در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون ( بخش هفتم )

    ( غفار عريف )

در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون

( بخش هفتم )

 

          دراين بخش ، در ادامه ی بحث روی موضوع های بسيار مهم در حيات سياسی مردم افغانستان که در رقم زدن سرنوشت آينده ی مملکت وتعيين مسير تحول ها، سياستهای انگليسی دست بالا پيدا کردند وسرآغاز آن برمی گردد به هشتاد سال قبل از امروز، يعنی سقوط سلطنت امان الله خان؛ بايد ديد که نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما و مارکس باوری روسی " در ازای حلق آويز نمودن جنبش نوگرايی و مثله کردن حرکتهای ترقيخواهانه و عدالت طلبانه؛ در دفاع از استبداد ، ارتجاع، استثمار و امپرياليسم ، چه گل های را به آب داده است:

          «... با به قدرت رسيدن محمد نادر ، اصلاح های کُند کژدار و مريز، اما با ثبات(!) بيشتر ادامه يافت. پس از آن رژيم نو (1930) برای تحکيم قدرت، به هر سايه يی سنگ زد.

          اين آخر دهه چل [ چهل ] سده بيست ، با پايان دوره استبداد محمد هاشم، صدراعظم ، زمينه برای شاه محمود که ذهن نوجو(!) داشت ، فراهم شد. با رويکار آمدن شاه محمود ، صدراعظمی که ديد ديگری داشت ، بار ديگر فضای سياسی باز گرديد و گروههايی برای بيان خواسته های شان سر بلند کردند. با اندوه که آن چنان راه گزافه گرايی(!) را به شمول مسأله ترور صدراعظم به پيش گرفتند که نيروهای استبدادخواه دربار ، بهانه يی يافتند و زير پايش را خالی خالی نمودند. (1952) . (ص 20)

          ببينيد ، خواننده ی عزيز!

          در گفته های بالا ، دروغ بافی و تجاهل عارفانه ، جايگاه اول را دارد.

          آيا محمد نادر خان با غصب تاج و تخت شاهی، به " اصلاح های کند" ، " اما باثبات (!) بيشترتر " دست يازيد ويا برعکس ، در سراسر جامعه سايه شوم حکمروايی خود را مبنی بر ترور ، وحشت ، قتل و کشتار آزاديخواهان ترقيخواه مربوط به نهضت مشروطيت دوم پهن کرد و تمامی اصلاح طلبان و همرزمان شاه امان الله را يکايک از دم تيغ کشيد ؟

          محمد نادر و برادرانش، اين " وابسته گان ديرينه ی دولت برتانيه " فقط برای پياده نمودن گام به گام پلان های انگليس ها به قدرت رسانيده شده بودند، نه بخاطر اصلاح های کند " و " باثبات بيشترتر" !

          هواخواهان جانيان شناخته شده و مدافعان استبداد، ارتجاع، و استعمار کهن ، با نگارش سخنان بيهوده ، هرگز توفيق نخواهند يافت که تاريخ ميهن ما را مسخ نمايند !

          ـ اولين " اصلاح (!) کند " ، " اما باثبات(!) " نادرخان ، ايجاد زندانهای سياسی مخوف : سرای موتی ، دهمزنگ ، کوتوالی ، ارگ شاهی و به غل و زنجير کشيدن مبارزان ملی و گلوله باران کردن عبدالرحمان خان لودی ، به دهن توپ بستن  تاج محمد خان پغمانی و فيض محمد خان باروت ساز بود؛

          ـ به تعقيب به دار آويختن محمد ولی خان دروازی وزير خارجه و وکيل مقام سلطنت شاه امان الله ، همراه با : فقير محمد خان ، ميرزا محمد مهدی خان قزلباش و خواجه هدايت الله خان ، گام بعدی " اصلاح های با ثبات(!) " نادرخان، در مجموع از بين بردن همه وطنپرستان و خدمتگاران صادق مردم و ميهن، بود ؛

          ـ به ادامه ی آن ، دسيسه کاری سيستماتيک و سازمان يافته عليه خاندان غلام حيدر خان چرخی : به شهادت رسانيدن وحشيانه ی غلام نبی خان چرخی ، غلام جيلانی خان چرخی، شير محمد خان چرخی و زندانی نمودن تمامی اعضای خانواده ی چرخی؛ بود که همه اين قتل ها و جنايات ذکر شده ، مطابق نقشه ی انگليس ها به منصه ی اجراء قرار گرفت.

