«جنبش چپ » و معادله ای از کاشف « نسبیت »(( بخش دوم ))

 

محمد عالم افتخار

                                          

(( بخش دوم ))

 

«جنبش چپ »

و معادله ای از کاشف « نسبیت » ( اینشتاین )

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

 

ALBERT EINSTEIN             

 

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات  و استوپیدیای بشر . و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »      (آلبرت اینشتاین) 

  

 با عرض کمال سپاس از ویب سایت های وزین و پر محتوا و پر بینندهء افغانی که این مبحث خیلی عمیق را که به دلایلی که نفس خود آن بیان میدارد ؛ از نظر نشراتی خالی از دشواری نیست ؛ با روحیه تفاهم و فداکاری به نشر سپردند و با سپاسگذاری از دوستان و هموطنان شناخته و ناشناخته که طی پیام های گرم به طریق ایمیل و تلیفون این کمترین را مورد نوازش های مهربانانه قرار دادند و به ویژه با عرض شکران ویژه به محترمان ماستر ولی نور ، کریم فهیمی و فوزیه باغبالایی که مزیداً ؛ نظرات ارزشمند شان را در کهکشان انترنیت ( ویب سایت زیبای پیام آفتاب ) با من و همه خواننده گان و خواهنده گان شریک ساخته اند ؛ تذکر مختصری به دوستان دارم .

به دلایل معلوم تأکید ها بر مفاهیم و جملات به ویژه در چنین مباحث که کم و بیش در نگاه اول خالی از تازه گی و اعجاب نیست ؛ ضرورت قطعی دارد . بنابر این به خاطر توسعهء تفاهم ؛ تأکیداتی را که مخصوصاً پس از این بخش ملحوظ خواهد بود ، اندکی وضاحت می بخشم :

1 ـ مفاهیمی که حیثیت کلیدی و کودیک دارد ؛ و متوجه نشدن خواننده به آنها ممکن است فهم تمام بحث را دشوار و حتی ناممکن سازد ؛ با این علامت مورد تأکید قرار میگیرد : تأکید

2 ـ مفاهیمی که کمی کمتر در خوانش و توجه مهم و کلیدی است ؛ با این علامت : تأکید

3 ـ مفاهیمی که توجه مؤکد بر آنها ؛ جدا از روال مطالعهء عادی ؛ سودمندی دارد : تأکید

 با اینکه متن تماماً به حروف درشت است ؛ مطالب و مفاهیم فرعی ، با حروف متفاوت مشخص خواهد گشت . ( خط زیر با اینکه زاید به نظر میرسد ؛ به دلیل وضع نشرات برخی از سایت های محترم میباشد )

به امید آنکه اندیشیدن را بیاموزیم ؛ نه اندیشه ها و نه اندیشمندان را ؛ جملهء حکیمانهء بارزی را حسن ختام این یاداشت میکنم :

" مردمی را که به اندیشیدن آغاز کرده باشند ؛ نمیتوان فریفت ، درهم شکست و زیر سلطه قرار داد ! "

 

ـ تسلیم ناپذیری در برابر حقیقت مرگ :

 

اکتشافات تاریخی و باستانشناسی بیانگر انقراض گونه  های  فراوانی  از  نوع بشر طئ چند  میلیون سال گذشته  می باشد  و  شکی  وجود  ندارد که  تناقض  و  تعارض  غریزهء « حب ذات » آنها  با  واقعیت  ادراک شدهء « مرگ »  یا  محو شدن  دیر یا  زود « ذات »  و ارگانیزم ایشان  ؛ یکی از عوامل استیصال  و  در نتیجه  انقراض آنها  بوده است .

بدین ترتیب نسل ها  و گونه های  متعدد بشری ؛ گرفتار این  تضاد  و  تعارضِ  اطلاعات ادراکی  ( بازتاب  های  عالم  واقعی  و موجود ) و اطلاعات ژنتیکی ( ارثی )  بودند  و  تمامی  تلاش های نومیدانهء شان  برای گریز  و  رهایی از مرگ ؛  در عالم  واقعیت  به  نتیجه ای  نمی انجامید  .  بنابر این  رفته رفته از  نیروی  توهم  و  تخیل  خویش  مدد  گرفته  به  شکل دادن  عالم  بیمرگی  یا  « عالم بقا »  پرداختند .

به تدریج ؛  عالم بقا  و  زنده گانیی جاوید  در آن « اصل » قرار گرفت  و عالم  موجودِ « فانی »  بالطبع  « فرع » .  برای توجیه  فرعیت  این  و  اصلیت آن ؛  نیاز  به کارگزار و طراح  متعال  ازلی  پیش آمد که  می بایستی این سناریو  را خلق کرده  و  بشر را  بنابر دلایلی ؛  طور مؤقت  در عالم فانی  موقعیت  بخشیده  باشد .

بدینگونه  بر سیمای مخوف  و اهریمنی ی  مرگ ؛  هاله هایی افگنده  شد تا  هرچه  مستور تر  و  مبهم تر گردیده  مخافت  و دلهرهء آن کاهش یابد . در آغاز ها  اسطورهء  عالم باقی  و حیات پس  از  مرگ ؛ چنانکه ادیان طئ  دو سه هزارهء اخیر تصویر کردند ، در آسمان ها  و  فراسوی طبیعت  نبود .

از زمان زنده گانی ی گونهء بشری نئاندرتال که آغاز  رسم  تدفین  مرده گان  توسط آن ها  به  ثبوت رسیده است  ؛  تا  عصر فراعنه  در تمدن مصر کهن  ؛  پنداشت آن  بوده که  زنده گانی در مقابر ادامه می یابد  و به  همین دلیل آنچه  برای  زیستن الزامی  شمرده  می شده است ؛  یکجا  با  مُرده  در قبر  وی ؛  قرار می گرفته است  . 

چون  قبر های معمولی  به  مرور  زمان آشکارا  از میان می  رفته اند ؛  لهذا  فراعنه ( و دیگرانی ) تصمیم گرفته اند تا  برای زنده گانی ی«آخرت» خود ؛ مستحکم ترین مقابر را در مطمئن ترین موقعیت ها  از قبل  بسازند  و  بدین  ترتیب  یکی از عجایب  عالم باستان  یعنی اهرام  مصر  به وجود آمده است . 

هکذا درین راستا قبر هایی که مملو از زیور آلات طلایی و دیگر آثار طرف کاربرد برای زنده گانی در طلاتپهء شبرغان  )افغانستان ) کشف گردیده  و  امروز  یکی  پر ارزش ترین  و شگفت انگیز ترین گنجینه های  هنری  و  تاریخی ی بشری  به  شمار  می رود ، قابل تأمل فراوان میباشد !

بر علاوه اکتشافات عدیدهء تاریخی گواه بر آن است که حتی زنان  و غلامان قدر قدرتان زمان ، زنده زنده یکجا  با  مرده های آنها  در خود  مقابر شان  یا  در جنب این مقابر  دفن  می گردیدند تا  حوایج آقایان  را بر آورده  نمایند !!

تا همین دهه های اخیر ؛ در هند زن زندهء متوفی  همراه  با  مردهء شوهرش در «هندو سوزان» افگنده میشد و یکجا  با  او خاکستر میگردید . احتمال دارد که هنوز این عنعنه در بعضی از گوشه های قبایلی  و  بدوی این سرزمین عجایب ، اقلاً به ندرت  ادامه داشته باشد .

به ویژه در اروپا هم بودند مردمانی که مرده گان خود را در صغنه ها یا دخمه های مخصوص میگذاشتند که تحت هوا و دمای مناسب ؛ بدون اینکه تجزیه و فاسد شود ؛ می خشکید یعنی که « باقی» می ماند! . امروزه چنین صغنه ها یکی از محلات توریستیک و دیدنی درین سرزمین هاست و بنده طئ دو سفر رسمی کوتاه در اروپای شرقی ؛ بازدید ازین مقابر دسته جمعی رو باز ولی زیر زمینی را هردو بار در صدر برنامه های تماشایی داشتم که میزبانان برای من و همراهان در نظر گرفته بودند .

 

تبعاتی از کشف آتش :

 

نخستین کشف تاریخساز بشر ( آتش ) و استفاده های گوناگون از آن ؛ آهسته آهسته  تخیلات التهابی  یاد شده  را  به جهت متفاوتی استقامت داد  .  مشاهدهء بار بار این واقعیت که از کتله های خورد و بزرگ مواد  در  زمان سوختن ؛  بخشی به شکل دود  به  جانب  بالا ( آسمان ) می رود  و بخشی  به  شکل خاکستر  بر جا  می ماند  ؛  تصوری شبیه جدایی ی  روح  و بدن  را  پدید آورد  و استحکام بخشید . بدینگونه گوهر اصلی ی حیات  ـ  مانند دود  در مورد آتش ـ چیزی معادل (روح)

...
عالم افتخار

تعداد مقالات در سپیده دم 94

نمایش تمام مقالات عالم افتخار