قسمت یازدهم مارهای درونِ آستینِ "نهضت" را که مانع وحدت اند باید بیرون راند!

هدایت حبیب

قسمت یازدهم

مارهای درونِ آستینِ "نهضت" را که مانع وحدت اند باید بیرون راند!

 

      از آغاز نوشتارِ این سری برخی خوانندگان محترم اعتراض دارند، که چرا مخاطبم "خوانندۀ عزیز!" نیست، که "رفقای عضو حزب واحد!" استند؟ می دانید که سنت انتقاد ودیگر اندیشی بوسیلۀ صفِ ح.د.خ.ا. مردود بود؛ اما اکنون که در اساسنامۀ نهضت چنین روزنۀ کوچکی باز شده است، فقط می خواهم در همان حد از این حقِ مشروع استفاده نمایم؛ زیرا عضو سازمانی هستم، به برنامۀ آن باورمندم، به اساسنامه اش پابند، و تابع کامل انضباطش می باشم، نمی توانم و نمی خواهم، مسائل درونی سازمانم را به جز با رفقایم  در میان بگذارم. اگر نه تنها همه و اکثریت؛ بل نصف رفقا هم به انترنیت دسترسی می داشتند و نشانی شان را می داشتم، به ایشان مایل می نمودم، ازنشر شان به سایتها خود داری می کردم. هرگاه انجماد اندیشوی، تنگ نظری، تعصب کور و کوتاه فکری گروپ سه نفری نمی بود، که نمی خواهند بشنوند، یه ایشان گفته شود، بالایی چشمشان ابروست و سیاه مشقهایم به سایتهای سازمانم اقبال نشر می یافتند، دوستانم را به نشرآنها زحمت نمی دادم. به این دلیل، عضو حزب واحد می نویسم، نه خوانندۀ عزیز.            

      اما درعین زمان نمی توانم چشمان نگاه سنجانه، قضا وت عادلانه و کنجکاوی با حسن نیتِ شما هم میهنانم را بی بندم؛ چه بخواهم چه نخواهم شما دوستان نیک، هموطنان با احساس وهم زبانان عزیز این سلسله  را اگر خاسته باشید، مطالعه می فرمایید، درعمل کدام مانعی و جود ندارد؛ دیگر چه جایی اعتراض، پرسش، گلایه و سند خواستن باقی می ماند.

      برخی اعضاءِ پیشین حزب وطن (ح.د.خ.ا.)، که دوستان شخصی ام نیزاند معترض اند، که چرا افشاگری می کنم؟ این رفقا اول باید بفرمایند، که کدام راز را بر ملا کرده ام، سپس به عرض ایشان بایست برسانم که، باور مندم آنچه را که  می نویسم، افشاگری نه، بل "جدل است"، که سازمان مان را پیرایش و جلا میدهد. اگر به تاریخ تکوین تیوری مبارزۀ طبقاتی و جامعه شناسی مترقی نظر انداخته شود، از همین راهِ جدل تدوین شده است و رشد نموده است. مسیرمبارزه درذات خود توأم با فراز و فرود، خم و پیچ، نا ملاءمات و جدل است. اگر این جدل ادامه یابد، دیگران به خصوص انتقاد شوندگانم هم سهم بگیرند، در نتیجه حقایقی زیادی به میان می آید، که بحال سازمان مان مفید و سازنده است.

       به علاوه،  اگر با بصیرت بنگریم، وطن پرستانه، بدون عقده و کینه عمل کنیم، از جدل همکاری را می آموزیم؛ بگونۀ مثال بارک حسین اوباما و هلری کلینتن در انتخابات ریاست جمهوری ضد هم رزمیدند، واضح است که، به نقطه های قوت خود و کوتاهیهای جانب مقابل در کمپاین انتخاباتی اشاره ها نمودند، زمانی که هلری باخت، بدون عقده و کینه باتمام قوت برای پیروزی حزب خود به نفع بارک حسین مبارزه کرد، هنگامی که بارک در انتخابات نهایی برنده شد، ازهلری یاری طلبید، اوهم بدون خود خواهی، باوی به همکاری پرداخت.