          درباره ی کارنامه های سياه ، زشت و بيرحمانه ی محمد نادرخان، تاريخ به گونه ی زيرين قضاوت نموده است:

          1 ـ « اما مردم افغانستان با اين که از ظلم و بيدادهای حبيب الله بستوه آمده بودند باز هم از پادشاهی توطئه آميز نادر که از همان لحظه ی اول با فريب کاری آغاز يافته بود به خوشی استقبال نکردند ، بلکه از روز نخست به مقابل آن يک وضع شک و تردد از خود نشان دادند که بعد از اعلان کابينه و شناخته شدن چهره های معلوم الحال آن و مخصوصاً نشر خط مشی ارتجاعی او که تمام ثمرات دورۀ ده سالۀ امانيه را يک قدم از بين برده و افغانستان را نيم قرن به عقب می راند، اين شک و ترديد  به مخالفت و ضديت مبدل گرديد و صدای  اعتراض و احتجاج از هر گوشۀ مملکت خصوصاً حلقه های روشنفکر بلند شد و آوازۀ آن توسط مطبوعات خارجی در دنيا منعکس گرديد. بخصوص سياست خارجی ضعيف و يک جانبه و تسليم جويانه او مقابل انگليس ، دشمن تاريخی افغانها ، احساسات مردم غيور افغانستان را به شدت تکان داد و آنها را وادار به قيام و اقدام نمود....

          ... همان بود که در طول چهار سال پادشاهی بد فرجام نادر نه مردم باغيرت افغانستان از مبارزه با او دست کشيدند ونه او ازهيچ گونه قساوت و اعمال وحشيانه در مقابل وطنپرستان خود داری کرد، اين يک مسابقۀ عجيب مرگ و زندگی بود که کمتر نظير آن را درتاريخ ملل می توان سراغ کرد، خلق های افغانستان از هر طبقه و هر قوم و قبيله چه به صورت انفرادی و چه بطور دسته جمعی و قبيلوی و سمتی با دست خالی اما با روحيۀ شکست ناپذيريی هم عليه شاه دست نشاندۀ غير، قيام و مبارزه می کردند وآن زمامدار تحميلی و بيرحم هم بکمال شدت و سنگدلی و با تمام وسايلی که در دست داشت، آنها را سرکوب و سربه نيست می نمود... اما باز هم مجادله دوام داشت....

          خلاصه در اثر پيکار خونين و غير مساوی و پايان ناپذير صدها تن از روشنفکران و هزاران نفر از خلقهای بيگناه اعم از پشتون ، تاجک، اوزبک، هزاره، ترکمن و نورستانی و... با انواع مختلف بدست جلادان نادری جانهای عزيز خود را از دست دادند، اما غلبه آخری از ملت بود... اگرچه اين پيکار آشتی ناپذير چار سال وقت گرفت، ليکن سرانجام نادر غدار به ضرب گلوله يک جوان بادرد و وطنپرست در يک چشم زدن به اسفل السافلين فرستاده شد و اين لکه ننگين از دامان وطن زدوده گرديد.

          ولی چهل و پنج سال ديگر طول کشيد تا بالآخره سرنوشت مملکت و زندگی خلقهای شريف افغانستان از چنگ زالومانند بقايای اين خانواده ستمگر نجات يابد. ( واين انقلاب...) و ما اعمال ننگين آنها را برای داوری به دادگاه بی امان تاريخ حواله می نماييم.»

          ( نادر چگونه به پادشاهی رسيد؟ تأليف: سيدال يوسفزی، صص 80ـ 81ـ 82)

          2 ـ « سلطنت نادرشاه تا زمان مرگش در راه اصلاح منابع توليدی، صنعتی و زراعتی و مالی کشور و قوانين مربوط بآن يک قدم برنداشت . بهمين سبب بود که عايدات دولت از يکصد و هشتاد مليون افغانی ( در دوره امانيه ) به يکصد و هشت مليون افغانی تنزل کرد ( ديده شود کتاب افغانستان در پنجاه سال آخر چاپ 1347 کابل، صفحات 55 ـ 67 ). زيربنای اقتصاد کشور در حالت رکود نگهداشته شده ، زراعت يک قدم پيش نرفته ، بلکه مکتب زراعت دورۀ امانيه نيز مسدود گرديد و 33 نفر محصلين مسلکی افغانی که تحصيل يافته خارج بودند، همه از کار افتادند. ماشينهای قلبه و درو و تخم پاشی و گندم پاکی از بين برده شد. هکذا ماشين چوچه کشی و مراکز پيله وری هم از بين رفت . موسسات صنعتی پلانيزۀ دورۀ امانيه از قبيل فابريکه های صابون سازی، ترميم موتر ، کانزرو، تيل کشی ، دکمه سازی، نجاری، جراب و بنيان بافی ، نخ تابی و پارچه بافی جبل السراج و قندهار گرچه بکار انداخته شد، اما منکشف نگرديده و بعدها فابريکه پوست دوزی و چرمگری و گوگرد سازی را که مال دولت و ملی بود، به تجار انفرادی بفروختند و فابريکه پشمينه بافی را اجاره دادند. ( رجوع شود به کتاب افغانستان در پنجاه سال اخير) .

          ( افغانستان درمسيرتاريخ، تأليف: ميرغلام محمد غبار، جلد دوم، صص 89ـ 90)

چه می گذشت آن جا

که از طلوع سحر

به جای موج سپاس از دميدن خورشيد،

به جای بانگ نيايش در آستانۀ صبح ،

غبار و دود به اوج کبود جاری بود!

هوای سربی سنگين به سينه ها می ريخت.

+++

چه می گذشت آن جا

که جای ناز گل و ساز باد و رقص درخت

به جای خندۀ بخت

غبار مرگ بر اندام برگ می باريد

نسيم ، ـ سوخته پر ـ می گريخت ، می افتاد !

درخت ، جان می داد !

+++

کبوتران گريزان در آسمان دانند

که حال ماهی در زهرناک رود، چه بود

که چشم بيد درآن جاری پليد ، چه ديد

که نيک روزی از آدمی چگونه رميد

کبوتران دانند !

....

     ( فريدون مشيری )

         محمد هاشم خان که پس از کشته شدن محمد نادرخان (16 عقرب 1312خ ـ 1933) دوباره به مقام صدارت رسيد، وحشت، بربريت و اختناق سياسی و اجتماعی گذشته را در جامعه با شدت و حدت بيشترتر تداوم بخشيد و از فرد، فرد شهروندان افغانستان که از وفاداران دربار و خاندان شاهی نبودند، با خشم و غضب وبا بيرحمانه ترين و غير انسانی ترين شکل، انتقام کشيد و درسال 1946 با دادن استعفا، از صحنه ی قدرت و سياست کنار رفت و ميدان را به شاه محمود خان خالی کرد.

          وحال نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما... " نگاشته است که شاه محمود خان وزير حربيه حکومت محمد هاشم خان " ذهن نوجو(!) " داشت و "صدراعظمی" بود که با " ديد ديگری(!) " بر سرير قدرت نشست.

          خدا خير کند ، آقای رهپو قصد دارد که باز کدام دام تزوير را فرش راه پويندگان حقيقت نمايد!

          شاه محمود خان پيش از رسيدن فريبکارانه ی محمد نادر به تخت و تاج شاهی، به صفت مشاور خصوصی امير حبيب الله کلکانی اجرای وظيفه می کرد ؛ حتی از سوی وی جهت مفاهمه با قبايل شرقی و جنوبی ، با به جيب زدن مقادير پوند طلايی ماموريت يافته بود؛ وليک قبل از رفتن به نزد خوانين قبايلی، با همفريز سفير دولت برتانيه در کابل ملاقات نمود. زيرا در انجام اين ماموريت فقط عملی ساختن دساتير سفير انگليس هدف او بود، نه کدام موضوع ديگر !

          دارنده ی ذهن نوجو(!) ( شاه محمود خان) پس از ديدار با قبايل شرقی و جنوبی، بعوض اين که به دربار امير حبيب الله کلکانی بيايد و از نتايج ماموريت خود گزارش دهد؛ به برادران خويش پيوست. زيرا محمد نادرخان و برادرانش بتاريخ 23 / 2 / 1929 به بندر بمبیی رسيده بودند و از آن جا به پشاور و مناطق جنوبی افغانستان پا گذاشتند.

          خيلی دلچسب و جالب خواهد بود که مضمون يکی از تلگرام های همفريز سفير برتانيه در کابل ، در اين جا آورده شود :

          « قضا و قدر من و نادر و برادرانش را که قديمی ترين و نزديک ترين دوستانم در افغانستان می باشند، در يک محل جمع کرده است اگر اکنون از ديدن آن خود داری نمايم يقيناً در نزد آنها غلط فهمی پيدا خواهد شد، چون بهر حال مطبوعات هند و روسيه در بارۀ من تبليغات مخالفانه کردنی هستند، درين صورت آزرده ساختن چنين يک فاميل با نفوذ افغانستان به نظر من کار نا مناسبی خواهد بود....» ( نادر چگونه به پادشاهی رسيد؟ صص 67ـ68)

         واما، در چهار ضلعی توطئه گران عليه شاه امان الله خان، بمقصد غصب قدرت که به رهبری محمد نادرخان، بدستور انگليسها سازمان داده می شد، در يک ضلع آن شاه محمود خان اخذ موقع کرده بود و در اضلاع ديگر آن، محمد هاشم خان و شاه ولی خان قرارداشتند.

         بمنظور اين که از کارنامه های خشونت آميز ودهشت بار توأم با جنايتهای تاريخی و نابخشودنی شاه محمود خان نوجو(!) و دگرانديش(!) در دوره ی اختناق سياسی و اجتماعی نادرخان ، آگاهی بيشتر بدست آيد و ديده شود که وزير حربيه خاندان حکمران توسط قوای عسکری منظم وبه کمک دسته جات حشری از مردم ولايت پاکتيا (وزيری، مسعودی، جدرانی ) در شمال افغانستان، بويژه در قطغن ( خان آباد) در حق مردمان مظلوم چه وحشتی را روا داشته بود؛ توجه خوانندگان عزيز به گوشه ای از اعمال اين سردار دارنده ی ذهن روشن(!) در صفحه های (77، 78 ، 79 ) کتاب : افغانستان درمسير تاريخ ج دوم جلب می گردد:

          « در هرحال شاه محمود خان که از قوس 1309 تا اسد 1310 مدت هشت ماه در اين ولايت [ قطغن ] اقامت داشت ، بحيث برادر شاه و سپه سالار اردوی مسلح افغانستان (درحالیکه خودش مثل برادر ديگرش مارشال شاه ولی خان حتی يک کورس فنون نظامی را هم عبور نکرده بود) چنان دستگاهی برپا کرد که با سلطنت مرکزی افغانستان فرقی نداشت. اين دستگاه بدون محاکمه و محکمه ئی زندانهای جديد الاحداث خان آباد را از صدها نفر مردم با گناه و بی گناه ولايت بشمول زنان و مردان مالامال نمود، شکنجه خانۀ پر از چوب و تازيانه و قين و فانه داير گرديده ، کشتارها و اعدامهای دسته جمعی بعمل آمد....

          شاه محمد خان متهمين به حمايت از ابراهيم بيگ را در زير قين و فانه قرار ميداد تا مجبور باعتراف گردند. زنان مستور را در بنديخانه سرای جمشيد خان (خان آباد) تحت نظر محافظين بيگانه نگهميداشت و از تجاوز بناموس آنان جلوگيری نميکرد. اسرا را بمجرد رسيدن به نزدش گلوله باران مينمود. حتی روزيکه در فضای آزاد روی سجاده برای ادای نماز نشسته بود و سی و يک نفر اسير را آوردند، با انگشت اشاره کرد که اسرا را به برند (در مقتل ) و آنها را ببردند و علی الفور گلوله باران نمودند . ميرزا محمد يوسف خان مدير قلم مخصوص شاه محمود خان که در معيت او بود گفت که تعداد اعدام شوندگان در خان آباد از هفت صد نفر متجاوز بود. »

دون فطرت اگر فتاد در راه خطا

ايذاست تدارکش به طبع عقلا

اهل قدرت ستمکش ناموس اند

بر دست و سر است آفت لغزش پا

( بيدل )

          سردار شاه محمود خان بعد از سپری شدن هفده سال حکومت مخوف ، ستمگر و مستبد و هولناک که در رأس آن محمد هاشم خان قرارداشت ، هنگامی در مقام صدارت نصب گرديد که اوضاع جهانی و مناسبات بين المللی از پيامد شکست فاشيزم هتلری و پايان جنگ جهانی دوم به نفع نيروهای مترقی جهان و طرفداران صلح، تغيير يافته بود و در افغانستان نيز حکومت سرنيزه ديگر نمی توانست بشيوه قبلی ادامه پيدا کند.

          بدين معنی : در خطه های که استعمار و حکومت های خون آشام تسلط داشتند، ستمديدگان به پا خاسته بودند و شرايط عينی و ذهنی طوری آماده شده بود که مبارزان جنبش استقلال طلبی، عدالتخواهی و مدافعان راه صلح ، دموکراسی ، آزادی ، ترقی و پيشرفت اجتماعی در نبرد با اهريمن هم آواز  به پيش روند.

          پس از ختم جنگ جهانی دوم ، آن افسانه کهن که در سرزمين های تحت حاکميت بريتانيای کبير آفتاب غروب نمی کند؛ از رونق بازار افتيد و اهميت خود را از دست داد. ديگر نه تنها در قلمرو زير سلطه ی انگليس، آفتاب غروب می نمود ؛ بلکه دوران افول و زوال سيستم مستعمراتی در مجموع و مرحله ی شکسته شدن طلسم غرور و تکبر استعمار بريتانيا بطور اخص ، آغاز يافته بود و توازن قوا در سطح بين المللی به سود زحمتکشان و ستمديدگان جهان ، سنگينی بخود می گرفت.

          در حوزه ی جغرافيايی که مردم افغانستان زندگی می دارند، ختم جنگ جهانی دوم، دارای اهميت ويژه ی بود؛ زيرا قدرت استعمار انگليس و تسلط سياسی و اقتصادی آن در نيم قارۀ هند ازهم فروپاشيد. هرچند دولت بريتانيا توسط عمال نفوذی خود موفق شد که مستعمره ی پيشين خود را به دو کشور جداگانه (هندوستان و پاکستان) تقسيم کند؛ ليکن سرزمين پهناور هند به استقلال سياسی خويش نايل آمد و گليم حضور مستقيم انگليس در منطقه جمع گرديد.

          در جو يک چنين اوضاع و شرايط که ذکر خير آن در بالا گذشت، شاه محمود خان بر تخت صدارت افغانستان نشست. در همين زمان بود که ديگر دولت انگليس، يعنی آن پشتيبان و تکيه گاه نيرومند مثلث قدرت در افغانستان ( برادران نادرخان ) در سياست های جهانی ، حرف اول را نمی زد؛ بلکه اين اتحاد جماهير شوروی و ايالات متحده ی امريکا بودند که در صحنه ی بين المللی باهم رقابت می کردند و در سياست های جهانی تأثير می گذاشتند.

          از اين جهت بود که در مرحله ی نخست ، صدراعظم دارنده ی ذهن نوجو(!) در افغانستان ، در شيوه ی برخورد با دشمنان ديرينه ی امتياز طلبی و مطلق العنانی خانواده ی حکمران (!) ؛ در اعمال قدرت، نسبت به سلف خود، رفتار اندکی ملايم تر و انعطاف پذير تر را در پيش گرفت ؛ ورنه هردو برادر  گل يک باغ(!) بودند و ابزار فشار شان برای به دام انداختن مردم و سرکوب خونين خيزش های عدالتخواهی و خفه نمودن صدای آزادی ، دموکراسی ، ترقی و پيشرفت اجتماعی... يک چيز بود:

          مطلق العنانی، قدرت استبدادی ، استثمار مردم، چور و چپاول ، حفظ اقتدار دربار، درباريان، خدم وحشم دربار، تاخت و تاز به آزادی های فردی و اجتماعی افراد جامعه ، جلوگيری از رشد آگاهی سياسی و بيداری اجتماعی مردم ....

          واما ، راجع به اين مسأله که " بار ديگر [ در دوره ی صدارت شاه محمود خان] فضای سياسی باز گرديد و گروه هايی برای بيان خواسته های [ خواستهای] شان سر بلند کردند... " ، در بخش چهارم اين مبحث، بصورت مفصل تماس گرفته شده است؛ بنابران تکرار مجدد مطالب ، زايد به نظر می رسد.

          وليک فقط يک حرف قابل دقت پنداشته می شود که بايست خوانندگان گران ارج و درد آشنا با بزرگواری خويش ، درباره ی آن به داوری بنشينند و ماست مالی کردن جنايت های وحشتناک حکومت استبدادی را از سوی مدافعان ظلم و بيداد گری، که بر مرگ طاغوت مويه سرداده اند، با حقايق تاريخی موضوع محک بزنند.

          آيا اعضای اساس گذار جنبش اتحاديه دانشجويان دانشگاه کابل ؛ وکلای آزاديخواه ، ترقي پسند و عدالت جوی منتخب مردم ( عبد الرحمان محمودی ، مير غلام محمد غبار... ) در دوره ی هفتم شورای ملی ؛ اشتراک کنندگان در مبارزات انتخاباتی شهرداری کابل ؛ راه اندازان و سازمان دهندگان پيکارهای انتخاباتی برای دوره ی هشتم شورای ملی؛ همه و همه در جريان مبارزه ی سياسی « راه گزافه گرايی (!) را به شمول مسأله ی ترور صدراعظم [شاه محمود خان ] به پيش " گرفته بودند " که نيروهای استبداد خواه دربار ، بهانه يی يافتند و زير پايش را خالی خالی نمودند. » ؟

          ويا :

          آقای صديق رهپو با اين ادعای پوچ خود ، حقايق تاريخی را مسخ کرده ، تاريخ را به سخره گرفته ، به قصد سرپوش گذاشتن بر استبداد رأی و عمل شاه محمود خان ، دوام و وسعت دايره ی اختناق سياسی در دوره ی صدارت وی ، توأم با خصومت ورزی موصوف نسبت به هر جنبش و خيزش ترقيخواهانه و عدالت طلبانه ، برآمده است؟

          به يقين و بدون کوچکترين شک و ترديد که انسانهای با رسالت و معتقد به حقيقت و راستی ، با روشننگری و بينش درست و با حق شناسی ؛ حرکت ترقيخواهانه ، خيزش انسان دوستانه و آرمانهای ميهن پرستانه ی فرزندان اصيل مردم افغانستان را که بخاطر تحقق دگرگونی های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی به سود زحمتکشان کشور و مطابق منافع آنان، به پا خاسته بودند و عليه روش استبدادی، زورگويی و اعمال وحشيانه ی حکومت سرنيزه، می رزميدند و در مقابل سياست های سرکوبگرانه ی زمام داران ظالم ، بيرحم ، قسی القلب و غارتگر؛ ندای آزادی ، دموکراسی، ترقی ، پيشرفت و عدالت اجتماعی را به گوش مردم می رسانيدند؛ هرگز " راه گزافه گويی(!) " نخواهند پنداشت.

 

خويشتن را به بستر تقدير سپردن

و با هر سنگ ريزه

رازی به نا رضايی گفتن.

زمزمه ی رود چه شيرين است !

از تيزه های غرور خويش فرود آمدن

و از دل پاکی های سرفراز انزوا به زير افتادن

با فريادی از وحشت هر سقوط .

غرش آبشاران چه شکوه مند است!

و همچنان در شيب شيار فروتر نشستن

و با هر خرسنگ

به جدالی بر خاستن.

چه حماسه يی ست رود، چه حماسه يی ست !

" احمد