کشتن امیر حبیب الله سراج در سال ۱۹۱۹

خلیل وداد

لاهه (دنهاگ) هالند

کشتن امیر حبیب الله سراج در سال ۱۹۱۹

کودتای درباری با پهنا و پیامدهای گسترده داخلی و خارجی

 

امیر حبیب الله مشهور به سراج الملته والدین ۱۹۰۱-۱۹۱۹ فرزند  امیر عبدالرحمان خان مدت ۱۸ سال در افغانستان حکمرانی کرد. او برخلاف پدرش نرم خو، حلیمتر و انسانی فرهیخته بوده و بقول میر محمد صدیق فرهنگ، «از نظر دانش شخصی امیر باسوادترین و با مطالعه ترین پادشاه سلسه محمدزایی از عصر امیر دوست محمد خان تا به امیر امان الله خان بود. »[1] 

مهمترین کاری که امیر برای درمان زخمهای خشونت و استبداد پدرش انجام داد، عفو زندانیان و قربانیان استبداد امیر گذشته بود. چنانچه وی طی فرمانی «مقرر نمود تا کسانی که در دوره امیر ماضی به داخل یا خارج تبعید گردیده و یا از ترس متواری شده بودند، به وطنشان مراجعه نمایند و نه تنها کسی از بابت اتهامات گذشته مزاحم ایشان نشود بلکه ملک و جایداد شان هم اعاده گردد. راجع به مردم هزاره که از همه بیشتر زجر و عقوبت کشیده بودند، فرمان جداگانه مورخ دوازدهم رمضان ۱۳۲۲ (۱۹۰۴میلادی) صدور یافت که عکس آن در کتاب «افغانستان» تالیف همیلتن عینا چاپ شده و در آن تذکار رفته است:

«ملک و زمین شما مردم که تا حال به مردمان مهاجر و ناقل داده می شد، حکم کردیم که بعد از این به دست خود شما باشد و هر قدر ملکی که از مردم هزاره قبلا به افغان داده شده باشد... در بدل آن از زمینهای خالصهء نو آباد سرکاری ملک و زمین داده شود.»[2]

او انسانی با دید گسترده تر نسبت به مسایل خارجی و داخلی بوده  ولی شوربختانه در زندگی شخصی اش عیاش، زنباره و خوشگذران بود.

عیاشی و خوشگذارانی افراطی از امیر انسانی اندک رنج و انتقامجو ساخته و باعث افزایش شمار مخالفانش شد. و این تنها نبود: حبیب الله خان در برخورد وسیاستش گاه تناقض آشکار و شخصیت استبدادی میراث گرفته از پدرش را هویدا میساخت.

امیر نامبرده کارهای مثبت و منفی زیر را انجام داد که اثرات آنها سالهای سال و حتی تاکنون در افغانستان باقیمانده اند.

۱. گشایش نخستین مکتب رسمی دولتی بنام حبیبیه در کابل در سال ۱۹۰۳ خورشیدی بود. در این مکتب برعلاوهء استادن داخلی برخی آموزگاران خارجی (از هند برتانیایی) نیز مشغول تدریس بودند. بتدریج مکتب حبیبیه مورد توجه روشنفکران وآزادیخواهان قرار گرفته و در سالهای ۱۹۰۶-۱۹۰۸ به مرکز فعالیتهای سیاسی موسوم به جنبش مشروطیت افغانستان تبدیل شد. 

۲. شاه نامبرده همچنان نخستین نیروگاه برق و فابریکهء نساجی را در شهر «جبل السراج»[3] در سالهای ۱۹۱۲-۱۹۱۵ بنا نهاد که در واقع آغاز تولید انرژی برق و بکارگیری کارخانه های بافندگی در کشور بود.[4] 

۳. افغانستان تا سال ۱۹۰۶ در عرصهء مطبوعات دستآوردی نداشته (باستثنای چند شماره شمس النهار در دورهء سلطنت امیر شیر علیخان) و اطلاعات و اخبار دولتی توسط فرمانهای جداگانه و یا بگونه شفاهی (بوسیلهء جارچیها) به آگهی مردم رسانیده میشدند. مگر به اجازهء امیر حبیب الله خان در ماه جنوری سال ۱۹۰۶ نخستین جریدهء رسمی بنام «سِراج الااخبار» انتشار یافت ولی نشر آن فقط به یک شماره محدود شد، چون شاه مواد منتشرهء آنرا نپسندیده اجازهء انتشار بعدی آنرا تا سال ۱۹۱۱ نداد.[5]

۴. درسال ۱۹۰۹ نخستین بار دولت سراجیه اقدام به ایجاد آموزشگاه  افسران ارتش زده در همان سال مکتب حربیه توسط امیر حبیب الله بنیانگذاری شد. درمیان استادان این مکتب آموزگارنی از هندوستان و ترکیه بودند. بنیانگذاری این اموزشگاه نظامی نقش مهمی در راستای تقویت ارتش منظم افغانستان داشت.

۵. در سالهای آغازین قرن بیست امیر حبیب الله نخستین موترها را از هند برتانیایی برای استفادهء دربار وارد کرد. همچنان او به بهبود راههای مواصلتی توجه کرده و بدین منظور راههای خامه (خاکی) کابل- جلال آباد (از راه لته بند) ، کابل- پروان (تا غوربند) و همچنان کابل- غزنی تا قندهار را برای استفاده موتری آماده ساخت. این کار در واقع آغاز فعالیت ترانسپورت زمینی افغانستان بود. او موتری رولس رویس داشته و بنابر بوق ویژهء هارنش درمیان مردم افغانستان بنام «قراضه» امیر حبیب الله شهرت یافته بود.[6]  

۵. امیر عبدالرحمن خان در اواخر سلطنتش که صلاحیتهای دربار و حکومت را به فرزندانش و در گام نخست به شهزداه حبیب الله خان واگذار کرده بود، زمینهء برگشت یکی از سرداران تبعیدی محمد زایی یعنی سردار غلام محمد خان (طرزالدوله) و اخلافش را که در راس فرهیخته گان شان محمودبیگ طرزی بود، از دمشق و سایر نقاط دولت عثمانی به کابل، مساعد ساخت.

با آمدن بکابل سردار محمود بیگ طرزی با اتکا به دانش و تجربهء اندوخته در خاور میانه و بویژه  ترکیه ( او همسر ترکی- شامی داشته و جهانبینی اش متاثر از جریانهای فکری آنزمان ترکیه بود)، بسرعت در دربار امیر حبیب الله سراج الملته والدین نفوذ کرد. یکی از عوامل نزدیکی بیشتر این سردار با امیر نامبرده برعلاوهء دانش و توانایی های شخصی اش، پیوندهای زنا شویی وی با دربار بود. چنانچه محمود بیگ طرزی دو دخترش را به حبالهء نکاح دو پسر امیر یعنی شهزاده عنایت الله خان و شهزاده امان الله خان در آورد. او پسانها بکمک دامادش شهزاده عنایت الله خان که سرپرستی امور فرهنگی و معارف کشور را دارا بود، دست به کارهای با ارزش روشنگرانه از طریق جریدهء سراج الاخبار زد.

محمود بیگ طرزی که نویسنده ماهری بوده و در ادبیات و ترجمه دست توانایی داشت، اعتماد بیشتر امیر حبیب الله را بدست آورده و شاه نامبرده در سال ۱۹۱۱ وی را به مدیریت سراج الاخبار گماشت. او در نبشته ها، برگردانها و سرودههایش مسایل استقلال، ترقی و معارف را تبلیغ میکرد که در آنزمان از جذبهء بالایی برخوردار بوده و حتی باعث هراس انگلیسها در هند برتانوی میشد. از لابلای نبشته ها و تصنیفهای طرزی خصلت ضدانگلیسی و روحیهء آزدایخواهی وی آشکارا ست[7]. بیجا نیست که به دلیل نقش برجسته طرزی در مطبوعات نوپای آنزمان افغانستان (بویژه نشر فعالانه سراج الاخبار) برخیها محمود بیگ طرزی را «پدر ژورنالیزم» افغانستان میدانند.

مگر در پهلوی اینهمه طرزی مروج اندیشهء نادرست بیگانه نامیدن زبان فارسی در افغانستان بود، در حالیکه بقول بیشترینه پژوهشگران عرصهء تاریخ و ادبیات زبان فارسی- دری در خراسان باستان و در ساحه یی میان بلخ و فرارود (ماوراالنهر) در شمال افغانستان کنونی و خوارزم در آسیای میانه بوجود آمده و بزرگترین شعرای فارسی زبان نیز در بلخ، غزنه، هرات و شهرهای دیگر خراسان (افغانستان کنونی) زاده شده و نامور شده اند.[8]

 شوربختانه که طرزی با آمدن به افغانستان باوجود توشهء غنی و اندوخته های پیشروانه و نو تحت تاثیر اندیشه های پان ترکیزم قرار داشته، فارسی را بیگانه و پشتو (یا بقول خودش لسان افغانی) را زبان خود افغانستان پنداشته و هوادار تقویت مصنوعی آن بود، در حالیکه مانند بسیاری از محمد زاییها شخصا بر پشتو تسلط نداشت. وی در یکسلسله مقالات خود در سراج الاخبار زبان افغانی (پشتوی کنونی) را «جد زبانها»!؟ دانسته و بشیوه عظمت طلبانه ولی با استفاده از همان زبان فارسی (دری) باری نوشته بود:

«از آغاز تاسیس دولت افغانیه، زبان دولتی ما زبان فارسی شده مانده است. بعد از اینها هم بسبب بعضی عوامل خارجی، و اختلافات داخلی، هیچ کس در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی  و  تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی بزبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیافتاده اند.»[9]

طزری در یک مقالهء دیگرش با برداشت نادرست از مفهوم ملت (چیزیکه شوربختانه حتی تاکنون افغانستان بسیار با آن فاصله دارد) تصور نادرستش از «ملت افغان» را چنین اشاعه مینماید:

«مارا ملت افغان، و خاک پاک وطن عزیز ما را افغانستان میگویند.[10] چنانچه عادات، اطوار، اخلاق مخصوص داریم، زبان مخصوصی را نیز مالک میباشیم که آن زبان را «زبان افغانی» میگویند. این زبان را مانند حرزجان باید محافظه کنیم، در ترقی و اصلاح آن جدا کوشش کنیم. تنها مردمان افغانی زبان نی، بلکه همه افراد اقوام مختلفه ملت افغانستان را واجب است که زبان افغانی وطنی ملتی خود را یاد بگیرد. در مکتبهای ما، اهمترین آموزشها، باید تحصیل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگلیزی، ترکی و حتی فارسی تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد.»[11]

این پندار نادرست طرزی در واقع بنیادی شد برای سیاستهای تبعیضی و فارسی- دری ستیزانهء دولتهای بعدی افغانستان که با تاوانهای بزرگ مادی و معنوی و تفرقه انگیزانه سالهای سال کشور را مشغول داشته و شوربختانه حتی تاکنون بشدت و پلشتی ادامه دارد. [12]

 

۶. یکی از بدعتهای اسلامی نمای امیر حبیب الله منع بیرون شدن زنان بدون کار واجب به خارج از خانه و حتمی پوشیدن برقع خاکستری (چادری با دولاق که از این پیش بیشتر در میان پشتونها ومسلمانان هند و عمدتا در شمال هند برتانوی و پنجاب رایج بود) برای همه زنان در کشور بود که پیش از این گستردگی نداشته و در واقع سرآغاز حتمی پوشیدن چادری پنداشته میشود، بود که تاکنون با جدیت و خشونت از جانب دولتهای اسلامی، مجاهدان و بویژه طالبان و همچنان دولتهای کرزی و غنی خان (که نامبرده خود کمترین شناخت از اسلام را دارد)، حمایه و ترویج میشود. در حالیکه پوشش زنان در هر ناحیهء افغانستان سنتی، ساده و عنعنوی بوده و از حجاب، برقع و چادری فعلی بسیار دور بود.[13]

۷. یک تصور (تلقین) بی پایهء دیگر را که امیر حبیب الله رایج ساخته و هنوز هم در نزد برخیها جذبه دارد، افسانهء منشا یهودی پشتونهای افغانستان میباشد. در حالیکه همه اتنوگرافان و انتروپولوژیستها معتقد به منشا آریانایی پشتونها و تعلق زبان شان (پشتو) به خانواده بزرگ هندو- اروپایی میباشند. مگر این اندیشه چگونه نزد امیر حبیب الله و خاندان محمد زایی پیدا شد؟

«نام افغان در منابع اولیه اسلام چون حدودالعالم، آثار ابوریحان بیرونی، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج جوزجانی، تاریخ نامه هرات وغیره «افغان» و «اوغان» آمده و در شناخت آن تفصیلاتی وجود دارد مبنی بر اینکه، افغان نام یکی از پسران سلمه (ساول) یهودی الاصل بوده است.[14]

دربارهء پشتونها (افغانها) و نام افغانستان (که ظاهرا ساحه بغیر از افغانستان کنونی در شمال هند بوده) در اوایل سدهء چهاردهم  میلادی سیف بن محمد هروی نیز در کتابش «تاریخ نامه هرات»[15] مفصل نوشته و پس از آن مولفان و امرای دیگر اشاراتی راجع به افغانها (پشتونها) داشته اند تا اینکه بنیانگذار سلسله مغلهای اعظم بارها و به تفصیل از افغانها، افغانستان و نبردهای متقابل آنها با لشکر مغل در خاطرات تاریخی اش بابرنامه یاد میکند. همچنان نویسنده نامور و عالم دینی آخوند درویزه نیز ۴۰۰ سال پیش در «تذکرة الابرار و الاشرار» نیز در باره افغانها و بویژه بیداری و تحرک آنها و منجمله جنبش روشانیان با تفصیل نوشته است.[16] البته الفنستن این مساله را با شک و گمانمندی در کتابش «افغانان، جای فرهنگ نژاد ۰گزارش سلطنت کابل» آورده و اذعان میدارد که هیچ شباهتی میان زبان پشتو و عبری (و همچنان میان پشتو و ارمنی و گرجی) وجود ندارد و منشأ یهودی افغانها بیشتر به میتولوژی تاریخی میماند.[17]  

باید گفت که در درازنای تاریخ پشتونها بیشتر زندگی کوچ نشین داشته و بسیار پسان شهر نشین شدند، چنانچه هنوز هم چندین ملیون کوچی در میان آنان در پاکستان و افاانستان وجود دارد. بنابراین زبان شان تا دیر زمانی گفتاری بود، چنانچه «آغاز تاریخ کتابهای دستنویس افغانی (پشتو) نظر به اطلاعات موجود به دههء نخستین سدهء شانزدهم میرسد. اولین دستنویسهای مشهور تاریخی بزبان پشتو به تاریخ قبیلهء یوسفزی از شیخ مَلی و کجو خان متعلق میباشند که ازمیان رفته اند.» [18]

ادعای منشا یهودی پشتونها به قول معروف «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» را میماند.[19] این تصور  که بیشتر به میتولوژی تاریخی استوار بود، بتدریج در ذهن امرای افغان و بویژه امیر حبیب الله خان سراج الملته والدین به یک تصور واقعی تبدیل شد. و در این امر البته تلقین یکی از مشاوران یهودی الاصل امیر موسوم به «ملایوسف» یا یوسف گل نقش بارزی داشت. بقول داکتر واسع عظیمی (داکتر خاکستر)، «ملایوسف پس از یکسال سفر(ظاهرا در سال ۱۹۱۱م.) توانست بمثابهء «نخستین پناه گزین یهودی افغان» به نمایندگی از موساییان به شدت منزوی افغانستان، به سرزمین یهودان آتیه داخل گردد.همان جا بود که "کوین هراتی"معروف به ملا کویین و یا "ملا جان "، سمت رابین (خاخام) یا "بزرگ موسایان " افغان و بخارایی ها را، در یافت. او شش ماه بعد، (با کسب دانش و مهارتهای گسترده لازمه. وداد) به کابل برگشت وامیر حبیب الله، با وقوف بر "موسایی" بودن او  (و بدون درنظرداشت حساسیت مسلمانان در حکومتش. وداد)  و اما به خاطر وسعت اطلاعات و دانش او، سمت مشاورتش را در دربار به او اعطا کرد. مگر افراطی های مسلمان  اطراف شاه، از این بدعت برآشفتند و بی استیذان امیر «ملاجان» را در سال ۱۹۱۳ به قتل رسانیدند[20] به نظر من (نگارنده این سطور- وداد) مشورهها و تلقینهای این «ملایوسف» یهودی در شکلگیری ادعای امیر حبیب االله مبنی بر تعلق وی به قبیلهء بنجامین یهود بی تاثیر نبوده اند. چنانچه امیر حبیب الله خان سراج در زمان سلطنتش وقتی به هرات سفر کرده و با استقبال گرم موساییان آندیار مواجه شد، در ملاقاتی خطاب به آنها گفت من از قبیلهء بنیامین یهود استم.[21]

چنین تصوری برای سالهای زیادی در نزد سرداران محمد زایی و برخی پشتونها ماندگار شد. چنانچه آخرین پادشاه افغانستان، ظاهر شاه، نیز باری در جواب خبرنگار ایتالیائی له فیگارو در بارۀ نسبش گفته بود که من از قبیله بنیامین یهودی هستم.[22]

بر علاوهء خاندان طرزی امیر حبیب الله سراج الملته والدین (خلاف آرزوی پدر متوفی اش امیر عبدالرحمان خان) یک خاندان دیگر محمدزایی را نیز اجازهٔ برگشت به وطن داد که بنام آل یحیی مشهور اند.

این خاندان که  در راس آن سردار  یحیی خان بود، با فرزندان و نبیره گانش از دیره دون هند برتانوی برگشتند که  مهمترین آنها سردار نادر خان بود که پس از برگشت بکابل با اتکا به تواناییها و اندوخته های خود و برادرانش به دربار حبیب الله خان نفوذ ریشه یی کرد. نادر و بردارانش (شامل سردار محمد عزیز خان، سردار محمد هاشم خان، سردار شاه محمود خان و سردار شاه ولیخان) که همه زاده هند برتانوی و دست پروردگان انگلیس بودند، بسرعت پستهای مهم دربار را بدست آورده و از رازداران و مشاوران ویژه امیر نامبرده شدند. از همینجا بود که آنها بنام «مصاحبان خاص» امیر شهره گردیدند. در نزدیکی بیش از حد «مصاحبان» با امیر حبیب الله نقش مهمی را وصلت خانوادگی یعنی ازدواج خواهر آنها با امیر حبیب الله (مشهور به علیاجانب که همچنان زادهء دیره دون هند بوده و از زیبایی و دانش کافی برخورداربود.) داشت.  

نادر و برادرانش (همانند پدر وپدر کلانهای پدری و مادری اش سرداران یحیی خان و سلطان محمد طلایی) از هواداران، دست پروردگان و مزدوران مورد اعتماد انگلیسها بودند. چنانکه رودیدادهای بعدی کشور در قرن بیستم نشان دادند، این خاندان همواره در همسویی با استعمار بریتانیا و به نفع انگلیسها کار میکردند.  

نفوذ نادر و برادرانش در دربار امیرحبیب الله به نفع انگلیسها بود، چون آنها میتوانستند به گونه یی از نزدیکی و تاثیر دربار کابل بالای قبایل پشتون و تحریک حرکات استقلال طلبانه در نوار قبایلی و بویژه ولایت صوبه سرحد هند برتانوی جلوگیری کنند، چون آنها مخلصانه انگلیسها را در جریان فعالیتها و تحرکات سلطنت کابل قرار میدادند. و این در حالی بود که برخی از رزمندگان آزادیخواه قبایل پشتون با دست خالی در برابر بزرگترین قدرت استعماری آنزمان جهان دلیرانه و بگونه خودجوش رزمیده و قتل عام میشدند.

چنانچه در سالهای آغازین سده بیستم جنبش استقلال طلبی هند و بویژه قیام قبایلی های پشتون هند برتانوی بشدت اوج گرفت. بگونه نمونه «در سال  ۱۹۰۲ چهار لوای ارتش انگلیس با ۱۰ عراده توپخانه زیر رهبری جنرال ایگرتون بالای سرزمین احمدزاییها و برخی طوایف دیگردرویش خیل وزیری ساکن در شرق کُرم حمله نمودند. در بهار سال ۱۹۰۴ گروهی از افریدیها به قرارگاه محلهٔ مَتَکی حمله ور شد. چنانچه در بوکِر واحدی انگلیسی متشکل از پنجاه سرباز و یک افسر که مشغول کارهای اکتشافی و سروی مربوط به ساختمان راه نظامی بود، بکلی تارومار شد. اورکزاییها به پسته های مرزی در کرم و کوهات حمله میکردند. ناآرامیها و رویاروییها در سال بعدی نیز ادامه داشتند. همچنان در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۱۳ در دیره، باجور، و سوات تظاهرات ضدانگلیسی رخ دادند.

مقالات مرتبط

...

    امير حبيب الله خان پس از مرگ پدر وانجام مراسم تدفين امير متوفی، برخلاف معمول زمامداران پيشين، بد... ادامه

...

امیر حبیب الله مشهور به سراج الملته والدین ۱۹۰۱-۱۹۱۹ فرزند  امیر عبدالرحمان خان مدت ۱۸ سال در افغانس... ادامه