      افزون برآن، شمار زیاد اعضاءِ پیشین حزب یاد شده، خواستار نقد گذشه اند، که با این جدل تا حدی زیادی تأمین می گردد. به فهم من نقد، بررسی صورتِ مثبت و منفی رویدادها، عملکردها و برخورد های گذشته است، تا در پرتو آن در آینده درست رفتارگردد. بگونۀ مثال، یکی از رویدادهای رنج آوربسیار کوچکِ پیشین را یاد آور می شوم؛ چرایکی از کادر های ح.د.خ.ا. ده سال بدون هیچ گونه بازجویی و پرسشی به زندان ماند؟ شاید گفته شود، تجربه نبود تا از این پیش آمدها جلوگیری می شد، مگر  رهبران ما تجربۀ برخورد استالین یا بوخارین وده هایی دیگر را نداشتند؟ وقت کادر مورد نظر را رها کردند، سالهایی در بند بودۀ وی ازنگاه مادی جبران شد؟ واز لحاظ معنوی دست کم معذرتی خواستند؟ که نه!  زمانی که وی در جلسۀ دفتر سیاسی متهم شده بود، رهبر پشت پرده هر کارۀ حزب بود، اگر بگویم، اکنون جواب بگوید، یا کم ازکم در رسانه یی یا درگرد هماییِ پوزشی از او مطالبه کند، افشاگری می کنم؟ رفیق عزیزی که مرا افشاگر می دانی، خودت حاضری حد اقل ده روز در زندانی بنشینی؟ 

      یک موضوع بسیار کوچک دیگر، برخورد بعضی از رهبران مان ــ از جمله رهبرپشت پرده راــ قبل از رویداد ثور، در زمان اقتدار ح.د.خ.ا. ( حزب وطن) واکنون اگر مقایسه کنیم، دیده بودیم که در زمان حکومت حزب وطن (ح.د.خ.ا.) با ایشان دیده وحرف زده نمی شد؛ این امر سبب دوری رهبری ازصفوف، تأخیر در اجرای امور،عدم شناخت دقیق رهبری ازکادرها، عدم سپارش کار به اهل کار، بی خبری از اوضاع کشور و روزگار شهروندان، عدم دسترسی رهبری به اطلاعات دست اول و موثق ... شده بود؛ اما حال پیش آمد در وقت مصافحه طوریست، که همراه پیشانی پشت گردن آدم را هم می بوسند، اگر بپرسم که برخورد آن وقت بحال سازمان، مردم وکشور مان مفید ومثبت  بود، یا از اکنون؟ عامل تغییر در برخوردها چیست؟ گستاخی و افشاگری کرده ام؟ در حالی که به توضیح و فهم این پدیدۀ رفتاری نیاز مبرم است، تانسل سازمانی و اندیشوی بعدی بیاموزند، و به همان سان کردار خود را تنظیم نمایند.

      به همین راستایی افشاگری رفیق حقوقدان ما می نویسد:" عوض اینکه ازخلاها و نواقص انتقاد سالم وسازنده در همان مجلس نماید روزدیگر به اصطلاح دامن خود را به عقب بلند کرده باتوهین و تحقیر نمودن رفقای خود که دیروز روبوسی و تبادل آدرس کرده بود می پردازد." (در اقتباس فوق تکیه ازمن است) رفیق عزیز باید ریالیست بود و در اصول، نظر شما را تأید کرد؛ اما در عمل کار به این سادگی و درستی پیش نمی رود؛ زیرا"سجایایی انسان زادۀ محیط است"؛ بنابرآن ماهمه به شمول رهبران مان محصول جامعۀ عقب نگهداشته شدۀ یی سنتی و قبیلوی می باشیم. فرهنگ قبیله بعلاوۀ سایر خصوصیات خود، چند خصوصیت مهم دارد:1ــ سران قبیله به هیچ صورت حاضر نمی شوند، که سیادت و سروری خود را رهاکنند؛ 2ــ اعضاء به سادگی  نمی توانند خود را از قبیله جدا سازند؛3ــ تعمیل اوامر ونواهی سران قبیله به اعضاء واجب است؛ 4ــ هریک از اعضاءِ قبیله به طور عدول ناپذیر پاسدار و ناموسدار حمایت از همه ارزشهای مادی و معنوی قبیلۀ خود در برابر سایر قبایل، اقوام، و ملیتها می باشند؛ 5ــ قبیله اصول و مقررات خاص خود را دارد، که اعضاء رعایت آن را نسبت به قبول و رعایت هر اصول و پرنسیپ دیگری تر جیح می دهند؛ 6ــ از دیدگاه اعضاءِ قبیله بدترین عضو قبیلۀ خود، از خوبترین بیگانه خوبتر است؛ 7ــ پشتبانی بیچون و چرایی هر عضو قبیله ازفرد قبیلۀ خود دررقابت با فرد یا افراد بیگانه فرض است. . . . از این جاست که اکثر ما بدون این که به منافع جمعی سازمان، ملی و کشوری توجهی مبذول داریم، همان فرهنگ و اصول قبیلوی را در سازمان سیاسیی که عضوآن هستیم در نظر می گیریم و مرعی الاجرا می دانیم؛ چنانی که در همین انتخابات شوراهای ایالتی، کشوری و شورای اروپایی گروپ سه نفری همچون سران قبیله ازهمین خصوصیت اعضا سوء استفاده کردند. بنابرآنچه گفته آمد، افشاگری و بلند کردن دامن ازعقب است؟  یابرملا و برجسته ساختن پدیدۀ منفیی که باید برای زدودن آن مبارزه شود؟

      باری، ما زهر کشندۀ عدم صداقت به وحدت، پشت پازدن به اصول حزبی، عدم رعایت کلتورعالی انسانی و پیروی از فرهنگ قبیله را نوشیده ایم. اگر در زمان وحدت بین خلقی و پرچمی صداقت و صمیمیت می بود، اصول حزبی و پرنسیپهای اخلاقی بشری رعایت می گردید، ازعرف و رسم قبیله سالاری پیروی نمی شد، اول رویداد ثور به وقوع نمی پیوست، دوم اگر رویهم داده بود، سبب این همه تلفات اعضاءِ حزب و شهروندان نمی شد و به شکستهم  مواجه نمی گرید. مگر اکنون امپیریالیزم باهمه متحدین، ناتو، آیساف، تمامی زرادخانه، دالر، پوند، ایورو، ریال ... خود به کشور ما نیامده است؟ چرا در برابر چند هزار طفیلی ترین لایۀ جامعۀ افغانستان به زانو در آمده اند و راه فرار می پالند؟ این امر دلیل و مبیین آن است، که اگر از ابتدا و حدت بین هردو جناحِ حزب، صادقانه به وجود می آمد، سپس باکار پیگیر ذهنیتِ قبیلوی به آگاهی جمعگراییِ تمامِ وطنی و انتر ناسیونالیستی تعویض می گردید و به این وسیله وحدت مستحکم می شد، از به وجود آمدنِ جناحهای بعدی درحزب جلوگیری به عمل می آمد، حزب سیاستِ عاملی می داشت، با این که شوروی سقوط کرده بود، ازچین و هند می توانیستیم کمک بگریم، در نهایت اگراحیاناً به انصراف ازقدرتهم ناگزیز می شدیم، یگانگی و رزم آوری حزب برای پیکار آینده حفظ می گردید وبه نوبت بعدی صف آرایی می نمودیم. چنانی که هم اکنون می بینیم، بارک حسین غیر بوش است، دنبال نیروی سالمی می گردد، زعامتِ دست نشاندۀ کشور نیز در پیِ در یافت چنین قوتی در تلاش است، حالا باموجودیت متشکلانۀ ح.د.خ.ا. همه چیز به مراد مردم مان تمام می شد و حزبهم دو باره به آرمان خود که  مواظبت ازخلق است نایل می گردید. بگونه مثال، مگر چند رفیق ماویستی که در رأس بعضی اداره ها کار می نمایند، نسبت به غارتگران بهتر نیستند؟ حیف و درد آور نیست، که ما زنده وتماشاگر رنج جانکاه و بِسمِل مرگ تدریجیِ مردم  کشور خود باشیم!  اعضاء ونیروی بشریی که بوسیله حزب ما به منظور اعمار میهن تربیت شده بودند، نصفی دربی وطنی و ذلت رنج بکشند و نصف دیگری در میهن، بخاطر بدست آوردنِ لقمۀ نانی به فرزندانشان، در خدمت زر اندوزیِ مستکبران و چپاولگران باشند!

      به جایی این که از گذشته بیاموزیم و از اشتباهات بپرهیزیم، باز به همان راه کج روانیم، عادت ترک ناشدنیِ پیشین، توأم با عقدۀ حقارتِ بی وطنی کنونی وتسلطِ کلتور قبیلوی است، که گروپ سه نفری به زینهای بی اسب مانند اطفال یتیمِ لجوج چسپیده اند، می خواهند از نهضت فراگیرو متحد ملی، خلقی و پرچمی بسازند، که اول وحدت تأمین نگردد، تا سروری و استفاده جویی آنها کمافی السابق ادامه یابد، چنانی که هم اکنون حاضرند، تمام شعبات شورای اروپایی را به جناح مقابل واگذارند، به استثنایی تشکیلات و مالی ومسؤلین آن شعباتهم حتمی از تبار قبیلوی منطقوی خودشان باشند. دوم اگر وحدت تأمینهم گردد، استحکام نیابد، تا اگرشود باز به سیادت تشکیلاتی و به منبع مالی دست یابند. اگر این طور نیست، چرا پروسۀ و حدت از دوسال به این سو پایان نمی یابد؟ آنچه را گفتم واقعیت است، یا افشاگری و بلند کردن دامن از عقب؟

      این سؤال را کی باید جواب بگوید و توضیح بدهد، که درانتخابات ریاست جمهوری چرا داکتر رمضان بشردوست یک نفر با جیب خالی، بیشتر ازپنجصد هزار رأی بدست می آورد وما با سازمانی بزرگ و با کیسۀ پر از ایورو کمتر از بیست و پنجهزار؟ اگر ما علت این شکست را بطور واقعی بررسی ودریافت  نکنیم، و به صف حزب توضیح قناعت بخش ندهیم، سبب دلسردی ویأس صفوف می گردد، شکستهای بعدی را باعث می شود؛ بنابر آن طرح موضوع فوق در این جا نیاز مبرم سازمان ماست؟ یا افشاگری و بلند کردن دامن از عقب ؟ آیا تعداد و فیصدی آرایی را که نمایندۀ سازمان مان، که کمتر ازنیم فیصد بود نصیب گردید، افغانها وتمام جهان در سایتها و رسانه های بین المللی در وقتش ندیده و نخوانده اند؟ اکنون من افشا و دامن را ازعقب بلند می کنم؟

      رفیق ارجمندِ طرفدار پنهانکاری وسطر عورت حزب! 

      اگر با چشمِ ضمیرو وجدان ، به پشت سر نگاه کنیم، می بنیم، که پیش کسوتان مان از آستانۀ رویداد ثور (کوده تا نگفتم، فقط به احترم افسران وطن پرستی، که با احساسات شدید وطن دوستی، نا آگانه دستور فاشیستی را اجرا نموده اند. یکی ازبانیان و یکی از منشیان عمومی حزب رویداد مذکور را در حالت تبعید به خارج کشور به جواب سؤالِ ژورنالیستی فاجعه خوانده است؛ به آرشیف سایت انترنتی وزین دیدگاه مراجعه شود.) به "بلند کردن دامن  ازعقب" آغازنموده اند. رئیس جمهوری سردار محمد داوود دیکتاتور؛ ولی منور، پاکنهاد، زاهد کیش و عاشق میهن را با تمام فامیل بی گناه و معصومش تیر باران نمودند، بالفرض خودش مقصر بود، که رهبری ح.د.خ.ا. را بازداشت کرده بود، فامیلش چه  کرده بود؟ در همان هنگام ( به شهادت کتاب مدوّن ظاهر طنین از مصاحبه های بی بی سی،)  نصف رهبری حزب با این کشتار مخالفت کردند؛ اما جایی را نگرفت؛ زیرا وظیفه یی را که حزب به رهبر کنونی پشت پردۀ  مان و حاکم زاده تفویض کرده بود، نتوانسته بودند انجام دهند، بنا برآن عظمتطلب دست بالا داشت، هر آنچه می خواست می کرد. عامل قتل عام  آن فاجعه شاید دوچیز باشد: 1)تقلید از انقلاب اکتبر؛ 2)ارضای سادیسم خود بزرگبینیِ رهبر فاجعه. علت اول بنابه تفاوت شرایط روسیه و افغانستان نمی تواند موجه باشد؛ 1ــدر روسیه اریکۀ امپراتوری موروثی بود، شاید همه اعضاء خانوادۀ امپراتور به این سبب کشته شدند، که وارثی باقی نماند؛ 2ــامپراتور برادر رهبرانقلاب اکتبر را اعدام کرده بود. در افغانستان جمهوری بود، که نمی توانست به دیگری به ارث برسد؛ رئیس جمهور هیچ یک از اقارب رهبران ح.د.خ.ا. را اعدام نکرده بود؛ بنابرآن نزد عقل سلیم تنها دلیل دوم باقی می ماند. این پیشامد را تمام جهان در روزنامه ها خوانده اند و از رادیوهاشنیده اند، بالاکردن دامن از عقب نبود؟ یا اکنون که من می نویسم دامن را ازعقب بلند می کنم؟

      مدتی کمی نگذشت، هزاران هموطن مان، صدها عضو حزب و ده ها شخصیت ملی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی ... سر به نیست شدند، تمام افغانستان از آن اطلاع دارند. بالا کردن دامن از عقب نیست؟ یا اکنون من بلند می کنم؟

      دابس سفیر امریکار را در کابل نا عاقبت اندیشانه، خلاف همه اصول و موازین دیپلوماتیک بقتل رسانیدند. در همان زمان بود که C.I.A  سوگند خورد، تا آخرین افغان باید بجنگند، که تاکنون می جنگند. با آنهم دلش یخ نکرد، تسلی نیافت، مستقیماً کشور را اشغال کرد؛  می بینیم روزی نیست که شمار از افغانها بنام طالب، یا ضد طالب، طرفدار یا بی طرف، عسکری یا ملکی، زن یامرد، پیر یا جوان، کودک یا بزرگسال، که همه افغانند به شهادت نرسند. این همه را جهان نمی بیند؛ بالا کردن دامن از عقب نیست؟ من اکنون که می نویسم بلند می کنم؟

      یک سال گذشته بود، که رئیس دولت و منشی عمومی منتخب کنگرۀ مؤسس حزب راــ که سه ماه پیشتر دستهایش را بوسیدــ با عذاب دهنده ترین شکل؛ یعنی، با پخته ذبح نمود؛ تمام جهان در روز نامه ها خواندند، در تلویزیونها دیدند، در رادیوها شنیدند. بالا کردن دامن از عقب نبود؟ یااکنون که من می نویسم بلند می کنم؟

      در پیامد روز گار، منشی عمومی دیگری حزب را برای قدرت طلبی و ایفایی مصلحت بیگانگان، از حزب دور ساختند و تبعیدش کردند؛ بقول بهزاد کریمی سیاست مدار چپ ایرانی این حادثه "چون صاعقه ای بر فرق حزب فرود آمد و صفوف حزب را بحران فراگرفت." سازمان دهنگان اساسی آن ماجرا، رهبری کنونی پشت پردۀ مان بخا طر رسیدن به ریاست شورای انقلابی ( که پایش لخشید، به آرمان نرسید) و حاکمزاده به سبب نایل شدن به عضویت دارالانشاء بودند. تمام جهان این خبر را شنیدند. رفیق عزیزی که مرا افشا گر می دانی، بیاد داری؟ که از شر آنها بیکار شدی، به زندان افتیدی، خودت به هر صورت، پریشانیی آن زمان بازماندگانت را چگونه فراموش کرده یی، که باز بدنبال آنان می دوی! این همه رویدادهارا مردم خبرندارند؟ بلند کردن دامن از عقب نبود؟ یا من بلند می کنم؟

      در امتداد زمان، اعضاءِ دفتر سیاسی حزب کوده تایی را به راه انداختند، شهر کابل را بمباردمان کردند، حزب، دولت و قوای مسلح را تجزیه، تضعیف و نصف کردند. این بد بختی را نیز تمام جهان خواندند، شنیدند و دیدند. بلند کردن دامن ازعقب نبود؟ یامن اکنون بلند می کنم؟

      اخیرها رئیس حزب و رئیس دولت مستعفی، پناهنده در نمایندگی سازمان ملل، بی لاو لشکرو بی دفاع را شب هنگام و ناجوان مردانه، ازروی کینخواهی وانتقامجویی قبیلوی،  بدستور دشمن تاریخی بیگانه، بیرحمانه شکنجه نمودند، ظالمانه با برادر معصومش به شهادت رسانیدند (رزاق مامون قاتلین را معرفی کرده است) سپس جسد شان را به چهارراهی حلق آویز کردند. این جنایت بزرگ مانند خط دیورند، چالش دیگری بین افغانستان و پاکستان است ــ آن رفتار ننگین، تحقیر و اهانت فراموش ناشدنی به هر افغان و بالاکردن دامن از عقب نبود؟ یامن اکنون افشا و دامن را از عقب بلند می کنم؟

      اینک چند خاطرۀ درشت جمعی سازمان را بطور نمونه برای رفقای طرفدار سطر و اخفا، سطر عورت وعدم افشاگری خاطر نشان ساختم، که بسیار وقت پیش دامن  ازعقب بلندشده است، همه کس همه چیز را دیده اند، اکنون برای چهار زانو نشستن دیر شده است. ولی باید دانست که، رازها را افشا نمی کنم، بد اندیشیها و کجرفتاریها را بر ملا می کنم، بقول بیهقی "وقتی دوست بد کند ازیاد کردن چه گِله"

      افزون برآن نگرانی و اشکال کارمان این جاست، که تاکنونهم شمار زیاد رفقای مان ازپستۀ ابهام سبک کار کهنۀ پیشین بدر نشده اند؛ یعنی از زمان پنجاه سال عقب مانده اند، تاحال درک نکرده اند، که شاخص کارسازمانی نیروهای پیشروِ کنونی جهان: علنیت، شفافیت، دموکراسی، صداقت، نقد، شایسته سالاری، رهبری جمعی، مشورت، نظر خواهی ، و پیشه نمودنِ شیوۀ اقناع است؛ روش توتالیتاریزم و پنهانکاری مردود شده اند، دیگر کار آیی ندارند.  فقط کهنه کاران، انجماد اندیشان، دارندگان مدعا و مقصد شخصی اند: که خاموشی، ابهام، عدم شفافیت، نظامی گری، ترویج عرف قبیلوی، سکتریزم، ... راکه زمینه ساز تأمین و تداوُمِ فرمانروایی واستفاده جویی شان اند، طرفداری می کنند. این چالش تکلیفی را به گردن آگاهان سازمان مان می افزاید، که به کار تنویری و ارتقای سطح آگاهی رفقا توجه بیشتری مبذول دارند.

 

      رفیق عزیز عضو، به اصطلاح حزب واحد!

      واژۀ به "اصطلاح" را در پهلویی کلمۀ "حزب"، به این جهت افزودم، که وجهِ کاربرد لغتِ "واحد" در اصل تشویقی است؛ تا وحدت ستیزان به وحدت و تدویرکنگره ترغیب گردند؛ اما طوری که مشاهده می شود، آنها هرروز تاکتیک نوی را بکار می گیرند، که ازیک طرف با استفاده ازنام کنگرۀ وحدت موضیع غاصبانۀ شان را تحکیم می بخشند، از طرف دیگر خود را بیرون کشیده، رهبری شریف  نهضت را در داخل کشور وسیله قرارداده، تدویر کنگره را به فردایی که پایان ندارد، به تعویق می اندازند. بنابر آن هر روزی که می گذرد، همراه با حفظ امید و تداومِ مبارزه، باور به تدویر کنگره زایل می گردد؛ به این دلیل، استعمال "به اصطلاح"، نشانۀ تردید به تدویر کنگرۀ وحدت است.

      نشا نه های آتی می توانند، شواهد بی باوری بیشتر به تدویر کنگره باشند:       1ــ مسؤل پیشین تشکیلات شورای اروپایی نهضت که مهارت تام در تخریب پروسه های مثبت دارد، برای تخریب این پروسه به کشور اعزام شده است.

2ــ قبل از کنفرانس شورای اروپایی نشستهایی پالتاکی زیرنام" اتاق کنگره" صورت می گرفت، با این که گروپ سه نفری تبلیغات خود را می نمودند؛ اما گاه گاهی نوبت به رفقایی هم می رسید،که به نفع سازمان سخن گویند، همین که خواستشان بر آورده شد، در رأس سازمان اروپایی تکیه زدند، درب این اتاق را هم بستند، تا دیگر نامی ازکنگره شنیده نشود و طرحی و تقاضایی در  رابط به تدویر کنگره صورت نگیرد. به هیئات رئیسه پشنهاد می شود، که کار اتاق مذ کور را از سر گیرند.

" درِ میخانه بی بستند خدایا مپسند    که درِ خانۀ تذویرو ریا بکشایند"

      باوجود پدیده های منفی یادشده، جوانه های امیدهم سرزده اند؛ بعد از انتخابات شورای اروپایی دو جلسۀ هیئات رئیسه و هیئات اجرائیه تدویریافت، با این که نمایندۀ گروپ سه نفری توانست، گرگ را شبان رمه و گربه را تحویلدار گوشت تعیین کند، به ارتقا دهی عضویت درهیئات اجرئیۀ از رفقایی که مسؤلیت کدام شعبه را ندارند، از جناح متحد ملی مطیعترین و از نهضت شریرترین را بالا کشید؛ اما هیئات رئیسه در برابر برخی خود سریها استادگی کردند؛ چنانی که عده یی جلسۀ اول را تحریم نمودند، در جلسۀ دومی هم پشنهادها و نظرات خود را ارائه کردند، قابل یاد آوری است که، با تنفر از دغلبازیهای گروپ سه نفری در انتخابات شوراهای ایالتی، کشوری و اروپایی، به استثنایی یک شورای کشوری، دیگرهیچ شورایی به شمول رهبری حزب از کشور، به مناسبت تدویر کنفرانس شورای اروپایی و انتخاب رئیس آن، خلاف معمول، پیامی تبریکی وتهنیت نفرستادند و به این وسیله گروپ مذکور را هشدار دادند، که ازتفرقه بین رفقا دست بردارند و بیشتر از این مانع تدویر کنگره نگردند.

" زفکر تفرقه باز آی تا شوی  مجموع

به حکم آن که چوشد اهرمن سروش آمد"

 

24 اکتوبر 2010