رخداد های خونبار سه سده ی اخير در خرُاسان ديروز و افغانستان امروز از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين! (1709 ـ 2015 )

رخداد های خونبار سه سده ی اخير در خرُاسان ديروز و افغانستان امروز

از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

(1709 ـ 2015 )

        پيشگفتار:

      سرزمين کهنسال افغانستان که ديروز جايگاهش، به نامهای آريانای کبير و  خراسان فروزنده( خانه خورشيد) ، در قلب پرتپش آسيا از شهرت جهانی برخوردار بود؛ طی سده های واپسين،بنابر ويژگی های بارز، از جمله : داشتن منابع سرشار طبيعی، آب وهوای گوارا، نيروهای توانمند انسانی، موقعيت جيوپوليتيک و برجستگی استراتژيک آن، سبب شد تا بمثابه ی نقطه ی تلاقی تمدنها و فرهنگهای کشورهای جهان از اهميت چشمگيری برخوردار گردد و درنتيجه پيوسته مورد علاقه مندی سود جويانه و تهاجم خصمانۀ مشهورترين کشور گشايان آزمند و لشکرکشی های استعمار گران کهن و غارتگران نوين بين المللی قرار گيرد.

      گرچه لشکرکشی اسکندر، استيلای عرب ، تهاجم چنگيز و تيمور ويورش شيبانی ها ، صفوی ها و بابری های هند، منجر به قتل عام مردم ، ويرانی کشور و در مواردی هم منتج به تخليه ساکنان آن و حتا حيوانات گرديد؛ ولی در تجاوز مستمر انگليسها و عواقب آن در قرن 19 و نيمه ی اول قرن بيستم ؛ نه تنها جنايات پيشين به شيوه ی نوين آن تکرار شد؛ بلکه کشور را با استفاده ی سوء از اختلافات درونی و ضعف اخلاقی حکمرانان دو خانواده ی حاکم وقت، از طرف شمال و جنوب ـ شرق و غرب ، چندين بار تجزيه و تقسيم نموده ، پارچه ی شمالی آن را روسيه زاری غصب و پارچه غربی آن با دولت فارس در معرض معامله خائنانه قرار گرفت و از پارچه های شرقی و جنوبی آن دولت دست نشانده ای را در سال 1947 به نام "پاکستان " تشکيل دادند و از آن بحيث تخته ی خيز تجاوز بر اين سرزمين و ساير کشورهای منطقه استفاده نمودند.

     بنابرآن تاريخ پنجهزارسالۀ سرزمين مرد خيزآريا نای کهن، خراسان ديروز و افغانستان امروز، از آغاز تا به مرحلۀ کنونی، مملو ازصحنه های پيکارحق طلبانۀ زحمتکشان درضديت با بيداد ستمگران بوده، آباء و اجداد مردم باشهامت اين خطه ی باستانی، درطول زمانه ها ودرادوارمختلف، باريختن خون خود درراه  دفاع از استقلال ملی و تماميت ارضی کشور ، تأمين عدالت اجتماعی ، آزادی- شرافت وکرامت انسانی رزميدند و از خود حماسه های جاويدان آفريدند، که بدون شک سلسلۀ آن تا تحقق کامل برابری اجتماعی و حصول کليه ارزشهای درخورجامعۀ فاقد ظلم وبهره کشی و تأمين زندگی آبرومند و پراز خوشبختی، برای تمامی مردم آزاده ی افغانستان ادامه خواهد يافت.

        اگر از گذشته های دور بمنظور جلوگيری از درازا ی کلام، صرف نظر بعمل آيد؛ از ابتدای قرن شانزدهم، رخدادهای خونبار ، بر مردم اين کشور ، اين گونه تحميل و سمت سو داده شده است:

        « از آغاز قرن شانزدهم، حوادث سياسی که در داخل افغانستان [ خراسان کبير آن وقت] و ممالک همجوار آن واقع شد، همه به ضرر اين کشور تمام گرديد. در داخل از شروع قرن شانزدهم ( بعد از مرگ سلطان حسين در 1505) دولت مرکزيت و قدرت اداری خود را از دست داد و فِيودالهای مقتدر محلی و تجزيه طلب از هر گوشه و کنار قد علم کردند و در جدال با همديگر شدند. در ماورالنهر [ ماوراء النهر] دولت شيبانی در 1500 و در ايران [ فارس آن وقت ] دولت صفوی در 1502 و در هندوستان دولت بابری در 1525 تشکيل گرديد. اين دولت های جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالآخره مملکت را در سه حصه شمالی و غربی و شرقی تجزيه و تقسيم نمودند.

        دولت شيبانی در ولايات شمالی و دولت صفوی در ولايات غربی و دولت بابری در ولايات شرقی افغانستان [ خراسان آن وقت] مسلط شدند و اين مدت تسلط اجانب از سال 1506 به بعد تا 1708 و 1716 در ولايات غربی و تا 1747 در ولايات شرقی و شمالی کشور تقريباً دونيم قرن طول کشيد.»( 1)

       علی رغم اين که " در طول تجزيه و تقسيم ولايات شمالی و شمال شرقی خراسان ( بلخ و تخار و بدخشان ) در تحت اداره حکام ازبکی و تيموری ، به تدريج شکل محلی و استقلال بخود گرفته از تابعيت مستقيم دولتهای ماوراء النهر و هندوستان خارج شدند و اين روش می توانست آرامش داخلی اين مناطق را تأمين نمايد "؛ همين گونه مبارزات مردم اين سرزمين  در جبهه ی شرق بر ضد دولت بابری هند با راه اندازی نبردهای خونين روشانيان و قيام های آزاديخواهانه به رهبری خوشحال خان ختک تا نيمه ی دوم سده ی هفدهم ادامه يافت و اين قيام ها منجر به کسب استقلال و آزادی مملکت از سلطه اشغالگران در جبهه شرق نگرديد؛ وليک تأثيرات ژرف را در ايجاد حرکتهای آزاديخواهی بر ضد متجاوزين، در قرن هژدهم در جبهه ی جنوب غرب خراسان ، ببار آورد.

    واما، در اين رويدادها،اقوام و قبايلی که طی سه صد سال اخير در تشکيل و رهبری دولتها، درسرزمين خراسان پرفروغ ديروز و افغانستان پرآشوب امروز و در مبارزه با دولت های استيلاگر خارجی؛ همچنان در تجاوز بر حريم ساير ملل و اشغال سرزمين های ديگران؛ نقش رهبری کننده ی مثبت و منفی ( دفاعی ويا اشغاگرانه )  جنگها را در هرم قدرت بدوش داشته اند؛ بصورت مشخص رهبران قبايل همکيش و همزبان " غلجايی و ابدالی " بوده اند.

        البته نقش ساير اقوام: تاجک ها ـ هزاره هاـ ازبک ها ـ ترکمن ها ـ بلوج ها ـ نورستانی ها، پشه يی ها ... در مبارزه بر ضد استعمار و استيلاگران خارجی کمتر از ديگران  نبوده است؛ وليک قابل ذکر است که اين شهروندان در آن روزگار در شکل گيری چنين حوادث برزگ ، در رأس قدرت و رهبری دولتها قرار نداشتند.

    همچنان تاريخ وقايع و رخدادهای اين سرزمين از دوران آريايی ها تا نيمه دوم سده ی بيستم بوسيله زنده ياد مير غلام محمد غبار  و شخصيتهای ديگری نگارش يافته است؛ بنابرآن نگارنده برآن شد تا گاهنامه رخدادهای سه سده ی اخير را از خيزش رهبران قبيله ی غلجايی در سده هجدهم در غرب سرزمين خراسان آن روز بر ضد اشغالگران دولت صفوی فارس، آغاز و تا افتيدن بدام غارتگران نوين ، يعنی امپرياليسم جهانخوار امريکا و متحدين غربی ـ عربی و منطقه يی آن، با ذکر نتيجه گيری از هر بخش، فرجام دهد.

    در نگارش اين گاهنامه ضرورت منطقی و تاريخی ديده شد تا نام های اصلی و پيشين کشورها ( مانند خراسان که بعدها به افغانستان و فارس که در قرن بيستم ( 1935) به اسم ايران، تغيير داده شده اند) که در آن زمان به همان نامهای اولی ياد می شدند، ذکر گردد.

    همچنان  تلاش بعمل آمده است تا  مطالب تکميلی پيرامون رخدادهای سده ی هجدهم و نوزدهم تا نيمه ی اول سده ی بيستم از متن آثار تاريخی شخصيتهای با وجاهت و مورخين با اعتبار، برداشت و تقديم گردد؛ اما رويدادهای نيمه دوم سده بيستم تا ايندم ، بيشتر بر چشم ديدهای خود نگارنده که در متن حوادث حضور مستقيم و تا حدودی فعال داشته ، تا حد بيشتری بدون حب و بغض  نگارش يافته است؛ با آنهم نويسندۀ اين گاهنامه درهمين جامعه ی فئودالی زاده شده ، آموزش و پرورش ديده ، بی گمان پاره ی از خوی و خصت های حاکم بر فرماسيون اقتصادی ـ اجتماعی را در خود دارد. بنابرآن هرگاه اشتباهای کوچکی رخ داده باشد از خواننده های گران ارج پوزش می طلبد ؛ اما اگر اشتباهای بزرگ به مشاهده رسد ،آرزومند است تا با روحيه دوستانه، نظريات و برداشت های انتقادی و تکميل کننده ی خويش را با نگارنده و ساير خوانندگان در ميان بگذارند تا درصورت محقق بودن، در رفع آن اقدام گردد.

   واما پيشنهاد اين کمترين همه، خدمت خوانندگان عزيز اين است تا دروقت مطالعه اين نگارش و ساير آثار تاريخی ، ملاحظات قومی ـ قبيله يی ـ سمتی و اتنيکی را معيار قرارنداده ، خوانش تاريخ را مطابق تعريف آن که  " بازتاب دهنده ی سير انکشاف قانونمند تأمين روابط و ضوابط ميان انسانها و طبيعت و ميان خود انسانها بوده، که در مراحل متفاوت و در اشکال و شرايط متفاوت ، نحوه ی تغيير و تکامل زندگی اقتصادی و اجتماعی جوامع بشری را در قيد زمان و مکان معين، مورد کاوش ، پژوهش و بحث و بررسی قرار می دهد " بعنوان فراگرفتن علم و کسب دريافتها پذيرا شده با آن برخورد سالم و بدور از سليقه ها صورت گيرد.

      عبدالواحد " فيضی "

      کوپنهاگ ـ دنمارک

بخش اول

قيام پيروزمندانه ی مردم خراسان در جبهه جنوب غرب و تأسيس دولت هوتکی

       الف ـ  ظهور حاجی ميرويس خان هوتک و پيکار برضد اشغالگران صفوی

( 1715 ـ 1709 )

     به گواهی تاريخ نخستين شخصی که از قبيله ی غلجايی برضد حاکميت دولت صفوی فارس (ايران امروزی ) در خراسان آن وقت بپا خاست و بخاطر آزادی سرزمين مألوفش عليه سپاه پرقدرت صفوی  در قندهار دست به قيام زد ، حاجی ميرويس خان فرزند شاه عالم خان ، يکی از خان های قبيله ی هوتکی غلجايی بود. وی که در محيط شهری قندهار رشد کرده و درميان مردم از وجاهت و محبوبيت لازم برخوردار بود ؛ از اين رو همه خانهای قبايل با او شناخت کامل داشته و ايشان را همرديف خود می دانستند و بالايش اعتماد می کردند.

      ميرويس خان که ظلم و استبداد اشغالگران دولت صفوی فارس ( ايران کنونی ) را به چشم می ديد و در گوشت و پوست خود لمس می کرد، می دانست که برای برچيدن بساط فرمانروايی 20 هزار ارتش مجهزخارجی، بسيج عموم مردم، اتحاد سران اقوام و نفوذ دردرون دشمن، امريست لازمی.

      وی نخست در درون دولت فارس به آن حدی نفوذ نمود و اعتماد کسب کرد که نه تنها خود را از بازداشت حکومت فارس نجات داد؛ بلکه با مساعد نمودن شرايط برای سفر حج بيت الله و تماس با علمای دينی و مذهبی توانست فتوای شرعی دلخواه خويش را مبنی بر قيام عمومی مردم برضد استيلاگران خارجی بگيرد و رهسپار ميهن و نجات کشور و مردمش ، از زير سلطۀ اشغالگران گردد:

      « ميرويس خان در طول راه قندهار هرجا قبيله و خان و ملائی ديد فرود آمد و صحبت کرد و از فساد دربار ايران [ فارس آن وقت] و لزوم اقدام برای تحصيل آزادی سخن راند و فتوای علمای حجاز را بحيث سند معتبر دينی به ايشان نشان داد. ميرويس خان اتحاد قبايل و ملا و خان را توصيه می کرد و همه را منتظر روز اقدام عمومی در قندهار می ساخت. مردم فراه و سيستان و قندهار اعم از تاجک و هزاره و پشتون و بلوچ همه اورا به صفت رهبر آزادی خواه خود شناختند» . ( 2 )

        سرانجام با تشکيل جرگه مانچه قندهار و بر وفق تصاميم آن، روسای بلوچ و کاکری های ارغستان از پرداخت ماليات سرباز زدند. حينيکه گرگين بخشی از قطعات نظامی را برای سرکوب آنان گسيل کرده و خودش نيز به ارغستان رفت؛ در چنين وقتی حاجی ميرويس خان با مبارزين مسلح خويش درنيم شب برگرگين يورش برده اورا با آخرين فرد نظامی اش از پای درانداخت؛ سپس عين اقدام را درقندهار عليه بقايای ارتش صفوی انجام و با تأمين وحدت عمل" تمام دری زبانان تاجيک و هزاره و ازبک و بلوچ با پشتو زبانان در يک صف واحد در مقابل خارجی و تشکيل حکومت آزاد ملی در سال 1709 " ( 3)، به ادامه ی فرمانروايی و حيات گرگين نمايده ی دولت صفوی در قندهار  پايان داد.

      علی رغم اين که دربار صفوی سه بار ( مرحله اول در سال 1710 با ده هزار عسکر به قيادت محمد خان والی هرات ـ بار دوم در سال 1711 با سپاه قوی سی هزار نفری به فرماندهی خسروخان گرجی  و بارسوم در سال 1713 با قشون ديگری از کرمان به رهبری محمد زمان خان ، غرض اشغال قندهار سوق نمود؛ وليک در هرسه حمله به شکست های مرگبار مواجه گرديد که حتا در حمله ی دوم از جمع 30 هزار لشکر دولت فارس، فقط چند صد تن آن زنده خود را به اصفهان رسانيدند.

      حاجی ميرويس خان ، يگانه شخصيت مدبر و هوشمندی درميان قبايل غلجايی و ابدالی بود که حفظ استقلال و آزادی ميهنش را در وحدت و اتحاد با تمامی اقوام و قبايل ساکن در کشور می دانست. وی هيچ گاه نام و مقام پادشاهی و سلطنت را بر خويشتن نه پذيرفت. فقط خود را رئيس قوم و برابر با ديگران می دانست؛ اما عمرش کم بود و در سال 1715 در سن 41 سالگی چشم از جهان فروبست.

    ب ـ شاه محمود هوتکی، دومين زمامدار از قبيله ی غلجايی :

               ( 1725 ـ 1716 )

       گرچه جرگه ی چهل نفری خانهای قندهار ، نخست مير عبدالعزيز برادرميرويس خان را بحيث جانشين او به رياست حکومت قندهار برکشيدند؛ وليک نسبت تأمين ارتباط مخفی وی با دولت صفوی فارس ؛ تمام مردم و خان ها ، بشمول خاندانش برضد حاکم جديد قيام کردند و مير محمود پسر نزده ساله ميرويس را در سال 1716، بجای او برگزيدند.

       شاه محمود بعد از آن که هجوم نظامی عبدالله خان ابدالی حکمران مقتدر و خود مختار هرات را در سال 1719 در دلارام فراه شکست داد و اسدالله پسر وی را در ميدان جنگ از پادراورد و با بدست آوردن اين پيروزی زودگذر، آتش نيمه خاموش اختلاف های دو قبيله را دوباره مشتعل نمود؛ به عوض اين که توجه لازم برای تأمين وحدت سياسی و اداری سراسر قلمرو خراسان آن وقت و انجام کارهای عمرانی و فرهنگی نمايد، بر عکس بفکر انهدام دولت صفوی فارس و لشکرکشی بی حاصل و اشغالگرانه در سرزمينهای همسايه برامد.

        شاه خون گرم، در سال 1721 به آرزوی فرمانروايی و دست يافتن بر خزاين دولت کنهسال همسايه، با 28 هزار عسکر پشتون و تاجک و ازبک و هزاره ازراه کرمان رو به جانب سرزمينهای فارس نموده و جنگ را با دولت صفوی آغاز کرد. وی در سال 1722 اصفهان پايتخت آن کشور را اشغال نمود و شاه حسين صفوی به شاه محمود هوتکی تسليم شد و تاج تخت سلطنت مقتدر فارس را برسرش نهاد.

      علی رغم اين که مردم فارس از ظلم و ستم شاه حسين به ستوه آمده بودند و در بدو امر خوشحال ديده می شدند؛ وليک همين که دانستند، ورود ارتش کشور بيگانه با جنگ و خون ريزی برسرزمن مألوف شان ، حکم اشغالگری را داشته و بيگانه هر قدری خوب هم باشد، باز هم بيگانه تلقی می گردد؛ از آن سبب جنگ ها از اطراف اين کشور بوسيله طهماسب ميرزا پسر شاه حسين آغاز گرديد.

       اين قيام ها تا سال 1724 به حدی بالای روان شاه محمود جوان تأثير منفی برجای گذاشت که وی نخست يک عده سران فارس را بدون سببی تيرباران کرد ، سپس " بمجرد شنيدن خبر قصد فرار کردن يکی از اولادۀ شاه حسين صفوی، به استثنای خود شاه حسين و دو نفر اطفال صغير او، ساير اولاد اورا بکشت و همينکه شاه حسين را حضوراً بديد، بهوش آمد و از کرده پشيمان شد، مگر سودی نداشت. سرانجام در اثر افسردگی که منجر به فلج او گرديد ، در سال 1725 ، به عمر 28 سالگی ، از دنيا درگذشت....

        بعد از مرگ شاه محمود جرگه سران افغانی [ خراسانی ها ] در اصفهان تشکيل شد و به اتفاق آراء ميراشرف سپهسالار [ پسر عم شاه محمود]  بحيث پادشاه منتخب گرديد و سپهسالاری اردو به جنرال مشهور سيدال خان ناصری داده شد، اين شخص بعلاوه آنکه يک افسر ماهر و دلير بود، آدم تحصيل کرده و شاعر در زبان پشتو نيز بود. " ( 4)

      ج ـ ظهورشاه اشرف هوتکی، سومين زمامدار قبيله ی غلجايی :

                            ( 1729 ـ 1725 )

      بعد از نشستن شاه اشرف به تخت پادشاهی کشور فارس ، در قندهار افواهاتی پخش گرديد که شاه محمود از جانب مير اشرف سپهسالار و پسر عم شاه، دربستر مرگ بخون بهای پدرش مير عبدالعزيز، به قتل رسيده است؛ با رسيدن اين خبر به مير حسين والی قندهار، وی بدون اين که موضوع را ارزيابی دقيق کرده معلومات موثق بدست آورد؛ زير تأثير تبليغات و افواهات قرار گرفت و مير اشرف را دشمن خونی خاندان خود تلقی کرده، خودش را پادشاه مستقل قندهار اعلان کرد و بدين ترتيب انشعاب بزرگ بين خاندان حکمران و اشراف غلجايی در سرزمين پهناور خراسان، بوجود آمد و حکومت غلجايی مستقر در فارس از حمايت قومی و نظامی  قندهار جدا و تجريد گرديد.

         در چنين اوضاع و احوال نامطلوب، شاه اشرف هوتکی ، برای حفظ و نگهداشت پادشاهی فارس ، با چهار دشمن بزرگ در چهار جبهه ی نبرد قرارداشت:

      اول ـ درجبهه ی داخلی : شاه طهماسب پسر و وليعهد شاه حسين صفوی، بعد از سقوط سلطنت پدر موفق به فرار از اصفهان شده و بخاطر بدست آوردن تاج وتخت سلطنت به دربار دو امپراتوری بزرگ " دولت روسيه " و " دولت ترکيه عثمانی " مراجعه کرده ولايات غربی فارس ( همدان ـ ايروان و تبريز ) را به دولت عثمانی و شهرهای دربند و باکو را با تمام زمينها و جاهايی مربوطۀ آن درکنار دريای خزر ، با ايالات گيلان ، مازندران و استرآباد ، مانند ملکيت شخصی پدری اش به امپراتور روس متعهد و با امضاء قرارداد، همه مناطق ذکر شده را به آنها واگذار نمود.

       دوم ـ  درجبهه ی غرب: شاه اشرف ، که خود را بعنوان پادشاه سرزمين فارس ، مکلف به حفظ تماميت ارضی آن کشور می دانست ناگزير بود ، يا دربرابر اين معامله ی ننگين ايستادگی کند و بخاطر استرداد مناطق مذکور با هردوامپراتوری داخل پيکار شود ويا اصفهان را تسليم شاه طهماسب نمايد. ازاين رو وی تقاضای باز پس گيری را بر تسليمی ترجيح داد و سفيری در سال 1726 غرض حل صلح آميز موضوع به نزد دولت عثمانی فرستاد.

        دولت ترکيه عثمانی ، نه تنها به پيام دوستانه ی شاه اشرف، مبنی بر قطع تجاوز برقلمرو فارس و تخليه ولايات غربی آن وقعی نگذاشت ؛ بلکه تخليه اين کشور و تسليمی تاج و تخت را به شاه حسين تقاضا نموده ، تهاجم نظامی را با شصت هزار سواره و پياده و هفتاد توپ بزرگ، به فرماندهی احمد پاشا والی بغداد و حسين پاشا والی موصل و جنرال عبدالرحمان به استقامت اصفهان آغاز نمود.

         شاه اشرف که وارد مرحله حساس " مرگ و زندگی " گرديده بود به دفاع برخاست:

     « جنگ آغاز گرديد و حملات برق آسای سواره افغان [ ارتش شاه اشرف] در طی چند ساعتی آن اردوی بزرگ را درهم شکست، توپ خانه عثمانی پنجاه توپ از دست داد و سواره و پياده 12 هزار کشته در ميدان جنگ گذاشت و فرار کرد. اين شکست بقدری ناگهانی و شديد بود که تمام لوازم و ذخاير و سامان اردوی ترک جابجا ماند.

        شاه اشرف باوجود چنين فتح بزرگی، تدبير را از دست نداد و بدون اسلحه تمام غنايم جنگی را در عقب اردوی شکست خورده ترک فرستاد و توسط اعزام سفيری بنام اسمعيل در سال 1727 بدولت ترک پيام داد که ما با ترک ها برادران هم دين هستيم و مال برادران مسلمان برما حرام است، ما احترام خلافت اسلامی را بر خود واجب می شماريم و با برادران ترک جنگ نی، بلکه صلح دائمی می خواهيم. اين روش عجيب و غير مترقبه شاه اشرف فاتح با نمايش عملی که از قدرت نظامی افغانها [ خراسانی ها ] داده بود چنان تأثيری در سياست دولت ترک نمود، که آنها از دعوی تصاحب اصفهان و دولت ايران [ فارس ] منصرف شدند و متعاقباً در سال 1728 با اعزام سفيری بنام راشد پاشا دولت هوتکی ايران [ مستقر در فارس ] را برسميت شناخته پيشنهاد صلح و عقد معاهده نمودند. » ( 5 )

        سوم ـ درجبهه ی شمال : دولت مقتدر روس مطابق معاهده ی ننگين شاه طهماسب ، مناطق ويسعی را تصرف نموده بود، شاه اشرف بمنظور استرداد آن سرزمين ها جنگ را با امپراتوری روس نيز آغاز نمود:

       « در جنگی که در محل "رود سر " بين قوای سيدال خان و جنرال " ارلوف " واقع شد، قشون افغانی [ ارتش شاه اشرف پادشاه فارس ] غالب و ارلوف طالب مصالحه گرديد. شاه اشرف باز از در مذاکرات سياسی داخل شد و در سال 1729 با آن دولت معاهده [ 10 ماده يی را که منجر به واپس گيری ولايات مازندران و استرآباد گرديد ] ببست که از سنگينی معاهده شه طهماسب مقدار زيادی کاست.» ( 6)

         چهارم :  شاه اشرف ، علی رغم اين که سرزمين فارس را از تهاجم و اشغال دو امپراتوری بزرگ ( ترکيه عثمانی و دولت مقتدر روس ) تا حدودی نجات داده بود؛ وليک در جبهه ی داخلی ، بعد از ظهور و گسترش فعاليتهای نظامی نادر افشار ، سپهسالار شاه طهماس صفوی، کوهی از مشکلات کمر شکن در برابرش قرار داشت . زيرا از يکطرف نادر افشار  در سال 1727 ولايت خراسان کنونی و سيستان را با سرنيزه از ملک محمود سيستانی گرفته و در نيشاپور سه هزار مدافع خراسان غربی را کشته بود. همچنين او تا سال 1729 در طی چند جنگ حکومت ابدالی هرات را از صحنه مبارزه نظامی و سياسی خارج کرده بود؛ از جانب ديگر حکومت ابدالی هرات شرط تسليم شدن به نادر را موکول به سقوط حکومت شاه اشرف در سرزمين فارس گذاشته بود؛ همين گونه حکومت هوتکی قندهار نيز بنابر اطلاع و شايعه ی قتل شاه محمود هوتکی ، بوسيله ی شاه اشرف، نی تنها تمام ارتباط قندهار و سرباز گيری شاه اشرف را از ميان اقوام و سرزمين اصلی اش قطع کرده بود؛ بلکه با ذوق و علاقه ی مفرط سقوط حکومت شاه اشرف کاکازاده اش را بدست نادر افشار لحظه شماری می کرد ؛ اما کورخوانده بود و نمی دانست که سقوط حکومت شاه اشرف ، آغازی برای تهاجم به قندهار واشغال سراسر سرزمين پهناور تا  آب های گرم هندوستان خواهد بود.

        شاه اشرف که از بدست آوردن کمک و تکميل قوا از قندهار و هرات محروم شده و از هر طرف خود را در محاصره می ديد و پيشروی های نادر افشار روزتا روز ساحه را برايش تنگ تر می ساخت؛   " برای يک رويه کردن کار شخصاً به غرب افغانستان [خراسان آن وقت] عسکر کشيد و سمنان را محاصره کرد. نادرافشار به عجله از ولايت هرات برگشت و هنوز در بسطام رسيده بود، که سيدال ناصری سپهسالار شباخونی بر سر توپخانه او فرود آورد و بدون گرفتن نتيجه قاطع برگشت. شاه اشرف هم سمنان را ترک کرده و بمقابل نادرشتافت. جنگ طرفين در موضع "مهماندوست" بعمل آمد و حمله آوران افغانی [ارتش شاه اشرف] با شمشير بالای قوای مقابل ريختند ، در حالی که توپخانه قوی نادر [ که در تحت امر ده افسر توپچی فرانسوی اداره می شد] افراد مهاجم را مثل برگ می ريخت. درحين جنگ تمام دسته جات نظامی سپاه شاه اشرف که از اهل ايران [ فارس آن وقت ] بودند ، ميدان حرب را ترک گفتند و قشون افغانی [ خراسانی] تنها ماند و دوازده هزار نفر تلفات داد و خطر شکست قطعی پيش آمد. " ( 7)

   شاه اشرف علی رغم اين که قواي نظامی اش را انسجام مجدد بخشيده به نبرد دوم در ورامين پرداخت ؛ اما نادر در جنگ های هرات که به اصول و تاکتيک جنگی خراسانی ها آشنا شده بود، مصمم برآن شد تا با تمرکز و توسل بيشتر به قدرت توپخانه نير

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه