آقای فهيم اداء ، آيا راست می گوييد؟ ( بخش سوم )

( عبدالواحد فيضی )

 

             آقای فهيم اداء ، آيا راست می گوييد؟

 

                        ( بخش سوم )

    

        الف- دوران زمامداری شاه امان الله:

        درمورد اقدام های سرنوشت ساز و فعاليتهای مثبت ، تاريخی و ماندگار شاه امان الله ؛ توأم با اشتباهات بزرگ زندگی برانداز وی؛ دوسال قبل در مبحث «رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت »، از اين قلم، درسايت "سپيده دم " ، برمبنای اسناد تاريخی، ابراز عقيده صورت گرفته بود، که خشم و غضب رهبران پشت پردۀ شورای خودساختۀ اروپايی حزب واحد را برانگيخت.

        اينک جهت کسب آگاهی از محتوای آن نبشته، بخشهای آن را بطور فشردۀ غرض بازنگری دراين جا می آوريم تا خوانندگان عزيز دربارۀ آن قضاوت فرمايند:

        « ... به ادامۀ فعاليت طرفداران نهضت مشروطيت اول؛ مشروطيت دوم ، سه هدف عمده و اساسی: ( تبديل سلطنت مطلق العنان به نظام مشروطه؛ تحصيل استقلال سياسی، تأمين حقوق و آزادی های فردی؛ نشر و اشاعۀ فرهنگ جديد و وارد شدن افغانستان درشاهراه تکامل و پيشرفت های اقتصادی- اجتماعی ) را در دستور کارش قرارداد؛ امير حبيب الله خان را که به يک مانع بزرگ در برابرتحقق اين خواستهای ترقيخواهانۀ نهضت و حزب سری ملی قرار گرفته بود؛ ازميان برداشت و شهزاده امان الله ، شخصيت مرکزی و توانمند اين جمعيت، با دستيابی به قدرت، برنامۀ کاری خود را درزمينۀ پياده نمودن اهداف ذکر شده، در 28 فبروری 1919 اعلام نمود....

         شاه جوان همينکه حمايت مردم و سپاه را درداخل؛ بهبود اوضاع را درمقياس منطقه و بين المللی، بويژه پيروزی انقلاب سوسيالستی اکتوبر 1917 را درهمسايگی افغانستان به نفع آزادی مملکت ميدانست؛ بتاريخ 3 مارچ 1919 طی نامه ای عنوانی نمايندۀ دولت انگليس درهند، خواهان تجديد نظر درمعاهدۀ1905 ، يعنی برسميت شناختن استقلال افغانستان گرديد....

        اما، بعد ازکسب استقلال سياسی افغانستان، خط سير حرکت طبقات و اقشار جامعه ازهم جدا گرديد. طبقۀ اشراف و فئودال و قشر روحانی وابسته به دربار سلاطين مستبد و ستمگرپيشين، با سلب شدن امتيازات مستمری شان، درضديت با دولت قرار گرفتند؛ ولی روشنفکران تحول طلب پيرو خط نهضت مشروطيت اول و دوم، که دارای نظريات مترقی و خواهان تحولات بنيادی درکشوربودند؛ شاه امان الله را درمورد تنظيم و تطبيق اهداف ترقيخواهانۀ دولت نوبنياد، ياری ومساعدت نمودند.

         مهمترين کاری که دراين دوره صورت گرفت، همانا تدوين اولين قانون اساسی افغانستان بود که: « در جرگۀ کبير(872) نفری درجلال آباد مرکب از نمايندگان ملت و اعضای حکومت تصويب و متعاقباً درجرگۀ کبير پغمان ( منعقد در سرطان 1303 شمسی ) به تصويب و امضاء رسيد...» (1) که بموجب اين قانون برای اولين بار درافغانستان قدرت بی حد و حصرسلطنت مطلقه درچهارچوب نظام شاهی توسط قانون و موسسات سياسی مثل هيأت وزرا و شورای دولت و محاکم محدود گرديد و بخشی ازحقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان ، مانند آزادی بيان، نشرات، مصونيت مسکن و محرميت مکاتيب وغيره  بصورت نسبی تأمين شد.

         همين گونه دراين دوره بود که تعدادی از قوانين ديگر به نام نظام نامه ها وضع و تصويب گرديد که درطرح و تدوين آنها نقش اعضای نهضت مشروطيت دوم ، مانند محمود طرزی، عبدالهادی داوی، ميرسيد قاسم خان، عبدالرحمان لودين، تاج محمد پغمانی، ميرغلام محمد غبار، محمد انوربسمل وغيره بازتاب روشن دارد.

        دراين دوره پس ازانفاذ قوانين ، به سلسلۀ تطبيق ريفورمهای ترقی خواهانه، دربخش فرهنگی نيز تحولات اساسی رخ داد ....

 

         اما،طوری که درسطور بالا تذکاريافت، دردرون دستگاه دولت و کابينه، تضاد های عميق و موضعگيری های متفاوت انديشوی وجود داشت. درحالی که محمود طرزی وزيرخارجه بمثابۀ يکی ازپيشگامان جنبش مشروطيت دوم و مبارز آشتی ناپذيرضد استعمار، طرفدارتغييرات اساسی و تحولات بنيادی، به شمول استقرار نظام مشروطه درکشوربود؛ ولی عبدالقدوس خان صدر اعظم با ساير عناصر ارتجاعی دستگاه دولت، با تمام نظريات ترقی خواهانۀ طرزی و شخص شاه امان الله، موضع مخالفت را درپيش گرفتند....

         ازمطالعۀ اين جريانات فهميده ميشود که نهضت امانی و جنبش مشروطيت دوم از يکسو با استعمار انگليس درگير بود؛ ازطرف ديگر قوتهای ارتجاعی درداخل کابينه و خارج ازآن درسراسرافغانستان عليه نظام مصروف دسيسه سازی و توطئه چينی بودند.

        بلی، همين اتحاد مثلث شامل نيروهای ارتجاعی درون حاکميت با روحانيون وابسته به دربار سلاطين ستمگرپيشين، درتحت رهبری دولت انگليس بودند که ازطريق سازماندهی شورشهای ارتجاعی درپکتيا و ننگرهار، توانستند دولت را ازتطبيق ريفورم های بنيادی به نفع توده های مردم بازداشته ، حمايت مردم را ازآن بزدايند.

         البته دراين راستا اشتباهات شخص شاه نيز نقش تعيين کننده را در سرکوب اين نهضت بجا گذاشت که مختصری ازآن را برمی شماريم:

        1- بزرگترين اشتباه شاه امان الله اين بود که پس از سرنگونی رژيم قرون وسطايی پدرش و کسب استقلال کشورو پيش کشيدن ريفورمهای بنيادی درافغانستان؛ کادرهای ملی مؤمن و معتقد به اين تحولات را درجهت پياده کردن اهداف نظام، بسيج، متشکل و منسجم نه نمود؛ بلکه برعکس دولتی را از ترکيب عناصرمترقی و مرتجع ساخت و انها رادر کنار هم قرارداد که يک بخش دولت در جهت تطبيق ريفورم ها کار صادقانه می نمودند و بخش ديگری بر ضد آن اهداف، فعاليتهای دشمنانه و خرابکارانه را انجام ميدادند. بدين ترتيب دشمنان تاريخی نهضت امانی فعاليتهای تخريبی خويش را دردرون حاکميت انجام و دولت جوان نوبنياد را زير ضربات شديد درونی قراردادند؛

