رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز

عبد الواحد فيضی

 

شاه محمود درانی زمان شاه درانی شاه شجاع

رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز

از برچيده شدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

( 2015 ـ 1709)

(بخش سوم )

     جنگ قدرت ميان  پسران تيمور شاه که مصيبت تجزيه ی خرُاسان را به بار آورد:

     طوری که در بخش دوم اين مبحث توضيح داده شد، تيمور شاه نسبت تعدد زوجات، تاج و تخت سلطنت ابدالی ها را بدون تعيين جانشين، به (33) پسر  خود خواه و جاه طلبش ، که از بطن (10) خانم پشتون ـ افشار ـ هندی و کشميری ، چشم به جهان گشوده بودند، به ارث باقی گذاشت، که آنان روی تصاحب تاج و تخت و غصب قدرت و تقسيم منفعت خانوادگی از خون و آبله ی کف دست مردم خراسان معمور آن وقت، بجان هم افتيدند.

     علی رغم اين که پسر بزرگتر تيمورشاه، شهزاده همايون والی قندهار و پسر دومی اش شهزاده محمود والی هرات و پسر چهارمش شهزاده عباس والی پشاور بودند و شهزاده زمان از نظر سن در جايگاه پنجمين قرارداشت؛ وليک وی از ديد اکثر تاريخ نگاران، از نظر لياقت و کفايت بزرگترين فرزند او و درعين حال والی کابل و حاکم بر پايتخت کشور بود. بنابران شهزاده زمان از اين موقعيت و برتری جايگاه خويش در دستگاه دولت، به گونه ی زير استفاده ی ابزاری بموقع نمود:

     « او بعد از تدفين پدر تمام شهزاد گان خاندان شاهی را بغرض شمول در جرگه بزرگان و انتخاب پادشاه جديد دعوت کرد. به جز همايون و محمود، ساير شهزادگان دراين جرگه شامل شدند و اشراف فيودال [ فئودال] هريک طرفی را گرفتند. شهزاده عباس خود را کانديد سلطنت اعلان نمود و طرفداران بيشتری در جرگه پيدا کرد. شهزاده زمان که ديد اعضای جرگه به کبر سن اهميت نمی دهند و همايون و محمود را در حساب نمی گيرند، خودش را نسبت به عباس و ديگران لايق مقام سلطنت دانست. او دراين وقت 24 سال عمر داشت. عده ای از رجال مقتدر دربار که از نزديک به شخصيت و لياقت او آشنا بودند دراين ادعای شهزاده زمان از او حمايت کردند. شهزاده زمان به عجله تمام شهزادگان و طرفداران آنها را که عضويت جرگه را داشتند، در داخل بالا حصار کابل محبوس و سلطنت خود را اعلان نمود. اما از طرف همايون و محمود تصديق نشد. » (1)

      الف ـ دوران سلطنت زمان شاه درانی ( 1801 ـ 1793 )

     زمان شاه در شرايط و اوضاعی بر اريکه ی قدرت نشست که  با مخالفان سر سخت زمامداری خويش( شامل برادران ناراضی و تشنه ی قدرت و فئودال های  امتياز خواه در داخل کشور و دولت های انگليس و فارس در خارج مرزهای مملکت)  ، مواجه بود . بنابران برنامه کاری وی را نيز  مبارزه ی فعال در همين بخش ها احتوا می نمود.

     او درمبارزه با مخالفين داخلی همين که پيروزی نسبی را حاصل کرد، پنج بار لشکر کشی خونبار را به سرزمين هندوستان تحت عنوان نجات آن کشور از پنجه های خونين اشتعمار انگليس و بدست آوردن ماليات نقدی و جنسی از مناطق سند و پنجاب و کشمير، آغاز کرد؛ وليک اين لشکر کشی ها، در نتيجه ی اعمال نفوذ و راه اندازی دسايس انگليسها ، ( شورش و جنگ افروزی های برادران شاه و لشکر کشی های بالمثل شاهان فارس و بخارا ) ، نقش بر آب گرديد.

      درمورد لشکر کشی های شاه زمان نظريات متفاوتی وجود دارد:

     مير محمد صديق فرهنگ ، اين لشکرکشی ها را ناشی از خصلت جاه طلبانه ی زمان شاه مانند احمد شاه جدش می داند و بدين باور است :

     « از نظر اخلاق و سجيه، زمان شاه تا حدی به جدش احمدشاه شباهت داشت و در سياست و مملکت داری سعی می کرد، روش او را تعقيب نمايد، اما آن خصلت ها و مميزاتی که در وجود احمدشاه به پيمانۀ اعتدال وجود داشت و اسباب کاميابی او را فراهم می ساخت در زمان شاه به درجه افراط رسيده و موجب ناکامی او گرديد. مثلاً زمان شاه مثل احمد شاه ، شجاع ، جاه طلب و دارای اراده قوی بود، اما تواضع و بردباری او را نداشت، مغرور، خود رأی و قسی القلب بود. به سرعت تصميم می گرفت و بدون آنکه پايان کار را بنگرد ، اقدام می کرد، بعضی ها مدعی شده اند که او می خواست نفوذ امراء و سرداران را درهم شکسته و قدرت دولت مرکزی را توسعه بخشد، يعنی سياست ضد فيودالی داشت. منشاء اين تصور همان اعدام سرداران بود که يک سال پيش از خاتمۀ سلطنت او صورت گرفت. اما اين حرکت يک کار منفرد و بيشتر ناشئ از غرور و شتابزدگی بود تا تطبيق يک نقشۀ شعوری. در مقابل اسناد و شواهد زياد موجود است که ثابت می سازد وی مانند پدر و جدش امتيازات اقوام مخصوصاً قبيله درانی و سرداران آن را محترم شمارد.» (2 )

     اما مير غلام محمد غبار ، برخلاف نظر آقای فرهنگ ، شاه زمان و کارهای او را حتا از زبان مخالفينش اين گونه مورد ستايش قرار می دهد:

     « واما زمان شاه جوان ، مرد با اراده و آهنين بود. در کتاب افغانستان فرير راجع به زمان شاه چنين گفته می شود: " زمان شاه شخصاً مرد ذکی و بصير و فعال بود، او دائماً بروی زين بود و پس از ختم جنگی به جنگ ديگری می شتافت ( زيرا دسايس داخلی و خارجی او را مجبور به جنگ می نمود.) مردم افغانستان نسبت به ساير پسران تيمورشاه ، به شاه زمان احترام بيشتری دارند.» (3 )

      زنده ياد غبار علت لشکر کشی های وی را بر خلاف هوس رانی های پدر بزرگش احمدشاه  درانی، ناشئ از وضع نا آرام سرزمين هند که از جانب انگليس ها بر مردم تحميل شده و  حکومت مرکزی بی کفايت آن کشور از مقابله با ارتش انگليس خود را ناتوان ديده از شاه زمان تقاضای کمک را نموده بود ، اين گونه بيان می دارد:

     « زمانشاه که  افغانستان [ خراسان آن وقت ] را بعد از طی امنيت تقريباً نيم قرنه داخلی، با دولت مرکزی دريافت، تصميم گرفت که در داخله اين امنيت عمومی و مرکزيت سياسی را تحکيم نمايد و در خارجه از پيشروی استعمار انگليس در هند جلوگيری کند، خصوصاً که روش استعماری انگليس در 50 سال آخری ، ملت، دولت ، راجه ها و نواب های هندوستان را از خواب غفلت و حسن ظن نسبت به اروپايی ها بيدار کرده بود. آنها عملاً ديدند که انگليس ها در راه استعمار و استثمار ملت هند از هيچ گونه فريب و زور و ظلم دريغ نمی کنند. چون قوای متشتت و متخالف فيودالی هند خود از مدافعه در برابر قوای منظم انگليسی که بر ساير قوه های اروپايی تغلب جسته بود، عاجز بودند، لهذا چشم اميد به افغانستان [ خراسان آن وقت ] دوخته داشتند. سرويليام جان کی در اين مورد خود چنين نوشت: " تمام دشمنان انگليس درهند چشم بسوی کابل داشتند...از اوده شمالی واز ميسور جنوبی هندوستان، چهار بار از پادشاه افغانستان [خراسان] دعوت آمدن در هندوستان بعمل آمد و به پادشاه وعده هرگونه امداد نظامی و پولی داده شد." (4)

     زمان شاه بنابر شرايط و اوضاع حاکم بر سرنوشت سرزمين هندوستان ، نخستين لشکر کشی را در سال 1793 آغاز و وارد پشاور شد؛ ولی هنوز از رود سند نگذشته بود، اطلاع حاصل نمود که همايون برادر شکست خورده اش دوباره تجديد نيرو کرده به قندهار حمله فاتحانه نموده و درميدان جنگ قيصر پسر هفت ساله شاه را مجروح و نيروهای نظامی امير بخارا نيز بلخ را اشغال کرده اند. شاه زمان تأمين امنيت داخلی را بر رهايی هندوستان ترجيح داده به قندهار برگشت. قشون شاه بخارا به سرعت بلخ را تخليه کرده به ماورای جيحون عقب نشسته سفير آن کشور به دربار کابل حاضر شده عذرخواهی نمود و همايون نيز که تاب مقاومت را با نيروهای شاه نداشت، نخست بجانب سند و سپس به قصد پيوستن به نزد محمود برادر باغی اش به طرف هرات حرکت کرد؛ وليک او را در مسير راه محمد خان بلوچ دستگير کرده به زندان بالا حصار کابل انتقال و بحکم زمان شاه محبوس و کور ساخته شد. اين نخستين جنايت وحشت بار زمان شاه در برابر برادرش بود ؛ سپس اين عمل زشت و بدور از کرامت انسانی توسط برادران سدوزايی و محمد زايی جزء سياست روز گرديده، هر يک بمنظور ادامه ی قدرت و تأمين منفعت شخصی و قبيله يی خويش آن را رايج و در معرض تطبيق قراردادند.

     زمان شاه، لشکر کشی دوم را درسال 1794 به سند و پنجاب آغاز ووارد آن مناطق شد؛ وليک آن دو ايالت رامتصرف نشده بود که اين بار شهزاده محمود والی هرات مخالفت با دولت مرکزی را آغاز کرد. وی موضوع سند را با والی آن ايالت دربدل پرداخت سالانه 300 هزار روپيه به خزانه کابل مصالحه کرده و خود به قندهار برگشت. در جنگ پانزده ساعته ای که بين قشون دوبرادر (زمان شاه و شهزاده محمود) در گرشک و زمينداور صورت گرفت ؛ محمود شکست خورد و روبه فرارنهاد و شاه او را تا هرات تعقيب کرد و شهر را به محاصره کشيد: « محمود از در حيله پيش آمد. او مادر خويش را با توبه نامه و تقديم انقياد و وعده دادن دختر خود به پسر زمان شاه ، بدربار زمان شاه اعزام کرد . عاطفه زمان شاه مصالح سياسی کشور را تحت الشعاع قرارداد. محمود عفو و باز حاکم هرات شد. اين سازش شاه زمان اولين خطای بزرگ او بود که دولت افغانستان را در سر آن گذاشت.» (5 ) اين موضوع که در اين جنگ های زندگی برانداز چی تعداد جوانان لشکری و مردم ملکی و بی گناه کشته شدند، نزد اين زمامداران بی رحم هيچ مفهومی نداشت.

     زمان شاه بعد از تأمين تسلط بر سرزمين خراسان بشمول ملتان کشمير و سند و پنجاب ، در سومين لشکر کشی در سال 1795 با 30 هزار نيروی نظامی دريای سند را عبور کرده بسوی قلب پرتپش هند در حرکت شد. در اين وقت لرزه در اندام کمپنی انگليسی درهند افتاد و با عجله دست به کارشد، که در پيامد آن ، شاه اطلاع يافت که آقا محمد خان شاه فارس به بهانه زيارت مرقد امام الرضا در مشهد داخل شده ولايت خراسان غربی و شهر مشهد را تاراج کرده است. شاه زمان در جنوری 1796 از هند برگشته همين که وارد پشاور گرديد، خبر دومی رسيد که شاه فارس پس از شکنجه و قتل شهرخ نابينا و تاراج دارايی های وی، ايالت خراسان غربی را ترک و رهسپار وطن خود شده است.

     زمانشاه در چهارمين لشکرکشی اش در سال 1797 از پشاور به جانب لاهور، همين که با استقبال گرم شاه عالم " عالی گوهر" پادشاه هندوستان مبنی بر دعوت وی به پايتخت هند، مواجه گرديد؛ دومين تب لرزه در اندام انگليسها افتاد. زمانی که زمان شاه به کمپنی انگليسی از آمدنش به دهلی و راندن قوای مرته به اراضی جنوب، خبرداد؛ از داخل کشور خبر بغاوت مجدد محمود در هرات، به وی مواصلت ورزيد. زمانشاه از لاهور به قندهار برگشت و در سپتمبر 1797 از قندهار به هرات رفت و محمود را درهم شکست. اين بار محمود با پسر خود کامران بدولت فارس که شکل آشيانه فساد استعماری را گرفته بود، پناه برد. کاری را که زمامداران فساد پيشه پاکستان در طی بيشتر از 40 سال اخير با پناه دادن فراری های به نام " مجاهد" ، " طالب" ،" داعش" و امثالهم انجام می دهند.

    زمان شاه در پنجمين  لشکر کشی اش در سال 1798 در لاهور هنگامی که آمادگی عبور از ستلج  را داشت و اضطراب بزرگی در روان انگليسها در هند مستولی شده بود؛ بار ديگر خبر يافت که فتح علی شاه قاجار با محمود به حمله مجدد دست يازيده و خراسان غربی را تسخير کرده اند. شاه، بخاطر راندن دشمنان داخلی و خارجی خود و ميهنش موضوع هند را کنار گذاشته در سال 1799از لاهور وارد پشاور شد؛ اما اين تبليغات ومانور انگليسها توسط شاه فارس، بخاطر برگشت زمانشاه ، کارگر افتاد. « چنانی که فتح علی فقط تا سبزوار و نيشاپور پيش آمد و در اثر مدافعه قوای افغانی و اخطار کتبی زمانشاه به ايران برگشت؛ بدون آنکه از اين نمايش سودی برده باشد. اما همين نمايش خواسته های انگليس را برآورد و قبل از آنکه برسات هندوستان شروع و طغيان درياهای هند مانع حمله زمانشاه گردد، خود زمانشاه برگشت و انگليسها نفس براحت کشيدند.» (6 )

       انگليسها بمنظور جلوگيری از فعاليت های نظامی زمانشاه و لشکرکشی های پيهم وی به هند که با حضور و منافع اشغالگرانه آنان ، بحيث يک رقيب بالمثل منفعت جو، در تقابل و تصادم قرارداشت، به ستوه آمده حملات " موش و گربه" زمامداران فارس را در اين راستا مؤثر ندانسته، توطئه ديگری را در داخل خراسان، با فرستادن يک نفر مسلمان هندوستانی به نام " ميا غلام محمد " در لباس مسلمان زاهد و با چهره ی يک فرد خداپرست (!) سازماندهی کردند.

     اين جاسوس  انگليس در لباس مسلمان دلسوز اين سرزمين، در شهر قندهار مرکز گرفت و 13تن از فئودال ها و درباريان بزرگ ناراضی شامل : پاينده محمد خان بارکزايی ـ محمد اعظم خان الکوزايی ـ محمد رحيم خان علی زايی ـ نور الله خان بابری ـ اسلام خان پوپل زايی ـ حکمت خان سرکانی ـ سلطان خان نورزايی ـ حضرت خان علی زايی ـ زمان خان پوپل زايی رکاب باشی ـ امير اصلان خان جوان شير ـ جعفر خان جوان شير و منشی محمد شريف خان قزلباش را به هدف کشتن زمان شاه و رحمت الله وفادار خان وزير و سرنگونی آنان از اريکه قدرت و سلطنت يک جا متحد نمود؛ اما پيش از آن که اين توطئه عملی گردد، منشی محمد شريف موضوع را به پادشاه و رحمت الله خان وزير رسانيد. زمان شاه بدون دقت و تأمل پيرامون صحت بودن اين خبر و سنجش عواقب ناشئ از آن تمام اعضای اين جمعيت را اعدام نمود.

    پس از اعدام اعضای جمعيت تمام فئودال های باقی مانده عشاير درانی بشمول فتح خان پسر پاينده محمد خان و برادرانش ، جمعاً در حدود 80 تن قندهار را ترک کرده در ترشيز فارس به محمود، برادر باغی شاه پيوستند. محمود از آمدن آنان ، بويژه فتح خان و برادرانش که مرد جنگی با فهم بود و پدرش سردار پاينده محمد خان بارکزايی در ميان اقوام ذکر شده نفوذ بيشتری داشت، خوشنود و تقويه گرديده در صدد حمله ی قاطع عليه زمان شاه و انهدام سلطنت وی شد. اما در موجوديت زمان شاه در داخل کشور تطبيق اين برنامه امکان پذير نبود. بنابران طراحان انگليسی طرفدار براندازی  حاکميت زمان شاه، برخلاف گذشته برای دور کردن وی از قندهار اغتشاش سکهه ها را به رهبری مهابت سنگ در پنجاب راه اندازی نمودند.

     زمان شاه برای خاموش کردن اين بغاوت در سال 1801 از کندهار به کابل آمد. شاه در کابل بود که خبر حمله محمود را با تمامی فئودالهای فراری درانی، با حمايت و کمک نظامی حکومت قاجار و پيوستن بهرام خان و قوايش با محمود در قندهار، عليه مهرعلی خان حاکم شهر قندهار، دريافت:

     « زمان شاه بمجرد گرفتن اين خبر با 30 هزار سپاهی از کابل به قصد قندهار حرکت کرد. پيشدار او جنرال مشهور نورزايی احمد خان بود.... زمان شاه هنوز در غزنی بود که خبر خيانت و تسليم شدن احمد خان بدشمن، مثل صاعقه در بين اردوی او افتاد.... دراين وقت زمان شاه احساس کرد که يک نوع تبليغ سری در بين اردوی او جريان دارد. لهذا برای آمادگی جديد نظامی به کابل برگشت. محمود بعد از تصرف غزنی بدون درنگ بسوی کابل شتافت. زمان شاه چنين تلقين شد که بايستی به پشاور رود و چون شجاع الملک برادرش حاکم علاقه های سواحل راست هند است به اتفاق او قشون جديد تشکيل کند و به کابل برگردد.

    حوادث طوری فراهم شده بود که اين مرد مشهور زير تأثير چنين تلقيناتی قرار گرفت و چون از قشون کابل بدگمان شده بود، با عدۀ انگشت شماری از کابل به قصد پشاور برآمد. از رجال بزرگ فقط رحمت الله خان وزير با او بود و همين که در شنوار رسيد به او پيشنهاد استراحت مختصری در قلعه مستحکم ملا عاشق شنواری نمودند. زمانشاه که با پانزده نفر سواره خود داخل قلعه شد ؛ بزودی احساس کرد که از طرف 200 نفر تفنگداران شنواری محصور و اسير گرديده است. از اين بعد هرقدر شاه و وزيرش سعی کردند که عاشق خاين را رام و راه فراری بدست آرند ميسر نشد.

      تا اين وقت محمود و فتح خان پيشدار او در کابل رسيده و بی منازعی پايتخت را گرفته بودند. ملا عاشق پسر خود را نزد محمود فرستاده، راجع به زمانشاه هدايت خواست واسد الله خان برادر فتح خان داوطلب آوردن پادشاه محبوس به کابل گرديد. محمود يک قطعه سواره نظام و يک نفر جراح در معيت اسد خان فرستاد. همين که زمانشاه از سرنوشت خود آگاه گرديد، الماس مشهور" کوه نور" را در شگاف ديواری گذاشت. اسدخان داخل اتاق گرديد و سپاهيان او شاه زمان را بروی زمين انداختند ؛ جراح در رسيد و با نيشتر جهان بين او را درهم شگافت.[ گويا محمود انتقام کورنمودن همايون برادرش و اسدخان نيز انتقام اعدام کردن پدرخود پاينده محمد خان را از شاه زمان گرفتند وجنايت کورکردن توسط پسران تيمورشاه ادامه يافت.نگارنده]

آنگاه شاه زمان نابينا را با وزيرش به عجله به کابل منتقل ساختند. شاه در زندان بالا حصار محبوس و وزيرش رحمت الله خان با دو برادرش محمد خان و زمان خان اعدام شدند و به اين صورت طرح سياسی و استعماری انگليس به کمک عدۀ از فئودالهای مقتدر، برای بار نخست در افغانستان [ خراسان آن وقت] تطبيق گرديد؛ نتيجه آنهم نجات حکومت انگلس درهندوستان و اعاده ملوک الطوايفی و تنزل دولت مرکزی در افغانستان [خراسان آن وقت] بود. (7)

      دوره ی اول سلطنت شاه محمود درانی : (1804 ـ 1801)

     شاه محمود به روايت مؤرخين مشهور، شخص بی کفايت و عياش بود. وی در شرايطی که سرزمين خراسان ( هنوز اسم افغانستان برآن گذاشته نشده بود) در بدترين حالت بحرانی که هم با خودخواهی ها و رقابتهای فئودالهای قبايل وعشاير ابدالی و غلجايی مواجه بود و هم با يورش استعمار انگليس در نيم قاره هند و دست درازی های زمامداران فارس، دست و پنجه نرم می کرد؛ قدرت دولتی و اقتدار کشور را از شاه زمان برادرش، غصب کرد؛ وليک اين اقتدار بدست خودش نه؛ بلکه در اختيار سه تن از ديوانه گان قدرت و تشنه لبان انتقام جو ( محمد اکرم خان امين الملک وزير کشورـ شير محمد خان مختار الدوله بمثابه فرد دوم دولت و فتح خان " شاه پرست" پسر مامای شاه ) قرار گرفت.

      در اين دوره، بار اول غلجايی ها به رهبری عبدالرحيم خان بخاطر سقوط دادن حکومت فاسد شاه محمود ابدالی دست به قيام نا فرجام زدند ؛ به تعقيب آنان شجاع الملک بمنظور گرفتن انتقام برادرش زمان شاه، از پشاور فعاليتهايش را بغرض سقوط دادن حکومت محمود آغاز نمود؛ وليک بعد از اقدام به چند يورش به سمت کابل، از طرف قشون شاه محمود سرکوب گرديد؛  اما قيام مردم کابل در سال 1803  که از حمايت مردم کوهدامن و کوهستان نيز برخوردار بود، شاه را در بالاحصار محاصره نمودند. مختار الدوله که با سپردن پست وزارت به فتح خان مخالف بود ، از کابل فرار کرده نزد شجاع الملک رفت. سرانجام شجاع الملک زمانی که وزير فتح خان مصروف حصول ماليات هزاره جات و باميان بود، عازم کابل گرديده ، در جنگی که در جولای 1803 بين نيروی تازه وارد فتح خان و شير محمد خان مختار الدوله در قلعه قاضی صورت گرفت، فتح خان شکست خورده به قندهار فرار کرد؛ شجاع الملک  داخل بالاحصار شد؛ شاه محمود برادرش را دستگير کرده از کورنمودنش منصرف شده به زندانی کردن وی اکتفاء نمود و خود اعلان سلطنت کرد.

      دور اول پادشاهی شاه شجاع ( 1809 ـ 1803)

      شاه شجاع مانند شاه محمود در شرايطی قدرت را از برادرش بزور برچه گرفت و بر  تخت شاهی نشست که « از يک طرف کشمکش در بين شهزادگان در سر پادشاهی ويا تقسيم آن ادامه داشت و از سوی ديگر سرداران و اعيان دربار به جان هم افتاده به دسيسه و توطئه عليه شاه و عليه يکديگر مصروف بودند. در عين حال امرای ولايات دوردست،  بعضی به کلی علم استقلال برافراشته و برخی در ادای باج و خراج سستی می کردند که آن هم در عمل در حکم آزادی و جدايی از مرکز بود.... در اين مدت ولايات غربی افغانستان [ خراسان آن وقت] مثل هرات و فراه در دست حاجی فيروزالدين برادر عينی شاه محمود باقی ماند که تنها به نام از مرکز اطاعت می کرد و در عمل از آن جدا و آزاد بود. شاه شجاع که مانند برادرش زمان شاه تمام توجهش به بقايای متصرفات درانی در هند معطوف بود اراده و مجال آن را نداشت که به سوی غرب توجه نموده هرات و فراه را تحت اراده دولت مرکزی باز آورد.»(8 )

      از جانب ديگر، آن گونه که در سطور بالايی اين مبحث گفته شد، سردار پاينده محمد خان بارکزايی توسط زمان شاه اعدام گرديد، پسران وی در رأس فتح خان بمنظور گرفتن انتقام خون پدر و بدست گرفتن قدرت و اختيارات بی حد وحصر دردستگاه دولت، در گام اول بخاطر سقوط حکومت زمانشاه و به تعقيب آن راه اندازی اغتشاش ، ايجاد تفرقه و نافرمانی از امر شاه شجاع را ماهرانه دنبال کرده کار را تا آن جا رسانيد که شير محمد خان مختارالدوله در کشمير و شهزاده قيصر برادرزاده عينی وی ، باراول بحيث حاکم قندهار و بار دوم بصفت زمامدار کابل عليه شاه دست به قيام های پيهم زدند. گرچه پيروزی بدست نياوردند ؛ اما پايه های حکومت وی را متلاشی ساختند، که در نتيجه محمود برادر معزولش از زندان بالاحصار کابل فرار کرده نزد فيروزالدين برادر اعيانی خود به هرات رفت؛ ميرواعظ روحانی با اعتبار درميان مردم نيز عليه شاه قرار گرفته به کوهستان پناهنده شد.

      شاه شجاع علی رغم اين که نخستين معاهده ای را با نماينده دولت انگليس امضاء نمود تا کُمکی را بخاطر مقابله با شاه محمود بدست آورد؛ وليک اين تلاش وی نيز کارگر نه افتيد؛ شاه محمود به ياری فتح خان نخست قندهار را متصرف و به تعقيب آن به عزم تصرف کابل لشکر کشيد. در چنين حالت، شاه شجاع نسبت شکست اردويش در جنگ کشمير در پی سرباز گيری مجدد و مقابله با محمود بود؛ وليک شاه محمود از غيابت شاه در پايتخت و شکستش در جنگ بيهوده در کشمير استفاده ی بموقع کرده به کمک فتح خان کابل را فتح نموده به جانب پشاور حرکت کرد. در جنگی که بين طرفين صورت گرفت، شاه شجاع شکست خورده دومليون پوند خزانه اش بدست محمود افتاد و خودش از آن جا به قندهار رفت و سرانجام خود را به رنجيت سنگ حاکم پنجاب تسليم نمود و شاه محمود باردوم برتخت سلطنت نشست.

       پادشاهی دوم شاه محمود ( 1818 ـ 1809 )

       طوری که در نگارش دور اول سلطنت شاه محمود تذکار رفت، دوتن از شخصيت های پرمدعا و جاه طلب ( شير محمد خان مختار الدوله و فتح خان بارکزايی) درمورد حضور شان بحيث شخصيت دوم در اداره و رهبری ملکی و نظامی کشور، رقابت تنگاتنگ داشتند، که برکشيدن فتح خان بحيث وزيردولت، منجر به موضع گيری مختارالدوله به جانب شاه شجاع و سقوط سلطنت محمود گرديد؛ در دور دوم پادشاهی محمود در حالی که خود شاه مصروف عياشی و از اداره و رهبری مملکت بی خبر بود؛ فتح خان نه تنها بحيث يگانه وزير دولت ، بلکه تمام زمام امور ملکی و نظامی را به کف گرفت و قدرت را درمحلات بين برادرانش اين گونه تقسيم کرد:

     ولايت بلوچستان به سردار رحمدل خان ـ ولايت قندهار به سردار پردل خان ـ ولايت پشاور به سردار سلطان محمد خان طلايی ـ ولايت غزنی به سردار شيردل خان ـ ولايت باميان به سردار کهندل خان ـ تفويض نمود. در حالی که سردار محمد عظيم خان و  نواب عبداجبار خان و نواب اسد خان و سردار دوست محمد خان در مرکز اداره دولت قرارداشتند، سپس نواب جبار خان را با خطاب نوابی به حکومت ديره جات فرستاد و کشمير را نيز در سال 1812 با مطالبه کمک از دولت سکه پنجاب و امضای معاهده ی ننگين با رنجيت سنگ مبنی برتاديه ثلث ماليات آن ولايت به وی، توسط  شمشير هردو دولت متصرف گرديده محمد عظيم برادرش را بحيث حکمران آن ولايت تعيين نمود:

     « اين بزرگترين عمل منفی وزير فتح خان بود که دست دشمن مترصد را در خاکهای افغانی [ سرزمين خراسان آن وقت ] دراز کرد؛ در صورتی که انگليس خود محرک قويتر حکومت سکه در برابر افغانستان [ خراسان آن وقت ] بود.» ( 9 ) 

     در سال 1817 فيروز الدين حکمران هرات در تهاجم دولت فارس برهرات برسر منازعه قلعه غوريان تن  به تسليمی قلعه مذکور داده وموضوع را به اطلاع شاه محمود برادرش رسانيد. شاه، وزير فتح خان را غرض واپس گيری قلعه اعزام داشت. فتح خان با نيروی نظامی به هرات رفته ، نخست فيروز الدين را توقيف نموده با فاميلش به کابل فرستاد و خود وارد نبرد با حکومت فارس در اسلام قلعه کنونی گرديد؛ درنتيجه در آغاز ارتش وزير فتح خان قوای پياده فارس را شکست داد؛ اما در اثر اصابت گلوله کم تأثير برچشم وی، قوايش از تعقيب و شکست دادن قطعی آنها منصرف و به هرات باز گشتند؛ وليک شاه از عزل فيروزالدين برادرش و خشونتی که برادران وزير دربرابر افراد خانواده وی بشمول دختر شاه نموده بودند، اطلاع حاصل کرد و به کامران پسرش وظيفه داد تا وزير فتح خان را مجازات کند. او وارد هرات شد و فتح خان را اغفال کرده ازهردو چشم کورنمود که تکرار سومين بار اين عمل جنايتبار توسط پسران تيمورشاه، پيامد های خونبار آتی را به بار آورد:

    « وزير فتح خان در حدود بيست برادر داشت که اکثر آنها به حيث والی و کارمند دولت در نقاط مختلف خدمت می کردند.عموماً جوانان فعال ، دارای قدرت و مکنت و نفوذ و اعتبار بودند. از آن جمله محمد عظيم خان ولايت کشمير را در دست داشت... دو برادر ديگر شان شيردل خان و کهندل خان در موقع کور شدن وزير فتح خان در هرات بودند، با شنيدن اين خبر پيش از آن که کامران به گرفتاری آنها موفق شود فرار نموده به خانه شان در قريه نادعلی رفتند و سران بارکزايی را برای گرفتن انتقام با خود همراه ساختند.

    به اين صورت در دو نقطۀ کشمير و قندهار بغاوت آغاز گرديد و يک عده از سران غير بارکزايی هم که اقدام شاه و شهزاده را تعرض به حقوق سرداران و فيودالان می شمردند به برادران وزير پيوستند. در مرحله اول سرداران بارکزايی هنوز جرأت نداشتند که علناً انتقال سلطنت را از عشيرۀ سدوزايی به محمد زايی اعلان کنند، لهذا ادعای شان را به عزل شاه محمود و تعيين شاه ديگری از همان خانواده منحص

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه