رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت ? بخش دهم قسمت اول

 

عبدالواحد " فيضی "

 

رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت ؟

پادشاه گردشيها، شورشهای مذهبی، کودتاها، قيامهای مسلحانه ويا انقلابهای آزاديبخش!

( بخش دهم )

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی و خارجی در راه اندازی آن:

(قسمت اول)

 عوامل خارجی :

           علی رغم اين که جامعه شناسی علمی نقش توده های مردم را در مسير حرکت و تکامل اجتماعی تعيين کننده می داند و بدين اصل تاکيد می ورزد که « بررسی مارکسيستی ـ لنينيستی نقش توده های مردم و جنبه های مختلف آن نشان می دهد که اين کار و کوشش توده های وسيع مردم است که جامعه و تمدن آن را حفظ می کند ، تداوم آن را تأمين می کند، زمينۀ تکامل پيشروندۀ تاريخ را فراهم می آورد ؛ اين قطرات نامشهود تلاش توده ها است که طی نسل ها اقيانوس پرتلاطم تاريخ را بوجود آورده است. [ بنابران] توده های مردم آفرينندۀ واقعی تاريخ و نيروی تعيين کنندۀ تکامل اجتماعی هستند. » (1)

     اما از نظر جهان بينی علمی تاييد نقش قاطع توده های مردم در آفريدن تاريخ، به معنی نفی نقش شخصيتها و رهبران نبوده و هرگز بمفهوم انکار از تأثير شخصيت بر روی حوادث تاريخی نمی باشد. زيرا " سير جبری و ضرور تاريخ می تواند تند تر يا کند تر انجام گيرد؛ از اين يا آن راه ، به اين يا آن صورت عملی شود. اگر جريان گذار و روند معين تاريخ و عمل قوانين عينی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوۀ عمل قوانين، شکل و نوع حوادث بهيچ وجه مقدر نيست و می تواند بی نهايت متنوع باشد. دراين موارد است که حضور و شرکت شخصيت نقش بازی می کند.... نقش رهبران و شخصيتها درست در همين جا نمايان می گردد. زيرا که آنها با استعدادِ سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود می توانند در چگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سيمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی موثر واقع شوند و دراين رابطه می توانند سير حوادث را کنُدتر ويا تنُد تر کنند؛ نهضت را زودتر به شاهراه برسانند يا به کوره راه بغلطانند، نيل بهدف را آسانتر کنند يا مشکل تر سازند....

      روشن است که خواص و استعداد و حتی سيمای اخلاقی و خصوصيات فردی اين يا آن شخصيت بر روی صحنۀ حوادث مهر و اثر خويش را باقی می گذارد. شخصيتها که دارای مختصات مشخص خويش هستند، عنصر تصادف را درتاريخ وارد می سازند و به رويدادها رنگ ويژۀ آن را می دهند. نسبت به اين که شخصيتهای تاريخی و رهبران در جهت تسريع عمل قوانين عينی قرارگيرند يا مخالف آن اقدام کنند؛درجهت تکامل جامعه فعاليت کنند ياهدف شان مخالفت با اين تکامل باشد؛ درتاريخ نقش مترقی يا ارتجاعی را ايفا خواهند کرد.»(2) 

       درکنار نقش توده های مردم و شخصيتها و رهبران که در سير حوادث و نحوۀ (تندی يا کُندی) تغييرات و تحولات اجتماعی درهريک از کشورهای جهان ، تأثيرات مثبت و يا منفی را بجا می گذارند ؛ نقش عوامل داخلی بمثابۀ نيروی تعيين کننده و عوامل خارجی ، بصفت نيروی دوم و اثرگذار؛ مانند نقش توده ها و شخصيتها ؛ هريک تأثيرات معين خود را درشکل گيری رخدادها ، تغييرات اجتماعی ، پيروزی نهضتهای رهايی بخش ويا سرکوب آنها ؛ جايگاه ويژه و معين خود را در هريک از اين کشورها ، متناسب با موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک و ساختار درونی اتنيکی و پختگی سياسی آنان، داراهستند.

       دراين رابطه چند مثال می آوريم:

      1 ـ  کشور کوبا ـ تاثير عوامل داخلی و خارجی در تعيين سرنوشت آن:

        در اول جنوری سال 1959 فيدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا ، پيروزی نظام نوين و سرنگونی رژيم ديکتاتوری باتيستا را اعلام و برای مردم خود گفت که علاقه مند حکومت کردن برکسی نيست ؛ تنها به نام مردم کوبا ، تازمانی که احساس کند انقلاب ديگر تهديد نمی شود ، زمام امور را بدست خواهد داشت.

        وی اهداف انقلاب را تأمين رفاه و برابری برای مردم و اجرای برنامه های آموزش و پرورش ، دارو و درمان رايگان و زدودن رنجهای بيکران مردم از ناحيۀ فقر، بيکاری و بيسوادی وبرچيدن بساط نظام طبقاتی از کوبا اعلام نمود.

       کاسترو درمورد پاليسی کاری خود گفت، کوبا برای تنظيم امور سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی خويش خط مشی مستقل خود را دارد. بنابران به کسی اجاز نخواهد داد تا سياستی را از بيرون کشور برآن تحميل ويا ديکته نمايد. هرملت حق آن را دارد تا خط مشی زندگی خويش را خودش تعيين و دراين امر استقلال کامل خود را داشته باشد.

      اما ايالات متحدۀ امريکا پيروزی چنين نظام انقلابی را با  يک چنين خط مشی و استقلال رأی و عقيده در همسايگی خود برای سيستم اقتصادی ـ اجتماعی مونوپوليسم غارتگر، قابل پذيرش و تحمل نه پنداشته فعاليتهای تخريبکارانه را تا گسيل تروريستها و محاصرۀ نظامی و اقتصادی و يورش ديوانه وار برآن کشور آغاز نمود:

          در 17 اپريل 1961، به تعداد 1700 تن، نظاميان امریکا طبق نقشه‌ای از قبل برنامه ریزی شده با نام «خلیج خوک‌ها» وارد خاک کوبا شدند تا فیدل کاسترو  رهبر انقلاب کوبا را از قدرت خلع و انقلاب را سرکوب کنند. این نقشه هرگز به موفقیت نه انجاميد. زیرا که نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی آن وقت، وقوع این دسيسه را از یک هفته پیش به دولت کوبا خبر داده بودند و انقلابیون کوبا توانستند درمدت کمتر از دوروز، تمامی عوامل کودتا را دستگیر و سرکوب نمايند

        درمقابل جان اف کندی رئيس جمهور امريکا که دستور حمله به کوبا را صادرکرده بود، زیر سيلی از انتقادات مردم جهان قرار گرفت و همه ی مسئولیتهای دستور حمله به کوبا را به گردن گرفت و به شکست خود اعتراف نمود.

        بدين ترتيب تهاجم نظامی غافلگيرانه ی امريکا برضد دولت جوان سوسياليستی کوبا به کمک اتحاد شوروی وقت ، توسط فرزندان خود ان کشور سرکوب خونين گرديد و اين انقلاب به رهبری فرزند کبير و برومند کوبا " فيدل کاسترو " و حمايت نظامی ـ اقتصادی و فرهنگی کشورشوراها ، الی 1990 ؛ نی تنها مسير سالم قانونمند خويش را درجهت اعمار يک جامعۀ مرفه و فاقد استثمار، با برچيدن بساط هرنوع ستم و وحشی گری، سپری نموده و تا هم اکنون نيز می پيمايد ؛ بلکه حامی ، رهنما و الگوی خوبی برای انقلابهای آزاديبخش برای ساير دول در امريکای لاتين شده است.   

             2 ـ سرزمين ويتنام :

         جنگ ویتنام به تاریخ 1 نوامبر 1955 آغاز شد و در 30 اپريل 1975 با سقوط سایگون پایان یافت. نیروهای ملی‌ و دموکراتيک می‌کوشیدند تا ویتنام بمثابۀ يک کشور واحد و يک پارچه، متحد، مستقل و دموکراتيک ، راه رشد ، ترقی و پيشرفت اقتصادی ـ اجتماعی عاری ازستم و استثمار را داشته باشد ؛ ولی آمریکا می‌کوشید تا يک رژيم دست نشانده را درآن جا مستقر نمايد و از گسترش جنبش های آزاديبخش ملی و پيروزی انقلاب اجتماعی درآن سرزمين، جلوگیری کند.

        جبهه آزاديبخش ملی ويتنام که غربی ها آنان را " ويتکنگ ها ( کمونيستهای ويتنام ) می ناميدند، با حمایت ویتنام شمالی در برابر ویتنام جنوبی و آمریکا به مبارزه پرداختند. اين جبهه در دهه شصت به سرعت رشد نمود تا این که در سال 1964 تعداد شان به بیش از 30 هزار سرباز رسید.

         ايالات متحدۀ امريکا دخالت در این جنگ را جلوگیری از گسترش کمونیسم به ویتنام جنوبی عنوان می کرد؛ اما برای دولت ویتنام شمالی و انقلابيون آن کشور ،این نبرد به مثابه یک ضرورت تاريخی برضد استعمار نوين بود که نخست در برابر فرانسه که تحت حمایت آمریکا قرار داشت، به مبارزه پرداختند و سپس در برابر ویتنام جنوبی٬ که آن را دولت دست‌ نشانده آمریکا می‌دانستند و خواهان يک کشور بزرگ و يکپارچه ی به نام يتنام واحد بودند.

 نگاهی به گذشتۀ اين سرزمين:

         در سال 1954، دولت فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دین‌بین‌فو درفکر آن شد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو 1954، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلح‌آمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد تا آتش‌بسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام (شمالی وجنوبی) اعلام شود. سپس ، تصمیم گرفته شد تا یک انتخابات دموکراتیک سراسری در 1956 برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده امريکا از ترس پیروزی نيروهای ملی و دموکراتيک چپ دراين روند، با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد و در ویتنام جنوبی يک انتخاباتی فرمايشی را به جای کل کشور برگزار کرد و شخصی را به نام "نگو دین دیم" با کنار زدن بیش‌تر رقیبانش در این انتخابات به ریاست‌جمهوری پيروز اعلام نمود. چون اين انتخابات به باور بسیاری از شهروندان آن کشور تقلبی صورت گرفته بود؛علی رغم سیاست‌های سرکوبگرانه ‌اش نتوانست ثبات وارامش را بوجود آورد. سرانجام با افزایش مخالفان داخلی وگسترش نهضت آزاديخواهی ، ايالات متحدۀ آمریکا بخاطر جلوگيری از پيروزی نيروهای ملی و دموکراتيک، با انجام کودتای نظامی، رژيم دست نشاندۀ ديگری را جانشين اين حکومت باصطلاح انتخابی نمود . در همین زمان بود که هواداران وحدت و يک پارچگی هردو ویتنام ، جبهه آزادی ‌سازی ملی معروف به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند.

         امريکا چگونه وبا کدام بهانه وارد جنگ ويتنام شد:

         با آغاز مبارزات آزاديخواهانه ی وطنپرستان و يتنام واحد، عليه ویتنام جنوبی، آمریکا تعداد بيشتری از مشاورينش را به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی بتاریخ 2 و 4 آگوست 1964 دو کشتی آمریکایی را در آبهای (معروف به خلیج تنکین) بمباران کرد، کنگره امريکا باصدور قطعنامه ی واکنش خويش را متبارز نمود. این قطعنامه به رئیس‌جمهور این اختیار می‌داد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد.  لیندن جانسون نیز از این اختیارات خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارچ 1965 استفاده کرد.

         جانسون جنگ را آغاز می نمايد :

         از سال 1965 تا 1969 آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد ونیروهای آمریکایی اقدام به بمباران‌های هوایی ویتنام شمالی کردند. در حقیقت امريکايی ها وارد یک جنگ اشغالگرانه علیه مردم ويتنام شده بودند.

       جبهۀ آزاديبخش مردم ويتنام به شیوه‌های مختلفی سربازان آمریکایی را در نبردغافلگیر می نمودند و آنان را با اشکال مختلف و تکتيکهای غافلگيرانه در کمین‌گاهها مانند: حمله‌های ناگهانی، زير ضربات شديد وخرُد کننده قرار میدادند. نیروهای آمریکایی خود را در شرایطی میديدند که حتی یافتن دشمن هم برایشان به معضلی تبدیل شده بود. از این رو برای پيدا کردن سربازان جبهۀ آزاديبخش ويتنام ،آنان به سراغ عامل نارنجی یا ناپالم (بمب‌های آتش‌زا) رفتند.

         با آنهم آنان قادر به تشخیص دشمن شان در روستاها نبودند؛ زيرا زنان و کودکان نیز توانايی  کار گذاری تله‌های انفجاری و یا تغذیه مبارزين ويتنامی را داشتند. در اين تاکتيک سربازان آمریکایی درمانده شده و بسیاری از آنها روحیه ‌خويش را از دست داده ، به مصرف مواد مخدر روی آورده بودند.

         فشارهای ناشی از مبارزه با دشمن پنهان، سربازان آمریکایی را به ستوه آورده بود تا جایی که آنها با حمله به روستاها خشم و ناامیدی خود را بر سر روستاییان خالی می‌کردند؛ بی آن که بدانند آن روستاییان به مبارزين ويتنام کمک می‌رسانند یا خیر؟

        مشهورترین این حمله‌ ها "قتل عام مای لای" نام دارد. بنا بر اطلاعات منابع گوناگون، در این قتل عام بین 347 تا 504 غیرنظامی کشته شدند. بعدها اجسادی مثله شده نیز یافت شد.

         يورش غافلگیرکننده :

         در تاریخ 30 جنوری 1968، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمان‌یافته غافلگیر کردند. جبهۀ آزاديبخش ويتنام، به دست کم صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش برد. علی رغم این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی دردفاع از این حمله قرار گرفتند؛ اما این حمله به آمریکایی‌ها ثابت کرد که دشمن به مراتب قوی‌ تر و سازمان‌یافته ‌تر از آن ا ست که تصورش را می نمود.

        يورش عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود. زيرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی امریکا و دريافت اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام رو‌به ‌رو بود، معتقد گرديد که جنگ را درويتنام باخته است.

         تلاشهای تب آلود نیکسون برای خروج ازويتنام:

         در سال 1969، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او برنامه ‌هایی به نام "ویتنامی‌سازی" برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام و تحویل جنگ به ویتنام جنوبی را طرح‌ ریزی کرد. اخراج سربازان آمریکایی در جولای 1969 آغاز شد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترش داد؛ حرکتی که به اعتراض ‌های داخلی بسیاری انجامید، بويژه در دانشگاه‌ها. در یکی از همین اعتراض‌های دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعه‌ای را رقم زدند که امروز به "قتل عام دانشگاه کنت" معروف است

         زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ 30 مارچ 1972، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار 17 درجه و از ناحیه‌ای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند و سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی را زير ضربات مرگبار قراردادند.

       سرانجام پس از آن که آمریکا مجبور به اخراج تمام سربازانش از ویتنام گرديد ، در اوایل سال 1975 ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد و دولت دست نشاندۀ امريکا به تاریخ 30 اپريل 1975، رسماً دربرابر ویتنام شمالی تسلیم شد. تا این که به تاریخ 2 جولای 1976 ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور يک پارچه با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.

          اما نبايد فراموش کرد که اين پيروزی دولت و مردم ويتنام دراين نبرد 20 ساله عليه بزرگترين غول انحصارات جهانی ( ايالات متحدۀ امريکا ) و رژيم دست نشاندۀ آن ، مانند راه اندازی صدها توطئه ان کشور عليه دولت جوان کوبا ، به کمک و حمايت همه جانبۀ سياسی ـ اقتصادی و تسليحاتی اتحاد شوروی صورت گرفت ؛ حتا بعد از شکست افتضاح آميز امريکا و اخراج قشون جنگ باختۀ آن کشور؛ زمانی که دولت شئونيستی چين تهاجم نظامی را عليه دولت سوسياليستی جوان ويتنام آغاز و دست به پيشروی بداخل خاک اين کشور زد ؛ فقط با يک اخطار ودادن اُلتوماتيوم 24 ساعتۀ حکومت اتحاد شوروی، نيروهای نظامی تجاوزگر چين شئونيست، خاک ويتنام را ترک کردند و مردم ويتنام از گيرماندن دراشتعال جنگ ديگری فراغت حاصل و مصروف التيام زخم های ناشیئ از جنگ بيست ساله و اعمار مجدد کشور خويش گرديدند.

         از آن جايی که ايالات متحدۀ امريکا مطابق سرشت ذاتی نظام ستم گستر سرمايه داری انحصاری، که زندگی اين نظام ضد انسانی بدون جنگ، شرارت و غارت اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده و دارای منابع و ذخاير طبيعی، چون قاره های آسيا و افريقا و امريکای لاتين،  امکان پذير نيست ويگانه مانع عمده در راه رسيدن به سودهای کلان، موجوديت سيستم جهانی سوسياليسم و در رأس اتحاد شوروی را می دانست؛ بنابرآن درصدد آن شد تا برای دستيابی به اين هدف های بزرگ حياتی و گرفتن انتقام شکستش را در کوبا و ويتنام از اتحاد شوروی وقت، آغاز يک جنگ فرسايشی دوامداری رادرکشوری آسيايی ودرهمسايه گی با شوروی که از نظر موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک وويژه گی های اتنيکی ـ زبانی و تعصبات مذهبی جنگ افروزانه، آن گونه که دانشمند بزرگ اروپا جنگ را برای ساکنين آن "  مثل" سپورت" دانسته است، درميان شهروندان خودش، راه اندازی کند و پای اتحاد شوروی را نيز درآن بکشاند و اين همانا افغانستان استبدادکوفته بود که تازه می خواست، آرام ـ آرام  بپای خود بيستد و راه رشد مستقل را درپيش گيرد؛ ولی دريغا که به گونه ی زيرين مورد تهاجم بزرگترين اژدهای خونخوار بين المللی قرار گرفت.

       3 ـ افغانستان

       سرزمين کهنسال ما افغانستان، اين مهد آريانای کبير، بمثابۀ قلب پر تپش آسيا، بنابر داشتن منابع سرشار طبيعی، آب و هوای گوارا، نيروهای توانمند انسانی، موقعيت جيوپوليتيک و ويژگی های استراتژيک آن ، بحيث نقطۀ تلاقی تمدن ها و فرهنگ های کشورهای جهان واقع و بالنتيجه پيوسته مورد علاقه مندی سودجويانه و تهاجم خصمانۀ مشهورترين کشور کشايان آزمند و لشکرکشی های استعمار کهنه و نو و توطئه های خونين و زندگی برانداز مونوپول های غارتگر بين المللی قرار گرفته است.

      گرچه لشکرکشی اسکندر، استيلای اعراب، تهاجم چنگيز و تيمور و يورش شيبانی ها، صفوی ها و بابريان هند منجر به قتل عام مردم، ويرانی ميهن مان و درمواردی هم منتج به تخليۀ سکنۀ آن از مرد وزن و حتا حيوانات گرديد؛ وليک در تجاوز مستمر انگليسها و عواقب آن در قرن 19 و نيمۀ اول قرن بيستم ، نه تنها جنايات غارتگران پيشين به شيوه های نوين آن تکرار گرديد؛ بلکه کشورما را با استفادۀ سوء از اختلافهای درونی و ضعف اخلاقی حکمرانان دوخانوادۀ برسراقتدار وقت، ازطرف شمال و جنوب ـ شرق و غرب چندين بار تجزيه و تقسيم نموده ، پارچه های شمالی آن را به روسيۀ زاری تسليم ؛ پارچه های غربی آن را به دولت فارس ( ايران کنونی) معامله گونه واگذار نموده ؛ از پارچه های شرقی و جنوبی آن با علامه گذاری خط ديورند وتحميل امضای آن بالای حاکمان افغانی (!) ، دولت و سرزمين جعلی ای را به نام " پاکستان " ساختند و از آن بحيث تختۀ خيز تجاوز برسرزمين باستانی مان و ساير کشورهای منطقه استفاده نمودند.

 &

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه