جویبار خون

 

  غفار عریف 

جویبار خون! 

دهشت افگنان طالب، پیوست به تبهکاری ها و وحشیگری های گذشته ی خود، در ماه روان نیز در شهر ها و شهرستان های سرزمین خورشید: (کابل،هلمند، تخار، بدخشان، غزنی، خوست،چخانسور، فراه، بغلان، کندز، ارزگان، بلخ، زابل، لوگر، فاریاب، ننگرهار، بامیان، مید ان وردک...) در دمادم آتش باری بر- هستی و زندگی غمزدگان، چهره ی زندگانی را ناشاد و اندوهگین ساخته، خون فرزندان مردم را بر زمین ریختند.

------------------------

     در سرزمین خورشید:

     پنجه های خون آلود نا کسان گریبان زندگی را سخت محکم گرفته است. آسمان در روز ها بی تبسم خورشید است و در شب ها بی لبخند ماه، ستارگان نیز نمی خندند و چشمک نمی زنند! 

    دهکده ها، شهر ها و شهرستان ها اندوهگین و غرقه در خون و پیچیده در  دود و آتش اند! 

شب پرستان کویر بیخردی، هر آن ازشبگاه خود پا به بیرون می نهند و به فرمان اهریمنان نشسته بر اورنگ سیه کاری، بر پرنیان باغ زندگانی آتش تبهکاری می اندازند و جویبار خون را جاری می سازند و سفره ی غم را در همه جا پهن می کنند و با پلیدی و دل سیاهی در موج های خون پاک به خون خفتگان با شناوری، غسل اهریمنی بر می آورند. 

 

اینجا، ستاره ها همه خاموشند

اینجا، فرشته ها، همه گریانند

اینجا شگوفه های گل مریم،

بی قدر تر ز خار بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی

دیو دروغ و ننگ و ریاکاری

در آسمان تیره نمی بینم

نوری ز صبح روشن بیداری....

(فروغ فرخزاد)

 

   اینجا، در سسرزمین خورشید:

   فرزندان اهریمن با برنامه های مردم ستیزی و مردم کشی و فرهنگ زدایی، در باغ های عشق و دوستی: 

تگرگ مرگ می پاشند؛

زهر اندوه می ریزند؛

با انفجار و انتحار گلوی زندگی را می برند؛

گوهر انسانی را بر صلیب شکسته می بندند؛

خط و رسم زندگانی را به دار می آویزند....

 

اینجا، در سرزمین خورشید:

غول های بیابانی،

با شلیک گلوله ها، ترکاندن خمپاره ها، انفجار دادن بمب ها و ماین ها...

گل های بوستان زندگی را به خاک و خون می کشند؛

گلبرگ ها را از گلبن زندگی پرپر می کنند؛

کاخ مرمرین دانش را نشانه می گیرند؛

دانش آموزان و دانشجویان و پاسداران ادب و فرهنگ را در آموزشگاه ها و دانشگاه ها و کانون های ادبی و فرهنگی از بین می برند.

 

        اینجا، در سرزمین خورشید:

         وحشی ترین وحشی های روی زمین، با ریختن خون شهروندان، جویبار خون را جاری می سازند و لاش خواران از خون لاله های زندگی چنگال و دندان رنگین می کنند. 

           از سوی دیگر،

           کاخ نشینان سالوس ورز و بی آزرم سوار برتوسن فرمانروایی  به رسم نخوت شداد، در بیدادگری و عدالت ستیزی، دزدی، رهزنی، چپاول گری، زورگویی و قانون شکنی... دست های فرزندان اهریمن را از پشت سر بسته اند و با غارت گری و یاوه سرایی و بیرحمی، سرگرم لگد کوب زندگی حال و آینده ی گلدسته های باغ عشق و آرزو هستند.

          و من اندوهگین را:

عالم ز لباس شادیم عریان یافت

با دیده گریان و دل بریان یافت

هر شام که  بگذشت مرا غمگین دید

هر صبح که خندید مرا گریان یافت

( فخرالدین عراقی)

( پایان)

۲۷ / ۱۰ / ۲۰۲۰