پوسیده های تاریخ
غفار عریف
پوسیده های تاریخ!
در راه عشق کشته شدن افتخار ماست
می گفت روح زنده ی منصور، دار را
استاره ها ، به دیدهٔ اخلاص می کشد
قطرات اشک مردم شب زنده دار را....
(حیدری وجودی)
ای وای!
در این سال های بی بهرگی و در این قحط سالی های عشق و عاطفه و مهربانی، چه یک سرمای سیاسی دلگیر و پر از وحشت و خون بر سرزمین خورشید دامن گسترانیده است.
و در این سرمای سخت، در این ستم آباد - در همه جا و همه روزه و همه گیر، ستمکاره های زمانه در ازدحام بدکاری های مرگ آفرین، از سر لاف کیشی با صدای زشت قصه درازی می کنند و سخنان بیهوده می گویند.
لاف کیشی، کاسه لیسی طبل خوار
بانک طبلش رفته اطراف دیار
(مثنوی مولوی)
ای وای!
در این سرمای سیاسی جانکاه و در این تنگنای غم و اندوه، در ماتم کده ی به نام افغانستان، تبهکاران بد سرشت و سخت بی فرهنگ :
ـ هرزه اندیشان نیرنگ باز و هرزه گوی و خس و خاشاک بویناک به سرخیلی تخت نشین بی فرهنگ و زاغ دل، تیغ بیدادگری را بر گلوی مردم نهاده، با تیشه ی بی فرهنگی و بد سرشتی به ریشه ی عدالت اجتماعی و برابری حقوق شهروندی می زنند و با کله شقی رسوایی اخلاقی و رهزنی سیاسی- اقتصادی- اجتماعی- مالی- اداری را جانشین روشن بینی و ژرف اندیشی- صداقت و شفافیت و راه و رسم حق و عدالت- پاکی و پاکیزگی کرده اند؛
ـ شب پرستان یاغی و باغی، خونخوار و خونریز که با انسان و انسان بودن سردشمنی دارند و گوهر عشق و عاطفه و مهربانی را بر صلیب شکسته میخکوب نموده اند و از ژرفای طلسم سیاهی ازدریچه ی ظلمت و تیرگی به دنیای پاک و صاف وروشن زندگی اجتماعی می نگرند و در کوچه باغ های عشق و زندگی و پاکدلی تگرک مرگ می پاشند و فرهنگ آزادی و آزادگی را به دار می آویزند.
آیا شود که روزی از آن روز های گرم
از آفتاب پارهٔ سنگی جدا شود
و آن سنگ چون جزیرهٔ گرفته ای
سوی دیار دوزخی ما رها شود
ما را بدل به تودهٔ خاکستری کند
خاکستری که خفته در او برق انتقام؟
( نادر نادرپور)
ای وای!
در این سرمای سیاسی توان فرسای و در این دوزخی ترین دوران چیره شدن عوام فریبی و تمامیت خواهی فاشیستی و فزونی یابی جنگ و کشتار و انفجار و انتحار و رونق گیری تولید- تجارت و قاچاق مواد مخدر؛ در این واپسین ماه ها، هفته ها و روز های تلخ و پر از سالوسی:
کابل، قندهار، هرات، بادغیس، بلخ، بدخشان، بغلان، تخار، جوزجان، سرپل، غور، فاریاب، فراه، غزنی، کندز، لوگر، ننگرهار، هلمند... پیوست به گذشته در آتش هوس تکمیل فصل ناتمام زشتی ها و پلشتی های سریرنشین شیاد و بیدادگر، سوخت و صد ها شهروند به خون خفتند و غول های بیابانی شکوه زندگی را به آتش کشیدند و در شهر ها و شهرستان ها جوی های خون را جاری ساختند.
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکس ست آن که بدراعه و دستار کس ست
دزد دزد ست وگر جامهٔ قاضی دارد
(سعدی)
و اما، به حکم آمرانه ی تاریخ:
این سرمای سخت سیاسی و این شام سیه و بی فروغ با کلیه پلیدی ها و زشتی های آن، یکجا با اهریمنانی که در این هوا و فضا کمر به کشتن تک تک فرشته های خورشید بستند، سرانجام در تلاطم موج های نور رهایی واژگون می شوند.
خارهای هرزه هرگز جلو روییدن گل های امید و جوانه زدن شاخه های نشاط را گرفته نمی توانند و دود غلیظ کوره های آدم سوزی را یارای آن نیست که سپهر عشق و آزادی را بپوشاند.
سخن از درخشش آبشار نور و فروزندگی دریای آفتاب است که از بام جهان بر روی زندگی لبخند می زنند.
در روزهای آفتابی و در شب های مهتابی دربرابر جلوه های سراب این کویر یخ زده ی زمستانی، آیینه گذاشته خواهد شد و با تیر روشنایی حق طلبی و عدالت خواهی سینه ی جغد های پیر و کرگس های لاشخوار نشانه گرفته خواهد شد و دوران روبیدن و به دور انداختن پوسیده های تاریخ فرا خواهد رسید.
گر خصم به انبوهی لشکر شاد است
مانند سحر طلسم بی بنیاد است
انبار پنبه اند این بی مغزان
جمعیت شان ز یک شرر بر باد است
(بیدل)
(پایان)
۲۸ / ۷ / ۲۰۱۹