به بهانهء " جرت وفرت" داکتر اکرم عثمان
به بهانهء " جرت وفرت" داکتر اکرم عثمان
داکتر اکرم عثمان ، دکلماتور شيرين کلام و قصه پرداز شهير کشور ، برعلاوه کسب رتبه علمي کانديد اکادميسين ، لقب پژوهشگر و محقق را نيز بخود اختصاص داده است ؛ اما بادريغ و صد افسوس که او با نوشتن " جرتنامه ها " و " فرتنامه ها " نه تنها شيفته گان صدا و قصه هاي خود را شلاق کاري نمود بلکه به وارونه ساختن حرفه ء تحقيق و پژوهشگري پرداخت و به قدسيت قلم صدمهء جبران ناپذير وارد نمود.
داکتر اکرم عثمان با سخن هاي نغز و حرف هاي شيرين خود طي سالهاي طولاني با تردستي و ظرافتي ويژه خودش به اوج شهرت رسيد ، در قلوب روشنفکران وفرهنگيان جا گرفت و به ستاره درخشان در آسمان بلند ادب وفرهنگ تبديل شد ؛ اما اينک اين ستارهء پردرخشش در حال سقوط وزوال است .
داکتر عثمان همهء اين شهرت بلند وقدسيت " پژوهشگري " و نويسندگي را در " رمان کوچهء ما " در معرض داوري و سنجش عامه قرار دا د که با واکنش هاي شديد منتقدان سختگيرسياست وادب مواجه شد ؛ اما او با نوشتن دفاعيهء " جرت وفرت " فرهنگ " بازاري " را در مباحثات به نمايش گذاشت و بدين اساس به " شهرت ادبي!" خود آسيب فراوان رساند .
اما چرا به اين سادگي ؟ در عقب اين بازي بزرگ برد و باخت چي رازي پنهان است ؟ کشف جديد ويا اختراع نو ؟ نميدانم ، ممکن کليد راز اين باشد که خودش ميگويد " تازه پی می برم که آن تیوری ها(آثار تیوریک مارکسیستی ـ رزاق مامون) ناسازگار به حال کشور و مردم ما می باشند. آن باورها یک بهار دروغین بودند. تجربه های جهانی نشان داده و به اثبات رسانیده اند که عراده ی تاریخ از آن راه نه می گذرد."(1)
گفته ميشود که اودراثر تحقيقي خود تحت نام « شيوه تولید آسيايی و نظريه فرماسيونی تاریخ » نشر کرده اکادمی علوم افغانستان سال 1368 خورشيدي با کارل مارکس ، " بزرگترين انديشمند روزگار"(2) خودو "بنيانگذارمکتب مارکسيسم که بزرگترين تحول فکري را در قرن نوزدهم و قرن بيستم در جهان به وجود آورد"(3) دست و پنجه نرم کرده است.
آيا اين پيشداوريها محتوي اثر فوق الذکر را تشکيل ميدهد؟ فکر نکنم ، زيرا از نامش پيداست که بايد در روشني همان " باور هاي دروغين " نگاشته شده باشد. زيرا اين اثر ديگر تجديد چاپ نشده و نه قابل دسترسي است حتي درسايت وزين " فردا " . نميدانم که او کدام اصول فکري آن متفکر بزرگ راباطل وبرکدام نظريه او خط بطلان کشيده است ؟
هرچند او درپاسخ به غفار عريف حدود چهار سال قبل در نوشته خويش تحت نام " ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!" به گونهء ديگري مي انديشد.
او مينويسد : " که آيا آثار و تبعات آن ايدئولوژي در تعامل با جامعه ما چي بود ؟ آيا نفس آن ايدئولوژي با توجه به ساخت وسوخت جامعه ما تا کجا کاربرد داشت؟ آيا چنانکه بايسته وشايسته است تطبيق شد يا نه؟ آيا هنگام کاربست آن ايدئولوژي ، ضريب زمان ومکان و روان عمومي در نظر گرفته شد ويا خير؟ من به اين باور ام که آن ايدئولوژي براي جامعه به شدت پسمانده ، سنتي و فلاحتي ما ،در بهترين حالت اش ناهمخواني داشت .ديگر اينکه درک ما از آن ايدئولوژي تاحدي زيادي غير از آنچيزي بود که نخستين نظريه پردازان آن ايدئولوژي عنوان کرده بودند"(4)
گرچه داکتر صاحب تازه پي برده است که " آن باورها یک بهار دروغین بودند." هرچند درکهولت. تحقيقات نشان ميدهدکه گراف قواي عقلاني انسان هاي عقده مند با افزايش سن وسال سير نزولي را مي پيمايد . و بيماري زوال عقل ، اين گروه از انسانها را تهديد ميکند. من هراس دارم که خدانخواسته بيماري زوال عقل در کمين او نباشد و نشانه ها وعلايم اين بيماري گواهي برآن دارد
ازينرو من ترديد دارم که ايشان با اين کبرسن خويش کدام کشف جديد نموده باشد و حتي برعکس در نمونه هاي زير خواهيم ديد که قدرت عقلاني داکتر صاحب سوال برانگيز است.
داکتر اکرم عثمان در مصاحبه با محترم رزاق مامون زير عنوان"دکتور اکرم عثمان- از گفته ها تا ناگفته ها" از خاطره هايي سخن ميراند و به کلام شيرين اش :" برخی از خاطره هایم در گوشت و پوستم سنجاق شده اند. در سفر و حضر و در خواب و بیداری، آن خاطره ها، نفس کشیدن و ضربان قلبم را تند و کند می کنند و مرا راه به راه و کوچه به کوچه به سال های دور دور می برند..." و يکي از خاطراتي را چنين آغازميکند:" یکی از خاطره های مادرم را قصه می کنم: صنف ششم بودم و برای امتحانات سالانه درس می خواندم." ( پس اگر اکرم عثمان در سن هفت سالگي به مکتب شامل شده باشد ، حتماٌ در آنوقت سيزده ساله بود. اما در پايان قصه ميگويد که " اکنون از آن زنهار پنجاه سال می گذرد." ( اکنون ، ماه جنوري 2011 )(5) . و نظر به اين قصه داکتر صاحب عثمان بايد شصت وسه ساله باشد ، در حاليکه سال تولد او در بيوگرافي اش 1316 ( 73 ساله )ذکر شده است.(6)
پژوهشگري که تاريخ دقيق خاطرات خود را بياد ندارد و با تفاوت حد اقل ده سال آنرا بيان ميکند ، آيا رخداد ها وحوادث ديگر را که با زندگي ديگران و کل جامعه پيوند داشته باشد با دقت آن شرح داده ميتواند ؟ من شک دارم .
اما با مطالعه دشنامنامهء اخيرداکتر اکرم عثمان به آدرس من ، شک ام به يقين تبديل شد . در دشنامهء اخير زير نام " آخرين ميخ بر تابوت سپهسالار وشرکاء" مينويسد : " کساني با نامهاي مستعار " آدم خيل " و " داکتر پوپل " و غيره به فحش گويي و بدترين تهمت ها عليه من پرداخته اند. بدون مجامله و تعارف بايد عرض کنم که در مباحثه حاضر به نوک ناخن شما نميرسم و هرچه بينديشم ، بازهم نميتوانم چنان فحش هاي بازاري از کارگاه ذهن قاصرم بيرون بکشم ."(7) اما بادريغ که داکتر صاحب بعد از نوشتن چند سطر قول خود را ناخودآگاه ويا بنابر " زوال عقل" ميشکناند ؛ جرم ناکرده مرا به دارمي آويزد وزشت ترين دشنام را نثارم ميکند؛ او مرا چنين خطاب مينمايد " وتو" آدم خيل" که فحش هاي ناموسي به مردم حواله کرده اي ، از هر قبيله و تباري که باشي ، از آدم خيل ؟ نيستي . در خيل هاي پشتون ، چنين خيلهء بي معرفتي وجود ندارد، حقا که سزاوار بدترين ها هستي . نامرد ننگت باد! " (7)
داکتر صاحب اکرم عثمان ! اول بخوانيد وبعد قضاوت کنيد! و يا شما عادت داريد که اول مي بريد وبعد حساب ميکنيد؟ ببينيد که آيا در نوشته ء من چيزي بنام فحش بمشاهده ميرسد ؟ اگر چنين چيزي وجود داشته باشد ، من قول ميدهم که از شما معذرت بخواهم و شخصاٌ برايتان زنگ بزنم و تقاضاي بخشش نمايم و من اميدوارم که شما نيز همين شهامت را پيدا کنيد!
من در آن نوشته تلاش کرده ام که لقب بزرگ محقق و پژوهشگر شما را زير سوال قرار دهم وعنوان
آن مضمون ،" "جرت ! " گفتن ها ، سيماي واقعي محقق را آشکار ساخت " انتخاب شده بود(آنرا دوباره با چشم باز بخوانيد و دقيق بخوانيد )(8) . من فکر ميکنم که شما نوشتهء کس ديگري را که در مورد پدر وپدر کلان شماست ، عوضي گرفته ايد . و يک محقق و پژوهشگرنبايد تحقيق و پژوهش ناکرده ، عجولانه حکم صادر کند.
و من به جواب دشنام شما ، دشنام نميدهم حد اقل بخاطر پاکيزگي قلم و فرهنگ مباحثه.
و اگرمرا بخاطر گويا " تهمت ها؟" دشنام داده ايد ، اين حرف کاملاٌ جداست. واما آيا آن " تهمت ها ؟ " ناوارد بودند ؟ آيا نقد "جهان جهاني "، اثر پژوهشگر بي همتاي کشور محترم دوکتور صبورالله سياه سنگ، از سايت وزين " فردا " حذف نگرديد؟ درينحالت " ننگ " بر حذف کننده باد ! ويا برافشاء کننده؟ به وجدان تان قسم ميدهم که آيا اين تهمت است ؟ آيا شما در سايت وزين " فردا " به نقدي اجازه نشر داده ايد که ارزشمندي آثارشما را زير سوال قرار دهد ؟ آيا در يک جلسه مشترک از پيترهوکستروم ثنا وصفت خواني نکرديد؟ و اگر رد ميکنيد، مجبورم که به کلکسيون جريده " فردا " مراجعه کرده ومتن سخنراني تانرا نشر کنم . وآيا شما در سطح " بازار" به آقايون خاکستر و عظيمي پاسخ نداده ايد؟ گرچه درينباره خود درنامه خود اعتراف کرده ايد ... چون پاسخي نداريد وآنرا" فحش" و" تهمت" ميناميد.
داکتر اکرم عثمان کرکتر هايي را در" جرتنامه و فرتنامه " هاي خود به نمايش ميگذارد که گويا او در ايام جواني داشته است . اما تاجائيکه ميدانيم که او در آن ايام نيز چندان " جواني " نبود . آيا اين هم علايم بيماري نيست ؟
داکتر صاحب گرامي ! ممکن با من هم عقيده باشيد که دشنام ضعف منطق پنداشته ميشود . آيا بسيار عجيب به نظر نميرسد که " يک قلم سالار" به يک شخصي که نوشتن و بحث کردن را تازه مشق ميکند ، به عوض پاسخ منطقي دشنام ميدهد !
داکتر صاحب عثمان ! شما بيهوده تلاش ميورزيد تا از قلم بي آزار ، " شمشيردوسره آلوده با زهر" بسازيد وهر منتقد ملامت وسلامت را سرببريد و در خاک دفنش کنيد ؛ بالاي قبرش مرثيه " قرت و فرت " بخوانيد و " آخرين ميخ بر تابوت" اش بکوبيد ؛ اما غافل از اينکه روزي فراخواهد رسيد که آن " شمشير دوسره آلوده با زهر" دست خود تانرا از بازو قطع کند وآنگاه براي" بازوي بريده " تان خريداري نخواهد بود.
اگر شما بعوض قلم ، اسلحه وتوپ وتفنگ ميداشتيد ، چي قيامتي را براي مخالفين خودبرپا ميکرديد؟
من در آن نوشته کردارديروزي داکتر صاحب را با انديشه امروزي شان سوال برانگيز خوانده بودم واکنون ميگويم که کردار و رفتار ديروزي داکتر اکرم عثمان با نظريات وپندار هاي امروزي اش تلفيق منطقي نداشته و در قالب ارزشهاي آن داستان بلند «مرداره قول اس» نمي گنجد.
آقاي عثمان چند سال قبل در پاسخ به آقاي عريف چنين نوشته بود :
"در جایی خوانده بودم: تاریخ هرگز قضاوت نمیکند بلکه سینۀ خود را در اختیار ما میگذارد تا آنر بشگافیم و رویداد های نهفته را بیرون بکشیم. این مائیم که قضاوت می کنیم، این مائیم که سبب قضاوت درست و نادرست می شویم، این مائیم که با چشم تنگ فقط نقطۀ کوچک را می بینی و یا با دیدۀ باز پهنۀ وسیعتری را می نگریم تا حقیقت چه باشد....
لجاج و پافشاری بر سر درستی مطلق یک مسالۀ تاریخی کار یک تاریخ نویس را نه تنها مشکل میکند بلکه قابلیت رهیافت های روشمند و بخردانه را از او می گیرد. توهم ترس از نقد کار ساز، شهامت تغییر کردن را از پژوهندۀ تاریخ سلب می کند و او را وامیدارد که به جای رجوع به اسناد تاریخی، چنان به دگم ها و پیشداوری هایش بچسپد و دل ببندد که چیزی جز مفاهیم مَثله شده، نصیبی از تحلیل هایش نبرد. در آن حال این موُرخ است که درون مخدوش و بیمارش را به جای تاریخ می نشاند و به نیابت از تاریخ صحبت می کند. بدینگونه به بیراهه می افتد"(9)
فکر نکنم که اين اصول در رمان کوچه ما و پاسخ هاي آن " قلم سالار " بازتاب يافته باشد و من نيز خواستم که در نوشته خود آنرا مورد سوال قرار دهم . من قضاوت داکتر صاحب را بعنوان مورخ و پژوهشگر در مورد محترم عظيمي که اورا به " خراب کردن پروژهء صلح بينين سيوان " متهم ساخته بود ، مورد سوال قرار داده بودم . واکنون اضافه ميکنم که داکتر صاحب نه تنها که آن پروژه را تحقيق نکرده بود بلکه حتي نام صاحب پروژه را درست ياد نداشت . در حاليکه نام درست او بينن سيوان است ونه بينين سيوان که به انگليسي طور زير نوشته ميشود(10):
BENON SEVAN
و هم در مورد تاريخ نويسي و شيوه پژوهشي شما داکتر صاحب ، سوالات فراواني وجود دارد . من ميان شما ، آقاي نصيرمهرين و جناب کانديد اکادميسين اعظم سيستاني هيچ فرقي قابل نيستم . زيرا آثار" پژوهشي ؟" شما برنشخوار تفاله هاي ديگران وآنهم درسطوح پائين استوار است که در آن هيچگونه نشانه هاي بکر ، تازه گي و نوين بمشاهده نميرسد. وبرعلاوه درپژوهش و تاريخ نگاري تان خوش بيني و بدبيني ، بغض وکينه بازتاب روشني دارد. به يک نمونه حادثه نويسي آقاي نصير مهرين که توسط محترم ضياء مجيد برملاشده ، نگاه کنيد:
"در این جا میخواهم به دو موضوع دیگر اشاره کنم که از جانب نصیر مهرین متکی بر روایت های نادرست دست دوم و سوم نقل شده و به تحلیل گرفته شده است نصیر مهرین می نویسد :" خان محمد خان مشهور به مرستیال، وزارت دفاع را با زور اشغال ننموده بود شاهدان گواهی داده اند که مرستیال پس از شنیدن خبر کودتائی 26 سرطان، خود را به منزل سردار رسانید پس از کسب موافقت ضمنی او روانه ئی وزارت دفاع شد ". (بخش دوم )
"برای من فهم این موضوع خیلی دشوار است که نصیر مهرین که دریافت حقیقیت رویدادها را بدون سند و مدارک مشکل میداند،این ادعا را که خان محمد خان مرستیال وزارت دفاع را اشغال ننموده و با موافقت قبلی داود خان، روانه ئی وزارت دفاع شده، براساس کدام " مدارک " و "سند" قابل باور و "گواهی" کدام "شاهدان "عینی ثبت تاریخ مینماید ؟ اگر رخدادهای تاریخی با ذهنیت سازی و انهم بدون درک امر تعهد و رسالت در تاریخ نگاری، به این ساده گی جعل شوند، پس وای به حال مردم و جامعه ئی که تاریخ نویسی اش در چنین حدی وارونه و بی مایه باشد."(11)
و اما در مورد اينکه " آن تیوری ها(آثار تیوریک مارکسیستی ـ رزاق مامون) ناسازگار به حال کشور و مردم ما می باشند" بايد خاطر نشان ساخت که اين يک بحث کاملاً جداگانه است که کدام تيوري سازگاروکدام اش ناسازگار به حال کشور ميباشد ؛ اما دراين گفته ء داکتر صاحب يک مغالطه وجود دارد وآن اينکه اوآثار تيوريک مارکس را به عوض انديشه هاي لينن ودگررهبران شوروي سابقه زير سوال قرارميدهد. درست است که لينن پيروي انديشه هاي مارکس بود ، اما باوجود مشابهات نظريه ها در کل ، لينن در برخي مسايل وموارد مانند مارکس نمي انديشيد وبويژه در چگونگي وقوع انقلاب اجتماعي که نميدانم آنرا اختلاف بنامم ، يا انحراف ويا غنا . و راه رشد غيرسرمايه داري که به گمان اغلب داکتر صاحب همين منظوررا داشته ، از انديشه هاي خروشچف سرچشمه ميگيرد ونه از مارکس. ( کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي در تاريخ 14 تا 25 فبروري 1956 داير شد . در روز آخر ن . خروشچف طي يک سخنراني محرمانه ، اصلاحات ضد مارکسي " راه رشد غير سرمايه داري " را اعلام کرد) . هرچند نزد جناب داکتر عثمان اين تفاوتها بي اهميت بوده زيرا بقول معروف " پيش جانانهء من کشمش و پنبه دانه يکي است ".
اما غرض آگاهي بيشتر پژوهشگر گرانمايه وطن بايد نگاشت ويا دقيقتر بگويم که بخاطرش آورد ، زيرا او چند سال قبل در نقش پيروي مارکس قلم زني کرده وحتي منتقد خود را نيم مارکسيست خطاب کرده است ( گرچه براي بسياري ها تکراراحسن خواهد بود ) که مارکس معتقد به آغاز انقلاب اجتماعي در يکي از کشور هاي رشديافته اروپايي بود وآنرا جهانشمول مي پنداشت ؛ او معتقد بود که " انقلابي موفق ـ دست کم در دراز مدت اگر محدود به يک کشور بماند ناممکن خواهد بود ." (12) در حاليکه لينن امکان وقوع انقلاب سوسياليستي را در يک حلقهء ضعيف نظام هاي سرمايه داري در نمونه روسيه ميديد وآنرا عملي نيز نمود.
هرچندکارل مارکس به زوال نظام سرمايه داري معتقد بود اما آنرا کاملاً نفي نميکرد . او باورداشت که اساسات جامعه نوين در بطن نظام کهنه ايجاد ميگردد . مارکس مينويسد " روابط جديد برتر توليد هرگز پيش از وضعيت هاي وجودي شان که در بطن جامعهء کهنه رسيده وپخته شده پديدار نميگردد".(13)
اندوخته هاي مارکس بعد از گذشت حدود يک ونيم سده هنوز هم براي اوضاع کنوني افغانستان وکشور هاي عقب مانده مبرميت خود را از دست نداده است . مارکس درآثار زير پيامد هاي سياست استعماري در کشور پسمانده آسيايي را برملا ميسازد . او در مقاله تحت عنوان " فرمانروايي بريتانيا در هند" مينويسد : " به طور قطع ، يگانه انگيزه ي اصلي انگلستان سودجويي شرم آوري بود که موجب انقلاب اجتماعي در هند شد، هرچند شيوه ي پيشبرد منافعش احمقانه بود. اما اين مسئله ربطي به اينجا ندارد . پرسش آن است که آيا بشريت ميتواند بدون دگرگوني بنيادين روابط اجتماعي در آسيا به وظايفش عمل کند . وگرنه ، انگلستان که بايد جناياتي راهم مرتکب شده باشد ، بازيچه ي ناخودآگاه تاريخ بود که به اين ترتيب ، اين انقلاب را به پيش برد."(14)
مارکس در مقاله ديگرش بنام " پيامد هاي آيندهء فرمانروايي بريتانيا در هندوستان " که در روزنامه " نيويارک ديلي تريبون " به چاپ رسيده ، اينگونه مينويسد: " مي خواهم دراين مقاله ، از توضيحاتي که در باره ء هند داده ام نتيجه گيري کنم . چگونه فرمانروايي انگلستان در هندوستان برقرارشد؟ حکومت عاليهء مغول بزرگ به دست جانشينانش منقرض گرديد. قدرت جانشينانش بدست مارات ها درهم شکسته شد ، قدرت مارات ها را افغانها درهم شکستند و هنگامي که همه بايکديگر مي جنگيدند ، بريتانيايي از گرد راه رسيد وتوانست همهء آنها را فرمانبرداري کند."(15 )
او درهمين مقاله خويش به وظايف بريتانيا در هند چنين تاکيد ميورزد: " انگلستان بايد در هندوستان رسالت دوگانه اي انجام دهد: تخريبي وسازندگي ، ــ از يکسو جامعهء کهنه ء آسيايي را از ميان برداردو ازدگرسو بنياد مادي جامعهء اروپايي را در آسيا پي ريزي کند."
مارکس اضافه ميکند که " هنديان بذر عناصر اجتماعي جديدي را که بورژوازي بريتانيا در سرزمين شان پاشيده برداشت نخواهند کرد ، مادام که طبقه ي حاکم امروزي در بريتانياي کبير توسط پرولتارياي صنعتي بيرون رانده نشود يا خود هنديان به حد کافي نيرومند نشده باشند تاخود را براي هميشه از زير يوغ انگليس آزاد کنند." و او در ادامه مقاله به پيامد دراز مدت سلطه بريتانيا چنين اشاره مينمايد: " سرمايه داري هند را تسخير ميکند و در همان حال اشکال اجتماعي ـ اقتصادي کهن ( براي نمونه نظام روستايي ) را که مانعي براي توسعه هستند ، ازبين ميبرد . در شرايط حاضر ، اين فرايند منحصراٌ براي بريتانياي کبير سودمند است .اما روزي سرمايه داري هند به اندازه ي کافي نيرومند خواهد شد تاخود را از زير سلطه ي اين حاکميت برهاند و به طور خودمختار توسعه ي بيشتري يابد."(16 ) و چنين نيزشد و " آن باورها یک بهار دروغین " نبودند و امروز هند به يکي از قدرتهاي بزرگ جهاني تبديل شده است.
انگلس ضمن سخنراني برسر قبر مارکس چنين گفت : " مرگ اين انسان ، براي پرولتارياي رزمندهء اروپا وامريکا و براي علوم تاريخ ، ضايعه اي بود که آنرا سنجش واندازه اي نيست...
براي همين است که مارکس ، هماني بود که بيش از همه از او نفرت داشتند وبيش از همه به او تهمت ميزدند.حکومت ها ـ هم استبدادي وهم جمهوري ـ اورا تبعيد ميکردند و بورژوا ها ـ هم محافظه کارهم فرادموکراتيک ـ پياپي اورا به باد تهمت و لعنت ميگرفتند...
او مخالفاني بسيارداشت ، اما گمان نمي رود که که حتي يک دشمن شخصي هم براي وي بوده باشد.
نام وکار او از سده ها فراتر خواهند رفت!" (17)
واکنون "آن باورها" نه يک " شبح " است که يک ونيم سده قبل صرف در" اروپا در گشت وگذار " بود ؛ امروز اين باورها جهانشمول شده و عصر " بازگشت به مارکس " نام گرفته است . بعد از تسلط نيوليبراليزم طي سه دهه اخير، سقوط وال ستريت ، انفجار حباب هاي بازار بورس ، افتضاح ساب پرايم ، ورشکستگي بانک هاي بزرگ قرضه هاي مسکن ، بن بست اقتصاد کازينويي ، کمکهاي چندصد مليارددالري دولتهاي سرمايه داري به بانک ها ، رکود اقتصادي توأم با بيکاري کارگران ، اين باورها نيرومند ميشوند وبويژه اين که جورج بوش بخاطر حمايت دولتي از موسسات ورشکست شده ء مالي وصنعتي امريکا " سوسياليست " خطاب گرديد. وحتي راستي ترين سياستمدار فرانسه نيکولاي سرکوزي عکس يادگاري در حال ورق زدن کتاب " سرمايه " اثر جاويدان مارکس گرفته است.(18)
ديده ميشود که برخلاف ديدگاه داکتر عثمان " تجربه های جهانی نشان داده " که استمداد از نسخه هاي مارکسيستي براي جلوگيري از بحرانهاي عميق سرمايه داري ناگزيرميگردد.
مقالات مرتبط
در این اواخر باز هم عده ای در لباسِ دوست و دشمن مبارزۀ دشمنانه و آشکاری را علیۀ شخصیتِ جاویدان زنده... ادامه
از روزیکه نبیل مسکینیار وغوث الدین میر فراخوان ملی شانرا که فقط ادعاهای و سخنان بی پایه و بی مایه بو... ادامه
از وقتی که نبیل غمین مسکینیار ریس تلویزون آریانای امریکا با چند تن از یاران ـ فراخوان ملی ... ادامه
داکتر اکرم عثمان ، دکلماتور شيرين کلام و قصه پرداز شهير کشور ، برعلاوه کسب رتبه علمي کانديد اکادميسي... ادامه
نام " اکرم عثمان" برای نسل ما، بمثابه راوی عیاران و قصه گوی خوش الحان آشناست؛ اما روزگار و چرخ ز... ادامه
قای داکتر! نه تنها شما، بل هرسفله، خود پسند و خود بزرگبینی بعد از انجام کار فضیحتبارش بخود آفرین م... ادامه
درسايت" افغان جرمن انلاين "، سردار اکرم خان عثمان، نويسندۀ کتاب افسانه های... ادامه
پیش از پرداختن به اصل مطلب باید ازخواننده عزیز پوزش بخواهم که برخلاف میل و عادتم مجبورشده ام این نام... ادامه
بدون هیچ تردیدی آقای دوکتوراکرم عثمان یکی ازدیکلماتورهای خوش کلام و داستان نویس آموزش دیده ، ... ادامه