جلوه ی شگرف خون و زندگی
غفار عریف
در رثای شهادت مظلومانه ی
رخشانه ی نامراد
جلوه ی شگرف خون و زندگی
نمی دانم!
فرزندان ابلیس، با کدامین حق:
پرستوی قشنگ باغ عشق را که آرزوی آبادی لانه ی زندگی آينده را بر بلندای شاخساران سرو سرافراز و آزاده داشت تا هر روز در وقت طلوع ، در بزم محبت، با آوای دلکش، با ترنم سرود عشق و زیبایی، به آفتاب سلام دهد؛ اسیر گرفتند و با سیاه کاری و سیه دلی، آن نامراد نغمه سرا را به گناه عشق ورزیدن به دلداده خود، محکوم به مرگ عشق کردند و با پرتاپ سنگ ها، شیشه ی بلورين عمر و ساغر پاک زندگیش را به شيوه ی عصر حجر شکستند؟
نمی دانم!
ناکسان وحشی، با کدامین حق:
لاله ی خوش روی و خوشرنگ را که سرشت آفتابی داشت، هم با ستاره های آسمان و هم با سپیده ی صبح، همراز بود؛ با تیغ کین جهالت ، به گونه ی وحشيانه سربریدند و برسبیل دشمنی با انسانیت و خوبی های زندگی، ظلمت وحشتزا را در پهنای دشت و دمن و در دنیای باغ عشق و زندگی، برپا کردند؟
خیر!
این دیگر سالهاست که دیو های سیاه:
سرزمین خورشید را، به وادی گناه و مسکن گنهکاران، تبديل کرده اند تا نام بلند عشق و آواز رسای ایمان و اعتقاد به انسان و انسانیت را با دشنه های وحشت، با بی رحمی تمام، سرکوب کنند ؛
کوچه باغ های شهر عشق را، به قتلگاه وحشتناک مردم بی گناه، مبدل سازند؛
خرمی و زیبایی باغ های شهر عشق را غمکده ی محزون گردانند و غنچه های شاد و خندان را بخشکانند؛
از کشتن باغبانان و باشندگان باغ، جوی های خون جاری بدارند و آه و ناله، ضجه و فرياد هیچ کس را نشنوند؛
بر در و بام خانه های مردم زهر مرگ بریزید....
ولیک افسوس در این جاست:
آنانی که وظیفه و مکلفیت حراست از باغ و حفاظت از گل غنچه ها را دارند تا به حکم قانون از زندگی، شادابی و سلامتی آنها پاسبانی کنند؛ شمار بيشتری از آنان خود وابسته به داره ی دزدان و غارتگران اند و با پليدان خون آشام، هم کاسه و هم آواز شده اند.
اینجا، ستاره ها همه خاموشند
اینجا، فرشته ها، همه گریانند
اینجا شگوفه های گل مریم،
بیقدر تر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری ....
( فروغ فرخزاد )
( پایان )
۴ / ۱۱ / ۲۰۱۵