وای ازاين ترفندها؟!
نوشتۀ: غفار عریف
( مکاره گری ياران ريايی و دوستان مجازی)
آن را که جفا جوست، نمی بايد خواست
سنگين دل و بد خوست، نمی بايد خواست
مارا زتو ، غير ازتو تمنايی نيست
آن دوست، بجز دوست نمی بايد خواست
" رهی معيری "
پيش از ورود به اصل موضوع ، نياز به آن ديده می شود تا درنخست چند حرفی دربارۀ واژه های " ريا " و " صدق "، گفته آيد:
درفرهنگ ها ، واژۀ " ريا " به مفهوم دورويی و نفاق، تظاهر کردن به نيکوکاری و جلوه گری به پاکدامن بودن ، آمده است و درست درنقطه ی مقابل " صدق " قرار می گيرد.
و اما " صدق " به قول نظام الدين عبدالله متخلص به عبيد زاکانی شاعر و نويسندۀ فقير و تهی دست که درقرن هشتم هجری می زيست، آن باشد که «[آدمی ] با ياران دل راست کند، تا خلاف برزبان او جاری نشود. » ( نقل ازخط سوم ، تأليف : ناصرالدين صاحب الزمانی، ص 223 )
چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ رنگی مدار
" نظامی "
فقط به کمک همين واژه ها و کاربست دقيق مفاهيم آنها، انسان می تواند دوست نمايان بيهوده گوی و تقوی فروشان رياکار را بشناسد و به درستی فرق بين آدم های صادق و کاذب ( مؤلفه های اين ديدگاه می تواند دولتها ، احزاب ، سازمانها ، کشورها و ممالک همسايه ی به ظاهر دوست نما و دراصل دشمن صفت را نيز دربر گيرد ) را به تأسی از گفتار، رفتار و کردار آنان ، بنمايد ؛ زيرا قول و عمل و حرکت های افراد، سازمانها، احزاب، دولتها و کشورها، ملاک قضاوت قرار می گيرد و برمبنای آن حد فاصل ميان خوب و بد ، زشت و نيک و زيبا، خط کشی می گردد.
درگذرگاه تاريخ تا کنون آميزش و برقراری روابط و مناسبات دوستانۀ انسانها با همدگر و با اجتماع؛ داشتن صفات ارزشمند و عاليۀ انسانی چون: صدق و صفا، راستی و يکرنگی طينت پاکيزه ی اشخاص و يکسان بودن ظاهر و باطن آنان، معيار تعيين کننده بوده است ، که جوهر مفاهيم آنها در واژه های: خلوص نيت (صدق نيت) ، راستی درگفتار ( صدق کلام ) و درستی و راستی درمطلب ( صدق مطلب )، تجلی می يابد و تميز عملکردهای متضاد از يکديگر: لطف از قهر ( نوش ازنيش )، دلجويی و مرهم گذاری برزخم ها از رنج و عذاب دادن؛ خوش خويی از درشتخويی ( لطافت از خشونت )، محبت و ترحم از سنگدلی و بی رحمی ؛ برپايه ی شاخص های ذکرشده دربالا ، صورت می پذيرد.
پس سوا کردن رفتار و کردار آدم های : بد آيين از نيک طينت ، بد فطرت از خوش نام و خوش خُلق ، بد بين از خوش بين ، بد پيشه از نيکوکار، بد انديش از خيرانديش، بدزبان از شيرين کلام ، بد سرشت از نيکو سرشت ؛ کار را آسان می سازد تا در برخوردها به دهن کجی ها و لجن پراگنی های کليشه پردازان سخن ، دغل بازان کلام و واعظان بی عمل ، لگام زده شود و سرانجام به کنه اين موضوع رهيابی بعمل آيد، که درحال حاضر ، دراين جهان پر از آشوب و ستم پروری، بر روابط انسانها چه چيزی حکمفرماست:
برادری و برابری ويا عداوت کشنده و خشونت ورزی خانمانسوز؛ دوستی و همدلی بی شايبه ويا کينه توزی و انتقام گيری آميخته با تنفر؛ ستيزه جويی و لجاجت خشک مغزانه ويا آشتی پذيری سالم و عادلانه، ( با درنظرداشت تضاد طبقاتی و رعايت اصول مبارزۀ طبقاتی) ، بروفق منافع بنيادی توده های مردم و مصالح عليای کشور، توأم با تأمين صلح واقعی و آرامش پايدار ؛ جدايی و دور از هم بودن و حس بيگانگی کردن ويا همبستگی و جوشش و يکپارچگی بی آلايشانه ....
ابنای زمانه را وفاکوشی نيست
آيين مروتی ، به هم جوشی نيست
درنسخه ی اتفاق حق کيشی ها
جز حقِ نمک ، باب فراموشی نيست
" بيدل "
درحال حاضر، دراين کره ی خاکی ازکران تا به کران، تا آن جايی که به ملاحظه می رسد؛ پيوندهای التزامی منافع بازيگران زورمند دربازی های بغرنج زمانه ؛ پرستش زور و زر و زورگويی های رهزنانه و چپاولگرانه ی اربابان قدرت های استعماری و استثماری، عرصه و محيط زندگی را بالای مردمان جهان، تنگ و تنگ تر ساخته و با استفاده از اسلحه ی تفتين و دروغ بافی های پر از نيرنگ و با توسل به دسيسه سازی های پراز مکر و حيله و سازماندهی توطئه های رنگارنگ و تبهکارانۀ سياسی ـ اقتصادی ـ نظامی و استخباراتی ، تخم جدايی ـ نفاق و شقاق را دربين تبارانسانی می افشانند تا باشد که فضای اعتماد اخلاقی ـ انسانی ـ سياسی ـ اجتماعی متقابل در رده های مختلف اقشار جامعه ، خدشه دار ويا مکدر گردد و زمينه های دوستی و همکاری باهمی از بين برود.
واما دراين ميان ، دانش نمايی های پراز تزوير، رياکاری های پرزيان و خود پرستی های جاه طلبانه ی مشتی ازسوداگران سخن و افسونگران قلم که در خدمت ستم سرمايه و وحشت و بربريت سياسی ـ اقتصادی ـ نظامی و استخبارتی چپاولگران غارتگر ، قراردارند، سخت بنياد برانداز و درخورتأمل است. زيرا آنان يکجا با ديگر اجيران زرخريد، دردفاع از زورگويی به مقصد فريب دادن هرچه بيشتر توده های زحمتکش جامعه ، به لفاظی و قلم فرسايی می پردازند و با اين نيرنگ بازی ، اصول اخلاق اجتماعی و موازين تفکر و سجايای عالی انسانی را آگاهانه درپای حسد ، حرص ، آز ، هوس ، خود خواهی و سود پرستی برخاسته از نهاد چرکين خود بين خويش ، نثار می دارند.
البته درنزد اين دسته افراد، وفاداری به عهد، عشق به انسان و انسانيت، حس خدمت گذاری به مردم و ميهن، زيست شرافتمندانه و انسانی، يکسانی انديشه درگفتار، تهی ازارزش است. وليک درجبهه ی ديگر، يعنی در بخش رستگاران جامعه: انديشمندان راستين، پژوهشگران فرهيخته وپويا، مؤرخان صادق و رسالتمند ، تحليلگران واقع بين... قرار دارند که درمعبر فرهنگ انسانی، بارمسؤوليت ارتقای سطح بالندگی فکری و رشد آگاهی اجتماعی و درخشش فرهنگی را با اصالت و پاکيزگی به دوش می کشند و با قلم و سخن و ارائه تفکر سازنده، در دفاع از عدل و انصاف ـ صلح و دوستی ـ امن و آرامش ـ وفا و صفا ؛ دربرابر بيدادگری ـ تباهی ـ فساد و نا مردمی ، می ايستند و با وارد آوردن ضربه های کوبنده برضد آنان، رسالت تاريخی خويش را انجام می دهند.
کار و پيکار و فعاليت اين فرزانه گان عرصه های صلح و دوستی ، انصاف و عدالتخواهی ، که با بردباری، ادب پروری و از خود گذری توأم است؛ پيوسته بخاطر بيداری ، آرامی ، رفاه و سعادت مولدان فراورده های مادی و معنوی جامعه بوده است و آنان هميشه سعی و تلاش خستگی ناپذير به خرج داده و می دهند تا از شط توفنده و پرآب خرد و تجربۀ انسانی، جهت آبياری و سيراب ساختن آن باورهای اجتماعی ، بهره ی وافر و سودمند ببرند که الهام بخش استقرار آن شکلی از نظم اجتماعی در جامعه باشد، که درآن فضايل انسانی حکمروايی وخواسته های برحق مردم عملی گردد و کاروان زندگی بسوی فضيلت، تمدن، آزادی و عدالت اجتماعی سوق يابد و در محيط آن ، انسان زحمتکش دوست و دشمن خود را ، بشناسد.
بيزارم ازآن دل که درو درد نباشد
هردل که بترسد زبلا مرد نباشد
ياران مرا درد من بی سرو پا نيست
دشمن به از آن دوست که همدرد نباشد
گرهست غباری زدلت پاک فروشوی
کائينه همان به که براو گرد نباشد
قدرِ می و معشوق و خرابات چه داند
آنکس که چو من ميکده پرورد نباشد
جنت نروم تا رُخ زيباش نبينم
فردوس چه کار آيد اگر ورد نباشد
چون شمع هرآنکس که بود سوختۀ عشق
بی ديدۀ گريان و رخ زرد نباشد
دلگرمی مستان ز غزل های کمال است
آری نفس سوختگان سرد نباشد
" کمال خجندی "
پاسداری از ارزشهای والای انسانی، درحکم نبرد ميان خير وشر ويا رويارويی بين قدرتهای اهورايی و اهريمنی، به حساب می آيد. بنابران درهرزمان و درهرمکان، دوستداران و مدافعان حق و حقيقت، هميشه با ظاهرسازان عوامفريب ، درگيرشده اند؛ درمقابل نيروهای جانبدار استبداد سياسی ـ اقتصادی و فرهنگی و مدافعان ـ مبلغان و مروجان گرايش های تنگ نظرانۀ قومی ـ قبيله يی و فرقه يی، ايستادگی کرده اند؛ برضد طرز تفکر تاريک انديشانه ی قرون وسطايی، قاطعانه و جسورانه، به مبارزۀ عادلانه پرداخته اند؛ با تحليل آگاهانه ی اوضاع و شرايط عينی و ذهنی مسلط درجامعه ، درضديت با جهل ـ افسانه ـ خرافات و ستمگری های سياسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی ـ نظامی و جنگ های طايفه يی و مذهبی، به روشنگری توسل جسته اند... و بدين شيوۀ فداکارانه، ازمردم، ازآزادی، ازعدالت، از برابری، ازحقيقت، ازصلح، ازدانش، ازتمدن، ازتجدد و از بهروزی توده ها... دفاع بعمل آورده اند و درگردونه ی زندگی علل و عوامل واقعی عقب مانی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی خلقهای تحت ستم را ريشه يابی نموده اند.
درست دراين ميدان جوانمردی و خردمندی و اعتقاد به حقيقت است، که نا استواری و شعار پرستی های سودجويانه و لفاظی های مزوِرانه و بی ماهيت ياران ريايی و دوستان مجازی که با مکارگی سنگ آزادگی ، عدالتخواهی و حق جويی را به سينه می کوبند، برملا می گردد و فعاليت خصمانه و ويرانگرانه ی آنان با تن دادن به خواری و تحقيرشدن درتارعنکبوتی ظاهربينی ها و ابن الوقتی های سياست بازان و تحليل گران مزدبگير، که درگفته ها ـ نبشته ها ـ و آثار خويش ، حوادث و رويدادها را درسطح جهان، دريک سرزمين، دريک حوزۀ معين جغرافيايی، دردرون يک سازمان سياسی و دريک نهاد اجتماعی و يک تشکل توده يی، بخاطر کتمان حقايق و سترو اخفا کردن ستم و زورگويی، وارونه جلوه می دهند؛ سخت گره می خورد.
درنقطه ی تقابل تضاد ها: گفتار با کردار، ظاهر با باطن ، سلوک و عمل نيک با قول و قرار و پيمان ميان تهی است که جنگ درون گرايان با بيرون گرايان نضج می يابد؛ پيکارمعنی جويی با لفظ پردازی هويدا می شود؛ جدال عينی گرايی با ذهنی گرايی ويا واقعيت گرايی با ظاهرپرستی اوج می پذيرد؛ نبرد حقيقت با دروغ وظاهرسازی شدت می گيرد... و درصحنه ی کشاکش بين اين تضادها است که طشت رسوايی دروغگويان وخيالبافان، قرينه سازان و سفسطه سرايان، حرافان و مداحان، رجزخوانان و سوداگران خوف و ريا، ازبام می افتد و بيگانگی آنان با حقيقت و راستی و بی اعتنايی شان نسبت به رنجهای مردم و مصالح عليای کشور ، بيشتر ازپيش روشن می گردد.
با دوست باش گرهمه آفاق دشمنند
کو مرهمست اگر دگران نيش می زنند
ای صورتی که پيش تو خوبان روزگار
همچون طلسم پای خجالت بدامنند
يک بامداد اگر بخرامی ببوستان
بينی که سرو را زلب جوی برکنند
تلخست پيش طايفه ای جور خوبروی
ازمعتقد شنو که شکر می پراگنند
ای متقی گر اهل دلی ديده ها بدوز