به ياد بود دهمين سالروز درگذشت شادروان ببرک کارمل
غفارعريف
« مرگ !»
يک شب عبوس، حزين وخفقان آور پايان يافت ، ولی
پگاهی نيز مه آلود بود وپيام خوشی باخود نداشت .
صبحدم با چشم باز به چهرۀ روز وسينۀ گستردۀ طبيعت نگاه
نه نمود تا ازآسمان صاف وتابش خورشيد بشارت ميداد.
شرنگ سوزندۀ شب فرتوت، دست ناخورده برآيينۀ دلها باقی مانده بود و وسوسه ميآفريد .
ودراين ميان « مرگ » باگذر ازمرزهای مه آلود روز ناجوانمردانه بسراغ فرهيخته مردی آمد، که چندی بود در بستر بيماری درسرزمين بيگانه با هجوم های پياپی درد، دست وپنجه نرم ميکرد .
افسوس، که درميدان نبرد جانکاه مرگ با زندگی، «مرگ» غالب آمد و« سايۀ تاريک خودرا بربساط رنگين زندگی افگند » وبا بيرحمی تمام چراغ عمر يکی ازنخبگان تاريخ معاصر مان را خموش ساخت .
پس :
ای مرگ !
هرچند شاملو، مسکينت خوانده بود
ويااحسان طبری ، ترا :
« فاجعۀ، که بالا دست نداری »
گفته بود
بآنهم :
نفرين برتو، که فرزانه مردی را از ما گرفتی!
نفرين ، نفرين ، نفرين !
وبدينسان « مرگ» از « جهان انسانيت » شاخۀ عمر پربار شخصيت گرانمايۀ را شکست، که هميشه پاکدل بود وخيلی ساده و عاری ازهرنوع تکلف وتصنع دررفتار، کردار وگفتارحيات بسر برد وبااين خصايل درعقول وقلوب هزارها انسان انديشمند جاه داشت .
احسان طبری چه خوب گفته است :
« باری مرگ می آيد وآدمی زادپس ازمرگ چهرۀ دگرگون دارد. هرکس ازاين شبح بی دفاع چيزی ميسازد. کسانی هميشه نامفهوم می مانند. اسرای هميشه درپرده است. مسايلی قلب ومسخ ميشود. ولی انسانهای بسياری با عمل وسخن خود درميان مازنده اند.
ما هنوزاززرتشت، ازهرودوت، ازهمر، ازمارکس وازمليونها مليونها تن ديگرسخن ميگوييم. اين بخش نامرئی نفوس گذشته در ميان ما، بی خودآگاهی، به زيستن خود ادامه ميدهند و« بقاءروح» دربرابر ما است .»
( از ديدار خويشتن " يادنامۀ زندگی " ص . 45 )
وما درديارغربت، با اندوه فراوان درسوگ درگذشت بزرگمرد پرآوازۀ دنيای سياست وجامعه شناسی وطن مان نشستيم .
روحش شاد ويادش گرامی باد !