گفتنی های لازم و ضرور در باره ی: کتاب "رها در باد" بخش چهارم

(غفارعریف )

 

 

گفتنی های لازم و ضرور در باره ی:

کتاب "رها در باد"

بخش چهارم

 

 

          دیو ژن (دیو جانس) یونانی (327-413 ق م) فیلسوف و متفکر صبور، فقیر مشرب و بیزار از تمول وثروت پیشه گی، پیوسته نور وروشنایی را می ستود و در ذره – ذره و موج – موج نور لذت جان می دید و کام دل می جست و روزها با چراغ روشن در دست، تو گویی به دنبال گمشده ای در کوچه های شهر آتن به گشت و گذار می پرداخت و با آواز بلند فریاد می کشید:

" من انسان را می جویم!"

 

          این انسان وارسته و والا گهر ، با دورنگی ها ، کوته نظری ها، خودبینی ها، کینه توزی ها، خودپرستی ها، عناد ، حرص و آز، نفاق و بخل ... به جنگ و ستیز برخاسته بود و با شجاعت و تواضع از راستی، عدالت، صداقت و انسان دوستی ... دفاع بیدریغ می نمود و در این راه نور و روشنایی را انیس و ندیم گفتار، کردار و رفتار خود ساخته بود.

         آورده اند که روزی اسکندر مقدونی از این خردمند بی بضاعت می پرسد که اگر در بهبود یابی وضعیت زندگی اقتصادی خود به چیزی ضرورت داشته باشد؛ اظهار دارد تا در برآورده ساختن آن دستور دهد؟

          دیوژن بی درنگ صدا می زند:

          «آری! این که از پیش روی آفتاب که نورش برمن می تابد ، خود را به طرف دیگری کنار بکشی! »

          بلی  ، خواننده ی عزیز !

          این است خواست و آرزوی زندگی یک انسان بزرگ!

 

 ... دی شبخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم، آرزوست

گفتند: یافت می نشود جسته ایم ما

گفت: آنکه یافت می نشود آن آنم آرزوست

... زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست 

"مولوی"

 

          حرف های بالا می ر ساند که رسالت و خصایل ستوده ی ارباب قلم ، زمانی در برگه های یک آفریده ی نگارشی با برجستگی تبلور پیدا می کند که مسایل در پرتو آفتاب حقیقت، به شيوۀ دلنواز و خوش آیند به بحث و بررسی گرفته شده باشد.

 

          فصل چهارم (صص 69-101) کتاب "رها در باد" را عناوین آتی احتوا می دارد:

          « نقطه ی عطف جنبش های دانشجویی؛ گرایش های نهانی؛ نقش انگیزه ها؛ جوش و خروش جنبش چپ؛ اشک های دهقان پیر.»

          پیرامون جنبش های دانشجویی: در دونیم دهه ی اخیر آنقدر در آثار و نوشته های اهل قلم، تحلیل گران و پژوهشگران سیاسی، مؤرخان، واقعه نگاران وژورنالیستان ، در داخل افغانستان و خارج از مرزها؛ راست و دروغ، دوستانه و خصمانه، با محتوا و بی محتوا، جانبدارانه و بی طرفانه ، معلومات داده شده که دیگر نیازی به روشن ساختن بیشتر موضوع دیده نمی شود.

          آنچه درخور توجه به نظر می رسد این است که درکتاب "رها در باد" صرف از مخالفان یک سر و گردن ح.د.خ.ا ، برداشت ها بعمل امده و سطرها به عاریت گرفته شده، بدون این که مأخذ را معرفی نموده باشند.

          از چند تای آنها بایست یاد آوری گردد:

          - جلد اول قسمت دوم "افغانستان در پنج قرن اخیر"  تألیف: میر محمد صدیق فرهنگ، صص (740-742)؛

         - "افغانستان گذرگاه کشور گشایان" تألیف: جارج ارنی خبرنگار رادیو بی بی سی در سال های (1986-1988) در افغانستان، صص (61-62)؛

          - "حزب دموکراتیک خلق ا فغانستان: کودتا، حاکمیت و فروپاشی" تألیف: محمد اکرام اندیشمند، ص(73)؛

          - اظهارات سید قاسم رشتیا، "افغانستان در قرن بیستم" از مجموعه برنامه های بی بی سی، ص(150) ....

         اما جای نظر و تحلیل واقعبینانه و عاری از حب و بغض سیاستمداران و تحلیل گران سیاسی که خود در جریان رویداد ها حضور داشتند و شاهد عینی حوادث بودند، در این طومار پر از مکر و حیله و دروغ و ریا، خالی است.

 

 در شب تردید من، برگ نگاه!

می روی با موج خاموشی کجا؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب:

من کجا، خاک فراموشی کجا.

 

دور بود از سبزه زار رنگ ها

زورق بستر فراز موج خواب.

پرتو آیینه را لبریز کرد:

طرح من آلوده شد با آفتاب. ...

"سهراب سپهری"

 

 

 

        سایر مطالب مطروحه زیر این عنوان که مربوط به باورهای مفکوره يی و گرایش های سیاسی در بین روشنفکران افغانستان، بویژه دانش جویان و دانش اموزان با تمایل های سیاسی، اندیشه یی و ایدئولوژیک متفاوت می شود ودر تحت تأثیر تحول های سیاسی – اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی- نظامی- پیشرفت های علمی، فنی و تخنیکی در جهان و رقابت ابر قدرت ها، شکل گرفته بودند، ضرورت به بحث اضافی ندارند.

 

          ای وای که فانتزی « گرایش های نهانی » چه خیال پردازی های رومانتیک را نیست که با تصور رسیدن به رؤیاهای بهشتی و ارضاء هوا و هوس عشق های آنی و تفنن پر از اوهام و فکر های سر در گم، در خاطره ها تداعی نمی کند و نشان نمی دهد، که مؤلف در یک دنیای دگر، به غیر از محیط زندگی کلیه انسان ها، روزگار سپری می نمود.

         سربه سر کردن تخیل های مملو از جنون عشق های خام و زود گذر دوران جوانی، توأم با حس خودخواهی و شهرت طلبی کاذب، این ادعا را که « شماری از جوانان به جای تمنیات عشقی و خودبینی های دوران جوانی، به مسایل سیاسی، وطن و مردم می پرداختند (ص 71) » نفی می کند.

        اما بی هیچ چون و چرا، دانشگاه و دانشکده ها در نزد همه دانشجویان از اهمیت علمی وادبی برخوردار بود و هرکس از هوا و فضای آن محیط لذت می برد و با علاقه مندی به فراگیری دروس خویش مشغول بود.

         در آن زمان (و در حال حاضر) در دانشکده های دانشگاه کابل (در شرایط امروزی در تعدادی از ولایت ها نیز دانشگاه ها وجود دارد) و در انستیتوت پولی تخنیک، کلیه پسران خودرا « خوش تیپ ترین مرد دنیا» وکلیه دختران خودرا « خوشگل ترین دوشیزه ی جهان » می دانستند و هیچکسی غرور انسانی و شخصیت اخلاقی خودرا تا سرحد یک عروسک بی نفس سقوط نمی داد که « هر روز یک بار برای چشم چرانی » بیآید و از« پشت شیشه ها» به آرزوی خود برسد و کام دل بر آورد.

          و چه تصادف خیالی: آسمان آبی را ابر پوشانید، باد شد، تندر غرید و باران باریدن گرفت! خدا مراد خوشه چین را داد. سناچ برادران پشت گردن خودرا خاریدند و با دستان خالی پی کار خود رفتند:

          تارهای  روابط رؤیایی بین دو دلداده و دو پیکر شیدا و شیفته تنیده شد. آن « خوش تیپ ترین مرد دنیا» به این افسون شده ی رؤیا ها می گوید و توصیه می کند:

          « تو تنها دختری هستی که احترام مرا بر می انگیزی. تو می توانی نویسنده ی بزرگی شوی ، اگر دور پرچمی ها و سیاست خط بکشی ....»

         و لیک پرسش این جاست که چرا و به چه علت و انگیزه ای ، این دلسوخته ی عشق در هر حادثه ی عشقی و رؤیای  سرگردان خود، دکتور اناهیتا راتبزاد و دختران پرچمی را شریک می سازد و دخالت می دهد؟

       بهتان و افترای گزارشدهی روابط میان « فروغ » و حکایتگر را به دوکتور راتبزاد و پس از آن تعاطی شدن حرف ها را در این باره، تنها پا برهنه های بیابان گرد که با وجود عشوه گری ها، از جنون دست نیافتن به عشق دلداده ی خود، عقل و هوش را از کف داده اند ، می توانند باور نمایند.

         لجام گسیختگی ها در لفظ پردازی بی مایه و بی مزه پیرامون دادن کتاب « چهل و یکمین» اثر معروف بوریس لاریس از سوی دوکتور راتبزاد به دیوانه ی اسیر محبت زود گذر که از بابت عشق آتشین به « یگانه مرد جذاب دنیا»، زمین و زمان در زیر پاهایش به سرب مذاب مبدل شده بود، پایان تراژیدی حلق آویز کردن حقیقت نیست؛ بلکه عمق وجدان مردگی، در فهم و درک: تقابل درستی با نادرستی، تضاد راستی با دروغ، چیرگی روشنایی بر تاریکی ... نیز می باشد.

          آنکه با سر سپردگی و تسلیم محض به فرمان گیری از دلداده ی بی جوره ی خود، شیر سفید را قیر سیاه می پندارد، می شود در خطاب به وی گفت:

 " تو" در عالم تفرقه ای !

صد هزار ، ذره ای!

در عالم ها، پرگنده،

پژمرده،

فرو فسرده ای! 

( از سخنان شمس، خط سوم ، تألیف ناصر الدین صاحب الزمانی ص 387)

 

         و لیک چون دوکتور راتب زاد، از متن کتاب از "الف تا یای"  آن، در نتیجۀ به خوانش گرفته شدن آن توسط نگارنده ی این سطور، آگاهی حاصل نموده است، این یاوه سرایی و افسانه گویی های مشابه آن را عاری از حقیقت و ساخته ذهن مکدر و روان مشوش انسانی دانست که همه ارزش های اخلاقی ، روابط دوستی و صمیمیت انسانی را به بهای بیماری خودخواهی و عظمت جویی، به حراج گذاشته است.

          دیده شد که در این آمد و رفت عشق آنی و موسمی به روال نمایش در صحنه ی تمثیل ، به بهانه درس خواندن، « چای هیل دار و حلوای سوهانک» و حرارت و گرمای سوزان آتش چوب بلوط در بخاری، چه قیامتی را نبود که برپا نکردند:

         - چوری نقره ای (حسب تصادف و یا از قبل پلان شده) روی قالین نزدیک بخاری افتاده بود، در شعله های آتش سرخ فام چوب بلوط داغ گردید و بر پشت دست نازک بدن قرار گرفت؛

        -  ملکه ی حسن (!) گفت: « تو با واژه ها بازی می کنی! »

        - شهزاده ی جذابیت و زیبایی ها ابراز عشق کرد : « تو همیشه در متن زیبا ترین واژه های من می درخشی!»؛

       - نوت های درسی ستم مچاله شدن را کشیدند و در آتش سوزان چوب بلوط، در درون  بخاری به دود و خاکستر مبدل گردیدند.

        پس کجای این شعبده بازی ها به درک « نجابت و غرور» یک دختر می ماند.

           کدام غرور و کدام نجابت؟

 

          در تاریخ بهیقی در حکایت بزرجمهر حکیم که به فرمان کسری « او را کشتند و مثله کردند. ووی ببهشت رفت و کسری بدوزخ » خواندم:

          بزرجمهر را به امر کسری نوشیروان با غل و زنجیر در بند کشیده بودند. هنگامی که اورا به دربار پادشاه می بردند، « حکما و علما نزدیک وی می آمدند و می گفتند که مارا از علم خویش بهره دادی و هیچ چیزی دریغ نداشتی تا دانا شدیم، ستاره ی روشن ما بودی که مارا راه راست نمودی، و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم، و مرغزار پر میوه ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم ، پادشاه بر تو خشم گرفت و ترا می برند و تو نیز از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی، ما را یادگاری ده از علم خویش.»

          بزرجمهر حکیم، پس از حمد و ثنا و ستایش درگاه خداوند پاک، وصیت و نصیحت می کند:

          « ... و نیکویی گوئید و نیکوکاری کنید که خدای عزوجل که شمارا آفرید برای نیکی آفرید و زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بد کننده را زندگی کوتاه باشد. و پارسا باشید و چشم وگوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید. و بدانید که مرگ خانه زندگانی است، اگرچه بسیار زیبد آنجا می باید رفت . ولباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. و راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد و مردمان راست گویان را دوست دارند و راست گوی هلاک نشود. و از دروغ گفتن دور باشید که دروغ زن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند. و حسد کاهش تن است و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای عز اسمه دایم بجنگ باشد، و اجل نا آمده مردم را حسد بکشد .... »

(تاریخ بهیقی ، تصنیف : خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بهیقی دبیر، تصحیح: دکتر علی اکبر فیاض، صص (425-428)

          با بهره گیری از اندرز های حکیمانه ی " بزرجمهر " ، رد سخن های پوچ و بیهوده را در کتاب هجوی " رها در باد" دنبال می داریم و قامت بلند پروازی های ناصواب و خودخواهی های بیجا را در « نقش انگیزه ها» با جوهر منطق، می شکنیم:

          افسانه گو بدون پیوند منطقی حوادث از لحاظ زمانی ، به گفتۀ خودش: باختم رخصتی زمستانی دانشگاه، با پرش از فصل های سال، گاهی با داکتر راتبزاد به سینما می رفت و یا « در شیوکی در یک بیشه سرسبز در سایه درختان سنجد در فضای باز» با ایشان غذا می خورد.

          به نظر می رسد که این همه خیال پردازی های جنون آمیز به یاد رؤیا های عاشقانه ی "فروغ"  پس از خنجر زدن به غرورآن " یگانه مرد جذاب جهان " در روز امتحان به علت نقل دادن به وی ،  بر کتیبه ها و دیوار های خاطراتش، نقش بسته باشند که بازهم ایجاب پژوهش های باستان شناسانه را می نماید.

          و لیک در همه جای دنیا این اصل زرین ، ( هرگاه وجدان و انصاف زیر پا گذاشته نشود) بر همه کس حکم تطبیق یکسان را دارد:

« نقال و نقل دهنده ناکام مطلق است! »

       این که « داکتر رایز سوسیال دموکرات آلمانی به سبب خوش امدن شیوه های بحث های صنفی، » از گناه یکی فروگذاشت می کند و دیگری را با تیغ قلم به سزای اعمالش می رساند؛ سرکوب عدالت است!

          « و راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن  دارد و مردمان راست گویان را دوست دارند و راست گوی هلاک نشود. »

          راجع به " خانه توپچی باغ " که یک وقتی  "پاتوق" مشروطه خواهان بود و این بار به گفتۀ مؤلف، منزلگاه (!) داکتر راتبزاد شده است (!) در صفحه (39) چیز های خواندیم، تکرار مجدد آن ملال انگیز است و ضایع شدن وقت گران بها ! اما افسوس که مؤلف تاکنون مفهوم رعایت این نزاکت ناب را ندانسته است!

          از شر و مزاحمت یک هذیان گویی رهایی نیافته ایم که آن دیگرش در سر راه مان دام گسترده است:

          از خود راضی و عظمت خواه با « لافزنی و گزافه گویی ، تنور دروغگویی را با آتش زدن مبلائل سوخته، داغ نگهداشته و به  خورد خواننده می دهد که دوکتور اناهیتا راتبزاد " می خواست روزی زندگینامه پدرش را بنویسم."

          خواننده عزیز، توجه فرمایید!

          آیا زندگینامه نویسی کار آسان است که هر لافزن و دروغگو، بدون داشتن دانش مسلکی ، به آن مبادرت ورزد؟

          دوکتور راتبزاد چرا از زنده یاد لیلا کاویان، محبوبه ذهین، حفیظه شوریده، نجیبه آرش و صد ها زن شریف و نجیب و با تجربه و تحصیل یافته ی دیگر این خواهش را بعمل نیاورد تا ضرورت دراز  کردن دست تقلا (!) به سوی یک دختر بی بند و بار، منتفی می گردید؟

          اگر تصميم دکتر راتبزاد دراين مورد جدی می بود ، بی چون و چرا تعداد زياد رفقای با دانش و مسلکی، اعم از مرد و زن ، اين کار را انجام می دادند.

          قدر مسلم این است که هرگز چنین خواهشی صورت نگرفته و نیازی نیز به آن دیده نشده است.

          « از دروغ گفتن دور باشید که دروغ زن ارچه  گواهی راست دهد نپذیرند.»

 

 سلامی چو بوی خوش آشنایی

بر آن مردم دیدۀ روشنایی

درُودی چو نورِ دلِ پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی 

"حافظ"

 

          فهمیده شده نتوانست که این متخصص " شرح زندگی هنر پیشگان هالیود"، معلومات خود را در رابطه به مصروفیت شغلی مادر مهربانِ رفيق دوکتور راتبزاد، همچنان مسأله مربوط به ازدواج و سایر مسایل زندگی خانوادگی ایشان، از کدام منبع معتبر و از متن کدام سند مؤثق، بدست آورده است؟

         گرچه این موضوع تکراری ( صفحه ی 60-61) می باشد؛ ولیک بآنهم ، ایجاب ارائه اسناد قابل باور را می نماید و مؤلف بایست آن را به معرفی همگانی بگذارد.

 

        به مصداق این که  "از هر چمن سمنی" و " از هر دهن سخنی" رعایت شده باشد، "جوش و خروش جنبش چپ" نیز در یک گوشه کتاب جا خوش کرده است.

        در این جا حرف های بلند بالا از ردیف "بادانش" ، "آگاه" و "مبارز" که مؤلف بر سبیل غرور در هر بحث خود را در لای آنها پیچ و تاب داده، از رونق می افتد و سطح معلومات شان زیر سوال می رود.

         "خلق" و "پرچم" حزب نه ؛ بلکه ارگان های نشراتی ح.د.خ.ا در دو مرحله ی حیات حزبی بوده است.

        بهر حال در باره ی فراز و فرودها در زندگی حزبی که انشعاب های درد آور، جزء آن است، با ذکر علت ها و معلول ها زیاد گفته و نوشته شده و اعضای ح.د.خ.ا بسیار خوانده اند، کفایت می کند.

         اما از انصاف نگذریم و چشم پوشی نه نمائیم که در این گوشه به  برخی حقایق تلخ نیز آشنا می شویم:

         " نظم و دسپلین شدید سازمانی" در سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، " لباس ها باید پوشیده، دامن ها و آستین ها دراز و صورت شسته و بدون آرایش می بود" کدام یک این کار ها مردم پسند نبود؟

         تنها شیوه ی مطرح ساختن آنها در « رها درباد » خشم آگین، غضب آلود و تخریب کارانه است.

 

         ویلیم بلک (1757-1827) شاعر فقید انگلیسی گفته است:

        « اطلاع دادن حقایق با سوء نیت، بدتر از دروغ گفتن هاست» (برگردان از متن آلمانی)

         آنچه ما در همین بحث ، طرح قصدی و عمدی مسایل را از سوی مؤلف بخاطر محکوم کردن رهبری سازمان دموکراتیک زنان، به خوانش گرفتیم، حرف ویلیم بلک را به کرسی می نشاند.

      

       آه ! ای خدای من !

        خواندن تکراری خود صفتی های حکایتگر و بودن پدرش به مدت "هژده سال در پشت میله های زندان" چقدر خسته کن ، دلگیر و آزار دهنده شده است!

 

         اما بدون تردید، هیچ خانم و دوشیزه ای ( در ح.د.خ.ا و در سازمان دموکراتیک افغانستان) سراغ نخواهد شد که بگوید و یا تائید بدارد:

          زنده یاد ببرک کارمل" پیوسته روش ها و هنجارهای ... ص 90"، "خانم بها" ، يعنی یک دروغگوی مکار و حیله گر را به آنان مثال می زد!

      &n