در بازار سوداگری ، حرفهای فرسوده و سترون ( بخش سوم )

  ( غفار عريف )

در بازار سوداگری ، حرفهای فرسوده و سترون

( بخش سوم )

               نويسنده ی نبشته ی " زمين سنتگرای ذهن ما و مارکس باوری روسی " بيهوده و به ناحق زحمت را به خود پذيرفته و خلاف حقيقت تاريخی کوشيده تا در ( ص 8) مقال با عنوان کردن « تمرکز توجه شوروی » مبنی  بر « دادن ياری به شکل های گوناگون » به افغانستان ، نشان دهد که گويا زعامت سياسی تازه به استقلال رسيده ی افغانستان ( شاه امان الله )، در مناسبات بين المللی و تنظيم سياست خارجی، در گزينش دوستان افغانستان ، به خطا رفته بود و بايست در اين عرصه از سياست استعمار کوفته ی اسلاف خود پيروی می نمود و دوستی با انگليس ها را نسبت به هرکشور ديگر ترجيح می داد ، تا رؤيا قرار گرفتن او درمقام رهبری تمام مسلمانان آسيای مرکزی به واقعيت می پيوست !

               وليک تاريخ ، بر عکس اجتناب ورزی از اين برتری قايل شدن را ثبت برگهای زرين خود کرده است :

               « ... اين مسلم است که در ساحه سياست خارجی افغانستان دايماً  مورد تاخت و تاز يک جانبه دولت انگليس به تنهايی بوده است ـ زيرا همسايه شرقی و بلا فصل افغانستان زير نفوذ خارجی قرارداشته و سياست دولت  روسيه زاری و باز اتحاد جماهير شوروی در مقابل امپراتوری انگليس درافغانستان در آن وقت يک سياست تدافعی بود. درحالی که سياست انگليس در افغانستان و آسيای وسطی هميشه شکل تعرضی داشت. ( افغانستان درمسير تاريخ ، تأليف : مير غلام محمد غبار ، ج، دوم ص 7 )

               در مستند سازی به هدف آيينه گذاشتن در مقابل دروغ بافان ودر رد ياوه گويی ها ، اتکاء به روايت های تاريخی را، باری از رشحه ی قلم علامه غبار، پی می گيريم :

               « در همان اوايل معاملۀ سياسی با شوروی که در نهايت گرمی شروع شده و دولت افغانستان نيز نزديکی با شوروی را برعکس اجتناب از نزديکی با انگليس اساساً قبول کرده بود ، شاه امان الله خان از پادشاه بخارا امير سيد عالم خان با امداد کوچک نظامی حمايت و پشتيبانی نمود. اين تنها نبود دولت افغانستان از جانب ديگر با انورپاشای معروف که وارد ترکستان شده و صلای عام ( پان تورانيزم )  داده بود ، ارتباط برقرارکرد. در حالی که امير سيد عالم خان و انورپاشا هردو مغلوب قويتر از خود گرديده ، يکی به افغانستان پناهنده و ديگری در همان جا کشته شد. نتيجه هم رنجش شوروی از افغانستان بود مگر شرايط زمان و سياست روز مانع ادامه اين تاريکی در روابط افغانستان و شوروی گرديد.

               از طرف ديگر دولت امانی از جنبش و فعاليت های آزادی خواهان هندوستان بغرض تخليص آن بر صغير چند صد مليونی از سلطۀ امپراتوری بريتانيا بيشتر از اندازه  توان حمايت می کرد و احياناً در سرحدات مشرقی افغانستان ( غرب هندوستان ) در رساندن اسلحه و پول دست می زد. » ( همو کتاب : ص 8 )

" کريه " اکنون صفتی ابتر است

چرا که به تنهايی گويای خون تشنه گی نيست.

تحميق و گران جانی را افاده نمی کند

نه مفت خواره گی را

نه خود باره گی را .

تاريخ

                    اديب نيست

لغت نامه ها را اما

اصلاح می کند.

" احمد شاملو "

               طوری که مشاهده شد ، به گواهی تاريخ ، در آن موقعی که افغانستان به استقلال سياسی خويش نايل آمده بود و در پرتو آن ، راه انکشاف اقتصادی ـ اجتماعی و رسيدن به پله ها و مدارج عالی ترقی و پيشرفت را برگزيده بود و داشت روابط سياسی و مراوده ی دوستی خود را در تمام ابعاد آن با رعايت تساوی حقوق با ملل جهان بسط و گسترش دهد ؛ اين تنها امپراتوری استعمارگر انگليس بود که عليه امان الله خان و همکارانش ، همچنان برضد مردم و حاکميت سياسی در افغانستان ، بويژه پس از بازديد شاه جوان و هيأت همراهانش از مسکو، به دسيسه سازی و توطئه چينی پرداخت و در تطبيق و عملی کردن پلان براندازی امان الله خان از سرير قدرت، حکام انگليسی حاکم بر نيم قاره ی هند ، مأموريت يافتند تا در همدستی با عناصر ارتجاعی اجير و فروخته شده در داخل ، شاهراه نيل به تحول های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی را در افغانستان ، بر روی راهيان کاروان تعالی و تمدن عصر و زمان ببندند.

               واما ، با وجود اين همه ، نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما... " بدون آموزش علمی از درسهای عبرت انگيز تاريخ ، در صفحه ی (9 ) چنين نگاشته است:

               « از آن پس تا آغاز سالهای 1950 ، ما شاهد وضع و حال انجماد و يخزده گی در مناسبت ها ميان دو کشور می باشيم . اما ، با به قدرت رسيدن داوود به حيث صدراعظم ، در 1952 ، اين يخ ها در گرمای ديدگاههای او آب گرديد.

               شوروی با آرامش اما ، گام به گام به نفوذش افزود. شوروی ها با استفاده از اهرم های سياسی ، اقتصادی و فنی، در تلکی که شاه فنرش کمک های نظامی بود، افغانستان را در دامش انداخت. تنها اين رقم ها مشتی از خروار را نشان می دهد. اردوی کوچک چل [ چهل ] هزار نفری کشور با جنگ افزارهای قديمی به اردوی صد هزار نفری و قوای هوايی ده هزار نفری با جنگ افزارها تا حدودی مدرن بدل شد. اين اهرم ، هم حضور مشاوران شوروی را فراهم ساخت و هم حضور انديشه های مارکس باوری روسی را. پی آمدها يش را در کودتای 1973 و 1978 ، به روشنی می توان ديد. »

               خواننده ی عزيز، توجه کنيد!

               در اين جا نيز نويسنده ی محترم کوشيده تا با يک تجاهل عارفانه ، علت پيدايش " انجماد و يخزدگی " در مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی را پس از سقوط سلطنت امان الله خان ، کتمان نمايد و نگويد که علت و انگيزه ی اصلی ايجاد اين سردی در روابط دو دولت ، کدام ها بودند و چرا اين وضع تا سال 1950 دوام پيدا کرد و چه چيزی سبب گرديد که بعد از آن رابطه ی سياسی ميان دو کشور به شکل عادی برگردد و دوستانه تر از گذشته شود؟

               در ارائه پاسخ به اين پرسشها ، ناگزير به مآخذ متعدد چنگ انداخت ؛ علت ها را دريافت ؛ معلول ها را بيان داشت و نشان داد که نادرخان و هاشم خان در اين راه چقدر تلاش نموده بودند:

               1 ـ « هنوز هم امان الله خان پوره ملتفت مقاصد پوشيده و پلان های جاه طلبانه نادرخان نگرديده بود ... درسال بعد [ نادرخان ] راه ولايات شمالی را درپيش گرفت و در قطغن از سرحدات شوروی بازديد نمود و با مخالفين آن دولت روابطی قايم کرد که نزديک بود مناسبات دوستانۀ افغانستان و شوروی را برهم زند امان الله خان به مشاهدۀ عواقب اين اقدامات خود سرانه و ماجراجويانه او مجبور شد شخصاً از راه پنجشير بسواری اسپ تا کوتل خاواک رفته و نادر را که به آنجا احضار نموده بود، نسبت به حرکات غير مجازش توبيخ و سپس او را به مرکز جلب نمايد، به همين قسم نادر در جريان مذاکرات معاهدۀ صلح با دولت بريتانيه در کابل ، مداخلات مغرضانه ضد منافع و شئون ملی افغانها می نمود که مقصد از آن کنار آمدن با انگليسها و قبول کمک مالی آن دولت درمقابل عدم تصديق معاهده دوستی و همکاری با اتحاد شوروی بود که اين موضوع بطور مفصل در اسناد محرمانه انگليسها درج و در کتاب آتش در افغانستان اثر خانم ستيوارت امريکايی به آن اشاره شده است....

               ... قراری که در اسناد محرمانه دولت بريتانيه ملاحظه می شود ، هاشم نيز در مسکو به سفير انگليس علناً از امان الله خان بدگويی می نمود و برادر خود نادرخان را بهترين کانديد سلطنت معرفی می کرد و برعلاوه حاضر شد که اسرار مربوط به روابط افغانستان و شوروی را به دسترس سفارت انگليس بگذارد که روی همين موضوع بين او و فقير احمدخان پنجشيری سرکاتب سفارت نزاع رخ داده در مقابل اصرار هاشم خان به اخذ کاپی مراسلات گذشته ، فقيراحمد خان که مرد وطن خواهی بود بالای او تفنگچه کشيد و سر و صدای آن به کابل رسيد و امان الله خان ، هاشم را از سفارت مسکو برطرف نمود. »

               ( نادر چگونه به پادشاهی رسيد؟ تأليف سيدال يوسفزی، ناشر : مرکز نشراتی ميوند سال چاپ اول ـ 1378 خ ، صص 7 ـ 9 )

اين دشت جنون ، عالم بی پا و سری ست

منظور نه عبرتی ، نه شرم نظری ست

نقش قدمی ست جاده پرداز اينجا

واماندن اين دليل سعی دگری ست

               ويا :

اضداد آنجا که متفق عنوان نيست

برخلق ، امور منفعت آسان نيست

نرمی و درشتی مدد يکديگر است

دندان بی لب ، لبی ست کش دندان نيست

" بيدل "

               علامه مرحوم غبار ، علت و معلول ، بوجود آمدن " انجماد و يخزدگی " در مناسبات افغانستان و شوروی را چه عالمانه و چه روشنگرانه و با بيان دلنشين بر روی صفحه ی کاغذ ريخته است :

               « نادرشاه برای تظاهر به بيطرفی يک سلسله معاهدات را با دول مختلف عقد کرد . در جون همين سال ( 1931 ) معاهدۀ بيطرفی و عدم تجاوز با اتحاد شوروی در کابل امضاء گرديد و در سپتمبر 1932 موافقت نامه تعيين کميساری های سرحدی بين دولتين امضاء شد....

               از ديگر طرف حکومت نادر شاه مناسبات سياسی افغانستان را عمداً با اتحاد شوروی تاريک می ساخت مخصوصاً بعد از قضيۀ ابراهيم لقی ، سردی دولت افغانستان با شوروی بجايی رسيد که ديگر مدارا را محل نماند و قضيۀ انسداد قونسلگری های دولتين پيش آمد، بعدها دولت شوروی عبدالحسين عزيز سفير افغانی را از مسکو به دليل نقش او در تحريک و اشتعال در روابط شوروی و جاپان رد نمود . همچنين عمال انگليسی درنزد سلطنت افغانستان چنين نظر نادرستی ايجاد کرده بودند که گويا دوام و بقای رژيم سوسياليستی روسيه يک حادثۀ مولود سياست برتانيه بوده است، تا يک امپراتوری سرمايه داری قوی و پيشرفته و جهانگير در آن کشور بميان نيايد و در وقت احتمال خطری از چنين رژيم ، برتانيه قادر است که در داخل روسيه انفلاقی وارد و رژيم سوسياليستی را نابود کند. البته اين تلقين انگليسی در افغانستان برای آن بود که سلطنت افغانستان را تنها متکی بخود نگهدارد. لهذا علی الرغم تشريفات ظاهری و ديپلماسی ، مناسبات افغانستان و شوروی در نهايت سردی و سوء ظن دوام می نمود. » ( افغانستان در مسيرتاريخ ، ج دوم ، صص 99 ـ 97 )

               واما اين که چرا پس از سال 1952 ، سردار محمد داوود در دوره ی نخست وزيری با اقتدار خويش ، به همسايه ی شمالی رو آورد و در نتيجه ی آن در روابط سياسی بين افغانستان و اتحاد شوروی بهبودی حاصل گرديد و کمک های بزرگ اقتصادی و تخنيکی شوروی در چوکات قرارداد های همکاری دو جانبه به افغانستان سرازير شد؛ دلايل آن را در هردو جلد کتاب طرف استفاده، دوست داشتنی و مورد اعتماد جناب صديق رهپو طرزی (!)، در می يابيم :

               هنری برادشر امريکايی درکتاب " افغانستان: تجاوز شوروی ومقاومت مجاهدين" (صص 14 ـ 17 ـ 21ـ 24 ـ 25 ـ 32 ) و جارج آرنی انگليسی در کتاب " افغانستان گذرگاه کشور گشايان " ( صص 36 ـ 42 ) با حفظ خصوصيت دروغ پردازی و رعايت اصل های ماهيت سياست دشمنی حکومت های متبوع خويش نسبت به مردم افغانستان در آن زمان و پرداختن به تبليغات خصمانه عليه دولت افغانستان در اوج رقابت های سياسی در دوران جنگ سرد؛ با کاربرد واژه ها و جمله های همگون، پاره ای از حقايق را نيز با محتوای همسان، بيان داشته اند.

               ليکن نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما..." بدون اين که در کتاب ها از پيوند منطقی علت و معلول در اين باره ، بهره ی لازم گرفته باشد، فقط حسب دلخواه به نسخه برداری بسنده کرده است.

               به نمونه ی زير توجه فرماييد:

               «... قوای مسلح 44000 نفری و پوليس 20000 نفری افغانستان که در سال 1956 صرف با اسلحه عتيقه و کمتر از 25 طياره جنگی دارای ماشين های پستوندار مجهز بودند. در سال 1978 يعنی سال کودتای کمونيست ها به يک قوای زمينی يکصد هزار نفری و قوای هوايی ده هزار نفری انکشاف نموده بود که هردوی آن با سلاح نسبتاً عصری شوروی مجهز بودند و علاوتاً اين کشور دارای قوای 30000 نفری پوليس و ژاندارم مرکزی گرديده بود. » (از کتاب: افغانستان ، تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدين ص 28 ) ؛

               « ... بيشتر از دودهه اسلحه و سيستم های اسلحه شوروی به ارزش بيشتر از شش صد مليون دالر به حکومت افغانستان تهيه گرديد و امکانات نظامی، به خصوص، ميدانهای هوايی انکشاف داده شد. سامان آلات جديد، ارتش افغانستان را که در سطح ابتدايی قرار داشت به يک ارتش نسبتاً مدرن و مجهز تبديل کرد. در زمان کودتای سال 1978 در ارتش افغانستان بيشتر از يکصد هزار تن شامل بود.» ( از کتاب : افغانستان گذرگاه کشور گشايان ، ص 40 ).

               آوردن همين دو نمونه ی کوچک ، به تنهايی نشان می دهد که نقاد ژرف نگر(!) ميهن بلا کشيده ی ما ، از خود چيزی برای گفتن ندارد!

               و حال بايست پرسشی را مطرح ساخت:

               کدام يک از پروژه های زيرين که به کمک و همکاری مالی ، فنی و تخنيکی اتحاد شوروی سابق ، درافغانستان ساخته شده بودند ، با نيازمندی های مردم کشور مان و پروسه ی رشد اقتصادی ـ اجتماعی و هدف عصری سازی ميهن ، بهبود و ارتقای سطح زندگی توده ها ، مطابقت نداشت؟ ويا در ضديت با منافع ملی و مصالح عليای مملکت قرار داشتند ؟

               ـ شاهراه سالنگ ؛

               ـ شاهراه کوشک ـ هرات ـ قندهار ؛

               ـ سيلوی مرکز و سيلوی پلخمری ؛

               ـ کانال آبرسانی درونته برای رساندن آب آشاميدنی به شهريان جلال آباد ، با تاسيسات فارمهای هده  وغازی آباد ؛

               ـ بند برق نغلو ؛

               ـ کارخانجات جنگلک ؛

               ـ دستگاه خانه سازی کابل ؛

               ـ فابريکه ی کود و برق و جن و پرس مزار شريف ؛

               ـ تفحصات نفت و گاز شمال ( شبرغان ) ؛

               ـ ميدان هوايی شيندند ( سبزوار )؛

               ـ ميدان هوايی بگرام ؛

               ـ انستيتوت پولی تخنيک کابل ؛

               ـ ....

               فقط کوردلان می توانند، نقش اين پروژه ها را در رشد و بهبود اقتصاد ملی افغانستان و بهتر شدن سطح زندگی مردم ما ، در مقايسه با سال های موجوديت " انجماد و يخزدگی " در مناسبات ميان افغانستان و اتحاد شوروی، ناديده انگارند و منکر تأثير گذاری آن در زندگی اقتصادی ـ اجتماعی مردم باشند!

لاف رندی مزن ای زاهد پاکيزه خصال

درد آن حال نداری به همين درد بنال

تو و مستوری و سجاده و طاعت همه عمر

ما و مستی و نظربازی و رندی همه سال

ما نه آشفتۀ نقشيم که در آب و گل است

نظر پاک نباشد نگران بر خط و خال

هرکس از ماندۀ وصل نصيبی طلبيد

تا کرا بخت نشاند به سر خوان وصال

چشم حق ديده کجا بستۀ فردا باشد

عاشق و وعدۀ تأخير رهی امر محال

طالب دوست کزو دور شمارد خود را

بی خبر تشنه همی ميرد و در عين زلال

گرچه نقصان کمال از می و شاهد بازيست

در مقامی که همه اوست چه نقصان چه کمال

" کمال خجندی "

               در رابطه به ساختار های اجتماعی ـ سياسی و اقتصادی در افغانستان که با گذشت هزارها سال شکل گرفته است ، با تشخيص و شناسايی بافت تباری ، تعدد مليت ها و قوم ها و کثرت زبانها و لهجه های مروج در افغانستان ، باورها و عقايد دينی و مذهبی مردم ؛ همچنان سرشت مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی در شهرها و روستاها ، شيوه ی توليد و شکل مالکيت بر وسايل توليد ، روند توزيع و مصرف نعمات مادی و ارزشهای معنوی در سرزمين مان در گذرگاه زمانه ها ؛ چگونگی برقراری و دوام روابط ميان انسانها در طول سده ها ... ، مورخان نامدار و پر آوازه ی افغانستان چون : مير غلام محمد غبار، عبدالحی حبيبی ، استاد احمد علی کهزاد و دهها نويسنده و تحليل گر روشندل ديگر، معلوماتهای بسيار دقيق و غنامندی را نگاشته اند. بنابران اين بخش مقال " زمين سنتگرای ذهن ما..." که ازرأس تا قاعده فاقد درونمايه ی علمی و تهی از محتوای يک نبشته ی پژوهشی می باشد، ايجاب بحث اضافی را نمی نمايد.

               در برگه ی (13) نبشته ی " زمين سنتگرای ذهن ما..." مطلب جالبی وجود دارد که تبصره و نگريدن با دقت برآن ، خيلی ها ضروری پنداشته می شود. زيرا نويسنده ی مقال ، از دادن توضيح لازم بمنظور روشن ساختن موضوع ، ابا ورزيده و آگاهانه راه " کوچۀ حسن چپ " را، اين گونه در پيش گرفته است:

               «... خود گرايی محلی و آزادی همبودی درونی به يک سنت سخت جان و دوامدار در کشور بدل شده است. دراين باره نمونه های زيادی را می توان آورد که به باورم شازترينش عدم جلب عضوان برخی از همبودها به خدمت عسکری و سربازی می باشد.»

               ببينيد خواننده ی عزيز!

               از پيشروی رويدادهای تاريخی که درآنها برتری دادن ها و امتياز قايل شدن ها به يک ولايت و به يک سمت و قوم نقش داشته است ، چگونه با يک ساده نگری عبور صورت گرفته است؟

               درافغانستان " عدم جلب عضوان برخی از همبودها به خدمت عسکری " امتيازی شمرده می شد که محمد نادرخان با گرفتن تاج و تخت پادشاهی، اين امتياز و برتری جويی را تنها به مردم " لوی پکتيا " ! ( شامل ولايات پکتيا ـ خوست و پکتيکا ) داده بود:

               «... نادرشاه تمام اين چيزها را می دانست و در پاکتيا عملاً تجربه آموخته بود، پس در استحصال سلطنت افغانستان، اين ولايت را مرکز ثقل فعاليتهای خود قرار داد و بکمک آنها تاج شاهی [ را] برسرنهاد. ازآن بعد نادرشاه برای دردست داشتن اين قوه درمقابل مخالفين خويش، دست بوسايلی زد که ظاهراً مردم پاکتيارا مفتون ميساخت و در واقع ايشان را مغبون مينمود. نادرشاه اين مردم را از خدمت زيرپرچم نظامی معاف داشت، و در دربار و دواير حکومت بر خوانين ايشان ترجيحی قايل گرديد. او برادر خود را ( شاه محمود خان وزير حرب ) بحيث رئيس قومی پاکتيا و شاه جی هندوستانی را مرجع حل مشکلات شان قرارداد ، خوانين و متنفذين محلی را بواسطۀ پخش پول و امتياز درآغوش گرفت. اما سلطنت هرگز نمی خواست در راه نشر معارف و بيداری مردم با تاسيس صنايع و بلند بردن سويه زندگانی توده های مردم پاکتيا کوچکترين قدمی بردارد، زيرا آگاهی و بيداری و رفاه مردم را مانع آن می دانست که بتواند آن ولايت را هرطوری که سلطنت بخواهد استعمال کند.»

               ( افغانستان درمسير تاريخ ، ج دوم ، صص 81 ـ 82 )

...
غفار عريف

تعداد مقالات در سپیده دم 157

نمایش تمام مقالات غفار عريف