توجه کنيد! بازهم ياوه سرايی

(خسرو بهرامی )        

توجه کنيد! بازهم ياوه سرايی

     درسايت" افغان جرمن انلاين "، سردار اکرم خان عثمان، نويسندۀ کتاب افسانه های پيرکم پير " کوچۀ ما " در سه مقاله با استعمال الفاظ رکيک و کلمات زشت ، مغاير اخلاق نويسندگی و تربيۀ انسانی ، مانند اسلاف فاسد و جنايتکار خود ( از تيمورشاه سدوزايی گرفته تا آخرين حکمران خاندان محمد زايی ـ با ستثنای امان الله خان ) ، دست به توهين و تحقير ناقدان آن کتاب بی مايه ، زده و ديوانه وار بالای تعدادی از انسانهای معتقد به آزادی بيان و انديشه ، تاخت و تاز نموده است.

     از ستيزه جويی و ناسزا گويی اين سردار مغرور و خود خواه درمقابل ناقدان کتاب " کوچۀ ما " معلوم ميشود که او فکر می کند که با تهمت بستن، اتهام زدن و دروغ گفتن ميتواند به مثل نياکان خود ( امير عبدالرحمان خان ، امير حبيب الله خان زنباره ، تا نادرغدار و هاشم جلاد ، نوکران انگليس )، صداهای انتقاد را درگلوی انسانها خفه بسازد و آنان را با استعمال کلمات زشت " کوچۀ خودش! " مجبور به قبول هرزه نويسی و هذيان گويی هايش، بنمايد.

     ازنوشته های سردارتاريخ زده ( اکرم خان ) در" افغان جرمن انلاين" برمی آيد که او به مريضی روانی صعب العلاجی سردُ چار است و احتياج به تداوی عاجل دارد.

     درجۀ خود خواهی و تکبر اين آدم ازخود راضی و لافوک را در خطاب به ناقدان کتاب " کوچۀ ما " که گفته : « با نوشتن چند سطر چپوله و چند پرگراف سطحی دل خوش کرده ايد که ميتوانيد هماورد من شويد. اين غيرممکن است چه شما فرسخ ها ازحق و انصاف فاصله داريد. » با وضاحت کامل می بينيم.

    اکرم خان ! بکُلی راست گفتی که هيچ کس " هماورد " تو شده نميتواند ، البته دردروغ گفتن، دشنام دادن، تفتين و تهمت بستن، ديده درايی و تجاوز برحريم شخصيت های حقيقی و حُکمی و...

امکان دارد که هيچ فردی دراين دنيا ، دراين کارها به منزلۀ شخص کاذبی مثل تو نرسد؛ اما « فاصله داشتن از حق و انصاف » ازمتن نوشته هايت نمايان است که حاجت به بُرهان ديگر و تبصرۀ بيشتری ندارد.

     اما، برای واضح شدن اين موضوع که نويسندگان منتقد کتاب " کوچۀ ما " « با نوشتن چند سطر چپوله و چند پرگراف سطحی » ، « هماورد » تو شده نميتوانند، يکی از همان نوشته ها را که در ماه جون سال 2006 به جواب مقالۀ شخص خودت در سايت ها به نشر رسيده بود؛ اينک کاپی آن را از آرشيف يکی از سايت ها برداشته، غرض نشر دوباره به تارنمای وزين " سپيده دم " می فرستم.

     از مدير مسؤول سايت خواهشمندم تا  آن را به نشربسپارند ، تا خوانندگان محترم قضاوت فرمايند که کی راست ميگويد و کی دروغپراگنی و ديده درايی ميکند:

   

 ( غفار عريف )

به پاسخِ مقالِ "ببين تفاوت ره، از كجاست تا به كجا!"

 

     اطلاع يافتم كه نويسندۀ بي همتاي (!) وطن مان ، جناب دوكتور اكرم عثمان، در ارتباط به نوشته  اين ميرزابنويس(سخنى چند پيرامون رمانِ " كوچۀ ما")، منتشره در شمارۀ 71 مجله وزين "آزادى"،  كه دربر گيرندۀ نظريات يكفرد افغان پيرامون رُمان تمثيلى و سمبوليك " کوچه ما " بود، مطلبى را در صفحات انترنتى "زندگى"، "كابل نت" (و شايد در سايتها و نشريه هاى ديگرى كه من از آنها خبر ندارم)، بدست نشر سپرده است. هموطن عزيزى با قبول زحمت و با لطف فراوان، يك كاپى از مقال را برايم ارسال نمود، آن را با دقت مطالعه كردم و اينك به پاسخ آن مى پردازم:

     آغاز كلام: انتخاب عنوان"ببين تفاوتِ ره، از كجاست تا به كجا!"، به نوشته يى كه از سراپايش خون انتقام ميچكد و بوى بد زبانى ميدهد، بدون ترديد مفهوم نا آرام ساختن روح بزرگترين غزل سراى بوستان ادب و عرفان را ميرساند، كه از قرنها بدين طرف در بستر خاك خفته است. اين عنوان از مصراع دوم بيت اول اين غزل حضرت لسان الغيب خواجۀ شيراز مشتق شده است:

               صصصصصصwصصی

صلاح کار کجا ومن خراب کجا ؟

ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا؟

دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ سالوس

كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟

    و اما با سربلندى، وقار و وارستگى عارى از زُهد فروشى و بزرگ منشى مينگارم: بدون كوچكترين خوف و ترس و دلهره از شرفۀ پا هاى مسافر در راه كه (بشارتآ به استحضار) رسانيده شده تا منتظرش باشم واحتمالآ عنقريب به سرمنزل مقصود ميرسد و "در آن فرصت مناظرۀ جدى ترى"را آرزوبرده اند، يكبار ديگر با استفاده از ابتدائى ترين حق خود منحيث خواننده، نظريات قبلى خويش را پيرامون رمان "كوچۀ ما" بى هيچ كم و كاستى (به استثناى اغلاط چاپى و طباعتى) تكرار ميكنم.

          حافظ طمع قرامدار ايدققوست

                                     قراروخواب زحافظ طمع مدار ايدوست                                                           قرار چيست، صبورى كدام و خواب كجا                    

     بخاطر اينكه به جوهر ذاتى و راز سر به مهر اين اعتقاد مؤلفِ رُمانِ "كوچۀ ما " پى برده باشم كه در خلق يك اثر داستانى، تعرض به اسم و رسم انسان و انسانيت و تاخت و تاز به شخصيت و كرامت انسانى آدمها، "عمدتآ سليقه اى است تا تاكتيكى" و "در مواردى از اين دست، بيشتر عاطفه دخيل است تا منطق" به كتب بيشمارى مراجعه كردم: چند جلد رُمان را به زبان آلمانى مطالعه نمودم و رُمانهاى آتى را براى بار ثانى به خوانش گرفتم:

    ــ " آزاده خانم و نويسنده اش يا آشويتس خصوصى دكتر شريفى"، تأليف رضا براهنى ( رُمان "كوچۀ ما" از لحاظ چوكات بندى و تقسيمات به بخشها ، نه از نگاه موضوع و سبك نگارش تا حدود زياد از همين رُمان، متأثر است).

    ــ "چشم هايش" از بزرگ علوى.

     خوشبختانه در آنها مواردى از تحقير و توهين سليقه اى و عاطفى انسانها  را پيدا كرده نتوانستم. رضا براهنى در صفحۀ آغازين رُمان " آزاده خانم..." نگاشته است:" كليه شخصيتهاى اين رُمان خيالى هستند و هرگونه شباهت احتمالى بين آنها و آدمهاى واقعى بكلى تصادفى است."

     و حال چند حرف كوتاه در بارهء درون مايۀ رُمان:

     به نظر ژان هى تيه فرانسوى "رُمان معنويات ادراك است. ادراك وسيلۀ علم و معرفت است. قلمرو عادى فعاليت آن در جهان علم است؛ اما بكار هنر نيز ميخورد... فعاليت ادراك گاهى در رُمان نيز چنان حائز اهميت است، كه اغلب اشخاص رُمان را نيز وسيلۀ علم و معرفت ميشناسند؛ حتى عده ای از رُمان نويسان توانسته اند به ادعا هاى علمى دست بزنند و اين نكته تقريبا" قبول شده است، كه رُمان بيان زندگى است؛ اما گمان ميكنم كه در اين عبارات ابهامى وجود دارد. هدف رُمان شناختن زندگى نيست؛ بلكه ابداع مجدد آنست و نيز تحليل زندگى نيست؛ بلكه تصور آنست. (جمال مير صادقى: قصه، داستان كوتاه، رُمان- ص 178).

     "رُمان هرگز نميتواند عين واقعيتهاى زندگى را منعكس كند؛ زيرا كه زائيدۀ تخيل است و با واقعيتهاى زندگى كه نه خيالى اند و نه ابتكارى، در ماهيت متفاوتند؛ اما با اين حال عناصر متشكل رُمان از واقعيتهاى زندگى گرفته شده است.(همان كتاب- ص 180).

     با رعايت مطالب متذكره، چنان به نظر ميرسد كه مؤلف مقال" ببين تفاوت ره از کجاست تابه کجا !" از داخل كپسول سفينۀ فضايى در جريان سير و سفر به دَور اتموسفير زمين به نوشته اين جانب نگاه انداخته است، ورنه  اتهام ناروا نمى بست و دروغ شاخدار نمي گفت . ايشان چنين نگاشته اند:

     "اگر اشتباه نكنم تفاوت ديدگاه هاى ما در اينست كه من برخى دُگم هاى ماركسيستى را زير سوال برده ام در حاليكه از فحواى نوشته تان بر مي آيد كه شما چنين كارى را گناه آخرت تلقى ميكنيد و انتقاداتم بر لينن و استالين را ظالمانه گمان مى بريد...."

     جناب باني ادبيات و فرهنگ کشور مان(!) لطفآ نشان بدهيد كه در كجاى آن نوشته، زير سوال بردن دُگمهاى ماركسيستى گناه آخرت پنداشته شده و انتقاد بر لينن و استالين ظالمانه؟ شايد در نگاشتن مطالبى از اين دست، هدف محرر آن حذف و به استهزا گرفتن كسانى نهفته باشد كه ميخواهند با موضعگيرى هاى جسورانۀ قلمى به بيان حقايق بپردازند و چهره هاى را افشاء نمايند كه در هر زمان و درهر نظام، در زد و بند هاى آشكار و پنهان با دولتمردان، دنيا را به كام خود چرخ ميدادند و بالا نشينان بودند .

                                            ز روى دوست دل دشمنان چه دريابد

                                             چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟

     شارلتاني هاي نگارشي و شعبده بازي هاي قلمي از رديف صحنه پردازي هاي مضحک "ذوب شدن در وجود يكى از رهبرهاي متوفي "، (انسان ذوب شده به موجودي ميماند که در محلول تيزاب بکلي حل شده باشد ) ، "عشق و وفاى مفرط به يك سازمان سياسى"، "زاهد صومعه نشين چشم و گوش بسته درست کرده است " ، " بايد ليلي را از چشم مجنون تماشا کرد ...." ميتود حرافي چاکرمنشانه قلم بدستان گشاده دست ميباشد که به نرخ روز فضل ميفروشند و باتنگ نظري هاي برچسب روشنفکرانه به ترور قلمي آن عده نويسندگاني دست ميزنند که نوشته هاي شان دلپسند و مطابق ذوق آنها نيستند . اما گذشته هاى نه چندان دور ميرساند كه چه كسي به هواى رسيدن به مناصب بلند در موقع گرم بودن كورۀ سُرب مذاب(دوام جنگهاى تحميلى بين دولت و مخالفين)، دَورـ دَور خاطر خواهان خويش چرخك ميزد و در زمينۀ حصول مقصد، در محلول كاستك سودا غوطه ميخورد .

                                            منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زين هردو نام مانده چو سيمرغ و كيميا

شد راستى خيانت و شد مردمى سفه

                                          شد دوستى عداوت و شد مردمى جفا...

(عبدالواسع جبلى)

 

     جناب نويسندۀ قويدل را مخاطب قرار ميدهم:

     گمان مبريد كه همه بسان "عزيز قويدل" كه شما در رُمان تان او را "نيمه ديوانه" پنداشته ايد و "وسوسه شده بود كه مسخره اش كند" (كوچۀ ما- جلد دوم- ص 378)، از احوال دنيا بيخبر اند. هيچ كسي در هيچ برهه ای از تاريخ ميهن مان، بخصوص طى بيش از هفت و نيم دهۀ اخير، نميتواند روز ها و شبهاى دشوار و ظلمانى را فراموش كند، كه بالاى مردم گذشت و چند و چون آن ثبت اوراق زرين تاريخ شده است.

     در طول اين دوران، بى تفاوت است كه چه كسى(افراد و ارگانهاى وابسته به دولت و يا مخالفين منافع ملت و مملكت) بودند: دزدان و عاملين جنايت و رهزنان آدميت بر مردمان بيگناه و بيدفاع تاختند، شبخون زدند، كشتند، دريدند، تجاوز كردند، غارت نمودند، به آتش كشيدند و ويران ساختند... و سوگمندانه آرمان زندگى را از مردم ربودند.

     به اطلاع جلالتماب شما ميرسانم : در شمار يك مليون كشته و دو مليون زخمى(احصائيه دقيق آن تا هنوز نزد مراجع ملى و بين المللى معلوم نيست)، كه آن را "با روابط عاشقانه(!) نميتوان حل كرد"، به تعداد بيست نفر اعضاى فاميل و نزديكترين اقاربم نيز شامل ميباشند و علاوتآ دودمان ما از پيآمد حوادث آن سالها، از داشتن بيوه زنان و اطفال يتيم و بى سرپناه، بى نصيب نمانده است.

     آن شهداى گلگون كفن، بسان هزارها انسان پاكباز و پاكيزه سرشتِ ديگر، با آتش گلولۀ آدمكُشان نامرد و مزدور، از پا درآمدند. آنها هيچ گناهى نداشتند، يا كاسب بودند يا معلم، و يا مامور پائين رتبۀ دولت و يا هم عسكر عادى، و همه مبرا از دست زدن به كار سياست.

     چنان معلوم ميشود كه آن قلم پرداز بي بديل (!) هنگام نگارش مقال خود، ازکيف نشۀ بغض و کين در بي خودي ـ سرمستي و سرگيچي درتبارز مخالفت تا سرحد جنون با نوشته و نظريات يک خوانندۀ رمان " کوچۀ ما " ، حتي ده ها هزار( شهيد- معلول و معيوب- اطفال يتيم و بيوه زن)را که از" دولت سر، سر كرده هاى" احزاب هفتگانۀ پشاورى و نُه گانۀ تهرانى و فرماندهان مقتدر محلى و جنگجويان آنها، به اين سرنوشت رسيدند، به فراموشى سپرده است.

 

شكم خاك پُر است از تن دلسوختگان

باز كُن چشم، اگر چشم تو صاحب نظر است

از سر درد و دريغ از برهرذرۀ خاک

خون فروميچکد وخواجه چنين بي خبر است

از درون دل پُر حسرتِ هر ذرۀ خاك

آه و فرياد همى آيد و گوش تو كر است

( شيخ فريدالدين عطار )

 

     ميخواهم جوياى نظر آن سخاورز! شوم، كه حساب" ترور صدها شخصيت سياسى- علمى و فرهنگى؛ كُشتار بيرحمانۀ هزار ها انسان(استادان، دانش آموزان، شاگردان مدارس، كارمندان و كاركنان ملكى دولت، افسران و سربازان)؛ شهادت صد ها انسان ناشى از سازماندهى انفجارات و بمگذاريها، زهر پاشى در مدارس دخترانه و زهرى ساختن آب آشاميدنى؛ پرتاب راكتهاى كور زمين به زمين و زمين به هوا؛ تخريب و به آتش كشيدن صد ها باب عمارات دولتى و شخصى، مدارس، درمانگاه ها و ساير تأسيسات خدمات عامه، بند هاى برق، پُلها و پُلچكها؛ قطع و انهدام راه ها، خطوط مواصلاتى و انتقالاتى، شبكه برق رسانى و آب آشاميدنى، لين ها و پايه هاى برق و تيلفون و تيلگراف؛ تخريب و به آتش كشيدن هزار ها عراده وسيلۀ نقليۀ دولتى و خصوصى در مسير راه هاى ترانسپورتى، ماشين آلات ساختمانى، ابزار و وسايل راه و ميدان سازى؛ چور و چپاول و غارت اموال وارداتى و صادراتى موسسات دولتى و سكتور خصوصى و تجار انفرادى..."، كه در آن سالهاى دشوار و پس از آن در مركز و ولايات توسط"جهادى" ها(!) صورت گرفته بود، به اجر آخرت چه كسى حواله بدهيم؟

     خوانندهء عزيز! توجه فرماييد كه نويسندۀ بلند آوازۀ مان(!) حتى نقل قول از نوشتۀ ديگران را مسخ كرده  به خواننده تحويل داده است: "... اين مائيم كه سبب قضاوت درست و نادرست ميشويم، اين مائيم كه با چشم تنگ فقط نقطۀ كوچك را مى بيني ( درمتن منتشره در سايت زندگي به همين شکل آمده است؛ ولي در شماره 72 نشريه " آزادي " بجاي کلمه "مي بيني" ، "مي بينم" درج است . مطالب  اين پروگراف روي همين مسأله مي چرخد ) يا با ديدۀ باز پهنۀ وسيعترى را مينگريم تا حقيقت چه باشد...."

     در اين پاراگراف معلوم نيست كه چرا و به چه علتى فعل مضارع اخبارى جمع، به يكبارگى به فعل مفرد مخاطب "فقط با چشم تنگ نقطهء كوچك را مى بيني"، بدل ميشود و باز به حالت اصلى "اين مائيم" در ميآيد؟ اگر اشتباه از سوى نويسندۀ اولى رخداده باشد، پس خلاف اصول دستور زبان عمل كرده است. در غير آن سوء استفاده و دستبُرد نا جايز را مفهوم ميدهد.

     در ارتباط به اين طعنۀ جناب چاره ساز نابساماني هاي فکري و هنري جامعۀ افغاني (!) : " مگر نه آن بود كه سرشناس ترين اعضاى رهبرى ح.د.خ.ا در آستانهء فروپاشى، هر يك به قبيله و قوم و تبار خود پيوستند ..." هر چند مسؤوليت فردى است و جُرم يك شخص به شخص ديگرى قابل انتقال شمرده نميشود، خاطر نشان ميگردد:

     &

مقالات مرتبط

...

در این اواخر باز هم عده ای در لباسِ دوست و دشمن مبارزۀ دشمنانه و آشکاری را علیۀ شخصیتِ جاویدان زنده... ادامه

...

از روزیکه نبیل مسکینیار وغوث الدین میر فراخوان ملی شانرا که فقط ادعاهای و سخنان بی پایه و بی مایه بو... ادامه

...

از وقتی که نبیل غمین مسکینیار ریس تلویزون آریانای امریکا  با چند تن از یاران ـ فراخوان ملی&nbsp... ادامه

...

داکتر اکرم عثمان ، دکلماتور شيرين کلام و قصه پرداز شهير کشور ، برعلاوه کسب رتبه علمي کانديد اکادميسي... ادامه

...

    نام " اکرم عثمان" برای نسل ما، بمثابه راوی عیاران و قصه گوی خوش الحان آشناست؛ اما روزگار و چرخ ز... ادامه

...

قای داکتر!  نه تنها شما، بل هرسفله، خود پسند و خود بزرگبینی  بعد از انجام کار فضیحتبارش بخود آفرین م... ادامه

...

     درسايت" افغان جرمن انلاين "، سردار اکرم خان عثمان، نويسندۀ کتاب افسانه های... ادامه

...

پیش از پرداختن به اصل مطلب باید ازخواننده عزیز پوزش بخواهم که برخلاف میل و عادتم مجبورشده ام این نام... ادامه

...

بدون هیچ تردیدی آقای دوکتوراکرم عثمان یکی ازدیکلماتورهای خوش کلام و داستان نویس آموزش دیده ، ... ادامه

...

وقتی که دشنامنامه های داکتر صاحب اکرم عثمان را که به آدرس داکتر خاکستر و ستر جنرال نبی عظیمی نشانه ر... ادامه