سیلاب ارغوانی!

 غفار عریف 

 

      برای جان باختگان و آوارگان 

   سیلاب ویرانگر در زادگاه محبوبم

             ( شهر چهاریکار)

----------------------

سیلاب ارغوانی!

از چهرهٔ طبیعت افسون کار

بر بسته ام دو چشم پر از غم را

تا ننگرد نگاه تب آلودم

این جلوه های حسرت و ماتم را....

( فروغ فرخزاد )

             نیمه های پایانی شب بود: 

     بلور بامدادی داشت آهسته آهسته، تاریکی شب را به کام خود فرو می برد! 

            همشهری ها همه در خواب نوشین فرو رفته بودند و امید داشتند تا با طلوع صبح، جادوی تاریکی شب را نشانه گیرند و با این پندار:                   

بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع

شمع خاور فگند بر همه اطراف شعاع

( حافظ)

به پذیرایی صبح سپید روند.

        ولی در این نیمه شبی سیه زاد فرتوت، آسمان غرنبه فضای شهر را در خود پیچید و تندر، کوه ودره را در " گلغندی " و " هوپیان "  و در  نفس شهر، با شلاق طوفان باران کوبید و سیلاب آب و کوه هایی از گل و سنگ را سرازیر کرد و شماری از همشهری های غنوده در بستر خواب را به دست سیلاب و سیلابگیر داد و در سیلاب کنده ها غرقه بخون ساخت و  بنیاد زندگی لشکر غمزدگان را از هم فرو ریخت! 

ز چه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را

که هزار لاله پوشد، پس از این مزار ما را

( سیمین بهبهانی)

         آه  ای  داور  تاریخ! 

       در سرزمین روزگار رفته و ملال آباد جانفرسای مان و در این غم آباد جهان چه

می گذرد؟

        یک سال پیش نیز پروانیان آزاده و سر افراز از پیامد حمله ی انتحاری دهشت افگنانه در" جنگل باغ"، در موج های اشک و خون دست و پا زدند و خانواده های داغدار در سوگ عزیزان از دست رفته ی خویش نشستند. 

      در آن وقت، غدار بی آزرم از رده ی اهل باطل، با دلق ریا و دل سیاه، با مشتی از اوباشان شارلاتان وابسته به دسته ی رهزن خود، در " جنگل باغ" خیمه شب بازی کرد و یاوه گفت و با دل و دیده و دماغ بیدادگری، خواهان دریافت کلید باقی ماندن در کاخ فرمانروایی شد؛ بدون این که از کارنامه های سیاه خود، شرمی می نمود. 

فساد عصر حاضر آشکار است

سپهر از زشتی او شرمسار است

اگر پیدا کنی ذوق نگاهی

دو صد شیطان، تو را خدمتگزار است

( اقبال لاهوری)

        ولیک نباید انتظار آن را داشت که اعجوبه های روزگار می توانند با وعده های سر خرمن، به اندوه روز افزون شهروندان پایان دهند، بر زخم های مردم مرهم نهند و دل های افگار را آرامش بخشند:

وقت است نعره ای به لب، آخر زمان کشد

نیلی در این صحیفه، بر این دودمان کشد

سیلی که ریخت خانه ی مردم ز هم، چنین

اکنون سوی فراز گهی، سر چنان کشد.

بر کنده دارد این بنیان سست را

بر دارد از زمین هر نادرست را.

وقت است ز آب دیده که دریا کند جهان

هولی در این میانه، مهیا کند جهان

بس دست های خسته در آغوش هم شوند

شور نشاط دیگر بر پا کند جهان...

( نیما یوشیج )

( پایان )

۲۶ / ۸ / ۲۰۲۰

مقالات مرتبط

...

بلور بامدادی داشت آهسته آهسته، تاریکی شب را به کام خود فرو می برد! همشهری ها همه در... ادامه