مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز -بخش سوم - دوام سلطنت ابدالی ها با جانشينی تيمورشاه

عبدالواحد فيضی

مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز

از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

ويا:از برخاستن ميرويس خان برضد صفویها تا خميدن اشرف غنی در پابوسی امريکايیها

(1709 ـ 2018)

بخش سوم

دوام سلطنت ابدالی ها با جانشينی تيمورشاه در سرزمين خراسان

( 1793 ـ 1773 )

       زمانی که جنازه احمدشاه در قندهار دفن گرديد شهزاده سليمان بنابر تحريک وتوصيه شاه ولی خان اشرف الوزراء خسرش که در دولت احمدشاه شخص دوم مملکت بود، اعلام پادشاهی نمود؛ اما تيمورشاه علی رغم اين که در اين وقت والی هرات بود و همواره در لشکرکشی ها و سفرهای احمدشاه با وی يک جا می بود و گفته می شد که احمدشاه او را نظر به درايت و کفايت بيشترش نسبت به سليمان، بحيث جانشين خود معرفی کرده بود؛ بنابران با شنيدن اين خبر سخت برآشفت و همزمان با اعلان سلطنت، قشونی مرکب از مردم هرات، هزاره و ايماق فراهم نموده به قصد تصرف قندهار حرکت نمود. در قندهار هم عده ای از خانها از شهزاده تيمور حمايت کردند. شاولی خان وزير به عزم مصالحه ويا بحکم اجبار با دو پسرش و يک دسته قوای نظامی به استقبال شهزاده تيمور به سمت فراه شتافت؛ اما " تيمورشاه که موجوديت تاج بخشان داخلی را منافی قدرت سلطنتی می دانست، غياباً امر اعدام شاه ولی خان و فرزندان اورا صادر کرد، وانکو خان باميزايی و اسلام خان پوپلزايی، اين امر را فوراً در معرض تطبيق گذاشتند. اين اقدام تيمورشاه اولين جرقۀ بود که درخرمن خانهای بزرگ در افتاد. اين است که بغاوت فئودالهای مقتدر از يکطرف و قيام اهالی مناطق مفتوحه دولت ابدالی از طرف ديکر، باعث ضعف دولت ابدالی در دوران زمامداری اولاده احمد شاه گرديد." (1) 

    تيمور شاه بعد از تعيين سرنوشت شاه ولی خان، به قندهار آمده تاج پادشاهی برسر نهاد و شهزاده سليمان نيز از ادعايش دست کشيده به عذرخواهی نزد برادر رفت و مورد عفو قرار گرفت؛ اما اعدام شاه ولی خان وزير اعظم که واکنش طرفدارانش را نيز در قبال داشت؛ جمع مطالبات بی حد و حصر خانها و فئودال های حريص قبيله درانی که هريک داشتن قدرت را در همه ارکان دولت مانند مال موروثی پدری حق خويش می دانستند؛" ازجانب ديگر تيمور که ساليان جوانی را درهرات به سر برده، در محيط علم و فضل و شعر و ادب پرورش يافته بود دربار قندهار را که امرای جاه طلب و بی علاقه به اين امور برآن مسلط بودند، باذوق خود بيگانه يافته به زودی از آن جا به طرف کابل حرکت کرد و برای آنکه در غياب او حرکتی در قندهار عليه سلطنت صورت نگيرد، يک عده سرداران را هم با خود به کابل آورد. به اين صورت از آغاز امر يک نوع بيگانگی و بد گمانی دربين شاه جديد و سرداران رخ داد که با تناوب دوره های جنگ و آشتی تا آخر دوره سلطنت او ادامه يافت. " (2)

     بدين ترتيب احمدشاه درانی پس از مرگش،فرمانروايی سرزمينی را به تيمورشاه پسرش به ارث گذاشت که در جغرافيای داخلی آن نی تنها خصومت های خونبار حکمرانان آزمند و اقتدار گرای قندهار و هرات ميان دو قبيله ی غلجايی و درانی؛ بلکه کشمکش های جاه طلبانه ميان خود درانی ها و درون خانواده های آنان، بويژه بعد از قتل سردار شاه ولی خان، به شدت جريان داشت و در قلمرو به تصرف دراورده شده و اشغالی آن نيز قيام های مردم بخاطر کسب استقلال ملی و طرد فرمانروايی بيگانه و لغو تعهدات تحميلی ماليات، برضد حکمرانان پشتون تبار خراسان،  روزتاروز فزونی می گرفت.

    بنابران، تيمورشاه بحيث وارث و دست پرورده ی پدر و سنتهای امرای پيشين، خود را ناگزير می دانست تا درمقابل همه اين چالش ها مجادله کند و در برابر خيزش های داخلی و قيام های آزاديخوانه ی مردم در مناطق اشغالی دست به لشکرکشی های سرکوبگرانه بزند.

    تيمورشاه بعد از انتقال پايتخت از قندهار به کابل، دست به تعيين ارکان اداره دولت زد و بموجب آن:« وزارت خودش [ پست نخست وزيری را] به شيخ عبداللطيف جامی هروی؛ امور خزاين [ وزارت ماليه] را به التفات خان هندی و ديوان استيفا [ ديوان محاسبات] را به ملا عبدالغفار هندی مسلمان داد؛ قاضی  فيض الله خان دولتشاهی را که مرد شاه پرستی بود، به مشاوری خود نگهداشتد وهم دوازده هزار عسکر تحت السلاح و محافظ خويش را در تحت قوماندانی محمد خان بيات گذاشت. از خانهای بزرگ فقط اشخاصی [ چون نورمحمد خان بابری امين الملک، مير هزار خان الکوزايی، فتح الله خان سدوزايی وغيره] را در خدمت دولت پذيرفت که بی چون و چرا از شخص پادشاه اطاعت می کردند.» (3)

     اين تعيينات و روش مستقلانه تيمورشاه،آتش خشم و مخالفتهای آزمندانه ی فئودال های درانی و غلجايی را مشتعل نموده آنان با پيش کشيدن عبدالخالق خان سدوزايی بحيث پادشاه که از مدرک اجاره ماليات سند ثروت هنگفتی را جمع کرده بود، با 25 هزار نفر جنگی در سال 1774 به قصد گرفتن کابل حرکت نمودند. تيمور شاه با ده هزار عسکر و يک توپخانه بمقابل آنان شتافت و در منطقه " شش گاو " ولايت وردک دوهزار نفر از سپاه مقابل را کشته و عبدالخاق را اسير گرفت و کور نمود وليک همراهانش را اعدام کرد و آنانی که تسليم شدند، تقدير گرديدند. سپس وی به قندهار رفت و هر مخالفی را بگرفت و از دم تيغ کشيد.

     تيمورشاه پس از انتقال پايتخت به کابل، ايام زمستان سرد را در پشاور سپری می کرد. در سال 1776 زمانی که در بالاحصار اقامت داشت، سوء قصدی از جانب دو زميندار و ملاک بزرگ (فيض الله خان و پيرزاده ميان محمد خان) صورت گرفت؛ وليک اين شورش با کشته شدن شش هزار تن از مخالفين، سرکوب گرديد.

     از آن جايی که سکه ها به تعقيب آزاد سازی لاهور و ملتان، فعاليتهای گسترده را برای آزادی سند آغاز نمودند؛ تيمورشاه  در سال 1779 با يک لشکر 18 هزار نفری به جانب سند تعرض را آغاز نمود و قوای بزرگ سيکهه را منهزم نموده در حدود سی هزار نفر آنان را به قتل رسانيد. سپس به طرف ملتان رفته آن شهر را نيز تصرف کرده در همه مناطق تصرف شده دستور ادای باج و خراج را مرعی الاجراء اعلام نمود.

     وی پس از آن سپاهی را بمنظور تسخير مجدد کشميرفرستاد و آزادخان والی کشمير را که بعد از فوت پدر دعوی استقلال کرده و برادران خود را از آن کشوراخراج نموده بود، زير ضربات خرُدکننده قرارداد:« آزادخان تاب مقاومت نيادرده به خانه خسرش که يک نفر از بزرگان کشمير بود پناه برد، اما[خسر] او قوای شاهی را به اختفاگاه او رهنمونی کرد وآزاد خان برای اين که دستگير نشود، انتحار کرد. بموجب يک روايت، تيمورشاه بر مرگ او تأسف نمود و با مادرش ازدواج کرد(4)

      تيمورشاه بمنظور جلوگيری از مختل شدن اوضاع در خراسان غربی و آرام شدن وضع در آن ولايت:" در سال 1785 از هرات به سوی مشهد لشکر کشيد و مخالفان را به شمول پسران شاهرخ ميرزا مطيع خود ساخت. دراين سفر وی با يکی از نوه های شاهرخ ميرزا و همچنان با دختر عباس قلی خان بيات والی نيشاپور به نام خديجه سلطان ازدواج کرد.(5)

     تيمورشاه زمانی که تلاشهایش در مورد جلوگيری از پيشروی های مرادبيگ پادشاه بخارا به جانب کرکی و مرو بی نتيجه ماند، در سال 1789 از هندوکش عبور نموده درمنطقه آقچه با قوای متجاوز داخل جنگ شد که در نتيجه ی آن، نبرد به شکست پادشاه بخارا پايان يافت و تيمورشاه از تعقيب و تهاجم بيشتر برآنان خودداری کرده، طرفين معاهده ی عقد شده ی قبلی را تجديد و بر تطبيق آن توافق کردند.

    سرانجام تيمورشاه از اقامتگاه زمستانی اش در پشاور در اثر شدت مريضی عايده، به کابل انتقال و در سال 1793 پس از 20 سال فرمانروايی به عمر 46 سالگی داعی اجل را لبيک گفت و تاج وتخت سلطنت ابدالی ها به (24) پسر وی به ارث باقی ماند که آنان روی تصاحب و غصب قدرت و تقسيم منفعت، چنان بجان هم افتادند که درنتيجه ی آن، زمينه های مساعدی برای اشغال سرزمين پهناور خراسان به اژدهای قرن نزدهم، استعمار انگليس هموار گرديد و مليون ها جوان اين کشور، در راه حصول آزادی و استقلال ميهن خويش، جان های شيرين خود را نثار کرده جام شهادت نوشيدند و خراسان مستعد به رشد، ترقی و پيشرفت آن روزگا، برای صدها سال از کاروان تکامل جامعه ی بشری و همقطاران منطقه يی اش عقب ماند.

مشابهت ها و تفاوت ها درزمامداری تيمورشاه با پدرش احمد شاه درانی:

       علی رغم اين که تيمورشاه خط پدر را در زمينه حفظ امنيت داخلی و کنترول در قلمرو به تصرف دراورده شده ی اشغالی خارجی و گرفتن ماليات و خراج از مناطق اشغالی، با تفاوتی چند، تعقيب نمود و درچهار سمت داخل و خارج کشور دست به لشکر کشی ها و سرکوب مخالفين داخلی و قيام کنندگان خارجی زد و کوشيد تا فرمانروايی اش را در داخل تأمين و باج و خراج را نيز از مناطق اشغالی به رضا و زور و توسط راه اندازی جنگ های خانمانسوز بدست آورد؛ اما تفاوتهای ماهوی زيادی نيز ميان پدر و پسر وجود داشت:

     ـ احمدشاه بخاطر تمرکز قدرت بدست قبايل ابدالی، قندهار را بحيث پايتخت برگزيد؛ در حالی که تيمورشاه، بمنظور گريز از سلطه و مداخله بی حد و مرز فئودال ها و سران قبيله ی مذکور در امور دولت، قندهار را ترک کرده پايتخت را به شهر کابل انتقال داد؛

     ـ احمدشاه بيشتر به امور نظامی و لشکره کشی های جاه طلبانه بيمورد در قلمروهای ديگران مانند نادر افشار خو گرفته به مسايل عياشی وقت نداشت؛ اما تيمورشاه برعکس آن تمايل بيشتر به عياشی با زنان و دختران زيباروی و خوش گذرانی با آنان، همچنان تدوير مجالس شاعران و سرايش شعر داشت. چناچه شمار زنان و کنيزهای وی را (300 ) تن شمرده اند:

ـ « تيمورشاه از نظر خلق و خوی و سجيه با پدرش احمدشاه تفاوت زياد داشت و می توان گفت که از ساير جهات نقطه مقابل او بود... احمد شاه ايام صباوتش را در کشمکش در بين سرداران غلجايی و درانی سپری نمود که در آن پدر و برادر خودش از جمله منازعان و داوطلبان بودند. سپس در اردوی نادر شاه شرکت نمود و در زير دست آن مرد سفاک و سختگير در جنگ ها و لشکر کشی ها خدمت کرد. هنگامی که به پادشاهی رسيد با سرداران مغرور و مقتدری سروکار پيدا کرد که تا آن زمان از هيچ پادشاهی اطاعت نکرده بودند و احمد شاه مجبور بود ايشان را از طريق دلجويی و شرکت دادن در غنايم حربی و احياناً با زور و تهديد با خود همکار ساخته به اتفاق هم به کشورگشايی بپردازند....

    تيمورشاه برعکس در محيط آرام دور از جنگ  و سياست بار آمد و در اثر معاشرت با مردمان فاضل و شاعرمشرب [هرات] به امور ذوقی و ادبی علاقمند گرديد. گرچه بعدها پدرش اورا با خود به جنگ ها می برد و به رموز کشورداری آشنا می ساخت و تيمور هم که مردی با ذکاوت بود از اين تجارب بهره می گرفت. اما طبيعت او به سوی صلح و آرامش، شعر و ادب و تمتع از نعمتهای مادی مثل زنان زيبا و خوراکه های لذيذ گرايش داشت. پس از رسيدن به سلطنت هر چند از جنگ و لشکر کشی و رسيدگی به امور دولت خودداری نداشت و در دوران بيست سال لمحه ای از اين بابت فروگذاشت ننمود؛ اما اشتغال او به اين امور از روی ضرورت بود نه از شوق و علاقه و در خلال آن از هر فرصتی که ميسر می شد برای ترتيب جشن ها و مجالس بزم و خوشگذرانی استفاده می کرد....

     تيمورشاه 300 زن و کنيز داشت... در هفته دوبار زنان حرم در محلی برای تماشای شاه جمع می شدند... پس از آن پادشاه به حويلی وارد شده نخست از لابلای تخت به نظاره زنان می پرداخت... به وقت شب آنها را در اتاق خواب شاه داخل می نمودند. بعضاً واقع می شد که شاه تا ده نفر را درعين شب می پذيرفت. اين مراسم در تمام دوره سال به طور لاينقطع ادامه داشت و درضمن آن هر هفته يک دختر باکره به حرم شاه افزوده می شد. (6 )

      يکی از تفاوتهای ديگر تيمورشاه نسبت به پدرش اين بود که او نه تنها علاقه مند شعر و ادب بود؛ بلکه خود نيز شاعر بود و هم شعردوست. در دربار وی تعداد زيادی از شاعران داخلی و خارجی دروجود يک انجمن ادبی مصروف سرايش شعر و شاعری بودند.

    اما تعدد زوجات تيمورشاه که شمار آنها از حدود شريعت و احکام دين به مراتب بالا رفته وحتا تعيين شده نمی توانست، مصيبت های غير قابل جبران را ناشئ از عملکردهای پسران آنان، در زمينه غصب، تقسيم وتصرف قدرت ومنفعت دراين کشور  ببارآورد؛ اين عمل او در ترازوی عدالت از اعمال سيئه اش در نزد داور تاريخ و نسل های آينده ، محسوب می گردد.

نظام قبيله، دردوران فرمان روايی پسران تيمور شاه درانی:

     طوری که در نگارش بالا ذکر شد، تيمور شاه نسبت تعدد زوجات ، تاج و تخت سلطنت ابدالی ها را بدون تعيين جانشين، به (33) پسر خود خواه و جاه طلبش، که از بطن (10) خانم پشتون ـ افشارـ هندی و کشميری، چشم به جهان گشوده بودند، به ارث باقی گذاشت، که آنان روی تصاحب و غصب قدرت و تقسيم منفعت خانوادگی بجان هم افتيدند و مصيبتهای غير قابل جبران را به سراسر سرزمين خراسان و مردم آفت زده ی آن به ارمغان ! آوردند.

     علی رغم اين که پسر بزرگتر تيمورشاه، شهزاده همايون والی قندهار و پسر دومی اش شهزاده محمود والی هرات و پسر چهارمش شهزاده عباس والی پشاور بودند و شهزاده زمان از نظر سن در جايگاه پنجمين قرارداشت؛ وليک وی از ديد اکثر تاريخ نگاران، از نظرلياقت و کفايت بزرگترين فرزند او و درعين حال والی کابل و حاکم بر پايتخت کشور بود. بنابران شهزاده زمان از اين موقعيت و برتری جايگاه در دستگاه دولت، بمثابه ی قلب پرتپش بدنه ی کشور، اين گونه استفاده ی بموقع نمود:

     «او بعد از تدفين پدر تمام شهزاد گان خاندان شاهی را بغرض شمول در جرگه بزرگان و انتخاب پادشاه جديد دعوت کرد. به جز همايون و محمود، ساير شهزادگان دراين جرگه شامل شدند و اشراف فيودال [ فئودال] هريک طرفی را گرفتند. شهزاده عباس خود را کانديد سلطنت اعلان نمود و طرفداران بيشتری در جرگه پيدا کرد. شهزاده زمان که ديد اعضای جرگه به کبر سن اهميت نمی دهند و همايون و محمود را در حساب نمی گيرند، خودش را نسبت به عباس و ديگران لايق مقام سلطنت دانست. او دراين وقت 24 سال عمر داشت. عده ای از رجال مقتدر دربار که از نزديک به شخصيت و لياقت او آشنا بودند دراين ادعای شهزاده زمان از او حمايت کردند. شهزاده زمان به عجله تمام شهزادگان و طرفداران آنها را که عضويت جرگه را داشتند، در داخل بالا حصار کابل محبوس و سلطنت خود را اعلان نمود. اما از طرف همايون و محمود تصديق نشد.» (7)

      الف ـ دوران سلطنت شاه زمان درانی (1801 ـ 1793)

     زمان شاه در شرايط و اوضاعی بر اريکه ی قدرت نشست که در تنش سخت و دشوار با مخالفان آزمند زمامداری خويش(شامل برادران ناراضی  تشنه ی قدرت و فئودال های امتياز خواه در داخل کشور و دولت های انگليس و فارس در خارج مرزهای مملکت)، مواجه بود. بنابران برنامه کاری وی را نيزمانند پدرش مبارزه ی فعال درهمين بخش ها احتوا می نمود.

     او درمبارزه با مخالفين داخلی همين که پيروزی نسبی را حاصل کرد، پنج بار لشکرکشی به سرزمين هندوستان را بمنظور نجات آن کشور از پنجه های خونين اشتعمار انگليس و بدست آوردن ماليات نقدی و جنسی از مناطق سند و پنجاب و کشمير، آغاز نمود؛ وليک اين لشکر کشی ها، در نتيجه ی دسايس انگليسها و مداخله کشورهای همسايه، (شورش و جنگ افروزی های برادران شاه و لشکر کشی های بالمثل شاهان فارس وبخارا) نقش برآب گرديد.

      درمورد لشکر کشی های شاه زمان نظريات متفاوتی وجود دارد:

          مير غلام محمد غبار، کارهای شاه زمان را اين گونه مورد ستايش قرار می دهد:

     « واما زمان شاه جوان، مرد با اراده و آهنين بود. در کتاب افغانستان فرير راجع به زمان شاه چنين گفته می شود: " زمان شاه شخصاً مرد ذکی و بصير و فعال بود، او دائماً بروی زين بود و پس از ختم جنگی به جنگ ديگری می شتافت (زيرا دسايس داخلی وخارجی او را مجبور به جنگ می نمود.) مردم افغانستان نسبت به ساير پسران تيمورشاه، به شاه زمان احترام بيشتری دارند.» (8)

      زنده ياد غبار علت لشکر کشی های وی را بر خلاف هوس رانی های پدر بزرگش احمدشاه درانی، ناشئ از وضع نا آرام سرزمين هند که از جانب انگليس ها برمردم تحميل شده وحکومت مرکزی بی کفايت آن کشورازمقابله با ارتش انگليس خود را ناتوان ديده ازشاه زمان تقاضای کمک را نموده بود، اين گونه بيان می دارد:

     «زمانشاه که افغانستان [خراسان آن وقت ] را بعد از طی امنيت تقريباً نيم قرنه داخلی، با دولت مرکزی دريافت، تصميم گرفت که در داخله اين امنيت عمومی و مرکزيت سياسی را تحکيم نمايد و در خارجه از پيشروی استعمار انگليس در هند جلوگيری کند، خصوصاً که روش استعماری انگليس در50 سال آخری، ملت، دولت، راجه ها و نواب های هندوستان را از خواب غفلت و حسن ظن نسبت به اروپايی ها بيدار کرده بود. آنها عملاً ديدند که انگليس ها در راه استعمار و استثمار ملت هند از هيچ گونه فريب و زور و ظلم دريغ نمی کنند. چون قوای متشتت و متخالف فيودالی هند خود از مدافعه در برابر قوای منظم انگليسی که بر ساير قوه های اروپايی تغلب جسته بود، عاجز بودند، لهذا چشم اميد به افغانستان [خراسان آن وقت] دوخته داشتند. سرويليام جان کی در اين مورد خود چنين نوشت: " تمام دشمنان انگليس درهند چشم بسوی کابل داشتند... از اوده شمالی و از ميسور جنوبی هندوستان، چهار بار از پادشاه افغانستان [خراسان] دعوت آمدن در هندوستان بعمل آمد و به پادشاه وعده هرگونه امداد نظامی و پولی داده شد."(9)

     اما مير محمد صديق فرهنگ، اين لشکرکشی ها را ناشئ از خصلت جاه طلبانه ی زمان شاه مانند احمد شاه جدش می داند و بدين باور است:

     «از نظر اخلاق و سجيه، زمان شاه تا حدی به جدش احمدشاه شباهت داشت و درسياست و مملکت داری سعی می کرد، روش او را تعقيب نمايد، اما آن خصلت ها و مميزاتی که در وجود احمدشاه به پيمانۀ اعتدال وجود داشت و اسباب کاميابی او را فراهم می ساخت در زمان شاه به درجه افراط رسيده و موجب ناکامی او گرديد. مثلاً زمان شاه مثل احمد شاه، شجاع، جاه طلب و دارای اراده قوی بود، اما تواضع و بردباری او را نداشت؛ مغرور، خود رأی و قسی القلب بود. به سرعت تصميم می گرفت و بدون آنکه پايان کار را بنگرد، اقدام می کرد؛ بعضی ها مدعی شده اند که او می خواست نفوذ امراء و سرداران را درهم شکسته و قدرت دولت مرکزی را توسعه بخشد؛ يعنی سياست ضد فيودالی داشت. منشاء اين تصورهمان اعدام سرداران بود که يک سال پيش از خاتمۀ سلطنت او صورت گرفت. اما اين حرکت يک کار منفرد و بيشتر ناشئ از غرور و شتابزدگی بود تا تطبيق يک نقشۀ شعوری. در مقابل اسناد و شواهد زياد موجود است که ثابت می سازد وی مانند پدر و جدش امتيازات اقوام مخصوصاً قبيله درانی و سرداران آن را محترم شمارد....

چنانچه شيرمحمد خان پسر شاه ولی خان وزير احمد شاه را با همان لقب پدرش اشرف الوزراء دوباره به صفت وزير مقرر کرد و لقب وفادارخان يا وفادار بهادر را که متعلق به فتح محمد خان پوپلزايی بود عيناً به پسرش رحمت الله خان داد و همچنان راجع به ساير سرداران... از سوی ديگر شخصی سفاک و سنگدل بود و سزاهای دور از عاطفه و کرامت بشری را که در ايران و هند معمول بود و تا آن زمان در دولت سدوزايی راه نيافته بود تطبيق می کرد. ازآن جمله برادرش همايون را به محروميت از بينايی محکوم ساخت... سزاهای شکم پاره کردن، بينی بريدن و چشم کشيدن را بر مردم متمرد و مخل امنيت عامه مقرر داشت» (10)

     زمان شاه بنابر پيگيری راه ورسم پدر وجدش در امورمربوط به اوضاع حاکم برسرنوشت سرزمين هندوستان، نخستين لشکر کشی را در سال 1793 آغاز و وارد پشاور شد؛ ولی هنوز از رود سند نگذشته بود، اطلاع حاصل نمود که همايون برادر شکست خورده اش دوباره تجديد نيرو کرده به قندهار حمله فاتحانه نموده و درميدان جنگ قيصر پسر هفت ساله شاه را مجروح و نيروهای نظامی امير بخارا نيز بلخ را اشغال کرده اند. شاه زمان تأمين امنيت داخلی را بر رهايی هندوستان ترجيح داده به قندهار برگشت. قشون شاه بخارا به سرعت بلخ را تخليه کرده به ماورای جيحون عقب نشسته سفير آن کشور به دربار کابل حاضر شده عذر خواهی نمود و همايون نيز که تاب مقاومت را با نيروهای شاه نداشت، نخست بجانب سند و سپس به قصد پيوستن به نزد محمود برادر باغی اش به طرف هرات حرکت کرد؛ وليک او را در مسير راه محمد خان بلوچ دستگير کرده به زندان بالا حصار کابل انتقال و بحکم زمان شاه محبوس و کور ساخته شد.اين نخستين جنايت وحشت بار زمان شاه در برابر برادرش بود؛ سپس اين عمل زشت و بدور از کرامت انسانی توسط برادران سدوزايی و محمد زايی جزء سياست روز گرديده، هر يک بمنظور ادامه ی قدرت و تأمين منفعت شخصی و قبيله يی خويش آن را رايج و در معرض تطبيق قراردادند.

     زمان شاه، لشکر کشی دوم را درسال 1794 به سند و پنجاب آغاز ووارد آن منطقه شد؛ وليک آن دو ايالت رامتصرف نشده بود که اکنون شهزاده محمود والی هرات مخالفت با دولت مرکزی را آغاز کرد. وی موضوع سند را با والی آن ايالت دربدل پرداخت سالانه 300 هزار روپيه به خزانه کابل مصالحه کرده و خود به قندهار برگشت. در جنگ پانزده ساعته ای که بين قشون دوبرادر(زمان شاه و شهزاده محمود) درگرشک و زمينداور صورت گرفت؛ محمود شکست خورد و روبه فرارنهاد و شاه او را تا هرات تعقيب کرد و شهر را به محاصره کشيد: «محمود از در حيله پيش آمد. او مادر خويش را با توبه نامه و تقديم انقياد و وعده دادن دختر خود به پسر زمان شاه، بدربار زمان شاه اعزام کرد. عاطفه زمان شاه مصالح سياسی کشور را تحت الشعاع قرارداد. محمود عفو و باز حاکم هرات شد. اين سازش شاه زمان اولين خطای بزرگ او بود که دولت افغانستان را در سر آن گذاشت.» (11)

     زمان شاه بعد از تأمين تسلط بر سرزمين خراسان بشمول ملتان، کشمير، سند و پنجاب، در سومين لشکر کشی درسال 1795 با 30 هزار نيروی نظامی دريای سند را عبورکرده بسوی قلب پرتپش هند در حرکت شد. در اين وقت لرزه در اندام کمپنی انگليسی درهند افتاد و با عجله دست به کارشد، که در پيامد آن، شاه اطلاع يافت که آقا محمد خان شاه فارس به بهانه زيارت مرقد امام الرضا در مشهد داخل شده ولايت خراسان غربی و شهر مشهد را تاراج کرده است. شاه زمان در جنوری 1796 از هند برگشته همين که وارد پشاور گرديد، خبر دومی رسيد که شاه فارس پس از شکنجه و قتل شهرخ نابينا و تاراج دارايی های وی، ايالت خراسان غربی را ترک و رهسپارميهن خويش سرزمين فارس شده است.

     زمانشاه در چهارمين لشکرکشی اش در سال 1797 از پشاور به جانب لاهور، همين که با استقبال گرم شاه عالم " عالی گوهر" پادشاه هندوستان مبنی بردعوت وی به پايتخت هند، مواجه گرديد؛ دومين تب لرزه در اندام انگليسها افتاد. زمانی که زمان شاه به کمپنی انگليسی از آمدنش به دهلی و راندن قوای مرته به اراضی جنوب، خبرداد؛ از داخل کشور خبر بغاوت مجدد محمود در هرات، به وی مواصلت ورزيد. زمانشاه از لاهور به قندهار برگشت و در سپتمبر 1797 از قندهار به هرات رفت و محمود را درهم شکست. اين بار محمود با پسر خود کامران بدولت فارس که شکل آشيانه فساد استعماری را گرفته بود، پناه برد. کاری را که زمامداران فساد پيشه پاکستان در طی بيشتر از 40 سال اخير با پناه دادن فراری های به نام " مجاهد"، " طالب" ،" داعش" و امثالهم انجام دادند و هنوز هم ادامه دارد.

زمان شاه در پنجمين  لشکر کشی اش در سال 1798 در لاهور هنگامی که آمادگی عبور از ستلج  را داشت و اضطراب بزرگی در روان انگليسها در هند مستولی شده بود؛ بار ديگر خبر يافت که فتح علی شاه قاجار با محمود به حمله مجدد دست يازيده و خراسان غربی را تسخير کرده اند. شاه، بخاطر راندن دشمنان داخلی و خارجی خود و ميهنش موضوع هند را کنار گذاشته در سال 1799از لاهور وارد پشاور شد؛ اما اين تبليغات ومانور انگليسها توسط شاه فارس، بخاطر برگشت زمانشاه ، کارگر افتاد. « چنانی که فتح علی فقط تا سبزوار و نيشاپور پيش آمد و در اثر مدافعه قوای افغانی [ ارتش دولت خراسان] و اخطار کتبی زمانشاه به ايران [فارس] برگشت؛ بدون آنکه از اين نمايش سودی برده باشد. اما همين نمايش خواسته های انگليس را برآورد و قبل از آنکه برسات هندوستان شروع و طغيان درياهای هند مانع حمله زمانشاه گردد، خود زمانشاه برگشت و انگليسها نفس براحت کشيدند.» (12)

       انگليسها بمنظور جلوگيری از فعاليت های نظامی زمانشاه و لشکرکشی های پيهم وی به هند که با حضور و منافع اشغالگرانه آنان در تقابل و تصادم قرارداشت، به ستوه آمده حملات " موش و گربه" زمامداران فارس را در اين راستا مؤثر ندانسته، توطئه ديگری را در داخل خراسان، با فرستادن يک نفر مسلمان هندوستانی به نام " ميا غلام محمد " در لباس مسلمان زاهد و خداپرست (!) سازماندهی کردند.

     اين جاسوس  انگليس در لباس مسلمان دلس

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه