مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز ـ بخش بيست و سوم

 
 

   عبد الواحد فيضی

مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز

از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

(1709 ـ 2018)

(بخش بيست و سوم)

تصرف قدرت توسط تنظيمهای جهادی ساخت پاکستان ـ جنگهای خونين ميان گروهی و ويرانی کشور:

درمورد سقوط حاکميت ح. د. خ. ا، فرار دکتر نجيب الله وعلل و عوامل داخلی وخارجی پيرامون آن و تصرف قدرت دولتی توسط تنظيمهای جهادی ساخت پاکستان و ايران، از جانب شماری نويسندگان دارای تفکر مختلف (چپ و راست ـ موافق ومخالف رژيم) نظرياتی ابرازگرويده است.

طرفداران دکتر نجيب الله(سليمان لايق ـ بارق شفيعی ـ  فقيرمحمد ودان ـ قدوس غوربندی ـ اسحق توخی ـ رازمحمد پکتين ـ منوکی منگل و جنرال سيد عبدالقدوس سيد ...)ازحقايق غير قابل انکار چشم بسته، برعکس، اين سقوط مشهود را که ازاُستانهای شمال کشور آغاز و درمدت چهل روز به پايتخت منتهی گرديد؛ باعقده گشايی غرض آلود و مزورانه ، ناشئ ازعدم همکاری طرفداران زنده ياد ببرک کارمل دانسته، حتا تا بستن اتهام کودتا   عليه داکترنجيب الله وبرنامه ی (ناکام وغيرعملی) بنين سوان و پوتسيالی؛ به آدرس آنان هم قلم وقدم زده و آشکارا به جعل تاريخ پرداخته اند.

اما، نگارنده، برداشت های خويش را، برمبنای فاکتهای عينی و چشم ديد از رخدادهای کشور در بخشهای (21 ـ 22) " اين گاهنامه"، دراين زمينه ابراز داشته ام، که بر بنياد آن سقوط حاکميت ح .د.خ.ا، از کودتای 14 ثور1365 گورباچف ونجيب الله آغاز و درهشتم ثور1371، بعد از طی مراحل و به گونه تدريجی؛ مطابق خواست گورباچف ـ ريگن و جنرالهای خونخوار پاکستان و آخوندهای ايران، پايان يافت.

ازجانبی هم سلطان علی کشتمند نخست وزيرپيشين وعبدالوکيل وزيرخارجه وقت رژيم حاکم ، اتهام های طرفداران نجيب الله را بکلی بی اساس و ذهنيگرانه خوانده، برعکس علت سقوط دولت نجيب الله را ناشئ ازعوامل داخلی کشمش های درون نظام؛ خودخواهی ها و تماميت خواهی های بی حد و حصرخود وی و حواريون وعوامل خارجی بويژه پلانهای درازمدت امريکا و عملکردهای دستوری بنين سوان وحسين بوتسيالی نماينده های سازمان ملل متحد و قصرسفيد در امور افغانستان...، دانسته اند.

همچنان جنرال محمد نبی عظيمی معاون اول وزير دفاع و فرمانده گارنيزيون کابل درضمن برشمردن عوامل خارجی، موجوديت عناصر ناسالم، عقده مند، متعصب، تماميت خواه، بی کفايت و ازخود راضی را درکنار رئيس جمهور و اتکاء و اعتماد بيش ازحد نجيب الله را به يکه تازی و خود محوری خودش و حلقه ی زنجيری دور وپيشش می پندارد.

اکادميسين دستگير پنجشيری رئيس کميسيون تفتيش مرکزی پيشين ح. د.خ.ا، سقوط حاکميت نجيب الله را ناشئ ازبحران اقتصادی ـ اجتماعی ريشه دار؛ بازی های سياسی مردم فريبانه؛ گرايشهای شئونيستی خودبينی، خودنمايی و خود محوری و يکه تازی های شخص رئيس جمهور می داند.

داکتر ظاهر طنين می نويسد: روز سيزدهم اپريل دکتر نجيب الله اعلام کرد که آماده است تا آخر ماه اپريل قدرت را به حکومت انتقالی بسپارد؛ اما از حکومت انتقالی که بايد قدرت را به دست می گرفت خبری نبود. روز شانزدهم اپريل دکتر نجيب الله خواست تا از کشور خارج شود؛ اما افراد مسلح مخالف او مانع خروجش شدند.... احمد سرور سفير سابق افغانستان در دهلی و از نزديکان[ باجه] دکتر نجيب الله می گويد، مخالفان نجيب الله درداخل و دولت عليه او دست به کودتا زده و او راهی جز فرار نداشت.

واما، چرا دکتر نجيب الله درحالی که درجايگاه رئيس جمهور و سرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان قرار داشت؛ ازحمايت کامل سترجنرال محمد رفيع، رئيس ارکان سرقوماندانی اعلی قوای مسلح، سترجنرال محمد اسلم وطنجار وزير دفاع ملی؛ سترجنرال غلام فاروق يعقوبی وزير امنيت دولتی؛ راز محمد پکتين وزير داخله، سترجنرال محمد آصف دلاور؛ رئيس ستاد ارتش؛ ستر جنرال محمد نبی عظيمی فرمانده گارنيزيون کابل ، دگرجنرال عبدالفتاح قوماندان عمومی قوای هوايی و مدافعه هوايی و ساير جنرالان و افسران هرسه ارگان قوای مسلح در مرکز و زونهای شرق؛ جنوب و جنوب غرب برخوردار بود و همگی از امر و قومانده وی اطاعت می کردند وهيچ يک آنها  چون جنرال دوستم و جنرال مومن، عليه وی قرار نگرفته ويک چين تانک و يک عراده توپ هم  مانند هفتم ثور 1357 و کودتای 14 ثور 1365 ارگ را محاصره نکرده ودست به اقدام و عمل مشهود نظامی درشهرکابل نزده بودند؛ چرا وی، سرپرستی کشور ومردم؛ رهبری حزب و دولت؛ قيادت قوای مسلح افغانستان و حمايت از قانون اساسی کشور و متحدين سياسی دولت خويش را کنار گذاشت و راه فرار را درپيش گرفت؟ 

تا جاييکه بخاطردارم، دکتر نجيب الله را در نيمه ی دوم سال 1370  درمراسم سوگواری درپيش روی منزل فريد احمد مزدک، خيلی ها خسته، ازپا افتيده، ناتوان و تجريد شده و افسرده خاطر دريافتم. او ديگر آن نجيب با غرور و انرژی پيشين نبود.

او که می گفت: سر می دهم ؛ ولی سنگر نمی دهم؛ ويا تصريح می نمود، که: "وطن يا کفن". مگر چه صاف و ساده و غير مسئولانه درفکر ترک نمودن همه سنگرها بشمول قصر رياست جمهوری به شرط سلامت برآمدنش ازهمان سنگر(!) بود.

زيرا اکنون آن ياران پيشين وی که در کودتای 14 ثور 1365 بدور وبراش جا خوش کرده و روی تقسيم قدرت حزبی ودولتی مشغول چانه زنی بودند از او فاصله گرفته و تنهايش گذاشته بودند!

وی پس از برکناری مخالفين کودتای 14 ثور1365 دراين تصورخام فرورفته بود، که اکنون می تواند امر و نهی خويش را برساير اعضای حزب تحميل و تطبيق می نمايد؛ اما هنگامی که در جريان انتخابات کنفرانسهای سراسری حزب درسال 1366، که از آن در بالا ذکرشد؛ قدرت و اعتبار خود و متحدين درون حزبی اش را برخلاف توقع و انتظارش در سطح نهايت پايين و حتا درحال از دست رفتن ديد؛ آنگاه پرخاش گری و برخوردهای عقده مندانه را با آنانی که او را درجريان کودتا حمايت کرده بودند، نيز درپيش گرفت.

در گام نخست، دکتر صالح محمد زيری و ظهور رزمجو دوتن اعضای بيروی سياسی و منشی های کميته مرکزی ح. د. خ. ا را با استفاده از قدرت حزبی و دولتی، ازهردو مقام های ذکر شده اخراج نموده و همزمان با آن سيد محمد گلاب زوی وزيرداخله را نيز ازاين پست سبکدوش و بحيث سفير به مسکو فرستاد.

در قدم دوم؛ نوراحمد نور را که تمام نيرويش را در پيروزی کودتای ذکر شده صرف نموده بود، از مقام دوم رهبری حزب برکنار و بحيث سفير در خارج تبعيد نمود.

درعملکرد سوم؛ پس ازسرکوبی کودتای شهنوازـ گلبدين، اکثريت بيش از 80 درصد رهبران و فعالين جناح خلق ح. د. خ. ا را نيز از دست داد.

درمرحله ی چهارم؛ قرعه ی فال به نام سلطان علی کشتمند، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و رئيس شورای وزيران دولت جمهوری افغانستان، زده شد. بار نخست وی را از پست صدارت برکنار وبحيث معاون اول رئيس جمهور مقرر نمود؛ درحالی که عملاً معاون اول کاری او زنده ياد عبدالرحيم هاتف بود؛ اما ديری نگذذشت که وی را ازاين پست هم برکنار و واداشت تا کشور را ترک گويد. همينکه کشتمند اين دستور را نه پذيرفت؛ با رخداد ترور نافرجام، وی را غرض معالجه راهی انگلستان نمود.

پنجمين برخورد را، با نجم الدين کاويانی و فريد مزدک، دويار تازه بدوران رسيده اش، آغاز کرده آنان را به تبار گرايی متهم نمود؛ درحالی که خود آقای نجيب الله بيشتر ازهمه در لجنزار قبيله گرايی و پياده کردن کارهای ناتمام محمد نادرخان ومحمد گل خان مهمند...، ازطريق مشاورين مرکزی معلوم الحال خويش وفرستادن گروه عقده مندی تحت رهبری جنرال جمعه اسک به شمال کشور، فرو رفته بود؛" تخت و بخت" را به يکبارگی بالای" ميز قمار سياسی" قرارداد.

اما اگر نجيب الله دست کم برای يکبارهم عاقلانه می انديشيد؛ بجای اين که راه فرار را درپيش گيرد؛ يگانه کاردرست و تصميم بجا اين بود تا حين بروزحوادث شمال، دستور تدوير پلينوم  ويا نشست شورای مرکزی حزب (همان های که اورا درجريان کودتای 14 ثور1365 بالا کشيده بودند)؛ صادر و گزارش کارکردهايش را توأم با جريان اوضاع روز، صادقانه به جلسه ارائه و استعفايش را عوض سپردن به نماينده سازمان ملل متحد، به اين مقام با صلاحيت حزب، که به گفته مبلغينش! او را به اين مقام برکشيده بود(!)، تقديم می کرد.

درآن صورت اين مرجع ذيصلاح حزب درمورد تعيين سرنوشت آينده ی وی وظيفه داشت تا برخورد قانونمند و مسؤولانه ی تاريخی بعمل آورده سرنوشت آينده حزب و دولت را معين می نمود.

وليک از آنجايی که دکتر نجيب الله درجريان کار وعملکردهايش درسُکان رهبری حزب و دولت مرتکب اشتباهات جبران ناپذير و انحرافات سنگين و زندگی برانداز شده بود، ازآن جهت، وی تصاميم حزب را در مورد تعيين سرنوشت خويش، مانند تفکرات طراز فاشيستی خودش " بی رحمانه ، خشن و سرکوبگرانه"

می انديشيد؛ از آن رو، وی که در تارهای عنکبوت بنين سوان و پوتسيالی گير افتاده بود؛ به اصطلاح مردم ما" سياهی پيش روی جشم هايش را گرفت" و بدون اطلاع به متحدان حزبی و نظامی دور وپيش اش؛ به گفته لايق " چون يک دزد در نيمه ی شب دست به فرار نافرجام زد".

بلی! به گفته ی توده های مردم " خود کرده را نی درد است و نی درمان". 

تا جايي که بخاطر دارم، پس از تصرف شهر مزارشريف و قوت های نظامی ولايت بلخ و سمت شمال بدست فرقه 53  و قوتهای جنرال مومن، فرماندهان نيروهای مخالف دولت در شمال، به تاريخ هشتم ماه اپريل 1992 شورای مشترک را برای اداره امور شمال تحت رياست جنرال عبدالرشيد دوستم تشکيل و عزم لشکرکشی را بغرض گرفتن پايتخت کردند.

" همزمان با تصرف شهر مزارشريف، جنرال عبدالرشيد دوستم، احمد شاه مسعود وعبدالعلی مزاری، همراه با شماری از فرماندهان خود در شهر جبل السراج در شمال کابل گرد هم آمده، اساس اتحادی را گذاشتند، که بعداً به ائتلاف شمال شهرت يافت. دراين ديدار به گفته ژنرال دوستم برنامه حمله به کابل مورد توافق قرار گرفت و رياست ائتلاف به احمدشاه مسعود، معاونيت اداری به مزاری و معاونيت نظامی به وی سپرده شد." (افغانستان در قرن بيستم ص 370)

پس از اين توافق حرکت بسوی کابل آغاز گرديد؛ حدود هفت صد تن نظامی های جنرال دوستم اولين گروهی بود که وارد کابل شدند. سپس نيروهای مسعود با تصرف ولايت پروان و شهر چهاريکاردر15 اپريل با همکاری بخشی از نيروهای دولت، پايگاه هوايی بگرام را که ستون فقرات دولت مرکزی را تشکيل میداد، دردست گرفتند.

بعد از سقوط ولايات شمال، ولايت پروان و ميدان نظامی بگرام که دارای اهميت حياتی برای حکومت مرکزی بود؛ يک روزبعد آن 16 اپريل دکتر نجيب الله، شوربختانه راه فرار را درپيش گرفت؛ اما افراد

مسلح جنرال دوستم مانع خارج شدن وی از کشور گرديدند و اوهم بدفتر ملل متحد در کابل پناهنده شد.

يک هفته پيش از اين تصميم نافرجام، دورفيق حزبی که در بخشهای اطلاعاتی وزارت امنيت وظيفه رسمی داشتند به ملاقاتم آمده گفتند، ما اطلاعات موثق در اختيار داريم که رفيق نجيب،اراده و تدابيرفرار را ازکشور بجانب هندوستان در سر دارد. من باورنکرده گفتم، دکترنجيب همواره طی صحبت هايش ادعا می کرد:

" سرمی دهم، ولی سنگر نمی دهم" چگونه وطن، مردم، حزب و متحدين سياسی اش را درميدان جنگ گذاشته به هند فرار می کند.

آنان گفتند که داکترصاحب فاميل خود را قبل  براين با مبالغ کافی دالر به هند نزد باجه اش احمد سرور که  وی را برای پيش بينی چنين روزهای دشوار بحيث سفيردر دهلی مقررکرده بود، انتقال داده و محل رهايش نيز برای شان آماده نموده است؛ فاميلش عزيمت مع الخيرداکترصاحب را به دهلی، روزشماری می کنند.

داکترصاحب فقط در فکرمساعد شدن شرايط بهتر امن و انتقالش، بصورت آرام و بدون درد سر، به کشور هند است و بس.

پس از شنيدن اظهارات رفقای امنيت، نزد زنده ياد ببرک کارمل (دربلاک 103 مکروريون دوم در اپارتمان زنده ياد محمود بريالی اقامت داشتند) رفتم. رفيق کارمل، عصر آن وقت، عزم گردش به پيش روی بلاک را داشت و گفت بيا که بيرون از منزل کمی گردش کنيم. در حالی که انجنير نعمت هم حضور داشت، هرسه از منزل خارج شديم.

من به رفيق کارمل گفتم، گزارش مهمی از رفقاء رسيده است! ايشان به انجنير نعمت اشاره کردند و او که مسؤوليت همراهی رفيق کارمل را عهده دار بود، نزاکت را فهميد و در فاصله دورتری از ما قرار گرفت. من آنچه را شنيده بودم به وی گزارش دادم.

 کارمل صاحب، که از بروز رويدادهای جاری کشور، خيلی ناراحت و مضطرب ديده می شد، گفتند:

عين اطلاع را رفقای ديگری هم اظهار نمودند؛ اما من فکرمی کنم که نجيب الله نبايد چنين اشتباه بزرگ را مرتکب شود و خود را در پيشگاه مردم افغانستان و قضاوت تاريخ محکوم نمايد.

من پرسيدم که در اوضاع بحرانی موجود نجيب الله چی کار کند وکدام راه را درپيش گيرد؟

کارمل صاحب گفتند: او بايد هرچه زودتر جلسه شورای مرکزی حزب وطن را دعوت کند و درآن جلسه گزارش کارکردکی اش را با اوضاع پيش آمده بصورت صادقانه و بدور از گزافه گويی ها به اعضای شورای مرکزی حزب، ارائه و خواستارکمک در امرتعيين سرنوشت خود، وطن ، حزب، دولت و مردم افغانستان گردد.

اين اعضای شورای مرکزی حزب وهيآت اجرائيه آن که دولت را رهبری می کنند، می توانند اورا دراين حالت حساس درزمينه تعيين سرنوشت، مردم، حزب، دولت وخود وی کمک نمايد؛ نه بنين سوان وپوتسيالی.

زنده ياد کارمل افزود: اطلاعات وجود دارد، که نجيب الله مقدار هنگفتی پول از دارايی دولت را به نام های مختلف ازافغانستان بانک کشيده توسط محمد سرور سفير افغانستان در دهلی به هند انتقال داده است.

اگر اين اطلاعات موثق باشد؛ درآنصورت بايد وی هرچه زودتر آن پول ها را که دارايی همه مردم افغانستان است، واپس تحويل بانک کند. درغيرآن بحيث خيانت در امانت بيت المال، بدنامی ابدی را نصيب و محکوم تاريخ خواهد شد.

يک هفته بعد آن ساعت 9 صبح يکی از رفقای لوای دوم گارد به منزلم آمد وبا سراسيمگی اظهارداشت:

رفيق نجيب شب گذشته پس از ساعت 12 بجه با احمدزی برادرش، اسحق توخی رئيس دفتر و جفسر ياورش ، توسط موترهای ملل متحد به ميدان هوايی کابل آمده و می خواست با هواپيمای ملل متحد به هند فرارنمايد؛ اما افراد دوستم مانع فرار داکتر صاحب و افراد معيتی اش شدند. آنها واپس برگشتند؛ وضع بکلی خراب است.

رفيق عزيز، می فهمی! وقتی که رئيس جمهور و سرقوماندان اعلی قوای مسلح، که کشور و حزب و دولت وهمه ما را تنها گذاشته فرارمی کند؛ سرنوشت ما افسران که 14 سال با اشرار جنگيده ايم  چگونه رقم خورده و خانواده های مان به چه مصيبت های هولناکی گرفتار خواهند شد.

گفتم که اين خبر را از چه کسی شنيدی؟ او درجواب گفت: رفيق عزيز! من امشب درلوای دوم گارد مقيم در ميدان هوايی کابل نوکری بودم. من چشم ديد خود را برايت اطلاع دادم و تشويش سرنوشت آينده ی خود و رفقای حزب، بويژه رفقای نظامی و امنيت را دارم. چی حالت سر ما خواهد آمد؟

دراين اثنا اطلاعات يک هفته پيش رفقای امنيت بخاطرم آمد و با خود گفتم که آنها اطلاعات شان را صادقانه اظهار داشته بودند؛ ولي من نسبت به اظهارات شان به دیده شک وتردید نگریسته بودم .

پس ازمرخص شدن مهمان، باری بديدن رفيق کارمل رفتم تا اطلاع تازه را به ايشان گزارش دهم. حين داخل شدن به منزل نشيمنی که کارمل صاحب در آن جا می زيست؛ مشاهده نمودم که زنده ياد رفيق مجيد سربلند

هم در سالون نشسته و با رفيق کارمل روی فرار نافرجام داکتر نجيب الله صحبت دارند و هردو خيلی متأثر هستند؛ وليک رفيق سربلند ازمتن صحبت و اطلاعيه رفيق وکيل وزيرخارجه آزرده خاطر بود و گفت:

 رفيق وکيل درصحبت خود گفت، که داکترنجيب الله امشب می خواست از افغانستان " دزدانه" فرارکند. برای يک وزير خارجه کاربرد واژه ی " دزدانه" خيلی نادرست و توهين آميز است. ما استعمال اين واژه را از يک عضو هيأت اجرائيه حزب و وزير امورخارجه کشورانتظار نداشتيم.

رفيق کارمل درحالت تأثر و سکوت قرارداشت؛ پيش ازآن که وی چيزی بگويد؛ من که خيلی از وضع موجود پريشان وازعملکردهای زندگی براندازپنج ساله نجيب الله رنج بی شمار کشيده بودم، به رفيق سربلند گفتم: معذرت می خواهم که درحضور کارمل صاحب بزرگوار حرف می زنم؛

نخست اين که رفيق وکيل ازجمله رفقای نزديک داکترصاحب نجيب ازدوران دانشگاه کابل تا ايندم بوده است. دوم ، وی درصحبتش حقيقت را گفته است. داکترصاحب بحيث رئيس جمهور، رهبرحزب وطن، سرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان، آن گونه که می گفت:" سرمی دهم؛ ولی سنگر نمی دهم؛ برخلاف لاف و گزاف گويی های ديروزش، حالا، وطن، مردم، حزب و دولت را بشمول سنگر ارگ رياست جمهوری، بدون سر و سرپرست رها کرد و درتاريکی نيمه ی شب راه فرار را به کشورهندوستان درپيش گرفت.

رفيق ارجمند! شما اين عمل وی را حرکت قهرمانانه می پنداريد ويا " فراردزدانه" تعريف می کنيد.

رفيق سربلند که ازاين حرکت وحالت بوجود آمده خيلی منزجر شده بود، ازصحبت من زيادتر ناراحت گرديد؛ در ضمن رفيق کارمل به من با اشاره فهماند که بايد صحبت را قطع کرده خاموشی اختيارکنم. سپس رفيق سربلند ازجايش برخاست و به گونه ی آزرده خاطر رخصت شد.

 رفيق کارمل گفتند، همه رفقاء و دوستان و مردم از حالت بوجود آمده متأثر و پريشان هستند. بايد همه ما در جستجوی آن شويم تا درکشور حالات فاجعه بار اندونيزيا ـ چلی و ايران بوجود نيايد.

پس ازآگاهی پناه بردن دکتر نجيب الله به دفتر ملل متحد، بنا بر گفته عبدالوکيل وزير امور خارجه دولت جمهوری افغانستان، اعضای هيأت اجرائيه حزب وطن حاضر درکشور، به ساعت 8 صبح، باستثنای غلام فاروق يعقوبی و سيداکرام پيگير، گرد هم جمع شدند. هيأت اجرائيه سليمان لايق را بنابر سابقه طولانی اش در رهبری حزب برگزيد تا با بنين سوان وارد مذاکره شود. درعين حال حين اطلاع ازخودکشی غلام فاروق يعقوبی وزير امنيت، دستور داد تا هيأتی تحت رياست سيد غلام حسين فخری معاون سارنوالی، واقعه را مطابق قوانين کشور و استفاده از متخصصين کريمينال تخنيک تحقيق نمايند. همچنان دراين جلسه تصميم اتخاذ گرديد تا بخاطر جلوگيری ازحمله مخالفين به شهر کابل و آغاز ديالوگ، نماينده های باصلاحيت غرض مذاکره با آقايان حکمتيار و مسعود به ولايات لوگر و پروان تعيين و توظيف گردد.

روز 17 اپريل مطابق 28 حمل و باردوم تاريخ 2 ثور 1371 عبدالوکيل وزير خارجه غرض مذاکره با احمدشاه مسعود راهی جبل السراج گرديد و گزارش صحبت خود را به هيأت اجرائيه حزب سپرد.

همينگونه به تاريخ 3 ثور 1371 سترجنرال محمد رفيع معاون رئيس جمهور وعضو هيأت اجرائيه حزب وطن ، با گلبدين حکمتيار وارد سرخاب لوگر گرديد.

اين که بين انها چی مطالبی مطرح و چی نتيجه ای بدست آمد، نگارنده از آن اطلاع  ندارد.

اما درآن زمان گفته می شد که نمايندگان حزب وطن تصميم رهبری حزب را مبنی بر انتقال قدرت به شورای بی طرف 15 نفری ملل متحد به آنان ابراز داشتند؛ اما آنها نه پذيرفته، مسعود خواهان انتقال قدرت به شورای نام نهاد مجاهدين ساخت پشاورپاکستان وحکمتيار انتقال قدرت را به حزب اسلامی مطالبه داشت.

عبدالوکيل عضو هيأت اجرائيه حزب و وزيرخارجه، جريان سقوط دولت را اين گونه بيان می کند:

«هيأت اجرائيه حزب وطن وعبدالرجيم هاتف معاون اول رياست جمهوری، پس ازصحبتهای که روزهای 28، 29 و31 حمل با بنين سوان داشتند، به اين نتيجه رسيده بودند که هيچ نيرويی دردولت وحزب وطن توانايی حفظ قدرت دولتی را ندارد. زيرا، بغاوت نيروهای مليشه درشمال کشور وبه تعقيب آن، کناره گيری نجيب الله ازقدرت و پناه بردنش به دفترملل متحد ومحاصره کابل از سوی قوتهای مجاهدين، زمينه های فروپاشی دولت جمهوری افغانستان را فراهم کرده بودند. درعين زمان شرايط انتقال صلح آميزقدرت به شورای بيطرف 15 نفری، درنتيجه بی مبالاتی ها و خلاف ورزی های بنين سوان وهمکارانش، نيزتخريب و ازبين رفته بود. همچنان رهبری حزب ودولت نيز بنا برجاه طلبی ها، خصومتهای طولانی ورقابتهای ناسالم درون حزبی و سازشهای پنهانی با بخشی ازجناحهای مجاهدين ونيروهای ياغی درشمال کشور،

نمی توانستند بدون موجوديت نجيب الله دراين لحظات سرنوشتساز، بحيث يک نيروی واحد و همبسته عمل نمايند. بنابرآن، سقوط رژيم حتمی بود. يگانه کاری که درآن شرايط سرنوشتساز،لازمی وحتمی پنداشته

می شد، جلوگيری از پيروزی خونين نظامی مجاهدين بالای دولت و حزب وطن بود.

بدين لحاظ سعی می شد تا انتقال قدرت به مجاهدين بطور صلح آميز، صورت گيرد.

 جانب مقابل (مجاهدين) نيز، که اوضاع را بدقت زيرنظرداشتند، با انکشافات ناگوار دردولت و حزب وطن، فوراً دست به کارشدند و با پشتيبانی و رهنمايی استخبارات نظامی دولت پاکستان و درمشوره با حکومت ايران و ساير شرکای منطقوی و بين المللی شان شورای مجاهدين پشاور را در 25 اپريل1992، بوجود آوردند.آن شورا فيصله کرد تا صبغت الله مجددی، بحيث ممثل دولت اسلامی افغانستان، قدرت را از دولت جمهوری افغانستان که حاضر به انتقال آن است، تحويل گرفته وبرای دوماه آن را اداره کند....

طوری که در صفحات قبلی تذکر بعمل آمد، بتاريخ 26 حمل 1371 ابتداء قوتهای دوستم بنابر پيشنهاد محمود بريالی و موافقه هيأت اجرائيه حزب و اجازه و دستور نجيب الله ظاهراً غرض کمک برای امنيت کابل، وارد ميدان هوايی شدند. همچنان به اساس هدايت نجيب الله و زمينه سازی مسئولين وزارت داخله، قوتهای مليشه يی جبار قهرمان ازهلمند، درغند 52 مخابره واقع مکرويان اول جابجا شده بودند، تا پلان تصرف حوزه های امنيتی شهرکابل راعملی نمايند....

دراين مدت،(3 الی 7 ثور1371) قطعات نظامی وامنيتی درشهرها وولايات، بنابردستور مسئولين وزارت های دفاع، داخله و امنيت دولتی، يکی پی ديگر با تنظيمهای مختلف جهادی سازش می نمودند... زيرا سرقوماندن اعلای قوای مسلح موجود نبود تا به همه دستور می داد.

بطور مثال: درگرديز جنرال امام الدين به جلال الدين حقانی، درقندهار تورنجنرال محمد اکرم به ملا نقيب الله، درهرات جنرال رحمت الله رؤوفی به اسماعيل خان، در جلال آباد دگرجنرال افضل لودين به حاجی قدير، فرقه ها و قول اردوهای شان را تسليم نمودند.

درمرکز کابل، حزب اسلامی حکمتيارمناطق ريشخور، دارالامان، چهلستون، فابريکه جنگلک چهار آسياب، شيوکی، بينی حصار، بگرامی، تپه های شينه، هودخيل، سيد نورمحمد شاه مينه، شاه شهيد، کورس عالی افسران و پوسته های امنيتی اطراف کابل را به تصرف درآورد و در 5 ثور در شهرکابل ساختمان رياست جمهوری ، ارگ، شورای وزيران،مکروريان اول، بيمارستان چهارصد بستر، تپه بی بی مهرو، عمالات خانه، وزارت دفاع، مقر کميته مرکزی حزب، رياست ده وزارت امنيت دولتی و تمام حوزه های امنيتی پوليس و ساختمان وزارت داخله را بدون برخورد از جانب مسئولين تسليم گرديد ويا تسليم داده شد.

قوتهای جنرال دوستم درميدان هوايی کابل، بالا حصار، تپه شهدا و مکرورويان سوم و چهارم، جا بجا شدند. همزمان قوتهای شورای نظار توسط هليکوپترهای قوای هوايی به فرودگاه کابل آمدند و يکجا با قوتهای دوستم و فرقه 8 و بعضی از قطعات گارد، ميدان هوايی خواجه رواش، فرقه 10 امنيت دولتی، لوای دوم گارد و بعضی جزو تامهای ديگر امنيت را تصرف نمودند....

حزب وحدت اسلامی عبدالعلی مزاری، مناطق غرب کابل، از جمله افشار، کوته سنگی، سيلوی مرکزی، کارته های سوم و چهارم، دشت برچی، سفارت فدراتيف روسيه، مناطق دهمزنگ، ليسه حبيبيه و باغ وحش را به تصرف خود درآوردند.

عبدالوکيل وزير خارجه می گويد: تا تاريخ چهارم ثور 1371، همه اعضای هيأت اجرائيه شورای مرکزی حزب و اعضای حکومت در انتظار آمدن مجددی بودند.

پنجم ثور، ساعت هشت صبح به مقر شورای مرکزی حزب رفتم؛ به غيراز سليمان لايق، انجنير نظرمعاونين حزب و محمود بريالی، ديگر اعضای هيأت اجرائيه تشريف نداشتند. دفتروطنجاربازبود؛ ولی از وی و ياورانش خبری نبود. از محمد رفيع و پکتين کسی نمی دانست که کجا تشريف دارند. دراين فرصت، زنگ تلفون قوماندان هوايی برای بريالی آمد و گفت:

" رفيق مزدک دريکی از طياره های نظامی نشسته می خواهد مزارشريف برود. به وی اجازه بدهيم يانه؟"

بريالی گفت: " بايد از طياره پايين شود. اورا تا مقرشورای مرکزی حزب يا گارنيزيون همراهی کنيد!"

نجم الدين کاويانی اطلاع داد که در خيرخانه در قطعه نظامی جنرال بابه جان است.

درآن اوضاع پراضطراب تصميم گرفتم که به وزارت داخله بروم تا مگر بتوانيم حد اقل تا آمدن مجددی

همه ما يکجا حضور داشته باشيم و انتقال قدرت بطور صلح آميز و آبرومندانه صورت گيرد. هنگامی که

ازمقر شورای مرکزی بيرون می شدم، با دگروال محب يکی از افسران رياست دهم وزارت امنيت دولتی روبرو شدم، وی گفت:

" رفيق وکيل، افراد مربوط به مجاهدين داخل ارگ شده و آن را تصرف نموده اند. دگروال نادر، يک تن از اعضای خانوادۀ رفيق رفيع خود را قوماندان رياست ده وزارت امنيت دولتی معرفی می نمايد" سواربرموتر از چهارراهی پشتونستان می گذشتم، ديدم گروپ از مجاهدين درمقابل وزارت ماليه ايستاده اند.... از موتر پياده شدم تا ببينم اوضاع از چه قراراست، که چند خبرنگار خارجی اطرافم را گرفتند و گفتند:

«آقای وزير، نيروهای حکمتيار تمام شهرکابل را گرفته اند، پروگرام شما چيست و اين جا چه می کنيد؟»

متوجه شدم که وضعيت کاملاً از کنترول خارج شده است. جوابی گفتم ودوباره سوار موترشدم و به سوی وزارت داخله رفتم. درنظام قراول وزارت داخله، با چهره های نا آشنا درلباس غير نظامی روبروشدم. درمنزل اول به ياورپکتين برخوردم و از وی پرسيدم که آيا وزيرصاحب تشريف دارد؟ وی با متردد وترس گفت بلی و پيش ازمن با عجله خودرا به دفتر وزيرکه درمنزل بالايش قرارداشت رسانيد. وقتی به دفتر پکتين داخل شدم، ديدم که وطنجار و اسدالله پيام نيز با وی در آن جا استند. درهمين اثنا و دريک چشم زدن، متوجه شدم که شخصی بسرعت به تشنابی که درگوشۀ دفتر بود، داخل شد. دقايق می گذشتند؛ ولی آن شخص از تشناب بيرون نيامد من که حس کنجکاويم تحريک شده بود، به بهانه رفع مشکل به تشناب رفتم؛ اما هرچه کوشيدم در را باز کنم، موفق نشدم؛ زيرا شخصی که بداخل تشناب بود، دستگير در را محکم گرفته بود.

به گمان اغلب، شخصی که نخواست با من روبرو شود، يا محمد رفيع معاون رئيس جمهور، يا شهنواز تنی ويا منوکی منگل بود. چند روز قبل از رفتن نجيب الله به دفتر ملل متحد، محمد عيسی قوماندان فرقه 10 وزارت امنيت دولتی واقع باغ داوود به يعقوبی اطلاع داده بود که افراد مربوط به قطعه وی شهنواز تنی را سواربر موتری درمسير راه ميدان وردک ديده بودند. وقتی يعقوبی موضوع را به نجيب الله اطلاع داده بود، او در جواب گفته بود:" حالا هرکس از وضعيت موجود استفاده می کند."

بعد از آنکه دوباره به دفتر وزير داخله برگشتم، بعد از لحظه ای ، دروازۀ اتاق به شدت بازشد وسليمان لايق و انجنير نظرمحمد با رنگهای پريده و نهايت پريشان داخل اتاق شدند. لايق با صدای لرزان گفت:

" افراد دوستم درتعمير شورای مرکزی نزديک بود مرا بکشند. کتابچۀ يادداشتهايم را به زور ازدستم ربودند و اگرمحمود بريالی نمی بود و مرا از چنگ آنها خلاص نمی کرد؛ مرا میکشتند زندگيم مرهون بريالی است. وی مرا از چنگ آنها خلاص کرد؛ ولی کتابچۀ يادداشت هايم را گرفتند."

حالت هيچکدام ما بهتراز سليمان لايق و نظرمحمد نبود. همۀ ما وضعيت آشفته داشتيم. هرکدام در اين حالت مطلبی را گفتند. بنوبۀ خود گفتم:

" بايد وزارت را ترک کنيم وتا روشن شدن وضعيت، به جای امنی پناه ببريم، تا بتوانيم ارتباط مان را با ساير رفقا برقرار نماييم. همه ما به منزل پدر رفيق داوود رزميار درشش درک برويم. زيرا ممکن قوتهای دوستم و معاونش مجيد روزی بالای وزارت داخله نيز حمله کنند" چنانچه بعداً چنين هم شد.

افراد مربوط به حزب اسلامی و جبار قهرمان قبلاً در قرارگاه وزارت داخله و حوزه های امنيتی[پوليس] جابجا شده بودند و همه ازاين موضوع آگاهی داشتند.

جز پکتين، همه پيشنهادم را قبول کردند تا باهم يکجا برويم؛ اما بعد ازآنکه پکتين درگوش وطنجار واسدالله پيام رئيس امور سياسی وزارت داخله چيزی گفت، آنها هم از رفتن با ما ابا ورزيدند. بالآخره سليمان لايق وانجنيرنظرمحمد يکجا بامن به منزل پدر داوود رزمياررفتيم....

دوشب و دوروز را با سليمان لايق و نظرمحمد در يک حالت سردرگمی واضطراب درآن جا به سربرديم....

صبح روز6 ثور والدين و تمام اعضای فاميلم از مکرويان که هنوزهم در تصرف قوتهای حکمتيار بود به منزل پدر رزميار آمدند. دراين وقت سليمان لايق و نظرمحمد با عزت الله ياور سليمان لايق، منزل پدر رزميار را ترک نمودند. سليمان لايق تفنگچه ای را که با خود داشت برای قدرت الله برادر رزميار بخشيد....

 واما، بتاريخ 25 اپريل 1992 مطابق 5 ثور1371، شورای انتقالی [51 نفری] مجاهدين در پاکستان تشکيل گرديده بود و در رأس آن صبغت الله مجددی [ برای مدت دو ماه و برهان الدين ربانی برای چهار ماه] تعيين شد و بتاريخ 27 اپريل موصوف با همراهانش وارد کابل شدند.

صبغت الله مجددی قبل از رسيدن به کابل، کميسيون 5 نفری ای را تحت نام" کميسيون امنيت و اداره شهر کابل" برياست احمد شاه مسعود ايجاد نمود. اعضای کميسيون عبارت بودند از: داکتر نجيب الله مجددی، عبدالرحيم وردک،، قوماندان عبدالحق، مولوی صديق الله و قوماندان شيرعلم.... خبر ايجاد آن کميسيون از طريق راديو تلويزيون به نشر رسيد....

سرانجام فيصله نامه رهبران مجاهدين مقيم پاکستان [مبنی بر تصرف قدرت و اعلام دولت اسلامی] به پشتو و فارسی از طرف نجيب الله مجددی و دوکتور عبدالرحمان از طريق راديو و تلويزيون قرائت شد. به تعقيب آن محمد نبی عظيمی به نمايندگی قوای مسلح جمهوری افغانستان، پشتيبانی اش را از دولت اسلامی به رهبری صبغت الله مجددی ازطريق تلويزيون اعلام نمود....» (ازپادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا ص937 ـ945)

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی مقيم پشاور پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انتقالی برياست صبغت الله مجددی و انتقال قدرت به شکل مسالمت آميز به وی مخالفت خود را ابراز و خواهان تصرف قدرت بزور تفنگ، (مطابق نيات شوم ژنرال ضياء الحق، که گفته بود" کابل بايد در آتش جنگ بسوزد،") بوسيله نيروهای خود شده و تهديد نمود که اگر شرايط او پذيرفته نشود روز يک شنبه بيست و پنجم اپريل بر شهر کابل حمله خواهد کرد و حکومت اسلامی طرزديد خودش را مستقر خواهد ساخت.

در پاسخ به اين تهديد احمدشاه مسعود ازطريق ارتباط بی سيم از گلبدين حکمتيار خواست تا از حملۀ روز يک شنبه به کابل صرف نظرکند. او به حکمتيار گفت:

« تهديد کرديد که به روز يک شنبه حمله نظامی به کابل بکنيد و من قسمی که در گذشته هم دراين گپهای خود صريح بوديم، حالا هم به صراحت می گويم که نشود خدای نا خواسته حملۀ شما بر کابل باعث درگيری بسيار شديدی بين خود مجاهدين شود، چرا وقتی که يک طرف داخل کابل ساخته شود، گروههای مختلفی داخل کابل می شوند، هرج و مرجی که در کابل ايجاد می شود، وضع خرابی که در آنجا ايجاد می شود، به يقين که بگويين نگويين منجر به برخوردی بين مجاهدين خواهد شد و بهتر است که شما مسأله را همين حالا به من اطمينان بدهيد که روز يک شنبه حمله ای وجود ندارد، قسمی که من از اين طرف، سر اين مسايل به شما اطمينان دادم که حمله ای وجود ندارد که ما در فکر کارهای ديگری نشويم. انشاء الله شنيده شد؟

حکمتيار: من شنيدم، ولی من از طرف خود عرض می کنم که اين فيصلۀ ماست. به همه جبهات هدايت صادرشده، سنجيده و دقيق انتخاب شده و تا زمانی که حالتی ايجاد نشود که درنتيجۀ آن ضرورت عمليات را فرد فرد مجاهدين ما منتفی بشمارد، ما شايد قادر به تأخير و تعجيل دراين وقت محدث نداشته باشيم.

احمد شاه مسعود: معنی اين گپ اين است که روز يک شنبه حتماً شما حمله می کنيد تا من آمادگی بگيرم.

حکمتيار: آمادگی برای چی؟

احمد شاه مسعود: آمادگی برای دفاع از مردم کابل، زن کابل، مرد کابل، خُرد و کلان کابل؛ آمادگی برای دفاع از همين ملت مظلوم....     

در بيست و پنجم اپريل ديگر جنگ آغاز شده بود. نيروهای حزب اسلامی از يکسو و نيروهای ارتش و ائتلاف شمال از سوی ديگر برای به دست گرفتن کنترول پايتخت وارد نبرد سهمگينی شدند. آرامش شهر در زير شليک تانکها و توپخانۀ سنگين برهم خورده بود؛ جنگ وحشتناکی که کابل آن را در طول اين سده به خاطرنداشت.

اعضای حکومت مجاهدين در پاکستان خود را برای رفتن به کابل آماده می کردند. صبغت الله مجددی رهبر حکومت جديد که کميته ای را تحت رياست احمدشاه مسعود برای تأمين امنيت انتخاب کرده بود، در گفتگويی با بی. بی. سی، نيروهای حزب اسلامی را اخلالگر خواند:

تا حال ما به قوماندانان اجازه نمی داديم که داخل کابل شوند و اگر اين طور يک کسی بخواهد هرج و مرج در آنجا توليد کند ما به کسی اجازه نمی دهيم درآنجا تخريب کنند. اين حکومت هم تأسيس شده و قيادت را هم مردم قبول کرده اند. حکومت پاکستان هم اين حکومت و قيادت را به رسميت شناخته است. با اطلاعی که گرفتيم، بعضی مغرضين و مخربين می خواهند که در کابل اغتشاشی را توليد کنند ويا کاری بکنند.

ما يک هيأت را تعيين کرديم تحت قوماندۀ (فرماندهی) احمد شاه مسعود که امنيت کابل را به ذمه بگيرند. قوماندانها آمادگی خود را گرفتند و آهسته آهسته داخل کابل می شوند که از وجود اشخاص مخرب جلوگيری کنند.

سوال: آيا علت ورود مجاهدين به داخل کابل جلوگيری از حملۀ نيروهای حزب اسلامی بوده؟

مجددی: بلی، بلی، معلوم گپ است. از نيروهای حزب اسلامی يا خلقی ها يا کسانی ديگری که می خواهند اوضاع را در آنجا مختل سازند.

پس از پنج روز جنگ شديد، نيروهای مشترک ائتلاف شمال و فرماندهان متحد آنها در ارتش، کنترول شهر کابل را دوباره به دست گرفتند. گرچه جنگهای پنج روزه پايان يافت، اما هنوز دو ائتلاف مخالف در برابر هم صف بسته بودند.» (افغانستان در قرن بيستم مؤلف دکتر ظاهر طنين صص384 ـ 386 )

قبل از آن که پيرامون رويدادهای خونبار ناشئ از فرار نافرجام نجيب الله وسقوط حاکميت و جنگهای خونبار ميان حزب اسلامی گلبدين حکمتيار، مليشای جبار هلمندی مشهوربه قهرمان ومتحدين دولتی آنها ازيکطرف؛ و نيروهای جنرال دوستم، جنرال مومن، شورای نظار، حزب وحدت و گارنيزيون کابل، از جانب مقابل،

چشم ديدهايم را ابراز نمايم؛ حدود بيشتراز يک ماه پيش آن، شماری ازموسپيدان شهرستان نجراب" زادگاهم" بخاطرادای مراسم فاتحه وهمدردی بمناسبت وفات زنده ياد رفيق محمد علی حيدری به کابل آمده بودند، يک تن آنان که سابق در شهرداری کابل ماموريت داشت و پسرش از اعضای فعال حزب اسلامی حکمتيار بود، نزدم آمد و گفت: من پيامی از جانب اسُتاد فريد کاپيسا، معاون آقای حکمتيار، به شما دارم.

من گفتم: ماما جان(!)، بفرماييد!

او گفت: استاد فريد به شما سلام گفت و پس ازآن اظهار نمود که حکومت شما در حال سقوط است؛ داکتر نجيب الله هم از کار خسته شده؛ گرچه تصميم داشت تا قدرت را مطابق به نظر سازمان ملل متحد به شورای 15 نفری بيطرف انتقال دهد؛ وليک رهبران مجاهدين ازجمله حکمتيار صاحب با پلان مذکورموافقه نکرد. من گفتم: چرا حکمتيار صاحب موافقه نکرد؟ آن شخص از زبان و گفته های فريد کاپيسا که با وی صحبت داشت، گفت: حکمتيار صاحب می گويد، که شورای 15 نفری در افغانستان کدام قدرت نظامی ندارد؛ آنها برای موجوديت و امنيت خود مجبور اند تا حضور قوای مسلح همين رژيم کمونيستی را که سال ها با ما و  سايرمجاهدين جنگ های خونين داشتند، ادامه دهند. بنابرآن آمدن آنها درحفظ و موجوديت قوای مسلح رژيم حاکم، با داعيه جهاد 14 ساله ما در تضاد قرار دارد و ما همان طوری ظاهرشاه را قبول نکرديم؛هيچ گاه اين شورای 15 نفری را که از طرفداران شاه سابق هستند، حلال مشکل جنگ وصلح افغانستان نمی دانيم؛ فقط قدرت بايد به مجاهدين که 14 سال جنگ کردند؛ خون ريختند و شوروی ها را از افغانستان کشيدند و می توانند يک دولت مقتدر اسلامی را، توأم با صلح وامنيت در افغانستان مستقر سازند، انتقال داده شود.

او به صحبت هايش ادامه داد و گفت: استاد فريد گفت، قرار است قدرت به ما انتقال داده شود واز شما تقاضا کرد تا گذشته ها را هر کاری که شد، خوب يا اشتباه، از ما يا شما، همه را فراموش کرده، دراين پروسه انتقال قدرت، از طريق رفقای تان در قوای مسلح با ما کمک کنيد. ما امنيت شما، فاميل و رفقای تان را بهتر ازديگران، تأمين می کنيم. زيرا حزب ما بيش از 60 درصد مناطق افغانستان را به تنهايی دراختيار دارد؛ درچهار اطراف کابل قوت های مجاهدين حزب اسلامی قراردارند و کابل تقريباً در محاصره کامل حزب اسلامی است.

حکمتيار صاحب هم با نمايندگان داکتر نجيب الله و حتا با شخص خودش تماس های منظم برقرار کرده آنها موافق اند تا قدرت به حزب اسلامی که قادر است امنيت شهر کابل و ولايات را تأمين کند، انتقال داده شود.

من بخاطر کسب اطلاعات بيشتر؛ پرسيدم: در اطراف کابل و ولايات شمال جمعيت اسلامی ـ حزب وحدت اسلامی و حزب آقايان سياف و يونس خالص هم قوت دارند و شورشهای شمال هم آغاز گرديده، حزب اسلامی چگونه می تواند همه اين تنظيم ها را مهار زند و قدرت را در دست گيرد؛ از جانب ديگر نقش ونظر دولت پاکستان که از زمان حکومت داوود خان تا ايندم اين تنظيم ها را در خاک خود جای داد؛ نان و نفقه داد و کمک های پولی، نظامی و سياسی کشورهای غربی و عربی را جذب و بخشی از آن را به اينها تحويل داد و اين تنظيم ها را تربيت نظامی کرد؛ حال آن کشور از حکمتيارحمايت می کند ويا از تنظيم جمعيت اسلامی وديگران؟

او خنديد و گفت: خودت از حزبی های سابقه دار نجراب هستی و خوب می دانی که پاکستان پشت منفعت خود است نه چيز ديگر؛ منافع پاکستان در وجود ديگر تنظيم ها که در افغانستان به اندازه حکمتيار نفوذ ندارند؛ تأمين شده نمی تواند. زيرا پاکستان از ديد  ريشه های قومی، بالای تاجيک ها، هزاره ها وازبيک ها، حساب نمی کند؛ ازاين رو بالای حکمتيار که پشتون است و در مناطق پشتون نشين نفوذ بيشتر دارد، بيشتر از ديگران حساب می کند. او مزاح گونه اضافه کرد:

 برای پاکستان حکمتيار فرزند اصلی است و ديگران، فرزندان" اندر يا نا سکه اند". او کمی با اطمينان گفت: من فکر می کنم که قدرت به حکمتيار انتقال می يابد و خودت را که نه تنها من، بلکه ديگر موسفيدان نجراب هم دوست دارند؛ به نظر من بهتر است تا دراين لحظات حساس که فکر می کنم آخرين روزهای حکومت داکتر نجيب الله است، گذشته را همان طوری که استاد فريد گفت، فراموش کن و جانب حکمتيار را بگير، اين تصميم بخير خودت و رفقايت در کابل و کاپيسا ومردم نجراب است.

من در جواب وی گفتم:

مامای محترم! يک جهان تشکر از تشريف آوری تان به منزل اين بنده ی ناچيز و لطف دلسوزی تان نسبت به من و فاميل و هم ميهنان زادگاهم. به اُستاد فريد هم سلام مرا با بزرگواری تان وسيله شويد و از جانب من به ايشان بگوييد: تشکر ازاين که پس از کشيدگی های خونباری که با اين کمترين و اعضای فاميل و خانواده ی بزرگ مان در نجراب داشتيد؛ يادی از اين کمترين همه نموديد؛ آنهای که توسط فرماندهان شما جام شهادت نوشيدند وحتا جنازه های شان را هم به ما تسليم نکردند؛ خداوند همه آنها را قرين رحمت خود نمايد؛ ازاينکه ازهمکاران زراعتی (دهقانها) و زمين، باغ و باغچه من و برادرم طی اين سال ها، به نام " مال غنيمت"، خوب سرپرستی و استفاده شرعی نموديد(!)؛ بايد سپاس گذار شما و جناب حکمتيار صاحب باشم.

اما من در مدت 28 سال دوره ماموريت ام هيچ گاه در هرسه ارگان قوای مسلح کار نکرده ام؛

در دوران حاکميت نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين، يک ونيم سال در مخفیگاهها با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کردم؛

در زمامداری داکترنجيب الله هم سه سال بدون جرم و گناهی خانه نشين شدم؛ اکنون فقط يک معلم و آموزگار در ليسه عبدالهادی داوی هستم؛ از اين رو هيچ کمکی در توان من نيست تا آن را به شما وعده بدهم.

آن موسپيد جهان ديده از آشاراتی که من در مورد جنايات حکمتيار و فرماندهانش در شهرستان نجراب و اعضای خانواده بزرگ مان نمودم، فهميد و خود لب به سخن گشوده واز گذشته های خونبارحکمتياريکايک با من همدردی نمود و گفت:

من می دانم که آمر حزب اسلامی حکمتيار درنجراب چگونه ملا خداداد ـ ميرزا عبدالشکور وملک عبدالستار ، پسران کاکا و خاله ات را کشتند و حتا جنازه های آنها را به فاميل های شان ندادند؛ خواهرنابينا و روشن ضميرت را بجرم اين، که "برادرت کمونيست است"، بايد برای کفاره اين جرم پول بدهيد که ما سلاح خريداری می کنيم؛ خلاف احکام دين اسلام و عنعنات ملی و وطنی، تا سرحد مرگ شکنجه دادند.

علاوه بر غصب زمين هايت، تاک ها ، درختهای ميوه دار باغ، درخت های توت و بيد تان را يکسره بريده و بصورت ليلام فروختند؛ آنها نه تنها دهقان تان، بلکه خليفه سلمانی را که از شما در محافل مردم به نيکی ياد می کرد؛ تا آن حدی لت وکوب نمودند، که مردم می گفت آنها معيوب شده اند.

اما با آنهم بزرگان ما گفته اند: لباس خون آلود را نبايد با خون شست؛ بلکه بايد آن را با آب پاک شست.

من برايش گفتم: مامای عزيزم! احترام شما و ساير موسپيدهای نجراب بالايم واجب و لازم است؛ سخنان پرمغز آخرين تان را احترام می کنم و از جانب خود و حتا برادرم به شما اطمينان می دهم که من در مورد خواهرم و ساير جايداد پدری ام که حدود 20 جريب زمين را غصب نمودند؛ 27 اصله درخت توت که پدربزرگم آن را غرس نموده بود و تمام اهل قريه از آن استفاده می کردند؛  تمامی اشجار مثمر باغ مان را بشمول يک هزار اصله درخت بيد ، قطع نموده و ليلام کردند.

من از نظر حق العبدی دراين موارد، هيچ گونه ادعايی ندارم؛اما، در مورد کمک به حزب اسلامی افغانستان، با اين که من هيچ گونه امکان بدرد بخور نظامی و استخباراتی مورد نياز آقای حکمتيار را در اختيار ندارم؛ وليک اگر امکان هم می داشتم؛ با آنگونه معلومات دقيق و شناخت بنيادی ازتاريخ اخراج وی از ليسه حربی و فعاليتهايش در دانشگاه کابل، قتل سيدال دانشجوی دانشگاه، تيزاب پاشی برپاهای خانمها، غنودنش در آغوش " ای. اس. آی" پاکستان،" سی. آی. ای" امريکا و ائتلافش با حفيظ الله امين خون آشام و فعاليتهای خونبارش در قتل های دسته جمعی و انفرادی در سراسر افغانستان؛ بدست آوردن راکت های استنگر و سکر شصت از ايالات متحده امريکا و پرتاب راکتهای سکر60 در شهرکابل وغيره و غيره، که از حکمتيار و حزب وی دارم؛ وجدان بيدارم که تا هنوز در خواب نرفته و خون شهدای حزب ـ متحدين سياسی و فرزندان کشورم به من اجازه نمی دهد تا با آقای حکمتيار کوچکترين کمکی را بنمايم.

من عضو حزب دموکراتيک خلق افغانستان بودم ـ هستم و تا واپسين نفسهای زندگی خواهم بود.

من ظاهرشاه ـ داوود خان ـ حفيظ الله امين ـ نجيب الله را بحيث رهبر نه پذيرفتم؛ کودتای حفيظ الله امين و نجيب الله را جنايت عليه حزب ومردم خود اعلام نمودم؛ به حکمتيار و مثل آن هم بيعت نامه نخواهم نوشت.

درمورد انتقال قدرت، بايد خدمت تان بعرض برسانم، سوابق سياسی و عملکردهای تاريخی و جنايتباری

 که آقای حکمتيار از خود به جا گذاشته است، هيچ گاه مردم افغانستان و بويژه روشنفکرانی که دارای

وجدان بيدار و تفکرسالم بدور از قوم گرايی قبيله پرستی وبرتری خواهی های شئونيستی باشند؛ بابرداشت درست از سياست، با حکمتيار کنار نخواهند آمد و در بدترين حالات با استفاده از منطق سليم و فورمول يا صفت مشهور: " بد ـ بد تر ـ بد ترين" کتگوری اول (بد) را انتخاب خواهند کرد.  

آن موسپيد از منزلم با دست خالی؛ ولی بدون آزرده گی خدا حافظی نمود و پس از آن اين حقير پرتقصير خصومت دايمی حزب اسلامی حکمتيار را به جان خريدم؛ ولی خوشبختانه از تطبيق برنامه تروريستی آن درمورد زنده ياد جنرال عبد القادر وزير دفاع پيشين و شخص خودم که هردو در بلاک 128 مکروريون سوم زندگی داشته و باهم ديد و بازديد و از گذشته وآينده، صحبت باهمی می نموديم؛ به کمک اطلاع بموقع جنرال حکيم نجرابی و اقدام پيشگيرانه افراد جنرال دوستم و زنده ياد دکتر عبدالرحمان، نجات يافتيم.     

اما روز 5 ثور 1371 را درست بخاطر دارم! روزی که تنظيمهای بنيادگرای جهادی داخل شهر کابل شده هريک بخشهای از نواحی شهر و ادارات دولتی را متصرف و جنگهای ميان تنظيمی آن گونه آغاز گرديد که تاريخ معاصر کشور مان، نظير آن را ثبت و ضبط نکرده است.

در پروسه انتقال قدرت به تنظيمهای جهادی، اعضای رهبری ح. د. خ. ا که پس از کنگره مضحک و نامنهاد به " هيأت اجرائيه حزب وطن" تغيير نام نموده بود، با طرفداران و هواخواهان شان به چهار گروه تقسيم شده بودند:

گروه اول: ناسيوناليستهای تماميت خواه پيروان انديشه های آدولف هيتلر بودند، که بدور داکتر نجيب الله جمع شده و اورا درتطبيق اين انديشه ها با استفاده از اسلوب و راهکارهای محمد نادرخان و محمد گل خان مهمند به جانب سقوط حاکميت و پايه دار کشاندند. اين گروه بخاطر انتقال قدرت به آقای حکمتيار سنگر گرفتند.

گروه دوم: شامل ناسيوناليسهای متعلق به مليت تاجيک و هزاره بودند، که تحت نام مبارزه برضد برتری خواهی قومی؛ جلوگيری از انحصار قدرت طی 250 سال بدست يک قوم و برابری همه اقوام برادر و باهم برابر؛ در مقابل گروه اول قرارگرفته، درانتقال قدرت جانب برهان الدين ربانی، احمدشاه مسعود وعبدالعلی مزاری را برگزيدند.

گروه سوم: انترناسيوناليستهای انسانسالار بودند، که حل مسأله ستم ملی را يک جا با برچيدن ستم طبقاتی ـ جنسيتی ـ  دين سالاری و سرمايه سالاری( فاشيسم دينی ـ استعماری و امپرياليستی،) در يک روند قانونمند و بهم پيوسته می ديدند. انان در انتقال قدرت به تنظيمها، مقوله جهانشمول:" بد ـ بدتر ـ بدترين" ، بد، را نسبت به بد ترين ترجيح داده ، انتقال قدرت را به شورای جهادی تحت رياست حضرت صبغت الله مجددی که در وزارت دفاع آن احمد شاه مسعود از طرف شورای مذکور برگزيده شده وآنها عفو عمومی، مصونيت اعضای حزب ، کارمندان دولت را متعهد شده بوند؛ جنرال عبدالرشيد دوستم عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا، نيز حمايت خود را از تصميم آن شورا و همبستگی اش را با احمدشاه مسعود فرمانده شورای نظار جمعيت اسلامی وعبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت اسلامی اعلام داشته بود و در ترکيب نيروهای جنرال دوستم اعضای ح. د. خ. ا نيز حضور داشتند، نسبت به حکمتيار بهتر دانسته ازاين جبهه، حمايت نمودند.

گروه چهارم: اپورتونيستهای فرصت طلب، شامل هريک از مليت ها و اقوام افغانستان بودند، که بخاطر بدست آوردن امتياز های مادی و معنوی (مقام، رتبه و پول) مانند گروه اول بدوردکتر نجيب الله  جاه خوش

می نمودند؛ تعداد بيشتر آنان را گروه بدنام مربوط به باند جنايت پيشه حفيظ الله امين تشکيل می داد که نجيب الله، درآن روزهای فرجامين که از حمايت بيش از 90 درصد اعضای هردو جناح حزب محروم شده بود، مانند مقوله معروف: "حمامی را صد من آب گنده بکار است" آنان را که هر يک به حبس طويل 16 الی 20 سال از طرف دادگاه محکوم شده بودند؛ مخالف احکام فصل دوم ـ ماده يک صد و سيزدهم(113) قانون جزای افغانستان که در زمان حکومت محمد داوود تصويب شد و درتمام دهه هشتاد نافذ بود، از زندان رها نمود و نه تنها در دستگاه دولت، بلکه در رهبری حزب و جبهه ملی پدروطن نيز نصب نمود.

حکم فصل دوم، ماده 113 قانون جزای افغانستان:

« شخصی که به حبس دوام يا حبس طويل بيش از ده سال محکوم گردد از حقوق و امتيازات آتی نيز محروم می شود:

1 ـ ماموريت دولت

2 ـ خدمت در اردو

3 ـ عضويت پارلمان، شاروالی ها، جرگه های ولايتی و محلی

4 ـ سهمگيری در انتخابات به حيث رأی دهنده

5 ـ استعمال عناوين و تعليق نشانهای دولتی اعم از داخلی و خارجی

6 ـ عضويت در هيأت مديره شرکتها و بانکها

7 ـ وصايت، قيموميت و وکالت در معاملات و دعاوی

8 ـ شهادت در عقود و معاملات در مدت محکوميت

9 ـ عقد قرارداد با دواير دولتی ويا کسب امتياز از طرف دولت

10 ـ صاحب امتياز، مدير مسئول، رياست هيأت تحرير مجلات و روزنامه ها

11 ـ اداره اموال و املاک در مدت محکوميت با استثنای وقف و وصيت.

بدينگونه چهار گروه اعضای رهبری و کادرهای نظامی و ملکی حزب و دولت در دو جناح " حکمتيار" و شورای رهبری تحت قيادت صبغت الله مجددی و جبهه شمال" تقسيم و موضعگيری معين و متناسب به امکانات خود را اتخاذ نمودند.

اما اين نيروها شامل کدام يک از فرماندهان تنظيمهای جهادی و حاميان آنها بودند؟ کدام مناطق شهر را  به چی شکل و وسيله ای متصرف و قبضه کردند؛ سترجنرال محمد نبی عظيمی فرمانده گارنيزيون شهر کابل که در متن رويدادها قرارداشت و معلوماتش از ديد نگارنده که در آن برهه زمان در شهر کابل حاضر ونظارگر اين جنگ تحميلی بر کشور و مردمم بودم، نسب به گفته ها و نبشته های حاميان حکمتيار، منطقی، مسلکی و واقعبينانه به نظر می رسد. وی جريان اوضاع را چنين شرح می دهد:

ـ « سوم ثور. وضع کابل: عده ای از قوماندانان تنظيم های مختلف دراطراف شهرکابل، مانند مولوی شفيع الله، حاجی شيرعلم، انور"دنگر" آمر انور وکريم پسران اسد الله قره باغ وغيره به گارنيزيون کابل آمده و باخرسندی درباره ائتلاف صحبت می کردند....

ـ جنرال خالق قوماندان فرقه زرهدار گاردملی که فرقه مذکور اکنون در وضع الجيش قوای 4 و 15 زرهدار واقع در پلچرخی جابجا بود، تلفون کرد و گفت مولوی صديق الله برادر مولوی شفيع الله به نزد او هيأت روان کرده و ميخواهد با ما ائتلاف کنند....  

ـ جنرال عيسی تلفون کرد و گفت " ملا عزت مربوط تنظيم جمعيت و حاجی شيرعلم مربوط تنظيم اتحاد ميخواهند با فرقه ما ائتلاف کنند....

ـ در تپه های شينه افراد فرقه 8 تحت قومانده جنرال خدايداد، برای تقويه کردن جزوتام های دافع هوا جابجا ساخته شده بودند، بعد از حملات مختصر و کوتاه حزب اسلامی، آنها تپه های شينه را رها کردند و حزب اسلامی نه تنها درآنجا، بلکه در هود خيل نيز استقرار يافت.

ـ هود خيل و ناحيه نهم شهرکابل بدست قوتهای حکمتيار افتاد؛ جنگ و گريز سارندوی [پوليس] درآنجا کاملاً مشهود بود.

ـ عصر راپور داده شد که در منطقه چهل ستون حزب اسلامی نفوذ کرده است؛ الی ساعت ده همان شب حزب اسلامی فابريکه جنگلک را متصرف و الی پل گذرگاه پيش آمد.

ـ جنرال اسد الله منطقۀ مسئوليت خويش را در دشت سقابه رها کرده و همرا با پرسونل و تانک های گارد، به يک نفس خود را به بالا حصار رسانيد....

ـ چهارآسياب بدست حزب اسلامی افتاد، قرارگاه و بقايای قوتهای جنرال دوستم از چهارآسياب به بالاحصار کابل قرارگاه گرفتند.

ـ مناطق سهاک، شيوه کی ده يعقوب وبينی حصاربدست حزب اسلامی افتاد؛ دگروال حنيف"رفيق"به نمايندگی مردم جهت گرفتن سلاح به نزد من آمد.

ـ قسمتی از قوتهای جنرال بابه جان برای حفظ و نگهداری ديپوهای ريشخور در تپه های خيرآباد جابجا شد. آنها وظيفه گرفتند که از گارنيزيون ريشخور وبيزهای مهمات اردو دفاع کنند.

ـ يک کندک ديگر افراد بابه جان (شورای نظار) توظيف گرديد تا خط دفاع حربی پوهنتون را در مناطق محبس پلچرخی تقويه نموده، مشترکاً به تصفيه هود خيل و تپه های شينه اقدام نمايند.

ـ حکمتيار توانست نيروهای بابه جان (شورای نظار) را در تپه های خيرآباد شکست بدهد و بيزهای اردو و گارنيزيون ريشخور را بدست آورده بطرف دارالامان پيشروی کرده قوتهای خود را الی دوغ آباد ريشخور برساند و قصر دارالامان را تحت ضربات تانک و توپچی قراردهد.

ـ اکنون خط پيشترين قوتهای گلبدين حکمتيار را بگرامی، هود خيل، تپه های شينه، بينی حصار، تپه های خيرآباد، گارنيزيون ريشخور، جنگلک و دوغ آباد، تشکيل ميداد.

درشهرکابل تمام حوزه های امنيتی سارندوی[پوليس]، وزارت داخله، مکروريان کهنه، هود خيل، غند 204 محافظ مکروريان ها که در جوار گارنيزيون کابل موقعيت داشت و درمجموع هرپوسته ای که وزارت دفاع در شهر کابل داشت،(بدون جزوتام های تحت امر دگرجنرال عبدالعظيم زرمتی و دريا زرمتی) با حکمتيار بودند و انتظار قومانده اورا می کشيدند. حکمتيار الی تاريخ 5 ثور الُتيماتوم داده بود که اگر دولت قبلی تسليم [وی] نگردد و قدرت را به مجاهدين[زيرامرحکمتيار]نسپارد، او داخل کابل خواهد شد و قدرت را به زور تصرف حواهد کرد....

حکمتيارميدانست که گارنيزيون کابل فقط ازطريق هوا ممکن است خود را تقويه نمايد. ازکجا؟ ازمزارشريف و ازپروان. بدين جهت هود خيل را بدست آورده بود؛ تپه های شينه را اشعال کرده بود و ميدان هوايی کابل را تحت فشار خاصی قرارداده بود.

پلان او طوری بود که اولاً ارگ توسط دگروال نادر خواهرزادۀ رفيع برای حکمتيار که به نام افراد جبار قهرمان داخل شهر شده بودند بازگردد؛ سپس توسط همان گروپ ها کميته مرکزی، قصر رياست جمهوری و شورای وزيران اشغال شده و از مکروريان کهنه از غند 204 سارندوی[پوليس]؛ از محل تجمع مرکزی واقع درچهار راهی صحت عامه؛ از ناحيه نهم، يعنی از چهارطرف بالای گارنيزيون کابل، راديو و تلويزيون، تعرض صورت گيرد و مراکز قدرت دولتی اشغال گردد.

گروپ بندی مقابل حکمتيار به تاريخ 4 ثور را قوت های ذيل تشکيل می داد:

ـ گارنيزيون کابل(غند717) و جزوتام های کوچک مستقل آن؛

ـ قوت های جنرال دوستم که مجموع آن در حدود دوهزار بود؛

ـ قطعات ديسانت شده ی شورای نظار جمعاً 1000 نفر.

متباقی قطعات که هنوز دولت را تمثيل می کردند قرار ذيل بود:

ـ فرقه 10 امنيت دولتی در باغ داوود؛

ـ لوای 2 گارد در ميدان هوايی؛

ـ لوای 3 گارد در تپه ها ی تاج بيگ؛

ـ حربی پوهنتون و اکادمی تخنيک در خطوط دفاعی شان؛

ـ فرقه 8 در کاريزمير و قرغه؛

ـ لوای 22 امنيت شاهراه در شمال کابل( مناطق پای منار و دانشمند)؛

ـ قرارگاه قوای هوايی در خواجه رواش؛

ـ لوای 99 راکت در قرغه؛

ـ قرارگاه وزارت دفاع در دار الامان.

قطعات فوق الذکر نميتوانستند به گارنيزيون کابل کمک کنند. زيرا که خود معروض حملات بودند و از خود دفاع می کردند؛ از تمام اين قرارگاهها و قطعات امکان تصرف حتی پنجصد نفر نيز وجود نداشت.

تمام احتياط ها مصرف شده بود و گارنيزيون را فقط حدود کمتر از صد نفر افسر و سرباز دفاع می نمودند. با وصف آنهم نظر به وضعيت جديد، تدابير ذيل در شب پنجم ثور اتخاذ شد:

ـ برای بدست داشتن مکروريان سوم؛ پل مکروريان و فرستنده ی يکه توت، 30 نفر پرسونل و 2 عراده تانک و 3 عراده ماشين محاربوی از غند 717 و يک کندک از شورای نظار توظيف شدند.

ـ حربی پوهنتون از محبس پلچرخی عقب کشيده شد و توظيف گرديد تا همراه کندک بابه جان به طرف هود خيل حرکت کرده راه را باز و ناحيه نهم را بدست آورد.

ـ ميدان هوايی توسط يک کندک از قوتهای جنرال دوستم، تحت قومانده جنرال عبدالرحمان تقويه گرديد.

ـ راديو تلويزيون توسط کندک ديگر جنرال دوستم تقويه شد.

ـ مخابرات و بانک ها توسط پرسونل غند 717 تقويه شد.

دراينصورت مناطقی که از آن گارنيزيون سرسختانه دفاع می کرد، عبارت بودند از ميدان هوايی کابل، مکروريانهای دوم و سوم، بی بی مهرو، چهار راهی صحت عامه، چهار راهی پشتونستان، ارگ، رياست جمهوری، کميته مرکزی، پل محمود خان، بالا حصار، شاه شهيد، تپه های مرنجان، چمن حضوری، شمال شهر و مناطقی در کوته سنگی، دهمزنگ، دارالامان وغيره.

جريان حادثه:

ساعت 9 صبح 5 ثور دوکتور سهيلا صديق از شفاخانه 400 بستر اردو تلفون کرد و گفت که کندک محافظ شفاخانه، افراد حزب اسلامی را بداخل شفاخانه نفوذ داده و افراد حزب از طريق بی بی مهرو داخل شفاخانه شده و آن را اشغال کرده اند. قوماندانان مسلخ و اعمالاتخانه نيز راپور دادند که حزب اسلامی داخل مناطق آنها شده اند. قوماندان محل تجمع مرکزی نيز راپور داد که محل تجمع که در جوار شفاخانه 400 بستر اردو و مشرف بر چهار راهی صحت عامه بود، بدست نيروهای حزب اسلامی افتاده است.

جنرال مجيد روزی[درهمين حالت حساس و سرنوشت ساز] پيدا شد و وظيفه گرفت تا هرچه زودتر محل تجمع مرکزی و 400 بستراردو را از وجود حزب اسلامی پاک کند.

روز قبل دوکتور عبدالرحمان معاون شورای نظار با 500 نفر افراد خويش و بعضی از قوماندانان شورای نظار، مانند قوماندان گدا و قوماندان پناه و ملا فهيم وارد کابل شده بودند.

به عبدالرحمان وظيفه سپردم تا يک کندک افراد خويش را به استقامت پل هارتل فرستاده تپه ی توپ را اشغال نموده، بعداً بطرف جنگلک حرکت نموده، پيشروی حزب اسلامی را درداخل شهر مانع گردد.

ساعت يازده روز، جنرال عزيز حساس راپورداد که قوماندان لوای 5 گارد دگروال نادر به امر جنرال رفيع دروازه مشرقی ارگ را باز نموده و افراد حزب اسلامی ارگ و دلکشا را بدست آوردند.

ساعت يازده و بيست دقيقه عبدالحق علومی از کميته مرکزی تلفن کرد و گفت: حزب اسلامی برعلاوه ارگ، قصر رياست جمهوری را نيز اشغال کرده و بطرف کميته مرکزی در حرکت اند، برای ما کمک کنيد.

درروزنامهء "زفترا" چاپ ماسکو(شمارء46)ازقول نورمحمد، دراين مورد مقاله ای منتشرشده، چنين مینويسد:

« صبح 22 اپريل ما همه درمقر کميته مرکزی حزب جمع شديم؛ درشهرديگر قتل و غارت آغاز شده بود؛ ما از نيروهای دوستم کمک خواستيم؛ دراين وقت يکی از قوماندانان حکمتيار به نام ادريس داخل کميته مرکزی حزب شد وپيشنهاد کرد که تسليم شويد. ما امتناع ورزيديم. او درآن وقت درحضورما شمارهء معلوم تلفن به خودش را گرفت و رفيع يکی از رهبران بلند پايهء افغانستان را عقب تلفن خواست و دربرابر همهء ما وی را گوشمالی داده و ملامت کرد که ما و شما توافق کرده بوديم؛ ولی اينها تسليم نمی شوند. بعد ادريس گوشی تلفن را به مسئول محافظت مقر کميته مرکزی داد و رفيع دستور داد که فوراً افراد خود را از مقر کميته مرکزی خارج ساخته و حزب اسلامی را به عمارت راه بدهند. تقريباً همزمان با آن تبادله[مبادله] شديد آتش درشهر آغازشد. گروههای مربوط حکمتيار و احمدشاه مسعود باهم برخورد کردند.

مارا فقط يک چيز نجات داد که هنوز درگارنيزيون کابل قطعات کافی وفادار وجود داشتند؛ اين نيروها به حمايت از خانواده فعالين اعضای حزب و افسران امنيت پرداختند؛ مخصوصاً قطعات جنرال دوستم کار زياد دراين جهت انجام دادند.»

واقعاً در شهر تبادله[ مبادله] شديد آتش صورت می گرفت؛ قطعات گارنيزيون کابل؛ قطعات جنرال دوستم و نيروهای احمدشاه مسعود، با نيروهای حکمتيار، برخورد داشتند. جبار قهرمان[که قهرمانی! اش درجنگ و کشتن شهروندان کابل، بمنظور ادای خدمت در راستای پيروزی آقای حکمتيار! ثبت تاريخ گرديد] و حزب اسلامی فشار زياد وارد کردند تا پل مکروريان را بدست آورده به اين طرف دريا خود را برسانند.

حزب وحدت از مصروفيتهای گارنيزيون سوء استفاده کرده مناطق کوته سنگی، دهمزنگ و کارته 3 را بدست آورده، باغ وحش را متصرف گرديد.

انور دنگر ديپوهای شهرارا و قلعه بلند را تصرف کرد. آمر انور اتحاد اسلامی قرارگاه غند 717 را در نتيجه ائتلاف بدست آورد و قرارگاه رياست لوژستيک را متصرف شد.

لوای 99 راکت دربرابر حملات حزب وحدت مقاومت نکرده و جنرال غنی قوماندان آن لوا با حزب وحدت ائتلاف نمود. جنرال عيسی، فرقه ده را به ملا عزت تسليم کرد.فرقه 8 تحت قومانده جلندرشاه آمرسياسی آن فرقه در کاريزمير به شورای نظار پيوست و گل حبيب قوماندان فرقه در قرغه محاصره شد.

حکمتيار درآستانه پيروزی بود. ازهرطرف باران مرمی راکت انداز و اسلحه ی ثقيل می باريد و بالای گارنيزيون کابل از چهارطرف فير می شد. قوتهای حکمتياراز طريق بگرامی به عمل قاطعانه تعرض جبهوی دست زدند. آنها سيد نورمحمد شاه مينه، تپه های مرنجان، شاه شهيد، غازی ستديوم،چمن حضوری، صدربازار، کورس عالی افسران، را بدست آوردند؛ ولی هنوز بالا حصار، شهر کهنه، جاده ميوند در دست قوت های طرفدار ما بود.

جنرال مجيد "روزی" چهار راهی آريانا را با رشادت زياد دفاع کرد و اجازه نداد که حزب اسلامی بطرف راديو تلويزيون، کلوپ عسکری و گارنيزيون کابل حمله کنند. مقاومت قطعات بابه جان و غند 717 در منطقه پل مکروريان نيز فوق العاده بود. محل تجمع و شفاخانه 400 بستر تصفيه شدند. و الی ساعت 6 شام 5 ثور ما يک خط مدافعه از ميدان هوايی کابل الی چهار راهی آريانا را دردست داشتيم که شامل گارنيزيون کابل، شش درک، مکروريان های دوم و سوم، بی بی مهرو، وزيراکبرخان، شهرنو و خيرخانه بود.

ديگر تمام شهر را ازدست داده بوديم، که يا به تصرف حزب اسلامی، يا به تصرف اتحاد سياف ويا تحت قبضۀ حزب وحدت درآمده بودند.

ما درچنين شرايطی در محاصره ی قوتهای حزب اسلامی و وزارت داخلۀ خودمان قرار گرفته بوديم.

توطئه، خيانت، پيوستن به دشمن، ائتلاف با گروههای مختلف مجاهدين مطابق ذوق و سليقۀ شخصی، از رهبری عالی کشورگرفته تا پايين،باعث چنين وضعی گرديده بود. ما نميدانستيم چه کنيم؟هنوزصدهاهزار نفرهمشهريان کابل پايمال نشده بودند؛ اميدواربودند که با دولت اسلامی صلح وثبات بازخواهدگشت....

ساعت 7 شب محمود بريالی، مزدک، کاويانی، وکيل، دوکتورضمير، نورالحق علومی، عبدالحق علومی، عبدالرحمان معاون شورای نظار، داکتر نجيب پسر حضرت مجددی و حميد الله و بعداً وزيرماليه در دولت مجددی، به گارنيزيون کابل آمدند؛ آنها وضع وخيم امنيتی را مطالعه کرده و نتيجه گيری نمودند که اگردولت صبغت الله مجددی اعلان نشود، شهرکابل در ظرف امشب ويا فردا به سقوط حتمی مواجه خواهد شد....

پس فيصله شد تا دوکتور عبدالرحمان و دوکتور نجيب الله به نمايندگی از رهبران تنظيم های جهادی پشاور، فيصله پشاورا را به اطلاع مردم برسانند و از من خواستند تا طی صحبتی پشتيبانی قوای مسلح افغانستان را از دولت صبغت الله اعلان کنم.

همرای رفقای نظامی يکبارديگر وضع دشوار نظامی خويش را محاکمه نموديم. هيچ چاره ای جز اعلان نمودن دولت صبغت الله مجددی نداشتيم. شخصی که ميانه رو، انعطاف پذير و از مدتها قبل با رئيس جمهور نجيب الله و ديگران تماس داشت و می توانست مورد قبول عامه مردم قرارگيرد.

باشنيدن اعلانات و اخبار راديو تلويزيون، جنگ کمی سردشد و فروکش کرد. ما مجال يافتيم که درباره جنگهای فردا و پس فردا بينديشيم و با پلان وسيع و همه جانبه مشترکاً، حکمتيار را که با پيروزی نهايی يک قدم فاصله داشت، از شهر کابل بيرون کنيم.

قطعات فرقه 53 [جنرال دوستم]، شورای نظار، قطعات گارد ملی، قطعات گارنيزيون کابل، قوای هوايی خواجه رواش و بگرام، مفرزه های امنيت دولتی، لوای جنرال بابه جان، رفقای حزبی، طی پلان دقيقی با تشريک مساعی همديگر، توانستند در روزهای 6 و 7 ثور، قسمتهای عمده شهر، مانند ارگ، رياست جمهوری، شورای وزيران، کميته مرکزی، وزارت دفاع سابقه، مکروريان کهنه"اول" تپه های مرنجان، غازی ستديوم، چمن حضوری، صدربازار، شاه شهيد، اطراف گارنيزيون کابل،"شش درک" را تصفيه نمايند. حربی پوهنتون توانست مطبعه هود خيل وناحيه نهم امنيتی شهرکابل را درطول شب هشتم ثور بدست آورد.

در روزهای 6 و 7 ثور جنگهای شديدی که درآن از تمام انواع اسلحه حتی طيارات و هليکوپترها استفاده گرديد، دوام داشت.

اکنون در ختم روز 7 ثور قوتهای گلبدين حکمتيار خط دفاعی را در مناطق ريشخور، چهلستون، اطراف دارالامان، سيد نورمحمد شاه مينه، بينی حصارگرفته بودند، يعنی شهرکابل را تقريباً ترک گفته بودند.

ضرور بود تا حزب وحدت نيز که در مناطق کوته سنگی، افشار، سيلوی مرکز، پوهنتون کابل، کارته های

3 و 4 ، باغ وحش و سفارت اتحاد شوروی، جا خوش کرده بودند، به مواضع اوليه شان به زور يا به رضا برگردانده شوند.

شيرپور و غند 101 امنيت دولتی از نزد اتحاد اسلامی باز گرفته شود. حزب جمعيت از تپه های شيرپور و ديپوی شهرآرا بيرون رانده شود و حوزه های امنيتی سارندوی[پوليس] دوباره فعال گردد و ارتباط آنها با گارنيزيون کابل تأمين شود و تمام قطعات، موسسات و ديپوها و بيزهای وزارت خانه های قوای مسلح از تصرف تنظيمهای مختلف مجاهدين بيرون گردند. برای اين کار ضرورت يک عمليات قاطع و همه جانبه تصفيوی می رفت و دولت آينده می بايست درزمينه تصميم بگيرد و قاطع عمل نمايد.

عجالتاً دربرابر گارنيزيون کابل، قطع جنگ و مصئونيت مردم مطرح بود، که با بيرون راندن حزب اسلامی  قسمت بزرگی ازاين مأمول برآورده گرديده بود.

وزارت داخله بتاريخ 7 ثور، کاملاً تصفيه شد. قسمتی از نيروهای حزب وحدت اسلامی تحت رهبری عبدالعلی مزاری و حرکت اسلامی به رهبری آصف محسنی و انور دنگر مربوط به جمعيت اسلامی، بالای وزارت داخله تعرض نمودند. جنرال رفيع، وطنجار، پکتين، منوکی منگل، اسد الله پيام و همراهان آنها گريخته و به مناطق تحت تسلط حکمتيار پناهنده شده، بعدها از پاکستان سربدرآوردند.

ملا عزت مربوط جمعيت اسلامی، رفيع را پناه داد و حتی بعدها کوشش کرد تا نامبرده را با اسم جعلی و قيافه ساختگی ازميدان هوايی کابل فراردهد؛ اما موفق نشد و رفيع شناخته شد؛ دستگير گرديد وبعد بازهم با شفاعت ملا عزت مورد عفو مسعود قرارگرفت و درکوشش ديگر توسط ملا عزت توانست به پاکستان برود.»         (اردو و سياست صص 572 ـ  584)  (ادامه دارد)

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

جنبش اسلام نوین، عبارت ازعقاید تعداد زیادی از مسلمانان است، که میخواهند اسلام را با قرن عصر مطابقت د... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

افغانستان دربدترين وضعيت امنيتي وسياسي خود بسر ميبرد. شدت حملات جنگجويان طالب؛ ورود ادامه

...

          در این روز ها افزون بر حمله های انتحاری و انفجاری؛ ماین گذاری و انفجار موتر بمب ها و ماین... ادامه

...

ازمدت چهل سال بدينسو، کشور عزيزمان افغانستان، در آتش جنگ خانمانسوز تحميل شده از جانب امپرياليسم جهان... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

در تاریکی که با آشوب و انارشی و طوفان نیز توأمان باشد؛ روشنی و روشنگر راهنما و نجات بخشا؛ برترین و م... ادامه

...

در افغانستان کنونی مشکل اساسی مردم، درد و رنج مردم از چیست؟ آیا درد و رنج کنونی انفرادی است یا درد م... ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه