عظیمی صاحب! از دانش خود محروم مان نکنید

هدایت حبیب

 

عظیمی صاحب! از دانش خود محروم مان نکنید

 

      شاید خوانندۀ این سیاه مشق در جریان باشد، که جناب عظیمی صاحب چند هفته پیش در نوشته یی عده یی را نام گرفته مورد توصیه قرار داده بودند، که از آن جمله یکی هم من بودم. برای رفع سوء تفاهم خواننده ی آن نوشتۀ عظیمی صاحب، عرض حالم را زیر عنوان "وحدت حق مسلم صفوف است" نگاشته بودم. جنابشان درنبشتۀ دومی خويش باری با انتخاب عنوان " با رفیق هدایت حبیب گران ارج" نوشته گک بنده را رد کرده اند. اکنون می خواهم که ارادتم را به ایشان دوباره عرض حال کنم و به موضع پیشینم پا فشاری نمایم.

      عظيمی صاحب، درآغاز چنین نوشته اند: « این از شور بختی من است که هیچگاه سعادت دیدار جناب هدایت حبیب را نداشته ام، از محضر شریف شان فیض نبرده ام و تنها و تنها از طریق نوشته های رهنمود دهندۀ شان به قلم و اندیشه اش آشنا گردیده ام ».

      شما درست نوشته اید که مرا ندیده اید؛ ولی من در وطن بارها به زیارت شما توفیق یافته ام و از محضر شما فیض برده ام. اما ازاين که اکنون دو پیسه مهاجر هستم، بوطن کارمند عادی دولت و عضو عادی ح.د.خ.ا. (حزب وطن) بودم، نه از فرماندهان ارشد ارگانهای قوای مسلح، نه وزیری، نه وکیلی، نه از سران قومی، یا قبیله یی، نه بزرگ مالکی وتاجری، نه از اعزازیان دربار، و نه از اعضای کمیته مرکزی ح.د.خ.ا ؛ ازاين رو پایینتر از آنها را شما نمی دیدید.

     اگر سیاه مشقهای بنده رهنمود دهنده نیستند و تلخ استند؛ از نبشته های رهنمود دهندۀ شما استفاده می کنیم؛ زیرا همان طوری که در گذشته فرمانده ارشد نظامیِ مان بودید، اکنونهم بزرگ حزبی، دانشمند سیاسی و نویسندۀ با نام ادبی مان هستید؛ چه سلمان رشدی با نوشتن "آیه های شیطانی" نویسندۀ بین المللی شد؛ شما هم "آیه های یاس" را نوشته اید، از او چه کمی  دارید. چون به سویدن روزگار غربت را بسر می برم، اجازه فرمایید، آثار شما را به کمیتۀ "...نوبل" بسپارم تا به آن جایزه کاندید گردد.

      عظیمی صاحب ادامه می دهند: « و اما در بارۀ این علامه " ؟ " باید گفت که از هرکسی که بپرسید، این علامه را علامه تمسخر و استهزاء نی، بل به مثابه علامت سوال و تعجب و استفهام می شناسند ».

      عظیمی صاحب من حرف شما را زیر سوال نمی برم؛ اما، داکتر محمد جعفر یاحقی و داکتر محمد مهدی ناصح در صفحۀ 86 چاپ بیست و ششم کتاب "رهنمای نگارش و ویرایش" شان در رابطه به کاربرد این " ؟ " علامت چنین رهنمود داده اند: "ب ــ گاه برای نشان دادن مفهوم تردید یا ریشخند و استهزا، علامت استفهام می آید وبا تاکید خوانده می شود، مانند: برخی از خبر گزاریها اعلام کردند که: در افغانستان عدالت اجتماعی ( ؟ ) برقرار شده است".

     ايشان در ادامه می نویسند: " این پیش پرده یعنی چه؟ من که تاکنون اصطلاح پیش پرده را نه دیده نه شنیده ام".

      عظیمی صاحب! اصلاً رهبران پشت پرده مورد بحث استند، نه پیش پرده و خوب است که رهبران پشت پرده را می شناسید؛ چنانی که در مقالۀ " نزدیک آی تا ما سراسر "ما" شویم" از آنها یاد آور شده اید.

      در ادامۀ مقالۀ رهنمودی شان چنين می خوانيم :" شما یاد آور شده اید که چرا در نوشتۀ آیه ها از کسانی که زنده یاد ببرک کارمل را از جامعه و رفقا دور ساختند و باعث سقوط حاکمیت گردیدند و حالا هم نمی گذارند تا دو گروه بزرگ خانواده ح.د.خ.ا. باهم یک جا شوند نه تنها یاد نکرده اید بل حمایت هم نموده اید. خوب، نخست باید گفت که مگر من در آن نوشته از کسی یا از شما سوالی پرسیده بودم که در پاسخم شما این قدر "زیرا" می نویسید؟ آخر مگر واژۀ زیرا را در پاسخ به چرا نمی  نویسند؟" .در رابطه به جزء اول این پرسش شما عرض کنم که، به هر دلیلی که بوده، شما از آنانی که جاودان یاد ببرک کارمل را از رفقا و جامعۀ افغانی دور ساختند در آیه های یأس یاد نکرده اید؛ بناءاً دروغ نگفته ام، حقیقت دارد؛ در کتاب اردو وسیاست که یاد کرده اید، بجایش باشد؛ زیرا آن کتاب اکنون مورد بحث ما نیست. ــ در بارۀ جزء دوم باید گفت، که واژۀ "زیرا" گذشته از این که در جواب "چرا" می آید، به فهم بنده در آغاز استدلال، برای اثبات مطلبی در پیش بیان شده نیز می آید؛ شما زیرا های مرا در برابر اماهای خود به اشتباه گرفته اید، آنها برای بیان پاراگراف اول سیاه مشق خودم استند، نه به جواب اماهای شما.

      عظيمی صاحب چنین ادامه می دهند: " نکتۀ دیگری که می خواستم در این جا بیاورم این است که شما در همین "زیرا" چنین نوشته اید: "...اما در آیه های یأس از دیگران نام برده می شود، اما از آن جناب! نه. شاید دلیل این امر باشد که این سفله نیز از بگرامی است....... ثانیاً آیا هرکسی که از بگرامی است سفله است و مگس است و در هر دوغ شنا می کند؟ ببینید که شما ــ شاید ناخواسته ــ حتی به زنده یاد رهبر زحمتکشان افغانستان هم به نحوی توهین می کنید....اگر می گویید نی چنین نیست، استدعا می کنم یک بار دیگر آنچه را که نوشته اید بخوانید."

    عظیمی صاحب اندیشمند! نمی گویم که نی چنین نیست، از نوشته ام منکر نیستم؛ اما، ارائۀ چنین مغالطه و تعبیر سوء، کار مگس هر دوغ است، به شما نمی زیبد. به دوست و همکار سابقم در رادیو تلویزیون افغانستان که اکنون به آلمان زیست می نماید نیز چنین تعبیر شده است که او را کنایه زده ام؛ اما هرگز نه. به طور واضح می گویم که مگس هر دوغ شخص مشخصی است که "وحید خرسند" خود را می نامد و از بگرامی است، در آلمان زیست نمی نماید، جز او منظورم هیچ کسی دیگری نیست. من موضوع اعتقاد راسخ  به اندیشه های عالی انسانی، پایداری به راه و آیینم و احترام به پیشوایانم را دردشوارترين روزهای مخوف و مرگبار، بحيث سپاهی سادۀ حزب محبوبم ( ح. د.خ.ا ) به مراتب امتحان داده ام، بگونۀ فکت مشخص می توانم بگویم: که در زمان تسلط رژيم طراز فاشيستی حفيظ الله امین از اولین کسانی بودم که راهیی زندان گردیدم؛ بعد از پلنوم هجدهم از نخستین کسانی بودم که بیکار شدم.  من به حق می توانم ادعا نمایم که شما به مراتب سبب شده اید، که به رهبر زحمتکشان کشورم دیگران اهانت روا دارند. بگونۀ مثال، در نتیجۀ نوشته های شما بود که شاه محمود حصین در کتاب "مثلث بی عیب" اش، چه کلمات زشت و نادرستی نبود که به آدرس شان حواله نکرد؛ در همین اواخر در اثر نوشته های شما بود که داکتر اکرم عثمان با کاربرد شنیع ترین دشنامها و رکیک ترین واژه ها، اتهامات دورازحقيقت را به ایشان بست و پاسخ وی را نيز مدتها پيش از جناب شما ديگران با استدلال محکم پرداختند.

      عظيمی صاحب همچنان می نویسند: " به نظر من حالا که جناب هدایت حبیب برسکوی دانش و بینش نشسته است باید بداند که این ارزش ها با صداقت درعمل و عدل و انصاف در گفتار ملازمه و رابطۀ گسست نا پذیر دارند. البته من نمی گویم که ایشان برای عقده گشایی و یا از سر احساسات می نویسند، نه زبانم لال !؛ ولی همین قدر می گویم که حالا خوشبختانه مردم ما به آن سطحی از درک و آگاهی سیاسی رسیده اند که سخنان و نوشته های مستند و...ازگفتارغیر مستند...تمیز می دهند."

      جناب عظیمی صاحب! اگر من به سکوی دانش نشسته بودم، مانند شما چند اثری میداشتم پس ثابت است که شما آن سکو را تصاحب کرده و نشسته اید، نه من. حرف شما را زیر سوال نمی برم و به مردم کشورم اهانت نمی کنم که به چنان سطحی که شما توصیف کرده اید نرسیده اند؛ ولی از شما التجا می نمایم، که اگر دانشمندانه بگویید! مردم ما که به چنان سطحی نائل شده اند، که خوب را از بد، حق را از نا حق، راست را از دروغ و نوشته های مستند را از غیر مستند تمیز می نمایند، علت آن همه بدبختی و سیه روزی اکثریت شان و ویرانی وطن مان از چیست؟ یا این که من تهمت ویا اشتباه می کنم، مردم ما نگون بخت و وطن مان مخروبه و عرصۀ تاخت و تاز بیگانه گان نیست؟ من چرا از روی عقده بنویسم مگر می خواستم وزیر شوم که نشده ام، یا در کشور مرفه زندگی ندارم.

      عظیمی صاحب بزرگوار! این نوشته ها ذره ای هم از احترامی که به شما دارم نمی کاهد، این سخنم شکسته نفسی کاذب نیست؛ ولی شما این گفتمان را بیهوده دانسته اید، متوجه استید که خود آغازگر آن می باشید. به باور من بیهوده نی، بلکه برای حقيقت جويان و همسنگران جادۀ پيکار امروز و فردای مان سودمند هم است؛ ازلابلای این بحثهاست که از شما می آموزیم؛ اميد تا از دانش خود محروم مان نکنید.

 

25 سپتامبر 2011