نهادها یا سازمان های توده¬ای کارگری
نهادها یا سازمان های تودهای کارگری
یادداشت مسئولان سایت آذرخش:
نوشتۀ زیر فصل نوزدهم از کتاب «کمونیسم کارگری حکمت، جلد اول، بررسی و نقد مسایل بنیادی "یک دنیای بهتر"» نوشتۀ سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته است که در مهرماه سال ١٣٨٤ در سایت آذزخش منتشر شد. از آنجا که تقریبا تمام محتوای این فصل با مباحثی که در ماه ها و هفته های اخیر دربارۀ تشکل یابی جنبش کارگری ارتباط مستقیم و تنگاتنگ دارد، آن را مجدداً به صورت مستقل منتشر می کنیم. دیدگاه های منصور حکمت در زمینۀ تشکل های کارگری، اکنون پایۀ نظری بخشی از فعالان کارگری و سازمان های سیاسی را تشکیل می دهد. ما فکر می کنیم این نوشته می تواند در روشن ساختن و نقد این دیدگاه و سرچشمه های نظری آن و جایگاه و نقشی که در مباحث جاری و بویژه در پراتیک سازماندهی جنبش کارگری ایفا می کند، مفید باشد.
در محتوای نوشته هیچ تغییری نسبت به متن منتشر شده در مهر ١٣٨٤ داده نشده است. مؤلفان تنها آماری در مورد عدۀ کارگران عضو سندیکاها در آلمان در سال های ١٩١٨ تا ١٩٢٠ در پایان پانوشت ٢٢ به آن افزوده اند.
مسئولان سایت آذرخش ـ٣٠ آذر ماه ١٤٠٠
فصل نوزدهم
نهادها یا سازمان های تودهای کارگری
بررسی بخش مربوط به خواست های کارگری در «یک دنیای بهتر» بدون بررسی دیدگاه های حکمت دربارۀ نهادها یا سازمان های تودهای طبقۀ کارگر ناکامل خواهد بود. هر چند در «یک دنیای بهتر» مواضع صریحی دربارۀ این نهادها یا سازمان ها وجود ندارد، اما با توجه به اینکه در این برنامه بارها از «نمایندگان منتخب کارگران» سخن گفته شده، باید دید این نمایندگان، منتخبِ کدام تشکل های کارگری اند یا چه سازمان هائی را تشکیل میدهند، به عبارت دیگر سازمان های طبقه کارگر از نظر حکمت چه هستند و درک او در مورد هر کدام از این سازمان ها چیست؟
ما برای بررسی این موضوع به نوشتههای زیر از حکمت رجوع کردهایم:
«در مورد مسایل گرهی در بحث شورا و سندیکا»، «باز هم دربارۀ شورا»، «قطعنامه دربارۀ تشکل های تودهای طبقۀ کارگر، شورا، مجمع عمومی، سندیکا» (مصوب پلنوم دهم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران آبان ماه ١٣٦٦)، «تشکل های تودهای طبقۀ کارگر، گفتگوئی با رفیق منصور حکمت» (نشریه «کمونیست» شماره ٣٧، اسفند ١٣٦٦)؛ این آثار حکمت در صفحات ٢٨٩ تا ٣٥٥ «بسوی سوسیالیسم»، دورۀ دوم، شماره سوم، مهر ١٣٦٨، چاپ شدهاند. یکی دیگر از منابعی که به آن رجوع کردیم «در مورد گرایشات درون جنبش کارگری، آخرین صحبت های نادر [حکمت] در سمینار کمیتۀ شهر» است و تاریخ ندارد. در ضمن مفاد «قطعنامه دربارۀ طبقۀ کارگر و قدرت سیاسی» مصوب پلنوم بیستم کمیتۀ مرکزی «حزب کمونیست کارگری ایران» در سال ٢٠٠٤ کاملاً مطابق با نظرات حکمت در آثار بالاست. (١)
حکمت در نوشتۀ «در مورد مسایل گرهی در بحث شورا و سندیکا» به اصطلاح دلایل ششگانه ای را در رد اتحادیههای کارگری میآورد و سپس در آثار بعدى خود به شرح و بسط اين دلايل مى پردازد و در مقابل ردِ اتحاديه ها، «آلترناتیو» خود را ارائه میکند. ما برای بررسی و نقد نظرات حکمت نخست خلاصهای از نظرات او را دربارۀ سازمان های تودهای طبقۀ کارگر در زیر میآوریم، به طور فشرده مواضع خود را در مقابل آن ارائه میدهیم و سپس به گونهای مشروح به تحلیل نظرات او در این باره میپردازیم. او مینویسد:
ـ «سندیکا و شورا آلترناتیوهای جنبش های اجتماعی متفاوت و گرایشات متفاوت در درون جنبش طبقاتی اند.»
«جنبش سندیکائی و جنبش شورائی و نیز جنبش های کمیتۀ کارخانه وغیره، جنبش های متمایزی در درون طبقه کارگر هستند. جنبش هائی که محتوای سیاسی و افق عملی متفاوتی را نمایندگی می کنند و حتی نفوذ آنها در لایههای مختلف طبقۀ کارگر یکسان نیست.»
«تریدیونیونیسم و جنبش اتحادیهای ... ده ها سال است که جزء تفکیکناپذیر یک خط مشی عمومی اجتماعی است یعنی رفرمیسم و سوسیال دموکراسی. تریدیونیونیسم آلترناتیو مشخص رفرمیسم و سوسیال دموکراسی به عنوان یک جریان متعّین و تعریف شدۀ سیاسی و طبقاتی برای سازماندهی کارگران است.
بحث شورا و سندیکا بحثی بر سر انتخاب یکی از "الگوهای" تشکل تودهای کارگری نیست. این انعکاس جدال آلترناتیوهای دو گرایش اساسی در درون طبقه کارگر است، گرایش کمونیستی و گرايش رفرمیستی و سوسیال دموکراتیک». (٢)
حکمت آشکارا بین «شورا» و «سندیکا» که آنها را دو «آلترناتیو» مخالف هم می داند اولی را ترجیح میدهد. او طرفدار «شوراها» به عنوان سازمان تودهای طبقه کارگر است که وظیفۀ مبارزات اقتصادی، اجتماعی، رفاهی و سیاسی کارگران را به عهده دارد.
«شورای پایه» از نظر حکمت مجمع عمومی کارگران کارخانه یا کارگاه است (در مورد کارخانهها و مجتمعهای بسیار بزرگ، مجمع عمومی هر قسمت و غیره). شورای پایه یا مجمع عمومی که قدرت تصمیمگیری دارد برای اجرای تصمیمات خود نمایندگانی انتخاب میکند که کمیتۀ اجرائی شورا یا دستگاه اداری آن به شمار میروند. شورای بالاتر یا مثلاً شوراى منطقه شورائی است متشکل از نمایندگان شوراهای پایه یک منطقه و شوراهای بالاتر از آن مرکب از نمایندگان شوراهای مناطق مختلف است و به همین ترتیب تا سطح شوراهای کشوری ادامه مییابد.
در«مرحله کنونی» (یعنی سال های ١٣٦٥ تا ١٣٦٨ و نیز در آخرین صحبت های حکمت «درمورد گرایشات درون جنبش کارگری» که بیتاریخ است اما احتمالاً در سال های اخیر گفته شده است)، وظیفۀ پیش رو نه تشکیل و تکمیل این شبکۀ شوراها، بلکه «تشکیل مجامع منظم و سازمانیافته» است. برای این کار باید «کارگران کمونیست»، «فعالان حزبی» و «کارگران پیشرو» ایدۀ کارآئی مجامع عمومی را به درون کارخانهها و دیگر واحدهای کار ببرند. «دراین سطح از سازمانیابی شورائی» «کارگران هنوز اولاً از شورای پایه فراتر نرفتهاند. تجمع نمایندگان هنوز مقدور نیست، ثانیاً مجامع عمومی نه بعنوان شورای کارخانه بلکه به عنوان مجمع عمومی و در نقش ارگانِ آلترناتیوِ سازمان های زرد کارخانهای عمل میکند و ثالثاً مستقل از درجۀ ارتباط عملی و فنی مجامع عمومی با هم، ایدۀ صلاحیت مجامع عمومی به عنوان ارگان مستقل و معتبر کارگری تا درجهای اشاعه یافته است و رابعاً تماس های مقدماتی میان نمایندگان مجامع عمومی با یکدیگر برای جلب همبستگی و کسب اطلاعات آغاز شده است». در این سطح «به رسمیت شناخته شدن این مجامع توسط دولت به عنوان ارگان تصمیم گیری، هنوز مد نظر نیست. مسألۀ اساسی این است که مجامع خود را به عنوان سخنگوی کارگران به رسمیت بشناسند و در مقابل شوراهای اسلامی قدعلم کنند. این مجامع باید هرچه بیشتر در قلمرو قرارداد دسته جمعی، حل اختلاف، ابراز نظر دربارۀ طرح های دولت فعال شوند.» «منظم بودن مجامع عمومی هنوز ملاک نیست، مسألۀ اصلی تشکیل آنها در شرایط رودروئی با دولت و کارفرماست» «تلاش آگاهانه برای مرتبط کردن عملی مجامع با هم نیز یکی از مشخصات وجود جنبش مجمع عمومی است». (٣)
از نظر حکمت کار در مراحل بعدی چنین است:
«- منظم کردن مجامع، تشکیل هیأت اجرائی
- اطلاق نام شوراهای کارگری به اینها
- به رسمیت شناخته شدن توسط (تحمیل شدن آنها) دولت، شخصیت حقوقی یافتن مجامع
- تشکیل ارگان های هماهنگی میان مجامع به عنوان پایههای شوراهای نمایندگان
- تشكيل شورای نمایندگان در سطح منطقهای و هیأت های اجرائی مربوطه
- تشکیل افراکسیون های کمونیست (مخفی و اعلام نشده) در درون مجامع، قرار گرفتن آژیتاتورهای حزبی در رأس مجامع وغیره
- وجود نشریات، مصوبات وغیره به اسم مجامع، شوراها و یا شوراهای نمایندگان
- گسترش اختیارات شبکه شوراها در امور کارگری و قرارداد دستهجمعی» (٤)
حکمت تأکید میورزد که به علت نبود سنت اتحادیهای ادامه دار در ایران، به علت وجود استبداد سیاسی و نیز به خاطر عدم ادامه کاری احزاب رفرمیست کارگری در ایران، تشکیل اتحادیه در ایران دشوار است و کارگران واحدهای بزرگ و مدرن نیز بدان گرایش چندانی ندارند، به علاوه به خاطر ضرورت محدود ماندن اتحادیه در چهارچوب قانونی دامنه عمل آن محدود است. بعکس از دیدگاه حکمت شوراها (و مجامع عمومی که از نظر او پیشدرآمد شوراها هستند) ایده ای شناخته شده و ملموس در بین کارگران اند و به ویژه در جریان انقلاب ١٣٥٧ و سال های پس از آن در مناطق مختلفی تشکیل شدند. به طور خلاصه: تشکیل اتحادیه هم دشوار است و هم به خاطر اینکه آلترناتیو رفرمیستی در جنبش کارگری است چندان مطلوب نیست، هم به دلیل ناآشنائی کارگران با ساختمان بوروکراتیک و سلسله مراتب هرم وارش و هم اینکه مبارزات اقتصادی کارگران به سرعت سیاسی میشود شکل مناسبی برای تشکل تودهای کارگران نیست، بعکس تشکیل شورا هم آسان است (چون شکل پایهای آن همان مجمع عمومی است که برای کارگران آشناست)، هم ساختار سادۀ غیر بوروکراتیک دارد، هم متکی بر «دموکراسی مستقیم» و «تشکل از پائین به بالا»ست، هم در شرایط انقلابی به سرعت میتواند تبدیل به ارگان دولتی آینده شود و هم چنانکه در بالا آمد «آلترناتیو کمونیستی در جنبش کارگری» است، در یک کلام: هم مطلوب است، هم ممکن و هم «هم اکنون» به وجود آمده است (این هم اکنون از نظر حکمت در سال های ٦٥ تا ٦٨ و به هنگام آخرین صحبت های او «درمورد گرایشات درون جنبش کارگری» به معنی شکل مجمع عمومی و یا حداقل شکلگیریِ ایدۀ مجمع عمومی است).
ما نیز در بررسی و نقد این دلایل ششگانه حکمت میخواهیم نشان دهیم:
١- هرگزهمۀ اتحادیهها «به ارگان های کارگری احزاب بورژوایی سوسیال دموکرات و رفرمیست» تبدیل نشدهاند، نه تنها در کشورهای مختلف در کنار چنین اتحادیههائی، انواع دیگری از اتحادیه ها وجود داشتهاند، بلکه اتحادیههای این چنینی نه رسماً و نه همواره در عمل نیز«ارگان های» احزاب سوسیال دموکرات و رفرمیست نبودهاند.
٢- «تکامل بوروکراسی» به هیچ وجه منحصر به اتحادیههای کارگری نیست، بلکه در جریان مبارزه طبقاتیِ کارگران، میتواند دامنگير همۀ نهادها یا سازمان های کارگری شود، و راه رفع بوروکراسی در جنبش کارگری نه نفی این یا آن نهاد کارگری، بلکه چاره جوئی در خود اشکال مبارزۀ طبقاتی کارگران به ویژه در سیاست حاکم بر این سازمان هاست.
٣- صدور حکم کلی دربارۀ اینکه همۀ «اتحادیه ها در مقاطع انقلابی» « رو در رو»ی «تشکل های رادیکال کارگران» و در «جناح محافظه کار» قرارمیگیرند، نادرست است و با واقعیت های تاریخی تطبیق نمیکند.
٤- اگر منظور حکمت این است که «در شرایط بحران اقتصادی و بیکاری میلیونی» بحران انقلابی به وجود میآید و اتحادیهها ناتوان از سازماندهی طبقۀ کارگر برای انقلاب در این بحران اند، باید گفت اولاً هر بحران اقتصادی ضرورتاً به بحران انقلابی منجر نمیشود، ثانیاً این به معنی نادیده گرفتن نقش اساسی نهادهای کارگری دیگر مانند حزب، شوراها، کمیتههای کارخانه وغیره است، نهادهائی که باید با یاری گرفتن از اتحادیهها امر انقلاب را به پیش برند و آن را به پیروزی برسانند. و اگر منظور او صرفاً محدود به نقش اتحادیهها در بحران اقتصادی و وجود بیکاری انبوه باشد، اتحادیهها میتوانند علاوه بر دفاع از منافع کارگران شاغل به سازماندهی و دفاع از منافع کارگران بیکار شده نیز بپردازند.
٥- اتحادیههای کارگری سازمان هائیاند که کارگران داوطلبانه به عضویت آنها درمیآیند. دلایل مختلفی (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی روانشناختی) میتوانند در روی آوردنِ کارگران به اتحادیهها و دوریِ آنان از آنها نقش داشته باشند، بنابراین اینکه اتحادیهها همواره نمیتوانند «اکثریت کارگران» را در خود «سازماندهی» کنند، دلیل بنیادی و عامی برای «ناتوانی» اتحادیهها نیست، هرچند در زمان و شرایط معین میتواند دلیلی بر ناتوانی این یا آن اتحادیه در کشوری معین باشد.
حتی اگر دلایل ششگانه حکمت را در رد اتحادیهها درست بدانیم – که البته چنین نیست – باید برای بررسی نقش و اثر اتحادیهها، نخست وضع طبقۀ کارگر را در کشورهائی که در آنها اتحادیهها وجود دارند با کشورهائی که اتحادیهها در آنها وجود ندارند مقایسه کرد. تقریباً بدون استثنا وضع طبقه کارگر در کشورهائی که اتحادیهها در آنها وجود ندارند به مراتب از وضع طبقۀ کارگر در کشورهائی که اتحادیهها در آنها وجود دارند بدتر است. آیا حداقل همین یک دلیل گواه بر ضرورت وجود اتحادیه ها به عنوان یکی از نهادهای کارگری نیست؟
پیش از بررسی و نقد آنچه از حکمت در بالا نقل شد نخست ببینیم درک او از سندیکا (اتحادیه کارگری) و شورا چیست؟
از نظر او اتحادیه یا سندیکا سازمان صنفی یا رشتهای کارگران است:
«در تمایز با اتحادیههای کارگری که مبنای آن را سازمانیابی صنفی یا رشتهای تشکیل میدهد، سازمان سراسری شورائی متکی به بهم پیوستن اتحاد عملی شوراهای کارخانهای و کارگاهی در یک جغرافیای اقتصادی و اداری معین است». (٥)
این درک از اتحادیهها یا سندیکاهای کارگری، یعنی تعریف آنها همچون سازمان صنفی یا رشته ای کارگران، درکی بسیار عقب مانده و در بهترین حالت یادآور سندیکاهای پیشهوری یا مانوفاکتوری اوائل سده نوزدهم است، اگر نگوئیم که به سازمان های صنفی دوران قرون وسطی مربوط میشود. در ضمن چنانکه جلوتر نشان خواهیم داد، این درکی است که حزب توده از این نهاد یا سازمان ارائه می دهد (گو اینکه از برخی جهات حتی تعریف حزب توده به عقبماندگی تعریف حکمت نیست).
سندیکا (اتحادیه) چیست؟ سندیکا تشکل کارگرانِ مزدی ِ یک رشته صنعتی یا خدماتی است. هنگامی که از یک صنعت مانند خودروسازی یا ساختمان یا نفت و گاز و یا یک رشته خدماتی مانند بیمارستان یا شهرداری و غیره سخن میگوئیم روشن است که هرکدام از این صنایع و خدمات شامل ده ها و شاید صدها حرفه است: در صنعت خودروسازی مکانیسین، الکتریسین، جوشکار، الکترونیسین، آهنگر، رنگرز، طراح، انفورماتیسین، مهندس محاسب وغیره وغیره حضوردارند که در مجموع میتوانند عضو یک سندیکا باشند، نه اینکه کارکنانِ هر حرفۀ مشخص در سندیکای جداگانه و تخصصی خود متشکل شوند. کنگره سوم کمینترن در ١٢ ژوئیه ١٩٢١(انترناسیونال کمونیستی و اتحادیههای بین المللی سرخ، مبارزه به ضد انترناسیونال اتحادیههای کارگری آمستردام) سندیکا را چنین تعریف می کند: «اتحادیهها سازمان های تودهای پرولتاریا هستند. آنها هرچه بیشتر به سازمان هائی تحول مییابند که همۀ کارگران یک شاخه صنعتی معین را متحد کنند.» اتحادیههای بسیاری، و به ویژه کنفدراسیون ها یا کنگرههای اتحادیهها خود را همچون سازمان کارگران مزدی یک صنعت یا مجموعۀ صنایع و خدمات یعنی به طور کلی خود را به صورت سازمان کارگران مزدی تعریف میکنند: مثلاً در مادۀ ١ اساسنامه کنفدراسیون عمومی کار فرانسه CGT در ١٩٩٥ آمده: «درِ "ث. ژ. ت" به روی همۀ کارگران مزدی، زن و مرد، فعال یا محروم از کار و بازنشسته، مستقل از موقعیت اجتماعی و حرفه ای، ملیّت، عقاید سیاسی، فلسفی و مذهبیشان باز است. هدف آن این است که همراه با آنان از حقوق و منافع حرفهای، معنوی و مادی، اجتماعی، اقتصادی، فردی و جمعیشان دفاع کند. با توجه به تضاد بنیادی و تخاصم منافع بین مزدبگیران و کارفرمایان، بین نیاز و سود، "ث. ژ. ت" با استثمار سرمایه داری و هرگونه استثمار کارِ مزدی مبارزه میکند. اینها خصلت تودهای و طبقاتی آن را تشکیل می دهند.»
منظور ما این نیست که بگوئیم واقعاً "ث. ژ. ت" در عمل همین چیزی است که ادعا میکند، بلکه منظور این است که تأکید شود سندیکا (یا کنفدراسیون سندیکاها) الزاماً محدود به یک حرفه یا صنف خاص یا حتی صنعت خاص نیست و الزاماً خود را محدود به معیارهای سرمایهداری نمی کند. درک وسیع از اتحادیه، هم از لحاظ اهداف و برنامه عمل و هم ازجهت فراگیر بودن، تنها در مواردی که ذکر کردیم نیست. در سطح بینالمللی اصولاً دو دیدگاه در مورد اتحادیه وجود داشته است که ر. ا. لیسون مورخ جنبش کارگری در کتاب "United We Stand" (١٩٧١) آنها را چنین توضیح میدهد:
«دو دیدگاه متضاد دربارۀ جنبش اتحادیههای کارگری در سدۀ نوزدهم سر برآوردند یکی عبارت بود از سنّت دفاعیِ محدود با خصلت صنفی – پیشهای که از طریق باشگاه شاگردان پیشهوران و "جمعیت های دوستانه" گذر میکرد ... و دیگری حرکتی مهاجم و گسترش طلب برای متحد کردن همۀ مردان و زنان کارگر به منظور استقرار نظم دیگری از امور». (٦)
تعریف حکمت از اتحادیۀ کارگری نه شبیه اتحادیههای سرخ کمینترن، نه شبیه «اتحادیههای مهاجم و گسترشطلبی» است که خواهان نظم دیگری از امورند، بلکه در باتلاق «محدود با خصلت صنفی – پیشهای» گیر کرده است!
جا دارد برای مقایسه نگاهی هم به تعریف حزب توده از سندیکا بیندازیم.
در «حزب توده ايران و جنبش كارگرى» (انتشارات حزب توده ايران، بهمن ١٣٨٠) سنديكا چنين تعريف شده است:
«در جنبش کارگری، سندیکا به معنی سازمان صنفی طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان است.»
تعاریف حزب توده و منصور حکمت در اینکه هر دو سندیکا را سازمان صنفی (و نه صنعتی و بینرشتهای) میدانند اشتراک دارند. تعریف حزب توده عیب دیگری هم دارد که تعریف حکمت از آن مبرا است و آن اینکه سندیکا را علاوه بر کارگران شامل زحمتکشان نیز میداند (روشن است منظور از «دیگر زحمتکشان» کارگران مزدی نیستند)، در حالی که سندیکا (اتحادیه کارگری) سازمان کارگران مزدی است و نه هر سازمان زحمتکشان.
اما حزب توده در جنبه دیگری از تحلیل خود از سندیکا، آن را برخلاف نظر حکمت به همۀ صنایع، از جمله به صنایع بزرگ نیز تعمیم میدهد. در همان سند حزب توده میخوانیم: «سندیکا مرکز تشکل و تجمع مجموعۀ کارگران صرف نظر از تفاوتهای عقیدتی، سیاسی، مذهبی و مسلکی آنان است. همۀ کارکنان فکری و یدی زیر پوشش سندیکاها و اتحادیهها قرار میگیرند و به دفاع از حقوق خود می پردازند». میبینیم از این لحاظ تعریف حکمت از تعریف حزب توده عقب مانده تر است.
حکمت بارها تأکید میکند که اتحادیه شکل مناسب تشکل اصناف، بنگاه های کوچک صنعتی و خدماتی، کارگران منفرد و غیره است. او چشم بر این واقعیت بدیهی بسته است که کارگران بزرگترین صنایع در آمریکا، ژاپن، اروپا، هند و غیره و حتی در مواردی در ایران در سندیکا متحد و متشکل بوده اند و یا هستند. او مثلاً به این واقعیت که بسیاری از مورخان جنبش کارگری و تحلیلگران و فعالان کارگری برآن تأکید دارند توجه نمیکند که نسبت پائین کارگران عضو سندیکا نسبت به کل کارگران در فرانسه، در مقایسه با آمریکا، انگلیس، آلمان، ژاپن و کشورهای اسکاندیناوی، تا حدود زیادی به علت وجود بخش وسیعی از صنایع و واحدهای خرد در این کشور است. حکمت با این تعریف مصنوعی و غیرعلمی از سندیکا (یعنی همچون سازمان صنفی کارگران) به تقسیمبندی مصنوعی و دلبخواه خود میرسد و آن این است: صنایع و واحدهای بزرگ برای شورا و واحدهای خرد و پراکنده و منفرد برای سندیکا! او مینویسد:
«سیستم شورائی وجود اتحادیهها و اتحاد آنها در این شوراها را یکسره منتفی نمیکند. برای مثال می توان تصور کرد که در اصناف معینی که اتحادیه فرم مناسب تشکل آنهاست (کارگران ساختمانی منفرد، کارگران خدمات خانگی، رانندگان بنگاه های ترابری کوچک و ...) در سطوح معینی نمایندگان خود را به شوراهای نمایندگان بفرستند و بعبارت دیگر وابستگی خود را به سازمان شورائی اعلام کنند». (٧)
همچنین در«قطعنامه دربارۀ تشکل های تودهای طبقه کارگر» میخوانیم:
«سازمان شورائی پیشروترین شکل سازمانیابی تودهای کارگران و ناظر بر سازمانیابی بخش متمرکز و پیشرو طبقه کارگر در صنایع و واحدهای بزرگ کار است. از این رو ما برای یک جنبش فراگیر و سراسری شورائی طبقۀ کارگر مبارزه میکنیم. با این وجود در کارگاههای کوچک و کلّاً در آن رشته هایی که به خاطر موقعیت اقتصادی شان شمار و تمرکز کارگران در واحدهای کار محدود است و اتحاد حرفهای، در مقایسه با اتحاد محل کار، کارگران را در موقعیت قویتری در برابر سرمایهداران قرارمیدهد کارگران را به ایجاد اتحادیههای حرفهای فرامی خوانیم و برای ایجاد این اتحادیهها مبارزه میکنیم».
معلوم نیست چرا هنگامی که واحدها کوچک باشند یا پراکنده، یکباره اتحادیه تغییر ماهیت میدهد و از پدیدهای رفرمیستی و «آلترناتیو سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری» به موضوعی تبدیل میشود که حکمت و حزب او رأساً باید دست به کار ایجاد چنین اتحادیههائی در واحدهای کوچک شوند و نه اینکه تشکیل اتحادیهها، همچون شکل معینی از سازمان های طبقه کارگر، را در مورد همۀ صنایع و واحدهای کار اعم از بزرگ یا کوچک بپذیرند! شاید درمورد اتحادیهها، «حکم» Small is beautiful صادق است و در مورد شورا صادق نیست! این یک بام و دو هوا سازی ها در موارد دیگر از تحلیل حکمت نیز وجود دارد. مثلاً قانونی بودن اتحادیهها یک عیب و محدودیت شمرده میشود، اما در مورد شوراها چنین نيست و آنها باید دولت را به برسمیت شناختن شوراها و مجامع عمومی وادار سازند! اما اینها در مقابل دیگر انحرافات و پریشان گوئی های حکمت در مورد اتحادیه و شورا امری فرعی است و ما روی آنها مکث بیشتری نمی کنیم.
حکمت در آغازِ «در مورد مسایل گرهی در بحث شورا و سندیکا» با ادعای اینکه طرفداران تشکیل اتحادیه در ایران درک تجریدی از اتحادیه دارند و خصوصیات نخستین اتحادیهها را به اتحادیه به طور کلی و اتحادیههای معاصر تعمیم میدهند ادعا میکند که در هر نوع بررسی اتحادیه باید نکات زیر در نظر گرفته شوند:
1ـ «تکامل تاریخی اتحادیهها به ارگان های احزاب بورژوایی سوسیال دموکرات و رفرمیست.
2 ـ تکامل یک بوروکراسی محافظه کار در اتحادیهها و کنترل تودۀ کارگران توسط این بوروکراسی.
3 ـ قرار گرفتن اتحادیهها در کل ساختار حکومتی بورژوازی در اروپا به عنوان ارگان هایی برای کنترل اعتراضات کارگری، جلوگیری از رادیکالیزاسیون کارگران، تحمیل قراردادهای دسته جمعی سازشکارانه به آنان، تحت انقیاد درآوردن کارگران به سیاست های عسرت، افزایش بیکاری و ...
4 ـ رو در رو قرار گرفتن اتحادیهها در مقاطع انقلابی با تشکل های رادیکال کارگران نظیر شورا و کمیتههای کارخانه، بویژه با ادعای نمایندگی انحصاری طبقه به شکل "مستقل" درعرصه اقتصادی و رفاهی. اتحادیهها در میان تشکل های کارگری در دوره انقلابی در جناح محافظهکار قرار میگیرند.
5 ـ ناتوانی موجود اتحادیهها در شرایط بحران اقتصادی، بیکاری میلیونى، کاهش قدرت خرید کارگران و تنزل شدید سطح معیشت آنان.
6 ـ ناتوانی اتحادیهها از سازماندهی اکثریت کارگران علیرغم وجود سیاست Closed Shop (که بر طبق آن استخدام کارگر غیر اتحادیهای ممنوع اعلام شده)، و قانونی بودن فعالیت اتحادیهها».
ما در زیر به بررسی تک تک این موارد میپردازیم:
بررسی دیدگاه ها و نقد حکمت به اتحادیههای کارگری
1«تکامل تاریخی اتحادیهها به ارگان های کارگری احزاب بورژوایی سوسیال دموکرات و رفرمیست».
این ادعا با آنکه مواردی در تأئیدش وجود دارد همواره صحیح نیست. اولاً اتحادیههائی وجود داشته و دارند که وابسته به حزب و دولت نیستند، ثانیاً همۀ دولت ها و همۀ احزاب بورژوائی اتحادیههای وابسته به خود ندارند. مثلاً در فرانسه اتحادیۀ مهمی که وابسته به احزاب بورژوائی راست یا راست افراطی باشد وجود ندارد، در حالی که در آمریکا یا ایتالیا وجود دارد. در ضمن رابطۀ اتحادیهها با احزاب رفرمیست کارگری و سوسیال دموکرات نیز رابطۀ فرمانبری و فرماندهی نیست؛ از نظر تاریخی، در مواردی احزاب بورژوا رفرمیست زادۀ اتحادیهها هستند نه بعکس: مانند حزب کارگر انگلیس. در آلمان معاصر، هرچند اتحادیههای کارگری به حزب سوسیال دموکرات آلمان نزدیکند (وگاه رهبران مشترک دارند)، اما عامل گوش به فرمان آن حزب نیستند و در موارد متعددی خواست های خود را به این حزب و برنامه عمل آن تحمیل میکنند و به ازای حمایت انتخاباتی از آن وارد معامله و بده بستان با آن میشوند. روشن است که این به معنی «انقلابی بودن» آنها نیست، بلکه تنها نشان میدهد که آنها زاده و زائده حزب سوسیال دموکرات نیستند و بر خلاف ادعای حکمت، «ارگان کارگریِ» حزب سوسیال دموکرات به حساب نمیآیند. آنها نهادی رفرمیستی در جنبش کارگری اند و حزب سوسیال دموکرات یک حزب بورژوا رفرمیستی است: این دونهاد با هم سازشها و بده بستانهائی دارند همان گونه که تضاد و درگیری هم دارند. در ضمن به یک نکته دیگر در رابطه بین حزب و اتحادیه باید توجه کرد: احزاب کمونیستِ واقعی در«سمت چپ» اتحادیهها (حتی اتحادیههای انقلابی)، و احزاب سوسیال دموکرات در «سمت راست» اتحادیهها (حتی اتحادیهها سازشکار و رفرمیست) قرار دارند. از اینها که بگذریم مسألۀ رفرمیست بودن یا حتی دنباله رو بودن اتحادیهها دلیلى کافی برای تحریم آنها و یا برخورد به آنها به عنوان یک عامل بورژوازی نیست. اتحادیهها هنوز به رغم تضعیف شان در سطح جهانی، بیش از هر سازمان دیگر، تودۀ کارگر را سازمان میدهند و کمونیست ها نمی توانند نسبت به این امر بیاعتنا باشند. ما در اینجا استدلال های لنین در«چپروی، بیماری کودکی کمونیسم» را تکرار نمیکنیم.
به علاوه چنانکه بعداً نشان خواهیم داد رفرمیسم و دنبالهروی از بورژوازی، سرنوشت محتوم و اجتنابناپذیر اتحادیهها نیست، همان گونه که انقلابی شدن، انقلابی بودن و انقلابی ماندن نیز سرنوشت محتوم اتحادیهها یا شوراها یا حتی حزب کارگری نیست. به ویژه در مواردی که هنوز در برخی کشورها اتحادیههای راست، بوروکراتیک و دنباله روِ بورژوازی وجود ندارند (مانند ایران) هیچ دلیلی ندارد کارگران از ترس اینکه مبادا در آینده چنین شوند از این ابزار و سلاح مهم مبارزۀ طبقاتی، خود را محروم سازند. این همان قدر خردمندانه است که برای احتراز از سوانح رانندگی از خیر وسایل نقلیه بگذریم!
حکمت در جستجوی مؤیدی بر این ادعا که شورا آلترناتیو کمونیستی در سازماندهی پرولتری و سندیکا آلترناتیو رفرمیستی است به یک جعل تاریخی مهم دست میزند و آن اینکه مدعی می شود در کشمکش میان خط مشی انقلابی و رفرمیستی در روسیه «پس از انقلاب اکتبر، جدال اتحادیهها با شوراها و کمیتههای کارخانه بالا گرفت» و اینکه «پس از انقلاب اکتبر، اتحادیههای کارگری در روسیه، برای مدتی به پناهگاه جناح های سازشکار و رفرمیست تبدیل شدند». (٨)
حکمت در این رابطه به هیچ فاکت مشخص، به هیچ حادثه و روند معین اشاره نمیکند و نمیگوید مثلاً چه کسانی در چه تاریخی یا در چه روندی بر سر اختلاف روی چه مسایلی به اتحادیههای کارگری «پناه» بردند و طرف های مقابل آنان، که از نظر او انقلابی بشمار میروند، که بودند؟ چه موضعی داشتند، چه میگفتند؟ چه میخواستند؟ بالاخره سرنوشت اتحادیهها و شوراها در روسیه چه شد؟ آیا شوراها در شوروی (و نیز در آلمان، مجارستان و غیره درسال های پس از جنگ اول و همزمان با انقلاب اکتبر یا سال های پس از آن) همان چیزی بودند که حکمت میگوید؟ آیا همان نقشی را داشتند که او برای آنها قایل است؟
ما در اینجا یکی از موارد مهم اختلاف بر سر شیوه برخورد به اتحادیهها را در روسیه پس از انقلاب اکتبر، موردی را که مباحثات و مبارزات مربوط بدان بیش از یک سال در حزب، در شوراها در اتحادیهها، در مطبوعات و در مباحثات عمومی به طول انجامید، نقل میکنیم و نشان میدهیم که دعوا نه بر سر رفرمیسم اتحادیهها و انقلابی گری شوراها یا حزب، بلکه بر سر شیوۀ برخورد بوروکراتیک و نظامیوار با اتحادیه های کارگری (و در واقع با تودههای کارگر) از جانب برخی مقامات و رهبران دولتی و حزبی بود، و اتفاقاً، لنین که در رأس جریان انقلابی در این مبارزات و مباحثات بود، در این برخورد و رویاروئی جانب اتحادیهها را گرفت! و با جریان دیگر که خواهان ادغام اتحادیه در دستگاه دولتی (و یا حزبی) بود به مبارزه برخاست و اتحادیه را سازمانی نه فقط لازم، بلکه اجتنابناپذیر در تمام دوران گذار از سرمایهداری به کمونیسم ارزیابی کرد، سازمانی که «برای دفاع از کارگران در مقابل دولت خودشان ضرورت دارد!» (و نیز برای سازماندهی اقتصاد و آموزش کارگران و غیره).
ما شمهای از مسایلی را که دربارۀ اتحادیههای کارگری در روسیه آن زمان مطرح بود در زیر نقل میکنیم و منابع آن را در زیرنویس ارائه میدهیم:
طی ماه های پیش از کنگرۀ دهم حزب کمونیست روسیه (بلشویک) نبرد سیاسی بزرگی رخ داد. یکی از صحنههای این نبرد روزهای ٨ و ٩ نوامبر ١٩٢٠ به مناسبت پنجمین کنفرانس سندیکاها و گردهمائیای از کمیتۀ مرکزی بود: در اینجا تروتسکی تأکید کرد که لازم است اقداماتی که در دوران جنگ داخلی اتخاذ شده ادامه یابد و حتی تقویت شود. او مدافع نظری بود که طبق آن دولت شورائی میتوانست رهبران سندیکاهائی را که با کمیتۀ مرکزی در مسایل مربوط به انضباط کار و مزدها هم نظر نبودند با یک تصمیم ساده که از بالا گرفته میشد از پستشان برکنار کند. بنابراین او طرفدار «دولتی شدن سندیکاها» و تبدیل آنها به ابزار رشد و بارآوری کار بود. او، حتی در شرایط سال ١٩٢٠ بر آن بود که حق دولت شورائی را در مورد تعویض آن رهبران سندیکائیای که قبول ندارند نقش سندیکاها خدمت به تولید است مجدداً مورد تأئید قرار دهد. (٩)
در هشتم نوامبر تروتسکی در مقابل لنین قرار میگیرد که خصلت استثنائی اقدامات اتخاذ شده در کنگرۀ نهم و ضرورت در نظر گرفتن ویژگیهای وضعیت جدید را (که در آن دیگر فوریت های نظامی مطرح نبود) یادآوری میکرد. نقطه نظر لنین با اختلاف کمی، ٨ رأی در مقابل ٦ رأی پیروز میشود. نقطه نظر تروتسکی کنار گذاشته میشود و قطعنامه پیشنهادی لنین تصویب می گردد.
صحنۀ مهم دیگر این نبرد سیاسی تشکیل دو گردهمائی است یکی در ٢٤ دسامبر ١٩٢٠ که در آن تروتسکی خطاب به مجمع عظیمی از اعضای اتحادیهها و نمایندگان هشتمین کنگرۀ شوراهای سراسری روسیه سخن میگوید. گردهمائی دیگر ٦ روز پس از آن است که سخنرانان بسیاری به ویژه لنین، زینوویف، تروتسکی، بوخارین، شلیاپنیکوف وغیره سخن میگویند. این سخنرانی ها بعداً در مجموعهای چاپ و منتشر میشود.
استدلال های لنین دربارۀ اتحادیههای کارگری و تکامل خودِ وضعیت عینی باعث شکست گروهی از کمیتۀ مرکزى میشود که تروتسکی، بوخارین، آندریف، دزرژینسکی، کرستینشکی، پروبراژنسکی، راکوفسکی وسهره بریا کوف در رهبری آن قرار داشتند. اینان پس از این تاریخ تنها از حمایت یک اقلیت رو به کاهش بهرهمند بودند.
نبرد زمستان ٢١ - ١٩٢٠ به لنین امکان میدهد با تزی که تروتسکی و بوخارین آن را برای توجیه مواضع شان بکار میگرفتند موضعگیری کند. آنان دولت شوروی، را «دولت کارگری» مینامیدند و بدین جهت تبعیت سندیکاها از آن را الزامی میدانستند (بتلهایم میگوید این صرفاً نظر تروتسکی و بوخارین نبود، بلکه تقریباً همۀ اعضای کمیته مرکزی بدان معتقد بودند). اما لنین تکیه میکرد که دولت شورائی روسیه، دولت پرولتری خالص نیست و طبیعت آن بسیار پیچیده است و سرشت این دولت، کارگران را مجبور میکند که سازمان های ویژه خود و سازمان هائی به حد کافی مستقل از حزب که اعمال قدرت کنند داشته باشند تا بتوانند «از خود... درمقابل دولت خود» دفاع نمایند (لنین، «سندیکاها، وضعیت کنونی و اشتباهات تروتسکی»). تقریباً یک سال بعد لنین قطعنامهای «درباره نقش و وظایف اتحادیهها در شرایط سیاست اقتصادی نوین» ارائه داد که به اتفاق آرا تصویب شد. او در این قطعنامه دوباره به مسألۀ اتحادیههای کارگری برمیگردد و تأکید میکند که بین طبقه کارگر و دولت شورائی میتواند «تضاد منافع» وجود داشته باشد و «مبارزۀ اعتصابی» کارگران به خاطر کژروی های بوروکراتیک و بقایای سرمایهداری ضروری است. فرجام این دور از مبارزات نظری در حزب بلشویک، دربارۀ نقش اتحادیههای کارگری، درست همین قطعنامه پیشنهادی لنین است که در دهمین کنگرۀ حزبی به اتفاق آرا به تصویب رسید. قسمتی از این قطعنامه میگوید: «... سازمان حزبی باید به ویژه مواظبت کند که شیوههای عادی دموکراسی پرولتاریائی را در اتحادیهها به کار برد، و در این اتحادیهها غالب رهبران برجسته باید به دست خود تودههای سازمان یافته برگزیده شوند». (ای اچ کار، «انقلاب بلشویکی» ص ٣٧٧).
مبارزۀ لنین به ضد مواضع تروتسکی و بوخارین (و برخی رهبران دیگر حزب بلشویک) معنای مهمی دارد: این مبارزه آشکار کننده این است که اختلاف بین لنین و مدافعان انحلال نظامیوار اتحادیههای کارگری در دولت شورائی و حزب، مربوط به اختلاف آنان در «روش برخورد به تودهها، جلب تودهها و تحقق پیوند با تودههاست» (لنین، «سندیکا، وضعیت کنونی و اشتباهات تروتسکی»). (١٠)
به طور خلاصه و در کلیترین خطوط وضع اتحادیههای کارگری روسیه از سال ١٩١٦ تا ١٩٢٩ را میتوان چنین خلاصه کرد:
- برآمد اتحادیهها درسال های نخست جنگ جهانی اول و نقش فعال آنها در مبارزۀ اعتصابی، اقتصادی و سیاسی (مشخصاً ضد جنگ).
- سرکوب شدید اتحادیهها در اواخر سال ١٩١٦.
- شکلگیری مجدد اتحادیهها در سال ١٩١٧ (در انقلاب اکتبر حدود ٥/١ میلیون کارگر عضو اتحادیهها بودند و در سال ١٩٢٠ این رقم به حدود ٤ میلیون نفر رسید).
- از ١٩٢٠ تا ١٩٢٢ شاهد مبارزه بین دو دیدگاه و دو شیوه عمل دربارۀ اتحادیهها هستیم:
الف) اتحادیه همچون بخشی از دستگاه دولتی که انضباط نظامی باید بر آن حاکم باشد، عضویت اجباری همۀ کارگران در اتحادیهها، نبود حق اعتصاب وغیره.
ب) اتحادیه همچون یک سازمان تودهای کارگری که میتواند دربرگیرندۀ همۀ کارگران مستقل از گرایش های فکری، نظری، فلسفی و دینی آنان باشد، عضویت در آن داوطلبانه است، حق اعتصاب وجود دارد، نقش آن دفاع از کارگران در مقابل دگردیسیهای بوروکراتیک، مسایل مربوط به شرایط کار و غیره است و در همان حال نقش مهمی در آموزش عمومی و حرفهای کارگران و تربیت مدیران پرولتری به عهده دارد. اتحادیه باید به دولت و ارگان های اقتصادی در زمینۀ انتخاب مدیران کمک کند (معرفی کاندیداها، تربیت مدیران و غیره).
هر دو دیدگاه بر آن بودند که شیوۀ مدیریتِ درست بنگاه ها، مدیریت تک نفره است (یعنی قدرت و تصمیمگیری در دست یک مدیر باشد) و عدم دخالت مستقیم سندیکاها در اداره بنگاه. دیدگاه دوم ضرورت این امر را مربوط به حالت از هم گسیختگی اقتصادی و سازمانی کشور و غیره می دانست و از نظر آن مدیریت تک نفره امری موقتی بود، اما دیدگاه اول آن را امری همیشگی به حساب می آورد (یا دست کم تا صنعتی شدن کامل کشور آن را به تعویق میانداخت).
در سال های ١٩٢٢ و ١٩٢٣ خط مشی دوم که نمایندۀ اصلی آن لنین بود پیروز شد.
سال های ١٩٢٤ تا ١٩٢٩ مبارزۀ این دو دیدگاه دربارۀ نقش سندیکا در درون حزب کمونیست (بلشویک)، در میان دستگاه های دولتی و نیز در سطح مطبوعات حزبی و عمومی ادامه داشت. این مبارزه به ویژه با تغییری که در شرایط اقتصادی – اجتماعی رخ داده بود شکل و شدت خاصی به خود گرفت: این تغییرات اساساً عبارت بودند از الف) قدرتیابی مدیران و متخصصان بنگاهها، ب) ایجاد بخش نسبتاً وسیعی از کادرهای حزبی و مدیرانی که منشأ بورژوائی نداشتند، پ) ضرورت یک خیز و جهش صنعتی نه تنها برای ترمیم ویرانیهای ناشی از جنگ و تجاوز و قحطی سال های ١٩١٤ تا ١٩٢٣ و براه انداختن کارخانهها و غیره بلکه همچنین برای رشد کشاورزی و مکانیزه کردن آن. محورهای مبارزه مسایل زیر بودند:
از جانب مدیران و متخصصان بنگاه ها: (که خط مشی رسمی حزب دست آنها را در ادارۀ بنگاه ها باز گذاشته بود و در مقابل مسئولیت، به آنان اختیارات بسیار وسیع داده بود) خواست تحمیل انضباط از بالا، افزایش استانداردهای تولید (تشدید کار و افزایش بارآوری کار)، عدم دخالت سندیکاها در اداره بنگاه ها و از جانب تودههای کارگر و سندیکاها: مقابله با تشدید کار و تحمیل انضباط از بالا، حق انتقاد از مدیران، طرح تربیت مدیران از طبقه کارگر، ایجاد «کنفرانسهای تولید» (مرکب از نمایندگان سندیکاها، ارگان های اقتصادی دولتی و مدیریت بنگاهها) برای تعیین اهداف هر بنگاه و ایجاد «کمیسیون های موقت کارگری».
در سال های ١٩٢٠ تا ١٩٢٨ حزب کمونیست شوروی موضعی توأم با دوگانگی و تزلزل و تردید در مورد نقش سندیکاها داشت: از یک سو دراین سال ها شاهد حمایت حزب و از جمله دبیر کل آن یعنی استالین از «جنبش انتقادی از پائین»، از مبارزه با «متخصصان و مدیران بورژوای بنگاه ها»، از مبارزه با «بوروکرارسی» (نه تنها بوروکراسی بازمانده از دوره تزاریسم، بلکه بوروکراسی جدید دولتی و حزبی، «بوروکراسی کمونیستی» )، تشویق برگزاری و تقویت «کنفرانسهای تولید» (که به معنی تقویت نقش سندیکاها – و یا دست کم دخالت دادن سندیکا – در ادارۀ بنگاه ها و کنترل تولید و غیره بود) هستیم و نیز تکیه بر ضرورت تربیت هرچه بیشتر مدیران برآمده از طبقۀ کارگر و «متخصصان سرخ» و غیره؛ و از طرف دیگر – و غالباً هم زمان با آن – تکیه نه تنها بر ضرورت انضباط، بلکه تقویت مدیریت تک نفره و «بارآوری گرائی Productivism». این نگرش از جانب استالین و غالب رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی که اولویت دائمی برای تکامل نیروهای مولد در مقابل تغییر مناسبات تولیدی و پیشبرد مبارزه طبقاتی قائل بودند، «طبیعی» به نظر میرسید. در واقع، دست کم با نگاه پسین به این رویدادها، میتوان بدین نتیجه رسید که حمایت از جنبش تودهای کارگران و مخالفت با بوروکراسی و غیره نه برای تقویت موضع کارگران، بلکه برای عقلانی کردن تولید، مبارزه با ریخت و پاش، هشدار دادن به مدیران، بسیج و تشویق کارگران و یا ایجاد مشوق معنوی وغیره بوده است.
تئوری وعمل حزب به طور روشن از اواخر سال ١٩٢٨ در جهت نفیِ نقشِ مستقل سندیکاها و تبدیل آنها به عواملِ اجرائیِ مدیران بنگاه ها، مقامات عالی حزبی و دولتی حرکت میکرد. این دوره شاهد حملۀ متقابل مدیران و تکیه آنها بر ضرورت انضباط کاری، عدم دخالت سازمان های سندیکائی و حتی حزبی در ادارۀ بنگاهها، افزایش اختیارات مدیران در زمینۀ اقدامات انضباطی، تنبیهی و تشویقی بود. در همین دوره، تصفیۀ سندیکاها از رهبرانی که با اِعمال فشار بر کارگران و بارآوری گرائی یکجانبه و گماشتن یا وارد کردن عناصر حزبی در ارگان های بالای سندیکائی برای پیشبرد تصمیمات حزبی و دولتی در امر اجرای برنامههای اقتصادی و به طور مشخص برنامۀ پنجساله ٣٢ - ١٩٢٨ موافق نبودند صورت گرفت. این دوره همچنین شاهد انحلال یا بیاثر شدن «کمیسیون های کنترل کارگری» و «کنفرانس های تولید» بود.
روشن است که در شوروی نیز مانند جاهای دیگر«بوروکرات های اتحادیهای» وجود داشتند که نقش شان مانند همقطاران شان در کشورهای دیگر مقابله با جنبش کارگری و ابتکار از پائین است. اما باید توجه داشت اینها نبودند که سندیکاها را به عامل مدیران بنگاه ها، مقامات حزبی و دولتی تبدیل کردند؛ جریان بعکس بود: سلطۀ سیاست و منافع مدیران بنگاهها در خط مشی حزب، قدرتیابی بوروکراسی نیرومند دولتی (به خاطر عقب زدن و بیخاصیت کردن شوراها) و حزبی، یعنی بوروکراسی جدیدی به اضافه بوروکرات های سابق بود که زمینه را برای رشد بوروکراتیسم در اتحادیهها نیز فراهم آورد و اغلب از بالا بر اتحادیهها تحمیل شد و سندیکاهای رام پس از تصفیه، بوروکراسیای هماهنگ و یا دست کم شریک جرم بوروکراسی کارخانه و بنگاه، و بوروکراسی حزبی و دولتی به وجود آوردند.
