لنین و انقلاب

لنین و انقلاب

منبع: نقد اقتصادی

"شش تز لنین درباره‌ی انقلاب"1

نوشته: ژان سلیم

برگردان: حمید رضا سعدیان

با مطالعه‌ی منظم و اصولی مجموعه آثار لنین3 ‌می‌ توان شش تز در زمینه‌ی ایده‌ی انقلاب استخراج کرد.

image1.jpeg

1) انقلاب یک جنگ است؛ و سیاست از دیدگاه کلی با هنر جنگ قابل‌مقایسه است.

کارل کائوتسکی، در سال ۱۹۰۹، در جزوه‌ی «مسیر قدرت» می‌نویسد: «عصر انقلاب‌ های پرولتری آغاز شده است».4

لنین با این اعلام کائوتسکی کاملاً موافق است و در«دولت و انقلاب»، به‌نقل از جزوه‌ی کائوتسکی، تأکید می‌کند که ...پس از دوران انقلابی سال‌های ١٧٨٩ تا ١٨٧١ در اروپای غربی، دورانی نظیر آن از سال ١٩٠۵ در شرق آغاز شده است...5

لنین در 1918 در کتاب «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» می‌نویسد، کائوتسکی در دوره‌ای که هنوز مارکسیست بود، مثلاً در 1909 که جزوه‌ی «مسیر قدرت» را نوشت، صراحتاً از این ایده دفاع می‌کرد که جنگ انقلاب را اجتناب‌ ناپذیر می‌سازد؛ او می‌گفت که «عصر انقلابات آغاز شده است».6

 

لنین خود، از سال 1915به بعد، اعلام می‌کند که کلیه‌ی شرایط عینی دوران فعلی، مبارزه‌ی انقلابی توده‌های پرولتاریا را در دستورکار قرار می‌دهد. زیرا اکنون که جنگ امپریالیستی جهان را به آتش کشیده است، از این پس تنها انقلاب اجتماعی پرولتاریا می‌تواند راه صلح و آزادی ملت‌ها را بگشاید.7

لنین در 1905، چند هفته پس از قیام ناویان رزم‌ناو پوتمکین، «پایان دوران طولانی ارتجاع سیاسی را، که از زمان کمون پاریس تقریباً لاینقطع در اروپا حکمفرما بود»، پیش‌ بینی می‌کند: « ما امروز قطعاً وارد عصر جدیدی شده‌ایم، عصر تلاطمات سیاسی و انقلابات آغاز شده است.»8

پیش‌ بینی‌ های سوسیالیست ‌هایی که نگذاشتند «ذهنیت جنگ‌ طلبانه، وحشیانه و حیوانی آن‌ ها را سرمست کند»، در نهایت در فردای انقلاب "بورژوایی" فوریه‌ی 1917، اثبات شدند. مانیفستِ تصویب شده در کنفرانس سوسیالیستی بال، در 1912، صریحاً سابقه‌ی کمون پاریس، یعنی تبدیل جنگ دولت ‌ها به جنگ داخلی را یادآور شده بود.9

در 1917 تبدیل جنگ امپریالیستی ـ یعنی جنگ راهزنی، جنگ عمومی برای خفه کردن خلق‌های ضعیف و تقسیم غنایم میان سرمایه‌داران ـ به جنگ داخلی ـ یعنی جنگ کارگران بر علیه سرمایه ‌داران، جنگ کارگران و ستمدیدگان بر علیه کسانی که به آن‌ها ستم می‌کنند، بر علیه تزارها و شاهان، بر علیه زمین‌داران و سرمایه‌ داران، به‌منظور آزادی کامل بشریت از جنگ‌ها، از فقر و تیره‌ روزی گسترده و از سرکوب انسان توسط انسان، واقعاً شروع شد. افتخار و شعف به‌ راه انداختن نحستین انقلاب، یعنی جنگ بزرگ، تنها جنگ عادلانه و مشروع، جنگ ستمدیدگان بر علیه ستمگران، نصیب کارگران روسیه شد. کارگران پتروگراد سلطنت تزاری را شکست دادند.10

جنگ میان سرمایه ‌داران برای کسب منفعت «به جنگ ستمدیدگان بر علیه ستمگران» تبدیل شد و زمان «تنها جنگ مشروع و عادلانه، جنگ مقدس از منظرِ توده‌ های زحمتکش، ستمدیده و استثمار شده»11 فرا رسید.

زیرا جنگ، طبق فورمول کلازویتس، «ادامه‌ی سیاست با وسایل دیگر است».12

لنین توجه زیادی به این فورمول دارد و بارها آن را نقل می‌کند. همچنین، هنگامی که شهرنشینان و دهقانان انقلابی فرانسه، در پایان قرن هجدهم، سلطنت را سرنگون و جمهوری دموکراتیک برقرار کردند، در همان حال پایه و اساس «بقیه‌ی اروپای مستبد، تزاریست، سلطنت‌طلب و نیمه‌فئودال» را به لرزه درآورند؛ و تداوم اجتناب‌ناپذیر سیاست این طبقه‌ی انقلابی پیروزمند در فرانسه، جنگ‌ هایی بودند که در جریان آنها تمامی دول سلطنت‌طلب اروپا ائتلاف و جنگ ضد انقلابی خود بر علیه فرانسه‌ی انقلابی را شکل دادند.13

به‌نوشته‌ی لنین، مطمئناً، به دلایل دقیقاً مشابه، جنگ از این پس جهانی، جنگ تفاهم مثلث (انگلستان، فرانسه، روسیه) و امپراتوری ‌های مرکزی (آلمان، اتریش ـ مجارستان)، ادامه‌ی سیاستی است که طبقات حاکم قدرت‌ های متخاصم مدت‌ها پیش از شروع مخاصمه به پیش می‌ بردند، اما این بار با سلاح ‌های جنگی.14 بنابراین جنگ، برخلاف اندیشه‌ی «کشیشان مسیحی، که مانند اپورتونیست‌ها، میهن‌گرایی (patriotisme )، بشرگرایی (humanitarisme) و صلح را موعظه می‌کنند»، « تصادف» یا «گناه» نیست؛ بلکه مرحله‌ای اجتناب ناپذیر در سرمایه ‌داری و شکلی از زندگی سرمایه ‌داری است و به همان اندازه طبیعی است که صلح.15

همان‌طور که سکون در فیزیک گالیله‌ای، در مقایسه با ضد خود یعنی جنبش، از هیچ امتیازی برخوردار نیست؛ صلح نیز، تا زمانی که نظام سرمایه ‌داری طول بکشد، به همان اندازه «طبیعی» است که جنگ. از سوی دیگر می‌توان اندیشید که پس از کامل شدن میان ‌پرده‌ی نولیبرالیسم در بعد از جنگ سرد، سیاست جهانی ممکن است به‌زودی «دوباره ملی» شود، یعنی حکومت‌های به‌شدت مسلح آن را به دست بگیرند؛ به همان شکل که اعتلای ناسیونالیسم‌ها، در دهه‌ی 1880، جای لیبرالیسم اقتصادی و مبادله‌ی آزاد را گرفت که در سه دهه‌ی قبل از آن غالب بودند.16

جنگ با اصول مالکیت خصوصی در تضاد نیست، بلکه «تکامل مستقیم و ناگزیر این اصول است».17

موضوع جنگ، «تقسیم مستعمرات و سرزمین ‌های بیگانه» است؛ دزدان با هم می‌جنگند و این« یک دروغ بی‌ شرمانه‌ی بورژوازی» است که «در لحظه‌ای معین، شکست یکی از طرفین جنگ را مطرح می‌کند»، برای این‌که «منافع دزدان را منافع مردم یا میهن جا بزند». 18

در نتیجه نیکلای دوم و استبداد روسیه و نه مردم روسیه، نزدیک به ده سال قبل از جنگ جهانی اول، هنگام از دست دادن بندر پورت آرتور در اوایل 1905، متحمل شکست شرم‌ آوری شدند. لنین تأکید می‌کند که این شکست استبداد، حتی به «مردم روسیه» خدمت کرد؛ زیرا پیش‌درآمد شکست تزاریسم بود.19 یادآوری مختصر وقایع:

پِلِو (Plehv)، وزیر داخله‌ی تزار، به نیکلای دوم توصیه کرده بود که با به‌ راه انداختن یک«جنگ کوتاه و پیروزمند» بر علیه ژاپن قدرت خود را مستحکم کند. اما «ژاپنی‌های میمون» (تزار ژاپنی‌ها را چنین می‌نامید) بر ناوگان جنگی و توپخانه‌ی روسیه شکست‌های پی‌ درپی وارد آوردند: نخست در بندر پورت آرتور (آوریل 1904)، شهر در دوم ژانویه‌ی 1905 سقوط می‌کند؛ سپس در دریای چین (اوت 1904)، دو بار در موکدن (اوت ـ سپتامبر1904، و به‌ویژه مارس 1905)، و، بالاخره، در نبرد دریایی تسوشیما (28 - 27 مه 1905) که شکست جاه‌طلبی ‌های روسیه را به‌طور قطعى رقم زد.

سوسیالیست‌ها همواره جنگ میان ملت‌ها را، به‌ عنوان یک اقدام وحشیانه و حیوانی، محکوم کرده‌اند.20

با این حال، پرولتاریا تنها پس از خلع سلاح کردن بورژوازی خواهد توانست، بدون آن‌که به وظیفه‌ی تاریخی عمومی خود خیانت کند، همه‌ی سلاح‌ ها را کلاً به گورستان آهن‌های قراضه بریزد، او این کار را خواهد کرد، اما تنها پس از خلع سلاح کردن بورژوازی و نه به هیچ وجه قبل از آن؛ و با وجود این، در حالی که آتش جنگ امپریالیستی دو سال است که اروپا را دربر گرفته است، به سوسیالیست‌ های انقلابی پیشنهاد می‌ شود که «خلع سلاح» را «مطالبه» کنند!21 در امپریالیسم، تازه‌ترین مرحله‌ی سرمایه‌ داری می‌خوانیم که سرمایه ‌داری، در واقع، به یک سیستم عمومی ستم استعماری مشتی کشورهای «پیشرفته» بر اکثریت عظیم ساکنان کره‌ی زمین و اختناق مالی آنان مبدل شده است. و دو یا سه درنده‌ی سر تا پا مسلح و دارای اقتدار جهانی (آمریکا، انگلستان، ژاپن) این «خوان یغما» را بین خود تقسیم می‌کنند و تمام جهان را به خاطر این امر به گرداب جنگ خویش می‌کشانند.22

لنین در 1915 تأکید می‌کند که «ما مارکسیست‌ ها با پاسیفیست‌ها و آنارشیست ‌ها تفاوت داریم، به این معنا که ما ضرورت تحلیل جداگانه‌ی هر جنگ از لحاظ تاریخی را قبول داریم». او به‌ طور صریح ‌تری در مه 1917 تکرار می‌کند که، ما مارکسیست ‌ها مخالفان بی قیدوشرط هرگونه جنگی نیستیم. ما می‌گوییم: هدف ما استقرار نظام اجتماعی سوسیالیستی است که با از میان برداشتن تقسیم بشریت به طبقات، با حذف هرگونه استثمار انسان از انسان و یک ملت توسط ملت‌ های دیگر، امکان هر گونه بروز جنگ را حتماً و قطعاً از میان خواهد برد.23

این اصل سال‌ ها یکی از ارکان آرمان کمونیسم را تشکیل می‌ داد. جنگ کوتاه ‌مدت میان ویتنام و جمهوری خلق چین در 1979، از این منظر، نخستین مورد نقض این اصل محسوب می‌ شد که برای چندین نسل از فعالین کمونیست به معنای واقعی کلمه غیر قابل‌تصور بود. لنین با خوش‌بینی آشکار می‌نویسد، «شکی نیست که فقط انقلاب کارگری می‌ تواند به همه‌ی جنگ‌ ها خاتمه دهد و قطعاً خاتمه خواهد داد».24 انقلاب کارگری رهایی همه‌ی بشریت تحت ستم و رنج دیده‌ی امروز است، زیرا به همه‌ی اشکال ستم و استثمار انسان توسط انسان پایان خواهد داد.25

اما، در حال حاضر، «جنگ داریم و جنگ». لنین تکرار می‌کند که اگر ما جنگ امپریالیستی را محکوم می‌ کنیم، اما «جنگ را به‌ طور کلی نفی نمی‌کنیم».26 جنگ‌های عادلانه وجود دارند و جنگ‌های ناعادلانه؛ جنگ‌های مترقی و جنگ‌های ارتجاعی؛ جنگ‌ های طبقات پیشرو و طبقات عقب‌ مانده؛ جنگ‌هایی که در خدمت تحکیم ستم طبقاتی هستند و جنگ ‌هایی که برای سرنگون کردن ستم طبقاتی صورت می‌گیرند. تاریخ جنگ‌ های بسیاری را شناخته است که با وجود رذالت‌ ها، قساوت‌ها، فجایع و مصایب اجتناب‌ ناپذیر آنها «مترقی» بوده‌ اند، یعنی برای تکامل بشریت مفید بوده‌اند؛ زیرا توانستند به انهدام نهادهای فوق‌العاده زیان‌آور و ارتجاعی (برای مثال استبداد یا سرواژ) و وحشیانه‌ترین حکومت‌ های مطلقه‌ی اروپا (عثمانی و روسیه) کمک کنند.27 جنگ‌ها، گاهی، «در جهت منافع ستمدیدگان صورت گرفتند». اسپارتاکوس جنگ به منظور دفاع از طبقه‌ی بردگان را آغاز کرد. جنگ‌هایی از این دست در عصر ستم استعماری نیز روی دادند. در عصر برده‌داری و دوره‌های بعد از آن این جنگ‌ ها عادلانه بودند و نمی‌توان آنها را محکوم کرد.28

لنین می‌گوید، ما «مشروعیت و خصلت مترقی و ضرورت جنگ‌های داخلی» ـ یعنی جنگ ‌های طبقه‌ی ستمدیده برعلیه طبقه‌ی ستمگر، بردگان بر علیه برده‌داران، دهقانان سرف بر علیه اربابان زمین‌دار، کارگران مزدبگیر بر علیه بورژوازی ـ را کاملاً به رسمیت می‌شناسیم.29 ـ و، البته، جنگ انقلابی «نیز یک جنگ است، جنگی که به همان اندازه سخت، خونین و دردناک است».30

در هر صورت، مخالفان انقلاب در خصوص ترحم گزینشی به رقابت با یکدیگر ادامه می‌ دهند: بورژوازی امپریالیستی بین‌المللی در جنگ «خود» ده میلیون انسان را از بین برده و بیست میلیون نفر دیگر را ناقص‌العضو کرده است. با این هدف که معلوم شود آیا لاشخورهای بریتانیایی باید بر جهان فرمانروایی کنند یا لاشخورهای آلمانی. اگر جنگ ما، جنگ ستمدیدگان و استثمار شوندگان برعلیه کسانی که بر آنها ستم می‌کنند و آنها را مورد استثمار قرار می‌دهند، نیم‌میلیون یا یک میلیون قربانی در همه‌ی کشور ها برجای گذارد، بورژوازی خواهد گفت که تلفات جنگ او مشروع بوده‌اند و تلفات جنگ ما جنایت ‌بار هستند.31

این جملات یادآور این سخن به‌جای ژول میشله هستند: «انسان‌های حساسی که به خاطر بدی‌ های انقلاب گریه می‌کنند (بدون شک مستدل)، چند قطره اشک هم به خاطر بدی‌ هایی که باعث انقلاب شدند بریزند».32

لنین هنگامی که از حزب کارگری صحبت می‌کند غالباً به استعاره‌های نظامی متوسل می‌شود. زیرا احزاب سوسیالیستی کلوپ‌های بحث و گفتگو نیستند؛ بلکه سازمان ‌های کارگران مبارز می‌ باشند.33 «عصر انقلابی برای سوسیال ‌دموکراسی، مانند زمان جنگ برای ارتش است. باید کادرهای ارتش خودمان را افزایش دهیم، نفرات آن را برای جنگ آماده سازیم، سربازان و نیروهای ذخیره را بسیج کنیم، نیروهایی را که در مرخصی هستند به زیر پرچم فرابخوانیم، ارتش‌ های جدید و سرویس‌های امدادی ایجاد کنیم».34

لنین در 1920 دوباره اعلام می‌کند که «هدایت ارتشی که کار کردن با همه‌ی سلاح ‌ها و ادوات را نیاموخته باشد و با شیوه ‌هایی که دشمن به‌ کار می‌برد یا به‌کار خواهد برد آشنا نباشد، غیر عاقلانه یا حتی جنایتکارانه» خواهد بود: این حقیقت در مورد سیاست حتی بهتر صدق می‌کند تا در مورد هنر نظامی».35

به این ترتیب لنین، در آن‌چه که به عملیات واقعاً نظامی مربوط می‌شود، به‌آسانی می‌ پذیرد که «صلح» برست لیتوفسک (که، در واقع، یک صلح تحمیلی بود و روسیه به‌ موجب آن یک چهارم جمعیت و خاک خود را از دست داد) یک «عقب‌ نشینی عظیم» را تشکیل می‌ داد؛ اما او خاطر نشان می‌سازد که این عقب‌ نشینی به دولت شوروی اجازه داد مواضعی را حفظ کند و با بهره‌گیری از «آتش‌بس»، گام نهایی پیروزی بر علیه سفیدها ـ بر علیه کولچاک، دنیکین، پیلسودوسکی، ورانگل را بردارد.36

همان طور که می‌ دانیم قرارداد متارکه‌ی جنگ در 2(15) دسامبر با آلمان منعقد شد. اما شرایطی که آلمان برای صلح گذاشت، برای شوروی بسیار سنگین بودند. مذاکرات صلح به درازا کشید.

لنین تنها زمانی نظر خود را به کرسی نشاند که وضعیت نظامی بدتر شده بود: شرایط جدیدی که آلمانی‌ ها تعیین کردند، حتی تحقیرآمیزتر بودند (شوروی‌ها با امضای معاهده‌ای در 3 مارس 1918 این شرایط را پذیرفتند).

لنین، در حالی که مدافع پذیرش این «صلح تحمیلی و بی‌نهایت دردناک» بود، در برابر کمیته‌ی اجرایی مرکزی شوراهای روسیه اعلام می‌کند: اگر با طبقه‌ی زحمتکش واقعی، با کارگران و دهقانان، تماس بگیرید «فقط یک پاسخ می‌شنوید: ما به هیچ صورت نمی‌ توانیم جنگ کنیم، ما قدرت این کار را نداریم، همان طور که یک سرباز

مقالات مرتبط

...

نوامبر ١٩١٨. تاریخی به قدمت بیش از یک قرن. اما می‌خواهم بنگرم، صدای اولین قدم‌ها حاکمیت خلق را بشنوم... ادامه

...

می‌گویند تاریخ را فاتحان می‌نویسند، حتی فاتحین موقت. تسلط ضدانقلاب و برانداختن سوسیالیسم در شوروی و... ادامه

...

«انگلس در نتیجه تحقیقات گسترده خویش در انگلستان، با معرفی اقتصاد بورژ وازی، نتیجه گرفت که فقط با از... ادامه

...

از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه

...

از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه

...

آیا در افغانستان؛ واقعن چیزی به مصداق «کمونیست» و«حکومت کمونیستی» بود و میتوانست باشد؟ ادامه

...

این روزها که بوی خوش انقلاب در سپهر میهن ما فشانده و پراکنده شده است، جا دارد که یک بار دیگر به بازخ... ادامه

...

دراین زمانی که حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین مشغول دفاع ازانقلاب دربرابرضد انقلاب ودفع تها... ادامه

...

پیام تبریک گنادی آندریویچ زیوگانوف، صدر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست، رهبر فراکسیون حزب کمونیست در دومای... ادامه

...

اکنون بشریت بر لب پرتگاه رسیده است. دیگر نمی تواند در برابر بی عدالتی و ستم سرمایه داری تاب بیاورد.... ادامه

...

اگرچه خود مارکس به ”پایه “ و ”روبنا“ فقط در دو اثر خود اشاره کرده است (تا آنجا که من می‌دانم)، ”مسئل... ادامه

...

اخیرا «سایت نقد اقتصاد سیاسی» سلسله گفتار هایی ذیل نام «درس‌های یک قرن» منتشر کرده است که عموماً به... ادامه