گدرگاه خطرناک تاریخ (قسمت نوزدهم)

سیدداوودمصباح

‏03‏/05‏/2021

گدرگاه خطرناک تاریخ

(قسمت نوزدهم)

از آنجایکه تاریخ بشریت پر از حوادثی است که بیشتر بر اساس اراده افراد رقم خورده نه بر اساس اراده ی جمعی. با مطالعه دقیق و راستین تاریخ، بعد ازکمون اولیه آرام آرام برمنافع افراد براساس شیوه های تولید و توزیع و مصرف بنا یافته است.

 در سده نوزدهم میلادی شیوه تولید آسیایی و غربی یا مدرن ازهم با سرعت فاصله می گیرد. در مشرق زمین بجز شرق دور( چین و جاپان) تا عصر حاضر تولیدات کشاورزی هنوز هم بر اساس همان گاو یوغ اسپار است، در صورتی که در مغرب زمین (اروپا و امریکای شمالی) از اوایل قرن نوزدهم گام بگام وسایل میکانیزاسیون کشاورزی را اختراع و تولید کردند. سرمایه داری تولید کشاورزی معیشتی زارعین را با تولیدات انبوه و صنعتی و تک محصولی تبدیل و مزارع را از دست خورده مالکین و دهقانان خارج و انبوهی از روستانیان را روانه ای شهرها و به کار گران روز مزد و نیمه وقت و دائیم وقت و سیلی از بیکاران و آوارگان تبدیل کردند. به ویژه در انگلستان؛ دوعامل باعث فقر بشتر و ترک دهقانان از روستا گردید. یکی تصویب تجارت کاملاً آزاد در پارالمان انگلستان  در 1820م؛ دیگر باز داشتن دهقانان از تولیدات معیشتی کشاورزی و تک محصولی نمودن زراعت و بعد ها به اثر فشار و نفوذ سرمایه داران بر دولت، بر داشتن قانون حمایت از کاشت ذرت توسط دولت.

 دکتر ویلیام اف انگدال، در فصل اول کتاب خود زیر عنوان « سه رکن امپراتوری بریتانیا» چنین

می نویسد: « لغو قوانین حمایتی ذرت دروازه ها را در تمام امپراتوری انگلیس عملاً بروی « سیاست کارگر ارزان » باز نمود. از این سیاست تجارتخانه های بزرگ و بانک های بزرگ سود بردند و این روند باعث فقر فزاینده و شگاف عظیم طبقاتی گردید .» ( تخلیص از نگارنده ) 1

هدف از این نگارش تشریح سیاست ها و رویکرد های دولت های انگلیس و اروپایی نیست؛ اما الزاماً برای روشن کردن این که سرمایه داری به مردمان کشورهای خود هم رحم نمی کنند، باید یاد آوری کرد. علت فقر و محرومیت بیش از نود در صد مردم جهان بر اساس بنیان نادرست اداره امور اجتماعی و اقتصادی بشریت بوده است و دکتر ویلیام اف انگدال در مقدمه چاپ انگلیسی 2011 کتاب خود

می نویسد:

«جهان از راه تقلب رهبری شد ...» 2 بلی ، واقعاً چنین است. نه تنها که ملاکان و فیودال ها و سرمایه داران و تاجران با تقلب بر آدمیان ستم کردند ، بلکه دین و آیین های مختلف هم با تقلب بر اذهان عامه فرمان راندند و در تقلب کنار استثمارگران قرار داشتند و دارند. در اروپا بعد از عبور از فیودالیسم به سرمایه داری، یکی از عمده ترین موءلفه های ساختاری سیستم نوین ، ملت سازی بود. یعنی ایجاد دولت و ملت بود. این هم با تقلب. به این معنی که بنیاد تشکیل حکومت بر اساس اراده ملت ها نبود، بلکه بر اساس اراده سرمایه داران و شرکت های تجاری وکمپانی های بزرگ بوده است. اما از لحاظ اجتماعی سیاسی، انگلیس و فرانسه و دیگران ملت سازی کردند. چون نمی شد به شیوه ارباب رعیتی ادامه داد. این ملت سازی بر اساس لطف سرمایه داران نبود ، بلکه بر اثر ازدیاد دانشگاه و همگانی بودن آموزش و ظهور فیلسوها و اقتصاد دان ها و دانشمندان فراوانی بودند که در جامعه تأثیر گذار بوده و به بلوغ جوامع کمک کرد. جوامع اروپا و امریکای شمالی بخوبی می توانستند که شیوه حکومت داری را به چالش بگیرند .

استعمار در قرن 19:

 قرن 19 اوج اقتدار انگلیس و بحیث ابر قدرت جهان در سکوی استعمار اروپا قرار داشت. انگلیس علاوه بر مستعمره های خود در افریقا، امریکای لاتین و شبه قاره هند، بسیار علاقه مند اشغال ایران و افغانستان هم بود . چون امپراتوری تزار روس یکی از قدرت های جهان آن زمان بود، انگلیس از پیشروی و نفوذ آن در ترکیه و خاورمیانه و شبه قاره هند تشویش داشت و سخت میکوشید که افغانستان را بحیث منطقه حایل در تحت استعمار خود داشته باشد. ترکیه عثمانی بحیث خط سبز حایل باعث دوام سلاطین شاخ زرین ( سلاطین عثمانی) به حمایت انگلیس قرار داشت.

مثلث طلایی، هند، ترکیه و ایران که تریاک مورد ضرورت انگلیس را تأمین می کرد ، برای انگلیس از لحاظ تجاری و سیاسی استعماری اهمیت داشت. انگلیس صد برابر از مصارفی که به سلاطین ترکیه ( خلافت اسلامی ) می کرد، از تریاک ترکیه بدست می آوردند. مثل آنچه امریکا ازمنابع معدنی و تریاک افغانستان بدست می آورد.

 حکومت انگلیس در شبه قاره هند تسلط کامل داشت و در جنوب ایران حضور نظامی و در حکومت ایران نقش هدایت کننده داشت و آنچه که وصل این دو منطقه را مانع می شد، افغانستان بود و انگلیس برای وصل این دو منطقه و هم برای ایجاد یک منطقه حایل بین روسیه و هند بریتانوی بود، ایجاب می کرد که افغانستان را اشغال نمایند. به این منظور انگلیس برای اشغال افغانستان سه بار لشکرکشی و با تمام قوا حمله نمود که دوبار در سده 19 و آخرین بار در قرن بیستم، که بنام جنگ افغان و انگلیس مشهور است. بار اول از 1839 – 1842 م/ 1218 – 1221 خورشیدی صورت گرفته است حمله و تجاوز نظامی انگلیس از منطقه سرحدی ضعیف یعنی از کویته به هلمند آغاز گردید.

بنا به حضور جنگجویان قبایل در وزیرستان و کوه های کنر و خیبر، انگلیسی ها نمی توانستند از دره خیبر تجاوز نمایند. درکابل همیشه قبایل غلزایی، درانی ودیگرقبایل که با قبایل آن طرف دره ای خیبر

هم زبانی و تباری داشتند، برای انگلیس اشغال و حضور مستقیم در افغانستان بسیار دشوار بود. ازین سبب بود که انگلیس ها همیشه یک فردی را از قبایل بحیث حاکم کابل تعیین می کردند.

امیر دوست محمد غلجایی حاکم کابل گرچه از دستور انگلیس اطاعت کامل داشت، اما تحت فشار آزادی خواهان نتوانیست مقاومت نماید، خود را تسلیم انگلیس نمود و انگلیس شاه شجاع را که بر خلاف نامش یک بزدل و سر سپرده انگلیس بود در کابل حاکم ساختند.

با اشغال هلمند، قندهار و کابل توسط انگلیس، آزادیخواهان دست به تحرکات نظامی و مسلحانه زدند و شورای مرکب از12 نفر را بحیث رهبری کننده روند آزادی و استقلال افغانستان انتخاب کردند منجمله، نائب امین الله خان لوگری رئیس شورای مبارزین ملی، وزیر محمد اکبرخان، خان شرین خان، جوانشیر چنداولی، حاجی علی، آقا حسین و حسین کاکه از جمله اعضای شورای مبارزین ملی بودند که جبهات جنگ علیه قشون انگلیس را رهبری می کردند که موضوع در تاریخ غبار و دیگر اسناد تاریخی با تفصیل تشریح گردیده است.

تاریخ نشان داد که چنین تشکیلاتی با آن همه کوچکی از آزادیخواهان بزرگترین قدرت جهانی آن زمان را برای اولین بار شکست داد و با سرکوب تمام قشون انگلیس بزرگترین تحقیر به استعمار انگلیس و تخت و تاج ملکه بریتانیا وارد کرد.

این تجربه تاریخی روشن می سازد، که گرچه این مردمان از قبایل و اقوام با شدت مخالف همدیگر در این سرزمین بنام افغانستان زندگی و سکونت دارند؛ اما در مواقع خطر جدی اختلاف های داخلی شان را کنار می گذارند و باهم در یک سنگر واحد در دفاع از خاک و سرزمین مشترک می پردازند. این درس بخوبی حکایت از آن دارد که اگر مردم این آب و خاک باهم متحد و یک ملت را تشکیل دهند، بدون مبالغه هیچ کشور متخاصم جهان علیه این مردم به پیروزی نظامی دست پیدا نمی کند. خلق های این سرزمین کوهستانی دارای چنین خصوصیات ذاتی اند.

هم اکنون اگر شخصیت های ملی  باهم یک شورای رهایی ملی تشکیل دهند و به مردم افغانستان فراخوان دهند که نه طالب و نه حکومت موجود؛ بلکه یک حکومت شورایی و ملی! در افغانستان قیامت برپا می شود و مردم بسیچ و با امکانات خود به میدان می آیند و بایک حرکت فراقومی هردو جبهه ساخت امریکا را دفن می نمایند.

 درکشورهای پر تکثر قومی بهترین گزینه ای یک حکومت با ثباط ملی « نظام شورایی» می باشد و شورای عالی مظهر اراده ای ملی است.

شکست استعمار در سده نوزدهم میلادی:

بعد از انقلاب هائیتی و انقلاب امریکا علیه استعمار برینانیا و فرانسه، یکی از عمده ترین آسیب پذیری امپراتوری استعماری بریتانیا، شکست انگلیس در جنگ اول افغان انگلیس در«بازی بزرگ» بشمار

می آید.

 سیزده مستعمره امریکای شمالی برای استقلال متشکل شدند و جنگیدند، دارای سلاح مدرن زمان شان و هم امکانات مالی فراوان در اختیار داشتند و بریتانیا را مجبور ساختند که استقلال امریکای شمالی را بپذیرند. این یک روند معمولی جنگ استقلال است، اما مردم افغانستان در جنگ با استعمار انگلیس هیچگونه سلاح و امکانات مالی نداشتند و این بسیار آموزنده و پر افتخار تاریخی است.

 یکی از دلایل پیروزی افغانها[مردم افغانستان] بر ارتش منظم و با تجهیزات کامل نظامی انگلیس، علاوه بر شجاعت، جنگ های چریکی و نامنظم (هزار زخم) است.

انسانها در تمام ادوار تاریخی دو نوع جنگیدن را تجربه کرده اند، جنگ گروهای کوچک و شکارگونه با شبیخون و حمله از کمینگاه ها (پارتیزانی). دوم ، جنگ های منظم و لشکری و میدانی . جنگ های چریکی و پارتیزانی سابقه ای به حیات انسان در روی زمین دارد. اما جنگ های منظم تاریخ کمتر از جنگ های پارتیزانی دارد. تجربه تاریخی نشان داده است که جنگ های پارتیزانی همیشه برتری داشته نسبت به جنگ های منظم میدانی. جنگ پارتیزانی با تلفات کمتر بزرگترین تلفات و آسیب را به ارتش های میدانی وارد می کند و هم نقش فرسایشی دارد، که مقابل را ضعیف و فرسوده و خسته می سازد.

در افغانستان در این مدت بیست سال حضور قوای تا به دندان مسلح امریکا، ناتو و شرکا به شمول قوای نظامی و امنیتی کشور، یک گروه جنگجوی شانزده هزار نفری به شکل جنگ هزارزخم و چریکی جنگیده و اکنون بحیث یک جانب قدرت محاسبه می شود.

یکی ازین تجارب جنگ و مقاومت خلق های افریقای جنوبی در مقابل ارتش منظم و تا دندان مسلح استعمارگران انگلیسی بود، که چنین آمده است:

انگلیس برای اشغال مستعمرات هلند در افریقای جنوبی حمله نظامی کرد و قبایل «بوئر» مجبور به مهاجرت دسته جمعی به سمت شمال گردید که با مقاومت قبایل «زولو» مواجه گردید و این دو قبایل از 1830- 1839م باهم جنگیدند و هردوطرف به قدر کافی ضعیف شدند، انگلیس با استفاده از این موقعیت طلایی استفاده کرده برای اشغال باقی سرزمین های افریقایی به تهاجم نظامی پرداختند.

 قبایل در مقابل با جنگ های پارتیزانی و هزار زخم پرداختند و ارتش انگلیس را شکست دادند.

« ویلیام گلدستون » نخست وزیر انگلستان ازدر سازش وارد شد و خود مختاری « ترانسوال » را پذیرفت.

 بعد با کشف طلا در« ترانسوال» هزاران انگلیسی در ظاهر، برای کار درمعادن طلا وارد منطقه شدند و در« هانسبورگ» یک شهر بوجود آوردند. این نوع اشغال آرام و نرم از تجارب تاریخی کوج دسته جمعی اعراب به سرزمین های آریانا و فارس و آسیای میانه در زمان خلفای عباسی اتفاق افتاد.

 این ترفند انگلیس بعداً برای اشغال آسترلیا استفاده شد. چنانچه که در اشغال امریکای شمالی میلیونها بومی قتل عام گروید، در آسترلیا نیز چنین شد.

 در افغانستان امیر عبدالرحمن هم دست به نسل کشی و نابود کردن یک قوم زد.

انگلیس نه تنها که در برابر نیروهای مردمی و جنبش های رزمنده افریقا و آسیا شکست های پیهم و سخت را متقبل شد، بلکه در بخش اقتصاد و صنعت هم المان از وی پیشی گرفت.

 تجارب المانی:

المان از رقابت انگلیس با فرانسه، اسپانیا، هلند و اتریش برسر اشغال کشورهای ضعیف جهان این درس را آموخت، که بجای استعمارگری و نابود کردن سرزمین ها و سرقت و غارت منابع و حتی محصولات غذایی مردمان مستعمره ، بیشترین توجه را در صنعت و تکنالوژی مدرن معطوف نماید و دریافتند که رسیدن به این اهداف، جز ازطریق آموزش و آماده نمودن نیروی بشری جوان خود امکان پذیر نیست. المان یک نظام آموزیشی فنی را سازماندهی کردند و بزرکترین دانشگاه فنی و انجنیری را بنام:

«تکنیشه هوشولن» تأسیس کرد. در یک دهه صدها هزار انجنیر، تکنیسین و کارگران فنی و زراعتی را تربیت کرد و حتی در بخش تجارت خارجی افراد خود را آموزش دادند.

به این ترتیب بکار صنعتی ساختن کشور شان پرداختند. نتیجه این کار این شد که المان به صنعتی شدن و رشد سریع اقتصادی دست یابد.

 المان تا سال 1850تقلید از مدل اقتصادی انگلیس که بر بنیادنظریات آدام اسمیت و دیویدریکاردو بنا یافته بود. پس از آن که انگلیس در دهه 1870 به رکود طولانی دچار شد که دامن المان و اتریش را نیز گرفت؛ المان با آموزش های پایه برای ارتقاع سطح نیروی کارخود پرداخت و راه خود را از مدل انگلیس جداکرد.

 «در المان با استفاده از نو آوری های « توماس گیل کرایست» در فرایند تولید فولاد به موفقیت های بزرگی دست یافت. تولید فولاد المان در بیست سال بین 1880 ـ 1900 م ده برابر شد. با فاصله زیادی سطح تولید انگلیس را پشت سر گذاشت. تا سال 1890 انگلیس با تولید 7/9 میلیون تن آهن خام از تولیدات 4/6میلیون تن المان جلو بود؛ ولی تا 1910 المان با تولید 6/14میلیون تن آهن خام 50درصد 10میلیون تن تولید انگلیس پیشی گرفت.» 3

-  در بخش زراعت: آغاز علمی شیمی کشاورزی « ون لیبیک» میکانیزه کشاورزی شروع و از بیست هزار ماشین درو، در سال 1882 به سه صد هزار ماشین تا سال 1907 پیش رفت. به این ترتیب المان تا سال 1913 از گندم ، گوشت و لبنیات خود کفا گردید.

-  در بخش کشتی رانی و حمل کالا: در سال 1870 کل کشتی های تجارتی المان به سختی 64 هزار تن ظرفیت داشتند. تا سال 1901 به 900هزارتن کالا بر روی کشتی های مختلف با پرچم المان بندر آن را ترک می کرد.

 بدین صورت تجربه المان نشان داد که آموزش علوم پایه در دانشگاه ها و پلتخنیک ها و مؤسیسات آموزشی هدف مند، پایه و اساس صنعتی شدن و رشد اقتصادی می باشد.

 تجربه جاپان هم نشان داد که آموزش علوم پایه عمده ترین راز موفقیت و دست یافتن به صنعتی نمودن کشور و انکشاف اقتصادی می باشد. جاپان بدون مشارکت کمپانی های خارجی و صنعت گران کشورهای صنعتی با آموزش های پایه نیروی مولیده صنعتی خود به تکنولوژی مدرن دست یافت.

 در ابتدا جاپان به خرید ماشین و آلات صنعتی از کشورهای اروپا یی، توسط نیروی انسانی آموزش دیده ای خود بکار اندازی ماشین های خریداری شده پرداخت و بعد ملاحظه شد که جاپان تا آنجا پیشرفت کرد که ظریف ترین تراشه های الکترونیکی و کمپیوتری را تولید کردند و جاپان قبل از چین کنونی به دومین کشور صنعتی جهان رسیده بود.

اما کشورهای خاورمیانه، منجمله افغانستان چنین آموخته اند، به عبارت دیگر چنین به تنبلی و خود بی باوری غرق اند که باید یک شرکت خارجی بیاید پروژه مورد ضرورت را بسازد با صد ترفند های غارتگری. افغانستان با صدها معدن نمی خواهند که با آموزش های پایه، متکی به نیروی کار آموزش دیده ای خود به استخراج معادن خود بپردازد و منتظر شرکتهای غارتگر کشورهای امپریالیستی است. در این زمینه تجربه صنعت نفت ایران روشن ترین مثال است:

 وقتی که داکتر مصدق نخست وزیر ایران شرکت نفت را ملی ساخت، یکباره تولید نفت کاهش یافت، چون از هفت هزار پرسونل فنی شرکت نفت صرف صدوچند کارگر آن ایرانی بود وباقی تمام کارگران آن خارجی بودند که کار درصنایع نفت را رها کردند و ایران قادر به جاگزینی کارگران فنی را نداشت. این است یکی از ترفند های شرکت های خارجی در زمینه صنعت و تکنالوژی.

از همین سبب است که معادن زیرخاک بماند بهتر از آن است که حکومت های ضد ملی ووابسته آن را در اخیار شرکت های خارجی قرار دهد و ثروت ملی را به سود کمپانی های امپریالیستی نابود سازد. ادامه دارد

 منابع :

 1 -  داکتر ویلیام اف انگدال ، صد سال جنگ / سیاست های نفتی انگلیس – امریکا و نظم نوین جهانی ، برگردان به فارسی: داکتر ابراهیم شایان ، نشر رود ، 1397خ ، تهران.

 2 -  همان.

3 -  همان ، ص 33