افغانستان ومسيرجاده ابريشم درطول تاريخ

افغانستان ومسيرجاده ابريشم درطول تاريخ

( استاد صباح )

جاده ابريشم دربعضی مسيرها به 3500 سال پیش ازمیلاد مسیح بر می گرده ولی در چین آن جاده ای که به نام راه ابریشم معروف شده حدود 1500 سال پیش از میلاد وجود داشته...طول جاده ابریشم دريک مسيرحدود 8000 کیلومتر براورد شده...

راه ابريشم یکی ازراههای معروف قدیم است که به سبب حمل ابریشم چین از این راه، بدین نام شهرت یافته‌است. این راه از توان هوانگ در چین به ولایت کانسو می‌آمد و از آنجا داخل ترکستان می‌شد و از طریق بیش‌بالیغ و آلمالیغ و اترار به سمرقند و بخارا می‌رسید. در بخارا قسمت اصلی آن از راه خراسان به طرابوزان یا به یکی از بنا در شام منتهی می‌گردید. قسمت فرعی این راه از سمرقند به خوارزم و از خوارزم به سرای و هشترخان و از آنجا به کنار شط «دن» و بنادر دریای آزف انتها می‌یافت. مهم‌ترین کالایی که بصورت ترانزیت می گذشت ابریشم بود، اما چون خراسانیان مقدار بسیاری از ابریشم خام چین را که وارد می‌کردند، بخود تخصیص میدادند قا در بودند محصولات خویش را بهر قیمتی بخواهند به ممالک مغرب زمین بفروشند.

سوابق تاریخی نشان می دهد که راه ابریشم از قدیمی ترین مسیرهای مبادله کالاهای تجارتی و دانش و فرهنگ بشری بین تمدنهای یونانی و لاتین با آسیای شرقی ، هندوستان و چین بوده که بخش عمده ای از این راه از خراسان عبور می کرده است جاده ابریشم جاده قدیمی تجارت چین که بیش از دو هزار سال پیش مورد استفاده بود ، کماکان در جهان بسیار شهرت دارد . جاده ابریشم به عنوان پلی بین چین وکشورهای اروپا ، آسیا و آفریقا برای تبادلات مادی و تمدنی شرقی و غربی سهم مهمی ادا نموده است .

راه ابریشم راه تجارت زمینی چین با آسیای جنوبی ، غربی و اروپا و آفریقا از راه آسیای مرکزی در روزگار قدیم بود . به سبب آنکه بسیاری ابریشم و پارچه های ابریشمی چین از این جاده به غرب توزیع می شد ، بدین سبب " راه ابریشم " نام گرفت . نتایج مطالعات نشان می دهد که این راه اساسا در سلسله " هان " چین در قرن یک قبل از میلاد شکل گرفت . در آن زمان جاده ابریشم به افغانستان ، ازبکستان و ایران و شهر " اسکندریه " مصر درغرب امتداد می یافت . راه دیگر این جاده نیز ازپاکستان و کابل در افغانستان به خلیج فارس و از کابل به طرف جنوب یعنی شهر کراچی پاکستان امتداد می یافت و اگر به راه دریایی تغییر می کرد پارس و روم را شامل می گردید .

قرن دوقبل ازمیلاد تا قرن دو میلادی در امتداد جاده ابریشم از غرب به شرق چهار کشور بزرگ وجود داشت . یعنی روم با ستان اروپا ، پارس درآسیای غربی ، " کوشان " آسیای مرکزی ( آسیای مرکزی و شمال هند امروز را حکومت می کرد ) و سلسله " هان " چین در آسیای شرقی . راه اندازی راه ابریشم باعث تبادلات مستقیم و تاثیر گذاری بین این تمدن های قدیمی شد . ازآن به بعد ، پیشرفت این تمدن ها دیگر بدون ارتباط نبود .

تبادلات کشورهای غربی وشرقی از طریق جاده ابریشم بسیار زیاد بود . دراسناد تاریخی چین بعضی گیاهان با کلمه " هو " نامیده می شوند . برای نمونه " هو تائو " ( چهارمغز ) ، " هو جیائو " ( مرچ ) و " هو لوا بو " (پا لک وغيره سبزيجات) دیده می شود . درسلسله تانگ در قرن هفت تا قرن نو میلادی تبادلات چین و کشورهای غربی از طریق راه ابریشم بسیار شکوفا بود . پرندگان وحیوانات کمیاب ، عطر ، مروارید ، وسایل شیشه ای و سکه های طلایی و نقره ای کشورهای غربی و موسیقی ، رقص ، غذا و لباس آسیای غربی و مرکزی وارد چین شد . در این ضمن ، فرآورده ها و فنون چین مانند ابریشم ، کاغذ سازی ، چاپ ، ظروف لاکی ، چینی ، باروت و قطب نما از طریق راه ابریشم به مناطق مختلف پخش شد و برای توسعه تمدن جهان سهم بزرگی ادا نمود .

تبادلات فرهنگی از طریق جاده ابریشم همانند تجارت مواد گسترده بود . مذهب بودا به عنوان یکی از سه مذهب جهان ، در پایان سلسله " هان " غربی ( سال 206 قبل از میلاد تا سال 220 میلادی ) وارد چین شد . در معبد غار " کزیر " " سینگ کیانگ " که قرن سوم تاسیس شد ، نزدیک به ده هزار متر مربع نقاشی دیواری دیده می شود که نشانگر جریان رواج مذهب بودا از هند به چین است . طبق استنباط ها ، مذهب بودا از هند و از طریق راه ابریشم به شهر " کزیر " سینگ کیانگ " ، سپس به " دونگ هوانگ " ولايت " گان سو " و مناطق دیگر چین رواج یافته است. غارهای مذهب بودا باقی مانده در امتداد جاده ابریشم مانند غار " موگائو کوی " دونگ هوانگ " ، غار " لونگ من " شهر " لو یان " سبک هنری شرقی و غربی را آمیخته و گواه تبادلات فرهنگی شرقی و غربی از راه ابریشم است . اکنون این غارها جزو میراث فرهنگی جهان محسوب می شود .

پس از قرن نو میلادی به دنبال تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی قاره اروپا و آسیا ، به ویژه پیشرفت در دریانوردی ، حمل و نقل دریایی بطور روزافزون در تجارت نقش ایفا می کرد . جاده ابریشم جاده زمینی سنتی به تدریج رو به زوال رفت . در دوران سلسله " سون " چین در قرن ده میلادی جاده ابریشم به عنوان یک راه تجارت بسیار کم مورد استفاده قرار می گرفت . جاده ابریشم تاریخ دیرینه دارد و در روند پیشرفت تمدن جهان نقش مهمی ایفا کرده است . در سالهای اخیر ، " طرح مطالعه جدید جاده ابریشم " مطروحه سازمان یونسکو این جاده را  جاده گفتگو  قلمداد کرده است تا به پیشبرد گفتگو و تبادلات کشورهای شرق و غرب مساعدت کند.

موقعيت شهرهاي مسيرراه ابريشم

بلخ ( باختر)

زردشت ، يما ، جلال الدين محمد بلخى،رابعه بلخى ، ناصرخسرو بلخى، ابن سينا، دقيقى بلخى وهمچو شخصيت هاى ديگرعلمى و فرهنگى  درمراحل مختلف تاريخ برسرزمين بلخ زنده گى کرده است که کارهاى زيادى علمى و فرهنگى را انجام داده است.

می‌گویند که بنیادگذار بلخ جمشید (یَما) بوده‌است. در زمانهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌های فرمانروایی موریای هند و کوشانیان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال 652 م. (32 ه‍. ق.) بسرکردگی احنف‌بن قیس بود. در سال 43 ه‍. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة ‌بن مسلم (متوفی به سال 96 ه‍. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی ازچهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

در سال 118 ه‍. ق. اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال 256 ه‍. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال 287 ه‍. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال 451 ه‍. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال 617 ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیزمغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. در دورهٔ تیموریان (771 – 911 ه‍. ق.) تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست‌کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. خرابه‌های بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کرده‌است.

در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد شده‌است. مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، ام البلاد، ام القرا، بلخ بامی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد... .

در تاریخ باستان، بلهیکا یا باختر را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهٔ هندواروپایی است که در فلات خراسان و هند بسط و توسعه یافت و در عصر بودائی ها، آریاییان از شمال به جنوب سلسله کوه های هندوکش پراکنده شدند.

باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردتشت را باختر (بخدی) می دانند.

در اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده است. نام پادشاهان آریایی که بنیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادیان باختر نیز معروف است. در سرودهای ودائی از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه مادها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در هگمتانه و پارس شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، ميان سالهای 540 و 545 قبل از میلاد متوجه باختریان گردیدند و برای تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکرکشی ها کردند. سپس مناطق کرمانیا، پارت، باختر، هریوا، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی) و درنگیانا در تصرف هخامنشی ها درآمد. بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب پارس شد. دراین زمان اداره کنندگان ساتراپی های شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه این سرزمین اعلان کنند.

زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخامنشی ها را در پارس مضمحل نمود، متوجه باختریان شده و در سال 330 ق.م. به این سرزمین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در باختریان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله ایی زندگی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد.

باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیان درآمد. ادارهٔ آن بدست والیان یونانی اداره می شد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده وازقرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط آرامی است در عهد سلسلهٔ کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از باختر مرسوم گردید.

در میانه‌های سدهٔ سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در باختر سعی نمود. دولت يونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و می خواست خود را در ثروت هند شریک سازد. از این رو دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت. کوشانی ها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را در تاریخ باختر رقم زدند. کانیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتختش را از باختر به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت. زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در باختر از تاریخ پنجم ق.م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهٔ زبان هاي فارسي دري وترکي از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

از سال 220 تا 425 میلادی، باختر در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب باختر را در دست گرفتند، سلسلهٔ کیداری ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند.در سال 425 م. هپتالیان در شمال باختر دولتی را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در مرو و یزدگرد ساسانی را در مرغاب شکست دهد. بعد از شکست ساسانیان، دولت کیداری هم در باختر سقوط داده شد.

اولین حملهٔ تازیان مسلمان به باختر در سال 652 م. (32 ه‍. ق.) بسرکردگی احنف‌بن قیس بود. در سال 43 ه‍. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة‌بن مسلم (متوفی به سال 96 ه‍. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

باختر (باختریان یا باکتریا یا بلخ) به اين نام سرزمین باستانی وسيعى را مى‌ناميدند كه شامل قسمت‌های وسیعی از مناطق شرقى خراسان باستان را دربر می‌گرفت. باختر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته‌کوه هندوکش محدود بوده‌است. پايتخت آن شهر باختر (باکترا) بوده كه اكنون بلخ می‌گویند.

در ادبیات سانسکریت به شکل (بالهیکه) آمده است اصل و ریشه این کلمه (بهلی یا با باهلی) است. در اوستا به نام بخدی آمده که با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) که به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است آمده و جزء سرزمین‌های اهورامزدا آفریده است. در پارسی پهلوی بامیک صفت آن است. که به معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتردرزند اوستا ریشه این کلمه (بامیه) است که به معنی درخشان است. بختری در اوستا (بخگی) است و این واژه در پارسی میانه بخل ودر پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم در زمان هخامنشیان در سنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختریا) آمده و در ایلامی (بکه شی اش و یا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز در زبان آکادی که آنهم بصورت خط میخی است بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده است و از آن بکتریا ساخته شده است. در زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنابرگفته هیوان تسنگ زائر چینی که درسال شش صد و بیست و نه میلادی که به بلخ آمده بود (پوهو) نامیده شده است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهیا) آمده است البته بیشتر این نام به بدخشان گفته می شد. یونانیان بلخ را به صفت (پیلوتیمی تیوس یا پولی تیمی تیوس) می نامیدند که به معنای گرانبهاترین است. یعنی گوهر آسيا. در نوشته های موسی خورنی مورخ ارمنی که در قرن پنج- شش میلادی می زیسته از بلخ با نام (باهلی) یاد شده است. در کتاب وندیداد در فرگرد اول آمده است: کشورهای آریائی واقع درشمال و مشرق خراسان باستان یا ائیریَنَم وَئجَه: سغد، مرو، بخدی و...است و در قسمت هفتم میگوید: چهارمین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم بلخ زیبا با درفش های برافراشته است.

هرات

هرات بزرگانی چون خواچه عبدالله انصاری، احمدبن رجا یاخواجه ابوالولید،مولانا جامی، سلطان مودودچشتی، ملاحسین واعظ کاشفی،سلطان حسین بایقراء، گوهرشادبیگم، امیرعلی شیرنوایی، خواجه علی موفق، هلالی جغتایی، استادکمال الدین بهزاد، استادشمس الدین حکاک، استادزین الدین معمار، استادمیرک نقاش، خواندمیروهزاران ستارۀ پردرخشش کهکشان علم وهنرآرمیده اندکه براعتبارات وشکوفایی تاریخی هرات افزوده اند.

هرات كه هزاران سال قبل به نام هاي ارتاكوانا،ارتاكابنهريو،هرايوه،هري،هرويو،  وهرات ذكرشده است همين شهرباستاني است كه اكنون بنام هرات معروف است .نام هري ازكلمه آريانا مشتق گرديده است شهر هرات درعصر هاي قديم مركز آرياناي كبير ومهد قوم نجيب آريانيابوده است . دركتاب اوستا كه حدودا يكهزارسال قبل ازميلاد نوشته شده (كتاب مقدس زردشتيان )ازهرات بنام هريويادشده است .هرات مرواريدتابناكي است دربحرتاريخ وفرهنگ آسياكه درقديم بنام هريواياد شده است .

هِرات دومین شهربزرگ افغانستان ومرکز ولایت هرات است که قطب صنعتی افغانستان بشمار می‌آید. هریرود از کنار این شهر می‌گذرد. هرات با نفوس 349٫000 نفر (برآورد رسمی سال 2006)، دومین شهر پر نفوس افغانستان است. و همراه با کابل، قندهار ، مزار شریف وننگرهاریکی ازپنج شهر بزرگ افغانستان به‌شمار می‌آید. باشندگان اصلی هرات به زبان پارسی با لهجه هراتی سخن می‌گویند. هرات را در گفتار‌های ادبی و رسمی هرات باستان می‌گویند. این شهر از بابت مناره‌ها و معماری‌های عالی ومجلل خود شهرت دارد و در گذشته یکی از مراکز عمده آموزش شمرده می‌شد.

به اوستایی: هَرَئیووا (Haraēuua)، در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا

به پارسی باستان: هَریوا (Haraiva)، در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی

به پارسی میانهٔ ساسانی: هریو، در سنگ‌نبشته‌های ساسانی

در دورهٔ اسکندر مقدونی: اسکندریه آرئیا (Alexandria Areia)

به یونانی: آرئیا (Areia)

به لاتینی: آریا (Aria)آید.

هرات پیش از کشف اقیانوس هند درگذرگاه جاده ابریشم قرارداشت. ونقش بزرگ را درتجارت میان شبه قاره هند، شرق میانه، آسیای مرکزی واروپا بازی می‌کرد. هرات ازلحاظ موقعیت جغرافیایی درطول تاریخ بسترمناسب تلاقی مدنیت‌های شرق وغرب نیزبه شمار می‌رفت. ازینروهرات یکی ازگهواره‌های تمدنی تاریخ پربارخراسان شناخته می‌شود. در گذشته‌های دور گفته می‌شد که «جهان اقیانوسی است ودراین اقیانوس مرواریدی هست وآن مروارید هرات است.». هرات در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویو (Harôyu) آمده‌است که «ششمین سرزمین و کشور نیکی که من، اهورامزدا، آفریدم هرویو و دریاچه‌اش بود.» "

هروی‌ها (به یونانی: آرین‌ها) دسته‌ای از تیره‌های آریایی بودند که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد٬ زادبوم خود در آسیای مرکزی را رها کرده و از ناحیهٔ رودخانهٔ آمودریا (اکسوس یا جیحون) و در سرزمینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی: Arius) جای گرفتند. نام سرزمینشان را به نام این رودخانه، هریوا نامیدند، که کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است.

در سده‌های واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از میلاد٬ هریوا بدست مادها افتاد و پس از انقراض مادها بدست کورش بزرگ، یکی از ساتراپی‌های هخامنشیان بشمار می‌رفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان در قصری در شهر آرتاکوانا بود. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی٬ هریوا (Haraiva) در فهرست ساتراپی‌های هخامنشیان آمده‌است

به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در 330 قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به این شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه در آن زمان ساتی برزن نام داشت. اگر چه باشندگان هریوا بسختی مقاومت کردند اما سپاهیان اسکندر موفق به فتح شهر شده و آن را ویران و بسیاری از باشندگان آن را بقتل رسانیدند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهر بود. اسکندر سپس شهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریه آرئیا» نهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.

بعد از مرگ اسکندر (در سال 323 ق.م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیان درآمد. تا اینکه بعد از سال 240 ق.م. دو سرزمین همسایهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از اربابان مقدونی مستقل شدند. دراین زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیاد درآمد. در بین سال‌های 208 و 190 ق.م. آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمین‌های شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا بدست سلوکیان افتاد.

هرات در دورهٔ ساسانیان در سنگ‌نبشته‌ای در کعبه زردشت واقع در نقش رستم بنام هریو یاد شده‌است. در دورهٔ ساسانی از مراکز مهم نظامی و منطقه مرزی در مقابله با هیاطله بوده‌است. پیش از حملهٔ اعراب مسلمان به خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. این شهر مرکز شراب سازی هم بود. در سال 31 ه.ق. (حدود 650 م.) یا کمی پس از آن باوجود مقاومت سرسختانهٔ هروی‌ها، شهر به دست اعراب مسلمان فتح شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، هرات