        2- اشتباه ديگر شاه اين بود که هيچگونه کار مثمری را درجهت رشد و تکامل کمی و کيفی "حزب سری ملی"، ايجاد پايگاه توده يی آن در ميان مردم و اتخاذ تصاميم سرنوشت سازرا برمبنای خرد جمعی، اعضای حزب واهل بصيرت انجام نداد؛ بلکه به پيشنهاد های اعضای اين حزب که خواست نخستين شان استقرار نظام مشروطيت بود؛ نيز تمکين نه نمود؛ اعضای حزب را مأيوس و به تدريج از کنار خود دور کرد و جای آنان را عناصر فاسد، رشوه خوار، مرتجع و عقبگرای پيرو انديشه های قرون وسطايی گرفت:

             « يک قسمت ديگر مامورين بزرگ که با سياست خارجی آشنايی و با سياست داخله دلچسپی نداشتند فقط مشغول رشوت خوردن و پول اندوختن بودند و بس. درمقابل، شاه تنها مانده بود و ديگر حزبی و مشاورينی با کفايت نداشت. آن رجال فعال و هم عقيده قديم او که در راه تبديل رژيم خدمت کرده بودند، نيز به آهستگی ازپهلوی شاه دور ساخته شدند، بعضی درولايات داخله و بعضی در سفارت های خارج و دور ازمرکزمنصوب گرديدند.

      باين صورت صحنۀ سياست و اداره برای اشخاص مخالف دولت بازتر می گرديد، و بعد از انهدام دولت معلوم شد که چگونه بعضی رجال عمدۀ دولت دراغتشاشات خوست و شنوار و کاپيسا دست داشتند. يک حاکم اعلی دولت ( امرالدين خان هندی) به غرض مشتعل ساختن مردم پاکتيا درمجامع عام قانون را جانشين شريعت معرفی می کرد... و يک قوماندان نظامی ( محمد گل خان مهمند) هم عامداً هنگام اشغال شنوار پست خود را درجلال آباد ترک می کرد و دها مثال اين. کتله های دهقان کشور نيز به مرور[ زمان] زيرضربات ماليات روزافزون و رشوت مامورين و بی اعتنائی دولت کوفته ومتنفروآمادۀ هرگونه قيامی می شدند.

    البته سياست مخالفانۀ خارجی می توانست ازين زمينه مساعد برای انهدام دولت مخالف خود استفاده کند، خصوصاً که دولت امانيه تمام دروازه های کشوررا بر رخ هرگونه اشخاص خارجی و مخصوصاً مسلمانان مستعمراتی بازگذاشته بود.

    اين فساد اداره با ضعف زمامدار کل، مردم افغانستان را ازحمايت و پشتيبانی دولت بازداشت و ازديگر طرف نقشه های نهانی توطئه و دسيسه عناصر ارتجاعی داخلی، با اقدامات و فعاليتهای جاسوسی استعماری يکجا شد، و بارديگر کشور افغانستان درآستانه يک تحول تاريخی اجتماعی واژگونه گرديد، واين خود سنت سياست استعمار بود که درظهورهرجنبش نوين، افغانستان را بقدرمقدورعقب براند. (2)

        3- شاه برنامۀ علماً تنظيم شده ای را درزمينۀ پياده کردن اهداف ترقيخواهانۀ نهضت مشروطيت دوم؛ برمبنای شرايط مسلط آن وقت و قدرت و توانمندی امکانات تطبيق آن درجامعه توسط متحدينش، توأم با تشخيص دقيق دشمنان داخلی ومبارزۀ قاطع عليه آنان را دراختيار نداشت.

        4- همينگونه او به عوض رويدست گرفتن برنامه های زيربنايی ، که موجب تغييرو بهبود در وضع زنده گی فلاکتبارمردم ميگرديد؛ بعد ازبازگشت ازسفر اروپا، انجام کارهای جنجال برانگيز ذوقی و سليقه يی مانند تعيين رنگ و لباس زنان و مردان، تغيير روز رخصتی هفته ازجمعه به پنجشنبه و پروگرام پيش ازوقت رفع حجاب زنان و امثالهم را درپيش گرفت که سرانجام راه اندازی اين حرکت های تقليدی بی ثمرضد سنن و عنعنات ديرينۀ مردم، نه تنها دولت را ازانجام وظايف اصلی، يعنی تحقق تحولات بنيادی بازداشت؛ بلکه برای دشمنان وطن و مردم زمينۀ تبليغات تخريبی و فعاليتهای ضد دولتی را مساعد نمود که نمونه های آن چنين ثبت و ضبط تاريخ شده است:

         « اما شاه پس از[سفرخارج و] وصول به پايتخت، درحالی که ادارۀ امور روزمره را بازهم به وکيل [ محمد ولی خان] واگذار شد، نقشه اش را جهت دورۀ جديد اصلاحات طرح نمود. اساساً وی ازعقب نشينی که چهار سال پيش درلويه جرگۀ پغمان دربرابرملايان و سايرعناصرمحافظه کار به عمل آورده بود، پشيمان بود و اکنون می خواست آن را توسط اقدامات تازه جبران کند. دراين جا به اين نکته اشاره ميکنيم  که برخلاف اصلاحات دورۀ اول پادشاهی او که محصول انديشه و تجربۀ يک تعداد از شخصيتهای متفکر افغانستانی و خارجی بود، اصلاحات تازه بيشتر ازمغزشخص شاه نشأت می کرد و همکاران نزديک او چون محمود بيگ و محمد ولی خان نه تنها درطرح نقشۀ آن شرکت نداشتند بلکه دربسا موارد با محتوی و طرز اجرای آن مخالف بودند. آنها حتی دلايل مخالفت شان را به شاه اظهارنمودند اما او به آن اعتنا نکرد و مانند شخصی که در حالت خلسه و نشه به اجرای کاری می پردازد، نقشه هايش را بدون توجه به عواقب آن تطبيق کرد.

         درمرحلۀ اول به کارآزاد ساختن زنان مشغول شد. درماه جولای ملکه ثريا درمقاله ای درامان افغان ضرورت رفع حجاب را بيان کرد، متعاقب آن شاه زنان مامورين ارشد و معاريف شهر را در قصرشاهی دعوت نموده با آنان ازآزادی زنان درساير کشورها صحبت نمود و درضمن آن اظهار داشت که اگرشوهران شان به آنها آزادی نميدهند حق دارند ايشان را هدف گلوله قراردهند و وی شخصاً سلاح لازم را برای اجرای اين کار به ايشان خواهد داد(!) درعين حال امرشد تا مردان هم لباس سنتی شان را ترک گفته لباس اروپايی به تن کنند و کلاه اروپايی به سر بگذارند و اين فرمان نامعقول که منافی تمام موازين آزادی و دموکراسی بود با تهديد به جريمۀ نقدی بالای مردم بيچاره ای که نه توان تهيه لباس مذکور را داشتند ونه با طرز پوشيدن آن آشنا بودند، تطبيق گرديد و طبيعی است که موجی از بدبينی را در برابرشاه و اصلاحات او برانگيخت.

         سپس شاه لويه جرگه را برای بررسی و تصويب اصلاحات تازه به کابل دعوت کرد ووکلا را مجبورساخت تا برای شرکت درآن عمامه ولباس محلی را کنار گذاشته لباس سياه اروپايی به تن کنند و کلاه شاپو به سربگذارند. آنها که ازاين تحميلات سخت ناراحت شده بودند ازمرحلۀ نخست دربرابراصلاحات جديد موضع مخالف اختيار کردند. جرگه ازتاريخ 28 اگست تا 5 سپتمبر 1928 ( 6 سنبله تا 14- 1307) درپغمان انعقاد يافت. شاه درآن چند خطابه راجع به مزايای تمدن جديد و حقوق نسوان ايراد کرد و تأسيس پارلمانی را مرکب از 150 عضو با تمديد مدت خدمت نظامی از دوسال به سه سال و جمع آوری يک اعانه ای عمومی براساس پنج افغانی را از هرنفر ويک ماه معاش ازهرمامور به مقصد خريداری اسلحه از خارج پيشنهاد کرد. همچنان تقاضا کرد که ملکه ثريا به عنوان ملکۀ رسمی وپسر او سردار رحمت الله خان به عنوان وليعد افغانستان قبول شوند. اين پيشنهاد با بی ميلی ازجانب لويه جرگه تصويب شد اما پيشنهاد ديگر او دربارۀ محدود شدن تعداد زوجات و تعيين حد اقل سن ازدواج ازجانب مجلس رد شد و درپايان کار وکلا با ذهن مخالف و برآشفته مجلس را ترک گفتند و دربازگشت به محل سکونت شان شاه را برخی به بی دينی و بعضی به بدعت و نوآوری دردين متهم ساختند....

         تعيين صدراعظم يا رئيس الوزرآء به ذات خود فکرمعقول بود و با برنامۀ مشروطيت که شاه ادعای تطبيق آن را داشت موافق بود، اما چون درآن هنگام دو جريان سياسی مشخص تحول طلب و محافظه کاردر کشور وجود داشت که رهبری غير رسمی دسته اول با محمد ولی خان و قيادت بازهم غيررسمی دسته دوم با محمد نادر خان بود بايستی مقام صدارت به يکی ازاين دو تفويض می شد تا کابينه را ازبين همکاران خود تشکيل می کرد ويا اينکه کارتعيين صدراعظم که برای مدت نه سال به تعويق افتاده بود بازهم تا تأسيس اولين پارلمان ملت می ماند. درضمن سعی به عمل می آمد که جريان های مذکوربه شکل حزب درآمده زمينه را جهت تشکيل حکومت حزبی مساعد می ساخت، اما شاه به هيچ يک ازاين اقدامات نپرداخت.... عبدالرحمن لودين رهبر دستۀ تندرو جوانان افغان که [ درمورد رياست وزراء توسط شاه] دست به مخالفت بلند نموده گفت" چون شاه غيرمسؤول می باشد، رئيس الوزرايی مسؤول لازم است تا از اعمال خود به ملت جواب بگويد." شاه به اين گفتار اعتنا نکرد، فردای آن عبدالرحمن خان ازوظيفه اش به صفت مديرگمرک کابل استعفاء داد و اين امرشگافی را که اخيراً بين شاه و روشنفکران پيدا شده بود عميق تر ساخت....

         درچنين احوال که تحريکات عليه شاه به نقطۀ عروج رسيده بود آخرين افراد دستۀ روشنفکرکه يگانه طرفداربرنامۀ اصلاحات بودند هم کابينه را ترک گفتند. محمد ولی خان وظيفۀ وزارت حربيه را به عبدالعزيزخان بارکزايی سپرد وخود اجازۀ مسافرت به خارج گرفت ، اما شاه تاريخ مسافرت اورا به تعويق انداخت ووی با عنوان وکيل که هنوزترک نکرده بود دروضع مشکوکی باقی ماند....

         وزيران و مأموران بزرگ که آينده را مشکوک می ديدند درصدد آن بودند که يک آن اول تر کيسه شان را ازسيم وزرمملو سازند و برای اين کارحتی اصلاحاتی را که هدف آن رفاه و بهبود عامه بود مثل شامل ساختن کودکان درمکاتب و رفع حجاب و استعمال پارچۀ وطنی و امثال آن وسيلۀ اخذ وجرساخته نقشه های شاه را درنظر مردم بی اعتبار مینمودند. شاه که توسط درباريان متملق ازمردم تجريد شده بود ميخواست که رشتۀ اصلاحات يا تغييرات تازه را که بعضی ازآنان مثل تبديل روز رخصتی هفته ازجمعه به پنج شنبه و پوشيدن لباس اروپايی بی محتوی و برخی مانند رفع حجاب و تعليم نسوان سودمند اما وسايل تطبيق آن مفقود بود، به قوۀ نطق و بيان عملی گردند... درباريان متملق او را به اين کار ها تشويق نموده امان الله کبير می ناميدند درحاليکه دوستان واقعی اورا از نتايج آن برحذرمی ساختند ليکن سخنان مصلحت آميزشان در برابرمداهنه و تملق دستۀ مخالف و حالت روانی خود شاه، جايی را نمی گرفت و وی هرروز به سرعت اقداماتش می افزود.» (3)

         بدين ترتيب با تهی نمودن نهضت مشروطيت دوم ازمحتوی و درونمايۀ اصلی آن؛ عدم تمکين به پيشنهادها ونظريات روشنفکران ترقی خواه و تحول طلب افغانستان به شمول ذواتی که درسرنگونی سلطنت استبدادی پدر وپيروزی خودش نقش مرکزی داشتند و دور نمودن همۀ  آنان از درون حاکميت؛ عدم توجه به کار و فعاليت مستمر" حزب سری ملی" و رشد کمی و کيفی آن درجهت انجام اهداف مطروحۀ نهضت، ادارۀ حکومت و تربيت کادرهای ملی وطن دوست و هدفمند؛ يکه تازی شاه ومصروف شدنش درکارهای  تقليدی وغير ضروری که منجر به محاصرۀ وی بوسيلۀ مامورين فاسد، رشوه خوار و وابسته به ارتجاع و استعمار گرديد؛ زمينه های عينی و ذهنی را برای سازماندهی شورش های ارتجاعی زير نام دين و مذهب در پکتيا و ننگرهارمساعد نمود تا قوای نظامی دولت را درآن مناطق مصروف و ذهن رهبری دولت را سراسيمه نمايند.

         سرانجام با هجومی ازجبهۀ شمال کابل به سرکردگی حبيب الله کلکانی، شاه پايتخت را گذاشت؛ نخست به قندهاررفت، سپس برغم اين که وی از حمايت بيشترمردم و روشنفکران کشور و پشتيبانی شهروندان قندهار و مردم هزاره جات برخورداربود؛ ولی دراثر انجام يک دسيسه از داخل و ازدرون اطرافيانش و اعزام جنرال محمد نادرخان ازجانب انگليس ها درسرحدات جنوبی کشور ؛ شاه امان الله افغانستان را برای هميش ترک گفته، رهسپار ايتاليا شد و نهضت مشروطيت دوم نيز بوسيلۀ ارتجاع سياه و سپيد وابسته به استعمارومداخلۀ مستقيم دولت انگليس سرکوب خونين گرديده، افغانستان برای سالهای متمادی ازمسير قانونمند رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی باز ماند.

        خوانندۀ گرامی!

        اگر رويدادهای تاريخی قرن بيستم را در کشور، ازآغاز زمامداری شاه امان الله تاپايان حکومت داکترنجيب الله ، بدقت  مرور و بررسی نماييم؛ بدرستی درمی يابيم که آن اشتباهاتی که باعث سقوط دولت امانی وناکامی نهضت مشروطيت دوم گرديد؛ عين اشتباهات تا سرحد ارتکاب خيانت به روند تحولات، رشد و تکامل نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، بوسيلۀ دو زمامدار بعدی ( سردارمحمد داوود و دوکتور نجيب الله ) بوقوع پيوست و" تاريخ دوبارتکرارگرديد":

         - سردارمحمد داوود، صدراعظم مستعفی وجنرال متقاعد که  در حالت انزوا درمنزلش قرارداشت؛ هيچ يک ازاعضای کرسی نشين خاندان سلطنت، مامورين عالی رتبۀ لشکری و کشوری، از وی يادی نمی کردند؛ يک تعداد جوانان بيدار ووطنپرست ضد نظام پوسيدۀ سلطنتی دربخشهای مختلف اردو، مانند فيض محمد شهيد، عبدالحميد محتاط ، پادشاه گل وفادار، احمد ضياء مجيد، محمد نبی عظيمی، هدايت الله شهيد، عبدالستار و امثالهم که در مراکزمهم و کليدی ارتش ازقدرت وامکانات لازم برخورداربودند؛ بتاريخ 26 سرطان 1352 با يک اقدام جانبازانۀ سرنوشت سازکودتای نظامی را به پيروزی رسانيدند و به عمر 40 سالۀ سلطنت روبه زوال محمد ظاهرشاه پايان بخشيده ، محمد داوود را ازکنج عزلت بيرون کشيده بحيث رئيس دولت جمهوری افغانستان و رهبرآيندۀ مملکت برگزيدند.

 با مطالعۀ اوضاع ومشاهدۀ چهره های جوان تحول طلب و ترقيخواه کشوردرمتن قدرت وارگانهای دولت جديد؛ هردو جناح سابق حزب دموکراتيک خلق افغانستان نيز حمايت خود را ازرژيم نوين اعلام و دولت جديد را درزمينۀ تطبيق اهداف ترقی خواهانۀ " خطاب به مردم افغانستان" ياری و مساعدت همه جانبه نمودند؛ وليک داوودخان با استقراررژيم و آرامش نسبی اوضاع درکشور ، به مرض خود خواهی، جاه طلبی و يکه تازی های سردارمنشانۀ دوران گذشتۀ خود و خانواده اش بازگشت و روی تمام اهداف و تعهدات قبلی خود پا گذاشته، هريکی ازشخصيتهای ذکرشده را که « زنده شدن پس ازمرگ » را درعالم دنيا و درزنده گی خودش به تصوير کشيده بودند؛ ازقدرت و ادارۀ دولت برکنار کرد. حتا بالای داکتر حسن شرق که مثل عصای دستش هميشه درخدمت رسمی و شخصی او قرارداشت، نيز رحم نه نمود؛ عوض آنان بدنام ترين، بی مايه ترين و فاسد ترين اشخاص رشوه خوار، نادان، کم سواد و ناتوان مانند عبدالقدير نورستانی مامور ترافيک، سردارغلام حيدررسولی افسرمتقاعد افسرده حال را با تنی چند ازاشخاص متملق و چاپلوس که شب و روز درمدح و ثنای وی مصروف بودند، درکنارخويش قرارداده، با دادن مشوره های غلط و گمراه کنندۀ آنان، راه مصيبت، بد بختی و آواره گی را برای توده های مردم و سقوط حاکميت ، درپيش گرفت وسرانجام با سرنوشت خود، تمام اعضای فاميلش و جامعۀ افغانستان بازی ناکام را انجام داد.

        - همين گونه داکتر نجيب الله که دردامان ح. د. خ. پرورده شده بود و از جانب زعامت حزب و شخص زنده ياد ببرک کارمل درپستهای مهم حزبی و دولتی به شمول رياست عمومی خدمات اطلاعات دولتی گماشته شد؛ اما وی برخلاف انتظار اعضای حزب و اخلاق حزبی بتاريخ 14 ثور1365 مطابق پلان دشمنان تاريخی حزب ووطن دست به کودتای ننگين ضد حزبی عليه زعامت حزب و دولت زد و به تعقيب آن مانند داوود خان طی مدت کوتاهی تمامی اعضای فعال، بادانش، رسالتمند و معتقد به اهداف ترقی خواهانۀ حزب و دولت را که آگاهانه و با ايمان درسنگر دفاع ازوطن، مردم و آرمانهای انسانی حزب قرارداشتند؛ بصورت يکسره ازوظايف حزبی و دولتی سبکدوش نموده، تعدادی راهم راهی زندانها نمود؛ بعوض آنان باند جنايتکارحفيظ الله امين را که دستهای شان تا آرنج بخون هزاران عضو حزب و هموطنان ما آلوده بود، با تعدادی ازاشخاص فرومايه و بدنام وابسته به فرکسيون های ضد حزبی ، برگزيده، با برنامۀ علماً تنظيم شدۀ حزب و قانون اساسی آن وداع گفته راه ارتجاع و عقبگرد را به نفع دشمنان داخلی و خارجی حزب ، وطن و مردم افغانستان تا فرجام تعقيب نمود.

        نجيب نيزدرحزب و دولت، درپستهای حساس و کليدی مانند روزهای واپسين امان الله خان و داوود خان، افراد متملق، چاپلوس، رشوه خوار و بدنام ترين عناصر دلقک صفت و هرآنکه او را قهرمان مصالحۀ ملی موعظه و مدح می کرد، برمی گزيد.

         وی پروسۀ دوستی را با دشمنان حقيقی حزب ، وطن و مردم و کينه و خصومت را با صادق ترين اعضای حزب و منتقدينش تا سرحد جنون و ازخود بيگانگی درپيش گرفت.

        سرانجام اين مسير عقبگرد را به نفع دشمنان وطن و مردم تا سرحد سقوط حاکميت، برگزيد ن راه فرار و رفتن به پای دار تعقيب نمود.

   اما تفاوت بسيارکلی ميان شاه امان الله ، سردارمحمد داوود و داکتر نجيب الله، صرف نظر ازموارد ديگر، دراين است که امان الله خان تا آخرين لحظات زنده گی برضد استعمارانگليس رزميد و هرگز تسليم نشد؛ مگرسردارمحمد داوود بصورت رسمی دربرابرمخالفين غربی، کشور های عربی و منطقه که با آنها چند سالی در ستيز و خصومت قرار داشت؛ تسليم شده، طی سفرهای که به آن کشورها نمود، ازهمه ادعا ها و بلند پروازی هايش رسماً عذرخواهی نمود.

        همچنان داکتر نجيب الله نيزازطريق تماسهای استخباراتی و هم بوسيلۀ نماينده گان رسمی خويش، آقايان سليمان لايق و داکتر ضميرو غيره عذرخواهی را پيشه کرد وبه کشورهای که دستهای شان به خون مليونها هموطن ما و ويرانی افغانستان آلوده بود؛  سند تسليمی و انجام خدمت را درمراحل بعدی به پيشگاه آنان تقديم  نمود. وليک ازاين که وظيفه او خاتمه يافته تلقی ميگرديد و زمان حکومتش مطابق سناريوی تنظيم شدۀ قبلی به پايان رسيده بود؛ آنها داکتر صاحب مرحومی را تحويل نگرفتند.»

 

       اکنون برمی گرديم به بخش ديگری از« رخدادهای خونبار...» کشورمان ، پيرامون چگونگی انتقال قدرت طی مدت (9) ماه، ازشاه امان الله به جنرال محمد نادر وزير دفاع معزول شده اش، که دوسال قبل درهمين سايت انتشار يافته ، فشردۀ آن چنين است است:

    

        « ب ـ حکومت 9 ماهۀ حبيب الله کلکانی ويا درامۀ انتقال قدرت به  محمد نادرخان، شخص مطلوب دولت انگليس براساس سناريوی ارتجاع داخلی و خارجی.

        

        پس ازآنکه شاه امان الله افغانستان را ترک ومقيم ايتاليا گرديد، نخستين وظيفۀ استعمارانگليس وارتجاع داخلی بپايان رسيد. زيرا غيرازحبيب الله کلکانی وياران نزديکش، نيروی ديگری را يارای آن نبود که باشاه امان الله مقابلۀ نظامی نمايد و او را مجب