سی سال پس از فروپاشی «دیوار برلین» آیا دلیلی برای جشن گرفتن وجود دارد؟ 

سی سال پس از فروپاشی «دیوار برلین» آیا دلیلی برای جشن گرفتن وجود دارد؟ 

 

قسمت اول

ایزان ویه‌گاس

ترجمه جنوب جهانی
ابراز مخالفت با فروپاشی دیوارها، هر دیواری که موجب جدایی مردم شود، کاری دشوار است. به همین دلیل، دشوار است که از سقوط دیوار برلین که در نوامبر ۱۹۸۹ رخ داد استقبال نکنیم یا انتظار نداشته باشیم که دیگر دیوارهایی که امروز، سی سال بعد، همچنان پابرجا هستند یا تازه در حال ساختند، فرو بریزند؛ دیوارهایی که بدون برانگیختن شرمندگی در اکثر مردم، همچنان به جا مانده‌اند.

اما همچنین کاملاً منطقی است که پرسش کنیم آیا فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی، که به‌طور نمادین از طریق تصاویر سقوط دیوار به نمایش گذاشته شد، به‌راستی پیروزی‌ای برای دموکراسی بوده است یا خیر.

در تأمل درباره این موضوع، باید به این نکته توجه کنیم که دموکراسی تنها یک وجه سیاسی ندارد که اغلب به چندحزبی‌گری صرف کاهش می‌یابد، بلکه دارای وجهی اجتماعی نیز هست. این یک نظام است که در آن «دِموس»، یعنی توده‌های عظیم مردم عادی، باید نه تنها بتوانند در تصمیمات سیاسی مربوط به جامعه شرکت کنند ـ و نه فقط از طریق انتخابات ـ بلکه باید به انواع دیگری از مزایا نیز دسترسی داشته باشند، معمولاً به شکل خدمات اجتماعی که به عنوان شهروند از حق آنها برخوردارند.
به سود چه کسی؟ کلیساها
بنابراین، پرسش کلیدی و ضروری این است: «به سود چه کسی؟»؛ «چه کسی یا کسانی از این واقعه استثنایی بهره‌مند شدند؟» خواننده گرامی، آماده باشید، زیرا پاسخ ممکن است شما را شگفت‌زده کند. بزرگ‌ترین بهره‌مندان اقتصادی از «انقلاب‌های رنگین» که پس از «سقوط دیوار» در اروپای شرقی رخ دادند، بی‌شک اشراف زمیندار، طبقه حاکم پیشین، و متحد نزدیک آنها، یعنی کلیسای کاتولیک بودند؛ و همچنین کلیسای ارتدکس در روسیه که پیش از انقلاب نیز مالک اراضی بسیاری بود.

به‌سبب انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و تغییرات انقلابی که شوروی‌ها در اروپای شرقی در سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ به وجود آوردند، اشراف و کلیسا اراضی وسیع خود – قلعه‌ها، کاخ‌ها و غیره – و همچنین جایگاه برجسته سیاسی خود را از دست دادند.

در سال‌های پس از سقوط «دیوار برلین»، نه تنها خانواده‌های اشرافی امپراتوری‌های پیشین آلمان و اتریش-مجارستان، بلکه به‌ویژه کلیسای کاتولیک توانستند در اروپای شرقی زمین‌هایی را که در سال ۱۹۴۵ ملی شده بودند، بازپس بگیرند. نتیجه این بود که کلیسای کاتولیک دوباره به بزرگ‌ترین مالک زمین در کشورهایی مانند لهستان، جمهوری چک، مجارستان، کرواسی و غیره تبدیل شد. بسیاری از زمین‌داران اشراف سابق، مانند خاندان شوارتسنبرگ، نیز دوباره به مالکیت کاخ‌ها و املاک وسیع در اروپای شرقی رسیدند و بار دیگر از امتیازات و نفوذ قابل توجهی در قدرت سیاسی برخوردار شدند، درست همان‌طور که در «دوران خوب قدیم» پیش از سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۴۵ داشتند.

