حکایتی از روزگاران قدیم
طنز: ز.رزمی
حکایتی از روزگاران قدیم
راویان روایت کرده اند که روزی روزگاری دریک مملکت بی صاحبی گروه هایی از نسل بنی فتنه و بنی شر به دورهم جمع شدند تا شیاد ترین و فتنه ترین شان را بعنوان امیر و رهبر و ( سترمشر) ملت برگزینند تا امورمملکت داری را به عهده گیرد.
شیادان باید اهل ریش و تنبان بوده و با یک نطق و حرف و سخنی لیاقت و اهلیت شان را برای تصاحب کلاه پادشاهی به اثبات میرسانیدند.
یکی از شیادان و مفسدین که ظاهرن لقب مغز متفکر بر پیشانی اش حک شده بود ، غرض اثبات بزرگی و لیاقت و اهلیتش صدای بلندی را از تنبان مبارک خویش بیرون کشیده گفت:
برادرها!
این را به عربی:
ضرطة گویند،
به انگلیسی ــ Fart.
بفرانسوی ــ pet.
گفتندــ به آلمانی چی میشه؟
گفت ــ Furz.
گفتند: به چینایی چی؟
گفت: 放屁
قصه کوتاه، آن صدای غیبی را به ده تا زبان گفت.
داوران انگشت بدهان گرفته و با کف زدن ها گفتند الحق که تو مغزمتفکری، مثل و مانند نداری، قابل تر از تو نه دیدیم و نه شنیدیم.
و آنگاه ریشی بر زنخش چسپاندند و تنبانی به تنش کردند و کلاه پادشاهی را برفرق گذاشتتند و بر تختش نشاندند.
هنوز( سُرین ) مبارک آن متفکربی مثل و بی مانند برتخت پادشاهی نچسپیده بود که شیاد دیگری با لب و روی سرخی و سفیده تپانده شده، ازمیان جمع برخاست و با چیغ و داد و فریاد ( ریدن) را به بیست زبان زنده دنیا چنان ماهرانه و استادانه توضیح و تشریح کرد که داوران مات و مبهوت ماندند و پس ازسُرسُر و پُس پُس ومعذرت خواهی و دل پُری و( جیب پُری) آرامش ساختند و کلاهی بر فرق وی نیزگذاشتند.
و آن ملت گوسفندی شد صاحب, دو پادشاه.
و اما تاجگذاری و تخت نشینی تمامی نداشت که نداشت
چون که وارثین تخت و تاج یک و دو نبودند، گله های شیادان گله گله اعتراض کردند و برسم اعتراض خشتک ها دریدند
وسرانجام شیاد بدصورت و بدسیرتی که پشم دراز به زنخ و طوق لعنت برگردن آویخته و درلفاظی و سخن پراگنی مهارت بسزا داشت ازجاه بلند شد و پس ازیک صحبت آتشین، درحالیکه از زور زدن بسیار رنگش سرخ شده بود،
( گلاب بروی تان) نجاست اش را به هزار و یک لسان ترجمه کرد و ازحکمت های نجاستش سخن گفت .
داوران درحیرت فرو رفته و ببزرگی و لیاقت و اهلیتش پشت دست گرفتند و سرانجام براین شدند که همه ی شیادان و شیطان پرستان را درجه و لقب پادشاهی اعطاء کنند و برتخت بخت شان نشانند.
و نشاندند.
و آن ملت گوسفندی شد صاحب ۱۲۴۰۰۰ پادشاه و پیر و امیر و رهبر و سترمشر.
و اما هنوز که هنوز است نه ترجمه نجاست ها پایان یافته و نه تاجگذاری و تخت نشینی ها و دبدبه ها و کبکبه ها.
تنها چیزیکه پایان یافته حق زندگی کردن انسانی آن ملت گوسفندی است و بس.
والسلام قصه تمام .