واپسین نگاه ها!

غفار عریف 

      به همه ی شهروندان سرزمینم

که درهجوم های وحشیانه ی پی درپی

غول های بیابانی، در روز های 

اخیر جان باختند و یا زخمی شدند 

-----------------------

واپسین نگاه ها!

 

      یاد آن روزگاران به خیر، اگر غم انگیز بودند و یا پر از نشاط، لحظه ها در فراخنای زندگی در میان تلخ کامی ها و شادمانی ها گذشتند! 

      دلاوران میدان های رزم:  پس از هر درهم کوبیدن طلسم اهریمنی، به سوی چشمه ی خورشید راه می گشودند و از پنجره ی باز گنبد نیلوفری به تماشای آفتاب می نشستند و سرود فتح می خواندند؛ 

      به ستم کشیدگان و غم دیدگان از درهم شکستن دیوار های ظلم و بیدادگری اهریمنان آگاهی می دادند و درفش پیروزی را بر ستیغ سر به فلک کشیده ی هندوکش بیدار و به بلندای نامی پامیر پایدار به اهتزاز در می آوردند.

      آن روز ها گذشت که گذشت، یاد آن روزگاران به خیر! 

      و اما امروزه روز و در حال حاضر! 

      هرزه درایی سریر نشینان، وحشیگری غول های بیابان و بیدادگری اهریمنان، با هم محکم گره خورده، به میل و رغبت و سلیقه خود، مضمون بیداری روز و رؤیا های خواب شب را رقم می زنند و یکجایی با وحشت و سنگدلی و ستمگری و دل سیهی، با نیرنگ و فریب و افسونگری، خون خوشه های زندگی را بر زمین می ریزند وکام دل برمی آورند وبا روسیاهی نغمه پردازان عشق و زندگی را سر به نیست می کنند تا دیگر از آبشار نور و رفتن به خانه ی خورشید سخن نگویند و زبان به حکایت نگشایند و حال دل شرح ندهند! 

      ولیک اسیر شدگان به دست دیو های روی سیاه، تا واپسین نگاه ها، تا آن دمی که چشم در انتظار رسیدن لحظه های تیرباران شدن دوخته اند و در میان چنگال های خون آلود نگبت ها آخرین نفس ها را می کشند و بی هراس و تسلیم ناپذیر به استقبال مرگ می روند؛ ستاره های شامگاهی و سپیده صبحگاهی را به شاهدی بر می گزینند تا از به خون خفتن خوشه های زندگی به پیشگاه عدالت انسانی دادخواهی کنند.

      اما اهریمنان سریر نشین و غول های بیابانی از اینکه هر روز به هدف خود نزدیک تر می شوند، از خوشحالی در پیراهن نمی گنجند و با پررویی بر مرگ زندگی می خندند، بی خبر از آن که به زودی، امروز و یا فردا خود به گودال نابودی پرتاب می شوند!

بجز پهنه هایی پر از دود و آتش

بجز سیل کشتار و بیماری و خون

بجز ناله هایی پر از خشم و نفرت

بجز دوزخی واژگون و دگرگون

بجز تند بادی که آهسته خواند

سرود غم خویش در گوش هامون

بجز انتقامی چنین تلخ و نارس

بگو با من ای دل، چه ماندست با کس؟

شما ای امیران، شما ای بزرگان

شما ای همه سرنشینان والا

شما ای همه کاخداران بی غم

شما ای همه جنگجویان دانا

چه نازید بر داستان های تاریخ؟

چه بالید بر زورمندان فردا؟

بمیرید، زیرا به مردن سزایید

بمیرید، زیرا که آفت شمایید!....

(نادر نادر پور)

( پایان )

۱۸ / ۵ / ۲۰۱۸