با این حال، با وجود اهمیت این حقایق، شاید شما هرگز فرصتی برای خواندن حتی یک کلمه در مورد آن‌ها در رسانه‌های اصلی نداشته باشید؛ برعکس.
در طول «سقوط دیوار» که از تلویزیون پخش می‌شد، ما متقاعد شدیم که کارول یوزف ووژتیلا، یعنی پاپ ژان پل دوم، با همکاری رئیس‌جمهور فوق‌العاده محافظه‌کار رونالد ریگان و سازمان سیا برای احیای «دموکراسی» در اروپای شرقی تلاش کرده است. این در حالی است که معرفی رهبر کلیسای کاتولیک، که یک نهاد ذاتاً غیردموکراتیک است و در آن تنها پاپ حق تصمیم‌گیری دارد و میلیون‌ها کشیش و مؤمن عادی نمی‌توانند هیچ اعتراضی کنند، به‌عنوان یک مروج دموکراسی، ایده‌ای مضحک و به‌طور قطع غیرقابل باور است.

اگر پاپ‌ها واقعاً می‌خواستند برای دموکراسی مبارزه کنند، فرصت بزرگی داشتند تا با دموکراتیک کردن کلیسای کاتولیک خود آغاز کنند. ژان پل دوم به وضوح نشان داد که تمایلی به دموکراسی ندارد، آن‌چنان که به راحتی «الهیات رهایی‌بخش» را محکوم کرد و بدون تردید در اتحاد با رونالد ریگان و با حمایت مالی سیا، علیه نمایندگان شجاع این الهیات، که اغلب کشیشان و راهبه‌های ساده‌ای بودند و خواستار تغییر دموکراتیک در آمریکای لاتین بودند، جنگید. تغییری دموکراتیک که اتفاقاً بسیار ضروری‌تر از اروپای شرقی در آن نیمکره بود. در واقع، در بخش اعظم آمریکای لاتین، مردم هرگز از دستاوردهایی چون مسکن ارزان‌قیمت، آموزش رایگان، مراقبت‌های بهداشتی یا بسیاری دیگر از خدمات اجتماعی که در لهستان کمونیستی و دیگر کشورهای اروپای شرقی رایج بود، بهره‌مند نشده‌اند.

در آمریکای لاتین نیز کلیسای کاتولیک به‌طور سنتی قدرتی بزرگ و زمین‌دار بوده است که ثروت و امتیازات آن حاصل از تصرفات خونین زمین توسط فاتحان اسپانیایی بوده و می‌توانست با یک دموکراتیزاسیون واقعی به نفع دهقانان و دیگر زحمتکشان از میان برداشته شود. شاید به همین دلیل بود که پاپ ژان پل دوم به‌شدت برای تغییر اجتماعی و سیاسی در اروپای شرقی تلاش کرد، اما در عین حال با وقوع تحولات مشابه در آمریکای لاتین به‌شدت مخالفت ورزید.

در کشورهای عمدتاً کاتولیک اروپای شرقی، و به‌ویژه در لهستان، کلیسای کاتولیک بخش بزرگی از ثروت و نفوذ اجتماعی و سیاسی سابق خود را بازیافت.

در روسیه، کلیسای ارتدکس تقریباً تمام ثروت‌ها و نفوذهای پیشین خود را به دنبال انقلاب ۱۹۱۷ از دست داده بود. اما پس از آن که گورباچف و یلتسین نظام کمونیستی برخاسته از انقلاب اکتبر را که به جدایی کلیسا از دولت انجامیده بود، برچیدند، کلیسا توانست بخش بزرگی از املاک و نفوذ خود را باز پس گیرد. امروز کلیسای ارتدکس روسیه تمامی اراضی و ساختمان‌های عظیمی را که پیش از ۱۹۱۷ در اختیار داشت، باز پس گرفته است و دولت نیز با هزینه‌ی تمامی مالیات‌دهندگان، چه مسیحی و چه غیر مسیحی، به‌سخاوت از بازسازی کلیساهای قدیمی و ساخت کلیساهای جدید حمایت مالی کرده است.

کلیسای ارتدکس روسیه دوباره به یک نهاد بزرگ، ثروتمند و قدرتمند تبدیل شده است و به‌همان اندازه که در دوران تزاری پیش از انقلاب و دوران قرون وسطی به دولت نزدیک بود، اکنون نیز با دولت جدید پیوند نزدیکی دارد.

زیان‌دیدگان از فروپاشی
با این حال، باید گفت که وضعیت اقتصادی مردم عادی روسیه به هیچ وجه قابل مقایسه با وضعیتی نیست که کلیسای ارتدکس از آن برخوردار است. تغییرات انقلابی پس از انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه، پیشرفت‌های عظیمی را در زندگی اکثریت جمعیت به همراه داشت که پیش از آن در فقر و عقب‌ماندگی شدید به سر می‌بردند.

در زمان سقوط دیوار برلین، سطح رفاه عمومی در میان مردم شوروی بسیار بالا بود. شهروندان شوروی در سال ۱۹۹۰ خواهان انحلال اتحاد جماهیر شوروی نبودند؛ بلکه برعکس، در رفراندومی که در سال ۱۹۹۱ برگزار شد، سه چهارم از شهروندان آن کشور به حفظ دولت شوروی رأی دادند. دلیل آن نیز این بود که تحولات اجتماعی صورت‌گرفته در کشور به نفع آن‌ها تمام شده بود. انحلال اتحاد جماهیر شوروی که با دقت توسط گورباچف و نهایتاً توسط یلتسین به ثمر رسید، واقعاً فاجعه‌ای برای زندگی اکثریت مردم شوروی بود.

فقر گسترده و ناامیدکننده‌ای که پیش از انقلاب اکتبر در روسیه رایج بود، در دهه‌ی ۱۹۹۰ دوباره بر زندگی مردم این کشور سایه افکند. یعنی درست در همان زمانی که تحت نظارت بوریس یلتسین خصوصی‌سازی اموال عظیم جمعی که طی دهه‌ها از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۰ با تلاش‌های خارق‌العاده و فداکاری‌های بی‌حد و حساب میلیون‌ها شهروند عادی شوروی انباشته شده بود، آغاز شد. این اقدام که به‌واقع یک جرم بود، تنها به نفع گروه کوچکی از سودجویان، موسوم به «پروفیتاریا» (ثروت‌اندوزان) تمام شد که یک‌شبه به ابرثروتمندان تبدیل شدند. گروهی از افراد سودجو و مافیایی که روسای آن‌ها اکنون در روسیه به «الیگارش‌ها» معروف هستند.

جای تعجب نیست که اکنون اکثریت روس‌ها به‌شدت از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ابراز پشیمانی می‌کنند و در کشورهایی از بلوک شرق سابق، همچون رومانی و آلمان شرقی، بخش زیادی از مردم، اگر نگوییم اکثریت، با حسرت زیاد به روزهای نه‌چندان بدی که پیش از سقوط «دیوار برلین» تجربه کرده بودند، می‌نگرند؛ موضوعی که بارها در نظرسنجی‌ها به‌وضوح مشاهده شده است.

یکی از جنبه‌های مشخص این حسرت، واقعیتی است که خدمات اجتماعی حیاتی، مانند مراقبت‌های بهداشتی و آموزش، از جمله آموزش عالی، دیگر مانند دوران قبل از سقوط دیوار، رایگان نیستند. همچنین زنان بسیاری از مزایایی را که تحت نظام کمونیستی به دست آورده بودند از دست دادند؛ مزایایی همچون فرصت‌های شغلی، استقلال اقتصادی و دسترسی به مهدکودک‌ها و مراکز نگهداری از کودکان که به آن‌ها اجازه می‌داد تا از کار خانگی رهایی یابند.

اکثریت مردم کشورهای موسوم به «ماهواره‌های» اتحاد جماهیر شوروی نیز پس از سقوط دیوار، دوران‌های بسیار سختی را تجربه کردند. اکثریت عظیمی از این کشورها دچار روند گسترده‌ی صنعتی‌زدایی شدند، چرا که خصوصی‌سازی به شرکت‌های چندملیتی بزرگ و بانک‌های بزرگ غربی اجازه داد تا وارد شوند و آنچه را که با نام معنادار «شوک درمانی» معرفی کردند، پیاده کنند؛ روشی که شامل اخراج گسترده‌ی کارگران به‌نام کارایی و رقابت بود. یک مصیبت که البته مردم آن کشورها پیش‌تر تجربه نکرده بودند.

بیکاری دقیقاً زمانی آغاز شد که خدمات اجتماعی، که زمانی امری بدیهی محسوب می‌شدند، به دلیل عدم سازگاری با الگوی نئولیبرال سرمایه‌داری معاصر، کنار گذاشته شدند. امروزه در اروپای شرقی – و این مسئله برای کسانی که کنجکاوی بررسی آنچه در آنجا می‌گذرد را داشته‌اند، پنهان نیست – جوانان آینده‌ای ندارند. به همین دلیل مجبور می‌شوند زادگاه خود را ترک کنند و در آلمان، بریتانیا و سایر کشورهای غربی به دنبال شانس بهتری بگردند.

حقیقت این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، شرکت‌های چندملیتی به‌شدت وارد اروپای شرقی شدند تا بتوانند همبرگر، نوشابه‌های کولا، اسلحه و دیگر محصولات خود را بفروشند. آن‌ها منابع طبیعی این کشورها را در اختیار گرفتند، نیروی کار و کارکنان با صلاحیت و آموزش‌دیده به هزینه دولت سوسیالیستی را با دستمزدهای پایین استخدام کردند و میلیون‌ها نفر دیگر را که از نظرشان «غیرمولد» بودند، کنار گذاشتند.

دیگر آسیب‌دیدگان فروپاشی: طبقه کارگر غرب
بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی همچنان به‌درستی در اروپای غربی به عنوان پیروز بر آلمان نازی شناخته می‌شد و الگوی اجتماعی و اقتصادی آن از جایگاه بزرگی برخوردار بود. در این شرایط، نخبگان غربی با شتاب به اجرای اصلاحات سیاسی و اجتماعی که معمولاً به نام «دولت رفاه» شناخته می‌شوند، روی آوردند. هدف چیزی نبود جز جلوگیری از تغییرات رادیکال و حتی انقلابی در قاره کهن، به‌ویژه در کشورهایی مانند فرانسه و ایتالیا که در آن‌ها نفوذ احزاب کمونیست بسیار قابل توجه بود.

تا زمانی که جنگ سرد ادامه داشت، نخبگان اروپایی حفظ نظام «دولت رفاه» و همچنین نرخ‌های بالای اشتغال را ضروری می‌دانستند تا بتوانند وفاداری کارگران را در برابر رقابت کشورهای کمونیستی با سیاست‌های اشتغال کامل و سیستم‌های پیشرفته خدمات اجتماعی حفظ کنند. با این حال، «دولت رفاه» مانعی برای حداکثرسازی سود طبقات حاکم محسوب می‌شد. نظریه‌پردازان سرمایه‌داری «خالص» از آنچه به نظرشان دخالت زیان‌بار دولت در بازاری که ادعای آزادی آن را داشتند، انتقاد می‌کردند.

با فروپاشی کمونیسم، طبقات اجتماعی دارای قدرت اقتصادی در اروپای غربی این فرصت را یافتند که بعد از سال‌ها دولت رفاه را از بین ببرند؛ دولتی که پس از سال 1945 از ترس سرایت انقلاب اجتماعی به کشورهای سرمایه‌داری غربی به ناچار ایجاد کرده بودند. از بین رفتن غیرمنتظره اتحاد جماهیر شوروی و پایان رقابت اجتماعی با آن، برای طبقه حاکم اروپای آن زمان رهایی‌بخش بود. آن‌ها احساس آزادی کردند تا خدمات اجتماعی و قوانین کاری مرتبط با «دولت رفاه» را حذف کنند، چرا که این قوانین مانعی برای بهره‌برداری کامل از سودآوری تجارت‌هایشان بودند.

بنابراین، نابودی خدمات اجتماعی در اروپای غربی به دنبال فروپاشی دیوار برلین تصادفی نبود. تهدید الگوی شوروی محو شده بود. طبقه کارگر کشورهای سرمایه‌داری کلاسیک دیگر الگویی برای الهام گرفتن نداشت، و به این ترتیب، آرام کردن آن‌ها پس از اعلام «پایان تاریخ» بسیار آسان‌تر شد.

در اروپای غربی و دیگر نقاط جهان، تا اوایل قرن بیست و یکم، طبقات حاکم اقتصادی همچنان به دنبال از بین بردن هر نشانه‌ای از امتیازاتی هستند که قبلاً به اجبار و به دلیل وجود تهدید انقلاب اعطا کرده بودند. در حقیقت، «فروپاشی دیوار برلین» به عنوان نماد، شرایطی را فراهم کرد که اکنون شاهد بازگشت شدید به نوعی از سرمایه‌داری هستیم که چارلز دیکنز نویسنده بریتانیایی در قرن نوزدهم آن را به خوبی توصیف کرده بود.

از فاجعه‌ای که با فروپاشی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورها رخ داد، تنها مردم آن مناطق آسیب ندیدند. بلکه صدها میلیون نفر دیگر نیز از این حادثه آسیب دیدند، اگرچه شاید بسیاری از آنان هنوز اثرات این فروپاشی تاریخی را در زندگی خود درک نکرده باشند. در میان آن‌ها، کارگران کشورهای سرمایه‌داری اروپایی نیز قرار دارند؛ همان جمعیتی که برای سال‌ها باور داشتند که جزو طبقه «متوسط» و برخوردار از امتیازات مبهم هستند. دستمزدهای بالا، خدمات اجتماعی و تمامی شرایط مطلوبی که از سال 1945 به بعد از آن بهره‌مند بودند، اکنون از سوی سرمایه‌داری غالب «غیرقابل پذیرش» اعلام شده‌اند. اکنون، این کارگران به جایگاه واقعی خود بازگشته‌اند؛ مزدبگیرانی که نیروی کارشان را در برابر حقوقی ناچیز می‌فروشند. نه بیشتر، نه کمتر.

با فروپاشی دیوار، به کارگران هشدار داده شد که باید به حداقل‌ها قناعت کنند، زیرا دوران بحران و ناآرامی فرارسیده و بنابراین، ریاضت به یک سیاست عمومی تبدیل خواهد شد. هنگامی که کارگران جرات اعتراض داشتند، با تهدید به انتقال کارخانه‌ها به کشورهای کم‌درآمد روبرو می‌شدند، کشورهایی که حقوق پرداختی در آن‌ها یک‌سوم حقوق کارگران اروپایی بود.

کم‌کم کارگران شروع به از دست دادن حقوق خود کردند. «ساختار تجاری تغییر کرده»، می‌گفتند. «باید خود را با زمانه جدید سازگار کنیم… برای رقابت با محصولات دیگر قدرت‌ها، اتوماسیون ضروری است.» به‌زودی، شغل‌های آن‌ها جای خود را به ماشین‌ها، الکترونیک و ربات‌ها دادند. در این دوره، اصطلاح «بازسازی» به‌طور ناگواری رایج شد. به‌طور هم‌زمان، بازنشستگی پیش از موعد افزایش یافت و شغل‌هایی که والدین برای جوانان به‌جا گذاشته بودند، ناپدید شد. اتحادیه‌های کارگری که در سال‌های طلایی «دولت رفاه» به سازش با کارفرمایان روی آورده بودند، به‌تدریج تبدیل به «عوامل اجتماعی»، «مدیران» و در نهایت فقط بوروکرات‌های اتحادیه‌ای شدند.

در این نقطه از قرن بیست و یکم، نوه‌های نسلی که از امتیازات «دولت رفاه» برخوردار بودند، دیگر فقط می‌توانند امید به یافتن شغل‌های موقتی و کوتاه‌مدت داشته باشند. آن‌ها، خواه تحصیل‌کرده و حرفه‌ای باشند یا نه، تنها با احتمال‌های ناچیزی برای یافتن کارآموزی یا شغل‌های موقت مواجه‌اند.
با این حال، باید اذعان داشت که سقوط دیوار برلین تنها نتایج منفی به‌بار نیاورد. در نتیجه آن، «یک درصد» جمعیت کشورهای توسعه‌یافته توانستند به ثروتمندترین و قدرتمندترین بخش از کل جامعه تبدیل شوند. اما «نود و نه درصد» بقیه، به جمعیت بزرگی از جوانان، زنان و مردان تبدیل شده‌اند که از هر زمان دیگری فقیرتر و ناتوان‌تر هستند.

اگر شما جزو آن «یک درصد» هستید، دلایل کافی برای جشن گرفتن سقوط دیوار برلین در بیش از 30 سال گذشته دارید. اما اگر چنین است، لطفاً از بقیه ما انتظار نداشته باشید که با شما در این جشن همراهی کنیم.
یادداشت:

این مقاله بر اساس پژوهش دکتر ژاک پائولز، تاریخ‌نگار کانادایی، تحت عنوان «سقوط دیوار برلین» نوشته شده است.

 

مقالات مرتبط

...

ابراز مخالفت با فروپاشی دیوارها، هر دیواری که موجب جدایی مردم شود، کاری دشوار است. به همین دلیل، دشو... ادامه

...

هفتاد سال پیش، یوگسلاوی بی‌طرف با کشورهای ناتو یعنی یونان و ترکیه، پیمان «بالکان» را امضا کرد. ادامه

...

     ویکتور "اوربان" نخست وزیر کشور هنگری یا مجارستان، عضو ناتوووو،  که تا چندی پییش سمت رهبری دوره... ادامه

...

حزب لوپن از دستیابی به نقطه «عطف تاریخی اش» در انتخابات فرانسه باز ماند ادامه

...

دور دوم انتخابات پارلمانی فرانسه پایان یافت و هیچکدام از احزاب شرکت کننده دراین انتخابات به اکثریت ل... ادامه

...

۲۴ مارس ۲۰۲۴، بیست و پنجمین سالگرد تجاوز ناتو به یوگسلاوی، به ویژه جمهوری صربستان، است. این اقدام، ک... ادامه

...

این روزها پخش جریان حضور آقایی به نام عبدالباری عمری نماینده ی‌!؟ طالبان در آلمان و گرفتن عکس یادگار... ادامه

...

خبرگزاری فرانسه، روز گذشته از قول صدراعظم آلمان خبر داد که وی، علی رغم تمام مخالفت های جهانی با ادام... ادامه

...

دور جدید کمک های نظامی ایالات متحده به اوکراین تاثیر محدودی دارد زیرا کشورهای اروپایی از درگیری خسته... ادامه

...

روز چهارشنبه 12 جولای 2023، نشست سران سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در پایتخت لیتوانی در میان ا... ادامه

...

پاسخ: تمام مزدوران و احمق های که شما استخدام کرده بودید و کمک مالی می کردید،همه آنها را نابود کردیم... ادامه

...

سرانجام پس از ماه‌ها کشکمش، دولت به اصطلاح طرفدار «صلح و حقوق بشر» سوئد، به درخواست فاشیستی و تروریس... ادامه