جامعه شناسی اخلاق سیاسی

غفار عریف 

جامعه شناسی اخلاق سیاسی

---------------

این جهان پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جایگاه بد است

شادی او بجای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار

که همه کار او نه هموار است

کنش او نه خوب و چهرش خوب

زشت کردار و خوب دیدار است

(رودکی)

 

        جامعه شناسی شعبه ای از دانش های اجتماعی و یکی از شاخه های دانش سیاست است که با نگرش باریک بینانه، رفتار آدم ها را در جامعه و در گستره ی زندگی اجتماعی، بررسی و سنجش

می کند.

        همین گونه سیاست نیز یک فعالیت اجتماعی ست، فرایندی است که در شناخت و تعریف آن: ساختار سیاسی جامعه، نخبگان و صاحبان اندیشه، دگرگونی ها(ساختاری و اقتصادی،اندیشه ای و فرهنگی،سیاسی و اجتماعی )نقش دارند؛از این رو به اقتضای زمان از روزگار باستان تاکنون،فلاسفه و اندیشمندان،از سیاست تعریف های گوناگون ارائه داده اند که همه بر محور قدرت، فرمانروایی، حکومت ، چگونگی فعالیت دولت برای اعمال قدرت و تعیین هدف ها،شگرد ها و شیوه های توزیع منافع و ارزش ها...می چرخند.

        واژه ی جامعه شناسی نوین را اگوست کنت(۱۷۹۸-۱۸۵۷)فیلوسف و جامعه شناس فرانسوی که خود از زمره ی بنیاد گذاران این رشته نیز است، با نگاه نو به جامعه و پدیده های اجتماعی،وضع کرد. کنت جامعه شناسی را "فزیک اجتماعی "می خواند و نظریه اثبات گرایی و "دین انسانیت"را اساس نهاد.

        ولی جامعه شناسان و دانشمندان دانش سیاست،کارل مارکس را به خاطر تلاش های پیگیر که برای توسعه دانش جامعه شناسی کرد و از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی نظام سیاسی-اقتصادی(آشکار کردن ریشه های دولت در درون جامعه و طبقات اجتماعی )را به کنگاش گرفت؛ "پدر واقعی"جامعه شناسی مدرن می شناسند.

         افزون بر این،در سده های نوزدهم و بیستم دانشمندان کار آزموده ی رشته ی جامعه شناسی (ماکس وبر،امیل دورکیم،هربرت اسپنسر و ده ها دانشمند دیگر)به میدان آمدند و هریک با دیدگاه های جداگانه،دگرگونی های اجتماعی را سبک و سنگین کردند و کتاب ها و نوشته های بسیار ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشتند که دانشمندان امروزی با استفاده از آنها در غنا مندی این شاخه ی دانش های اجتماعی و در کارزار آموزش و پرورش،به جامعه انسانی خدمت می کنند. 

         از اینکه جستار در پیش رو به موضوع اخلاق سیاسی از دید جامعه شناسی ویژه شده است؛ بنابران کنجکاوی کردن بر سر جامعه شناسی به جایش گذاشته می شود و سخن در باره ی اخلاق سیاسی ادادمه می یابد.

یارا بهشت صحبت یاران همدم ست

دیدار یار نا متناسب جهنم ست

هر دم که در حضور عزیزی بر آوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم ست

نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمی ست

بس دیو را که صورت فرزند آدمی ست

آن ست آدمی که در و حسن و سیرتی

با لطف صورتی ست دگر عشو عالمی ست....

(سعدی)

 

         در فلسفه سیاسی در میان فصل ها، یکی از دیرینه تری، جدی ترین و پیچیده ترین آن، فصل آشکار کردن پیوند اخلاق با سیاست است. زیرا در گذشته زمانی بود که اخلاق و سیاست در هم آمیخته بودند و در زمانی جدا از همدیگر در نظر گرفته می شدند.لیکن با گرم شدن بحث های ماکیاولی(۱۴۶۹-۱۵۲۷) پیرامون مسایل سیاسی و اجتماعی "اخلاق"و "سیاست " معنای جداگانه به خود گرفتند و آهسته آهسته اخلاق به گونه ی به "حوزه ی فردی" و سیاست به "حوزه ی جمعی" گره زده شد.بدین سان دیده می شود که هر دو واژه در درازای تاریخ با زندگی فردی و اجتماعی آدم ها ارتباط داشته است.

          (یادداشت:از یاد نرود که "اخلاق سیاسی " و "سیاست اخلاقی " دو واژه جداگانه است و هر یک مفهوم وابسته به خود را دارد.

         اخلاق سیاسی به سخن گویی(منطق حاکم) بر پدیده های سیاسی سرگرم است؛ولی سیاست اخلاقی به این معنا است که باید ها و نباید های اخلاقی با استفاده از شگرد های اخلاق،در حوزه ی سیاست بررسی شود.)

         جامعه شناسان در آشکار کردن پیوند میان اخلاق و سیاست،چهار دیدگاه را پیشکش کرده اند:

           ۱- جدایی اخلاق از سیاست: بر بنیاد این دیدگاه باید در بین اصل های اخلاق و واداشتن ها در سیاست،مرز کشید؛زیرا توجه به اخلاق در سیاست،شکست را در پی دارد (اخلاق خواستار حقیقت گویی ،پا بندی به عدالت و گریز از فریبکاری ست،در حالی که سیاست برای دستیابی به قدرت - توسعه و حفظ آن می کوشد). این آموزه را ماکیاولی روشنتر در کتاب "شهریار" آورده است و از حکمران خواسته است که برای تحکیم قدرت خود،شگرد ها و اصل های اخلاقی را زیر پا بگذارد.

           ۲- پیروی اخلاق از سیاست: این دیدگاه از سرچشمه ی سبک و سنگین کردن جامعه و تاریخ از نگر نبرد طبقاتی،آب می خورد و با دانش جهان بینی انقلابی سر و کار دارد.

           ۳- اخلاق دو کرانه(دو سطحی): در اینجا در بررسی اخلاق روش زندگی فردی و اجتماعی، در نظر گرفته شده است و حیطه آنها را از هم سوا کرده اند. بر بنیاد این دیدگاه، شگرد اخلاق فردی نمی تواند در گستره ی اجتماعی روش اخلاقی پنداشته شود؛ با وجود اینکه برای نگهداری بخش های از ارزش ها و اصول اخلاقی در سیاست، کوشش صورت گرفته است.

             ۴- یگانگی اخلاق و سیاست (تعامل اخلاق و سیاست): بر پایه این دیدگاه اخلاق و سیاست پشت و روی یک سکه اند. آنچه برای فرد اخلاقی ست در گستره ی اجتماعی نیز اخلاقی است. آنچه برای فرد غیر اخلاقی ست در سطح اجتماعی و سیاسی و برای زمامداران نیز غیر اخلاقی است.

          (یادداشت: باید یادآور شد که برخی جامعه شناسان، فیلسوف ها و سیاستمدار ها (از زمان باستان تا به امروز ) در سخن آوردن و تفصیل دادن این چهار دیدگاه، نظر یکسان نداشته اند، حتا در بسا مسایل ریشه ای که به گفتمان اخلاق و سیاست، وابسته است، به رد اندیشه های یکدیگر پرداخته اند.) 

        نظام اجتماعی استوار بر یک رشته اصل ها، هنجارها، ارزش ها و الگو ها است که درکل اخلاق را می سازند؛ بنابران به گفته ی برتراند راسل دانشمند بریتانیایی "بدون اخلاق اجتماعی، دسته های به هم پیوسته نابود می شوند و بدون اخلاق فردی، بقای جامعه بی ارزش است... سیاست بدون اخلاق

بی حاصل و بی فرجام بوده و اخلاق بدون سیاست بی اساس و بی پایه است."

        البته نباید از یاد برد که اخلاق سیاسی را مجموعه ی از کنش ها و واکنش ها و چگونگی ها و کردار های انسان در برخورد با پدیده ی قدرت و حکومت، حاکمیت و حاکمان، در بر می گیرد و

می شود آن را در حوزه ی زندگی فردی، اجتماعی و بین المللی به بررسی گرفت و رابطه ی اخلاق و سیاست و تأثیر گذاری یکی را بر دیگری ریشه یابی کرد.

         گوهر و جان مایه اخلاق، عدالت اجتماعی است و عدالت پیوسته با داوری اخلاقی همراه است. در فلسفه ی اخلاق، در سیاست و در جهان حقوق، عدالت مفهوم و جایگاه ویژه می یابد؛ از این رو اخلاقی بودن و عادلانه بودن با هم پیوند ناگسستنی دارند.

ای آنکه برت مردم بد، دد باشد

وز نیکی تو یک هنرت صد باشد

دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد

گر مردم نیک بد کند بد باشد

(سنایی غزنوی)

          وقتی گفته می شود که عدالت بنیاد حقوقی و سیاسی دارد(از نگر فلسفه عدالت به مبادله ای و توزیعی رده بندی شده است)؛ پس باید آنرا دستور اجتماعی دانست که بیشتر با فرایند فراهم آوری بستر خوشبختی و زندگی شایسته برای مردم گره می خورد و آسایش اجتماعی را از پی می آورد و این تنها و تنها در یک حاکمیت مردم سالار و قانونمند شدنی ست که به عدالت اجتماعی باورمند و استوار است و بر پایه داد گری برحق و حقوق هر شهروند ارج می نهد و به اخلاق اجتماعی پا بندی نشان می دهد.

      عدالت اجتماعی چیز دیگری نیست، جز حقوق برابر برای همه ی مردم بدون هیچگونه تبعیض و بهره مند شدن شهروندان از ره آورد پیشرفت اقتصادی و اجتماعی که اراده ی آنان در ساختار درونی یک نظام سیاسی مردم سالار و قانونمند جلو گر می شود و مردم در چوکات آن به حقوق یکدیگر ارج می گذارند و آسایش و سود همگانی را رعایت می کنند.

          پیشگامان اندیشه های سیاسی و فلسفی در یونان باستان (سقراط، افلاطون،ارسطو...) در کنگاش جایگاه و نقش اخلاق در سیاست و مفهوم عدالت و عدالت اجتماعی دیدگاه پیوند یافته با منافع مردم داشتند ؛ ولی رویکرد دیگری پیش آمد که بر پایه ی آن سیاست از اخلاق جدا دانسته شد.

        ماکیاولی در کتاب مشهور "شهریار" رهنمود هایی را به خورد زمامداران داد که برخی تبهکاران تاریخ با چسبیدن و دستاویز کردن آنها زندگی را بر مردم دوزخ روی زمین کردند.

        او نگاشته است:

               "هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه نا پرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت، از این رو شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد، باید شیوه های نا پرهیزگاری را بیاموزد و هر جا که نیاز باشد به کار بندد....

     وفاداری و درست پیمانی شهریار مطلوب است، اما دریغ که روزگار با درست پیمانی همیشگی سازگاری ندارد:

       آزمون دوران زندگی، ما را چنین آموخته است که شهریارانی که کار های گران از دست شان

بر آمده است، آنانی بوده اند که راست کرداری را به چیزی نشمرده اند و با نیرنگ، آدمیان را به بازی گرفته اند و سرانجام بر آنان که راستی پیشه کرده اند، چیره گشته اند....

       برای دستیابی به پیروزی دو راه وجود دار: قانون و زور. قانون مخصوص انسان، و زور از آن جانوران است و چون راه نخست همواره پاسخگو نیست، شهریار باید راه دوم را نیز بیاموزد:

        شهریار می باید بداند چگونه هر دو سرشت را داشته باشد، زیرا که با یکی از این دو پایدار

نمی تواند بود؛ پس اگر بنا است که شهریار شیوه ددان را بیاموزد و به کار بندد، می باید هم شیوه روباه را بیاموزد و هم شیوه شیر را، زیرا شیر از دام ها نمی تواند گریخت و روباه از چنگال گرگان...

بنابر این، فرمانروای زیرک نمی باید پای بند پیمان خویش باشد هنگامی که به زیان او است ودیگر دلیلی برای پای بندی به آن در میان نیست... از همین روزگار نمونه های بیشمار می توان آورد و نشان داد که چه بسیار پیمان ها و عهد ها که از بد عهدی شهریاران شکسته و بی پایه گشته است و آنان که روباهی پیشه کرده اند، از همه کامیاب تر بر آمده اند. اما می باید دانست که چگونه ظاهر آرایی کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد و مردم چنان ساده دل اند و بنده دم که هر فریفتاری همواره کسانی را توان یافت که آماده فریب خوردن اند."

        (بر گرفته از شبکه جهانی انترنت: پرتال جامع علوم انسانی ensani. Ir)

        هرگاه به رویداد های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی در دو دهه ی پسین (گذشته ها را به جایش می گذاریم) در یک سرزمین  برباد رفته ای به نام افغانستان نگاه انداخته شود، نشانه ها می رسانند، که دو"شهریار" تقلبی،بویژه اشرف غنی احمدزی به خاطر رسیدن به هدف های نامردمی و تبهکارانه ی خود، چگونه از رهنمود های ماکیاولی استفاده ی بهینه کردند تا اینکه بنیاد زندگی مردم را در تالاب تباهی فرو بردند.

         و کنون آدم نما های وحشی، بی فرهنگ و ناسازگار با پدیده ی آدم بودن و زیست انسانی، با قانون جنگل زیر نام "امارت" در "طالبستان" مالامال از گندیدگی، رهنمود های ماکیاولی را با نسخه برداری هایی که "طالبان " غرب نشین در اختیار می گذارند؛ به دستور سی آی ای، ام آی شش، موساد و آی اس آی، به کار می بندند.

 

اندیشه ی بخل از یقین مهجوری ست

با خلق، حسد، ز فیض معنی دوری ست

بر خویش ستم روا مدار ای غافل

چشمی واکن، که تنگ چشمی، کوری ست

(بیدل)

 

(پایان)

۱۱ / ۱۱ / ۲۰۲۲