رابطهٔ دیالکتیکی پایه - روبنا: الگویی برای تحلیل وعمل
رابطهٔ دیالکتیکی پایه - روبنا: الگویی برای تحلیل وعمل
تهیه و ارسالي: حسین تلاش
نوشتهٔ دِرِک فورد، در hamptonthink.org، ۲۹ نوامبر ۲۰۲۱ [۸ آذر ۱۳۹۹[
اگرچه خود مارکس به ”پایه “ و ”روبنا“ فقط در دو اثر خود اشاره کرده است (تا آنجا که من میدانم)، ”مسئلهٔ “پایه - روبنا همچنان منبع مجادلهٔ جدّی مارکسیستها، هواداران ما، و منتقدان ما باقی مانده است. این الگو، به رغم نقش گستردهای که در بحث های مارکسیستی دارد، وقتی که در زمینهٔ درست استفاده شود و با همهٔ ظرایفش درک شود، برای تحلیل جامعهٔ سرمایه داری و تدارک و سازمان دهی سوسیالیسم کاملاً مفید خواهد بود.
مارکس تمایز بین پایه و روبنا را در پیشگفتار” نقد اقتصاد سیاسی “ (۱۸۵۹) به صراحت مطرح می کند. مارکس در این پیش گفتار آنچه را در” ایدئولوژی آلمانی“ [۱۸۴۵]، اثر قبلی خود همراه با انگلس، نوشته بود، بسط می دهد:
«انسان ها در روند تولید اجتماعیِ هستی خود، ناگزیر وارد مناسبات معیّنی می شوند که مستقل از خواست و ارادهٔ آنهاست؛ یعنی مناسبات تولیدی مناسب با مرحلهای مشخص و معیین در توسعهٔ نیروهای تولید مادّی آنهاست. کلیّت و مجموعهٔ این مناسبات تولیدی تشکیل دهندهٔ ساختار اقتصادی جامعه، یعنی آن شالودهٔ واقعی است که روبنای حقوقی و سیاسی بر مبنای آن ساخته می شود و شکل های معیّنی از آگاهی اجتماعی متناظر با آناند. روند کلی زندگی اجتماعی، سیاسی، و فکری متأثر از شیوهٔ تولید زندگی مادّی است. آگاهی انسان ها نیست که هستی آنها را تعیین می کند، بلکه هستی اجتماعی آنهاست که آگاهی آنها را تعیین می کند»
پایهٔ جامعه - که آن را ”زیربنا “هم ترجمه می کنند- شامل مناسبات تولیدی و نیروهای مولد [یا نیروهای تولیدی] است. نیروهای مولد در مجموع به نیروی کار [کارگر]، ابزار یا وسایل مورد استفادهٔ کارگران [شامل علم وفن]، و موادی که کارگران در فرایند تولید دگرسان می کنند [موضوع کار] اطلاق می شود. مناسبات تولیدی در بر گیرندهٔ سازمان اجتماعی تولید و بازتولید، یا چندوچون ساختار تولید و بازتولید زندگی است. تأکید بر این نکته مهم است که پایه فقط شامل نیروهای مولد نیست، بلکه مناسبات تولیدی را نیز شامل می شود که نه فقط اقتصادی، بلکه اجتماعی نیز است.
روبنا شامل نظام سیاسی - حقوقی حکومت و آگاهی - یا ایدئولوژی - به طور کلی است که در فرهنگ و هنر، دین و معنویت، اخلاق و فلسفه، و غیره تجلی می یابد. روبنا بر مبنای کلیّت و مجموعهٔ مناسبات تولیدی تکوین می یابد. فعالیت سیاسی و روند ها و محصولات فکری متأثر از شیوهٔ تولید (مناسبات تولیدی و نیروهای مولد) هستند. و همان طور که در ادامه خواهیم دید، عناصری از روبنا نیز به سهم خود بر پایه تأثیر می گذارند.
به گفتهٔ انگلس، او و مارکس به دلیل شرایط تاریخی و مادّی آنها [در آن زمان] تأکید زیادی بر اهمیت پایه کردند، زیرا [در نوشته هایشان] به کسانی پاسخ میدادند که اهمیت تولید را انکار می کردند. انگلس در نامهای در سال ۱۸۹۰ به ژوزف بلوخ، سوسیالیست آلمانی، که در آن الگوی مارکس و خودش را توضیح میدهد، اشاره می کند که ”ما در برابر مخالفانمان باید بر اصل عمده تأکید می کردیم که آنها تکذیبش می کردند”. او در ابتدای همان نامه می نویسد که ”عامل تعیین کنندهٔ نهایی در تاریخ، تولید و بازتولید زندگی واقعی است “و ”اگر کسی این موضوع را طوری بپیچاند که بگوید عامل اقتصادی تنها عامل تعیین کننده است، آن گزاره [اول] را به عبارتی بی معنی، انتزاعی، و پوچ دگرسان می کند.”
اشارهٔ ضمنی انگلس به این است که پرسشهای بلوخ فقط ناشی از مطالعهٔ نوشته های ثانویه [نقل قول شده از منابع دیگر] است، و از بلوخ میخواهد که منابع اولیه را بخواند، و او را به ویژه به کتاب مارکس با عنوان ”هجدهم برومر لویی بناپارت “(۱۸۵۲) ارجاع می دهد، که شاید تنها جای دیگری باشد که مارکس در آن بهصراحت از روبنا یاد کرده است (اگرچه او در جاهای دیگر نیز به این مقوله اشارههایی می کند). مارکس در این اثر سالها پیش خود، [در فصل سوم] روبنا را این گونه فرمول بندی میکند:
«بر اساس شکلهای مختلف مالکیت، بر اساس شرایط اجتماعی هستی، روبنای جامعی از احساسات، پندارها، شیوه های تفکر، و جهانبینیهای خاص و متمایز برمی آید و شکل می گیرد. کل طبقه، این روبنا را بر شالوده های مادّی خود و از درون مناسبات [اجتماعی] متناظر با آن ایجاد می کند و به آن شکل می دهد.»
طبقه، یعنی جمعی که بر اساس جایگاه و موقعیتی که در مجموعهٔ تولید اجتماعی دارد تعریف میشود، شیوههای احساس، تفکر، و درک زندگی [خاص خود] را پدید میآورد.
زمینه و رابطهٔ پایه و روبنا
این امر که الگو[ی پایه و روبنا] فرمولی مکانیکی نیست- که در آن پایه به گونهای یکسویه روبنا را تولید میکند- زمانی مشهود میشود که زمینهای را که در آن تظاهر مییابد در نظر بگیریم.
جزوهٔ ”نقد اقتصادی سیاسی “یکی از محصولات کار مداوم مارکس بر روی کتاب ”سرمایه “بود. برخی از نقدهای اصلی مارکس به اقتصاد سیاسی [بورژوایی آن زمان] چه بود؟ اول اینکه ظواهر را مسلّم فرض میکرد و دربارهٔ ساختارهای زیربنایی که چنین ظواهری را پدید میآورند، پرسشگری نمیکرد. دوم اینکه اقتصاد سیاسی و جهان را مجموعهای از اشیاء و موضوعها [عینی و ذهنی] مستقل از یکدیگر میدید، در حالی که اینها بخشهای پیوسته و مرتبط به هم از یک وحدت یا کلیّت هستند که در حرکت مداوم و بیوقفه است. سوم، و در نتیجهٔ دو نقد اول، اینکه [اقتصاد سیاسی بورژوایی] رویکرد ماتریالیستی تاریخی برای درک این دگرسانیها نداشت و مقولههای امروزی را به گذشته و آینده بسط میداد و [به همان صورت] به کار میبست، و بنابراین سرمایهداری را، به مثابه نظام اجتماعی، ابدی میدید.
بدین ترتیب، آنهایی که پایه را مستقل و ایستا فرض میکنند، در کنار مخالفان بورژوای مارکس قرار میگیرند. [رابطهٔ پایه و روبنا] فرمولی اقتصادگرایانه نیست که بر اساس آن، تغییرهایی که در اقتصاد صورت می گیرد، خودبهخود و به صورت پیشبینیشدنی، به تغییرهایی در جامعه منجر شود. [بیان رابطهٔ] زیربنا- روبنا یا پایه - روبنا، بهاصطلاح ”استعارهای کلی “ است که صرفاً به منظور توصیف [این الگو] به کار می رود. گرچه می توان این برداشت را از آن کرد که آنچه در پایین رخ می دهد، تعیین می کند که در بالا چه رخ می دهد، ولی اگر آن را الگویی مارکسیستی ببینیم، در آن صورت است که الگویی مفید برای درک و تحلیل پویایی مبارزهٔ طبقاتی خواهد بود.
به همین دلیل است که مارکس کمی جلوتر در [همان فصل سوم] ”هجدهم برومر لویی بناپارت “از مقولهٔ روبنا برای ”فرق گذاشتن بین گفتارها و ادعاهای احزاب و سرشت واقعی و منافع واقعی آنان، [فرق گذاشتن] بین تصور آنها از خودشان و واقعیت آنها“ استفاده کرد. در ادامهٔ متن، او [علت] شکست انقلاب ۱۸۴۸ پاریس و موفقیت کودتای لویی ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۵۱ را تا حدودی در ظهور سوسیال دموکراسی می بیند و می نویسد:
«[خصلت ویژهٔ حزب سوسیال دموکرات] در این واقعیت است که نهادهای دموکراتیک -جمهوری خواه را نه وسیلهای برای برانداختن هر دو کرانه [نظام سرمایه داری]، یعنی برانداختن سرمایه و کار مزدی، بلکه وسیلهای برای تخفیف دادن آشتی ناپذیری آنها و تبدیل آن [تضاد آشتیناپذیر] به همسازی است. هر قدر هم که برای رسیدن به این هدف وسایل گوناگونی پیشنهاد شود، و هر اندازه هم که این هدف را با ادعاهای کمابیش انقلابی بپیرایند، محتوای آن همان که بود می ماند.»
به عبارت دیگر، نیروهای سوسیال دموکرات در حالی که از عبارتهای انقلابی استفاده میکردند، به دنبال سرنگون کردن مناسبات تولیدی موجود نبودند، بلکه می خواستند از راه روبنای سیاسی و حقوقی-قانونی سرمایه داری، آن را به شیوهای منصفانه تر مدیریت کنند.
مارکسیسم و الگوی پایه - روبنا
با توجه به آنچه گفته شد، روشن است که این الگو، دیالکتیکی است. مارکس با تفکر ماتریالیستی - تاریخی فهمید که پایه و روبنای جامعه در طول زمان تغییر می کنند و به زمینه [تحول جامعه] بستگی دارند. نه پایه و روبنا ایستا، یکدست، یا غیرتاریخی است و نه رابطهٔ بین این دو.
مناسبات تولیدی در سرمایه داری آمریکا نیز نه یکدست و یکپارچه است و نه حتی صرفاً اقتصادی؛ به این معنا که عواملی مانند نژاد، ملیت، جنسیت، توانمندی و ناتوانی جسمی/ فکری، گرایشهای جنسی، و مراتب دیگر نیز در ساختاربندی و تقسیم آن مؤثرند. انگلس در نامهای در سال ۱۸۹۴ به والتر بورگیوس، آنارشیست آلمانی، تأیید می کند که مناسبات تولیدی، اجتماعی (و نژادی) است. انگلس در پاسخش به درخواست بورگیوس برای روشن کردن نقش پایه [و عواملی مانند نژاد و شخصیت در تاریخ] اذعان می کند که به نظر ما [خودش و مارکس]، ”شرایط اقتصادی است که در نهایت نحوهٔ توسعهٔ تاریخی را تعیین می کند. اما نژاد خودش یک عامل اقتصادی است. “روشن است که نژاد بخشی از پایه است، با این حال، بدیهی است که روبنا هم است، به این لحاظ که:-- (1) نژاد مقولهای تاریخی و در حال تحول است؛ و(2):-- نه فقط نیروها و مناسبات اقتصادی، بلکه عناصری مانند فرهنگ، رسانهها، و نظام حقوقی آن را حفظ می کنند و به نظم [دلخواه خود] درمی آورند.
انگلس در همان نامه بلافاصله اضافه میکند که ”توسعهٔ سیاسی، حقوقی، فلسفی، مذهبی، ادبی، هنری، و غیره، مبتنی بر توسعهٔ اقتصادی است. اما همهٔ اینها بر یکدیگر و همچنین بر پایهٔ اقتصادی تأثیر دارند.” مرزهای بین پایه و روبنا ایستا یا بیتغییر نیست و عناصر روبنایی در جامعه، در حفظ و بازتولید عناصر پایه مؤثرند.
برای مثال، سرمایه داری نظام حقوقی کشور [قانون] را ملزم به تنفیذ و حفاظت از حقوق مالکیت خصوصی میکند. در این مورد، قانون برای بازتولید پایه بسیار مهم است. از آنجا که نظام حقوقی سرمایه داری ناشی از مناسبات تولیدی سرمایه داری است، تغییر در نظام حقوقی ممکن است مناسبات تولیدی موجود را جرح و تعدیل کند، اما نمی تواند آن از بنیاد براندازد، زیرا برای این کار به ایجاد نظام اجتماعی و اقتصادی نوینی نیاز است.
اگرچه مارکس زمان زیادی را صرف مطالعهٔ اقتصاد سیاسی فعالیت های فرهنگی نکرد، نمونهٔ دیگری از پویایی این الگو را می توان در این استدلال او دید که هنرمندان و دیگر کارگران فرهنگی، عوامل مولد هستند. او کسانی را که اضافه ارزش تولید می کنند از کسانی که اضافه ارزش تولید نمی کنند متمایز میکند، اگرچه هر دو می توانند شکلی از رابطهٔ مزد - کار داشته باشند (برای مثال، کار برای دولت اضافه ارزش تولید نمی کند ولی شکلی از نیروی کار است که به دیگری فروخته می شود). مارکس کار فکری، رقص، نوشتن، آواز خواندن، و دیگر اعمال هنری یا فرهنگی را، زمانی که در روند [فروش] کالای نیروی کار انجام می شوند، شکل هایی از کار مزدی می داند. به این ترتیب، چنین اشکالی از کار را می توان از هر دو دریچهٔ پایه یا روبنا دید.
همهٔ اینها این نکته را برجسته می کند که ”پایه و روبنا “ استعاره و الگویی برای مارکسیست ها است؛ راهی است برای تحلیل و بررسی جامعه و تحول اجتماعی، به جای اینکه به یک توضیح آسان اکتفا شود.
یک مثال: تلفن های هوشمند
برای فهم بهتر رابطهٔ بین تولید مادّی و ایدهها یا مفاهیم ذهنی، رواج گستردهٔ ”تلفن های هوشمند “ را در نظر بگیرید. در زمانی که برای فرستادن ایمیل باید پشت کامپیوتر می نشستیم و از طریق سیم به اینترنت وصل می شدیم، در مقایسه با امروز که بسیاری از ما می توانیم در هر جا و هر زمان [با استفاده از تلفن هوشمند] ایمیل بفرستیم، تصور متفاوتی از زمان و این نوع ارتباطات داشتیم. نظرسنجی تحقیقاتی پیو (Pew) در سال ۲۰۲۱ نشان داد که ۸۵درصد از مردم آمریکا (و ۷۳درصد کسانی که درآمدی کمتر از ۳۰هزار دلار در سال دارند) تلفن های هوشمند دارند؛ بنابراین، این پدیدهٔ کم اهمیتی نیست.
این فناوری به رئیس یا کارفرمای شما امکان می دهد که از شما بخواهد یا توقع داشته باشد که حتی شب ها به ایمیل های مربوط به کار جواب دهید. این طوری است که مرز بین کار و زندگی مخدوش می شود، چه رسد به مرز بین کار و اوقات فراغت. بسیار از ما در مرخصی یا تعطیلات هم به ایمیل های کاری جواب می دهیم. تلفن هوشمند این امکان را به من می دهد که به جای اینکه صبر کنم و یک ایمیل [بلند با کامپیوتر] بنویسم، طی روز یک یا چند سؤال کوچک از شما بکنم [و انتظار پاسخ داشته باشم]. بدین ترتیب، تصور متفاوتی از زمان در ذهن ما شکل می گیرد، و ارتباط متفاوتی با یکدیگر پیدا می کنیم. برای مثال، در زمان دانشجویی من، خیلی عادی بود اگر معلمان ظرف چند روز به ایمیل ها پاسخ می دادند. حالا انتظار این است که معلمان در عرض چند ساعت پاسخ دهند.
حتی احساسات و بدن ما هم تغییر می کند. تا حالا برایتان پیش آمده که احساس کنید گوشی تلفن در جیبتان ارتعاش [ویبره] کرد، و بعد می فهمید که اشتباه کردید؟ این پدیده را ”سندرم ارتعاش فانتوم [خیالی] “ می نامند. در تحقیقی که سال ۲۰۱۱ روی ۲۹۰ دانشجوی کارشناسی صورت گرفت، معلوم شد که در حدود ”۸۹درصد از پرسش شوندگان ارتعاش فانتوم را تجربه کردهاند، و ۴۰درصد هم حداقل هفتهای یک بار این چنین ارتعاش هایی را تجربه میکنند”. تلفن هوشمند خود به خود به وجود نیامد؛ از آسمان پایین نیفتاد. کارگران فکرش را کردند، طراحیاش کردند، تولیدش کردند، و یک ایده را ممکن و عملی کردند. نیروی مادّی مولد است که اشکال آگاهی ما، شیوهٔ احساس ما، درک ما از زمان، و… را تغییر می دهد. با این حال، علت تولید تلفن هوشمند و سپس توزیع آن در سراسر جامعه، این است که بهره وری نیروی کار را افزایش می دهد. همان شیئی که وقتی برای کار استفاده می شود، جزو ”پایه “است، و زمانی که برای مقاصد غیرکاری استفاده می شود، جزو ”روبنا “ است.
بهره گیری از این الگو در جنبش انقلابی
انقلاب سوسیالیستی نمی تواند بدون تغییر پایهٔ جامعه عملی شود، زیرا مستلزم تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت جمعی، لغو مناسبات سرمایه داری و ایجاد مناسبات سوسیالیستی است. اما روبنا بر روی پایه تأثیر می گذارد و به آن شکل می دهد. بین این دو تعاملی [اثر متقابلی] پویا وجود دارد، و مسئله این نیست که چه چیزی در کدام بخش از این الگو [پایه یا روبنا] جای دارد، بلکه مسئله این است که چه چیزی از لحاظ استراتژیک برای پیشبُرد مبارزهٔ طبقاتی در وضعیتی خاص اهمیت دارد. لغو کار مزدی - انقلاب سوسیالیستی - باید روی روبنا و پایه، هر دو، تمرکز کند و ترکیب، تضاد ها، و توانمندی های هر کدام را درک کند.
مارکس در فصل مربوط به روزِ کاری در ”سرمایه»، مبارزهٔ ده ها سالهٔ زحمتکشان برای روز کاری ”عادی “ را توصیف می کند. او بر اساس گزارش های بازرسان کارخانه ها، جزئیات هولناکی را از سوءاستفاده ها و بدرفتاری های سرمایه داری صنعتی در برخورد با کارگران بازگو میکند. در پایان همان فصل، مارکس مینویسد:
«کارگران… باید یکدل و یک جهت شوند و به مثابه یک طبقه، تصویب آن چنان قانونی را تحمیل کنند که همچون سد اجتماعی قدرتمند و عبورناپذیری، نگذارد کارگران با بستن قرارداد داوطلبانه با سرمایه، خودشان و خانواده ها یشان را به بردگی و مرگ بفروشند.»
به عبارت دیگر، هدف تاکتیکی آنها ایجاد ”روزِ کاری از لحاظ قانونی محدود شده“ است.
این فراخوان آشکاری برای تغییر در روبنا، برای انجام یک اصلاح قانونی است. مبارزهای چشمگیر و مهم برای کاهش روز کاری است؛ نه فقط برای محافظت کارگران در برابر سوء استفاده ها و بدرفتاری های کارفرمایان، بلکه برای اینکه کارگران وقت بیشتری برای سازمان دهی و تشکل یابی داشته باشند. در عین حال، بر ”پایهٔ “جامعه نیز تأثیر می گذارد، زیرا موقعی که روز کاری محدود شود، سرمایه باید به دنبال راه های دیگری برای انباشت اضافه ارزش بیشتر برود. در واقع، با این محدودیت هاست که سرمایه به تولید اضافه ارزش نسبی روی میبرد، که به واقع زمانی است که سرمایه داری به منزلهٔ شیوهٔ تولید به وجود می آید.
نمونهٔ دیگر، نقد مارکس به آلفرد داریمون، از پیروان پرودون است که می خواست ”شکل سوسیالیستی”پول را به جریان بیندازد که بیانگر زمان واقعی کار کارگران میبود. ولی نظر مارکس این بود که ”یک شکل [پول] ممکن است مشکلاتی را حل کند که دیگری از حل آن ناتوان است… اما تا زمانی که اینها شکلی از پول باقی می مانند“همان مشکلات را در جای دیگری دوباره به وجود می آورند، به همان صورت که ”یک شکل از کار مزدی ممکن است سوء استفاده های شکل دیگر را تصحیح کند، اما هیچ شکلی از کار مزدی نمی تواند سوءاستفاده [ذاتی] از خودِ کار مزدی را تصحیح کند.“ سرمایه داری را نمی توان بدون تغییر دادن مناسبات تولیدی برانداخت.
