تبلیغات امپریالیستی و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی

تبلیغات امپریالیستی و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی

 (قسمت دوم)

 

تبلیغات امپریالیستی و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی: از ضدکمونیسم و سیاست هویت تا توهمات دموکراتیک و فاشیسم

قسمت اول در اینجا
توسط گابریل راک‌هیل و ژائو دینگ‌کی
منتشر شده در مانتلی ریویو
ترجمه مجله هفته
ژائو دینگ کی: اسلاوی ژیژک محققی است که تأثیر گسترده‌ای در محافل دانشگاهی چپ‌گرای فعلی جهان داشته است و البته جنجال‌های زیادی نیز در اطراف او وجود دارد. چرا که او را یک «دلقک دربار سرمایه داری» می‌بینید؟
گابریل راک‌هیل: ژیژک محصول صنعت نظریه‌پردازی امپریالیستی است. همانطور که مایکل پارنتی اشاره کرده است، واقعیت رادیکال است، به این معنی که کارگران در دنیای سرمایه‌داری با مبارزات بسیار واقعی و مادی برای اشتغال، مسکن، مراقبت‌های بهداشتی، آموزش، محیط زیست پایدار و غیره مواجه هستند. همه اینها تمایل دارند مردم را رادیکال کند و بسیاری به سمت مارکسیسم گرایش پیدا می‌کنند زیرا در واقع دنیایی را که در آن زندگی می‌کنند، مبارزاتی که با آن روبرو هستند، توضیح می‌دهد و راه‌حل‌های واضح و عملی ارائه می‌دهد. به همین دلیل است که دستگاه فرهنگی سرمایه‌داری باید با علاقه بسیار واقعی به مارکسیسم از سوی توده‌های کارگر و تحت ستم برخورد کند. یک تاکتیک که توسعه داده است، به‌ویژه برای مخاطبان هدف جوانان و اعضای طبقه مدیران حرفه‌ای، تبلیغ یک نسخه بسیار کالایی‌شده از مارکسیسم است که ماهیت اساسی آن را تحریف می‌کند.

 بنابراین تلاش می‌کند مارکسیسم را به یک برند مد تبدیل کند که مانند هر کالای دیگری فروخته شود، نه یک چارچوب نظری و عملی جمعی برای رهایی از جامعه مبتنی بر کالا.
ژیژک از بسیاری جهات برای این پروژه کامل است. او یک بومی ضدکمونیست است که در جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی (SFRY) بزرگ شده است. او مرتباً ادعا می‌کند که تجربه ذهنی او به عنوان یک روشنفکر خرده‌بورژوا که به دنبال ارتقای شغلی خود در غرب بوده است، به نوعی به او حق ویژه شهادت در مورد ماهیت واقعی سوسیالیسم می‌دهد. خاطرات شخصی در مورد تجربه او در SFRY جایگزین تحلیل عینی می‌شود. جای تعجب نیست که برای یک فرصت‌طلب به دنبال پول و جلال، ژیژک سطح وطن سوسیالیستی خود را پایین‌تر از کشورهای سرمایه‌داری غربی قرار دهد و تجربه کند این روش  برای او چنین جایگاه ارتقایی را فراهم کرد که اکنون توسط مجله فارین پالیسی (بازوی مجازی وزارت امور خارجه ایالات متحده) به عنوان یکی از برترین متفکران جهانی شناخته می‌شود.
ژیژک آشکارا به نقش خود در برچیدن سوسیالیسم در SFRY می‌بالد. او ستون‌نویس اصلی سیاسی یک نشریه مخالف برجسته به نام Mladina بود که حزب کمونیست یوگسلاوی آن را به حمایت از سیا متهم کرد. او همچنین حزب لیبرال دموکرات را تأسیس کرد و به عنوان نامزد ریاست جمهوری در اولین جمهوری جدایی‌طلب اسلوونی نامزد شد و قول داد که «کمک قابل توجهی به تجزیه دستگاه ایدئولوژیک واقع‌گرایانه دولتی [sic]» کند. اگرچه او با اختلاف کمی شکست خورد، اما پس از بازگرداندن سرمایه‌داری و در طول فرآیند بی‌رحمانه شوک درمانی سرمایه‌داری که منجر به کاهش فاجعه‌بار سطح زندگی برای اکثریت جمعیت شد (اما نه برای او – هه!)، از دولت اسلوونی و حزب حاکم آن حمایت علنی کرد. حزب طرفدار خصوصی‌سازی که او تأسیس کرد نیز به وضوح متمایل به ادغام در اردوگاه امپریالیستی بود، زیرا مدافع اصلی الحاق به اتحادیه اروپا و ناتو بود.
من این اروپای شرقی لیبرال را دلقک دربار سرمایه‌داری میدانم زیرا او از مارکسیسم یک چیز مسخره می‌سازد و این دقیقاً به همین دلیل است که او توسط نیروهای غالب در جامعه سرمایه‌داری به شدت تبلیغ شده است. مارکسیسم آنطور که او می‌فهمد، به جای یک علم جمعی رهایی ریشه در مبارزات مادی واقعی، قبل از هر چیز یک گفتمان تحریک‌آمیز از حیله‌گری فکری است که به بازیگری سیاسی خرده‌بورژوازی یک کودک وحشتناک فرصت‌طلب خلاصه می‌شود. شیرین‌کاری‌های شیطان‌گونه و کاس‌پلی کمونیستی او بورژوازی را خوشحال می‌کند و توجه کوتاه‌مدت افراد بی‌سواد را جلب می‌کند.

 او مانند یک دلقک در جلب توجه یا خنده مردم مهارت دارد که به راحتی در عصر دیجیتال به لایک و بازدید تبدیل می‌شود. او همچنین در فروش کالاهای هالیوود و دستگاه فرهنگی بورژوایی به طور کلی بسیار خوب است. پادشاه سرمایه آشکارا این شیاد را دوست دارد که در این فرآیند جیب‌هایش را پر کرده است. مانند هر دلقک خوبی، او محدودیت‌های آداب و رسوم دربار را می‌داند و در نهایت با تحقیر سوسیالیسم موجود، ترویج سازگاری سرمایه‌داری و اغلب حتی حمایت مستقیم از امپریالیسم به آنها احترام می‌گذارد. اگر او واقعاً «خطرناک‌ترین روشنفکر» جهان است، همانطور که گاهی اوقات توسط مطبوعات بورژوایی توصیف می‌شود، به این دلیل است که او پروژه مارکسیستی مبارزه با امپریالیسم و ساختن دنیای سوسیالیستی را به خطر می‌اندازد.
با تأیید نسبت ثابت بین ارتقاء عینی و گرایش راست‌گرایانه ذهنی، ژیژک احتمالاً در حمایت ضدکمونیستی خود از امپریالیسم واکنش‌گراتر شده است. قضاوت قاطعانه او در مورد تلاش‌های فعلی برای به چالش کشیدن نئوکولونیالیسم در آفریقا را در نظر بگیرید: «واضح است که قیام‌های ضد استعماری در آفریقای مرکزی حتی بدتر از نئوکولونیالیسم فرانسه هستند». در یک مداخله عمومی اخیر، او نمونه‌ای شگفت‌انگیز از نوع انقلاب مورد حمایت خود را ارائه کرد. او با بحث در مورد شورش‌های تابستان 2023 در فرانسه در پی قتل نهال مرزوق توسط پلیس، از بینش مهم مارکسیستی استفاده کرد – همانطور که اغلب برای هر چیز منسجمی که ادعا می‌کند انجام می‌دهد – که قیام‌ها در صورت عدم وجود یک استراتژی سازمانی که بتواند آنها را به پیروزی برساند، شکست خواهند خورد. سپس او مثالی از یک انقلاب موفق ارائه کرد: «اعتراضات و قیام‌های عمومی می‌توانند نقش مثبتی داشته باشند اگر توسط یک چشم‌انداز رهایی‌بخش مانند قیام میدان استقلال اوکراین در سال‌های 2013 و 2014 حمایت شوند». همانطور که به طور گسترده مستند شده است، قیام میدان یک کودتای فاشیستی بود که توسط دولت امنیت ملی ایالات متحده تحریک و حمایت شد.

این بدان معناست که او یک کودتای فاشیستی حمایت‌شده توسط امپریالیست‌ها را که سمیر امین آن را «کودتای یورو/نازی» می‌نامید، یک نمونه «مثبت» از یک «چشم‌انداز رهایی‌بخش» می‌داند که منجر به یک انقلاب موفق شد. این موضع، و همچنین حمایت ثابت او از جنگ نیابتی ایالات متحده و ناتو در اوکراین، روشن می‌کند که معنای «خطرناک‌ترین روشنفکر» جهان چیست: او یک فیلو فاشیست است که خود را به عنوان یک کمونیست معرفی می‌کند.

ژائو دینگ کی: ایالات متحده مدت‌هاست توسط غرب به عنوان الگویی از دموکراسی لیبرال شناخته شده است. اما شما فکر می‌کنید آمریکا هرگز یک دموکراسی نبوده است. می‌توانید دیدگاه خود را توضیح دهید؟
گابریل راک‌هیل: به طور عینی، ایالات متحده هرگز یک دموکراسی نبوده است. این کشور به عنوان یک جمهوری تأسیس شد و به اصطلاح پدران بنیان‌گذار آشکارا با دموکراسی مخالف بودند. این امر از مقالات فدرالیست، یادداشت‌های گرفته شده در کنوانسیون قانون اساسی سال 1787 در فیلادلفیا و اسناد بنیادی ایالات متحده و همچنین عمل مادی حکومتی که در ابتدا در مستعمره مهاجرنشین ایجاد شد، آشکار است. همانطور که همه می‌دانند، جمعیت بومی ایالات متحده که در اعلامیه استقلال به عنوان «وحشی‌های بی‌رحم سرخپوست» نامیده می‌شدند، که در جمهوری تازه لنبان نهاده شده قدرت دموکراتیکی نداشتند و همچنین بردگان از آفریقا یا زنان نیز هیچ حقی نداشتند. همین امر در مورد کارگران سفیدپوست معمولی نیز صدق می‌کند. همانطور که محققانی مانند تری بوتون به تفصیل مستند کرده‌اند: «بیشتر مردان سفیدپوست معمولی… فکر نمی‌کردند که [به اصطلاح آمریکایی] انقلاب با دولت‌هایی پایان یابد که آرمان‌ها و منافع آن‌ها را هدف اصلی قرار دهند. برعکس، آنها متقاعد شده بودند که نخبگان انقلابی دولت را برای نفع خود بازسازی کرده‌اند و استقلال مردم عادی را تضعیف کرده‌اند.» از این گذشته، کنوانسیون قانون اساسی انتخابات مستقیم برای رئیس جمهور، دیوان عالی کشور یا سناتورها را ایجاد نکرد.

 تنها استثناء مجلس نمایندگان بود. با این حال، صلاحیت‌ها توسط مجالس ایالتی تعیین می‌شد که تقریباً همیشه مالکیت املاک را به عنوان مبنایی برای حق رای در نظر می‌گرفت. بنابراین، جای تعجب نیست که منتقدان مترقی در آن زمان به این موضوع اشاره کردند. پاتریک هنری صریحاً در مورد ایالات متحده گفت: «این یک دموکراسی نیست». جورج میسون قانون اساسی جدید را «جسورانه‌ترین تلاش برای ایجاد یک اشرافیت مستبد در میان آزادمردان توصیف کرد که جهان تاکنون شاهد آن نبوده است».
اگرچه اصطلاح جمهوری در آن زمان برای توصیف ایالات متحده به طور گسترده استفاده می‌شد، اما این روند در اواخر دهه 1820 تغییر کرد، زمانی که اندرو جکسون – که به دلیل سیاست‌های نسل‌کشی‌اش به «قاتل سرخپوستان» نیز معروف بود – یک کمپین ریاست ‌جمهوری پوپولیستی برگزار کرد. او خود را به عنوان یک دموکرات معرفی کرد، به معنای یک آمریکایی معمولی که به حکومت پاتریسین‌های ماساچوست و ویرجینیا پایان خواهد داد. علیرغم این واقعیت که هیچ تغییرات ساختاری در شیوه حکومت ایجاد نشد، سیاستمدارانی مانند جکسون و سایر اعضای نخبگان و مدیران آنها شروع به استفاده از اصطلاح دموکراسی برای توصیف جمهوری کردند و در نتیجه القا کردند که این امر به نفع مردم است. این سنت البته ادامه داشته است: دموکراسی یک استعاره برای حکومت الیگارشی بورژوازی است.
در عین حال، دو قرن و نیم مبارزه طبقاتی در ایالات متحده وجود داشته است و نیروهای دموکراتیک اغلب امتیازات بسیار مهمی را از طبقه حاکم به دست آورده‌اند. حوزه انتخابات مردمی برای شامل شدن سناتورها و رئیس جمهور گسترش یافته است، حتی اگر هنوز کالج انتخاباتی لغو نشده باشد و قضات دیوان عالی کشور همچنان مادام العمر منصوب شوند. حق رای به زنان، آفریقایی-آمریکایی‌ها و بومیان آمریکایی گسترش یافته است.

اینها دستاوردهای بزرگی هستند که البته باید از آنها دفاع کرد، گسترش داد و از طریق اصلاحات دموکراتیک عمیق کل فرآیند انتخابات و مبارزات انتخاباتی، آنها را محکم‌تر کرد. با این حال، به اندازه اهمیت این پیشرفت‌های دموکراتیک، آنها سیستم کلی سلطه پلوکراتیک را تغییر نداده‌اند.
در یک مطالعه بسیار مهم مبتنی بر تحلیل آماری چند متغیره، مارتین گیلنز و بنیامین آی. پیج نشان دادند که «نخبگان اقتصادی و گروه‌های سازمان‌یافته نمایندگی منافع تجاری تأثیر مستقل قابل توجهی بر سیاست‌های دولت ایالات متحده دارند، در حالی که شهروندان عادی و گروه‌های علاقه‌مند مبتنی بر توده تأثیر مستقل کمی یا هیچ دارند». این شکل پلوکراتیک حکومت البته نه تنها در داخل کشور بلکه در سطح بین‌المللی نیز عملی است. ایالات متحده تلاش کرده است تا شکل ضددموکراتیک حکومت تجاری خود را هر کجا که می‌تواند تحمیل کند. طبق تحقیقات دقیق ویلیام بلوم، بین پایان جنگ جهانی دوم تا سال 2014، این کشور تلاش کرد بیش از پنجاه دولت خارجی را سرنگون کند که اکثریت قریب به اتفاق آنها به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند. ایالات متحده یک امپراتوری پلوکراتیک است، نه یک دموکراسی به هیچ معنای مهم یا واقعی این اصطلاح.

من البته تشخیص می‌دهم که عباراتی مانند دموکراسی بورژوایی، دموکراسی رسمی و دموکراسی لیبرال اغلب به دلایل مختلف برای نمایه سازی این شکل از پلوکراسی استفاده می‌شود. همچنین درست است و باید تأکید کرد که وجود برخی حقوق دموکراتیک رسمی تحت حکومت پلوکراتیک یک پیروزی بزرگ برای کارگران است که اهمیت آن نباید به هیچ وجه کم اهمیت شود. آنچه در نهایت نیاز داریم یک ارزیابی دیالکتیکی است که پیچیدگی شیوه‌های حکومتداری را در نظر می‌گیرد که شامل کنترل الیگارشی دولت و حقوق مهمی است که از طریق مبارزه طبقاتی به دست آمده است.
ژائو دینگ کی: چگونه «آزادی بیان» مورد حمایت بورژوازی را ارزیابی می‌کنید؟ آیا «آزادی بیان» واقعاً در دنیای بورژوایی امروز وجود دارد؟
گابریل راک‌هیل: ایدئولوژی بورژوایی به دنبال جدا کردن مسئله آزادی بیان از قدرت و مالکیت است و در نتیجه آن را به یک اصل انتزاعی تبدیل می‌کند که بر اعمال افراد منزوی حاکم است. چنین رویکردی تلاش می‌کند هرگونه تحلیل مادی از وسایل ارتباط جمعی و سوال بسیار مهم اینکه چه کسی مالک آنها است و آنها را کنترل میکند را پایان دهد. بنابراین این ایدئولوژی کل حوزه تحلیل را از کل جامعه به رابطه انتزاعی بین اصول نظری و اعمال جداگانه گفتار فردی تغییر می‌دهد.
یکی از مزایای این رویکرد این است که می‌توان به کسی حق انتزاعی آزادی بیان داد دقیقاً به این دلیل که او فاقد قدرت شنیده شدن است. این شرایط اکثر افرادی است که در دنیای سرمایه‌داری زندگی می‌کنند. در اصل، آنها می‌توانند نظرات فردی خود را به هر شکلی که می‌خواهند بیان کنند. با این حال، در واقعیت، این نظرات تا حد زیادی بی‌اهمیت خواهند بود اگر با دیدگاه‌هایی که صاحبان وسایل ارتباط جمعی می‌خواهند پخش کنند مطابقت نداشته باشد. به آنها به سادگی پلتفرمی داده نخواهد شد. از آنجایی که طبقه حاکم قدرت شگفت‌انگیزی بر وسایل ارتباط جمعی دارد، آنها بسیاری از مردم را متقاعد کرده‌اند که سانسور وجود ندارد، این دیدگاه‌ها می‌توانند بدون اینکه عموم مردم متوجه شوند سرکوب یا ممنوع شوند.
اگر دیدگاه‌های خارج از جریان اصلی سرمایه‌داری بتوانند مخاطبان گسترده‌ای پیدا کنند و شروع به ساختن قدرت واقعی کنند، آنگاه می‌دانیم که طبقه مالکیت و دولت بورژوازی قادر به انجام چه کاری هستند. آنها سابقه طولانی در حذف هرگونه و تمام درخواست‌ها برای آزادی بیان به نام نابودی دشمنان طبقاتی خود و هر زیرساختاری دارند که از گردش آزاد ایده‌های آنها حمایت می‌کند. می‌توانیم به اقدامات بیگانه‌ستیزی و سرکوب، حملات پالمر، قانون اسمیت، قانون مک کاران، دوران مک کارتی یا «جنگ سرد» جدید به عنوان مثال اشاره کنیم. از آغاز عملیات نظامی ویژه روسیه در اوکراین، به جهان یک درس عینی در مورد کنترل تقریباً کامل بورژوازی بر وسایل ارتباط جمعی در ایالات متحده داده شده است. علاوه بر سانسور گسترده در یوتیوب و رسانه‌های اجتماعی، به ویژه روسیه امروز و اسپوتنیک، همه رسانه‌های اصلی با تبلیغات ضد روسیه و ضد چین خود و همچنین طبل حمایت بی‌چون و چرای از جنگ نیابتی ایالات متحده هماهنگ شده‌اند (اگرچه اخیراً برخی از محافظه‌کاران این را فرصتی برای معرفی خود به عنوان ضد جنگ دیده‌اند). حق آزادی بیان که توسط بورژوازی حمایت می‌شود به معنای آزادی طبقه حاکم برای مالکیت وسایل ارتباط جمعی است تا بتوانند آزادانه تصمیم بگیرند که کدام دیدگاه‌ها شایسته تقویت و انتشار گسترده هستند و کدام‌ها می‌توانند به حاشیه رانده شوند یا در سکوت پوشیده شوند.
ژائو دینگ کی: شما در یکی از مقالات خود ذکر کردید که «شیوه‌های حکمرانی فاشیستی بخش بسیار واقعی و فعلی از نظم جهانی به اصطلاح لیبرال است». چرا شما اینطور فکر می کنید؟
گابریل راک‌هیل: در تحقیقاتم برای کتابی که موقتاً تحت عنوان فاشیسم و راه حل سوسیالیستی منتشر شده است، چارچوبی توضیحی را توسعه داده‌ام که پارادایم دولت-یک دولت غالب را زیر سوال می‌برد. طبق دیدگاه پذیرفته شده، هر دولت – اگر در یک جنگ داخلی علنی نباشد – فقط یک شیوه حکومت در یک نقطه زمانی خاص دارد. مشکل این مدل غیر دیالکتیکی را می‌توان به راحتی در دموکراسی‌های بورژوایی لیبرال به اصطلاح غرب مانند ایالات متحده مشاهده کرد.
همانطور که در مقاله‌ای در این زمینه مستند کرده‌ام، دولت ایالات متحده ده‌ها هزار نازی و فاشیست را پس از جنگ جهانی دوم توانبخشی و احیا کرد. بسیاری از آنها از طریق عملیات‌هایی مانند کلیپ کاغذ به ایالات متحده منتقل شدند و در تأسیسات علمی، اطلاعاتی و نظامی آن (از جمله ناتو و ناسا) ادغام شدند. بسیاری دیگر در ارتش‌های مخفی باقی‌مانده در سراسر اروپا و همچنین در شبکه‌های اطلاعاتی اروپایی و حتی دولت (مانند مارشال بادوگلیو در ایتالیا) گنجانده شدند. برخی دیگر از طریق خطوط موش به آمریکای لاتین یا سایر نقاط جهان هدایت شدند. در مورد فاشیست‌های ژاپنی، آنها عمدتاً توسط سیا به قدرت بازگردانده شدند. آنها حزب لیبرال را تصاحب کردند و آن را به یک باشگاه راست‌گرایانه برای رهبران سابق ژاپن امپریالیستی تبدیل کردند. این شبکه جهانی ضدکمونیست‌های باتجربه که توسط امپراتوری ایالات متحده تقویت شده است، در جنگ‌های کثیف، کودتاها، تلاش‌های بی‌ثبات‌سازی، خرابکاری و کمپین‌های تروریستی شرکت کرده است. اگر درست است که فاشیسم در جنگ جهانی دوم شکست خورد، عمدتاً به دلیل فداکاری عظیم حدود بیست و هفت میلیون شوروی و بیست میلیون چینی، به هیچ وجه اینطور نیست که از بین رفته باشد، از جمله در داخل به اصطلاح دموکراسی‌های لیبرال.
می‌توان گفت، همانطور که مفسران لیبرال مترقی گاهی ادعا می‌کنند، ایالات متحده از اشکال حکومت فاشیستی در خارج از کشور استفاده می‌کند اما در جبهه داخلی یک دموکراسی را حفظ می‌کند. با این حال، این دقیقاً درست نیست. تحلیل تاریخی-مادی، همانطور که من در برخی از کارهایم استدلال کرده‌ام، همیشه باید سه بعد ابتکاری متمایز را در نظر بگیرد: تاریخ، جغرافیا و طبقه‌بندی اجتماعی. در این راستا، بررسی کل جمعیت، نه فقط کسانی که همان بخش طبقاتی مفسران لیبرال را اشغال می‌کنند، مهم است.

 به عنوان مثال، جمعیت بومی را در نظر بگیرید. بسیاری از آنها که تحت سیاست نسل‌کشی حذف شدند و سپس در رزرواسیون‌های تحت کنترل و نظارت دولت ایالات متحده توقیف شدند، به ویژه فقیرترین‌ها، هنوز هدف ترور پلیس نژادپرست هستند و برای حقوق اولیه انسانی و دموکراتیک مبارزه می‌کنند. همین امر در مورد بخش‌هایی از جمعیت سیاه‌پوست فقیر و طبقه کارگر و همچنین مهاجران نیز صادق است.

اینگونه است که باید نقد تند جورج جکسون از ایالات متحده را به عنوان چیزی که او آن را «رایش چهارم» می‌نامید درک کنیم. برخی از بخش‌های جمعیت، یعنی فقیر و طبقه کارگر نژادی که برای بقا مبارزه می‌کنند، اغلب عمدتاً از طریق سرکوب دولت و پارادولتی اداره می‌شوند، نه از طریق یک سیستم حقوق و نمایندگی دموکراتیک. پس چرا باید فرض کنیم که آنها در یک دموکراسی زندگی می‌کنند؟ علاوه بر این، نازی‌ها خود در ایالات متحده پیشرفته‌ترین شکل دولت آپارتاید نژادی را دیدند و صریحاً از آن به عنوان الگو استفاده کردند.

پارادایم چندین شیوه حکومت از این نظر دیالکتیکی است که به دینامیک طبقاتی حاکم بر جامعه سرمایه‌داری و این واقعیت که عناصر مختلف جمعیت به یک شکل اداره نمی‌شوند، توجه دارد. به عنوان مثال، اعضای طبقه مدیران حرفه‌ای در ایالات متحده از برخی حقوق دموکراتیک به معنای رسمی برخوردار هستند و می‌توان از آنها در اشکال مختلف مبارزه طبقاتی قانونی با موفقیت استفاده کرد. کسانی که تحت زنجیره نظامی سرمایه‌داری به عنوان یک جمعیت فوق بهره‌کشی شده هستند، اغلب به شیوه‌ای بسیار متفاوت اداره می‌شوند، به خصوص اگر آنها شروع به سازماندهی برای برداشتن زنجیر از گردن خود کنند، همانطور که در مورد اژدها (همانطور که جکسون شناخته می‌شد) بود.

 آنها تحت ترور پلیس و خشونت اوباش قرار دارند و حقوق ادعایی آنها اغلب به طور بی‌پروای زیر پا گذاشته می‌شود، مانند بیست و نه پلنگ‌های سیاه و شصت و نه فعال آمریکایی بومی که بین سال‌های 1968 تا 1976 توسط اف بی آی و پلیس کشته شدند (طبق محاسبات وارد چرچیل). نظریه‌پردازانی مانند جکسون که بزرگسالی خود را در زندان گذراندند و سپس در شرایط مشکوکی کشته شدند، مشکلی در نامیدن این فاشیسم نداشته‌اند.
برای درک اینکه چگونه حکومت واقعاً تحت سرمایه‌داری عمل می‌کند، مهم است که یک رویکرد دیالکتیکی دقیق داشته باشیم که به شیوه‌های مختلف آن توجه داشته باشد. به اصطلاح دموکراسی لیبرال مانند پلیس خوب سرمایه‌داری عمل می‌کند و حقوق و نمایندگی را به افراد مطیع وعده می‌دهد. این عمدتاً برای اداره طبقات متوسط و متوسط بالا و همچنین کسانی که به آنها آرزو دارند استفاده می‌شود. پلیس بد فاشیسم بر بخش‌های فقیر، نژادی و ناراضی جمعیت، هم در داخل و هم در خارج از کشور رها می‌شود.

 بدیهی است که اداره شدن توسط پلیس خوب بهتر است و دفاع و گسترش حتی اشکال محدود دموکراسی اهداف تاکتیکی ارزشمندی هستند (به ویژه در مقایسه با وحشت تسلط کامل فاشیستی بر دستگاه دولتی). با این حال، از نظر استراتژیک مهم است که تشخیص دهیم که – درست مانند مورد بازجویی پلیس – پلیس خوب و پلیس بد برای همان دولت و با یک هدف یکسان کار می‌کنند: حفظ و حتی تشدید روابط اجتماعی سرمایه‌داری با استفاده از هویج دموکراسی بورژوایی یا چوب فاشیسم.
ژائو دینگ کی:بسیاری از مردم بر این باورند که ظهور پدیده «ترامپ» به معنای افزایش خطر فاشیسم است. نظر شما در مورد این دیدگاه چیست؟ درباره رویداد حمله هواداران دونالد ترامپ به کنگره در تاریخ 6 ژانویه 2021 چه نظری دارید؟
گابریل راک‌هیل: ترامپ نیروهای فاشیستی را تقویت کرده و فعالیت‌های آن‌ها را تشویق کرده است. او یک ملی‌گرای افراطی، نژادپرست سفیدپوست و یک سرمایه‌دار و امپریالیست افراطی است. با این حال، پدیده ترامپ نشانه‌ای از یک بحران بزرگ‌تر در نظام امپریالیستی است. به دلیل توسعه مداوم یک جهان چندقطبی، ظهور چین، شکست‌های نئولیبرالیسم مالی و کاهش قدرت کشورهای امپریالیستی پیشرو، فاشیسم به شدت در حال افزایش در سراسر جهان سرمایه‌داری است.
در زمینه ایالات متحده، کمپین انتخاباتی جو بایدن برای انتخابات 2020 عمدتاً حول این ایده سازماندهی شده بود که او قادر است کشور را از فاشیسم نجات دهد، زیرا به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و حاکمیت قانون احترام می‌گذارد. بدون شک، یک دموکراسی بورژوایی به مراتب بهتر از یک دیکتاتوری فاشیستی آشکار است و مبارزه برای دموکراسی بورژوایی در برابر دیکتاتوری فاشیستی از اهمیت بالایی برخوردار است. هرچند دموکراسی بورژوایی به شدت فاسد، ناکارآمد و دروغگو است، اما به برخی از اقشار جامعه اجازه می‌دهد تا حاشیه‌ای مهم برای سازماندهی، آموزش سیاسی و ساخت قدرت داشته باشند.

 با این حال، فرض اینکه حزب دموکرات در ایالات متحده یک سپر در برابر فاشیسم است، اشتباه بزرگی است.
هنگامی که بایدن به مقام ریاست‌جمهوری رسید، او بلافاصله اقداماتی برای زندانی کردن ترامپ به خاطر توطئه شورشی انجام نداد و به طور کلی فاشیست‌ها با احتیاط برخورد شدند (به طرز قابل توجهی، تعداد کمی از آن‌ها به خاطر توطئه شورشی متهم شدند و بسیاری از مجازات‌ها به طور غیرعادی سبک بودند). تنها اکنون، سال‌ها پس از این رویداد و در آستانه تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری 2024، برخی از توطئه‌گران در حال مواجهه با زندان و ترامپ در چندین جبهه تحت پیگرد قانونی قرار دارد.
علاوه بر این، دولت بایدن به طور جدی اقداماتی برای کاهش دولت پلیسی ایالات متحده، خشونت‌های نژادپرستانه پلیس و سیستم حبس انبوه (که او به ساخت آن کمک کرده است) انجام نداده و همچنین اقداماتی قابل توجهی برای از بین بردن سازمان‌ها و میلیشیاهای فاشیستی انجام نداده است. در حالی که جو بایدن به طور علنی از جنبش‌های فاشیستی داخلی مانند ترامپ حمایت نکرده است، که این خود یک پیشرفت مثبت است، تیم او به پیگیری برنامه‌های امپریالیستی ایالات متحده ادامه داده و به طور فعال از توسعه فاشیسم در کشورهایی مانند اوکراین حمایت کرده است.
این رویداد حمله به کنگره صرفاً یک قیام خودجوش علیه انتخاب بایدن نبود. همان‌طور که در مقاله‌ای مفصل مستند کرده‌ام، این حمله از سوی بخشی از طبقه حاکم سرمایه‌داری حمایت می‌شد و بالاترین سطوح دولت ایالات متحده اجازه وقوع آن را دادند. جولی جنکینز فنسلی، وارث سوپرمارکت Publix، حدود 300,000 دلار برای تجمع «متوقف کردن دزدی» تأمین کرد. همچنین، خانواده ترامپ به‌طور مستقیم در تأمین مالی این اعتراض دخالت داشتند و میلیون‌ها دلار جمع‌آوری کردند: «عملیات سیاسی ترامپ بیش از 4.3 میلیون دلار به سازمان‌دهندگان 6 ژانویه پرداخت کرد.» بنابراین، این رویداد به‌هیچ‌وجه یک اقدام خودجوش نبود، بلکه عملیاتی بود که به‌طور مصنوعی ساماندهی شده بود.
علاوه بر این، نشانه‌های روشنی وجود دارد که فرماندهی بالای خدمات اطلاعاتی، ارتش و پلیس حداقل اجازه حمله به کنگره را داده‌اند. هر کسی که با تدابیر امنیتی سخت‌گیرانه‌ای که برای اعتراضات پیشرو در کنگره وجود دارد آشنا باشد، این موضوع را بلافاصله متوجه می‌شود، به‌ویژه با توجه به ویدئوها و این واقعیت که تنها یک‌پنجم از پلیس کنگره در آن روز در خدمت بودند و برای شورش‌های پیش‌بینی‌شده به‌خوبی تجهیز نشده بودند. اکنون می‌دانیم که فرماندهی ارتش به‌طور مستقیم مسئول تأخیر در اعزام گارد ملی بود و عوامل وزارت امنیت میهنی که در نزدیکی کنگره آماده بودند، به‌کار گرفته نشدند. تمام این موارد و موارد بیشتر، نشان‌دهنده همدستی بالاترین سطوح دولت ایالات متحده در حمله به کنگره است.
برای هر کسی که به‌طور جدی تاریخ گسترده عملیات‌های روانی انجام‌شده توسط دولت امنیت ملی ایالات متحده را مطالعه کرده باشد، عناصری از 6 ژانویه با این تاریخ همپوشانی دارد. به‌طور واضح، این به این معنا نیست که این یک توطئه به معنای احمقانه‌ای است که رسانه‌های بورژوایی تبلیغ می‌کنند، مانند اینکه افرادی که به کنگره حمله کردند، همه در این توطئه مشارکت داشتند یا بازیگران پرداخت‌شده بودند. این عملیات‌ها بر اساس «نیاز به دانستن» انجام می‌شوند، به این معنا که در یک وضعیت ایده‌آل، تنها چند نفر در بالاترین سطوح زنجیره فرماندهی، همدست آگاه هستند. در زیر آن‌ها، بسیاری از افراد ناآگاه و به‌طور مستقل عمل می‌کنند. این امر سطح بالایی از غیرقابل پیش‌بینی بودن را ایجاد می‌کند و بنابراین ظاهر عمل خودجوش از پایین را به‌وجود می‌آورد که به تصمیم‌گیرندگان در بالای زنجیره پوشش می‌دهد.
هنوز اطلاعات بیشتری باید درباره اپراتورهای نخبه‌ای که در تأمین مالی، پرورش و اجازه حمله به کنگره دخالت داشتند، به‌دست آید. تا زمانی که اطلاعات بیشتری در دسترس قرار گیرد، که احتمالاً با گذشت زمان به‌دست خواهد آمد، حداقل می‌دانیم که این رویداد برای دولت بایدن بسیار مفید بوده است. این رویداد به «جو خواب‌آلود» اجازه داد تا به‌طور تصادفی به مقام ریاست‌جمهوری برسد و به‌عنوان «نجات‌دهنده دموکراسی ما» شناخته شود، که پوشش بسیار نازکی برای حرکت‌های او به سمت راست و جنگ مداوم طبقه حاکم علیه کارگران فراهم کرده است.

 ترامپ تقریباً بلافاصله به حالت عادی بازگشت، به‌جای اینکه به زندان برود. عروسک‌های رسانه‌ای دولت او—افرادی مانند تاکر کارلسون و الکس جونز—به ساخت یک روایت مبهم کمک کردند که بر اساس آن، او و پیروانش قربانی یک توطئه دولتی وحشتناک بودند. او خود را به‌عنوان یک شورشی دوستدار آزادی که مخالف دولت بزرگ است، معرفی کرده و برای یک دور دیگر ریاست‌جمهوری به‌عنوان یک «غیرسیاسی» آماده شده است. مشخص نیست که پیگردهای کنونی علیه او تا کجا پیش خواهد رفت، اما زمان‌بندی آن بسیار مشکوک است، زیرا این پیگردها سه سال پس از واقعه و در زمان اوج‌گیری چرخه انتخاباتی ریاست‌جمهوری بعدی رخ می‌دهد، زمانی که دو کاندیدای امپریالیستی در رقابت نزدیک قرار دارند.
ژائو دینگ کی: چپ جهانی امروز، چگونه باید در برابر سلطه ایدئولوژیک بورژوازی مقاومت کند؟ چه نوع نظریه انقلابی باید بسازیم؟
گابریل راک‌هیل: در دنیای سرمایه داری، سلطه ایدئولوژیک بورژوازی با کنترل نفس‌گیر آن بر دستگاه فرهنگی، یعنی کل سیستم تولید، توزیع و مصرف فرهنگ، حفظ می‌شود. آلن مک لئود می‌نویسد: «پنج شرکت غول‌پیکر بر بیش از ۹۰ درصد آنچه آمریکایی‌ها می‌خوانند، تماشا می‌کنند یا گوش می‌دهند، کنترل دارند.» این شرکت‌های بزرگ با دولت ایالات متحده همکاری نزدیکی دارند، همانطور که در بالا به طور خلاصه بحث کردیم. هدف کلی آن‌ها توسط مدیر سیا، ویلیام کیسی، در اولین جلسه پرسنلی خود در سال ۱۹۸۱ به وضوح بیان شد: «ما می‌دانیم که برنامه ضد اطلاعات ما کامل شده است زمانی که همه آنچه مردم آمریکا باور دارند نادرست باشد.»
اینها شرایط عینی مبارزه ایدئولوژیک در کشوری مانند ایالات متحده است. بنابراین ساده‌لوحانه است که فکر کنیم ما فقط باید یک تحلیل صحیح انجام دهیم و دیدگاه‌های فردی خود را به اشتراک بگذاریم و مردم را از طریق استدلال و گفتگوی منطقی متقاعد کنیم. برای داشتن هر گونه کشش واقعی، باید به صورت جمعی کار کنیم و باید راه‌هایی برای استفاده از قدرت به نفع خود پیدا کنیم. در کتابی که در حال حاضر با جنیفر پونس د لئون در حال کار بر روی آن هستیم و فرهنگ را به عنوان محلی برای مبارزه طبقاتی بررسی می‌کنیم، ما به طور آزمایشی بین سه تاکتیک مختلف تمایز قائل شده‌ایم. اول، تاکتیک اسب تروای شامل استفاده از دستگاه فرهنگی بورژوازی علیه خود با بهره‌برداری از زیرساختار فوق‌العاده آن برای قاچاق و در نتیجه گسترش پیام‌های ضد سلطه است (بوت رایلی نمونه‌ای عالی از کسی است که با موفقیت این کار را انجام داده است). تاکتیک مهم دوم توسعه یک دستگاه جایگزین برای تولید، گردش و دریافت ایده‌ها است.

تلاش‌های مهم بسیاری در این زمینه در حال انجام است، از رسانه‌ها و نشریات جایگزین گرفته تا پلتفرم‌های آموزشی، فضاهای فرهنگی، شبکه‌های فعال و مراکز جامعه. پونس د لئون و من هر دو در کارگاه نظریه انتقادی/آتلیه دو تئوری انتقادی شرکت داریم که به این نوع کار اختصاص دارد. سرانجام، دستگاه‌های سوسیالیستی وجود دارند که در کشورهایی که قدرت را از بورژوازی دور کرده‌اند توسعه یافته‌اند. اخبار، اطلاعات و فرهنگی که آن‌ها تولید می‌کنند، جایگزینی واقعی برای دستگاه فرهنگی سرمایه‌داری ارائه می‌دهند. برای ذکر دو مثال عمده در نیمکره غربی، پرسا لاتینا در کوبا و تلسور در ونزوئلا کارهای بسیار مهمی انجام می‌دهند.
درباره نوع نظریه انقلابی که به آن نیاز داریم، کاملاً با چنگ انفو موافقم. او با پیروی و توسعه بیشتر کار بسیاری از افراد، به طور قانع‌کننده استدلال کرده است که مارکسیسم خلاق است و به طور مرتب نیاز به سازگاری با شرایط در حال تغییر دارد. مارکسیسم به دور از یک دکترین ثابت، همان چیزی است که لو سوردو آن را یک فرایند یادگیری می‌نامد که با زمان تغییر می‌کند. در لحظه کنونی ما، کارهای زیادی باید در این زمینه انجام شود. برای برجسته کردن تنها سه مورد از مهم‌ترین مسائل، ما باید نظریه انقلابی را بیشتر توسعه دهیم که قادر به درک و توقف فاشیسم، جنگ جهانی و فروپاشی اکولوژیکی باشد. از آنجایی که من در هسته امپریالیستی زندگی و سازماندهی می‌کنم، اضافه خواهم کرد که توسعه نظریه و عمل انقلابی در این منطقه خاص نیز ضروری است که تاکنون در برابر تصرف قدرت دولتی مقاوم بوده است.
به طور کلی، مهم‌ترین نظریه انقلابی نظریه‌ای است که در کار پیچیده و دشوار ساختن سوسیالیسم کمک می‌کند. از سال ۱۹۱۷ شگفتی‌های زیادی رخ داده است و چیزهای زیادی آموخته شده است. وضعیت جهانی امروز بسیار متفاوت از دوران اوج اینترناسیونال سوم یا دوران جنگ سرد است. کشورهای سوسیالیستی در حال همکاری با کشورهای سرمایه‌داری با هدف توسعه ملی برای ساخت چارچوب‌های بین‌المللی جدید هستند که علیه نظم جهانی امپریالیستی فشار می‌آورند (بریکس پلاس، ابتکار یک کمربند یک جاده، سازمان همکاری شانگهای، آسه‌آن و غیره). قیام‌های اخیر در سراسر غرب و مرکز آفریقا رژیم نئوکولونیالی فرانسه در منطقه و زندان امپریالیسم غربی را به چالش کشیده است.

 درک و پیشبرد این مبارزات و سایر مبارزات برای آزادی ضد استعماری و جهان چندقطبی نوظهور یک کار نظری و عملی حیاتی است. در عین حال، توانایی تشریح چگونگی رقابت با نظم جهانی امپریالیستی و توسعه چندقطبی به عنوان سنگ بنای گسترش پروژه سوسیالیستی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. این یکی از مهم‌ترین مسائل روز ماست.

مقالات مرتبط

...

منطقۀ آسیا و اقیانوسیه در شبکه‌ای از اتحادها اسیر شده است که زنجیر آن توسط واشنگتن بافته شده است. ادامه

...

تبلیغات امپریالیستی و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی: از ضدکمونیسم و سیاست هویت تا توهمات دموکراتیک و ف... ادامه

...

سر مایه داری مالک جهان نیست و ابدی هم نیست، میتوان آن را بزیر کشیده و نظام عادلانه، سوسیالیسم  را جا... ادامه

...

مطالعه اندیشکده ی با بودجه اتحادیه اروپا اذعان می کند که غرب  از نظر سیاسی با بقیه جهان ارتباط ندارد... ادامه

...

آمریکا اول توسط مجاهدین و آی اس آی و بار دوم به اساس خیانت مستقیم کرزی و آی اِس آی و سی آی اِی و بار... ادامه

...

امروز اکثریت قریب به‌اتفاق تحلیل‌گران ایران و جهان به این واقعیت اذعان دارند که از زمان آغاز قرن بیس... ادامه

...

اگر صدها کشته و هزاران زخمی طی چند روز گذشته، روسیه را پیش قراول جنگ می کند، ۱۵ هزار کشته و صدها هزا... ادامه

...

دراول آوریل ۲۰۰۱، به تحریک دولت جدید طرفدار غرب در بلگراد،اسلوبودان میلوسویچ توسط پلیس صربستان دستگی... ادامه

...

  قراریکه مشاهده میشود اکثرتحلیلگران امورافغانستان،علت ها را فراموش نموده برمعلول ها پرداخته وتوضیح... ادامه

...

ما هم بمثابه اتباع اصلی افغانستان از طبقه حاکم آمپر یالیسم امریکا و جو بایدن و اروپایی های استعمار  ... ادامه

...

"...تا زمان که امپر یالیسم وجود دارد، خطر جنگ وجود  دارد. وبرای پایان دادن به جنگها، باید امپر یالیس... ادامه

...

مجله چپ آلمانی «یونگه ولت» به طور سنتی سال جدید را با کنفرانس بین المللی رزا لوکزامبورگ آغاز کرد. ام... ادامه