تاریخ بهترین معلم است

 

سیدداوودمصباح

‏شنبه‏، 14‏ نوامبر‏ 2020

تاریخ بهترین معلم است

تاریخ بشریت حد اقل در این دوهزار سال روشن است. تمام تجارب انسان در روی این سخره زمین قابل در یافت است. تاریخ این معلم بزرگ بما نشان می دهد، که در تمام دوران تاریخ تولید اندیشه و عمل توسط افراد نخبه ای همان اجتماع صورت گرفته وبعد به جامعه تحویل داده شده است.

از ابداع و ساخت اولین افزار تا مدرن ترین تکنالوژی. اندیشه نیز چنین است.

ده هزار سال قبل اجتماع کوچک انسان در مغاره که از طوفان و ساعقه با غرش سهمگین برق و باران می ترسیدند و با خود می لرزیدند ، سرانجام یک کلان جمع در ذهن خود یک اندیشه تولید کرد و به دیگران سفارش نمود که این « خدا » است و به نذر و نیایش ضرورت دارد.

آرام آرام با بزرگ شدن اجتماع انسانی تولید فکری و فرهنگی شکل گرفت و کاروفعالیت انسانی هم با انباشت ابداعات فردی و تقدیم آن به اجتماع اکنون بشریت با مجموعه فراوان انباشت اندیشه و عمل به قلعه های بیکران تمدن تکیه زده است.

2700 سال قبل«تالس» فیلسوف ملیته ای ترکیه امروزی، تولید اندیشه کرد ، واژه (کی) را به (چه) تبدیل کرد. به این معنا که بجای این که بگوید «کی کاینات را آفریده ؟» ، گفت:« کاینات از چه تشکیل شده و کدام عناصر در تشکیل کاینات نقش داشته است؟»

 از همان لحظه ای تاریخی سر زمین یونان (مغرب) در تولید اندیشه وعمل به صورت منطقی و خرد گرایانه به زندگی اجتماعی قدم گذاشتند. تابه صدها فلاسفه و دانشمندی که تولید اندیشه کردند و مختر عینی سر از این جوامع بلند نمودند و محصول کار آنان باعث انباشت اندیشه های نوین و تکنالوژی مدرن می باشد.

اندیشه های ساختار اجتماعی نیز محصول کارو تفکر همین فلاسفه می باشد. مفاهیم ساختاری چون جمهوریت، دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق مدنی و صدها مفاهیم علمی و عملی دیگر.

 حال بر گردیم به خود ما و جامعه ما. درین روزگار سخت و خفت بار امروز افغانستان، ما به کدام سو می رویم؟ و چه اندیشه ای را ، راه رهایی از این همه خفت و خاری می دانیم ؟؟!

همان قسمی که بهترین و ظریف ترین تکنولوژی بخانه ها و جیب های مردم راه پیداکرده و بهترین خدمات را انجام می دهد ، بهترین اندیشه و دقیق ترین اندیشه برای تغییر و زندگانی انسانی تولید گردیده است. منتها تفاوت در این است که موبایل و کمپیوتر و تلویزیون به چشم دیده می شود، ولی اندیشه با مغز انسان خوانده می شود.

جنگسالاران، طالبان، داعش و القاعده و گروه های از این دست، همان تولید فکری عصر حجر را مرجع می دانند و بر مبنای آن می خواهند، مردم و جامعه را سوق دهند که غیر ممکن است. چون تا ظهور اندیشه علمی ، تساوی حقوق زن ومرد مطرح نبود ویا کمرنگ بود . تساوی حقوق تمام انسان های روی زمین بدون تفکیک رنگ پوست ، باور ها و فرهنگ های محلی شان توسط سازمان جهانی ملل به رسمیت شناخته نشده بود.

برده داری بحیث یک عمل زشت و غیر انسانی محکوم به فنا نشده بود. تفتیش عقاید منسوخ نگردیده بود با ظهور اندیشه ای علمی تمام بخش های حیات اجتماعی انسان در روی زمین فرمولیزه شده است.

انسان کنونی در روی زمین ، انسان رهایی خواه وبرابری طلب است. فکرو اندیشه طالبانی برای عصر حجر است و در زمان حال کاربرد ندارد و اهریمنی و ضد انسانی می باشد.

آنچه که بنام برابری زن و مرد ، آزادی اندیشه و بیان، آزادی مذاهب و باورهای دینی، گرایش های سیاسی و ایدئولوژیکی، آموزش های علمی و پژوهش های رشته های ساینس، فزیک وعملی در دانشگاه هاومراکز تحقیقاتی، حقوق مدنی و نشریات و مطبوعات کاملاً آزاد ، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، آزادی کامل زنان برای پوشش و لباس و کسب و کار وزندگی ، آزادی عقاید سیاسی و فعالیت سیاسی و ایدئولوژیکی و غیره آزادی های مدنی در قاموس اندیشه ای طالبانی نیست . پس برای یک جامعه مدنی غیر قابل قبول می باشد.

 اکنون هم خلق های میهن به قدرکافی از بنیادگرایی و خرافات وارده از کچه گلی پشاوری رنج می برند و این که حضور طالبانی و بنیادگرایی آنان غیر قابل تحمل است . چون افغانستان یک کشور اشغال شده و یکی از قرارگاه استراتیژیک و اقتصادی و سیاسی دولت امپریالیست های امریکا و انگلیس است. درنهایت شخص دیگری را در رأس حکومت که مورد تایید گروه طالبان باشد، جاگزین حکومت موجود خواهند نمود، که استمرار همین وضع موجود بوده و تولید و ترافیک موادمخدر مختل نشود و کندو کاو و استخراج معادن افغانستان توسط امریکا ادامه یابد و حکومت نیابتی ادامه داشته باشد.

حکومت امریکا نماینده مردم امریکا نیست، بلکه نماینده سرمایه داران و کمپانی های بزرگ و منجمله دلال کمپانی تولید سلاح و مافیای موادمخدر می باشد . لذا منافع این دو نهاد ضد بشری برای حکومت امریکا بالاتر و مهم تر از منافع طالبان در افغانستان است . به این سبب تغییری صورت نمی گیرد که منافع کمپانی های غارتگر امریکایی و انگلیسی را تضعیف نماید.

تاریخ نشان داده است که ملت های هر کشوری خود رشته امور را در دست گیرند و سرنوشت شان را تعیین نمایند و اقتصاد و سازمان اجتماعی و اداری شان را تشکیل دهند . طبق درس تاریخ ، تولید اندیشه توسط فرد صورت می گیرد ، لذا فرد مسئولیت آن را می گیرد و اندیشه های سیاسی و اجتماعی تولید شده ، زمانی اجرایی و به قدرت تبدیل می شود که یک اقلیت اجتماعی آن اندیشه را مدریت کنند واندیشه های انقلابی را توده های میلیونی تولید نمی کنند و قیام هم بر آن اساس صورت نمی گیرد، بلکه آن اندیشه را یک سازمان رهبری و مدریت نموده و توده ها را به دنبال آن می کشانند و رهبری می نمایند. مثلاً ، در افغانستان مردم تا مغز استخوان از فساد و خیانت حکومت در مجموع درد می کشند ، فقر بیداد می کند ، نرخ بیکاری بسیار بالا رفته و جوانان بعد از فراغت دانش آموزی کاری پیدا نمی کنند ، عودت کنندگان بعد از مهاجرت طولانی مدت به میهن برمی گردند نه خانه و مسکنی و نه کارو روزگاری دارند و عده ای زیاد عودت کنندگان مجبور به خیمه نشینی در حاشیه شهر کابل می شوند.

محرومیت های اقتصادی حدو مرزی ندارد ، صدها هزار جوان و نیروی کار معتاد به موادمخدر می شوند  ، نظام شهری از هم پاشیده و شهروندی به قوم تحت قیمومیت جنگ سالاران تبدیل گردیده ، مسئونیت و امنیت برهم خورده و هر روز از شهریان و روستائیان قربانی می گیرد ، امنیت شهری از کنترول دولت خارج گردیده است ، مردم از این همه مصیبت ها رنج می برند ، اما راه رهایی از این چنین اداره و حکومت ضد ملی را نمی دانند . چون همه مردم اقتصاددان، سیاست مدار نیستند ووقت اندیشیدن را هم ندارند ، پس این وظیفه سازمان و تشکیلاتی می باشد که در زمینه های مختلف حکومت داری خوب و مردمی و عادلانه آگاهی علمی دارند و از پتانسیل خوب برخوردار اند و تشکیلات منظم وهم آهنگ دارند.

 در نتیجه یک راه باقی می ماند که نهاد های مترقی و احزاب چپ انقلابی یک جبهه کاری و عملیاتی را سازمان دهی و کار عملی قیام توده ای را در دستور کار قرار دهند.

 با دردو دریغ که در کشورهای خاورمیانه، بویژه افغانستان وایران حزب های مترقی هرکدام جداگانه به خاطر رنج های بیکران مردم به نبرد اهریمن و اختاپوس های حاکم بر سر نوشت مردم می روند. درصورتی که با کمی تفاوت نوشتاری برنامه های شان، اهداف مشترک اجتماعی اقتصادی و سیاسی دارند. پس چرا نمی توانند در یک جبهه برای تغییر سیستم های فاسد ضد مردمی، مبارزه مشترک را ادامه دهند ؟!

 وقتی این ها در مبارزه نمی توانند با هم مشترک کارو پیکار نمایند، پس درصورت پیروزی یکی از آن چه گونه حاضر خواهند بود که در تشکیل حکومت با هم کار کنند ودیگران را شریک سازند وپلورالیسم سیاسی را شکل دهند و در عمل پیاده نمایند ؟؟!

این حرکت نشان می دهد که یک جای کارمشکل دارد.  یک جای کار نه بلکه چندین بخش چنین ساختارهای سیاسی اجتماعی ناقص ونادرست است و در قدم نخست عدم صداقت و همگرایی سیاسی و ملی را نشان می دهد.

گره کور دیگر کیش شخصیت و منش فردی و انحصارگرایی رهبران حزب ها اند که اعضای حزب را به حیث سپاهی پیاده در گروگان گرفته است و به بهانه سنترالیسم، دموکراسی حزبی را نابود می کند . درست است که نقش شخصیت در تاریخ سیاسی و اجتماعی برازنده می باشد ،اما نباید نقش وخرد جمعی را به پای افراد ریخت.

 ولادیمیر ایلیج لنین تیز ها و اندیشه های حزبی خود را به بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب ارائه می کرد و بعد از تصویب مورد اجرا قرارمی گرفت. لنین بعد از پیروزی انقلاب با کارگران صحبت

می کرد و هیچ گاهی در بیانه های خود به کارگران دستور نمی داد و مصوبات حزب را دستور کار قرار می داد.

اکنون رهبران حزبی این موضوع را فراموش کرده اند و خود را بجای فرمان روا قرارداده اند که باعث ضعف فکری و تشکیلاتی حزب ها می گردد .

 در خاورمیانه، منجمله در افغانستان توقع می رود که حزب های مترقی ومارکسیستی عظمت ورسالت تاریخی عظیم شان را درک نمایند و در برابر تاریخ و جنبش پیشرومعاصر پاسخگو بوده با مسئولیت تاریخی گام بر دارند و درجو اشراری حاکمیت ضد ملی افغانستان فرو نروند وهمرنگ جماعت نگردند. وقتی به شخصیت های کنگره مؤسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان نظر اندازید، درخاورمیانه از لحاظ دانش و کرکتر و دسپلین حزبی ممتاز بود و هیجگاهی اتفاق نیفتاد که در جلسات حزبی قبل از انقلاب کسی با لباس محلی (پيراهن وتنبان) به جلسات بیاید و یا در جریان کارجلسه سیگاربکشد و یا نصوار به دهن اندازد. حال چطور است؟!

 خجالت آورنیست؟ تفاوت یک انقلابی و شخصیت مترقی با اشرار بی فرهنگ و لومپین چیست؟؟!

فرد انقلابی که خود را از فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان می داند، درواقع هم ردیف انسان مترقی کشورهای طراز اول جهان است. حزب های برادر از خانواده مارکسیسم به نسبت ایدئولوژیک و جهانبینی باهم برابر و انسان نوین معاصرمی باشند. اهداف مشترک جهانی و عنصر اساسی تغییر جهان است.

 به فرموده ببرک کارمل فقید:«کسی که به ایدئولوژی و جهانبینی طبقه کارگر معتقد نیست، نمی تواند که عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان باشد، می تواند با شرافت بگوید که هنوز مطالعه می کنم ....»

 حزب های چپ مترقی بعد از پیرایش وویرستاری درون حزبی ، با تشکیل جبهه وسیع با احزاب همسو می توانند به قدرت مبارزاتی عظیم تبدیل و نقش تعیین کننده داشته باشند.

زمانی که ببرک کارمل فقید در پارلمان قرون وسطایی تا مغز استخوان فیودالی، بحیث انسان طرازنوین خطاب به محافل حاکمه صحبت می کرد 90 درصد مردم افغانستان رادیو نداشتند.

اکنون انترنت و موبایل هوشمند در جیب های مردم است، شما حزب های که مدعی وراثت حزب دموکراتیک خلق افغانستان هستید از خود بپرسید که با این همه امکانات چند دانشگاه، چند کورس های عالی علمی و چند گردهم آیی در کشور برپا کرده اید و به چه اندازه جوانان را تنویر نموده اید و به چه اندازه روشنگری علمی و فرهنگی نموده اید؟!

 سرانجام تاریخ جنبش های انقلابی در جهان، منطقه و افغانستان کارنامه های درخشانی دارند که قابل آموختن است و در جهان حزب های طبقه کارگر و زحمتکشان رسالت تاریخی مرحله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را دارند، تاریخ ووجدان آگاه بشریت نمی بخشند کسانی را که به دلایل مختلف باعث کندی روند روبه انقلابات پرولتاری گردد ومصلحت اندیشی نموده و با نیروهای ارتجاعی تعامل نمایند.

حزب های مترقی کارگری مارکسیستی رسالت تاریخی فراتر از مبارزات محلی و ملی دارند.

در جهان تنها حزب های کارگری مارکسیستی لنینیستی رسالت دار تغییرجهان و عبور از سرمایه داری به سوسیالیسم را دارند . از این سبب است که جهان سرمایه داری با تمام قدرت علیه این حزب های انقلابی و سرنوشت ساز مبارزه می کنند.

حزب های طراز نوین طبقه کارگر با تمام قدرت بر ضد امپریالیسم وفوندامنتالیسم می رزمند .

در افغانستان امپریالیست ها با ارتجاعی ترین وخطرناکترین ترورستان مماشات و تعامل دارند، اما برای یک لحظه حاضر نیستند که حزب های کارگری و مترقی افغانستان را تحمل نمایند، چون این خصومت و تضاد آشتی ناپذیر دو گرایش به سطح جهان است.

پس حزب های طرازنوین به انسان های پیشرو طراز نوین نیازمند اند، تا توانمندی و ظرفیت رزمندگی را ارتقاء دهند.

 به پیش بسوی جبهه وسیع ضد ارتجاع و امپریالیسم!