خاطره ای ازدوجنرال برجسته ی جمهوری دموکراتیک افغانستان
خاطره ای
ازدوجنرال برجسته ی
جمهوری دموکراتیک افغانستان
با کنایه گفته اند، در ملک ما
مرده ی بد،زنده گان خوب نیست
لیک ما بر زنده هم حرمت کنیم
بعد مردن مدح ماتم سود نیست
از دفترچه خاطرات
عبدالوکیل کوچی
در رابطه به مردم آزاده ی ما برخی از افراد واشخاص خارجی بشکل طنز آمیزی میگویند که درافغانستان زنده ی خوب ومرده ی بد وجود ندارد، یعنی که از نظر آنان گویا مردم ما در زنده گی بی مهر، مخالف هم، درفاصله باهم وپس از مرگ بهترین انسانهای دنیا با اوصاف گوناگون مورد مدح و توصیف قرار میگیرند. یعنی به این معنا که در آنجا به زعم آنها گویا زنده ها غیر قابل تحمل ومرده ها قابل تحسین اند.
بدین لحاظ بنده میخواهم در رابطه ی حرمتگذاری به انسان های شریف، زحمتکش، ستمدیده واثر گذار؛ ازآنجمله شخصیت هایی که خوشبختانه تا هنوزدرقید حیات هستند ابرازحرمت واحترام نمایم.
صرفنظر ازاینکه، کیها از کجا، درکدام تشکل، کدام جزیره ویا نهاد پاشیده از بدنه ی همان فامیل بزرگ ویا تشکل عظیم سیاسی قرارداشته؛ اما برغم تابش متفاوت خورشید سیاست برجزایر پاشیده از حزب د خ ا، آنها شب وروزرا درمسیر زمان یکسان سپری خواهند کرد. زیرا کاروانیکه پل وپلچکهای عقبی را شکستانده باشد راه عقبگرد نداشته و مسیر در پیش گرفته را طبیعتاً متحدانه در پیش خواهند گرفت.
بنا بر آن با تکیه بر وجوهات مشترک فراوان واستراتیژ ی واحد ملی ومیهنی خوشبختانه بشکل کل تا هنوز هم در میان همسوها میتوان احساس باهمی نمود. با آنکه بنده درمدت بیست و هشت سال گذشته بنا به جور زمان با این دوبزرگوارمورد بحث هیچگونه تماسی نداشته ام؛ ولی بمنظور یاد آوری از خاطره های عصر طلایی آنزمان، بدون علایق شخصی سمپاتی وانتی پاتی های سیاسی وبدون حب وبغض شخصی وسیاسی، تنها بحکم وجدان وقدردانی از فداکاریهای این دوفرزند اصیل زحمتکشان افغانستان، همچون سایر اعضای رزمنده وقهرمان ح د خ ا ودولت ج د ا با امانت داری کامل ابراز واقعیتها، قابل حرمت ویاد آوری میباشند.
نگاره ی حاضر چکیده ای از واقعیتهای زمان وگوشه ای ازخاطره های تاریخ است که بدون هیچگونه حساسیت وکوبیدن تیتانیک افکارخود به کوه های یخ، روابط مسیر خود را در ذهن زمان می پیماید.
زیرا ستایش از شخصیتهای عالی وتاثیر گذار حزب وجنبش ترقی خواهی در حقیقت ستایش ازحزب دموکراتیک خلق افغانستان وعالیترین مکتب انسانیت وانسان نوین است.
بدین مناسبت اینجانب منحیث سپاهی سرسپرده وسابقه دار ح د خ ا گوشه ای ازچشمدید های زمان کارکرده گی خود رادر دوران کاری دو شخصیت عالی؛ دو جنرال برجسته ی
ج د ا وگلهای سرسبد ح د خ ا (حزب وطن)، یعنی سترجنرال محمد آصف دلاورلوی درستیز قوای مسلح وفرزند نامدارجمهوری دموکراتیک افغانستان وتورن جنرال محمد طارق کوهستانی والی مردمی، خدمتگذارولایت پروان وشخصیت شناخته شده ی کشوربا
خواننده گان گرامی شریک میسازم.
برغم اینکه بنده بسیار عاجز از آنست که دوران کاری گسترده وباافتخارشخصیت بزرگوار محمد آصف دلاور ومحترم محمد طارق کوهستانی را برسانش بگیرم؛ ولی دراین بحث کوتاه چند مورد مختصراز چشمدیدهای محدود خود را ازیک مقطع زمانی معین همچون قطره ای از بحرخد مات ودستاوردهای بزرگ کاری آنها بدون کم وکاست با خواننده گان گرامی شریک میسازم.
در اواسط دهه ی هفتاد خورشیدی زمانیکه ولایت کاپیسا براساس سیاست مصالحه ملی به حزب اسلامی گلب الدین تحفه داده شد دوایر دولتی ولایت ازکاپیسا ازمقر شرکت نساجی گلبهار انتقال ودر مرکزولسوالی جبل السراج ولایت پروان جابجاگردید ه بود. شام روز، برج حوت سال ۱۳۶۸ خورشیدی والی غلام حضرت کوهستانی بمنزلم آمد وهدایت مقامات را مبنی بر پرواز ما به مرکز جدید کاپیساخبر داد.
فردای آن با والی نامبرده عازم جبل السراج شدیم وبا آغازوظایف جدید بحیث مسئول امنیت دولتی ولایت کاپیسا وپس ازچندی بحیث سرپرست ولایت ورییس جرگه های قوی ولایت کاپیسا با همکاریهای مستقیم ولایت پروان درتابستان سال ۱۳۷۰خورشیدی سفرکاری سترجنرال محمد آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح ج د ا به ولایت پروان درقرارگاه ولسوالی جبل السراج مدت ده روزبا افتخار میزبانی اداره امنیتی ما ا نجام پذیرفت، که گوشه ای ازاوقات فراغت کاری آن با جالبیت خاص اجتماعی وشیوه های پرمهرمردمی ایشان مورد بحث میباشد.
ــ وقت توت بود که دریکی ازساعات پایانی روز محترم دلاور کنار شرشره دریای سالنگ میل توت ،دوغ وبادرنگ نمود. هنگامیکه سبد توت آماده گردید روبطرف اینجانب نموده سوال کنان پرسید: مگر درختهای آن دولتی میباشد؟ بجوابش گفتم نخیر. گفت: پس این توت مال کیست؟ درپاسخش گفتم از کنارجاده نزدیکی بازار خریداری شده است.
بار دیگر پرسید: چگونه این توت را آماده وبفروش میرسانند؟ گفتم بچه ها از باغات جمع میکنند. گفت: میشود آنها رادید؟ پس از دقایقی رهسپار بازار شده اطفال را از نزدیک دیده به هرکدامشان مبالغ زیادی پول بخشش نمود و آنها را به خواندن مکتب، درس و کتاب تشويق و تاکید نمود.
ــ شام روز دیگر موصوف درمورد غذای شب از همان چاینکی های پطره یی پوشیده از گرد خاکستر که در هنگام پکه کردن بروی چاینک نشسته همراه با نانهای پنجه کش وطنی خوراک اکثر مردم با یک دسته نوش پیازسبز ومرچ سرخ تقاضا نمود پس ازآمدن آندو همسنگر نزد میزغذا، جنرال محمد طارق کوهستانی بوتلهای کولا وفانتایی که میز را رنگین ساخته بود مورد سوال قرارداده گفت این چیزها رابردارید؛ بعوض آن یک کوزه آب از دریای سالنگ که صدها مراتب بهتر از آنست بیاورید تابنوشیم .خلاصه اینکه دیده شد که اولی توت ودومی آب را زیر سوال قرارداده با تواضع ومهربانی به همراهی باغبانان وکارگران همان کلوپ نساجی برادرانه صرف غذانمودند.
ــ روزهای بعد ی برخی از مردمان جبل السراج وکاپیسا بمنظورارایه ی خواسته ها وحل مشکلات شان نزد آنها مراجعه نمودند که همه ی آنها طرف لطف ومهربانی محترم دلاور ومحترم محمد طارق کوهستانی قرارگرفتند وبرای من هدایت داده شد تا برای آنها بصورت ماهوارکمکهای مالی ومعشیتی عرضه نمایم .
ــ دریکی از ماهای خزان سال ۱۳۷۰ خورشیدی به کابل خواسته شدم؛ غلام فاروق یعقوبی وزیر امنیت دولتی برایم گفت تا نزد محترم محمد آصف دلاور بروم ومیخواهد موضوعی را درمیان بگذارد. پس از رسیدن بدفتر کاری لوی درستیزوبرخورد شفقت آمیز آن موضوع انتقال دوایر دولتی ولایت کاپیسا از جبل السراج به عبدالله برج بگرام مطرح گردید.
باحفظ خصوصیت کاری جناب دلاور که هرچه بود مگر بمنظورایجاد سهولت درمراجعات مردم شریف ولایت کاپیسا بمراجع دولتی و کوتاه شدن راه مردم بولایت که درآنصورت سی کیلومتر فاصله ی راه به عبدالله برج کوتاه میساخت به توافق واجرای آن پافشاری نمود.
محترم محمد آصف دلاور که از خانواده روشنفکر دلاور برخاسته و یکی از فرزندان صدیق ح د خ ا وخدمتگذار مردم شریف افغانستان است که خدماتش قابل قدردانی میباشد.
بنابر آن طول عمر وسلامتی بیشتر نصیبش باد!
جنرال محمد طارق کوهستانی فرزند صدیق وخدمتگذارمردم منحیث والی پروان با دست پاک ، قلب گرم ومغز سرد شباروزی درخدمت مردم ،بخاطرصلح وامنیت وآرامش برای همشهریان قرارداشت. محترم محمد طارق کوهستانی درموقعیت حساس گذرگاه حیاتی وطنش بمثابه گذرگاه تاریخ که رساندن مواد ومعشیت حیاتی از راه پرخطر ومشکل آفرین سالنگها تا بمرکزبمنظور سیرنمودن شکم سه چهارملیون نفوس شهرکابل با تمام معشیت وضمایم حیاتی آن ورساندن تیل وگندم به پایتخت ولایات جنوب، جنوب شرق جنوب غرب کشور که زمانی زنده یاد ببرک کارمل راجع به تشدید کاراکمالاتی وصرفه جویی درمصارف از جانب کارکنان دولت فرموده بود:
«یک قطره بنزین معادل یک قطره خون سربازانیکه در راه اکمالات معشیتی به هموطنان شان ایثارگرانه ریخته میشود ارزش دارد ویک دانه گندم معادل یک نفس از زنده گی مردم است که به گرسنه گان میرسد»
این همه وظایف عظیم انسانی وکارشباروزی بخاطر صلح، رفاه وآرامی مردم راموفقانه بدوش میکشید.
ـ چنانچه دریکی از روزها باورقه ی درخواست تیل نزدآن مراجعه کردم تقاضایم را رد نمود وبنده اظهار نمودم که جوی نفت ازاین منطقه جریان دارد وشما ازچند لیتر تیل دریغ میکنید. جنرال محمد طارق در پاسخم گفت که مشکل ولایات زابل، نیمروز، هلمند، قندهار، غزنی، خوست، پکتیا، ننگرهار ونورستان،لوگرومیدان وردک که شاهراه سالنگ ندارند چطورمیشود؟ باشنیدن این کلمه یکبار دیگر درسهای رهبر بزرگ مرد ح د خ ا بیادم آمد که راجع به حل مشترک مسایل ملی چکونه مارا آموزش میداد.
ـ جنرال محمد طارق کوهستانی در یکی ازماهای ۱۳۶۹ بدفتر خود، نگارنده را خواست و روی مسایل ومشکلات مردم پرسان وبحث نمود و گفت: مردم بحالت سرگردان ومریض وبی سرنوشت اینسو و آنسو میروند تا میتوانید مردم را موردکمک ومعاونت قرار بدهید؛ کارتان مورد پشتیبانی قرار میگیرد؛ یعنی در همان ایام اینجانب را به اعطای معاشات؛ کوپون مواد غذایی وسایر خدمات بمردم شریف ولایات کاپیسا و پروان و بمناطق همجوار موظف نمود وبموجب آن مردم سرگردانیکه جهت کاری درمسیر عبور ومرور شان مراجعه مینمودند، بشکل سخاوتمندانه باسهولت تمام واحساس مسئولیت انسانی طرف کمکهای فراوان وهمکاریهای بی پایان قرار میگرفتند.
این خدمت گذاری به مردم مستحق، از برکت کار دلسوزانه ی والی صاحب محمد طارق کوهستانی بود که بحکم وجدان باید از زیرگرد وغبار فراموشی کشیده شود.
ــ جنرال محمد طارق کوهستانی نمونه ی عالی خدمت بمردم بود؛آنچه که بنده بچشم سر دیده بودم، يکی ديگری این بود که دراواخرسال ۱۳۶۹ خورشیدی که زمان وفات مادرم و همچنان زمان فوت والده ی جنرال محمد طارق کوهستانی که اتفاقاً همزمان صورت گرفته بود؛ مراسم فاتحه گیری ودعا خوانی هردو مادرها دریک زمان ودریک مکان یعنی مسجد حضرت علی خیر خانه صورت گرفت.
اینجانب با عضای فامیلم دریک صف با برادران محترم محمد طارق کوهستانی در مکان تعيین شده نشسته بودیم؛ درنصف وقت بعدی فاتحه زمانیکه غمشریکان ما ادای احترام کرده وتسلیت میگفتند، جنرال محمد طارق کوهستانی نیز دیده شد که در صف تسلیت گویان برای من وبرادرانش همچون سایر دعا خوانان درحال برآمدن از مسجد است. باتعجب همرایش برآمدم وعلت ناوقت آمدن وزود رفتنش را پرسیدم. در پاسخم گفت:
«اینجا غم فوت شدن مادر با همه بزرگی وقدسیتش یکی از غمها ست؛ ولی مسئولیتهای ما درقبال وضع مردم ما بی پایان است. بروم تابه بازمانده گان دیگر مادرانی که در ولایت پروان در گلیم غم نشسته اند تسلیت بگویم ومردم به امنیت نیاز دارند وابراز تسلیت نیز مشکل شانراحل نمیکند»
ـ دریک زمان دیگر که وظایف محترم محمد طارق کوهستانی که در قرارگاه وزارت بود روز جمعه ضمن صحبت با او گفتم میخواهم خانه بروم امروز رخصتی است همینقدر بودن در دفترکاری کفایت میکند. فوراً برایم گفت: « مگر ازراکتهای کور مخالفین خبر نداری که روزهای جمعه هم از طرف آنها فیرمیشود یا از کدام تضمین عدم فیر در روز جمعه خبر داری اگر چنین باشد برای من نیز بگو. آیا میدانی که مخالفین دولت در روز جمعه یعنی روز رحصتی فیر نخواهند کرد ونماز گذاران جماعت ونماز جمعه را بحال آرامش میگذارند ورخصتی دارند ؟؟؟»
برادر رخصتی ما وشما مربوط به مصلحت اوضاع جاری دروطن است بنا برآن دراجرای وظایف نمیتوان روزهای جنگ تحمیل شده از جانب دشمنان را به رخصتی ورسمی تقسیم کرد؛ جنگ نمیگذارد ما رخصتی داشته باشیم.»
جنرال محمد طارق کوهستانی شخص بی آلایش، با تقوا وتواضع، صلح خواه بود. مردمدوستی ، پاکنفسی،صادق بودن وخدمتگذاری شباروزی بمردم وتمام سجایای عالی انسان نوین را در خود نهفته داشت وبه همکاران خود نيز آن را انتقال میداد؛ ازبام تاشام وتاناوقتهای شب ملبس به لباس عسکری وهمکاسه ی سربازان دوران کاری خود ومردم خود بود.
مردم او را دوست داشتند واینجانب برایش طول عمروسلامتی آرزو میکنم .
باعرض حرمت