نتيجه ی انتخابات سال روان ميهن مان از کجا منشأ گرفته است: از ناسيوناليسم کور ملی گرايايی( مليت ـ قوم و قبيله) ، يا از بنيادگرايی اسلامی! ويا هر

 

 ( عبد الواحد فيضی )

نتيجه ی انتخابات سال روان ميهن مان از کجا منشأ گرفته است:

از ناسيوناليسم کور ملی گرايايی( مليت ـ قوم و قبيله) ، يا از بنيادگرايی اسلامی! ويا هردو؟

 ( بخش دوم )

       طوری که در بخش اول اين نبشته گفته شد : «  مبلغين بورژوازي و رفرميستها با سفسطه گويی ها پيرامون "منافع عمومي ملت" و تحريك ناسيوناليسم با اشاعه تعصبات ملي و احساسات برتري جويانه يا انزوا طلبانه و كينه توزانه سعي مي كنند تا آگاهي طبقاتي زحمتكشان را تخدير نمايند، در نهضت كارگري جدايي بيفگنند و جنگ هاي استعماري و استيلاگرانه را توجيه كنند. ناسيوناليسم با مصالح زحمتكشان و با منافع واقعي ملي سازگار نيست»؛ چهره ی واقعی خشن " ناسيوناليسم و ملی گرايی "، در چند کشور قاره های اروپا ـ افريقا ـ امريکا و آسيا، به گونه ی نمونه به تصوير کشيده شد و نتايج خونبار زندگی برانداز و سرکوبگرانه ی آن با ارائه ارقام و مثال های زنده توضيح گرديد.

        اکنون برمی گرديم بر سرزمين باستانی مان ، خراسان ديروز و افغانستان امروز  و نتايج آن را در تبليغات و عملکردهای" اشخاص و افراد ملی گرا" که تحت عنوان " منافع عمومی ملت "  تحريکاتی را در روان توده های مردم ، در دايره ی مناسبات اقوام و قبايل کشورمان ، در  درازنای زمان، بوجود آورده اند، برمی شماريم:

        اگر از گذشته های دور بمنظور جلوگيری از به درازا نکشيده شدن کلام، صرف نظر بعمل آيد؛ از ابتدای قرن شانزدهم، سير رخدادهای خونبار ، اين گونه بر کشور و مردم مان تحميل شده است:

        « از آغاز قرن شانزدهم، حوادث سياسی که در داخل افغانستان و ممالک همجوار آن واقع شد، همه به ضرر اين کشور تمام گرديد. در داخل از شروع قرن شانزدهم ( بعد از مرگ سلطان حسين در 1505) دولت مرکزيت و قدرت اداری خود را از دست داد و فِيودالهای مقتدر محلی و تجزيه طلب از هر گوشه و کنار قد علم کردند و در جدال با همديگر شدند. در ماورالنهر [ ماوراء النهر] دولت شيبانی در 1500 و در ايران دولت صفوی در 1502 و در هندوستان دولت بابری در 1525 تشکيل گرديد. اين دولت های جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالآخره مملکت را در سه حصه شمالی و غربی و شرقی تجزيه و تقسيم نمودند.

        دولت شيبانی در ولايات شمالی و دولت صفوی در ولايات غربی و دولت بابری در ولايات شرقی افغانستان مسلط شدند و اين مدت تسلط اجانب از سال 1506 به بعد تا 1708 و 1716 در ولايات غربی و تا 1747 در ولايات شرقی و شمالی کشور تقريباً دونيم قرن طول کشيد.»( 1)

          علی رغم اين که " در طول تجزيه و تقسيم ولايات شمالی و شمال شرقی افغانستان ( بلخ و تخار و بدخشان ) در تحت اداره حکام ازبکی و تيموری ، به تدريج شکل محلی و استقلال بخود گرفته از تابعيت مستقيم دولتهای ماوراء النهر و هندوستان خارج شدند و اين روش می توانست آرامش داخلی اين مناطق را تأمين نمايد "؛ همين گونه مبارزات مردم اين سرزمين  در جبهه ی شرق بر ضد دولت بابری هند با راه اندازی نبردهای خونين روشانيان و قيام های آزاديخواهانه به رهبری خوشحال خان ختک تا نيمه ی دوم سده ی هفدهم ادامه يافت و اين قيام ها منجر به کسب استقلال و آزادی مملکت از سلطه اشغالگران در جبهه شرق نگرديد وليک تأثيرات ژرف را در ايجاد حرکتهای آزاديخواهی بر ضد متجاوزين، در قرن هژدهم در جبهه ی جنوب غرب افغانستان، ببار آورده اند.

         واما، در اين رويدادها،اقوام و قبايلی که طی سه صد سال اخير در تشکيل و رهبری دولتها در افغانستان و مبارزه با دولت های استيلاگر خارجی؛ همچنان تجاوز بر حريم ساير ملل و اشغال سرزمين های ديگران؛ نقش رهبری کننده ی مثبت و منفی ( دفاعی ويا اشغاگرانه ی )  جنگها را در هرم قدرت بدوش داشته اند؛ بصورت مشخص رهبران قبايل همکيش و همزبان " غلجايی و ابدالی " بوده اند.

       ( تذکار:البته نقش ساير اقوام: تاجک ها ـ ازبک ها ـ ترکمن ها ـ هزاره ها ـ بلوج ها ـ نورستانی ها، پشه يی ها و ديگران در مبارزه بر ضد استعمار و استيلاگران خارجی کمتر نبوده است؛ وليک اين اقوام در چنين حوادث برزگ ، در رأس قدرت و رهبری دولتها قرار نداشتند).

       به گواهی تاريخ نخستين شخصی که از قبيله ی غلجايی برضد حاکميت دولت صفوی ايران در خراسان آن وقت بپا خاست و بخاطر آزادی سرزمين مألوفش عليه سپاه پرقدرت صفوی  در قندهار دست به قيام زد ، حاجی ميرويس خان فرزند شاه عالم خان ، يکی از خان های قبيله ی هوتکی غلجايی بود. وی که در محيط شهری قندهار رشد کرده و درميان مردم از وجاهت و محبوبيت لازم برخوردار بود ؛ از اين رو همه خانهای قبايل با او شناخت کامل داشته و ايشان را همرديف خود می دانستند و بالايش اعتماد می کردند.

ميرويس خان

      ميرويس خان که ظلم و استبداد اشغالگران ايرانی را به چشم می ديد و  در گوشت و پوست خود لمس می کرد، می دانست که برای برچيدن بساط فرمانروايی 20 هزار ارتش مجهز خارجی بسيج عموم مردم، اتحاد سران اقوام و نفوذ دردرون دشمن، امريست لازمی.

      وی نخست در درون دولت ايران به ان حدی نفوذ و اعتماد کسب کرد که نه تنها خود را از بازداشت حکومت ايران نجات داد؛ بلکه با مساعد نمودن شرايط برای سفر حج بيت الله و تماس با علمای دينی و مذهبی توانست فتوای شرعی دلخواه خويش را مبنی بر قيام عمومی مردم برضد استيلاگران خارجی بگيرد و رهسپار ميهن و نجات کشورش و مردمش ، از زير سلطۀ اشغالگران گردد:

      « ميرويس خان در طول راه قندهار هرجا قبيله و خان و ملائی ديد فرود آمد و صحبت کرد و از فساد دربار ايران و لزوم اقدام برای تحصيل آزادی سخن راند و فتوای علمای حجاز را بحيث سند معتبر دينی به ايشان نشان داد. ميرويس خان اتحاد قبايل و ملا و خان را توصيه می کرد و همه را منتظر روز اقدام عمومی در قندهار می ساخت. مردم فراه و سيستان و قندهار اعم از تاجک و هزاره و پشتون و بلوچ همه اورا به صفت رهبر آزادی خواه خود شناختند» . ( 2 )

        سرانجام با تشکيل جرگه مانچه قندهار و بر وفق تصاميم آن، روسای بلوچ و کاکری های ارغستان از پرداخت ماليات سرباز زدند. حينيکه گرگين بخشی از قطعات نظامی را برای سرکوب آنان گسيل کرده و خودش نيز به ارغستان رفت؛ در چنين وقتی حاجی ميرويس خان با مبارزين مسلح خويش درنيم شب برگرگين يورش برده اورا با آخرين فرد نظامی اش از پای درانداخت؛ سپس عين اقدام را درقندهار عليه بقايای ارتش صفوی انجام و با تأمين وحدت عمل" تمام دری زبانان تاجيک و هزاره و ازبک و بلوچ با پشتو زبانان در يک صف واحد در مقابل خارجی و تشکيل حکومت آزاد ملی در سال 1709 " ( 3)، به ادامه ی فرمانروايی و حيات گرگين نمايده ی دولت صفوی در قندهار  پايان داد.

      علی رغم اين که دربار صفوی سه بار ( مرحله اول در سال 1710 با ده هزار عسکر به قيادت محمد خان والی هرات ـ بار دوم در سال 1711 با سپاه قوی سی هزار نفری به فرماندهی خسروخان گرجی  و بارسوم در سال 1713 با قشون ديگری از کرمان به رهبری محمد زمان خان ، غرض اشغال قندهار سوق نمود؛ وليک در هرسه حمله به شکست های مرگبار مواجه گرديد که حتا در حمله ی دوم از جمع 30 هزار لشکر ايران فقط چند صد تن آن زنده خود را به ايران رسانيدند.

      حاجی ميرويس خان ، يگانه شخصيت مدبر و هوشمندی درميان قبايل غلجايی و ابدالی بود که حفظ استقلال و آزادی ميهنش را در وحدت و اتحاد با تمامی اقوام و قبايل ساکن در کشور می دانست. وی هيچ گاه نام و مقام پادشاهی و سلطنت را بر خويشتن نه پذيرفت.   فقط خود را رئيس قوم و برابر با ديگران می دانست؛ اما عمرش کم بود و در سال 1715 در سن 41 سالگی چشم از جهان فروبست.

       گرچه جرگه ی چهل نفری خانهای قندهار ، نخست مير عبدالعزيز برادرش را بحيث جانشين وی به رياست حکومت قندهار برکشيدند؛ وليک نسبت تأمين ارتباط مخفی وی با دولت صفوی ايران ؛ تمام مردم و خان ها ، بشمول خاندانش برضد وی قيام کردند و مير محمود پسر نزده ساله ميرويس را در سال 1716، بجای او برگزيدند.

شاه محمود

       شاه محمود بعد از آن که هجوم نظامی عبدالله خان ابدالی حکمران مقتدر و خود مختار هرات را در سال 1719 در دلارام فراه شکست داد و اسدالله پسر وی را در ميدان جنگ از پادراورد و با بدست آوردن اين پيروزی زودگذر، آتش نيمه خاموش اختلاف های دو قبيله را دوباره مشتعل نمود؛ به عوض اين که توجه لازم برای تأمين وحدت سياسی و اداری سراسر قلمرو خراسان آن وقت و انجام کارهای عمرانی و فرهنگی نمايد، بر عکس بفکر انهدام دولت صفوی ايران و لشکرکشی و اشغال سرزمينهای همسايه برامد.

        وی در سال 1721 به آرزوی فرمانروايی و دست يافتن بر خزاين دولت کنهسال همسايه، با 28 هزار عسکر پشتون و تاجک و ازبک و هزاره ازراه کرمان رو به جانب ايران نموده و جنگ را با دولت صفوی آغاز کرد و در سال 1722 اصفهان پايتخت آن کشور را اشغال نمود و شاه حسين صفوی به شاه محمود هوتکی تسليم شد و تاج تخت سلطنت ايران را برسرش نهاد.

      علی رغم اين که مردم ايران از ظلم و ستم شاه حسين به ستوه آمده بودند و در بدو امر خوشحال ديد می شدند؛ وليک همين که دانستند، ورود ارتش کشور بيگانه با جنگ و خون ريزی برسرزمن مألوف شان ، حکم اشغالگری را داشته و بيگانه هر قدری خوب هم باشد، باز هم بيگانه تلقی می گردد؛ از آن سبب جنگ ها از اطراف ايران بوسيله طهماسب ميرزا پسر شاه حسين آغاز گرديد.

       اين قيام ها از سال 1724 به حدی بالای روان شاه محمود جوان تأثير منفی برجای گذاشت که وی نخست يک عده سران ايرانی را بدون سببی تيرباران کرد ، سپس " بمجرد شنيدن خبر قصد فرار کردن يکی از اولادۀ شاه حسين صفوی، به استثنای خود شاه حسين و دو نفر اطفال صغير او، ساير اولاد اورا بکشت و همينکه شاه حسين را حضوراً بديد، بهوش آمد و از کرده پشيمان شد، مگر سودی نداشت. سرانجام در اثر افسردگی که منجر به فلج او گرديد ، در سال 1725 ، به عمر 28 سالگی ، از دنيا درگذشت....

        بعد از مرگ شاه محمود جرگه سران افغانی در اصفهان تشکيل شد و به اتفاق آراء ميراشرف سپهسالار [ پسر عم شاه محمود]  بحيث پادشاه منتخب گرديد و سپهسالاری اردو به جنرال مشهور سيدال خان ناصری داده شد، اين شخص بعلاوه آنکه يک افسر ماهر و دلير بود، آدم تحصيل کرده و شاعر در زبان پشتو نيز بود. " ( 4)

      بعد از نشستن شاه اشرف به تخت پادشاهی ايران ، در قندهار افواهاتی پخش گرديد که شاه محمود از جانب مير اشرف سپهسالار و پسر عم شاه، دربستر مرگ بخون بهای پدرش مير عبدالعزيز، به قتل رسيده است؛ با رسيدن اين خبر به مير حسين والی قندهار، وی بدون اين که موضوع را ارزيابی دقيق کرده معلومات موثق بدست آورد؛ زير تأثير تبليغات و افواهات قرار گرفت و مير اشرف را دشمن خونی خاندان خود تلقی کرده، خودش را پادشاه مستقل قندهار اعلان کرد و بدين ترتيب انشعاب بزرگ بين خاندان حکمران و اشراف غلجايی بوجود آمد و حکومت غلجايی ايران از حمايت قومی و نظامی  قندهار جدا و تجريد گرديد.

         در چنين اوضاع و احوال نامطلوب، شاه اشرف هوتکی ، برای حفظ و نگهداشت پادشاهی ايران ، با چهار دشمن بزرگ در چهار جبهه ی نبرد قرارداشت:

      اول ـ درجبهه ی داخلی : شاه طهماسب پسر و وليعهد شاه حسين صفوی، بعد از سقوط سلطنت پدر موفق به فرار از اصفهان شده و بخاطر بدست آوردن تاج وتخت سلطنت به دربار دو امپراتوری بزرگ " دولت روسيه " و " دولت ترکيه عثمانی " مراجعه کرده ولايات غربی ايران ( همدان ـ ايروان و تبريز ) را به دولت عثمانی و شهرهای دربند و باکو را با تمام زمينها و جاهايی مربوطۀ آن درکنار دريای خزر ، با ايالات گيلان ، مازندران و استرآباد ، مانند ملکيت شخصی پدری اش به امپراتور روس متعهد و با امضاء قرارداد، همه مناطق ذکر شده را به آنها واگذار نمود.

شاه طهماسب

       دوم ـ  درجبهه ی غرب: شاه اشرف ، که خود را بعنوان پادشاه ايران ، مکلف به حفظ تماميت ارضی آن کشور می دانست ناگزير بود ، يا دربر ابر اين معامله ی ننگين ايستادگی کرده، بخاطر استرداد مناطق مذکور با هردوامپراتوری داخل پيکار شود ويا اصفهان را تسليم شاه طهماسب نمايد. ازاين رو وی تقاضای باز پس گيری را بر تسليمی ترجيح داد و سفيری در سال 1726 غرض حل صلح آميز موضوع به نزد دولت عثمانی فرستاد.

        دولت ترکيه عثمانی ، نه تنها به پيام دوستانه ی شاه اشرف، مبنی بر قطع تجاوز بر ايران و تخليه ولايات غربی آن وقعی نگذاشت ؛ بلکه تخليه ايران و تسليمی تاج و تخت را به شاه حسين تقاضا نموده ، تهاجم نظامی را با شصت هزار سواره و پياده و هفتاد توپ بزرگ، به فرماندهی احمد پاشا والی بغداد و حسين پاشا والی موصل و جنرال عبدالرحمان به استقامت اصفهان آغاز نمود.

         شاه اشرف که وارد مرحله حساس " مرگ و زندگی " گرديده بود به دفاع برخاست: « جنگ آغاز گرديد و حملات برق آسای سواره افغان در طی چند ساعتی آن اردوی بزرگ را درهم شکست، توپ خانه عثمانی پنجاه توپ از دست داد و سواره و پياده 12 هزار کشته در ميدان جنگ گذاشت و فرار کرد. اين شکست بقدری ناگهانی و شديد بود که تمام لوازم و ذخاير و سامان اردوی ترک جابجا ماند.

        شاه اشرف باوجود چنين فتح بزرگی، تدبير را از دست نداد و بدون اسلحه تمام غنايم جنگی را در عقب اردوی شکست خورده ترک فرستاد و توسط اعزام سفيری بنام اسمعيل در سال 1727 بدولت ترک پيام داد که ما با ترک ها برادران هم دين هستيم و مال برادران مسلمان برما حرام است، ما احترام خلافت اسلامی را بر خود واجب می شماريم و با برادران ترک جنگ نی بلکه صلح دائمی می خواهيم. اين روش عجيب و غير مترقبه شاه اشرف فاتح با نمايش عملی که از قدرت نظامی افغانها داده بود چنان تأثيری در سياست دولت ترک نمود، که آنها از دعوی تصاحب اصفهان و دولت ايران منصرف شدند و متعاقباً در سال 1728 با اعزام سفيری بنام راشد پاشا دولت هوتکی ايران را برسميت شناخته پيشنهاد صلح و عقد معاهده نمودند. » ( 5 )

        سوم ـ درجبهه ی شمال : دولت مقتدر روس مطابق معاهده ی ننگين شاه طهماسب ، مناطق ويسعی را تصرف نموده بود، شاه اشرف بمنظور استرداد آن سرزمين ها جنگ را با امپراتوری روس نيز آغاز نمود:

       « در جنگی که در محل "رود سر " بين قوای سيدال خان و جنرال " ارلوف " واقع شد، قشون افغانی غالب و ارلوف طالب مصالحه گرديد. شاه اشرف باز از در مذاکرات سياسی داخل شد و در سال 1729 با آن دولت معاهده [ 10 ماده يی را که منجر به واپس گيری ولايات مازندران و استرآباد گرديد ] ببست که از سنگينی معاهده شه طهماسب مقدار زيادی کاست.» ( 6)

         چهارم :  شاه اشرف ، علی رغم اين که سرزمين ايران را از تهاجم و اشغال دو امپراتوری بزرگ ( ترکيه عثمانی و دولت مقتدر روس ) تا حدودی نجات داده بود؛ وليک در جبهه ی داخلی ، بعد از ظهور و گسترش فعاليتهای نظامی نادر افشار بحيث سپهسالار شاه طهماس صفوی، با کوهی از مشکلات کمر شکن قرار داشت . زيرا از يکطرف نادر افشار  در سال 1727 ولايت خراسان کنونی و سيستان را با سرنيزه از ملک محمود سيستانی گرفته و در نيشاپور سه هزار مدافع افغانی را کشته بود. همچنين او تا سال 1729 در طی چند جنگ حکومت ابدالی هرات را از صحنه مبارزه نظامی و سياسی خارج کرده بود؛ از جانب ديگر حکومت ابدالی هرات شرط تسليم شدن به نادر را موکول به سقوط حکومت شاه اشرف در ايران گذاشته بود؛ همين گونه حکومت هوتکی قندهار نيز بنابر اطلاع و شايعه ی قتل شاه محمود هوتکی ، بوسيله ی شاه اشرف، نی تنها تمام ارتباط قندهار و سرباز گيری شاه اشرف را از ميان اقوام و سرزمين اصلی اش قطع کرده بود؛ بلکه با ذوق و علاقه ی مفرط سقوط حکومت شاه اشرف کاکازاده اش را بدست نادر افشار لحظه شماری می کرد ؛ اما کورخوانده بود و نمی دانست که سقوط حکومت شاه اشرف، آغازی برای تهاجم به قندهار و اشغال سراسر سرزمين پهناور خراسان ديروز و افغانستان امروز تا  آب های گرم هندوستان خواهد بود.

        شاه اشرف که از بدست آوردن کمک و تکميل قوا از قندهار و هرات محروم شده و از هر طرف خود را در محاصره می ديد و پيشروی های نادر افشار روزتا روز ساحه را برايش تنگ تر می ساخت؛ " برای يک رويه کردن کار شخصاً به غرب افغانستان عسکر کشيد و سمنان را محاصره کرد. نادرافشار به عجله از ولايت هرات برگشت و هنوز در بسطام رسيده بود، که سيدال ناصری سپهسالار شباخونی بر سر توپخانه او فرود آورد و بدون گرفتن نتيجه قاطع برگشت. شاه اشرف هم سمنان را ترک کرده و بمقابل نادرشتافت. جنگ طرفين در موضع "مهماندوست" بعمل آمد و حمله آوران افغانی با شمشير بالای قوای مقابل ريختند ، در حالی که توپخانه قوی نادر [ که در تحت امر ده افسر توپچی فرانسوی اداره می شد] افراد مهاجم را مثل برگ می ريخت. درحين جنگ تمام دسته جات نظامی سپاه شاه اشرف که از اهل ايران بودند ، ميدان حرب را ترک گفتند و قشون افغانی تنها ماند و دوازده هزار نفر تلفات داد و خطر شکست قطعی پيش آمد. " ( 7)

         شاه اشرف علی رغم اين که قواي نظامی اش را انسجام مجدد بخشيده به نبرد دوم در ورامين پرداخت ؛ اما نادر در جنگ های هرات که به اصول و تاکتيک جنگی افغانها آشنا شده بود، مصمم برآن شد تا با تمرکز و توسل بيشتر به قدرت توپخانه نيرومند خويش که تفوق بزرگی نسبت به توپخانه ضعيف " زنبورک " شاه اشرف، دارد؛ می تواند بردشمن پيروز گردد. سرانجام دراين جنگ نيز آتش توپخانه نادر کار را يکسره کرد و شاه اشرف در جنگ اصفهان نيز با تلفات چهار هزار عسکر پايتخت را رها کرده به شيراز رفت و در آن جا نيز با تعقيب و تهاجم ارتش نادر مواجه شده در واپسين نبرد نامتعادلی که بين طرفين صورت گرفت ، آخرين نيروی افغانها ازپادرآمدند و شاه اشرف قبل از اسير شدن خود و خانواده اش، بعد از صدور دستور کشتن 13 زن مربوط خانواده خود و شاه محمود ، فقط با دو زن و 200 جنگجو از شيراز خارج شده، رهسپار سرزمينهای خراسان ( قندهار و بلوچستان ) گرديد . سرانجام وی در " زردکوه " شورابک قندهار بدست ارتش سوارکار شاه حسين کاکازاده اش به قتل رسيد.

       بدين ترتيب بساط حکومت قبيله ی غلجايی های افغان تبار خراسان آن وقت که در سال 1721دست به اشغال سرزمين ايران زده بودند،در سال 1729 بعد از هشت سال جنگ های خانمانسوز زندگی برانداز با تلفات همه " 28 هزار عسکر پشتون و تاجک و ازبک و هزاره "، بدون کوچک ترين سودی به توده های هردو طرف و سرزمين مألوف شان، پايان يافت.

      واما، نادر افشار بعد از آن که شاه طهماسب را درسال 1730 نسبت شکستش درجنگ در برابر قوای عثمانی از سلطنت عزل و خود تاج و تخت ايران را تصاحب و اعلان سلطنت نمود، طی مدت شش سال نه تنها تمام سرزمين های از دست رفته ايران را بزور تفنگ از روسها و عثمانی ها پس گرفت؛ بلکه قوی ترين اردوی جنگ ديده ی آن عصر را نيز تشکيل نمود و سپس مانند شاه محمود هوتکی به فکر اشغال و تاراج سرزمين های شرق افتيد :

نادر افشار

        « پس از فراغت از اين امور نادرشاه به عزم فتح هندوستان که به وفور طلا و جواهرات معروف بود برآمد و مانند تمام فاتحين در صدد آن شد که اولاً به قندهار و کابل دست يابد . همان بود که در سال 1736 با اروی نيرومندی که تعداد آن 80000 نفر تعيين و بيشتر مرکب از سواره نظام از جمله يکدسته سواران ابدالی بود، از راه سيستان به سوی قندهار حرکت نمود. شاه حسين هوتکی برای مقابله آماده گرديد ، اما چون قوای او با نادر قابل مقايسه نبود، از جنگ ميدانی احتراز جسته تصميم گرفت تا در حصار محکم قندهار [ سنگر گرفته ]، به مقابله بپردازد. » (8)

        تعرض نادرشاه افشار و مدافعه شاه حسين هوتکی در اطراف شهر قندهار ده ماه طول کشيد ؛ وليک همين که تعرض پيهم فرماندهان افغان از جمله سيدال خان ناصری وديگران کارگر نيفتيد و سيدال خان با محمود پسر شاه حسين اسير شدند؛ دسته ديگری از قوای نادر بلوچ ها را شکست داد؛ همزمان با آن قوای ديگر وی که بعد از هرات به سمت بلخ و اندخوی فرستاده شده بود، شهرهای مذکور را متصرف و بخشهای بزرگی از خراسان در اشغال نادرشاه قرار گرفت؛ در قندهار نيز يک تن از همکاران شاه حسين به نام اشرف سلطان از شهر فرار کرده به اردوی نادر تسليم شد؛ قلعه های بزرگ نظامی اطراف قندهار، يکی پی ديگر سقوط کردند؛ کوه چهل زينه که سپر بزرگ برای شهر قندهار بود بدست دشمن افتاد؛ شاه حسين نيز از دوام مدافعه مأيوس گرديد و با فرستادن زينب خواهرش نزد نادرشاه بعنوان تسليم شدن بدون قيد و شرط ، زندگی در تبعيد را در مازندران ايران نسبت به مرگ با وقار مانند شاه اشرف، ترجيع داد و بدين ترتيب با سقوط قندهار، دولت هوتکی که در سال 1709 ميلادی توسط ميرويس خان هوتکی پايه گذاری شده بود ، درسال 1738، پس از 30 سال، دوام حاکميت و اقتدارش به پايان رسيد:

      « از آن بعد نادر که از قوای غلجايی در انديشه بود عدۀ بزرگی از آنان را بطرف غرب افغانستان [ خراسان آن وقت] براند و در عوض ايشان ابدالی هارا که از طرف دولت صفوی بغرب رانده شده بودند بخواست و اراضی غلجايی ها را در قندهار و بست و زمين داور به ايشان داد و به اين صورت آتش خصومت بين قبايل ابدالی و غلجايی بسختی مشتعل گرديد....

        بدترين کار نادر شاه در افغانستان [ خراسان آنوقت ] تخريب و انهدام شهر مشهور قندهار است که بعد از فتح در طی هفته ها آن را با خاک يکسان ساخت و يگانه مرکز صنعت و پيشه وری و فرهنگ اين ولايت را از بين برد، در حالی که شاه محمود و شاه اشرف در جنگ های ايران ، هيچ يک از شهر و قصبه ئی را معدوم ننموده بودند. » ( 9)

         به گواهی تاريخ ، سرنوشت دردناک حکومت قبيله ی ابدالی ها در هرات، بدتر از سرگذشت غلجايی ها در قندهار و ايران بوده است. زيرا ب

مقالات مرتبط

...

زمانی یک حکومت قانون مدار گفته می شود که دستگاه حقوقی آن سلسله ی رده بندی ساختار های دولتی را در نظر... ادامه

...

پس ازکودتای نرم سیاسی زورگویانه بر ضد روند دموکراسی (برگزاری یک انتخابات سالم - آزاد- عادلانه)؛ اعلا... ادامه

...

تقلبات وتخطیهای گسترده درروند گزینش رئیس جمهوردرمیزان سال پارباعث شد تا این روند ملی ازمرزهای که قان... ادامه

...

تصور میرفت که پس از اشتراک تمامی نمایندگان سیاسی و نظامی امریکا و ناتو و اکثر ممالک غربی در مراسم تح... ادامه

...

در لمحه ایکه گفتند: مایک پامپیئو وزیر امور خارجه امریکا؛ به کابل آمده است؛ بیدرنگ به راوی ها گفتم: ت... ادامه

...

واکنش آمریکا به مراسم تحلیف دوگانه در افغانستان: دولت موازی را قـبول نداریم.... ادامه

...

به نظر می آید که این روز ها جناب زلمی خلیلزاد یک بار دیگر سرگرم سرهم کردن و چسپ و سریش دادن شکست و ر... ادامه

...

با در نظر داشت اطلاعات؛ قرینه ها و نوشتار های آگاهان سیسی و انتخاباتی که خود مرجح و مأخذ شمرده میشون... ادامه

...

ه نقشه افغانستان نگاه نمایید! امپر یالیسم، بتدریج فرایند تجزیه افغانستان را از طریق دست نشانده گان ن... ادامه

...

محترم انجنیر نظیب الله امانی؛این تلقی من در دو هفته قبل را که در مورد "انتخابات!!!» سرکاری و سفارتی... ادامه

...

انتخابات ریاست جمهوری که با اگر و مگر ها آغاز شده بود، در ششم میزان سال روان با رفتن  نزدیک به دو می... ادامه

...

از چند ماه بدین طرف حلقات حاکم در کشور، سازمان های جهادی و و سایل اطلاعات جمعی در طبل صلح خواهی  می... ادامه