مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز! (بخش بيست وچهارم)

عبد الواحد فيضی

مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز!

از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

(1709 ـ 2018)

(بخش بيست وچهارم)

 

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:

     طوری که در بخش پيشين اين رخدادها تذکار بعمل آمد؛ جنگ های خونين وزندگی برانداز تنظيم های شرارت پيشه ی جهادی(حکمتيارـ مسعود و مزاری) ميان همديگر و با نيروهای جنرال دوستم،که بنابرتحريک وهدايت مستقيم" آی. اس. آی" پاکستان ـ آخوندهای ايران ووهابی های سعودی، مطابق به سناريوی از قبل تنظيم شده ی سازمان"سيا"و"انتلجنس سرويس"، درشهرکابل و ولايات افغانستان، راه اندازی گرديد؛ نه تنها منجر به قتل های دسته جمعی و ترورهای هدفمند زنجيره يی وانفرادی صدها هزارشهروند؛ ويرانی و تخريب زيرساختهای اقتصادی کشور؛ معيوب، معلول و آواره شدن و تحميل مهاجرت های اجباری مليونها تن شامل زنان، مردان،کودکان و کهنسالان بی گناه و بی دفاع افغانستان گرديد؛ بلکه در فرجام ارتکاب چنين جنايات عليه جان، مال و شرف مردم، صفحه ی ديگری از سناريوی ناتمام جنگهای نيابتی خانمانسوز طراز نوينی(!) با گسيل وتحميل نمودن گروه سيه دل و تاريک انديش ديگری به نام"طالبان"، به سردمداری جنرال نصيرالله بابر وزيرداخله پيشين پاکستان، به سرزمين جنگ زده ی افغانستان نيز گشوده شد.

زيرا تنظيم های جهادی درزمينه ی تطبيق برنامه ی درازمدت ايالات متحده ی امريکا در قاره ی آسيا وتحقق بخشيدن هدفهای سياسی ـ اقتصادی و ايده ئولوژيک پاکستان(باستثنای اهداف نظامی آنان که به آن نايل گرديدند)، در افغانستان کفايت خود را نزد حاميان ولينعمت خويش، آن گونه که آزمندیهای آنان بسنده می شد، تثبيت کرده نتوانستند.

بنابرآن«پاکستان دريافت که نيروهای مورد حمايت و توجه آنها، به رهبری حکمتيار به يک نيروی فرعی تبديل شده و توان آن را ندارد تا مقاصد استراتژيک آنها را در رابطه [با تحقق منافع درازمدت پاکستان و ايالات متحده در افغانستان و آسيای ميانه] برآورده سازد.

زيرا حکمتيار [هم در دوران جهاد(!) و هم در جريان جنگ افروزی هايش درداخل کشور، بحيث يک چهرۀ وابسته به سازمان"آی. اس. آی" پاکستان، نزد عامه ی مردم افشاء گرديده] و اعتبار خود را در جامعه وسيعاً از دست داده بود.

همينطور امريکايی ها  هم نمی تواستند روابط اورا با اخوان المسلمين ناديده بگيرند.

بنابرآن پاکستان نيروی جديدی را سازمان داد تا بخاطر منافع استراتژيک پاکستان و بخاطر استراتژی جديد اقتصادی امريکائيها به ار تباط آسيای ميانه، خدمت نمايد.

پاکستان وايالات متحده امريکا، عربستان سعودی را در تمويل اين نيروی جديد سهيم ساختند.

سعودی ها هم نمی خواستند از آن سربزنند [صرف نظر نمايند]. زيرا نفوذ آنها در افغانستان و آسيای ميانه خود بخود مواضع آنها را بمقابل ايرانی ها تقويه می کرد.

پاکستان اين نيروی نوظهور را مسماء به "طالبان" نموده واولين گروپ آنها را از سرحد سپين بولدک به کندهار فرستاد.

آنها بتاريخ 11 اکتوبر1994 بر قوماندانهای محلی سپين بولدک در سرحد پاکستان ـ افغانستان حمله کردند. ده نفر را کشتند و بيست نفر را زخمی ساختند. به روز 4 نوامبر مرکز ولايت کندهاررا متصرف شده و امنيت لاری های را که روانه آسيای مرکزی بودند، تأمين کردند.

طالبان درابتداء رسالت شان را بدرقه کاروانهای تجارتی معرفی نمودند. ولی به زودی بر فساد، مردم آزاری و جنگهای قدرت فی ما بين مجاهدين انگشت انتقاد گذاشته، واگذاری قدرت را از مجاهدين به مردم تقاضا نمودند.

دولت کابل از طريق سفارت خود در اسلام آباد بتاريخ 29 نوامبر 1994 حرکت طالبان را يک کوشش اسلامی و انسانی قلمداد کرد. خود ربانی آنها را يک حرکت خود جوش تعريف کرد. اما بعد از آن که طالبان به پيشروی درساير مناطق تحت کنترول" جمعيت اسلامی"پا گذاشتند، قضاوت کابل تغييرخورد. طالبان در ماه جنوری 1995 ولايت غزنی را متصرف شدند. در دهم فبروری 1995 بر ولايت لوگر و مرکز ولايت وردک (ميدان شهر) مسلط شدند وبا گرفتن پل علم در13 فبروری به دروازۀ کابل رسيدند. در 14 فبروری چهارآسياب را گرفتند.

گلبدين حکمتيار با جابجا گذاشتن تمام سلاح و مهمات جنگی خود در آنجا فرار کرد. بتاريخ دهم مارچ طالبان در منطقه تحت کنترول حزب وحدت در کارته 3 داخل شده و دو روز بعد ازآن(13) مارچ آنها عبد العلی مزاری رهبر حزب وحدت را کشتند. گرچه آنها بعداً از جانب دولت کابل از چهار آسياب عقب رانده شدند؛ اما مانع آن نگرديد که از فتوحات آنها جلوگيری بعمل آيد.

آنها بتاريخ 3 سپتمبر 1995 ميدان هوايی شيندند و بتاريخ پنجم همان ماه، هرات را متصرف شدند. اسماعيل خان والی هرات به ايران گريخت.

بتاريخ 13 اپريل 1996 شخصی را که تا آن وقت مردم افغانستان از وی شناخت نداشتند، لقب امير المؤمنين دادند. اين شخص ملا محمد عمر ياد شده و سالها قبل در دامن " آی. اس. آی" پرورش يافته است.

طالبان در اول جنوری 1996 چخچران را متصرف شده و به تاريخ 11 سپتمبر ولايت ننگرهار را گرفتند. حاجی قدير والی آن جا دو روز قبل به پاکستان فرار نموده و از آنجا به جرمنی رفته و پس از توقف مختصر به شمال افغانستان برگشت.

طالبان در13 سپتمبر لغمان و در 22 همان ماه کنرها و سه روز بعد آن(25 سپتمبر) شهرک استراتژيک سروبی را اشغال و از آن جا بسوب کابل و ميدان هوايی بگرام پيش روی نمودند. در 26 سپتمبر(5 ميزان 1375) کابل بدست طالبان سقوط ميکند. رئيس جمهور ربانی و صدراعظم حکمتياربا شتاب به جانب شمال فرار می نمايند. به اين ترتيب ديگر کدام مانعی در برابراشغال کابل بدست آنها وجود ندارد.

پيشرفت برق آسای طالبان تعجب محافل آگاه از اوضاع نظامی ـ سياسی افغانستان را بوجود آورد.

اين سوال بوجود آمد که چطور يک گروه بدون سوابق تاريخی، بدون پلاتفورم و بدون رهبری، موفق می شود که مجاهدين تا دندان مسلح را به تسليمی واداشته، غرب، جنوب و شرق افغانستان را تا مرکز کابل مفتوح نمايند.

درمورد طالبان ابراز نظرهای مختلف صورت گرفته است؛ ولی واقعيت نيرومندی، اهداف و ترکيب آنها مکتوم نگهداشته می شود.

رياض درانی ازجمعيت العلماء اسلام(جی.يو.آی)درپنجاب گفته:طالبان آوازاکثريت مردم پاکستان هستند. آنان پشتيبان ايده ئولوژيک جمعيت العلمای اسلامی بوده و فضل الرحمان [رئيس آن جمعيت] را منحيث رهبر خود می شناسند.

بيگم نسيم ولی خانم عبدالولی خان می گويد:" من باور کرده نمی توانم که آنها[طالبان]جت را پرواز داده بتوانند؛ تانک ها را حرکت دهند و سلاح های مدرن را استعمال نمايند. من هرگز نشنيده ام که پيلوتها و عساکر در مدارس دينی تربيه شوند. اينها طالبان نيستند"(1)

نگارنده درجريان انتقال قدرت به مجاهدين ـ جنگهای تنظيمها در مرکز ـ يورش طالبان به افغانستان و تصرف پايتخت، درشهر کابل حضور داشته؛ چشم ديدهايم از رويدادهای آن برهه تاريخ را، که درحافظه دارم با امانت داری تمام، بصورت آتی ازقلم ام بیرون مینمایم:

روز 25 سپتامبر، مطابق 4 ميزان 1375 در شهرکابل زمزمه های به صدا درآمد که طالبان پس از تصرف ولايات ننگرهارـ کنرها و لغمان به شهرک سروبی رسيدند. اما نيروهای حزب اسلامی حکمتيار که آن شهرک در تصرف شان بود؛ بدون مقاومت سنگرها را رها کرده، شمار زياد آنها به طالبان پيوستند؛ عده ی محدود آنان به کابل امده و تعداد ديگری بطرف شهرستان تگاب فرار کردند.

من از سرعت سوال برانگيز پيروزی طالبان و شکست تنظيمها در طی يک سال و اند درچهار زون (جنوب غرب ـ غرب و جنوب شرق وشرق) کشور و اشتباهات کمرشکن غيرقابل عفو مسعود درمورد انحلال ارتش ملی و تعويض آن به اردوی جهادی(!) بدين باور رسيدم که حکومت کابل از پايتخت کشور دفاع کرده نميتواند.

علی رغم اين که نگارنده هيچ گونه رابطه سياسی ويا خوشبينی با طالبان خون آشام و دهشت افگن ويا حاکم شدن زورگويانه و تحميلی آنها درکشور نداشتم؛ اما جريان سقوط دراماتيک ولايات از کندهار و هرات تا ننگرهار و شهرک سروبی اين زنگ خطر را به گوشهای مان می رساند که کابل هم سقوط می کند و مسعود در وجود اردوی جهادی از پايتخت و حکومت مرکزی دفاع کرده نمی تواند.

زيرا مسعود، در جريان اين چهارسال و شش ماه، مرتکب اشتباهات بزرگی شد که اکنون پاداش آن را نه تنها خود وی و تنظيم جمعيت؛ بلکه همه مردم افغانستان می پردازند:

اولين اشتباه و تخطی وی درتصميم گيری جبل السراج بود که عليه نظر تمامی اعضای آن جلسه قرار گرفت و انتقال قدرت دولتی را به تنظيمهای هشت گانه پيشاور، که عنان اختيارآنان بدست " آی. اس. آی." پاکستان بود؛ پافشاری کرد و تعهدش را در مقابل متحدين روزهای دشوار و سرنوشت ساز خويش شکستاند.

دومين اشتباه جبران ناپذير و کمرشکن او: انحلال اردوی ملی افغانستان بدستور دولت پاکستان بود؛ اردوی که 13 سال در مقابل حدود 50 کشور جهان با حمايت ارتش سرخ و سه سال بصورت مستقلانه از افغانستان دفاع نمود ودرجنگ جلال آباد ارتش پاکستان را آن گونه شکست داد که نخست وزير آن کشور بخاطر روپوشی از شرمساری، رئيس " آی. اس. آی" را از وظيفه سبکدوش نمود.

جنرال نبی عظيمی معاون وزير دفاع و جنرال آصف دلاور رئيس ستاد ارتش پيشين افغانستان روی حفظ اردوی ملی و تشکيل مجدد آن نظريات سازنده را به مسعود ارائه نمودند؛ وليک مسعود نظرآنها را رد کرد و طرح خود مبنی بر اردوی جهادی را، که نه دانش علمی جنگ با دشمن را می دانستند و نه استعمال سلاح و وسايط جنگی را در دفاع از کشور؛ بدتر از همه  اينکه با تشکيل اردوی جهادی، تمام سلاح های ثقيل و خفيف پيشرفته و مدرن دولت افغانستان توسط تنظيم های جهادی به پاکستان منتقل و افغانستان دريک کلام خلع سلاح گرديد ويکی از آرزوهای پيشين دولت پاکستان برآورده شد.

 سومين اشتباه سوال برانگيز مسعود: آغازجنگ خانمانسوز با عبدالعلی مزاری يکی از متحدين نشست باهمی اتحاد شمال در جبل السراج پروان بود که با راه اندازی يک نبرد خونين، بزرگترين متحد سياسی و نظامی خود را که در انتقال قدرت، در کنارش قرار گرفته بود؛ درميان مليت زحمتکش هزاره از دست داد و بدتر آنکه درعوض وی عبدالرب رسول سياف متعصب ترين رهبر جهادی خصومتگرا را که گفته بود" خاک کابل نجس شده است؛ کابل بايد کاملاً نابود گرديده و خاک آن به توبره کشيده شود."

بحيث متحد و شريک قابل اعتماد قدرت در دولت و مشاورجنگ و شرارت، بر ضد متحدين روزهای نخست احراز قدرت، درآغوش گرفت.

چهارمين اشتباه تاريخی و جبران ناپذير وی: درپيش گرفتن خصومت با جنرال عبدالرشيد دوستم و جنبش ملی اسلامی افغانستان بود که او نه تنها از انتقال قدرت به حزب اسلامی و فرمانروايی حکمتيار درکشور، جلوگيری کرد؛ بلکه حکمتيار را از ارگ رياست جمهوری و پايتخت بزور کشيد و رهسپار چهارآسياب نمود.

پنجمين اشتباه انحصار طلبانه ی مسعود: حين رسيدن طالبان درچهارآسياب کابل؛ رد پيشنهاد و تقاضای حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی افغانستان،مبنی بر تشکيل جبهه متحد و نيرومند عليه طالبان در خط اول جبهه در دفاع از کابل و سمت زون شرق و عقب زدن آنها به سمت جنوب و جنوب غرب بود. مسعود پيشنهاد آنها را نه پذيرفت و درآخرين تماس ها با مزاری گفت:

شما خود را با سلاح ها ونيروهای نظامی خويش بدون قيد و شرط به دولت اسلامی افغانستان تسليم کنيد. دولت طی فرمان رسمی گناهان گذشته ی شما را مورد عفوه قرار می دهد.

ازاين که حزب اسلامی حکمتيار بدون هيچ گونه مقاومت همراه با ساز و برگ نظامی اش به طالبان پيوسته بود، حزب وحدت و نيروهای جنبش در نواحی سوم ـ پنجم ـ ششم ـ هشتم و دوازدهم و شهرستان بگرامی خودها را در محاصره بين طالبان و نيروهای دولت ربانی در بدترين حالت ديده و قدرت جنگ و مقابله را با هردو طرف نداشتند؛ عذرخواهی و دادن توبه نامه را هم، گناه بزرگ در پيشگاه مردم و خود کشی می دانستند. ازاين رو بخشی از نيروهای جنبش اسير طالبان گرديده به کندهار فرستاده شدند؛ بخش رهبری آنها با استفاده از لباس شخصی خود را به پيشاور رسانيده، بوسيله ی هواپيمای مسافربری به مزار رفتند؛ اما مزاری در اسارت طالبان افتاد و در جريان انتقال به کندهار مقاومت کرد و از طرف طالبان به قتل رسيد.

بدين ترتيب، مسعود يکبار ديگر دو متحد پيشين نشست تاريخی جبل السراج خود را ، که از حمايت توانمند دو مليت ريشه دار ازبيک و هزار برخوردار بودند؛ هزاره جات مرکزی و اکثر ولايات شمال افغانستان را دراختيار داشتند؛ در حساس ترين روزهای تاريخی دفاع مشترک در برابر دشمن مشترک، تهاجهم ارتش منسجم دولت پاکستان به نام " طالبان" از دست داد.

بدين ترتيب مسعود درحقيقت امر پروسه ی سقوط حاکميت سست بنياد و درحال زوال خود را به سود اهداف جنایتکارانه پاکستانی ها و ديدگاه تمامیت خواهانه خويش، بدست خود رقم زد.

حکمتيارهمانگونه که سروبی را برای طالبان تسليم کرده بود، در برابر لشکر تنظيمی پاکستان که زير پوشش طالبان تعرض را به قصد اشغال کابل آغاز نموده بودند؛ مقاومت کرده نتوانست و کابل سقوط کرد.

آگاهان سياسی ـ تحليل گران رويدادها و گاهنامه نگاران واقعيت گرا را نيزعقيده براين است،که تصرف شهرهای بزرگ و پايتخت افغانستان، نتيجه ی فهم نظامی و شجاعت شاگردان مدرسه های ديوبند پاکستان، در شکست دادن ماشين جنگی تنظيمها که تمام اسلحه ثقيل و خفيف دولت دهه هشتاد را در اختيار داشتند، نبوده؛بلکه علت ها وعوامل درونی ناشئ از مخاصمت های درونی ميان آنها وارگانهای حاکميت زمامداران جهادی، که منجر به ويرانی کشور؛ قتل عام مردم، بويژه شهريان کابل؛ چور و چپاول دارايی های مردم و تجاوز به ناموس آنها که در بخش پيشين از روی آن پرده برداشته شد، از يکطرف؛ و از جانب ديگرحمايت مستقيم دولت پاکستان تا سرحد تجاوز و لشکرکشی علنی ارتش و فعاليتهای رسمی وزارت داخله و خارجه پاکستان به شهرهای افغانستان؛ اظهرمن الشمس، بوده است.

مهمتر ازهمه اين است، که تنظيم های جهادی، جنگهای چريکی؛ ترورهای روشنفکران؛ مين گذاری جاده ها، تخريب پل ها و تونل ها، پيش برد کار های اجير سازی و خريدن عناصر سست عنصرازميان نيروهای مخالف و راه اندازی جنگ ها را خوب می دانستند؛ ولی حکومت داری خوب؛ انجام خدمت صادقانه به مردم؛ ساخت و سازهای اقتصادی ـ انجام خدمات اجتماعی و استفاده از دانش و تجارب گران بهای کادرهای ملی، اعم از ملکی و نظامی؛ مهار ساختن آزمندی های سودجويانه خويشتن؛

کنار زدن خصومتها و کنار آمدن با متحدين دور و نزديک را، يا اصلاٌ فرانگرفته بودند ويا به آن ارزش قايل نبوده غرق در باده ی قدرت و منفعت کوتاه مدت بودند و حتا با متحدين سياسی خويش نيز در حساس ترين لحظات تاريخی نه تنها اعتماد نداشتند؛ بلکه در بربر آنان خصومت ورزيدند.

بگونه ی مثال در جلسه ی جبل السراج پروان:«اولين شک و ترديد در اتحاد جنرال دوستم واحمدشاه مسعود زمانی آشکارشد، که وقتی مسعود به حيث رئيس شورای جهادی پيشنهاد گرديد همه به اتفاق آراء منجمله جنرال دوستم تاييد کردند؛ اما وقتی که جنرال دوستم به حيث معاون نظامی پيشنهاد شد، مسعود سکوت کرد و گفت که با قوماندانان خود مشوره می کند. جنرال دوستم درآن حال سکوت را شکستانده می گويد، آمر صاحب ما شما را بدون مشوره قوماندانان خود به حيث رئيس خود انتخاب کرديم، شما مرا به حيث معاون خود قبول نداريد؟

مسعود ناچار با اصرار شرکت کننده گان جلسه انتخاب اورا به صفت معاون نظامی خود اعلان می دارد و امر تحريری آن بعداً توسط نورالله تالقانی فرستاده می شود.(2)

عين رويداد با کمی تفاوت در نخستين کنگره ح. د. خ. ا و گزينش نورمحمد تره کی و ببرک کارمل منشی اول و دوم حزب هم صورت گرفته بود که ناباوری ها را تا سرحد انشعاب حزب و رنجهای بيکران ديگر را در پی داشت.

 همينگونه در رويداد ديگری « مسعود جمعی از قوماندانان تخار را که قبلاً به بهانه مراتب تبريک به جنرال دوستم نزد وی آمده و تحايف از جانب دوستم دريافت کرده بودند، احضار کرده مورد انتقاد قرار می دهد وطی صحبت غضب آلود می گويد: شرق و غرب را وادار به کمک کردم و آوردم به شما دادم، شما را صاحب موتر، خانه و همه امتيازات نمودم و شما همه را به يک بوجی بوره و آرد فروختيد و درپای جنرال دوستم خود را انداختيد. درحالیکه جنرال دوستم هيچ گاهی نام مسعود را بدون کلمه آمرصاحب به زبان نمی آورد وبا قوماندانان او از تشريک مساعی و همکاری صحبت کرده و هميشه قوتهای خود را تحت امر وزارت دفاع اعلان می کرد.(3)

طوری که در سطور بالا تذکار بعمل آمد، يکی از خصلت های ناپسند احمد شاه مسعود، مانند دکتر نجيب الله خريداری فرماندهان احزاب و قوتهای همسو و حتا متحد سياسی خود بود:

« بعد از کشته شدن حفيظ ارباب از طرف رسول پهلوان، فاروق قوماندان (خواهرزاده حفيظ ارباب) که در صف قطعات جنبش درکابل بود با تمام سلاح و وسايط و پرسونل خود به مسعود پيوست. احمدشاه مسعود وی را از طريق هرات به ولسوالی قيصار( که خود نيز از قيصار بود) فرستاد تا مراقب احوال باشد و در صورت امکان به رسول پهلوان ضربه بزند.

از طرف ديگر احمدشاه مسعود توانست قطعات زينی پهلوان را که در ميدان هوايی خواجه رواش موظف بودند، ضد رئيس ارکان وی بخرد....[عليه رئيس ارکان وی و بر ضد جنبش خريداری نمايد]

همچنان مسعود توانست با کارسياسی دوامدار و دادن مبالغ زياد پول، يکی ديگر از قوماندانان جنرال دوستم را به نام عبدالرحيم پهلوان که در کابل بيشترين پرسونل را دارا بود و امنيت تپه های کارته نو را بدوش داشت از بدنه جنرال دوستم جداکند....

بازهم مسعود ديد که جای ديگری نيز برای تبديلی جبهه [خريداری قوماندان] مساعد است، يعنی قطعات فقير قوماندان که در بالا حصار جابجا بود؛ فقير قوماندان که در نزديکی[ دراين روزها ] عروسی تازه نموده بود؛ به اجازه جنرال دوستم بخانه ( آقچه) رفته بود. پرسونل مسعود از غيابت وی استفاده کرده توسط رئيس ارکان وی قطعات فقير قوماندان را خريد. [خريداری نمود].(4)

از جانب ديگر در چنين اوضاع و احوال ربانی و مسعود تلاش ورزيدند تا بخاطر برچيدن بساط نيروی های رزمی جنبش و حزب وحدت از نواحی شهر کابل و مقابله با طالبان که تا در وازه ی جنوبی کابل رسيده بودند، با گلبدين حکمتيار کنار آيند.

« اين آشتی با حکمتيار، در ماه جون 1996 با پيوستن وی به سمت نخست وزير... بدترين خطای استراتژيکی بود که رهبران جمعيت مرتکب شدند؛ يک محاسبه غلط که پيامدهای ناخوشايندی داشت و جمعيت را در معرض فشارهای خرُد کنندۀ داخلی و خارجی قرارداد.

پذيرفتن حکمتيار نتايجی برخلاف آنچه انتظار می رفت به بار آورد و نه تنها پايگاه قدرت دولت را گسترش نداد؛ بلکه محدودتر کرد. افراد زيادی در اردوی ربانی و مسعود بودند که شديداً مخالف حکمتيار بودند و اورا مسؤول وخيم شدن اوضاع دولت می دانستند. آنها نمی توانستند به نخست وزيری خدمت کنند که برای نابودی آنها به هر کاری دست زده بود.

اين وضع، عميقاً باعث تضعيف روحيه درداخل دولت و مدافعان نظامی شد و نتيجه نهايی آن مصيبتبار بود. وقتی طالبان آخرين حملۀ خود را به کابل شروع کردند، اين فرماندهان حکمتيار بودند که يکی پس از ديگری درشرق افغانستان و در مسير طالبان به سوی کابل تسليم شدند و نيروهای مسعود نتوانستند جلو سدی را که شکسته بود، بگيرند....

خروج دولت ربانی از کابل مبتنی بر عوامل داخلی و خارجی بود. از نظر داخلی، اين دولت از ابتدا با مشکل مشروعيت و قانونيت مواجه بود. موافقتنامۀ پيشاور برمبنای روش نخبگان هيچ پايگاه قدرت گسترده يا نيروی انحصاری برای ربانی فراهم نساخت و بر اساس اين موافقتنامه، اين دولت فقط توانست حاکميت خود را بر حدود کابل و چند ولايت ديگر، که از نظرقومی و زبانی با آن سنخيت داشتند،گسترش دهد....

رقابتهای شخصی در داخل اين حزب و بين اين حزب و متحدينش در نقاط ديگر افغانستان، بويژه در هرات، فوق العاده تضعيف کننده بود؛ اما هيچ چيزی به اندازۀ سردی رابطه ميان جمعيت و پاکستان، باعث تضعيف دولت ربانی نگرديد.» (5)

اما انتونی ديويز، در يک نگارش تاريخی تحت عنوان" نحوۀ شکل گيری طالبان به عنوان يک نيروی نظامی" جزئيات چگونگی شکل گيری طالبان و تبديل شدن آنها را در جايگاه يک نيروی نظامی و مبارزات آنها را در اولين عمليات در اکتوبر 1994 در سپين بولدک قندهار تا تسخير کابل در سپتامبر 1996 اين گونه بررسی می نمايد:

« قيام طالبان، که از ظهورشان در تابستان 1994 تا فتح کابل تنها دوسال طول کشيدـ مهمترين جابه جايی قدرتها در تاريخ معاصر افغانستان از زمان سلطه شوروی درسال 1979 به شمار می آيد.

اين که سپاهی از طلاب مدرسه با اين سرعت به نيروهای افغانستان جنوبی مبدل شده اند؛ بيانگر شکست سياسی رقبای آنها، يعنی "مجاهدين" و بی تابی جمعيتی مشتاق صلح و آرامش به هر قيمتی، می باشد.

مسأله ديگری نيزـ هرچند نه چندان قابل رؤيت ـ دراين جا وجود دارد و آن غرور زخم خوردۀ جامعۀ پشتون است که سلطۀ سياسی ديرپا و دوقرن و نيمۀ شان توسط اقليتی تازه تهديد شده است!

[ يک تذکار ضروری: در حالی که طی اين دونيم قرن آمارگيری رسمی شهروندان اين سرزمين تا کنون بصورت علمی صورت نگرفته تا موضوع اقليت و اکثريت تثبيت گردد. بنابرآن اين پندارهای دروغين "اکثريت و اقليت"،فقط همان تفکرتماميت خواهی برخاسته از نظريات آدولف هيتلر بوده که شماری از روشنفکران " دافغانستان پشتو تولنه" در آن غرور کاذب تا گلوغرق هستند ـ نگارنده اين گاهنامه].

اما ورای اينها قيام طالبان در وهلۀ اول به عنوان يک رويداد نظامی پذيرفته و تاييد شده است؛ سرباز صليبی ای که قسم خورده است مملکت را با قدرت نظامی و موعظه و پند، دوباره متحد کند؛ حال اين که اين قدرت نظامی چگونه به دست آمده و تحکيم شده، نکته ای اساسی در شناسايی و درک پديدۀ قيام طالبان است.

(اگرچه خطوط کلی اين مسأله که گروه طالبان چطور از مدارس بلوچستان برخاسته و به مقرحکومتی درکابل دست يافتند کاملاً روشن و واضح است؛ اما ريشه های اين حرکت هنوزهم مبهم مانده اند.)

خود گروه طالبان هم همان طوری که انتظار می رود، تمايل چندانی به روشن تر کردن قضايا از خود نشان نمی دهد.

پيدايش قيام طالبان را از نظر تاريخی بطور رسمی می توان از مدرسۀ مختصری دردهکدۀ "سنگ سر" در منطقۀ "ميوند" ولايت "قندهار" دانست؛ جايی که مولوی محمد عمر يکی از مجاهدين پيشين مشغول تحصيل بوده است.

وی و سی نفر ازهم قطارانش، از زياده روی های گروههای متجاوز مجاهدين که در راهها وجاده های ولايت قندهار از مردم باج می گرفتند و دزدی و تجاوز را از حد گذرانده بودند، به خشم آمده و بالاخره در تابستان 1994 تصميم گرفتند در مقابله با آنها دست به اقداماتی بزنند. قيامی با ضميمه شدن موج خشم مردم از همين نقطه آغاز شد.

اما واضح است که اين گروه برای دنبال کردن اهداف محدود خود نيازمند حمايت بودند....

در ماه سپتامبر ملا محمد ربانی يکی از ياران نزديک مولوی محمد عمر با چند نفر از همراهان به کابل سفر کرده و در ملاقات با رئيس جمهور ربانی توانست تأييديه و کمکهای مادی وی را به دست آورد. رئيس جمهور نيز ظاهراً در گروه طالبان نيروی ديده بود که ممکن بود عليه حزب اسلامی گلبدين حکمتيار به کارش آيد؛ حزبی که تهديدی برای حکومت کابل به شمار می رفت.

اين که آيا اولين تماسها و ارتباطات گروه طالبان با دولتمردان پاکستانی قبل يا بعد از اين سفر انجام شد و اين که دقيقاً طرف اين تماسها کدام اشخاص بوده اند، معلوم نيست. احتمال داده می شود که دولت پاکستان قبل از ماه سپتامبر از اين حرکت جديد آگاه بوده و از کانالهای مختلفی برای برقراری ارتباط با آنها اقدام کرده است.

ادارۀ اطلاعات ارتش پاکستان(آی. اس. آی) دارای شبکه های طويل التأسيسی در داخل و اطراف قندهار می باشد؛ جايی که دولت پاکستان[درنفس آن] کنسولگری دارد و "آی. اس.آی" دارای واسطه های در "شورای فرماندهان ميدان هوايی" [قندهار] است.

درهمين زمان است که گروه ديگری از طالبان، تحت فرماندهی " محمد غوث" که بعدها يکی از سردمداران اين قيام شد ـ نزديک ميدان هوايی قندهار دست به کارشدند.

گروه طالبان نيز خود واسطه هايی قديمی با شبکه مدارس جمعيت علماء اسلام در بلوچستان داشتند؛ جايی که هزاران جوان مهاجر و تعدادی از دانشجويان افغانی مشغول تحصيل علوم قرآنی بودند.

رهبر جمعيت علماء اسلام، "فضل الرحمان" در کابينۀ بی نظير بوتو خدمت کرده و با وزير داخله (وزيرکشور) باز نشسته " نصيرالله بابر" همکاری داشته است.

"بابر" که دوست و مشاور خانوادگی بوتوها بود، در اواسط دهۀ 1970، نقش عمده ای در تشريح سياست افغانها[سياست دولتهای افغانستان] برای ذوالفقار علی بوتو، پدر بی نظيربوتو، داشته و به عنوان کارشناس امور افغانستان شهرت پيدا کرده بود.

"بابر" خودش يک پشتون بود و اطلاعات وسيعی درمورد عمليات جبه ای و اطلاعاتی داشت و تحت حمايت و نظراو بود که در دهه 1970 به مسلمانهای تبعيدی افغانستان، يعنی برهان الدين ربانی، گلبدين حکمتيار و احمدشاه مسعود پناهندگی سياسی داده شد و آنها به طور مخفيانه تحت آموزشهای گروپهای مخصوص(SpecialService Grop) قرار گرفتند.

دو دهه بعد با بازگشت به مسابقۀ بزرگ(Great Game)[ مسابقۀ بزرگی، که هر لحظه هيجان برانگيز تر گردد ـ نگارنده گهنامه] به دنبال علاقۀ فوق العادۀ "بابر"، برای پاکستان راه تجاری امنی به آسيای ميانه ايجاد شد؛ چيزی که می توانست اقتصاد روبه نقصان اين کشوررا تقويت کند.

نظر به اين که جادۀ سالنگ از شمال کابل تا ازبکستان به دليل جنگ بسته شده بود، بابر در يکی از جلسات دولت در جون 1994 برای نخستين بار توجه و علاقه دولت را به جادۀ زمينی از کويته تا ترکمنستان و آسيای مرکزی از طريق قندهار و هرات اعلام کرد.

درماه سپتامبر وی سفری به منطقۀ "چمن" واقع در مرز بلوچستان افغانستان، يعنی جايی که جادۀ کويته و قندهار به مرز می رسد، داشت و پس ازآن به جست و جو و تحقيق درمورد جاده های داخلی افغانستان پرداخت.

وی در بازگشتش به اسلام آباد، در اواخر ماه سپتامبر اعلام کرد که استفادۀ آزمايشی ازاين مسير توسط تجار پاکستانی احتمالاً درماه اکتبر آغاز خواهدشد.

(گرچه نه آن موقع ونه بعداً هيچ جواز رسمی از جانب حکومت وقت افغانستان دريافت نشد.)

معلوم نيست آيا بابر دراين زمان با رهبران طالبان ملاقات داشته يا خير؛ اما بی شک از طريق افسران اطلاعاتی نيروهای مرزی وابسته به وزارت داخلۀ پاکستان ويا احتمالاً از طريق افسران اطلاعاتی"آی. اس. آی" که در کويته و چمن مشغول به کار بودند ازجريان امور آگاه می شده است.

يکی از افسران "آی. اس. آی"،"کلنل امام" بود. وی از قوم پشتون بود و تجربۀ زيادی در زمينۀ ارتباط مرزی با مجاهدين جنوب افغانستان داشت.

امام(اسم مستعار سلطان امير) بعدها نقش مهمی در قيام طالبان ايفا کرد و بعد ازآن در مقام جنرال کنسول پاکستان درهرات مشغول خدمت شد.

جالب است بدانيم که "کلنل امام" پيش ازاين مقام در سرويس(SpecialService Grop)

خدمت می کرده و درسالهای 1982 تا 1983 در آموزشهای مجاهدين افغان[افغانستان] در کويته فعاليت داشته است. در ميان اين مجاهدين، گروپهايی از طالبان مهاجر جنگ زده نيز بوده اند که در بازگشت شان به افغانستان به منظور مبارزه، عموماً به عضويت حزب اسلامی يونس خالص و حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی درآمدند؛ اما در بيشتر موارد در گروههای که به طور اخص به عنوان طالبان شناخته شده بودند، عمل می کردند.

اينها درواقع اسلاف همان حرکت و قيامی بودند که تحت شرايطی بسيار متفاوت، می رفت که کشور را فتح کند.

اولين عمليات نظامی عمدۀ طالبان در فاصله زمانی بين ديدار بابر از افغانستان درماه سپتامبر و خروج اولين کاروان تجاری آزمايشی از افغانستان صورت گرفت.

در دوازدهم اکتبر نيروی متشکل از حدود 200 نفر از طالبان، که به سه دسته تقسيم شده بودند، منطقۀ مرزی واقع در مرز"سپين بولدک" در مقابل "چمن" را که فضای باز محل توقف موترهای باربری بود، مورد حمله قراردادند.

جادۀ تحت حفاظت افراد حزب اسلامی به فرماندهی "ملا اخترجان" طی زمان حدود دو ساعت به تصرف گروه مجهز و سازماندهی شدۀ طالبان درآمد. طبق يک گزارش، دراين زد و خورد، تلفات طالبان فقط يک نفر بود، درحالی که از نيروهای حزب اسلامی هفت نفر کشته و عدۀ زيادی مجروح شدند.

منابع ديپلماتيک بعدها گزارش دادند که مهاجمين با آتش توپخانه از آن سوی مرز حمايت می شدند.

اگر اين گزارش حقيقت داشته باشد، شبيه به گزارش ديگری است در رابطه با پشتيبانی توپخانۀ مرزی پاکستانی از نيروهای حزب حکمتيار وقتی که آنها "سپين بولدک" را در سپتامبر 1988 از دست نيروهای " داکتر نجيب الله" رئيس جمهور اسبق افغانستان درآوردند.

طالبان دراين زمان ضمن تصرف "سپين بولدک" توانستند پايگاه نظامی"پاشا" را که مخزن تدارکات و مهمات بسيار بزرگی بود و در سال 1991 از مرز پاکستان وارد شده بود نيز تصرف کنند.

طبق اظهار يکی از منابع به نويسنده اين سطور:" انبار مهمات حزب اسلامی بسيار عظيم بوده است؛ يک انبار مرکزی شامل راکت و موشک، مهمات توپخانه ای تانک و اسلحه که همه از حکومت پيشين افغانستان(يعنی قبل از سال 1992) باقی مانده بود. به عقيده من اين مهمات برای تأمين مقاصد آنها تا مدت زيادی کفايت می کرد؛ حتی برای چند سال.)

تصرف "سپين بولدک" اولين نشانه واقعی يک جابه جايی قريب الوقوع قدرت در افغانستان بود. درحالی که حکومت کابل در تلاش بود تا در مقابل حملات "حکمتيار" و متحدينش در شورای عالی همکاری جنرال " عبدالرشيد دوستم" و حزب وحدت اسلامی مقاومت کند، سقوط منطقۀ جنوبی برای زمامداران کابل خيلی مهم جلوه نکرد؛ اما برای سردمداران گروه مجاهدين که بعد ازسقوط [دولت] نجيب الله برشهر قندهار حکومت می کردند، اين يک خبر هشدار بزرگی بود.

يکی از قدرتمند ترين آنها "ملا نقيب" فرمانده وفادار به حکومت بود که از سوی دولت ربانی به سمت قوماندان فرقه منصوب شده واز اين رو در قندهار چهرۀ مهم و نمايندۀ دولت کابل به شمار می رفت.

ازديگر منصوبين [منسوبين] حکومت کابل دراين منطقه، "امير لالی" بود که فرماندهی مقر فرقه 15 سابق و بخشهای مربوطه اش را در قشلۀ جديد به عهده داشت. اما بعدها توسطه "ملا نقيب" از مقامش عزل شده و به مقرش در باغ پول در جادۀ غرب فرستاده شده بود.

جادۀ فرودگاه و مرز پاکستان تحت کنترول و نظارت " منصور اچکزای" بود.او يکی از پسرکاکاهای... "عصمت اچکزای" [جنرال عصمت مسلم] بود که پسته ها، يا سد معبرهايش در جاده قندهار به طرف "سپين بولدک" برای همه شناخته شده بودند.

حاکم وقت قندهار که فقط اسماً از طرف حکومت آن جا را اداره می کرد، "گل آقا شيرزی" پسر"حاجی لطيف" فقيد يا "شير قندهار" بود که وفاداری اش به محاذ ملی اسلامی گيلانی را حفظ کرده بود.

"گل آقا" که هيچ وقت همانند پدرش مثل شير عمل نکرده بود، هرگز يک فرد قدرتمند نظامی به شمار نمی آمد و حتا قبل از رسيدن طالبان بدون هيچ مقاومتی از قندهار گريخت.

به دنبال سقوط "سپين بولدک"، بلا فاصله تنشها بين طالبان و فرماندهان قندهار بالا گرفت. سردمداران قندهار معتقد بودند که طالبان از سوی مقامات پاکستانی حمايت می شوند و می ترسيدند که اين طلاب مقاصد بزرگتری در سر داشته باشند. آنها بالاخص بيم داشتند که مبادا هدف آنها خود شهر باشد.

اما با اين حال، هيچ يک از بزرگان قندهار تلاشی برای متحد شدن در جبهۀ مخالف طالبان از خود نشان ندادند. علی رغم تلاشهای"غفار آخوندزاده" از هيرمند برای واسطه گری بين دو گروه متخاصم، اين تنش ها بالاخره منجر به مبارزۀ علنی و حادثۀ معروفی شد که مانند مدرسۀ محقر قريۀ سنگ سر قسمت عمده ای از فرهنگ طالبان را تشکيل داد.

در 29 اکتبر دسته ای مرکب از 30 کاميون حاوی دارو، کالا و مواد غذايی، شهر کويته پاکستان را به قصد ترکمنستان از مسير هرات ـ قندهار ترک کرد. اين اولين بار بود که سياست دولت پاکستان در رابطه با راه زمينی آسيای مرکزی ـ که از ماه سپتامبر از طريق ديپلماتيک دنبال می شد ـ به مرحلۀ اجرا می رسد.

بی نظير بوتو طی سفری که درماه اکتبر به عشق آباد داشت، با اسماعيل خان، بزرگ هرات و عبدالرشيد دوستم، سردار شمال غرب، ملاقات کرده و از هردوی آنها درزمينۀ حفظ امنيت جاده قول همکاری گرفته بود. سپس در 20 اکتبر، درست يک هفته بعد از سقوط " سپين بولدک"، هيأتی از سفرای اسلام آباد متشکل ازکشورهای امريکا، انگلستان، چين، ايتاليا و کوريا به رياست بابر از کويته به مقصد قندهار و هرات پرواز کردند.

اين اقدام که تلاشی بود به منظور تهيۀ کمک مالی برای يک پروژه 300 ميليون دلاری، يعنی بهتر کردن وضعيت جادۀ زمينی مورد نظر، بارديگر سياست خارجی بابر و کمکها و اقدامات شخصی اش در زمينه تجارت آسيای مرکزی را تأييد می کند.

در دامنۀ معبر خوجک جايی که کوهستانهای بلوچستان در بيابانهای جنوبی افغانستان سر به فلک کشيده اند، هيأت مورد نظر در چمن توقف کردند.

زمانی که اين هيأت مناطق بيابانی وسيع شمال"سپين بولدک"را پشت سر گذاشتند، حد اقل دو افسر "آی. اس. آی."، " کلنل امام" و "کلنل گل" (يکی ديگر از اسمهای مستعار) در منطقه نبودند و دو نفر از فرماندهان طالبان يعنی "ملا بورجان، "ملا ترابی" و تعدادی از افراد شان با اسلحه درکمين نشسته بودند. بنابراين ورود هيأت به قندهار به تأخير افتاد.

دردوم نوامبر افراد "منصور اچکزای" درقرارگاهش در تخت پل به فاصله 35 کيلومتری خارج قندهار، مانع ادامۀ حرکت هيأت شدند. اين اتفاق فقط يک ايست بازرسی معمولی نبود؛ بلکه درواقع حرکتی بود سياسی ازجانب فرماندهان خشمگين و ناراضی افغانی در پاسخ به اقدامی که آنها آن را پشتيبانی دولت پاکستان از نيروی تازه قد علم کرده می دانستند.

شرايطی که برای آزادی هيأت سفرا از جانب "منصور اچکزای"، " اميرلالی" ويکی از فرماندهان سياف " استاد حليم" به مقامات پاکستانی پيشنهاد شد، اين بود که اولاً بايد جواز رفت و آمد به آن طرف مرز برای متحدين آنها رسماً صادرشود و ديگر اين که "آی. اس. آی" و نيروهای نظامی مرزی دست از حمايت گروه طالبان بردارند.

دومين حمله ی طالبان بخاطر تصرف ولايت قندهار:

پس از جلسۀ مذاکره با نمايندگان طالبان در تخت پل، مسأله به مبارزه و خشونت انجاميد.

 با تقويت نيروهای طالبان از جانب دولت پاکستان،هيأت سفرا در سوم نوامبر آزاد شد و پس ازآن، گروه طالبان وارد قندهار، پايتخت سنتی و سلطنتی افغانستان شدند تا نيروهای نظامی شهر را، قلع و قمع کنند.

ملا نقيب که فرماندهی حدود 2500 نفر را به عهده داشت، درمقابل آنها هيچ مقاومتی نکرد ومنصور، لالی، حليم و سرکاتب[عطا محمد فرمانده حزب اسلامی حکمتيار] نيز که مقاومت نشان دادند، طی دوروز جنگ و نبرد از ميدان بدر شدند.[آمر لالی به ولسوالی شاه ولی کوت فرارمی کند و طالبان منصور اچکزای را در ميدان هوايی قندهار به دار می زنند و مواضع سرکاتب عطا محمد را با يک تعرض اشغال می کنند و متوجه شهر قندهار می شوند. (ص 168 ـ افغانستان بعد از پيروزی انقلاب اسلامی.)]

طبق آمار، آنها و طالبان فقط نه نفر کشته دادند؛ ولی تعداد کل تلفات بيشتر بود ودر مجموع بيش از 50 نفر تخمين زده می شد. آنچه هنوز مشخص نشده است، پاسخ به اين سؤال مهم است که اين فرمان چه کسی بود که به جای آزاد کردن هيأت سفرا، شهر را تسخيرکنند؟ بورجان و ترابی؟ کلنل امام و کلنل گل؟ يا طرف سوم درآن سوی مرز پاکستان؟

طالبان علاوه بر مهماتی که در "پاشا" تصرف نموده بودند، در قندهارنيز سلاح و مهمات لازم را برای ادامۀ پيشرفت به دست آورند و آن عبارت بود 6 فروند ميگ 21 جنگی (که يکی از آنها قابل استفاده بود) و 4 هليکوپتر17ـ MI باربری که در ميدان هوايی برای آنها باقی مانده بود. آنها از اميرلالی و نقيب هم سلاح های زيادی ازقبيل تانک و زره پوش های مسلح يا BMP به دست آوردند.

بنابرآن در فاصلۀ کمتر از يک هفته، اين نيروی تا کنون نا شناخته، کنترول دومين شهر کشور را به دست آورده و رشد قوای آن از چند صد نفر به 2500 تا 3000 مبارز منظم و با انگيزه ارتقا يافت.

اظهارات مقامات ارشد اسلام آباد از قبيل نخست وزير و...مبنی بر اين که پاکستان در تسهيل و برنامه ريزی اين رويداد دخالت نداشته است، چشم پوشی ازيک واقعيت بود. ديپلماتهای غربی در اسلام آباد و کويته حمايت توپخانه ای پاکستان از طالبان برای تسخير سپين بولدک را تاييد کردند....

عدم مخالفت ملا نقيب، که قدرتمند ترين نيروی قندهار محسوب می شد، برای طالبان حياتی بود.

بعضی از گزارشها حاکی است کلنل امام که به وضوح پيش از سقوط شهر درآن جا فعال بود، شخصاً در تدارک زمينۀ سياسی دخالت داشت. در اواخر اکتبر ويا اوايل نوامبر وی با قوماندان نقيب در يک جلسۀ غير علنی ملاقات نمود....بعداً مشخص شد برای تصرف قندهار يک مليون و پنجصد هزار دالر مصرف شده است. با توجه به همکاری نقيب با طالبان، به نظر می رسد بخش عمده ای از آن پول به نقيب پرداخته شده باشد....

جالب توجه اين که حتی دراين لحظات آخر، رئيس جمهور ربانی به طرفداری از طالبان ادامه داده و تصميم نقيب مبنی بر همکاری با آنها را تاييد نمود....

دراين که تعداد کثيری از طالبان توسط سرويس(اتوبوس) با تاييد کامل مقامات مرزی پاکستان به افغانستان منتقل شده اند، نيز جای هيچ گونه سؤال نيست.(6)

سومين لشکرکشی طالبان برای اشغال ولايات ارزگان ـ زابل و هلمند:

طالبان پس از تصرف کامل ولايت قندهار، به تعرض خويش برای تسخير ولايات ارزگان ـ زابل و هلمند، آغاز نمودند. آنها دو ولايت اول را مثل برخورد با ملا نقيب در قندهار، با پرداخت پول و خريداری قوماندانان، از جمله ملا سلام راکتی فرمانده تنظيم سياف، بدست آوردند؛اما درولايت هلمند، که بزرگترين مرکز توليد ترياک وپروسس هيروئين بوده؛ با نيرومندترين قوماندان،آن غفارآخوندزاده، از متحدين جمعيت اسلامی مواجه شدند، که اومانند ملا نقيب و ملا راکتی خود را دربدل پول نفروخت.

درنتيجه دادن التيماتوم طالبان مبنی بر تسليمی وی، درگيری خونين و شديدی بين طرفين درگرفت، که از اواخر دسامبر 1994 تا اوايل جنوری 1995 ادامه پيدا کرد.

درنتيجه طالبان دراثرکمک يک فرمانده محل به نام عبدالواحد که با غفار آخوندزاده اختلافات پيشين داشتند، دراين نبرد حريف نيرومند هلمندی را نخست در لشکرگاه و سپس در موسی قلعه شکست دادند و وی نخست به جانب ولايت غور و سپس با نيروهای اسماعيل خان متحد و يک جا گرديد و طالبان ولايت هلمند را نيز اشغال نمودند.

چهارمين حملۀ طالبان بمنظور تصرف ولايت غزنی:

طالبان پس از تصرف کامل زون جنوب غرب، تهاجم خويش را بجانب ولايت غزنی آغاز نمودند.

درغزنی درحالی که فرمانده تاج محمد مشهور به قاری بابا دريک نبرد و کشمش دوامدار با حزب اسلامی حکمتيار قرار داشت؛ طالبان وقت را غنيمت دانسته وارد نبرد با هردو تنظيم شدند.

قاری بابا راه منفعت بار ملا نقيب و ملا راکتی را درپيش گرفته بخاطر سرکوب حزب اسلامی حکمتيار با طالبان يک جا شد. سرانجام طالبان حزب اسلامی را از شهر غزنی بيرون نموده تمام سلاح های ثقيل و خفيف آن ولايت را تحويل گرفتند:

«فتح غزنی جنبۀ حياتی داشت و نقطۀ تحولی برای طالبان محسوب می شد. راديو کابل اعلام کرد، مداخلۀ طالبان به حمايت از نيروهای دولتی بوده و گزارشهايی از حملات هوايی دولت بر مواضع  حزب نيز موجود بود....

پنجمين تهاجم نظامی طالبان بقصد تصرف ولايت وردک:

با پشتيبانی نيروهای غزنی، طالبان دراواخر جنوری به داخل وردک پيشروی نمودند. هدف آنها نيروهای حزب اسلامی بود که در جنوب کابل صف آرايی کرده بودند.

برخورد با حزب در 30 جنوری درسيد آباد واقع در شاهراه اصلی اتفاق افتاد. براساس گزارشها، برخورد در وردک در31 جنوری منجر به کشته شدند 80 تن و اسارت 250 تن حزبی و تصرف 12 تانک و موشک اندازهای چند لوله ای و 3 عراده توپ MM 122 30 ـ D به وسيلۀ طالبان گرديد.

[گفته می شود که دراين نبرد"طيارات دولت به نفع طالبان مواضع حزب اسلامی را بمباردمان کرد.]

دوروز بعد طالبان کنترول سيدآباد و شيخ آباد را به دست گرفتند. در 5 فبروری جنگ برای کنترول شهر مرکزی ميدان شهر آغاز شد و نهايتاً منجر به کشته شدن 200 نفر از طرفين طی چهار روز جنگ گرديد.

در 7 فبروری، حملۀ وسيع طالبان دفع گرديد. هردو طرف نيروهای خود را تقويت نمودند و طالبان در شب 9 ـ 10 فبروری حملۀ فشرده ای بر روی ميدان شهر آغاز کردند و پس از چند ساعت جنگ، آن جا را به تصرف خود درآوردند.(7)

ششمين لشکرکشی طالبان بخاطر تصرف ولايت لوگر و رسيدن به دروازه های کابل:

قرار گفته ی جنرال بيگی: حزب اسلامی با طالبان توافق کرده و اجازه ی پيشروی طالبان را به طرف ميدان شهرداده است تا با قوتهای دولت روبرو شوند. اما در ميدان شهر شخص مسعود به ملاقات آنها رفته با قوماندانان طالبان هريک ملا ربانی، ملا ترابی و ملا محمد غوث مذاکره نموده با آنها قول و قرار گذاشته که درصورت ازبين بردن قوتهای حکمتيار او حاضر به پذيرفتن پيشنهادات آنها است. مسعود گفت، رفتن من به ميدان شهر يک اشتباه محض بود. درجريان ملاقات و بعد از ختم ملاقات جانم مور مور می کرد که همين حالا مورد اصابت مرمی از کدام طرف طالبان قرارخواهم گرفت. بعد از دور شدن از مواضع آنها نفس راحتی کشيدم و عهد کردم که ديگر چنين اشتباهی نکنم. همان طوری که حکمتيار طالبان را بخاطر مقابل شدن شان با قوتهای مسعود به ميدان شهر رهنمايی کرده بود؛ مسعود نيز آنها را به طرف لوگر رهنمايی کرد. طالبان نيز از موقع استفاده کرده ولسوالی برکی برک را اشغال و به طرف پل علم پيش می آيند.(8)

نيروهای طالبان در همان روزی که ميدان شهر را تصفيه نمودند، افراد حزب را از ناحيه چک در وردک و برکی برک در لوگر بيرون نموده و در 13 فبروری وارد پل علم در دشت اصلی لوگرشدند. چون موقعيت حکمتيار در چهار آسياب تحت فشار نيروهای دولت ربانی از يک طرف و طالبان از

طرف ديگر خيلی خطرناک بود؛ وی به شکل افتضاح آميزی به سروبی فرار کرد وذخاير نظامی قابل ملاحظه ای را از خود به جای گذاشت که شامل سيستم های موشکی پرقدرت "ارگان"، مهمات و يک هليکوپتر باری 17ـ MI بود.

اکنون طالبان به يک اردوی حد اقل 10000 نفری با پشتيبانی حدوداً صد تانک و AVF مبدل شده  بودند....

اين امر ممکن است تا حدی ناشئ از اين واقعيت باشد که تا جنوری 1995 وظايف تاکتيکی مربوط

به توپخانه و زرهپوش ها عمدتاً برعهدۀ افسران رژيم کمونيستی قبلی بود که اعضای سابق جناح پشتون در حزب دموکراتيک خلق افغانستان وفادار به وزيردفاع سابق ژنرال شهنواز تنی بودند که به دنبال کودتای نافرجام عليه نجيب الله در مارچ 1990 به عنوان مهمان! "آی. اس. آی" در

پاکستان اقامت داشتند.

شواهد قوياً حاکی از آن است که تنی شبکه های خود را مجدداً فعال ساخته و شکافهای موجود در مهارت جنگی طالبان را پر کرده است.

هيچ کدام ازاين اقدامات بدون اجازۀ "آی. ای.آی" انجام پذير نبود. حکمتيار در مصاحبه ای با  روزنامۀ فرانتير پست پاکستان درماه فبروری ادعا کرد که 1600 افسر کمونيست در صفوف طالبان خدمت، می کنند.(9)

پس از فرار حکمتيار از چهار آسياب به شهرک سروبی کابل، طالبان برنامه تصفيه اطراف شهر کابل را از وجود حزب وحدت و نيروهای جنرال دوستم، بمنظور باز کردن راه تصرف پايتخت، روی دست گرفتند. زيرا اين نيروها از يک طرف با افراد رزمی حکومت کابل درگير بودند و از جانبی هم اين نيروها و هم ربانی و مسعود در قندهار و غزنی با طالبان کمک نموده بودند؛ وليک آنچه که در راه تصرف کابل و پذيرش طالبان دررأس دولت مشکل آفرين بوده، اين حقيقت غيرقابل انکارمی باشد که: «کابل يک شهر فارسی زبان است و بسياری از سکنۀ آن مسعود را، که يک فرمانده جنگی بزرگی است، به عنوان کسی که سه سال درمقابل حملات بی رحمانه حکمتيار[به کمک نيروهای جنرال دوستم و افسران رژيم دولت پيشين] از شهر دفاع کرده، می شناسند.

بسياری از مردم شهر نيز سخت نگران تحميل سخت گيریهای بنياد گرايانۀ طالبان برکشور بودند، که حوادث بعدی، آن را ثابت کرد. سربازان مسعود که از مردان جنگ آزموزدۀ کشور بودند، تا آن زمان هيچ وجه مشترکی با طالبان نداشتند.

علی رغم اين باور ديپلماتهای غربی در اسلام آباد که فکر می کردند سربازان مسعود در جنگيدن با طالبان ترديد خواهند کرد؛ اغلب پنجشيری ها، که طالبان را بيشتر پشتون های ايالتی وخلقی های کمونيست می دانستند تا مجاهدين اسلامی، در جنگ با آنها هيچ ترديدی نداشتند.

اما واضح بود که مسعود، علاقه ای به مقابلۀ فوری با طالبان نداشت؛ مشروط برآن که آنها درخارج کابل بمانند... تا به حساب بقيه دشمنانش در داخل برسد؛ بويژه حزب شيعی وحدت مزاری و بقايای نيروهای دوستم در کابل که به جنوب غرب شهر نفوذ کرده بودند....

مسعود با اين ديدگاه، مواضع صلح آميزی نسبت به طالبان گرفته بود...حتی طبق گزارشها، تکنيسين های دولت برای ترميم هواپيماهای 17 MI با طالبان همکاری کردند. 

سه هفته بعد موضعگيريهای سه جانبه شروع شد. از طرفی مذاکرات بين طالبان و رهبر حزب وحدت، مزاری، شروع شد که امکان يک تفاهم ودوستی بين آنها عليه دولت را مطرح ساخت....درهمان زمان، مذاکرات بين طالبان و دولت نيز شروع شد. مسعود دوبار با فرمانهان ارشد طالبان ديدار کرد؛ يک بار درميدانشهر ويک بار در کابل....

اين آرامش، در 6 مارچ که مسعود حمله ای همه جانبه راعليه وحدت آغاز کرد، برهم خورد. اين حمله دوروز به طول انجاميد و صدها کشته و زخمی برجای گذاشت. مزاری از روی ناچاری به طالبان روی آورد و وارد معامله سرنوشت سازی با آنها شد....دربعد از ظهر 8 مارچ، نيروهای طالبان که به سلاح های سبک مسلح بودند، وارد ده مرادخان شدند....

سربازان دولتی به روی طالبان درحال پيشروی آتش گشودند... طلبه ها چند زرهپوش و تعدادی از نفرات شان را از دست دادند.هنگامی که مجاهدين حزب وحدت به سفارتخانه های سابق شوروی و پولند در سرک دارالامان وارد شدند؛ از تسليم سلاحهای خود[ به طالبان] امتناع کردند و به نيروهای طرفدار دولت، يعنی جناح انشعابی حزب وحدت اکبری پيوستند، دوباره اوضاع از کنترول خارج شد. آنها سپس تفنگهای شان را به طرف طالبان نشانه گرفتند....

سران طالبان اين اقدام را به عنوان خيانت تلقی کردند. ملا محمد غوث با خاطری آزرده چند روز بعد گله کرد که: " در دوروز اول جنگ(6 و 7 مارچ) مسعود و وحدت هردو هيأتهايی نزذ ما فرستادند و درنتيجه ما بدون اين که قصد جنگ داشته باشيم، وارد شهر شديم. اما هم مسعود و هم مزاری به ما حمله کردند."....

پس از يک آرامش کوتاه مدت، مسعود در صبح 11 مارچ دست به حمله ای زد که ضمن آن تمام توازن نظامی دولت را به نمايش گذاشت. با سنگر گرفتن نيروهای حزب وحدت در سفارتخانه های سابق شوروی و پولند، زرهپوش های دولت نقاط سوق الجشی سرک دارالامان را که زيرحمايت هليکوپترهای توپدار 35ـ MI و جتهای22 ـ SU بود در اختيارگرفتند. حملات راکتی انتقامجويانه ووحشيانه طالبان و وحدت به مرکز شهر، تعداد زيادی کشته و زخمی برجای گذاشت؛ اما بعد از ظهر سربازان دولتی به استقامت جنوب به خرابه های قصر دارالامان در اطراف شهرهجوم آورده و ضمن غارت پسته های مجاهدين شيعه، سنگرهای پشت سرشان را در اطراف شهر درهم شکستند.

محاسبات غلط مزاری به قيمت جانش تمام شد. او در چهار آسياب اسيرشد و آن طور که طالبان ادعا کردند، درحالی که وی را با هليکوپتر به قندهار می بردند، تلاش کرد تفنگ يک طالب را از او بگيرد

و درنتيجه کشته شد.

مرگ مزاری، تلاشهای طالبان را برای حفظ روابط خوب با شيعيان بی ثمر ساخت و نيز احساس خطر فزايندۀ تهران را درمورد پيشروی های جنبش طالبان و روابط آنها با عربستان سعودی و ايالات متحده برانگيخت.

پس از يک هفته جنگ های پراگنده در تپه های اطراف دارالامان، نبرد نهايی بر سرکابل در 19 مارچ درگرفت. دولت يک حملۀ هماهنگ را در چهار آسياب و ريشخور در جنوب شهر و در طول راه ميدان شهر به جنوب غرب آغاز کرد. ضمن يک حملۀ غافلگيرانه، نيروهای دولتی در ساعت 7 صبح چهار آسياب را گرفتند و موضع دفاعی را در مرکز محمد آغه در 32 کيلومتری جنوب کابل، که بر منطقۀ تحت کنترول طالبان مسلط بود؛ ايجاد کردند.

مرکز فرماندهی طالبان در فرقۀ ريشخور، صبح همان روز سقوط کرد و بعد از ظهر، در حالی که برف سنگينی می باريد، نيروهای زرهی دولت ضمن پيشروی، مواضعی را در اطراف جادۀ ميدان شهر به دست آوردند.

غروب همان روز، مسعود برای اولين بار کنترول پايتخت را به دست گرفت و همۀ دشمنانش را به فاصله های بسيار دور از کابل عقب زد.(10)

هفتمين تهاجم طالبان در حوزه ی غرب و اشغال هرات باستان

طالبان پس از شکست در برابر نيروهای مسعود در حوزه ی مرکزی، لشکرکشی را بمنظور جبران اين زخم ناسور! به جانب حوزه ی غرب افغانستان آغاز نمودند. آنها علی رغم اين که تا اواسط ماه مارچ بخش اعظم ولايات نيمروز و فراه را که جزء قلمرو اسماعيل خان بود تصرف کردند؛ وليک مسعود بمنظور جلوگيری از سقوط هرات، 2000 سرباز تازه نفس را به حوزه ی غرب، فرستاد. اين نيروها طالبان را تا 30 کيلومتری شيندند (سبزوار قديم)، عقب راندند.

دراين جنگ ها نيروهای هوايی دولت نقش تعيين کننده را در سرکوب طالبان ايفاء نمودند. يک هفته بعد آن نيروهای دولتی، اسُتان فراه را مجدداً گرفتند و ادعا نمودند که دراين نبرد 200 تن طالب را ازپادرآوردند. اما طالبان با بدست آوردن موترهای نفربر از مرز پاکستان و رفع کمبود نيروی هوايی در جنگ، دست مطالبه ی کمک را به جانب جنرال دوستم دراز نموده خواهان اتحاد با وی شدند.

دوستم که در نتيجه جنگ های کمرشکن در کابل با مسعود، نيروهايش متلاشی شده و بخش بزرگ آن درتهاجم طالبان بر چهار آسياب توسط آنان اسير و به قندهار فرستاده شده بودند؛ بخاطر پاسخ به اين برخورد مسعود و شايد هم رهايی نيروهای اسير شده اش از چنگ طالبان، خطای بزرگ و تاريخی ای را مانند ربانی و مسعود، مرتکب گرديده، اتحاد نيم بندی را با طالبان بست، که عواقب نکبتبار غير قابل جبران را در قبال داشت:

«بارسيدن تکنيسنهای قوای هوايی دوستم به کمک آنها در ماه جولای [مواضع طالبان] مستحکم ترشد. اين افراد، که از مزارشريف و طريق پيشاور و کويته به قندهار آمده بودند؛ هواپيماهای جنگی ميگ 21 طالبان را ترميم و آمادۀ پرواز نمودند. سفر اين تکنيسنها از طريق پيشاور و کويته بطور بارزی نشانندۀ وساطت پاکستان در قضيه بود. نتايج کار آنها چشم گير بود. در سوم اگست هواپيمای ميگ جنگی طالبان يک هواپيمای باربری روسی 76 ـ 11 را که مهمات البانی را به کابل حمل می کرد؛ وادار به فرود آمدن نمود و در ماه سپتامبر، همين اتفاق برای بوئينگ 727 آريانا افتاد که از خليج فارس به جلال آباد برمی گشت و کالاهای تجاری حمل می کرد.

در فصل تابستان، عمليت سربازگيری نيز به اوج خود رسيد و نيرويی که در بهارحدود15000 تخمين زده می شد، در اواخر سال به 25000 رسيد. نيروهای جديد از پايگاه اصلی طالبان در مدرسه های بلوجستان و ايالت مرزی ونيز از مقر مجاهدين پکتيا و لوگر می آمدند که دراين دو منطقه در ماه سپتامبر سربازگيری عمده صورت گرفت.

تحت حمايت مولوی احسان الله، فرمانده طالبان در خوست و جلال الدين حقانی، رئيس کهنه کار مجاهدين که سرنوشت خود را با سرنوشت طالبان گره زده بود، يک نيروی 2000 نفره تشکيل و با تشويقهای مناسب به منظور ياد آوری از نقش وطن پرستانۀ قبايل برادر، در بيرون راندن غاصبان تاجيک! از پايتخت، به کابل اعزام شد. همچنين حضور داوطلبان طالب پاکستانی که شمار آنها در سال 1996 و 1997 به بيش از 3000 نفر رسيد، نيز محسوس بود.

در ماه اگست، دولت دستور حمله به غرب را صادرکرد... در 23 اگست نيروهای دولت با حمايت هواپيماهای جنگی و توپخانه به دلارام هجوم بردند و زره پوشها و وسايط نقليۀ طالبان را به غنيمت گرفتند. ظرف سه روز، آنها بر مناطق گسترده ای ازهلمند مسلط شدند؛ موسی خان،[يا موسی قلعه]،  نوزاد و بخشهايی از گرشک را گرفتند و خود قندهار را نيز مورد تهديد قراردادند....

در گرشک، نيروهای دولتی در سه محور پيشروی کردند؛ در يک جادۀ اصلی و دو جادۀ فرعی. درنتيجۀ عدم شناسايی کافی، تعداد زيادی از نيروی جادۀ اصلی به کمين نيروهای طالبان افتادند و فرمانده نصيرشيندندی ودهها سرباز کشته شدند. اسماعيل خان که پشت سر نيروهای خط مقدم دولتی بود، ناگهان دستور عقب نشينی عمومی داد؛ اما هنگامی که موترهای پر از طالب، جادۀ اصلی پشت سر آنها را قطع کردند، نيروهای او دچار اغتشاش شدند. تلاش آنها برای ايجاد خط دفاعی در نزديکی دلارام، به دليل حملات چندين جناحی طالبان شکست خورد و طالبان در 29 اگست يعنی کمتر از يک هفته پس از ترک دلارام، آن را مجدداً تصرف کردند....

در ساعات اوليۀ روز يک شنبه سوم سپتامبر، اسماعيل خان علی رغم مخالفتهای فرماندهان قندهاری و هلمندی، دستور ترک شيندند[سبزوار] و توقف جنگ را صادرکرد. اين اقدام به عنوان يکی از شگفت انگيزترين و متناقض ترين تصميمات جنگ با طالبان تلقی گرديد و سيل اتهامات و تعبيرات را عليه اسماعيل خان نمايندۀ دولت ربانی درغرب جاری ساخت... در سپيده دم سوم سپتامبر، نيروهای دولتی پياده و سوار بر وسايط به شکلی تار و مار به طرف شهر هرات در حال عقب نشينی بودند.

دراين ضمن دوستم تحت نفوذ پاکستان با نيروی هوايی خود از طالبان حمايت می کرد....

[اين دومين اشتباه بزرگ ناشئ از عقده گشايی دوستم عليه مسعود، صورت گرفت؛ يعنی اشتباه متحد ديروزش را با اشتباه همانند وی پاسخ داد، که در فرجام هردو آب را در آسياب آی. اس. آی ريختند و تيشه را بر ريشۀ خود زدند.]

سرانجام، دراول روز سه شنبه 5 سپتامبر، اسماعيل و فرماندهانش به سمت اسلام قلعه و مرز ايران فرار کردند. عقب نشينی از شهر با چنان وضع بدی انجام شد که بعضی نيروها حتی آگاه نشدند که بايد فرارکنند. يک تعداد افراد دولت در تاريکی شب از جنوب عقب نشينی کرده بودند و دريکی از ميدانهای اصلی شهر در داخل وسايط شان خوابيده بودند. آنها وقتی صبح از خواب بيدارشدند، جنگجويان طالبان را ديدند که وارد آن محل می شدند. همۀ آنها ضمن تير اندازی متقابل با طالبان کشته شدند و اين تنها اقدام نظامی واقعی بود که در شهر صورت گرفت.(11)

هشتمين حمله طالبان برای تصرف پايتخت

طالبان پس از تصرف دومين شهر بزرگ و استراتژيک درغرب افغانستان، تصميم تصرف پايتخت را اتخاذ و حملات پيهم خويش را به دروازه های جنوب و جنوب غرب کابل آغاز نمودند.

آنها علی رغم اين که در بدوامر چهار آسياب ـ قلعه قاضی وخرُد کابل را از تاريخ 16 الی 23 نوامبر تصرف نمودند؛ اما در ضد حمله مورخ 24 نوامبر، دولت مناطق مذکور را از طالبان پس گرفت.

طالبان با استفاده از تاکتيک های حکمتيار(همان دستور پيشين آی. اس. آی) درماه جنوری 1996 به تعداد 287 راکت را برمناطق تحت تصرف دولت فير نمودند، که دراثر آن 44 غير نظامی کشته و167 نفر زخمی شدند؛ اما بدترين حمله ی توپخانه آنها در 26 جون، هنگامی صورت گرفت، که گلبدين حکمتيار پس از يک توافق با دولت در ماه می، وارد کابل شد تا پست نخست وزيری را عهده دار شود.

ورود حکمتيار به پايتخت، منجر به فير 300 راکت از طرف طالبان به کابل شد، که باعث کشته شدن 64 تن و زخمی شدن 138 نفر از مردم بی گناه شهر کابل گرديد.

اما طالبان که از راه اندازی عمليات ها در جنوب کابل و پرتاب راکت های کور زندگی برانداز، نتيجه دلخواه را بدست آورده نتوانستند، جبهه جنگ را بجانب جنوب شرق و شرق کشور تغيير دادند.

آنها در ماه اگست:« نيروهای حکمتيار را در پکتيا شکست داده پايگاه اصلی او را در سپين شيکر در نزديکی مرز پاکستان تصرف کردند.

مسعود تحت فشار ناگهانی قرارگرفت تا خط دفاعی خود را از کابل به لغمان و ننگرهار توسعه دهد و ازپايگاههای حزب اسلامی دفاع کند.... در فاصله جنوری و اگست سال 1996 او نتوانست طالبان را درخارج کابل درهم بشکند و بعداً علی رغم درک درست خودش، اورا ترغيب کردند، که خط دفاعی را بيش ازحد گسترش دهد؛ گام به گام زمينه برای شکست سخت ماه سپتامبر وسقوط کابل فراهم گرديد.

طالبان از پکتيا مستقيماً به ننگرهار هجوم آوردند. درآن جا بی قانونی مجاهدين و پول های طالبان کار خودش را کرد.

نهمين حمله طالبان به قصد برچيدن بساط شورای جهادی ننگرهای و حوزه شرق

در اول سپتامبر آنها عذرا [شهرستان ازره لوگر] را در مرز لوگر ـ ننگرهار گرفتند، درحالی که نيروهای تقويتی دولتی از کابل و سروبی به آن جا اعزام شده بودند.از آن جا طالبان به سمت شرق به طرف حصارک پيشروی کردند و در حصارک فرمانده محلی حاجی داوود، به آنها پيوست.

وقتی شورای جناح بندی شدۀ ننگرهار به دو گروه طرفداران طالبان وضد طالبان منشعب شد؛ رهبرآن، حاجی قدير، که ديرهنگام سرنوشتش را به سرنوشت دولت کابل گره زده بود، از جلال آباد به پاکستان گريخت. در11 سپتامبريک کاروان نظامی طالبان تحت فرماندهی ملا بورجان به جلال آباد رسيد و روز بعد با جنگ، شهر را تصرف کرد، که اين واقعه 70 کشته برجای گذاشت....

نيروهای نظامی طالبان بدون لحظه ای مکث به ولايت لغمان و کنر در شمال ننگرهار هجوم بردند؛ اما چنانکه هردو طرف می دانستند، هدف اصلی سروبی بود؛ پايگاهی که در شاهراه کابل ـ جلال آباد در 75 کيلومتری شرق کابل قرارداشت و به طور سنتی سنگر مستحکم حزب اسلامی محسوب می شد.

آن جا از طرف مسعود نيز به عنوان خط جديد دفاع کابل در جبهۀ شرق انتخاب شده بود.

مسعود از درۀ جلال آباد با توپخانه و نيروهای زرهی پياده اين شهر و گلوگاه بلند تنگۀ ابريشم را که به آن ختم می شد، تقويت کرده بود. اين شهر که در انتهای غربی تنگۀ ابريشم واقع شده، (يعنی درجايی که دريای کابل و شاهراه در يک تنگۀ باريک به هم وصل می شوند) به لحاظ نظری به آسانی قابل دفاع بود؛ اما مسعود از نظر سياسی ضعف داشت.

درشهر سروبی علاوه بر نيروهای تاجيک مسعود که تحت فرماندهی ژنرال فهيم بودند، نيروهای پشتون حزب اسلامی تحت فرماندهی يک فرمانده محلی به نام زرداد، که روابط تيره ای با حکمتيار داشت؛ نيز حضور داشتند. به علاوه مسعود و فرماندهانش با وضعيت جغرافيايی مناطق اطراف

آشنايی چندانی نداشتند. يکی از دستيارانی که 12 سپتامبر همراه مسعود اطراف سروبی را مورد بررسی قرارداده بودند، می گويد که آنها بيشتر وقت شان را صرف مطالعۀ نقشه می کردند.

اما قبل ازهرچيزی اين سرعت پيشروی طالبان بود که فرماندهان دولتی را شگفت زده کرد.(12)

دهمين حمله ی طالبان بمنظور گرفتن پايتخت و اعلان امارت اسلامی در افغانستان

طالبان پس از تصرف ولايت ننگرهار واسُتانهای حوزه شرق (13سپتامبرلغمان و22 سپتامبرکنرها) تهاجم شان را از چندين محور و با تمام ظرفيت های دست داشته مطابق رهنمودهای آی. اس. آی. پاکستان و استفاده از دانش، تجارب و شرکت فعال افسران حلقۀ شهنواز تنی به سمت سروبی وکابل آغاز نمودند:

«آنها همانند پيشروی در شيندند[سبزوار] در يک سال قبل، از بسيج کامل استفاده کردند ونه تنها درطول شاهراه، بلکه ازجنوب در طول جادۀ خاکی هزارک [يا حصارک] به جنوب و از تپه های لغمان در شمال شاهراه نيز پيش رفتند.

با تسليم شدن جنگجويان حزب اسلامی و فرار وکمبود مهمات، دفاع تنگه خود دچار اغتشاش گرديد وبالآخره هنگامی که در شب 24 سپتامبر مليشای طالبان از سه جناح به شهر حمله کردند، نيروهای مدافع شهر تسليم شدند و دهها سرباز دولتی فراری گرفتار آمدند.

هرگونه اميد فرماندهان کابل به اين که طالبان برای تجديد سازماندهی خود قبل از حمله به پايتخت اندکی مکث کنند، بزودی از بين رفت. آنها بدون لحظه ای توقف، بی امان به محورشاهراه اصلی و گذرگاه لته بند که به دشت کابل و بگرام [ يا بگرامی ] ختم می شود، هجوم آوردند.

دولت در تلاشی نافرجام، برای حفظ اين گذرگاه تلفات سنگينی داد. همزمان يک راه پيشروی ديگر به سمت شمالی از سروبی به درۀ تگاب بازشد که پايگاه هوايی بگرام و در آن طرف پايگاه، شاهراه شمالی کابل به جبل السراج را مورد تهديد قرار داد.

در جبهه های ميدان شهر و ريشخور در جنوب و جنوب غربی کابل، قطعات نظامی دولتی در معرض حملات طالبان که قبلاً به آن جا هجوم آورده بودند، قرار گرفتند.

نيروهای مسعود هرگز نتوانستند از بار شکست سنگين سروبی کمر راست کنند. در25 سپتامبر آنها سعی کردند آخرين خط دفاعی را در پلچرخی در زاويۀ شرقی دامنه کابل ايجاد کنند، جايی که ده ماه قبل، مانع پيشروی طالبان شده بودند. اما حملات هوايی وهليکوپترهای توپدار نتوانست کارسازباشد. اوضاع که به سرعت از کنترول[دولت] خارج می شد، بواسطۀ نفوذ چند جانبۀ طالبان به جلگۀ کابل از جنوب شاهراه به سمت کابل و در طول ارتفاعات حايل بين شاهراه و ده سبز در شمال، بيشتر به وخامت گراييد.

در ساعت 4 بعد از ظهر روز پنج شنبه 26 سپتامبر، آخرين زرهپوشهای دولتی پراز سرباز به سرعت بطرف پلچرخی می رفتند، درحالی که توپخانه طالبان درپشت سرشان می غريد.

چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، وظيفۀ آنها اکنون ترک کابل بود تا دفاع از آن. در ساعت 3 بعد از ظهر، مسعود ضمن مشورت با فرماندهان ارشد در قرارگاه فرقه زرهی در خير خانه واقع در حاشيۀ شمالی کابل دستورعقب نشينی عمومی از پايتخت را صادرکرد.(13)

نقش سازمان ملل متحد در جريان اين جنگ ها مانند 15 سال جنگ تحميلی بر مردم ويتنام ـ 14 سال قتل و کشتار مردم افغانستان در دهه هشتاد ترسايی ـ شصت سال نبرد خونبار مردم فلسطين و اشغال عراق توسط ايالات متحدۀ امريکا، يک ديپلماسی منفعل ـ ناکام و زندگی برانداز بوده است.

 زيرا اين جنگ ها از طرف ايالات متحدۀ امريکا و متحدين اروپايی وآسيايی وی در راستای تحقق "پلان مارشال" اتزونی براين کشورها تحميل گرديده است.

ازآن جايی که دولت امريکا بحيث عضو شورای امنيت سازمان ملل متحد دارای حق "ويتو"بوده؛هر تصميمی که ازجانب اسامبله عمومی اين سازمان درمورد تعيين سرنوشت اين کشورها اتخاذ گرديده با واکنش منفی وزارت خارجه امريکا مواجه و با استعمال رأی " ويتو" نقش برآب گرديده است.

ازاين رو سفرهای محمود مستری نماينده فوق العاده سازمان ملل متحد و معاون وی، به افغانستان؛ بويژه، به تاريخ 19 دلوـ 28 دلوـ 23 حوت 1373 و 26 عقرت 1374 به کابل و مزارشريف هيچ نتيجه ای را ببار نياورد. زيرا مسألۀ قطع جنگ و خونريزی دراين کشور در راستای اهداف درازمدت ايالات متحده ی امريکا ـ پاکستان و سلاطين عرب، در افغانستان و آسيای ميانه، آن گونه که آزمندی های سودجويانه ی آنها حکم می کند، چرخش صد درصد را درقبال نداشت؛ از آن رو اين پروسه از جانب آنها سبوتاژ وتخريب گرديد، که درنتيجه گيری ازاين بخش روی آن توضيحات ارائه خواهد شد.

بدين ترتيب طالبان در شامگاه 26 سپتامبر 1996 ترسايی، مطابق 5 ميزان 1375 خورشيدی پايتخت افغانستان را اشغال و امارت اسلامی را بجای دولت جمهوری اسلامی اعلان و شش ساعت بعد، دکتر نجيب الله رئيس جمهور پيشين و پناه برده دردفتر سازمان ملل درکابل را خلاف تمام موازين ـ قوانين و میثاق های پذیرفته شده جهانی، از مقرآن سازمان توأم با خشونت وشدت عمل دستگیر و بعد ازشکنجه وبه قتل رسانیدن، در چهارراهی آريانا، جايی که وی شعار مشهور« وطن يا کفن» را در جمع حامیان حاکمیت اش علیه تهاجم ارتش پاکستان و مزدوران جهادی آنان سرداده بود، حلق آويز نمودند. همزمان با آن صفحه حاکميت تنظيم جمعيت اسلامی افغانستان در پايتخت کشور برچيده شد و مطابق آرزوهايی که در سطور بالا اظهار داشته اند:

"غرور زخم خوردۀ جامعۀ پشتون(!) که سلطۀ سياسی ديرپا و دوقرن و نيمۀ شان توسط اقليتی تازه(!) تهديد شده بود،"سرانجام با برنامه ريزی سازمان " آی. اس. آی " و جانفشانی های جنرال نصيرالله بابر و کرنيل امام پشتون تبارهای پاکستان" التيام يافت؛(!) و" نقش وطن پرستانۀ قبايل برادر، در بيرون راندن غاصبان تاجيک(!) از پايتخت،"، نيز قلب های ناقرار شئونيزم تماميت خواه را تسکين بخشيد.

در عين زمان، يکی از آرزوهای پنج ساله ی سازمان آی. اس. آی و ژنرال های پاکستانی، نيز درتغيير رژيم درپايتخت و چند شهر افغانستان تا حدی برآورده گرديد.

 

(ادامه دارد)

 

 

مقالات مرتبط

...

خدا که می دهد نمی پرسد بچه کیستی؟! "اما آی اس آی"و ده ها مماثل ... وسیله می شوند. ادامه

...

طوری که شما آگاهی کامل داريد؛ اشغالگران امريکايی پس از بيست سال جنگ و خونريزی؛ غارت و سيه روزی مردم... ادامه

...

سه سال پوره، از حاکمیت گروه وحشت و دهشت تالبانی در کشور من و تو میگذرد. این سومین سالگرد سیاه و خشن... ادامه

...

لشکرکشی طالبان در برابر مردم و فراخوان قیام عمومی مردم افغانستان علیه آنان! از خیزش مردم بدخشان ده ر... ادامه

...

آتشی را که رژیمهای مزدور پاکستان ودیگرکشورها به نیابت ازقدرتهای آمپریالیستی، از نیم قرن قبل تا بدینس... ادامه

...

تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان طالبان و ارتش پاکستان رخ میدهد یک بازی استخباراتی، یک تاکتیک... ادامه

...

اجلاس دو روزه دوحه درباره بحران افغانستان به سرپرستی سازمان ملل با شرکت ۲۵ کشور و چندین نهاد منطقه‌ا... ادامه

...

اخیرا نهاد تحقیقی «رواداری» که تحت نظر سازمان ملل، توسط شهرزاد اکبر فعالیت می‌کند گزارش تکان دهنده‌ا... ادامه

...

این روزها پخش جریان حضور آقایی به نام عبدالباری عمری نماینده ی‌!؟ طالبان در آلمان و گرفتن عکس یادگار... ادامه

...

ازآغاز سده ی بیست و یکم تا این دم، تاریخ چه پیش آمد های شگفتی را در سرزمین خورشید، درج برگ های روزگا... ادامه

...

افغانستان دراثرتجاوزات استعماری یکصد وشصت سال قبل زمان تسلط انگریزیها وبخصوص پس ازتحمل شکست ننگین شا... ادامه

...

دو سال پس از تسلط طالبان بر افغانستان، زلمی خليلزاد سفير کبير(!) و نماینده پیشین ايالات متحده ی امری... ادامه