نگاهی به مرامنامۀ  " نهضت آيندۀ افغانستان"

غفار عريف 

نگاهی به مرامنامۀ                               

   " نهضت آيندۀ افغانستان" 

 

       

   طرح مرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان( نهاد سياسی برون مرزی) را که در(18 ) صفحه ودرچهارفصل، به ترتيب زيرين تدوين يافته است، مطالعه نمودم:

    1 – ديباچه:

          - پيشينۀ چپ سنتی در افغانستان؛

          - نوسازی جنبش چپ افغانی؛

    2 -  اوضاع کنونی:

          -  درسطح کشور( وضعيت سياسی- امنيتی، وضعيت اقتصادی، وضعيت اجتماعی)؛

          - درسطح جهانی ومنطقه؛

   3 – اهداف مرامی:

         - درعرصه های سياسی - حقوقی و نظامی - امنيتی؛

         - درعرصۀ اقتصادی(راه رشد اقتصادی، زراعت، معادن وصنايع، عرصۀ مالی وتجاری)؛

        - درعرصۀ اجتماعی؛

       - درعرصه های انديشه، فرهنگ و آموزش؛

       - در عرصۀ مناسبات بين المللی؛

   4 -  راه ها، اشکال مبارزه ووسايل مبارزه.

          قرارمعلوم بتاريخ 23/ 6/ 2007 اجلاس سراسری نهضت آيندۀ افغانستان درشهربن آلمان، تدويريافت که امکان دارد پس ازبحث ومذاکره روی مرامنامه، تغييراتی درآن رونما گرديده باشد. ولی ازآنجا ئيکه نگارنده سند تصويب شده را دراختيارندارد، بنا برآن ناگزير حرفها بايست برمبنای محتويات طرح دردست داشته ارائه شود.

         خاطرنشان ميگردد که مطالب مندرج درمرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان، قبلآ درمرامنامۀ "حزب مردم افغانستان" منتشره درجريدۀ آينده (شماره 20 مورخ اپريل 2004 مطابق ماه ثور1383) به هدف اعتلای سازمانی نهضت وگذارقانونمند آن به "حزب مردم افغانستان" بازتاب يافته بود. درطرح حاضرمرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان، صرف روی موضوعات اندکی توضيحات بيشترداده شده است. جوهراصلی مسايل، همان سخنان قديمی تذکاريافته درمرامنامۀ "حزب مردم افغانستان" ميباشد.

     شايان ذکراست که دررابطه به پارۀ ازگپ های مربوط به برگزاری اجلاس عمومی     پيوست به گذشته لازم دانستم تا ازموقف يک شهروند خيلی ها معمولی افغانستان ويک عضوبسيار- بسيارعادی ح. د. خ. ا ( ازپائين ترين رده های صفوف) ولی اززمرۀ سابقه داران حزب، متعهد ووفاداربه آرمانهای آن، بدون داشتن کوچکترين ارتباط وپيوند با نهادهای سياسی نوتشکيل درداخل وخارج ازمرزهای کشور، نظريات خويش را ازديدگاه يک خوانندۀ مستقل، پيرامون مرامنامۀ جديد، درميان بگذارم:

         به همگان معلوم است که سرزمين مردخيز آريانای کهن، تاريخ پنجهزارساله دارد. طی اعصاروقرون متمادی، آبا واجداد باشهامت ما با قبول کليه سختی ها، آلام، مصائب وناملايمات روزگار، دردفاع ازآزادی، شرف، تماميت ارضی، شعايرونواميس ملی، فرهنگ تاريخی وحفظ خطوط روشن تکامل زندگی، بادژخيمان خيره سردست وپنجه نرم کرده و با فداکاری ونثارخون- جان وزندگی خويش، حماسه های ماندگارآفريدند.

         درروند شکل گيری نظام های سياسی ضد مردمی «ما نخستين مسافران کاروان بزرگ رنج وافتخارنيستيم وواپسين آن نيز» (1) نخواهيم بود. مبارزات دادخواهانۀ رنجديدگان درافغانستان پيشينۀ ديرينه داشته و درسيرزمانه ها درصفحات تاريخ ازپيکارحق طلبانۀ توده ها، رويدادهای خونين ثبت شده است.

 تلخکامی های امروزين تداوم همان خشونت ها، کشتارها، خونريزی ها، غارت وچپاول گری ها، تخريب وويرانی ها، آتشسوزيها، تجاوزگری ها وسلطه طلبی ها وسايراعمال وحرکات بربرمنشانۀ گذشته ميباشد که در چهارچوب ساختارهای پوشالی- لرزان وبی بنياد اجتماعی (سياسی-اقتصادی) کنونی شکل گرفته وبا کاربرد ابزاراغواگرانه به نفع استثمارگران واستعمارنوبه پيش برده ميشود.

       هجوم سوارکاران چادرنشين آسيای مرکزی وتقسيم شدن افغانستان بين شاهزاده نشينها، لشکرکشی کوروش هفتمين پادشاه سلسلۀ هخامنشی، جهانگشايی وسوقيات نظامی سکندرمقدونی... تا استيلای عرب، نشانه های بارز تلاش درراه انحطاط قلمرو آريانای کهن ميباشد.

      واما امرای اموی برپايۀ عصبيت قومی، تعصب زبانی وبرترشمردن نژاد عرب، بمنظورتأمين تسلط خويش برافغانستان، دامنۀ وحشت، خشونت، سفاکی وقساوت را گسترش دادند. درقدم اول شمشيرها را برای بريدن سرهای مبارزين ملی ومدافعان شهرها وروستاها، ازنيام بيرون کشيدند. بعد ازآن، آنچه نمايندگی ازفرهنگ ومدنيت تاريخی اين مرزوبوم مينمود، همه را با خاک يکسان کردند. سرانجام درنتيجۀ قيام مردمی برهبری ابومسلم خراسانی اقتدار امپراتوری حکام اموی ازهم فروپاشيد.

    يعقوب ليث صفار، آخرين بقايای عنصراستيلاگرعرب را ازسرزمين تاريخی مان بيرون کشيد ودولت مرکزی را بنياد گذاشت و بجای زبان عربی که به شکل تحميلی بالای مردم قبولانده شده بود، زبان فارسی-دری را رسميت بخشيد.

     جنايات تاريخی که چنگيزخان درحق مردم ما روا داشته بود ذکر آنها درمحدودۀ يک نوشتۀ کوچک امکان پذير نيست. وليک بايدگفت که نخستين ضربه را به سپاه مغل، دليرمردان وطن ما برهبری سلطان جلال الدين ازجبهۀ نبرد پروان، وارد آوردند که منجربه متواری شدن قشون چنگيز گرديد وعساکرمتهاجم تلفات بی شماری ازخود بجا گذاشتند.

     حوادث تاريخی پس ازچنگيزوبقايای آن سلسله، برای توده های زحمتکش درافغانستان نيزفاجعه باربود. ازقرن چهاردهم( هجوم تيمور لنگ) الی نيمۀ اول قرن هجدهم ميلادی، مبارزۀ آزاديخواهی مردم افغانستان وتلاش آنها درراه تشکيل يک دولت مقتدرملی با مشکلات متعددی همراه بود وحتی درهمين دوران با وجود اينکه دراروپا تاريخ جديدۀ آن آغازيافته بود، درافغانستان بنابرسياستهای اشغالگرانۀ سه دولت همسايه ( شيبانی ماوراءالنهر، صفوی ايران وبابری هند) زمينه های تجزيه وتقسيم کشور فراهم ساخته شد ويک رکود سياسی (هرچند حرکتهای ملی وجنبشهای کوچک استقلال طلبی درجبهات مختلف ظهور نمود، وليک بيرحمانه سرکوب گرديدند) واقتصادی توأم با انحطاط علمی- ادبی وفرهنگی سراپای جامعه را فراگرفت.

      واما بعد ازسپری شدن فراز وفرود سياسی، لشکرکشی ها وسوقيات نظامی بيشماری ازپی آمد انقراض حاکميت شاهان هوتکی وپس ازمرگ نادرافشار، احمدخان ابدالی درسال 1747 به اساس فيصلۀ لويه جرگه زمام اموررا بدست گرفت ودولت مرکزی نيرومندی را تشکيل داد، تاسيسات مهم ملکی وعسکری مدرن تری را بوجود آورد، نظام ونظم و ادارۀ سالم دولتی را بنا نهاد ودراحيای مجدد افغانستان مصدرخدمات شايانی شد.

      « دولت احمد شاه درداخل شرايط خاص تاريخی، توانست که برای تشکيل مجدد افغانستان خدمت مهم سياسی نمايد، ولی نمی توانست بکلی ازاشتباهات واعمال نادرست برکناربماند. مثلآ يکی ازکارهای عجيب و بی فايده وحتی مضراو اين بود که درامورداخلی هندوستان مداخلۀ منفی نمود.به اين معنی که دولت بابری هندوستان مضمحل وعاجزترازآن شده بود که بتواند کشوربزرگی را اداره کند، درحاليکه گرگ استعماردرگوشۀ ازخانۀ اوکمين گرفته بود. درچنين وقتی دوقوت بزرگ وکوچک ملی در جنوب وشمال هند تشکل کرد، که آن يکی دولت مرتهه، وين ديگری قوای سکهه بود. البته احمد شاه ازنظرحفظ حوزۀ سند حق داشت که تماميت کشورخودرا تالب دريای سند دربرابرقوای توسعه طلب سکهه دفاع نمايد، ولی حمله درقلب هند بامصرف خون هزاران نفر افغان وهندوستانی، برای درهم شکستن قوای ملی مرتهه، کارخطرتاکی بود وهيچگونه ارتباطی بامنافع افغانستان ويا هندوستان نداشت. نتيجۀ اين فتح درخشان درواقع عجله برای برداشتن سنگی بزرگ ازدم راه استعمار انگليس بود. احمد شاه خواست اين خلای بزرگ را درهندوستان بنام دين وتوسط تقويۀ يک دولت فاسد شده که به حکم تاريخ محکوم به مرگ بود- پرکند. درحاليکه چنين نشد، مرتهه کوفته شد ودولت بابری زنده نگرديد. پس راه برای نفوذ استعماربازترشد، زيرا نه دولت افغانستان جانشين دولت مردۀ هند گرديد ونه کدام قوت بزرگتری ملی[در]

       همچنين احمد شاه که 25 سال عمرخودرا (به استثنای سالهای عسکر کشی) درتنظيم اموراداری وسياسی داخل کشور به مصرف رسانده، دولت حسابی واردوی منظمی تشکيل کرد، درصدد آن نشد که درراه انکشاف اقتصاد يات وتمدن وفرهنگ ازدست رفتۀ افغانستان (بعد ازتجزيه وتقسيم دونيم قرنۀ کشور) صرف مساعی کند.» (2)

     ودرست (260) سال قبل از امروز، با راه يافتن استعمار انگليس درمنطقه بخصوص درسرزمين پهناورهند، سنگ بنای بد بختیهای مردم افغانستان درعصرجديده نهاده شد. همزمان با درگذشت احمد شاه ابدالی، کشمکش های خاندانی برسرتصاحب تاج وتخت آغازگرديد ودراين بزکشی تيمورشاه ميدان رقابت را برد. وليک وفاتش آتش خانه جنگی های بنياد برانداز را مشتعل ساخت وبخاطررسيدن به اريکۀ قدرت، آئين درحبس کشيدن، عنعنۀ سربريدن ورسم کورکردن برادرتوسط برادر، بطورگسترده دروطن ما رواج پيداکرد که تا به امروزادامه دارد.

     اولادۀ تيمورشاه وپسران سردارپاينده محمد خان (سدوزايی ها و محمدزايی ها) دريک جدال- جنگ  و زد وخورد طولانی ضدملی وضد منافع ومصالح عليای کشور، بمنظورغصب قدرت سياسی وحفظ سلطۀ قومی، تباری وخانوادگی، مملکت را درچنبرۀ سياستهای توسعه طلبی استعمارگران انگليسی وروسی داخل ساختند وبا خوش خدمتی و سر سپردگی چاکرمنشانه، ريشۀ سياست" بازی بزرگ" را درتار و پود نظام دولتی تنيدند.

      درقرن نزدهم، سرداران ياغی و باغی و فراری در درگاه دو نيروی استعماری زمان ( انگليس و تزارروس) بمثابۀ بازيچۀ دست و بتهای بی زبان برتخت سلطنت نصب ميشدند تا اهداف شوم وغارتگرانۀ آنها را تحقق بخشند. اين نيرنگ خود فروشی تاحصول استقلال سياسی افغانستان ادامه يافت تا اينکه با خفه ساختن نهضت امانی، استعمارانگليس بارديگر زشت تر ازگذشته، درسيمای نادرغدار و برادران جاهل وجابرش، در افغانستان راه گشود.

    بدين سان ديده ميشود که مبارزات آزاديخواهی ضد استعماری مردم ما پيش ازحصول استقلال سياسی که از کوره راه های سرکوبگری ستمگران داخلی و خارجی با تحمل قربانی ها وجانفشانی ها، قسمآ نجات يافت، سنگ پايۀ جنبشهای روشنفکری وطن خواهان بعدی را تشکيل داد. پيکارحق طلبانۀ مبارزين ضد استعمار و تجاوزگری وضد سلطنت مطلق العنان، دردورۀ استبداد خشک وخشن اميرحبيب الله باردگر درقالب نهضت مشروطه خواهی (اول ودوم) تجلی يافت.

     « ازخصايص مزاجی وسجايای مردم مظلوم و مخصوصآ ملت افغانستان است که هرقدرکوفته و رنج ديده وسرکوب شوند، بهمان اندازه مقاومت و استواری ملی ايشان افزوده ميشود و درميدان مبارزه پيشتر ميآيند. دوجنگ دفاعی مردم افغانستان با متهاجمين ستمکارخارجی (استعمارانگليس) اين سجيۀ ملی ما را به ثبوت رسانيده بود وبا استبداد داخلی و چور وچپاول گماشتگان امير، نيزاحساس ما زنده بود...»(3)

     تاسيس ح. د. خ. ا بتاريخ 11/10/ 1343 (1/ 1/ 1965 ) منحيث يک پديدۀ قانونمند بربنياد خطوط روشن پيکار وطنپرستانۀ ضد استعماری وضد استبدادی مبارزين ملی و ادامه دهندۀ راه و سنن پرافتخار مبارزات مشروطه خواهی( اول و دوم ،نهضت هفتم شورايملی وجنبش محصلين کابل )، رکود سياسی دهساله (1953- 1963) را درهم شکست و به جنبش روشنفکری نيروی تازه بخشيد. اينکه چه حوادث ومشکلاتی دامنگيرآن شد، مستلزم بحث جداگانه يی ميباشد.

     واما در ديباچۀ  مرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان برغم اينکه درمورد حوادث و رويدادهای تاريخی و پيکارهای سرنوشت سازخلقهای ميهن ما که فشردۀ آن دربالا شرح يافت، نسبت هرملحوظ ومنظوری که بوده، پيرامون آن توضيحات لازم وضروری داده نشده است، بلکه درمورد نخستين برنامۀ علمآ تنظيم شدۀ ح. د. خ. ا نيز اينگونه برخورد ذهنيگرانه بعمل آمده است:

   « ... ميزان رشد صنايع دولتی وخصوصی تا آن سرحد نرسيده بود که زمينۀ تشکل طبقۀ کارگر را فراهم سازد. وجود طبقۀ کارگر، بورژوازی ملی و بورژوازی وابسته ( درپيوند با منافع امپرياليسم) همه ساخته های ذهنی افغانستان شناسان شوروی و تفکرحاکم در رهبری حزب دموکراتيک خلق افغانستان بود تا ازاين طريق توجيهات بايستۀ عينی را برای تيوری راه  رشد غير سرمايه داری دردست داشته باشند. درواقع رابطۀ تيوری با واقعيت ازهمين بنياد باژگون شد. تيوری ديگرپيش شناس واقعيت نبود بل واقعيت مسخ گرديده بود تا با تيوری انطباق يابد (؟) »

     اين ارزيابی دوستان نهضت آيندۀ افغانستان، يک پاراگراف خيلی جالب وآموزندۀ يک کتاب پرآوازه را بخاطرم آورد:

    « صدها هزارانسان، همۀ عمر خود را ازنخستين روزهای جوانی، برای اينکه بياموزند چگونه پاهای خويش را بسرعت بچرخانند (رقاصان)؛ ديگران (موسيقی دانان) برای اينکه بدانند چطورانگشتان خود را با شتاب برشستيها يا تارها بلغزانند؛ و دستۀ ديگر( نقاشان) برای آنکه بياموزند بچه طريق بارنگها هرآنچه را که می بينند رقم زنند و ديگران بدانند که چگونه هرعبارت را بهرطريق قابل تصوربپيچانند وبرای هرکلمه قافيه ای بيابند ، وقف ميکنند. و اينان که غالبآ افرادی بسيارخوب و باهوش و لايق هرکارسودمند ند، دراين مشاغل انحصاری وگيچ کننده، وحشی ببارمی آيند ونسبت به همه پديده های جدی حيات سردرگم ميشوند و به خبرگانی متعصب وسخت ازخود راضی، که فقط بچرخاندن پاها و زبان ها و انگشتان خويش واقفند بدل ميگردند.»(4)

     درمورد اين انديشه، که گويا درافغانستان زمينۀ تشکل طبقۀ کارگر، نسبت عدم رشد صنايع دولتی و خصوصی فراهم نشده بود (!) صحت اين ادعا را ميگذاريم به داوری صاحب نظران وپژوهشگران اقتصاد سياسی وجامعه شناسی علمی و باورتخيلی آنرا به تيوريسن های نهضت آيندۀ افغانستان می سپاريم !

       ولی جناب رئيس نهضت آينده دربخشی ازسخنرانی خود درکنفرانس سراسری نهضت ( مورخ 15/ 1/  2005 درآلمان) تذکرداده بود:

« شماری ازکوته بينان که آبشخورانديشه يی شان را چند درسنامۀ آيديالوژيک رسمی شوروی تشکيل ميداد، نتايج عجيبی ازوضعيت سياسی امروز افغانستان ميگيرند: آنان چون حضور سياسی زحمتکشان را در وضعيت نمی بينند، حکم ميکنند که گويا کارگران و زحمتکشان به حيث  طبقه وجود ندارند وبايد مفهوم " ملت" را جاگزين کارگران و زحمتکشان کرد.» به اين طرزديد دوگانه (دربيانيۀ کنفرانس ودرمرامنامه) چه نام گذاشت: دوری جستن از واقعيت ويا تناقض گويی؟ کدام يک؟

      اين درست است که طبقۀ کارگردرافغانستان، بسان ساختارهای تشکيلاتی آنها دردول غربی به علت سطح نازل پيشرفت وانکشاف صنعت و کاربرد تکنالوژی معاصر، وجود نداشت. اما بايد پرسيد که چه کسانی ( شاگردان مدارس ابتدائيه ويا کارگران ورزيده وآگاه )چرخ های ماشين های توليدی را درموسسات توليدی صنعتی کوچک وبزرگ (دولتی وخصوصی) آتی الذکر به حرکت درميآوردند:

        شرکت سپين زر، فابريکۀ برق وفابريکۀ سمنت جبل السراج، فابريکات کود وبرق مزارشيف، تفحصات وتصفيه خانه های نفت و گاز شبرغان، فابريکۀ قند بغلان، فابريکۀ سمنت ودستگاه برق غوری، فابريکۀ نساجی گلبهار، فابريکۀ پشمينه بافی قندهار، فابريکۀ نساجی پلخمری، فابريکات نان پزی سيلوی مرکزوپلخمری، دستگاه استخراج ذغال سنگ معدن کرکر، فابريکۀ برق سروبی وتاسيسات بند برق نغلو، فابريکۀ بند برق کجکی، فابريکۀ نساجی بگرامی، فارم های زراعتی هده وغازی آباد، کارخانجات جنگلک، فابريکۀ نوشابه های غير الکولی کام ، موسسۀ کليمد، فابريکۀ خانه سازی، فابريکۀ پروسس ميوۀ قندهار، دستگاه های ساختمانی ( افغانی، بنايی- هلمند) فابريکۀ حربی، يونت های قيرريزی سرک سازی- راه وميدان سازی....

   مگرتنها مارش ظفرآفرِن 14 روزۀ کارگران شبرغان الی پلخمری که کاخ سلطنت را به لرزه درآورد، نميتواند ازانسجام ، انضباط وتشکل نيرومند کارگران آنروزگارمثال زنده وجواب روشنی برای دوستان نهضت آينده باشد؟

     بنابرآن هيچکسی نميتواند ازموجوديت کارگر و بورژوازی درآنزمان درافغانستان انکارورزد. علامه مرحوم غبار درفصل اول(بخش پنجم) افغانستان درمسيرتاريخ (ج اول) درزيرتيتر«اوضاع اجتماعی» (ص13) پيرامون «طبقۀ بورژوازی» و«طبقۀ کارگر» تذکراتی داده است.

       نبايد از ياد برد که اولين هستۀ کوچک کارگری درکشور( کارگران طباعتی واسلحه سازی ) دردورۀ پادشاهی دوم اميرشيرعلی خان اساس گذاشته شد:« ...مطبعۀ ليتوگرافی [را] به اهتمام مرزا عبدالعلی خان دربالا حصارکابل دايرنمود. درهمين مطبعه بود که ازسال 1875 جريدۀ مشهور و نخستين افغانستان بنام «شمس النهار» در16 صفحه ماه دوبار يا سه بارمنتشرگرديد.» (5) ؛ « ...علاوه براين ها کارخانۀ توپ سازی وچاپ خانۀ سنگی درکابل دايرگرديد و يک جريدۀ هفتگی به نام شمس النهار به اهتمام شخصی به نام مرزا عبدالعلی درکابل انتشاريافت...»(6)

     مسئلۀ باژگون شدن « رابطۀ تيوری با واقعيت » يک بحث فلسفی بوده وغورو مداقۀ عميق را ميطلبد. بنآء نميتوان صرف با يک بيان و تذکر ساده روی آن قرارصادر کرد، بلکه بايک ديد وسيع فارغ ازچرخيدن بر محورخود بينی تحليل آن مقدور است.

     وباز يک مطلب خيلی جالب ازديباچۀ مرامنامه: « جنبش چپ، رهايی زنان افغانستان را ازبند مناسبات ظالمانۀ فيودالی- مرد سالاری به يک مسئلۀ مرکزی تحول بنيادی جامعۀ افغانی مطرح کرد...»

        دراين جا ديده ميشود که ازيک واقعيت انکارناپذيرچشم پوشی شده است! « جنبش چپ» يک اصطلاح فراگيراست که تحت پوشش آن طيف وسيع ازنهاد ها وجريانهای سياسی چپ قرارگرفته ميتواند. وليک تاريخ موجوديت ومبارزات صنفی وسياسی سازمان دموکراتيک زنان افغانستان وسازمان دموکراتيک جوانان افغانستان ميرساند که افتخار ابتکارتاسيس، رشد وقوام فعاليت وفشردگی صفوف آنها به پرچمداران ح. د. خ. ا تعلق ميگيرد. تاهنوزبانوی دلير و رزمندۀ نستوه، دوکتوراناهيتا راتبزاد و دها و صدها زن و دخترقهرمان ديگرکه درامرتاسيس، رشد وتکامل اين يگانه سازمان سراسری زنان افغانستان نقش مرکزی وتعيين کننده داشتند؛  در قيد حيات هستند.

   «باری مرگ ميآيد وآدمی زاد پس ازمرگ چهرۀ دگرگون دارد. هرکس ازاين شبح بی دفاع چيزی ميسازد. کسانی هميشه نامفهوم می مانند. اسراری هميشه درپرده است. مسايلی قلب ومسخ ميشود. ولی انسانهای بسياری با عمل وسخن خود درميان ما زنده اند. ما هنوزاز زرتشت، از هرودت، ازهمر، ازمارکس، وازمليونها مليونها تن ديگرسخن ميگوييم. اين بخش نامرئی نفوس گذشته درميان ما، بی خود آگاهی، به زيستن خود ادامه ميدهند و " بقاء روح" دربرابر ما است.» (7)

     حلقۀ رهبری نهضت آينده که خود تاپايان حاکميت، درنرد بانهای قدرت در ح. د. خ. ا  ودولت تکيه زده بودند، جا ومقام قابل محاسبه و ملاحظه يی داشتند، کنون درديباچۀ مرامنامه مسايلی را گنجانيده اند که ميشود روی آنها سواليه گذاشت.

    - نهضت آينده درآن وضعيت ( پس ازاساس گذاری در15/ 4/ 2000)

اهداف و وظايف عام دموکراتيک را برای ازسرگيری مبارزۀ داد خواهانه... جهت ايجاد يک تشکل گستردۀ سياسی- اجتماعی- فرهنگی ... با پيش کشيدن شعارمعروف « ازسرگيری مبارزۀ داد خواهانه و دموکراتيک » يک دهه سکوت جنبش چپ افغانی را درهم شکست(!) وبرپايی نيروی مترقی جديدی را بشارت داد... جامعۀ مبتنی برعدالت اجتماعی را به حيث يک « امکان تاريخی » مطرح کرد...

    طراحان مرامنامه درپروگرام نوسازی جنبش چپ افغانی به مقصد اينکه خواننده به حرف ها اعتماد و باورپيدا ميکرد، بسيارضرور بود تا پيش ازهرچيزديگردربارۀ چگونگی تدوير نخستين جلسۀ اساس گذار نهضت آينده، چهره ها و شخصيتهای اشترک کننده(تعداد) درنشست، موقف اجتماعی- پايگاه مردمی- صلاحيت و سوابق کاری- گذشتۀ سياسی شرکت کنندگان، فضای حاکم برمجلس... به خوانندگان معلومات ميدادند تا جذابيت و پاکيزگی سرشت شخصيتها، ميزان محبوبيت حاضرين در همايش، صداقت وپابندی آنها به آرمانهای مردم، رعايت معيارهای دموکراتيک دربرگزاری جلسه وشفافيت انتخاب هيأت رهبری، زمينه ساز رجوع وسيعترين بخشهای وطنپرستان انقلابی بسوی اين نهاد ميگرديد.

     درحال حاضر نهضت آيندۀ افغانستان هرگزمهرونشان« يک تشکل گستردۀ سياسی- اجتماعی- فرهنگی » را ندارد و نميتواند داشته باشد دروجود ترکيب فعلی هيأت رهبری واعضای آن درآتيه نيزدستيابی به اين مأمول جزخيال باطل چيزديگری نخواهد بود.

    پذيرش حقيقت تلخ است، اما ازخواندن- شنيدن وکسب آگاهی دربارۀ آن نبايد رنجيد وآزرده خاطرشد:

     درکارزار« ازسرگيری مبارزۀ دادخواخانه ودموکراتيک » پرچمداران ح. د. خ. ا  نه با دادن " شعار" بلکه با عمل دست بکارشدند ومدت ها قبل از ظهور نام نهضت آينده ، هسته های تشکيلاتی را در داخل کشور و خارج ازآن بوجود آوردند وبا اين فداکاری " سکوت جنبش چپ» را شکستند. اين کدام نيروی مترقی جديد است که برپايی آنرا نهضتی ها بشارت داده اند وما تا فعلآ درمورد آن چيزی نميدانيم؟ اگرهدف خود نهضت آينده باشد اين ارزيابی خوشبينانه با شناختی که از رده های بالايی و پائينی آن داريم، برآن قالب بندی صدق نميکند.

    طرح اعمار جامعۀ « مبتنی برعدالت اجتماعی » ، « به حيث يک امکان تاريخی » وپذيرش آن بمثابۀ « يک واقعيت درحال شدن» ضرورت به رفتن درميان مردم را دارد و بايست در درون جامعه پايگاه وجايگاه آنرا تشريح کرد تا زحمتکشان به آن معتقد گردند، آنرا بپذيرند وبا دلچسپی و دلبستگی درامرتحقق آن اشتراک ورزند.

    کوبيدن زنجيردروازۀ « جامعۀ مبتنی برعدالت اجتماعی » وخواستن اجازۀ ورود به آن ، دراروپای متمدن ( فرانسه، آلمان، دنمارک، هالند...) هيچ دردی را مداوا کرده نميتواند. دراين دوردستهای دورهرگز به نهضت آينده مجال نميدهند تا سيستم سياسی آيديال خويش را جهت آسايش افغانهای مهاجردر جنب رژيم های سياسی حاکم، برپانمايد!

- « نهضت آينده درفرايند هفت سال تلاش ومبارزۀ پيگير، توانمندی خود را برای نوسازی کل جنبش دگرگونسازاجتماعی- سياسی افغانستان ثابت ساخت واينک وظايف خودرا درپيوند با واقعيتهای امروزی افغانستان وجهان تعين ميدارد.»

    وحال بايد ديد که در اين گفته ها چقدر واقعيت نهفته است:

    اين توانمندی معنوی وفزيکی هفت ساله ازکدام چشمۀ جاودان فوران کرده که فعلآ به آن مرحلۀ ازپختگی سياسی ومدارج عالی خلاقيت خود رسيده که نوسازی کل جنبش انقلابی را اثبات ساخته است؟

    واقعيتهای امروزی افغانستان وجهان کدام چيزها اند که نهضت آينده آنها را عصای دست خود ميسازد وازالهۀ عجايب مدد جسته وظايف سازمانی- سياسی را بغرض دگرگونسازی بنيادی جامعۀ افغانی، با واقعيتهای عينی، پيوند ميزند؟

     بيائيد يک کمی واقعبين و حسابی باشيم:

     مطابق به اصول روش های احصائيوی بايست معيارهای مشخص، شاخص وميلان توانمندی « نوسازی کل جنبش دگرگونسازاجتماعی- سياسی» را تعيين کند. ازنظرعلمی، درجمع آوری ارقام احصائيوی معيارهای تثبيت توانمندی شناخته شده ميباشند. خوب است بدانيم که ازنظردوستان نهضت آيندۀ افغانستان معياررسيدن به اين توانمندی چه بوده است؟

     « نوسازی کل جنبش دگرگونسازاجتماعی- سياسی » نيازمبرم به قوای بشری کارآزموده، مسلکی، آگاه ، خوش نام، وطنپرست، باوجدان، صادق، باتقوا، مردم دوست، دلسوز، ازخود گذر... دارد.

آيا دربسر رسانيدن اين دگرگونسازی، نهضت آينده، قوای بشری کافی با مشخصات ذکرشدۀ بالا، دراختياردارد ويا خير؟ درطی هفت سال تلاش ومبارزۀ پيگير، به چه تعداد روشنفکران انقلابی و وطنپرست سرنوشت سياسی خويش را با نهضت گره زده اند؟ معلوم نيست که نهضت آينده

« با جسارت برای برونرفت» از« وضع فاجعه بار امروزی زندگی مليونها افغان فقرزده » وارد چه عمل سياسی ( قهرآميز- مسالمت آميز- پارلمانی- تصاحب آرام و بی سروصدای قدرت- تغييردادن شکل نظام سياسی ) وآنهم خارج ازمرزها، شده ميتواند؟

     ازسوی ديگر مهاجران افغان در اروپا وسايرنقاط جهان، بعضی ها از روی مجبوريت بخاطرتامين مخارج زندگی خود واعضای فاميل خويش وعدۀ هم ازحرص دنيا به مقصد زر اندوزی، شب و روز، به انجام کارهای شاقۀ جسمی سياه وسفيد، مشغول اند. البته حساب کسانيکه ازکمک های اجتماعی دولتی مستفيد ميشوند، کاملآ جداست.

     بدين لحاظ ، با وجود اين همه مصروفيت های وطنداران مان، لازم است که آگاه شويم: به چه تعداد وشامل کدام کتگوری ها ازجمع « مبارزان چپ ودموکرات افغانی » به فراخوان نهضت آينده به هدف « مقاومت دربرابرخودکامه گی عقبگردانۀ ارتجاع بنيادی» لبيک گفته اند ودرحال حاضرگستردگی « سياسی- اجتماعی- فرهنگی نهضت، درچه وضع " گراف صعودی " قراردارد؟

    بايد ديد که « واقعيتهای امروزی جامعۀ افغانستان وجهان » چيست که نهضت آينده وظايف خودرا درپيوند به آن تعيين ميدارد؟

  به عقيدۀ ما، سيمای امروزين افغانستان را مسايل آتی نشان ميدهد:

   اشغال نظامی بيشرمانه توسط امريکا- انگليس ومتحدين عنعنوی دايمی ونوين آنها، دخالت گستردۀ استعمارنو و استثمارگران متجاوز در زندگی سياسی- اقتصادی- فرهنگی مردم، درزيرپوشش شعارهای فريبندۀ " انساندوستی وحقوق بشر" به مقصد نفوذ دادن وپياده کردن پلانها و پروگرامهای اقتصادی غرب درتاروپود سيستم توليدی، نظام سرمايه و بانکداری درکشور، به هدف جلوگيری از زايش- بسط- انکشاف وتوسعۀ صنايع ملی سبک وسنگين درتمام عرصه ها وغارت سرمايه های ملی

 وثروتهای طبيعی بخصوص منابع عظيم نفت وگاز- آهن ومس واحجار کريمه، ترويج فرهنگ جنگ- زورگويی ونظاميگری ازسوی بيگانگان اشغالگر، دوام عملياتهای نظامی قوای اشغالگر توأم با کشتار وحشيانۀ شهروندان بيگناه ملکی، حضورفعال رهبران، اعضا وهواداران تنظيم های جهادی ( هفتگانه وهشتگانه) وطالبان درقوای سه گانۀ دولت در مرکز و ولايات، تداوم جنگ بين مخالفين دولت و نيروهای امنيتی داخلی باشتراک قوت های زمينی وهوايی خارجی، بی ثباتی سياسی و بی امنيتی، تشنج داخلی ناشی ازرقابت تشنگان قدرت بسرحصول تسلط برنظام سياسی، وجود انارشی- قانون شکنی- فساد اداری سرتاسری، رکود اقتصادی، وابستگی کامل به کمک های مغرضانه و قروض کمرشکن خارجی، رونق اقتصاد مافيايی مواد مخدر، سنگينی بار واردات ( بخصوص کالاهای مصرفی اوليه) برصادرات، کندی آهنگ رشد نيروی کار با مهارت های مسلکی   وتخصصی، گسترش اقتصاد انجويی...

    « اولين نتيجه ای که ازتماس غرب با کشورهای توسعه نيافته حاصل شده، اختلال وازهم پاشيدگی دراموراجتماعی غيرديناميک سنتی آن کشورها بوده است.اين جريان ازهم پاشيدگی بوسيلۀ کشورهای باصطلاح مهربان تر ازمادربصورت استعمارطلبی يا نفوذ اقتصادی تحقق ميپذيرد واين امروقتی رخ ميدهد که سازمانهای خارجی سياسی و يا اقتصادی مجهزبه تکنولوژی برتر و درنتيجۀ قدرت برتر وارد کشورکمترتوسعه يافته ميشوند- البته نه به اين منظورکه چيزجديدی را جانشين اموراجتماعی سنتی کشورهای فوق نمايند، بلکه بطورکاملآ آگاهانه ازاين مشکل، صرفآ درصدد استفاده ازمنابع طبيعی وانسانی کشورميزبان جهت تامين منافع  وبرآوردن احتياجات اقتصادی خويش دست به اين کارميزنند.» (8)

     اوضاع جهانی خراب  تر ازوضعيت درداخل افغانستان ميباشد:

     تک تازان ميدان درجهان غرب درپيشاپيش آنها ايالات متحدۀ امريکا، با استفاده از مواضع استراتيژيک بمثابۀ پايگاه ها و مراکزنظامی عليه ملل گيتی ، اقتصاد بين المللی وحيات سياسی مليونها انسان را درسراسردنيا، به سمت مليتاريزه ساختن سوق ميدهند وروشهای زيرين را تعميم می بخشند:

-        بحران زايی های اقتصادی وتشنج آفرينی های نظامی (منطقوی و سرحدی) توسط توطئه گران بين المللی ازطريق افزايش چشمگير در هزينه های تسليحاتی و کاهش قابل ملاحظه در بودجۀ مصارف خدمات اجتماعی به منظورمشبوع ساختن بازارهای دنيا با جنگ افزارهای متنوع ( فروش اسلحه ومهمات جنگی) به هدف تحکيم سلطۀ خويش برجهان؛

      - تهاجم وتجاوز به حاکميت ملی، هويت ملی و فرهنگی، تماميت ارضی و تهديد استقلال سياسی واقتصادی ملل عقب نگهداشته شده؛

     - افزايش سرسام آور درصفوف اردوی عظيم بيکاران توأم با فقر جانکاه، گرسنگی وبيماری های مزمن وعلاج ناپذير؛

    - شيوع روز افزون مفاسد اخلاقی وترويج کلتورمصرف واستفاده از مواد مخدرمخصوصآ درميان جوانان و نوجوانان ( پسرودختر) ؛

   - تحريک وتشويق فرقه گرايی مذهبی بنياد گرايانه درآئين مسيحيت وساير اديان آسمانی به هدف تخريب زمينه های دوام ارتباطات ميان خلقهای جهان؛

   - پشتيبانی وحمايت از رژيم های خودکامۀ ضد مردمی ( ظهورباندهای آدمکش، رهزنان سازمان يافته ودهشت افگنی بين المللی محصول همين سياست ميباشد )...

    مواد شامل اهداف مرامی نهضت آينده ( ص 8- 17 مرامنامه) با اندکی تغيير درشيوۀ بيان، سالها قبل در درسنامه های آموزشی که ازسوی شعبۀ تبليغ وترويج ( به همکاری شعبۀ اقتصاد) کميته مرکزی  ح. د. خ. ا غرض تدريس درجلسات حزبی تهيه ميشد، انعکاس داده شده بود.

چون جناب رئيس نهضت آينده ، سمت مديريت يکی ازشعبات تبليغ وترويج کميته مرکزی را به عهده داشت، حتمآ اين مطلب را بخاطردارد.

     ولی ازآنجائيکه نگارنده کم  وبيش، صرف مبادی علم سياست را مطالعه نموده وتا هنوزشاگرد نوآموزميباشد، بناء غرض آگاهی و معلومات بيشترخود، روی مسايل طالب توضيحات زيادتر ميگردد:

    - درصفحۀ (9) آمده است: « خط ديورند که خارج ازارادۀ مردمان افغانستان ومنطقه... نهضت آيندۀ افغانستان درجهت ايجاد چنان شرايطی مبارزه ميکند که وجود مرزهای تصنعی مانع همزيستی برادرانه و استقرار روابط گسترده بين کشورهای منطقه نگردد...»

       دراين راستا شکل مبارزۀ نهضت آينده چگونه خواهد بود، ازنظر دوستان سرنوشت خط ديورند بايست به کجا انجامد؟ زيرا  ح. د. خ. ا  در قبال آن موقف روشن داشت.

     - « نهضت آيندۀ افغانستان خواهان فراهم آوری شرايط لازم برای اسکان کوچيان زحمتکش است ... نبايد اجازه داد که حقوق انسانی اين قشرمظلوم، فقير وزحمتکش کشور پامال وحق استفادۀ آنها ازمنابع طبيعی کشورسلب گردد.»

      درمورد اسکان کوچيان و تامين امکانات بيشتر وخوبترو مساويانۀ زندگی برای خانواده های کوچی ( آموزش وپرورش، خدمات بهداشتی، حق کار، مستفيد شدن ازکليه نعمات مادی، اشتراک درامور ادارۀ دولت و نهادهای اجتماعی...) هيچ حرفی نميتواند وجود داشته باشد. اما پيش کشيدن موضوع کوچيان به شکل تحريک آميزآن درگذشته ها و درحال حاضرهميشه به هدف دامن زدن حساسيتهای قومی و زبانی، استفاده جويی های سياسی وامتيا زطلبی های گروهی وتباری، بوده است.

    راه حل مسئلۀ ادعای کاذب کوچيان مبنی برداشتن سند ملکيت قانونی برساحات وسيع سرسبزوعلفچرهای هموار درهزاره جات و ولايات شمال افغانستان ، تجاوزمسلحانه وآشکارکوچيان برحق ديگران بزور سلاحهای دست داشته واسکان دادن آنها درمناطقی که ملکيت اهالی بوده ومردمان محل خود ازجملۀ نيازمندان ومستحقين درجه اول کمک ها بحساب ميآيند، چيست؟