وقوع انقلاب ها مستلزم وجود شرایط عینی و ذهنی است. بدون تغییراتی در آگاهی توده های مردم - که روبنایی است اما به پایه مربوط است و بر آن تأثیر میگذارد - هیچ بحران سرمایه داری به برقراری شیوهٔ تولید جدیدی منجر نخواهد شد. بحران در نظام سرمایه داری به سهم خود می تواند به تغییر آن آگاهی کمک کند، اما به خودی خود کافی نیست. همچنین، بحران را نمی توان جدا از عوامل دیگر بررسی و تحلیل کرد؛ آن را باید در تعامل با کلیّتِ در حال تغییر جامعهٔ سرمایه داری بررسی کرد. در نتیجهٔ چنین رویکرد هایی است که تاکتیک ها و استراتژی های ما نیز تغییر می کند.
Marx, Karl. (1859). A contribution to the critique of political economy.
Engels, Friedrich. (London, 21 September 1890). “Engels to Joseph Bloch”.
واژهٔ نژاد در این بحثها به مفهوم رایج آن از لحاظ تمایز گذاشتن میان سیاه و سفید و آریایی و غیره، بر مبنای ساختار و ویژگیهای جسمانی، و گاه آمیخته به هویتهای قومی (برای مثال یهودی) به کار رفته است. بر پایهٔ علم امروزی، ”نژاد “در نوع بشر معنای جسمانی یا زیستشناختی ندارد-م.
Engels, Friedrich. (1894). “Engels to W. Borgius in Breslau”.
اشارهٔ نویسندهٔ مقاله به مطلبی در ضمیمهٔ جلد اوّل ”سرمایه “است. مارکس این ضمیمه ها را با عنوان ”نتایج روند بلافصل تولید “(Results of the immediate process of production) در بین سالهای ۱۸۶۳ و ۱۸۶۶ (بعد از ”گروندریسه“و پیش از جلد اول ”سرمایه») نوشته است و قرار بوده است که بخش هفتم جلد اوّل ”سرمایه “باشد. این ضمیمه ها نخستین بار در سال ۱۹۳۳ به زبانهای روسی و آلمانی منتشر شد، که چند دهه بعد به زبان انگلیسی ترجمه شد. موضوعی که نویسندهٔ این مقاله در اینجا به آن اشاره دارد، در قسمت دوم این ضمیمه ها، در بخش ”کار مولد و غیرمولد “توضیح داده شده است-م.
Pew Research Center. (2021). “Mobile fact sheet.” Pew Research center, April 7.
Drouin, Michelle, Daren H. Kaiser, and Daniel A. Miller. (2012). “Phantom vibrations among undergraduates: Prevalence and associated psychological characteristics”. Computers in Human Behavior28, no. 4: 1493.
See Majidi, Mazda. (2021). “Relative surplus value: The class struggle intensifies”. Liberation School, 18 August.
کارل مارکس، ”گروندریسه – مبانی نقد اقتصاد سیاسی»، اکتبر ۱۸۵۷، دفتر اوّل، فصل پول.
برگرفته شده از «نامه ی مردم»، ۱۱ دلو – بهمن٬ سال ۱۴۰۰
مقالات مرتبط
نوامبر ١٩١٨. تاریخی به قدمت بیش از یک قرن. اما میخواهم بنگرم، صدای اولین قدمها حاکمیت خلق را بشنوم... ادامه
میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند، حتی فاتحین موقت. تسلط ضدانقلاب و برانداختن سوسیالیسم در شوروی و... ادامه
پیشرفتهای بزرگ تکنولوژیکی و علمی در دست سرمایهداران به ابزارهایی برای تشدید ناامنی شغلی، کنترل نیر... ادامه
«انگلس در نتیجه تحقیقات گسترده خویش در انگلستان، با معرفی اقتصاد بورژ وازی، نتیجه گرفت که فقط با از... ادامه
از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه
از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه
آیا در افغانستان؛ واقعن چیزی به مصداق «کمونیست» و«حکومت کمونیستی» بود و میتوانست باشد؟ ادامه
مارکسیسم مجموعه ای از «جزئیات لایتغیر» نیست، دگم نیست، علم است. با آن که یک سیستم فکری است ولی سیستم... ادامه
این روزها که بوی خوش انقلاب در سپهر میهن ما فشانده و پراکنده شده است، جا دارد که یک بار دیگر به بازخ... ادامه
(محققان کتابخانه مارکس چگونگی اعمال نظر طبقهٔ حاکم و روش رودررویی با آن را تشریح میکنند.) ادامه
دراین زمانی که حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین مشغول دفاع ازانقلاب دربرابرضد انقلاب ودفع تها... ادامه
پیام تبریک گنادی آندریویچ زیوگانوف، صدر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست، رهبر فراکسیون حزب کمونیست در دومای... ادامه