بدینسان درک و تعریف سندیکا نیز تغییر کرد: سندیکا به ارگانی برای تضمین انضباط کار، افزایش بارآوری، هماهنگ ساز توزیع نیروی کار بین بنگاه های مختلف و به ارگانی برای آموزش (اساساً سوادآموزی، آموزش فنی و حرفهای – که خود در خدمت اهداف قبلی است) تبدیل شد. البته بازهم از «ابتکار تودهای»، از «جنبش از پائین»، از «مبارزه با بوروکراسی» و غیره سخن گفته میشد، اما هدف و سیاست اصلی همان گونه که گفتیم تبدیل سندیکا به عنصری برای پیشبرد تولید و اجرای برنامههای صنعتی کردن بود. استالین در گزارش سیاسی به کنگرۀ شانزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی (ژوئن ١٩٣٠) میگوید:
«جوهر تعرض بلشویکی در شراط کنونی چیست؟
جوهر تعرض بلشویکی، نخست و بیش از همه در بسیج هشیاری طبقاتی و فعالیت انقلابی تودهها به ضد عناصر سرمایهداری در کشور ما، در بسیج ابتکار خلاقانه و فعالیت مستقل تودهها به ضد بوروکراسی در نهادها و سازمان های ماست که ذخایر عظیمی را در اعماق سیستم ما پنهان نگه میدارد و مانع استفاده از آنها میشود، [جوهر تعرض بلشویکی] در سازماندهی سرمشقگیری و اشتیاق به کار در بین تودهها برای افزایش بارآوری کار، برای تکامل ساختمان سوسیالیستی است.
جوهر تعرض بلشویکی در درجه دوم عبارتست از سازماندهی و بازسازی کل فعالیت عملی اتحادیه ای، تعاونی و شورائی و دیگر سازمان های تودهای برای انطباق آنها با الزامات دورۀ بازسازی؛ در ایجاد هستهای از فعالترین و انقلابیترین کارکنان در میان آنها که عناصر اپورتونیست، تردیونیونیست و بوروکرات را کنار بزنند و منزوی سازند، [جوهر تعرض بلشویکی] در اخراج عناصر بیگانه و فاسد از میان آنها و ارتقای کادرهای جدید از ردههای پائین است.
جوهر تعرض بلشویکی سرانجام در بسیج حزب برای سازماندهی یک تعرض کلی در تقویت و بُرندگی سازمان های حزبی، در اخراج عناصر بوروکراسی و فساد از میان آنها؛ در منزوی کردن و کنار نهادن آنهائی است که بیانگر انحراف راست یا "چپ" از خط لنینیستی هستند و به میدان آوردن لنینیست های راستین و قابل اعتماد است». (١١)
استالین در همین گزارش در بخش مربوط به صنعت پس از سخنانی که در مورد صنایع سنگین و اولویت آنها، دربارۀ عقلانی کردن تولید، کاهش هزینهها و بالابردن کیفیت تولید و غیره مطرح میکند، بر مدیریت تک نفره تأکید میورزد:
«مسألۀ مدیریت تک نفره. نقض ها و مخالفت هائی که در مقابل مدیریت تک نفره در کارخانه به عمل میآیند غیر قابل تحمل شدهاند. کارگران گاه و بیگاه شکایت میکنند: "کارخانه درکنترل هیچ کس نیست"، "سردرگمی در کار حاکم است". ما دیگر نمیتوانیم اجازه دهیم که کارخانه هایمان از سازمان تولید به پارلمان تبدیل شوند. حزب ما، سازمان های اتحادیه ای ما باید سرانجام بفهمند که تا زمانی که مدیریت تک نفره را تضمین نکنیم و مسئولیت سخت برای نحوۀ انجام کار مستقر نسازیم قادر نخواهیم بود وظیفۀ بازسازی صنعتی را به انجام برسانیم». (١٢)
ما نیازى به توضیح بیش از این نمیبینیم که این سخنان استالین دقیقاً نشانه روند تبدیل اتحادیهها از سازمان های تودهای طبقۀ کارگر (که باید مدافع منافع کارگران و درگیر در مسایل مستقیم مادی و معنوی، شرایط کار، سازماندهی کار، شرکت در کنترل و اداره تولید، آموزش کارگران - نه تنها آموزش عمومی و حرفهای، بلکه آموزش مدیریت و سازماندهی و غیره - و به طورکلی مسایل زندگی اقتصادی – اجتماعی کارگران باشد) به دستگاه بوروکراتیک زائده دولت و حزب بوده است. آری روند تبدیل اتحادیهها به ابزار مدیریت، جدا کردن آنها از تودۀ طبقۀ کارگر، قرار دادن آنها در مقابل این توده به عنوان ابزار انضباط کار و بارآوری در شوروی، در عین حال روند احیا و شکلگیری مجدد سرمایهداری در این کشور بوده است.
مباحث فوق نشان میدهند که حکمت با تحریف مسألۀ رابطه بین اتحادیههای کارگری با شوراها (که حزب بلشویک در رأس آن بود) و با نسبت دادن موضع رفرمیستی به اتحادیهها (که کاملاً نابجاست و اختلاف سر چیز دیگر بود) در صدد پیدا کردن قرینۀ تاریخی و تئوریک برای فرضیۀ خود یعنی خصلت رفرمیستی اتحادیههای کارگری، به ویژه در جریان انقلاب کارگری و پس از آن است!
یکی از پرسشهای مهم این است که آیا همواره اتحادیهها رفرمیست و محافظهکارو شوراها انقلابی اند؟
مواردی میتوان یافت که اتحادیهها نه تنها نقش رفرمیست و محافظهکار، بلکه آشکارا نقش ضد انقلابی بازی کردهاند. یک نمونه آن نقش اتحادیهها- با رهبران رفرمیست و یا آنارشیست – در جنگ جهانی اول است که دنبالهرو سیاست امپریالیستی دولت های «خودی» شدند و در سرکوب و تخطئۀ کارگران انقلابی و انترناسیونالیستی که مخالف جنگ و طرفدار انقلاب بودند شریک جرم پلیس و دولت بورژوایی گشتند. همچنین درایالات متحده با اتحادیههای ضد کمونیست (که در ردیابی، تعقیب وکنارزدن کمونیست ها با بورژوازی و پلیس همدست بودند)، اتحادیههای نژادپرست وغیره مواجهیم.
در انقلاب آلمان، رهبران اتحادیههای کارگری در کنار جناح راست (اکثریت) حزب سوسیال دموکرات آلمان که پس از استعفا و فرار قیصر در ١١ نوامبر ١٩١٨ قدرت سیاسی را به دست گرفت در کنار زدن و سرکوب جنبش انقلابی کارگران، خلع سلاح کارگران، سرکوب شوراهای انقلابی و غیره همدست حکومت و ارتش امپراتوری و بورژوازی شدند.
حال ممکن است پرسیده شود شوراها چطور؟!
قبل از هرچیز باید متذکر شویم که شورا به عنوان شکل، شکلی انقلابی است و از این لحاظ نه در مقابل سندیکا، بلکه در مقابل ماشین دولتی بورژوایی (اعم از جمهوری، سلطنتی یا دینی) قرار دارد یعنی شورا به مثابه نظام سیاسی یا شکل دولتی، شکل و ابزار مناسب برای اعمال قدرت سیاسی پرولتاریا در مقایسه با ماشین بوروکراسی – نظامی (ارتش و مقامات اداریِ بالا سر مردم) و نیز پارلمان (و مجلس مؤسسان) است. اما از نظر محتوا، یعنی از نظر سیاست، نقش شورا را این شکل انقلابی تعیین نمیکند، یعنی به رغم انقلابی بودن این شکل، شورا ممکن است از سیاستی عقب مانده و ارتجاعی پیروی کند که حتی این شکل را به زیر سئوال ببرد و یا آن را به ابزار آن سیاست ارتجاعی مبدل کند. در اینجا به دو نمونه تاریخی اشاره میکنیم که نشان میدهند شوراها میتوانند نقش انقلابی یا رفرمیستی داشته باشند:
١- نمونۀ روسیه
پس از انقلاب فوریه، هنگام تشکیل فراکسیون بلشویِکی شوراها در ٦ مارس ١٩١٧، این فراکسیون تنها ٤٠ عضو از ٢٠٠٠ تا ٣٠٠٠ نماینده شوراها را دربرمیگرفت (شمار نمایندگان دائماً و به سرعت تغییر میکرد).
در نخستین کنگرۀ سراسری شوراها در روسیه در ژوئن ١٩١٧، از کل ١٠٩٠ نماینده شوراها، ١٠٥ تن از آنان بلشویک بودند. در ماه اکتبر بلشویک ها با تکیه بر طبقۀ کارگر به اکثریت می رسند. (١٣) همین امر در مورد شورای پتروگراد صادق است. در شوراهائی که بلشویک ها اکثریت نداشتند اکثریت با منشویک ها و یا اس ار ها و در برخی موارد با آنارشیست ها یا احزاب دیگر بود. این بدان معنی است که شوراها دست کم تا ماه های ژوئن و ژوئیه ١٩١٧ و حتی شاید تا نزدیکی ماه اکتبر همان سال اساساً زیر نفوذ احزاب منشویک و اس ار و غیره ، یعنی احزاب ضد انقلابیِ رفرمیست یا غیر رفرمیست قرار داشتند. هنر بلشویک ها این بود که توانستند شوراها را از زیر نفوذ این احزاب بیرون آورند و اگر این کار صورت نگرفته بود انقلاب اکتبر پیروز نمیشد. پس شوراهای روسیه «انقلابی مادرزاد» نبودند. شوراها مانند هر ارگانیسم اجتماعی دیگر از روند مبارزۀ طبقاتی، از سیاست ها، از احزاب و غیره تأثیر میگیرند. اینجاست که نقش مهم حزب (مثبت یا منفی در برخورد به امر انقلاب) خود را نشان میدهد: اگر حزب انقلابی بتواند خط مشی انقلابی و درست را درشوراها (و یا هر ارگان کارگری و تودهای دیگر) مسلط کند (با شرکت در آن ارگان ها و ترویج، تبلیغ، سازماندهی، پیشبرد سیاست، استراتژی و تاکتیک صحیح در آنها) در این صورت آن ارگان انقلابی میشود وگرنه نمی شود و اگر هم به دلیل وضعیت انقلابی و غیره این گونه باشد، نمیتواند این خصلت را در طول زمان حفظ کند و بر روی تغییر حوادث در جهت انقلابی تأثیر تعیین کننده بگذارد. اما اگر خط مشی اصلاح طلبانه بر جنبش کارگری مسلط باشد، یعنی در میان احزاب کارگری جریان اصلاحطلب غالب باشد، ارگان های دیگر کارگری مانند سندیکا و شورا نیز قاعدتاً مشی اصلاح طلبانه خواهند داشت. در اینجاست که به نمونه دوم مثال خود میرسیم:
٢- نمونه آلمان
در آلمان از چند ماه پیش از شکست قطعی این کشور در نوامبر ١٩١٨، نارضائی کارگران، سربازان و تودههای وسیع مردم به اوج خود رسیده بود و وضعیت به سمت انفجار انقلابی حرکت می کرد. شوراهای کارگری و سربازان در مناطق مختلف تشکیل شد (پیروزی انقلاب اکتبر نیز در این جریان تأثیر داشت). بورژوازی آلمان، سران ارتش امپراتوری و حزب سوسیال دموکرات (جناح راست به رهبری ابرت، شایدمان، نوسکه و غیره) که همگی مخالف انقلاب بودند برای مهار آن پیشدستی کردند. ویلهلم، قیصر آلمان در دهم نوامبر ١٩١٨ استعفا کرد و از کشور گریخت. تشکیل حکومت، به شرط دست نخورده ماندن ارتش، به ابرت که یکی از رهبران حزب سوسیال دموکرات، که حزبش بزرگترین حزب پارلمانی آلمان بود، واگذار شد. این حزب و بخشی از جناح به اصطلاح مستقل حزب سوسیال دموکرات، دولت جدید را تشکیل دادند. در همین حال شوراهای کارگران و سربازان و بعداً در مناطقی شوراهای دهقانان به گسترش خود ادامه دادند. در روزهای ١٦ تا ٢١ دسامبر ١٩١٨ نخستین کنگرۀ شوراهای کارگران و سربازان آلمان تشکیل شد. در این کنگره ٤٨٩ نماینده حضور داشتند (٤٠٥ نماینده شوراهای کارگری و ٨٤ نماینده از شوراهای سربازان). گرایش سیاسی این نمایندگان چنین بود: ٢٨٨ نمایندۀ سوسیال دموکرات (جناح راست) ٩٠ نمایندۀ سوسیال دموکرات مستقل (جناح مرکز)، ١٠ نمایندۀ اسپارتاکیست، ١١ نمایندۀ «انقلابیان متحد» (گروه چپ رادیکالی که در منطقه هامبورگ فعالیت داشت)، ٢٥ نمایندۀ دموکرات، ٢٥ نمایندۀ «فراکسیون سربازان»، ٥٠ نمایندۀ غیرحزبی. (١٤) حتی اگر همۀ نمایندگان، غیر از نمایندگان جناح راست، را انقلابی فرض کنیم (که البته چنین حقی نداریم زیرا بسیاری از سانتریست ها در عمل دنبالهرو جناح راست بودند) باز میبینیم که اکثریت در کنگرۀ شوراها با جناح راست حزب سوسیال دموکرات بود، یعنی حداقل چیزی که میتوان گفت این است که شوراهائی که این ٢٨٨ نماینده را انتخاب کردند انقلابی نبودند. عمل آنها هم همین را نشان داد: آنان در همین کنگره به انتخابات مجلس ملی (پارلمان) برای ١٩ ژانویه ١٩١٩ رأی دادند، یعنی صلاحیت خود را به عنوان ارگان قدرت رد کردند. در انتخابات ١٩ ژانویه حزب سوسیال دموکرات ٨٠% آرا را بدست آورد.
معمولاً در ادبیات سوسیالیستی و تاریخ جنبش کارگری از نقش منفی حزب سوسیال دموکرات (به ویژه جناح راست آن که در اکثریت بود) و نقش سازشکار و دنبالهروِ اتحادیهها (که در آلمان بسیار قوی بودند) حرف میزنند. این موضوع درست است، اما به نقش سازشکار خود شوراها به (یا اکثریت آنها) توجهی نمیشود! و مانند حکمت معمولاً شورا را «انقلابی مادرزاد» تصور میکنند. به نقش حزب و سیاست، سیاست حاکم، توجه نمیشود: همان عللی که باعث شدند حزب کارگری سوسیال دموکرات آلمان به حزب رفرمیست ضدانقلابی تبدیل شود، همان علل موجب رفرمیست شدن اتحادیهها و ضدانقلابی شدن رهبران آنها گردید و همان علل باعث رفرمیست شدن اکثریت شوراها یا رهبرانشان شد که نه تنها خود به دست خویش قدرت خود را نفی کردند، بلکه بعداً جمهوری بورژوایی به رهبری حزب سوسیال دموکرات را نیز برسمیت شناختند. باید به دنبال درک این علل گشت، نه اینکه همۀ کاسه کوزهها را بر سر سندیکا شکست و شورا را پاک ومنزه و انقلابی مادرزاد تصور کرد!
٢- «تکامل یک بوروکراسی محافظهکار در اتحادیهها و کنترل تودۀ کارگران توسط این بوروکراسی»
وجود بوروکراسی و محافظهکاری در بسیاری از اتحادیهها یک واقعیت است، اما همان گونه که انتساب «اصلاحطلبی» به عنوان یک ویژگی اتحادیهها (که حکمت برای آنها قائل است) مطلق نیست (چون اتحادیههای غیراصلاحطلب هم وجود داشته و میتوانند وجود داشته باشند)، وجود بوروکراسی و گرایش محافظهکارانه نیز در آنها نه مطلق است و نه منحصر به فرد. در شورا (به ویژه در شوراهای «همه فن حریفِ» حکمت، که هم باید مبارزۀ اقتصادی کنند و هم مبارزۀ سیاسی، هم وظایف سندیکائی را انجام دهند و هم برای قدرت سیاسی مبارزه نمایند و هم در شرائط مساعد امر کنترل و اداره تولید را به دست گیرند و غیره) امکان بوروکراسی به مراتب بیشتر است. (١٥) چنانکه خواهیم دید، درست بدین دلیل است که لنین وجود سندیکاها را از جمله برای مبارزه با کژروی ها و دگردیسی های بوروکراتیک شوراها به مثابۀ دولت کارگری ضروری میداند.
اما حکمت، همان گونه که در مورد اصلاحطلبیِ اتحادیه ها (تا آنجا که چنین است) به عمق مسأله نمیرود، یعنی نمیپرسد چرا اتحادیهها (یا برخی از آنها) اصلاحطلب هستند، به همین دلیل در مورد «تکامل بوروکراسی و محافظهکاری» هم (تا آنجا که چنین است) هیچ دلیلی نمیآورد و توضیحی نمیدهد.
از آنجا که این گونه انتقادات به اتحادیهها تازه نیستند و ابداع حکمت بشمار نمیآیند، ما میکوشیم به برخی منابع اصیلتر اینگونه انتقادها، به ویژه به منابعی که حکمت این بینش را از آنها الهام گرفته، یعنی «کمونیسم چپ» و «کمونیسم کارگری آلمان» (در سال های ١٩٢٠)، و آنچه به نام «کمونیسم شورائی معروف شده، یعنی مشخصاً دیدگاه های آنتون پانه کوک رجوع کنیم. (١٦)
پانه کوک در «سندیکالیسم» (تردیونیونیسم، ١٩٣٦) مینویسد: «سندیکالیسم شکل بدوی جنبش کارگری در یک نظام سرمایهداری پایدار است» و میافزاید «سندیکالیسم نخست در انگلستان که در آن سرمایهداری صنعتی پیش از همه به وجود آمد سربرآورد. بعداً همچون مصاحب طبیعی سرمایه داری صنعتی در کشورهای دیگر گسترش یافت». (١٧)
پانه کوک نقش سندیکاها در مبارزۀ کارگران را اساساً نقش اقتصادی و مشخصاً مبارزه برای حفظ یا افزایش سطح مزد میداند و میگوید در آغاز رشد سرمایهداری که کارگران با سرمایه داران منفرد روبرو اند، سندیکاها درمبارزۀ کارگران با سرمایهداران باعث تقویت موضع کارگران میشوند و حتی در مواردی موضع کارگران نسبت به سرمایهداران منفرد قویتر می شود. اما با تمرکز سرمایه و بخصوص با شکلگیری سازمان های سرمایهداری و دخالت دولت سرمایهداری به نفع سرمایهداران، سندیکاها به رغم توان سازمانی و مالی خود نسبت به قدرت مالی و سیاسی سرمایهداران ضعیف می شوند و دیگر نمیتوانند نقش سابق خود را در دفاع از کارگران داشته باشند. کائوتسکی نیز چنین موضعی در مورد سندیکاها داشت که لنین آنها را در «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» نقل کرده است. کائوتسکی بر آن بود که سندیکاها کارآئی خود را در نبردهای بزرگ و تعیین کنندۀ کارگران با سرمایهداران (یا نبردهای تعیین کنندۀ بین کار و سرمایه) از دست میدهند و سازمان های دیگری برای این کار لازماند و مشخصاً روی شوراها به عنوان سازمان مبارزۀ طبقۀ کارگر انگشت میگذاشت. کائوتسکی شورا را سازمان مبارزۀ اقتصادی و سیاسی کارگران در مقابل سرمایهداران به ویژه در «نبرد قطعی و تعیین کننده بین کار و سرمایه» ارزیابی میکرد، اما با نقش شورا به عنوان سازمان دولتی طبقۀ کارگر مخالف بود. این هستۀ اصلی اختلاف تئوریک بین لنین و کائوتسکی در امر شورا بود. از نظر لنین شورا هم سازمان مبارزه انقلابی طبقه کارگر برای به ثمر رساندن انقلاب است و هم پس از پیروزی انقلاب سازمان دولتی این طبقه، اما از نظر کائوتسکی شورا صرفاً سازمان مبارزۀ اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر به هنگام تمرکز عالی سرمایه و قدرتگیری سرمایۀ مالی است. او مزیت شورا بر سندیکا را در این میدانست که اولاً شورا کارگران را صرفنظر از حرفهشان و صرفاً به خاطر اینکه فروشنده نیروی کارند متحد میکند و ثانیاً بوروکراسیِ اتحادیهها را ندارد، اما نمیتواند سازمان دولتی طبقۀ کارگر باشد.
به پانه کوک برمیگردیم، او میگوید: «عمل سندیکالیستی طبیعتاً بخشی از مبارزۀ طبقاتی است» اما تأکیدی دارد که الف) سندیکالیسم کاملاً در چهارچوب نظام سرمایهداری محدود است و نمی تواند چیزی جز بخش لازم اما ناچیزی از مبارزۀ طبقاتی باشد. ب) سندیکالیسم با آنکه نخستین مدرسۀ آموزش فضایل پرولتری در امر همبستگی و روح مبارزۀ سازمانیافته است، در مرحلۀ اول شکل قدرت سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر را به خود میگیرد؛ اما بعداً – به ویژه در انگلستان و آمریکا – سندیکاها به سازمان های حرفهای – صنفی تنگنظرانه تنزل یافتند. پ) با گسترش صنعت بزرگ سندیکاها نیز بزرگتر میشوند و گسترش مییابند و نوعی بوروکراسی سندیکائی و کارمندان سندیکائی به وجود میآید. چنین سازمانی صرفاً مجتمع کارگران نیست، بلکه یک هیأت سازمان یافته با سیاست، خصلت، روحیه و سنتها و عملکردهای ویژه خود است. منافع آن با منافع طبقۀ کارگر تفاوت دارد و از آن منافع دفاع میکند. او میگوید سندیکاها با افزایش شمار اعضای شان، با گسترش در همۀ شهرها و مراکز تولیدی و به ویژه با شکلگیری بخش مهمی از فعالان حرفهای سندیکائی برای اداره امور مالی، سازمانی، شرکت در مذاکرات با سرمایهداران و غیره و با بوجود آمدن توان مالی نسبتاً مهم، تبدیل به سازمانی میشوند که خود منافع ویژهای پیدا مى کند و این منافع ویژه با وجود سرمایه داری گره خورده است، اگر سرمایه داری نباشد اختلاف بین کارگر و کارفرما نیست، مذاکره نیست و غیره، پس به سندیکا نیازی نیست! اما لنین کاملاً مخالف این نظرات است و میگوید سندیکاها در جامعۀ سوسیالیستی نقش بسیار مهمی دارند و «تسمه اتصال اصلی» حزب طبقۀ کارگر و به طور کلی پیشروِ طبقه با کل طبقه اند، ضمن آنکه نقش آموزش کارگران، تربیت مدیران، شرکت در سازماندهی تولید، نظارت بر شرایط کار، مبارزه با کژروی ها و دگردیسی های بوروکراتیک، و نیز وظیفۀ پیشبرد افزایش تولید را به عهده دارند، یعنی نقش آنها در این جامعه نه تنها از میان نمی رود بلکه افزایش می یابد.
از نظر پانه کوک رهبران سندیکاها از امتیازات ویژهای برخوردارند «صدر یک اتحادیه آدم کله گنده ای است» آدم مهمی در جامعه سرمایهداری است، همسنگ یک سرمایهدار است و با او در سطحی برابر به مذاکره مینشیند. آنها تخصص هائی در زمینۀ مذاکره، سازماندهی و غیره دارند و در کار اتحادیهای غرقاند. از روند تولید و زندگی روزانه کارگران جدا هستند. او میافزاید: «آنها در کارخانه کار نمیکنند، زیر استثمار سرمایهداری نیستند، زندگیشان پیوسته در اثر بیکاری تهدید نمیشود. آنها در وضعیتی نسبتاً مطمئن در دفتر مینشینند. آنها باید کارهای سازمان صنفی را اداره کنند و در گردهمائی های کارگران و مذاکره با کارفرمایان شرکت نمایند. البته باید به نفع کارگران موضع بگیرند و از منافع و خواست های آنان در مقابل سرمایهداری دفاع کنند. اما این با موقعیت یک وکیل که به عنوان دبیر یک سازمان منصوب شده و با حداکثر توانائی های خود از منافع موکل خود دفاع می کند چندان فرقی ندارد.»
پانه کوک البته بعداً اضافه میکند که تفاوتهائی هست زیرا خود رهبران سندیکاها کارگر بوده اند و به تجربه معنی استثمار را فهمیده اند. اما از نظر اقتصادی دیگر پرولتر نیستند. آنها در مذاکرات با کارفرمایان شرکت میکنند و میکوشند نقش میانجی بین کارگر و کارفرما را بازی کنند و اگر کارگران بخواهند از حد معینی فراتر روند و مبارزه را ادامه دهند آنان از ترس اینکه موقعیت خود را از دست دهند در مقابل کارگران میایستند. این است دلیل محافظهکاری آنها: وجود آنها وابسته به وجود سرمایهداری است. ما همۀ بحث های پانه کوک را در اینجا نقل نمیکنیم، پایۀ استدلال های او در مورد محافظهکاری و وجود بوروکراسی در سندیکاها مبتنی بر فرضهای زیر است:
- سندیکاها سازمان صنفی یا حرفهای کارگرانند و نقش آنها صرفاً مبارزۀ اقتصادی است و مشخصاً مبارزه برای حفظ سطح مزدها یا ارتقای آنها.
- سندیکاها تا آنجا که با کارفرمای منفرد طرفند میتوانند کارآئی داشته باشند، اما در مقابل اتحاد کارفرمایان و به ویژه دولت سرمایهداری ناتوانند.
- مبارزۀ سندیکاها و رهبران سندیکائی اساساً (و حتی صرفاً) منحصر به مذاکره با کارفرما و میانجی گری بین کارگر و کارفرماست.
- سندیکاها به تدریج به سازمان های بزرگی با سلسله مراتب خود، رئیس، خزانهدار، کارمند، روسای مادامالعمر، متخصصان در مذاکرات و غیره که به سادگی قابل جانشینی نیستند تبدیل می شوند، با مقامات و رهبرانی که به خاطر وضعیت زندگی خود، و نحوه خصلت فعالیت روزانهشان از تودۀ کارگران دور و دورتر میشوند و همچون یک نهاد متمایز و مستقل دارای منافع ویژۀ خود اند.
- وجود سندیکا و وجود رهبران سندیکائی و منافع ویژۀ سندیکا و رهبران آن که با منافع طبقۀ کارگر یکی نیست – متکی بر وجود جامعه سرمایهداری است- نقش آنها تأمین آرامش در کارخانه هاست.
- در نتیجۀ همۀ اینها افق دید رهبران سندیکائی از جامعۀ سرمایهداری فراتر نمیرود و در نبردهای جدی بین سرمایهداران و کارگران، در مقابل کارگران میایستند.
- سندیکاها به رغم گسترش و نفوذ وسیعی که در کشورهای سرمایهداری پیشرفته به دست آوردهاند، با تمرکزعالی سرمایه و قدرتیابی عظیم اتحادیههای سرمایهداری رو به ضعف میروند. همچنین به خاطر اینکه در رویاروئی کارگر و کارفرما تا به آخر از منافع کارگران حمایت نمیکنند و منافع ویژهشان آنها را وامیدارد که خواهان آرامش در کارخانه باشند باعث روگردانی کارگران از این نهاد میشوند.
پایههای ذکر شده چندان محکم و منطقی نیستند؛ به ویژه نحوۀ برخورد به آنها مهم است، یعنی حتی اگر فرض کنیم که صحیح باشند آیا باید به آنها همچون سرنوشت محتوم اتحادیههای کارگری نگریست یا اینها وضعیتیاند که میتوانند از طریق مبارزه و اتخاذ تدابیر معین تغییر کنند و اصلاح شوند؟
اکنون ضروری است نقدمان از این پایهها را در زیر ارائه دهیم:
الف) ما قبلاً نشان دادیم که سندیکاها هرچه بیشتر از حالت سازمان های صنفی و حرفهای بیرون آمده اند و به سازمان های تودهای کارگران در صنایع و خدمات معین تبدیل گشتهاند و حتی گاه به صورت سازمان های کارگران چند صنعت و یا رشتههای خدماتی تبدیل شدهاند، به علاوه دست کم در همۀ کشورهای پیشرفته صنعتی کنفدراسیون اتحادیهها وجود دارد که جنبۀ سراسری (هم به لحاظ جغرافیائی و هم اقتصادی) دارند و سندیکاهای مختلف را متحد میکنند. سندیکا چنانکه قبلاً هم گفتیم سازمان کارگران مزدی است، اما سازمان کارگران مزدی در یک صنعت است که هرچند حرفههای بسیاری را در خود جمع میکند، اما هنوز کاملاً از تقسیم کار جامعه بورژوائی جدا نیست و برخواست های ویژۀ کارگران هر صنعت و حتی حرفههای درونی آن نیز تکیه میکند، هرچند میکوشد آنها را به صورت خواست های عمومی کارگران آن صنعت و در توافق با خواست های عمومی کارگران صنایع دیگر درآورد. در حالی که شورا و حزب، کارگران را صرفاً به عنوان فروشندگان نیروی کار و استثمار شونده، صرفنظر از حرفه و کاری که انجام می دهند، متشکل میکنند. شورا، تودۀ کارگران، و حزب، کارگرانِ پیشرو را که از نظر طبقاتی آگاهند سازمان میدهند. بدینسان به نظر میرسد که شورا یا حزب بر سندیکا «برتری» داشته باشند و اگر مسأله «ترجیح» در ميان باشد بايد اينها را بر سنديكا «ترجيح» داد. اما طرح مسأله بدين صورت كاملاً غلط و طلبه وار است: بحث بر سر ترجيح این یا آن سازمان نيست، بلكه بحث بر سر اين است كه عرصه هاى مختلف مبارزۀ طبقاتى پرولتاريا كدامند، مسایل اين مبارزه چيستند و برای پيشروى در اين عرصه ها و حل اين مسایل ويژه چه سازمان هائى لازمند؟ با اين نگرش «تز» ذهنى و بچه مدرسه اى «ترجيح» اين يا آن نهاد کارگری از میان میرود و مسألۀ مطالعۀ شرایط ویژه و وظایف خاص هر نهاد یا سازمان و هرعرصۀ مبارزۀ طبقاتی مطرح می شود و هماهنگ کردن مبارزات درعرصههای مختلف. از آنجا که هنوز خواست های ویژۀ کارگران هر صنعت، علاوه بر خواست های عام همۀ مزدبگیران، وجود دارد، سندیکا نمیتواند صرفاً سازمان کارگران مزدی صرف نظر از نوع صنعت و فعالیت آنها باشد، در حالی که شورا و حزب میتوانند و باید چنین باشند. سندیکا باید از مرحلۀ سازمان صنفی، پیشهای و حرفهای بالاتر رود و به سطح سازمان صنعتی برسد، زیرا ساختار و سازمان تولید اجتماعی دیگر نه صنعت پیشه وری و مانوفاکتوری، بلکه ساختار و سازمان صنعتی و کارخانهای است، اما درعین حال نمیتواند سازمانِ بیتمایزِ کارگران مزدی مستقل از صنعت و رشتههای خدماتی آنان باشد. البته کنفدراسیون سندیکاها به شرطی که سندیکاهای همۀ صنایع و رشتههای خدماتی را دربر گیرد میتواند سازمان کارگران مزدی تلقی شود. اما این امر آن را جانشین شورا نمیکند، زیرا اولاً رابطه کنفدراسیون و سندیکاها بنا بر اصل اتحاد داوطلبانۀ سندیکاها در یک کنفدراسیون کارگری، متضمن خودمختاری برای سندیکا نیز هست، چون در غیر این صورت دیگر سندیکا به مثابۀ سازمان کارگران در صنایع معین معنا نخواهد داشت و این به هیچ وجه تنها عبارت از تقسیمات جغرافیائی و «منطقهای» کارگران نیست. در واقع نقش کنفدراسیون هماهنگی کارگران در عامترین مسایل کارگری است و ثانیاً هرچند سندیکا در سیاست دخالت میکند و تز غیرسیاسی بودن سندیکا تز اپورتونیستی است، اما سندیکا سازمان تسخیر قدرت سیاسی و سازمان اِعمال این قدرت نیست، و حال آنکه شورا چنین است.
در بحث های پانه کوک این جنبهها درنظر گرفته نشده است.
ب) وظیفۀ سندیکاها منحصر به مذاکره با کارفرمایان نیست (یا حتی نمیتوان ادعا کرد که وظیفۀ اصلی آنها چنین باشد): سندیکاها، حتی سندیکاهای رفرمیست، در سازماندهی اعتصابات، در آموزش کارگران، در نظارت بر شرایط کار، در مسایل مربوط به بازنشستگی، بیمه اجتماعی و غیره شرکت میکنند. حتی سندیکاها (از جمله سندیکاهای اصلاحطلب) در مسایل سیاسی دخالت میکنند. مثلاً مخالفت سندیکاها و تظاهرات وسیع آنها در انگلستان، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان، سوئد، پرتغال، یونان، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، هند و پاکستان و غیره با جنگ آمریکا در عراق، دخالت آنها در مبارزات به ضد نشست های سران بزرگترین کشورهای سرمایه داری در داوس، ژن، سیاتل، یوته بوری و غیره.
پ) تا آنجا که به مسئولیتها و مقامات مادامالعمر سندیکائی و غیره مربوط میشود هیچ گونه قَدَرگرائی و سرنوشت محتومی در این باره نمیتواند مطرح باشد. به رغم جا افتادن این سنت و سخت و صلب بودن ساختارها و نهادهای جا افتاده، مبارزه برای مثلاً محدود کردن دورۀ مسئولیت، محدود کردن انتخاب مجدد برخی مسئولیت ها، قابل عزل بودن به ارادۀ انتخاب کنندگان، ضرورت گردش مسئولیتها و مثلاً تجدید انتخاب سیستماتیک تا اعضا حتی قبل از به پایان رسیدن دورۀ مسئولیت، گزارشدهی منظم به پایه، تغییرات اساسنامهای به گونهای که نقش پایه و مجمع عمومی سندیکا در همۀ سطوح افزایش یابد و تصمیمگیرنده سیاست ها باشد، رساندن شمار مسئولان تمام وقت سندیکا به حداقل ممکن، محدود کردن حقوق و درآمد مسئولان درحد حقوق و درآمدشان پیش از احراز مسئولیت سندیکائی، گسترش آموزش به طوری که «تخصص ها» و «فوت و فنهای» سندیکائی از نظر سازمانی، تکنیک مذاکرات و اطلاعات اداری و حقوقی در اختیار همۀ کارگران (چه عضو سندیکا باشند و چه نباشند) قرار گیرد، گسترش روابط سندیکاها با کارگران غیرعضو سندیکا و چیزهای بسیاری از این قبیل، قابل پیشبینی و عمل هستند. یعنی بسیاری و حتی میتوان گفت همۀ اصول سازمانی شوراها مانند انتخابی بودن مسئولان و پاسخگو بودنشان در برابر پایۀ انتخابی خود، مشخص بودن وظایف مسئولان و اختیاراتشان، قابل عزل بودنشان و محدود بودن حقوق و مزایای شان در حد یک کارگر متوسط یا ماهر و غیره در مورد سندیکا نیز قابل اِعمال اند. اینها در ایدههای پانهکوک و در مخیله حکمت وارد نشده اند: حکمت تصمیم گرفته بود که اتحادیه ها محافظه کار و بوروکرات باشند، پس باید چنین باشند و تغییر آنچه هست نیز ممکن نیست! آیا این استراتژی یأس آنارشیستی نیست؟
ت) دربارۀ غلط بودن این ایده که وجود سندیکا منحصر به جامعۀ سرمایهداری است و در سوسیالیسم جا و نقشی ندارد و غیره قبلاً بحث کردیم و تکرار نمیکنیم، و از این نقطه نظر پیوند بین سرمایهداری و سندیکا کاملاً ناموجه و دلبخواهی است.
ث) در مورد اینکه افق دید سندیکاها و رهبران سندیکائی از جامعۀ سرمایهداری فراتر نمیرود و باید بگوئیم این امر بستگی به وضعیت کل مبارزه طبقاتی، میزان پیشروی و قدرت آگاهی کارگردان دارد. دیدیم که شوراها هم میتوانند زیر رهبری رفرمیست ها و یا آنارشیست ها باشند که هر دو، آنان را از راه انقلابی و مبارزه طبقاتی پرولتری منحرف میکنند. تنها وجود و فعالیت عناصر آگاه طبقاتی، تجربه، پشتکار، پیگیری، فداکاری، تیزبینی و هشیاری آنان است که می تواند مانع این امر شود و جریان امور را به نفع انقلاب تغییر دهد. در مقایسۀ بین شوراهای روسیه و آلمان دیدیم که در اولی به خاطر فعالیت بلشویک ها، به تدریج شوراها از منشویک ها و اس ارها جدا شدند و سیاست بلشویک ها را پذیرفتند، در حالی که اکثریت شوراهای آلمان زیر نفوذ سوسیال دموکرات های راست و مرکز باقی ماندند. سندیکا و شورا، افقی از «خود»، به معنی چیزی که ناشی از ذات این سازمان ها میشود ندارند و یا به عبارت دیگر افق «خود به خودی» آنها، افق سرمایهداری است، تنها هنگامی این افق به افق سوسیالیستی - هم در مورد شورا و هم در مورد سندیکا- تبدیل میشود که حزب کمونیست، یعنی مجمع عناصر آگاه پرولتری، بتواند سیاست سوسیالیستی را در آنها به سیاست غالب تبدیل کند. اینجاست که نقش کلیدی حزب در مبارزات طبقاتی و در میان سازمان های طبقه کارگر معلوم می شود: نقش ویژۀ حزب در این سازمان ها (یعنی در سندیکاها، شوراها، کمیتههای کارخانه و محل کار و سازمان سراسری تنظیم اجتماعی تولید و برنامهریزی اقتصادی - اجتماعی) این است که در همۀ آنها سیاست کمونیستی را از راه کار و فعالیت مستمر، ترویج و تبلیغِ آگاهی طبقاتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، و سازماندهی و غیره، به پیش برد. این سازمان ها هیچ یک زائیده و زائده حزب نیستند. آنها نهادها یا سازمان هائی مستقل اند و حزب هم از آنها مستقل است، اما نقش حزب در مبارزۀ طبقاتی رهبری این مبارزه در همۀ مراحل و اشکال آن است، از جمله رهبری مبارزه در همۀ این سازمان هاست زیرا همۀ این نهادها، سازمان های مبارزۀ طبقۀ کارگرند، همگی، ارگان های مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا برای برانداختن بورژوازی، استقرار تولید سوسیالیستی، لغو کار مزدی، پیشروی به سمت کمونیسم یعنی استقرار جامعۀ بیطبقهاند.
ج) در مورد به اصطلاح تضعیف و فروپاشی سندیکاها و اینکه کارگران سندیکاها را ترک میکنند در همان زمانی که این گونه ادعاها میشد (یعنی در سال های پس از جنگ جهانی اول از سوی «کمونیست های چپ» و در سال ١٩٣٦ از سوی پانه کوک و غیره) باید گفت دقیقاً این دو دوره بعکس این ادعاها دورۀ روی آوردن وسیع کارگران به سندیکاها بود. لنین در «چپروی، ...» با ذکر آمارهائی، خلاف این ادعا را نشان داد. تروتسکی در سال ١٩٣٦ با تکیه بر رشد اعتصابات و اتحادیه ها در فرانسه به «کمونیست های چپ» که از ضعف و یا زوال سندیکاها سخن میگفتند حمله کرد و گفت واقعیات خلاف نظرات و پیشبینی های آنها را نشان میدهد.
٣) «قرار گرفتن اتحادیهها در کل ساختار حکومتی بورژوازی در اروپا به عنوان ارگان هایی برای کنترل اعتراضات کارگری، جلوگیری از رادیکالیزاسیون کارگران، تحمیل قراردادهای دستهجمعی سازشکارانه به آنان، ...»
در اینجا نیز ریشۀ استدلال های حکمت به جریان «کمونیسم چپ» و به طور مشخص به سلف خود (یا دقیقتر بگوئیم «یکی از اسلاف خود») یعنی «حزب کمونیست کارگری آلمان» KAPD (١٩٢٠) برمیگردد. اینکه سندیکا یک بخش از ساختار حکومتی بورژوایی است از دیدگاه های به اصطلاح «آنارشیست های کمونیست» و «کمونیست های چپ» دهههای آغازین سده بیستم است. مثلاً در برنامۀ «حزب کمونیست کارگری آلمان» (١٩٢٠) چنین میخوانیم:
« در کنار پارلمانتاریسم بورژوایی، سندیکاها مانع اصلی در مقابل تکامل بعدی انقلاب پرولتری در آلمان هستند.
موضعگیری آنها در زمان جنگ جهانی شناخته شده است. تأثیرتعیین کنندۀ آنها بر سمتگیری اصلی تاکتیکی حزب قدیمی سوسیال دموکرات به اعلام «اتحاد مقدس» با بورژوازی آلمان منجر شد، که معادل اعلام جنگ به پرولتاریای بینالمللی بود. کارآئی سوسیال – خائنی آنها تداوم منطقی خود را به هنگام وقوع انقلاب نوامبر ١٩١٨ آلمان نشان داد: آنان نیات ضد انقلابی خود را با تشکیل «کار مشترک» برای صلح اجتماعی با صاحبان صنایع آلمان تأکید کردند. بدینسان سندیکاها در کنار شالودههای بورژوایی، یکی از ستونهای اصلی دولت سرمایهداری اند. تاریخ ١٨ ماهه سندیکاها [پس از انقلاب نوامبر ١٩١٨آلمان] نشان داده است که این تشکل ضد انقلابی از درون قابل تحول نیست. انقلابی کردن سندیکا مسألۀ اشخاص نیست، خصلت ضدانقلابی این سازمان ها در ساختارشان و در نظام ویژه شان است. این امر به مجازات اعدام سندیکاها منجر می شود؛ تنها انهدام سندیکاها میتواند راه انقلاب اجتماعی در آلمان را بگشاید. ساختمان سوسیالیستی به چیز دیگری غیر از این سازمان های فسیلی نیاز دارد.»
«حزب کمونیست کارگری آلمان» KAPD کارگران را به رها کردن سندیکاها و پیوستن به «سازمان بنگاه» فرا میخواند:
«سازمان بنگاه به طور کلی هدفی دو گانه دارد. هدف نخست، منهدم کردن سندیکاها، کلیت شالودههای آنها و مجموعۀ ایدههای غیر پرولتریای است که در آنها تمرکز یافته است. البته شکی نیست که در این مبارزه سازمان بنگاه همۀ تشکل های بورژوایی را به مثابۀ دشمن درهم خواهد کوبید، اما همین کار را با طرفداران USPD [حزب سوسیالیست مستقل آلمان – سانتریست] و KPD [حزب کمونیست آلمان که از اتحاد اسپارتاکیست ها با جناح چپ حزب سوسیالیست مستقل آلمان به وجود آمده بود و «حزب کمونیست کارگری آلمان» از آن اخراج شده بود] خواهد کرد، خواه اینان ناآگاهانه هنوز در شِماهای قدیمی سوسیال دموکراسی حرکت کنند و خواه آگاهانه دشمنی ورزند...
هدف بزرگ دوم سازمان بنگاه تدارک ساختمان جامعه کمونیستی است. هر کارگری که موافق دیکتاتوری پرولتاریا باشد میتواند به سازمان بنگاه بپیوندد، به علاوه باید قاطعانه سندیکاها را رد کند و قاطعانه از سمتگیری ایدئولوژیک آن خود را آزاد کرده باشد». (١٨)
تروتسکی نیز- دست کم در سال های آخر زندگی خود – چنین نظری داشت. او در مقالۀ «اتحادیه ها در عصر زوال امپریالیستی» (اوت ١٩٤٠) مینویسد:
«یک جنبۀ مشترک در تکامل و یا دقیقتر بگوئیم در تباهی سازمان های اتحادیهای مدرن در سراسر جهان وجود دارد: نزدیکی آنها به و ادغامشان در قدرت دولتی. این روند ویژگی سندیکاهای بی طرف، سوسیال دموکرات، کمونیستی و آنارشیستی است. این واقعیت به تنهائی نشان میدهد که گرایش به ادغام در دولت [سرمایهداری] ذاتیِ این یا آن آئین نیست، بلکه ناشی از شرایط اجتماعی مشترک برای همۀ سندیکاهاست. سرمایهداری انحصاری نه بر رقابت و ابتکار خصوصی، بلکه بر فرماندهی مرکزی مبتنی است. باندهای سرمایهدار در رأس تراستهای نیرومند، سندیکاها و کنسرسیومهای بانکی و غیره زندگی اقتصادی را همتراز با قدرت دولتی کنترل میکنند و در هر لحظه به همکاری با دولت روی میآورند. سندیکاها به نوبه خود، در مهمترین شاخههای صنعتی از امکان استفاده از رقابت بین بنگاههای مختلف محرومند. آنان باید با حریف سرمایهدار متمرکزی روبرو شوند که با قدرت دولتی پیوند نزدیک دارد. از اینجا نتیجه میشود که سندیکاها تا آنجا که بر مواضع رفرمیستی، یعنی بر انطباق با مالکیت خصوصی باقی بمانند، ضروری است که خود را با دولت سرمایهداری تطبیق دهند و بکوشند با او همکاری کنند». تروتسکی سپس میافزاید: « بوروکراتهای کارگری در سخنرانی های خود تا حد امکان می کوشند به دولت – دموکراتیک - ثابت کنند که چقدر شایستۀ اعتمادند و در زمان صلح و به ویژه در زمان جنگ وجودشان اجتنابناپذیر است. فاشیسم در تبدیل سندیکاها به ارگانیسمهای دولتی چیز جدیدی اختراع نمیکند، او تنها همۀ گرایش های درونی سرمایهداری را به نتایج نهائی شان میکشاند».
تروتسکی (مانند پانه کوک، گورتر و غیره) بر آن است که اتحادیهها در زمان صعود سرمایه داری و رقابت آزاد سازمان هائی بودند که زمینه را برای دموکراسی کارگری درونی و در نتیجه تأثیرگذاری بر اعضای اتحادیه فراهم میکردند، اما در عصر امپریالیسم چنین فضای بازی در درون سندیکاها نیست. ولی تروتسکی برخلاف پانه کوک، گورتر و ماتیک نتیجه نمیگیرد که پس نمیتوان در درون سندیکاها فعالیت کرد. او میگوید:
«از آنچه گفته شد در نگاه نخست به نظر میرسد به سادگی میتوان نتیجه گرفت که اتحادیهها در عصر امپریالیستی خود را نفی میکنند. آنها تقریباً هیچ فضائی برای دموکراسی کارگری که در زمانهای خوب گذشته، که رقابت آزاد بر اقتصاد سلطه داشت، محتوای زندگی درونی سازمان های کارگری بود، باقی نمیگذارند. در نبود دموکراسی هیچ مبارزه آزادانهای برای تأثیرگذاری بر اعضای اتحادیهها وجود نخواهد داشت و در نتیجۀ این امر، عرصۀ اصلی کار برای انقلابیان در درون اتحادیه ها ناپدید میشود». تروتسکی میافزاید: «چنین موضعی از بنیاد نادرست است. ما نمیتوانیم قلمرو و شرایط مبارزه را بر طبق میل یا عدم میل خود انتخاب کنیم». (١٩)
نتیجهگیری تروتسکی مبنی بر ضرورت کار در درون اتحادیهها درست است، اما او از مقدمات غلط و یا نارسائی به این نتیجه میرسد! از نظر اقتصادی و تاریخی دست کم انتقادات زیر را بر مباحث تروتسکی میتوان وارد کرد:
الف) سلطۀ انحصارات به معنی از میان رفتن رقابت و جانشینی فرماندهی اقتصادی نیست: زیرا اولاً رقابت بین خود انحصارات (در درون یک کشور و در سطح جهان) از بین نمیرود و ثانیاً رقابت بین بخش انحصاری و بخش غیر انحصاری (که به هر حال و به درجات مختلف وجود دارد) از بین نمی رود؛ بدینسان سلطۀ سرمایۀ انحصاری به معنی از میان رفتن رقابت به طور کلی نیست، هرچند به معنی به عقبِ صحنه رانده شدن رقابت آزاد است. در تحلیل تروتسکی سرمایۀ انحصاری همچون بلوکی یکپارچه که از مرکز واحدی فرماندهی میشود، تصور شده است، حال آنکه واقعیات چنین تحلیلی را تأئید نمیکنند.
ب) کل استراتژی اتحادیهها مبتنی بر رقابت بین سرمایهداران نیست که به فرض از میان رفتن این رقابت خلع سلاح و یا «آچمز» شوند! بنیاد مبارزۀ اتحادیهای تضاد بین کارمزدی و سرمایه است و این تضاد با انحصاری شدن سرمایه نه تنها از بین نمیرود بلکه تشدید مییابد.
پ) این فرض که در دوران رقابت آزاد به دلیل سلطۀ اقتصاد آزاد روابط درون سازمان های کارگری نیز دموکراتیک بود، و در درون سرمایۀ انحصاری این «دموکراسی درونی» از میان میرود، هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ تاریخی و تجربی درست نیست!
رابطۀ ساده و خطیای بین اقتصاد و سیاست و یا اقتصاد و تشکیلات وجود ندارد. بسیاری از دستاورد های دموکراتیک نه در دوره رقابت آزاد، بلکه در دوران سرمایهداری انحصاری به دست آمدهاند (حق رأی عمومی در بسیاری از کشورها، حق رأی زنان، حق ایجاد تشکل های کارگری و غیره). تروتسکی و کسانی که از «روابط دموکراتیک درون سازمان های کارگری در دوران رقابت آزاد» حرف میزنند توجه ندارند که در دورۀ رقابت آزاد در بسیاری از کشورهای سرمایهداری اصلاً تشکل کارگری قانونی وجود نداشت! در فرانسه حق تشکل تنها درسال ١٨٨٤(یعنی دوران ورود سرمایه به مرحله امپریالیسم) برسمیت شناخته شد و در انگلستان با آنکه از سال ١٨٢٥ حق تشکل وجود داشت (یعنی پس از حدود ٢٠٠ سال که از عمر دورۀ سرمایهداری رقابت آزاد میگذشت به وجود آمد!) با محدودیتهای فراوانی روبرو بود و در واقع سال ١٨٦٦ را میتوان سال شروع رونق اتحادیهها در انگلستان دانست که بازهم محدودیت های قانونى کاملاً از میان نرفته بود و تنها در آغاز سدۀ بیستم بود که این موانع برطرف شدند. در آلمان اتحادیهها تنها در دهههای ٨٠ و ٩٠ سدۀ نوزدهم برسمیت شناخته شدند و در ایالات متحده نیز رشد اتحادیهها مربوط به اواخر سده نوزدهم و دهههای اول سدۀ بیستم است. در روسیه، اسپانیا و غیره اتحادیهها در سدۀ بیستم به وجود آمدند. در دوران رقابت آزاد در واقع یا اتحادیهای وجود نداشت یا اتحادیهها پراکنده و غیر مرتبط بودند یا تشکل های مخفیِ کارگری فعال بودند. گورتر، پانهکوک، تروتسکی و ماتیک به این واقعیت سادۀ تاریخی توجه نکردند و همگی نوعی رابطۀ خطی و مکانیکی و تناظر یک به یک بین صعود سرمایهداری (که آن را با دوره رقابت آزاد یکی میگیرند) و رکود و زوال سرمایهداری (که آن را مربوط به سرمایهداری انحصاری میدانند) با صعود و زوال اتحادیه ها برقرار میکنند!
ت) تروتسکی نیز مانند گورتر و پانهکوک توجه نمیکند – به رغم آنکه زمانی دیدگاه های آنها در مورد اتحادیهها را نقد میکرد – که برای اینکه بتوان مدعی شد اتحادیهها جزئی از دولت سرمایه داری اند باید ثابت کرد که آنها نیز مانند دیگر ارگان های دولتی قدرت اعمال قهر و اجبار، قدرتی نهادینه شده، دارند. اینکه گفته شود رهبران اتحادیهها (یا برخی از آنها) با سرمایهداران و دولت سازش می کنند یا ریزه خوار آنها هستند محدود به عصر امپریالیسم نیست؛ در دوران رقابت آزاد و مشخصاً در انقلاب های سال ١٨٤٨ شاهد خیانت عدهای از رهبران کارگری به کارگران هستیم.
ث) نکتۀ آخر اینکه تروتسکی نیز مانند گورتر، پانه کوک و ماتیک هنگام بررسی تحول سندیکا، صرفاً تغییر شرایط اقتصادی (تبدیل سرمایهداری رقابت آزاد به سرمایهداری انحصاری) را میبیند و به تحولات سیاسی و تغییرات در عرصۀ توازن نیروهای طبقاتی، به دستاوردهای مبارزات کارگری و غیره توجهی ندارد (همۀ آنچه دربارۀ حق رأی عمومی، حقوق زنان، حق تشکل، اعتصاب، تظاهرات، تحزب و غیره گفتیم محصولات مبارزۀ طبقاتی به ویژه مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا هستند).
بدینسان میبینم میبینم این تز که اتحادیهها بخشی از کل ساختار حکومتی بورژوازی هستند از مبانی نظری«حزب کمونیست کارگری آلمان» KAPD (١٩٢٠) است و حکمت این اندیشه را به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آنها گرفته است. این تز هم در زمان انتشارش و هم درسال های بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون مورد حمایت آنارشیست ها بوده است. مثلاً میتوان به دو مقالۀ معروف نوشتۀ بنژامن پره (١٩٥٢) و ژ.مونیس (١٩٦٠) به نام «سندیکاها ضد انقلاب» که بعداً در یک کتاب با هم منتشر شده اند اشاره كرد (٢٠) دراین کتاب تزهای گورتر از رهبران «حزب کمونیست کارگری آلمان» دربارۀ سندیکاها مورد تأئید کامل قرار گرفته است و ب. پره برآن است که تاریخ به گورتر در مقابل لنین حق داده است.
هرمان گورتر در «نامۀ سرگشاده به رفیق لنین» (١٩٢٠) که در پاسخ به «چپروی، بیماری کودکانه کمونیسم» نوشت میکوشد توضیح دهد چرا سندیکاهای کارگری جزئی از قدرت حکومتی بورژوائی اند. ما در اینجا این «توضیح» را نقل میکنیم:
«همان گونه که پارلمانتاریسم تجسم قدرت معنوی رهبران بر تودههای کارگر است اتحادیۀ کارگری تجسم قدرت مادی رهبران بر آنهاست...
در سرمایهداری پیشرفته... و به میزان بیشتردرعصر امپریالیسم اتحادیههای کارگری به سازمان های غولآسائی تبدیل شده اند که گرایش به تکاملی شبیه به ارگان های دولتی بورژوائی دارند.
آنها طبقهای از مقامات سندیکا، بوروکراسی ای به وجود آورده اند که همۀ موتورهای قدرت سازمان، مالیه، نشریات، انتصاب مقامات پائینتر و غیره را کنترل میکند وغالباً قدرتش از این هم بیشتر است، به طورى که از خدمتگزارعادی به ارباب تبدیل شده و خود را، هم هویت با سازمان میداند. اتحادیه را میتوان با دولت و بوروکراسی در زمینۀ زیر هم مقایسه کرد: به رغم ادعای حاکمیت دموکراسی بر سندیکا، اعضا ناتوان از تحمیل ارادۀ خود بر بوروکراسی اند».
گورتر (مانند پانه کوک) میپذیرد که جنبش اتحادیهای در آغاز ایجاد خود «در مبارزه به ضد سرمایه، در مخالفت دائمی با گرایش سرمایه به افزایش فقر و با قادر کردن طبقه کارگر به حفظ زندگی خویش از طریق محدود کردن این گرایش ها، نقش خود را در سرمایهداری بازی کرده، و بنابراین به عضوی از جامعۀ سرمایهداری مبدل شده است. تنها در آغاز انقلاب، هنگامی كه پرولتاريا از عضو جامعه سرمايه داری به ویرانگر آن مبدل شد، اتحادیۀ کارگری خود در تقابل با پرولتاریا قرار گرفت.»
او میافزاید:
«آنچه مارکس و لنین در مورد دولت ثابت کردهاند، یعنی اینکه به رغم دموکراسی رسمی سازمان دولت مانع از آن میشود که دولت به ابزاری برای انقلاب پرولتری تبدیل گردد، باید در مورد سازمان های اتحادیهای نیز صادق باشد. قدرت ضد انقلابی سندیکاها را نمیتوان با تعویض کادرهای سندیکاها از طریق نشاندن عناصر رادیکال یا انقلابی بجای رهبران مرتجع نابود کرد.» و در مورد شکل سازمانی مینویسد:
«شکل سازمانی است که تودهها را مطیع و بی قدرت میکند و مانع تبدیل اتحادیهها به ارگان اراده آنها میشود. انقلاب تنها زمانی میتواند پیروز شود که این سازمان را نابود کند، یعنی بتواند شکل سازمان را چنان از بنیاد دگرگون سازد که این سازمان به چیز کاملاً متفاوت تبدیل شود.» (٢١)
«استدلال ها» و«توضیحات» گورتر را دربارۀ اینکه چرا اتحادیهها جزئی از دولت بورژوائیاند می توان چنین خلاصه کرد:
- اتحادیهها در کشورهای پیشرفته سرمایهداری ابعاد غولآسائی پیدا کردهاند که تکاملی شبیه ارگان های دولتی بورژوایی دارند (سازمان اتحادیه شبیه سازمان ادارات دولتی بورژوایی است).
- به رغم ادعای حاکمیت دموکراسی بر سندیکا، اعضا ناتوان از تحمیل اراده خود بر بوروکراسی اند.
- سندیکاها به عضوی از جامعۀ سرمایهداری مبدل شدهاند، در آغاز انقلاب پرولتری، هنگامی که پرولتاریا که خود عضوی از جامعۀ بورژوایی بود به ویرانگر آن تبدیل میشود سندیکاها در مقابل پرولتاریا قرار میگیرند.
- سازمان اتحادیهها طوری است که مانع تبدیل اتحادیهها به ارگان اراده کارگران میگردد، این شکل سازمانی تودهها را بیقدرت و مطیع میکند.
هیچ کدام از این دلایل به فرض درست بودنشان، نشان نمیدهند که آن گونه که گورتر رهبر «حزب کمونیست کارگری آلمان» مدعی است: سندیکاها «یکی از ستونهای اصلی دولت سرمایهداری» و یا آن گونه که منصور حکمت رهبر «حزب کمونیست کارگری ایران» ادعا میکند: اتحادیهها « در کل ساختار حکومتی بورژوایی در اروپا به عنوان ارگان هائی برای کنترل اعتراضات کارگری»، باشند!
سندیکاها نه صاحب وسایل تولیدند و نه صاحب وسایل اِعمال قهر، فشار و اجبار دولتی. هیچ کس مجبور نیست عضو سندیکا باشد (عضویت اجباری در سندیکاها برای استخدام شدن در بعضی رشتهها دیرزمانی است که دیگر وجود ندارد) و حتی بیرون آمدن از سندیکا و ترک آن مورد استقبال مدیران و سرمایهداران قرار دارد و شرط تصدی یک رشته مسئولیت هاست.
چهار موردی که در بالا ذکر شد، به فرض درستیشان، تنها شباهت هائی ظاهری بین سندیکا و برخی دستگاه های دولتی بورژوایی نشان میدهند و نه هم هویتی و هم ماهیتی آنها را با چنین دستگاه هائی. دولت ابزارِ اِعمال قهر و دیکتاتوری است، ولی سندیکا چنین نیست، مگر اینکه مانند آنارشیست ها، هر نوع سازمان، هر نوع اتوریتۀ تصمیم جمعی، هر نوع ضرورت تبعیت اقلیت از اکثریت، هر نوع قدرت سازمانی را دولت بنامیم و بدین اعتبار منبع شر. چیزهائی که گفته شده، مانند وجود بوروکراسی و سلسله مراتب اداریِ پیچیده، قدرت کم یا ناچیز اعضای عادی، منصوب کردن مسئولان از بالا، و غیره و غیره، همگی مسلّماً معایب سندیکاهای موجود یا بسیاری از آنها هستند، اما اینها ذاتی سندیکا نیستند و قابل برطرف کردن میباشند، یا دست کم در ایران یا جاهای دیگر که سندیکا کم است جنبش سندیکائی برای ایجاد سندیکاها میتواند موارد فوق و تجارب منفی فوق را در نظر بگیرد و چنانکه قبلاً گفتیم مثلاً انتخابی و قابل عزل بودن مسئولان از سوی مجمع عمومی اعضا، پاسخگو بودن مسئولان، محدود بودن زمان مسئولیت و محدود بودن انتخاب مجدد (برای جلوگیری از ایجاد پستهای مادامالعمر سندیکائی)، به حداقل رساندن شمار مسئولان تمام وقت که از کار تولیدی جدا میشوند، محدودیت حقوق و مزایای مسئولان سندیکائی به میزانی که قبل از تصدی مسئولیت سندیکائی داشتند، بسط آموزش در سطح وسیع، جلسات گزارشدهی و انتقاد و اصلاح و غیره را در نظر گرفت. همان طور که سازماندهی عمومی سندیکا براساس صنعت (و نه پیشه و تخصص حرفهای) امری است کاملاً ممکن و پیش از آنکه امثال گورتر و یا حکمت حرف آن را بزنند و مانند این آخری به غلط آن را صرفاً مختص شورا بدانند، در برخی سندیکاها معمول بوده است و هم اکنون نیز معمول است (نخستین سندیکاهای روسیه در اوایل سدۀ بیستم براساس صنعت بودند و نه حرفه و پیشه، «اتحادیۀ کارگران صنعتی جهان» IWW در اوائل سدۀ بیستم در آمریکا نیز تشکلی براساس صنعت بود. در تزهای کمینترن در مورد «اتحادیههای سرخ» نیز صریحاً گفته شده که اتحادیهها بیشتر به سمت سازمان های صنعتی کارگران گرایش مییابند و غیره).
یک عیب مهم در بحث های گورتر (و نیز پانه کوک) و بحث های حکمت- که به طور مستقیم یا غیرمستقیم برگرفته از آنان است- این است که به تعیین کنندگی سیاست حاکم در سازمان توجهی ندارند. البته خود شکل سازمانی مهم است، اما حتی با شکل سازمانی غیر بوروکراتیک میتوان سیاستی رفرمیستی داشت (نمونهاش مورد شوراها در روسیه در فاصله چند ماه نخست پس از انقلاب فوریه بود که زیر نفوذ منشویک ها و اس ارها بودند و این دو حزب در آنها اکثریت داشتند و نه بلشویک ها، و یا شوراهای کارگران و سربازان آلمان پس از انقلاب ١٩١٨ که در آنها حزب سوسیال دموکرات آلمان (جناح راست و مرکز یعنی احزاب ضد انقلابی و رفرمیست اکثریت مطلق و خرد کننده داشتند).
هیچ کدام ازافراد نام برده در بالا از آریستوکراسی کارگری که پایگاه بورژوازی (به ویژه بورژوازی امپریالیستی) در درون جنبش کارگری و در سندیکاهاست حرفی نمیزنند! با این همه حتی وجود این آریستوکراسی کارگری در رهبری که نه فقط به لحاظ شکل و سازمان، بلکه از نظر سیاست نیز دنبالهرو بورژوازی است به تنهائی باعث نمیشود که سندیکا جزئی از ماشین دولتی بورژوایی قلمداد شود، مگر آنکه، چنانکه در پیش گفتیم مانند آنارشیست ها، هر چیز را که دارای قدرت، انضباط، شکل سازمانی پیچیده، موازین تبعیت اقلیت از اکثریت و غیره باشد جزئی از دولت بدانیم.
گورتر میگوید اتحادیهها نمیتوانند ارگان اعمال ارادۀ تودههای کارگر باشند و منظور او اساساً این است که نمیتوانند ارگان انقلاب باشند و بجای آنها سازمانی به نام «اتحاد کارگران» را پیشنهاد میکند که کارگران پس از ترک اتحادیهها بدان بپیوندند (شرط ورود به این سازمان ها مخالفت با اتحادیهها و مبارزه برای انحلال آنها از یک سو و اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا از سوی دیگر بود) این سازمان های «توده ای کارگران» در بدو تشکیل «حزب کمونیست کارگری آلمان» حدود ٧٠ تا ٨٠ هزارعضو داشتند (٢٢)، درحالی که در همان زمان اتحادیههای کارگری آلمان ٧ میلیون عضو داشتند و برخلاف ادعا و انتظار گورتر و همفکرانش پیوسته بر شمارشان افزوده میشد (گورتر این سازمان ها را که بر پایه کارخانه و کارگاه تشکیل میشوند و نه صنف و حرفه، هم ارگان قدرت سیاسی – البته پیش از آن ارگان انحلال سندیکاها – میداند و هم الگوی جامعه کمونیستی آینده).
نکته اینجاست که هیچ کمونیستی اتحادیه را ارگان کسب قدرت سیاسی طبقۀ کارگر و الگوی جامعۀ آینده ارزیابی نمیکند؛ اینها ایدههای «سندیکالیست های انقلابی» اند.
از نظر کمونیست ها شوراها ارگان کسب قدرت سیاسی و اِعمال این قدرتاند. در این راستا پیش و پس از انقلاب کارگری، متناسب با رشد جنبش کارگری و مبارزۀ طبقاتی، سندیکاها باید به روند رهائی طبقۀ کارگر از استثمار سرمایه و کارمزدی یاری رسانند. پیش از انقلاب سندیکاها می توانند و باید با مبارزۀ اعتصابی، با تظاهرات تودهای، با تدارکات مبارزاتی، با بسیج تودهها، با کنترل کارخانهها و غیره و غیره درحرکت انقلاب شرکت کنند، این بدان معنی است که کمونیست ها باید با کار در سندیکاها آنها را در این جهت رهبری کنند. پس از پیروزی انقلاب نیز موجودیت سندیکاها برای دفاع و پیشبرد منافع طبقاتی استثمارشوندگان، بهبود شرایط زندگی تودهها، بهبود شرایط کار و دموکراتیزه کردن سازماندهی کار، و تضمین ادامۀ دموکراسی پرولتری ضرورت تام دارد. اما سندیکا خود نه ارگان کسب قدرت سیاسی است و نه ارگان اِعمال آن، چنین انتظاری از آن بیهوده و بنابراین انتقاد بدان که فاقد چنین توانائیای است از این انتظار پوچ تر است!
٤) «رو دررو قرارگرفتن اتحادیهها در مقاطع انقلابی با تشکل های رادیکال کارگران نظیر شوراها و کمیتههای کارخانه، به ویژه با ادعای نمایندگی انحصاری طبقه به شکل "مستقل" در عرصههای اقتصادی و رفاهی. اتحادیهها در میان تشکل های کارگری در دوره انقلابی در جناح محافظه کار قرار میگیرند.»
ما دیدیم که حکمت سندیکا، شورا و به طور کلی سازمان را از سیاست جدا میکند و برای سازمان، فی نفسه خصلت انقلابی یا ارتجاعی قایل میشود؛ سندیکا (دست کم از زمانی به بعد) ذاتاً محافظه کار، رفرمیست و ضدانقلابی است و شورا ذاتاً انقلابی و یا «تشکل رادیکال». باز تکرار میکنیم که تاریخ جنبش کارگری هم شاهد شورای اصلاح طلب و سازشکار بوده است (شورائی که در شرایط انقلاب، زیر نفوذ احزاب اصلاح طلب و سازشکار، به تشکیل پارلمان رأی داد و خود را برای درهم شکستن قدرت سیاسی موجود و ایجاد دولت پرولتری صالح ندانست!) و هم سندیکای انقلابی. آنچه باعث میشود در مبارزۀ انقلابی یا در زمان خودِ انقلاب، سندیکائی را (و بهتر است بگوئیم رهبران آن و نه تودۀ اعضا (٢٣) ) را ضد انقلابی بدانیم، نه شکل سازمانی آن، بلکه سیاستِ حاکم بر آن است.
دیدیم تز حکمت مبنی بر اینکه «سندیکا آلترناتیو رفرمیستی و شورا آلترناتیو کمونیستی است» نه تنها به لحاظ محتوائی فاقد حقیقت است، بلکه به لحاظ تاریخ جنبش کارگری نیز واقعیت ندارد. هم سندیکاها و هم شوراها میتوانند عرصه تاخت و تاز رفرمیست ها، آنارشیست ها و انواع دیگر انحرافات جنبش کارگری قرار گیرند، همان گونه که حزب کارگری میتواند چنین شود. به علاوه سندیکاها، شوراهای کارگری، احزاب کارگری و کمیتههای کارخانه و محل کار، هیچ کدام اختراع کمونیست ها نیستند. اینها سازمان هائیاند که خود کارگران در روند مبارزۀ طبقاتی به وجود آوردهاند و کمونیست ها مانند دیگر گرایش های موجود در جنبش کارگری، نقش و مُهر ویژه خود را بر این سازمان ها یا نهادها زدهاند: سندیکای چپ یا سرخ وجود داشته و میتواند وجود داشته باشد، و با آنکه جزئی از حزب کمونیست نیست، اما ایدۀ مبارزۀ طبقاتی، براندازی سرمایهداری و استقرار جامعۀ بیطبقه را میتواند چراغ راهنمای حرکت خود قرار دهد (بی آنکه اکثریت اعضای آن کمونیست باشند)، همان طور که سندیکای رفرمیست، آنارشیست، و یا حتی فاشیست یا مافیائی میتواند وجود داشته باشد. شورا نیز همین گونه است: شورا چنانکه دیدیم میتواند زیر رهبری کمونیست ها باشد، سیاست کمونیستی را از آن خود کند و به پیش برد، و یا میتواند دنبالهرو رفرمیست ها، آنارشیست ها و غیره باشد. حزب هم همین طور.
حکمت بدون ارائه هیچ گونه فاکت و یا استدلال سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی و طبق روش معمول خود در اکثریت قریب به اتفاق ادعاها و تزهایش، میگوید: «اتحادیهها در میان تشکل های کارگری در دوره انقلابی در جناح محافظه کار قرار دارند». از آنجا که این ادعای حکمت، حکمی کلی است، باید نشان دهد در همۀ انقلاب هائی که تاکنون در جهان رخ داده، سندیکاها همواره در جناح محافظه کار بودهاند و در آینده نیز چنین خواهد بود، اما او در این باره حتی یک مثال و یک استدلال ارائه نمیکند.
البته مثالهائی از نقش محافظه کارانه و حتی ضدانقلابی رهبران سندیکاها در گذشته و حال میتوان یافت، از جمله میتوان مورد سندیکاهای آلمان در جریان انقلاب ١٩١٨ این کشور را ذکر کرد. این سندیکاها که زیرنفوذ حزب سوسیال دموکرات (اساساً جناح راست و پس از آن سانتریست ها) بودند به پیروی از سیاست حزب در مقابل جنبش و خواست های انقلابیِ شوراهای انقلابی (که اقلیت شوراها را تشکیل میدادند) قرار گرفتند؛ چنانکه دیدیم اکثریت شوراها نیز مانند سندیکاها زير نفوذ جناح راست و سانتريست قرار داشتند و به اين جهت از مواضع سنديكاها حمایت مى کردند و به خواست های آنها تن میدادند. مثلاً در کنگره اول نمایندگان شوراهای کارگران و سربازان که در تاریخ ١٦ تا ٢١ دسامبر ١٩١٨ تشکیل شد، کنگره با ٣٤٤ رأی در مقابل ٩٨ رأی ، پیشنهادی را که طبق آن نظام شورائی می بایست پایۀ قانونی حکومت آلمان باشد، رد کرد و در کنگرۀ دوم شوراها در تاریخ ٨ تا ١٤ آوریل ١٩١٩، حمایت کنگره از حکومت بورژوائی ابرت اعلام شد. رهبران سندیکاها در مسایل مربوط به مالکیت، ادارۀ کارخانهها و غیره با مواضع حزب سوسیال دموکرات توافق داشتند.
اما در مورد روسیه چنین نیست. در روسیه سندیکاها زیر رهبری سوسیال دموکرات ها (بلشویک ها و منشویک ها) بودند. آنها در جریان انقلاب های ١٩٠٥ و ١٩١٧ به هیچ رو در «جناح محافظه کار» قرار نگرفتند. (٢٤) یک مورد دیگر که کاملاً بیپایه بودن و دلبخواهی بودن ادعای حکمت را نشان میدهد نقش سندیکاهای کارگری در جمهوری اسپانیاست. یک ناظر دقیق با بینش مارکسیستی (به ویژه به شکل پسین یعنی پس از «وقوع واقعه») میتواند انتقادهای زیادی به انحرافات آنارشیستی و رفرمیستی موجود در این سندیکاها وارد کند و حتی مواردی از نقشی که آنها در شکست جنبش یا فرصتهائی که از دست دادند برشمارد (همان گونه در مورد همۀ احزاب فعال در جنبش اسپانیا میتوان چنین انتقادها و ارزیابی هائی داشت) اما هیچ کس نمیتواند منکر نقش عظیم سندیکاها در سازماندهی و بسیج کارگران اسپانیا، در کنترل و ادارۀ تولید و به ویژه نقش عظیم آنها در جنگ به ضد نیروی فالانژیست و فرانکیست شود: تنها چیزی که به آنها نمی چسبد «محافظه کاری» است!
٥) «ناتوانی موجود اتحادیهها در شرایط بحران اقتصادی، ...»
حکمت برای «اثبات» اینکه اتحادیهها در مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا نمیتوانند کارآمدی داشته باشند نوعی رابطۀ همبستگی Correlation مصنوعی بین رشد اتحادیهها و ثبات سیاسی بورژوازی برقرار میکند؛ همچنین رابطهای مکانیکی بین بحران های اقتصادی سرمایهداری و کاهش نفوذ اتحادیهها و حتی «اضمحلال و رکود» آنها مطرح مینماید. او مدعی میشود:
«ثبات سیاسی بورژوازی عاملی در تحکیم اتحادیهها و بیثباتی آن عاملی در تضعیف آن (به نفع اشکال اِعمال اراده مستقل تر و مستقیم تر کارگران – نظیر کمیتههای کارخانه و شورا) است. نوسانات اقتصادی و به ویژه فرکانس بحران های عمیق اقتصادی نیز همین نقش را دارد. تا امروز یک اتحادیه کارگری که توانسته باشد درمتن بیکاری میلیونی مستمر قدرت خود را حفظ کند وجود نداشته، یا جنبش کارگری از زیر دست اتحادیه خارج شده و یا اتحادیه خود به اضمحلال و رکود کشیده شده.» (٢٥)
ما به ادعای حکمت دربارۀ رابطۀ بین ثبات سیاسی بورژوازی و تحکیم اتحادیه و بیثباتی بورژوازی و تضعیف اتحادیه ها جلوتر خواهیم پرداخت. در اینجا نخست رابطه بین بحران های اقتصادی و رونق یا رکود اتحادیهها (یا تقویت و تضعیف آنها) را بررسی میکنیم:
در نگاه اول بدیهی به نظر میآید که با تعمیق بحران ـ که مقارن با افزایش بیکاری است - و با بیکار شدن عدۀ زیادی از کارگران شاغل که عضو اتحادیهها هستند آمارهای مربوط به عدۀ کارگران شاغل و عده کارگران عضو اتحادیه هر دو کاهش یابند، اما نکته جالب اینجاست که در موارد نسبتاً زیادی نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران، به ویزه پس از گذار از نقطۀ اوج بحران نه تنها کاهش نمییابد، بلکه افزایش پیدا میکند! (ضمن آنکه کارگران بیکار نیز ممکن است تشکل هائی به وجود آورند).
در ایالات متحده آمریکا در سال ١٩٣٠، یعنی آغاز بحران بزرگ اقتصادی، ٣/١٢% کارگران این کشور عضو اتحادیهها بودند و در سال ١٩٣٥ این نسبت به ٨/١٣% و در سال ١٩٤٠ به ٦/٢٧% رسید. (٢٦)
معنی این آمار این است که در اثر بحران عظیم ٣٣ - ١٩٢٩، در ایالات متحده، نه تنها نسبت کارگران عضو اتحادیهها به کل کارگران کم نشده، بلکه افزایش یافته است. در واقع از سال ١٩٣٢ شمار مطلق کارگران عضو اتحادیهها نیز رو به افزایش نهاد (در ضمن از اوائل سال ١٩٣٠ تشکل های مختلف بیکاران نیز در این کشور به وجود آمد). (٢٧) یک آمار دیگر در مورد ٩ کشور سرمایهداری در فاصله ١٩٢٨ تا ١٩٣٩ مؤید همین مسأله است. بین این ٩ کشور تنها در دو کشور نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران کاهش یافته و در ٧ تای بقیه (از جمله در ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، هلند و غیره) این نسبت بالا رفته است.
نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران (%) در سال های ١٩٢٨ و ١٩٣٩
هلند |
فرانسه |
دانمارک |
آمریکا |
کانادا |
کشور |
٠/٢٦% |
٠/٨% |
٧/٣٩% |
٩/٩% |
٦/١١% |
سال١٩٢٨ |
٥/٣٢% |
٤/٢٢% |
٨/٥١% |
٧/٢٠% |
٩/١٠% |
سال ١٩٣٩ |
|
استرالیا |
بریتانیا |
سوئد |
نروژ |
کشور |
|
٢/٤٦% |
٦/٢٥% |
٠/٣٢% |
٤/١٧% |
سال ١٩٢٨ |
|
٢/٣٩% |
٦/٣١% |
٦/٥٣% |
٠/٥٧% |
سال ١٩٣٩ |
در جدول فوق دیده میشود که در طول سال های ١٩٢٨ تا ١٩٣٩ (که در بردارنده سال های بحران بزرگ ٣٣ - ١٩٢٩ است) تنها در کانادا و استرالیا نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران کاهش یافته و در هفت کشور دیگر این نسبت بالا رفته است. (٢٨)
از مقایسه این آمار با آمار قبلی در مورد ایالات متحده نتیجه میشود که در این کشور نه تنها در سال های ١٩٣٠ تا ١٩٤٠ نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران افزایش یافته، بلکه در فاصلۀ سال های ١٩٢٨ تا ١٩٣٠ یعنی سال های شروع بحران نیز چنین بوده است: در سال های ١٩٢٨ نسبت کارگران عضو اتحادیه به کل کارگران ٩/٩% بوده و در سال ١٩٣٠ این نسبت به ٣/١٢% رسیده است.
حکمت توجه ندارد که اتفاقاً در شرایط بحران که حملات سرمایهداران به کارگران بیش از پیش شدت میگیرد و بیکاری، کاهش مزد، باز پس گرفتن دستاوردها و غیره، کارگران را بیش از گذشته تهدید میکند، بخشی از کارگران غیر عضو برای حفاظت خود به اتحادیهها روی می آورند! حکمت در بحران ها، تنها بحران و فقر و فشار میبیند، ولی مقاومت و مبارزۀ همراه آنها را نمیبیند!
ادعای حکمت در مورد اینکه بحران های سیاسی بورژوازی باعث میشوند که کارگران از اتحادیهها جدا شوند (یا اینکه اتحادیهها رو به اضمحلال روند) از ادعای مکانیکی او در مورد رابطۀ بین بحران های اقتصادی و اتحادیهها هم غیر واقعیتر و شگفتآورتر است.
در سال های ٧ - ١٩٠٥ و ١٧- ١٩١٦ (و سال های پس از آن) در روسیه، سال هائی که اوج بحران سیاسی در آنجاست، در جریان سال های ١٩٣٠ تا ١٩٣٩ در اسپانیا، در دهۀ ١٩٣٠ (به ویژه سال های ٣٩- ١٩٣٦) در فرانسه و حتی در جریان بحران سیاسی لهستان در دهۀ ٨٠ سدۀ بیستم که به تغییر رژیم سیاسی در آن کشور منجر شد، شاهد رشد عظیم پیوستن کارگران به اتحادیهها، و نیز فعالیت این اتحادیهها هستیم. در برخی موارد نیروهای انقلابی و کمونیست توانستند این جنبش را رهبری کنند (مانند روسیه)، در برخی موارد نیروهای اصلاحطلب سوسیال دموکرات (و گاهی کمونیست ها) مانند فرانسه و آلمان، در برخی موارد رهبری با آنارشیست ها بود (مانند اسپانیا) و درمورد لهستان رهبری در دست بورژوازی لهستان در اتحاد با کلیسا و بورژوازی بینالمللی و نهادهای فرهنگی، سیاسی و اطلاعاتی آن بود، اما درهمه جا تودۀ کارگران وسیعاً به اتحادیهها پیوستند یعنی درست به هنگام بحران سیاسی بورژوازی و به طور کلی بحران حکومتی، برعکسِ ادعای حکمت نه تنها اتحادیهها ضعیف نشدند، بلکه قدرت یافتند. حکمت چون فرض را بر این گرفته که اتحادیۀ کارگری جزئی از نظام سیاسی و اداری بورژوازی است، روی این اصل بدون آنکه ببیند در دنیای واقعی، فارغ از فرضیه های او، چه میگذرد، براساس استنتاج ذهنی به این نتیجه میرسد که وقتی بورژوازی قوی باشد اتحادیه قوی است و وقتی ضعیف و در بحران باشد اتحادیه هم ضعیف است (این همان ادعای پل ماتیک – از اعضای KAPD است که در «کمونیسم شورائی» نوشت زوال اتحادیهها به طور کلی ناشی از بحران عمومی و زوال سرمایهداری است)!
نمونههائی که در مورد مسألۀ اتحادیهها در روسیه پس از انقلاب اکتبر، بحران اقتصادی ٣٣ - ١٩٢٩ و تأثیر آن بر اتحادیهها و به ویژه در مورد بحران های سیاسی و چگونگی تحول اتحادیهها در لحظاتِ مختلفِ چنین بحران هائی آوردیم نشان میدهند که به عنوان یک قاعده تاکنون در شرایط بحران های سیاسی یا انقلابی، اتحادیهها رشد کرده اند و در بحران های اقتصادی هرچند شمار کارگران عضو اتحادیهها کاهش یافته، اما این کاهش مطلق معادل کاهش نسبی نبوده است و بنابراین برخلاف ادعای حکمت اتحادیهها در حال افول و اضمحلال نبودهاند.
٦) «ناتوانی اتحادیهها از سازماندهی اکثریت کارگران علیرغم وجود سیاست CLOSED SHOP
(که بر طبق آن استخدام کارگر غیر اتحادیهای ممنوع اعلام شده). و قانونی بودن فعالیت اتحادیه ها.»
حکمت میگوید با وجود سیاست CLOSED SHOP و قانونی بودن فعالیت اتحادیهها، باز هم اتحادیهها ناتوان از جلب کارگران به خود و سازماندهی آنان اند. این سخنان او نشانگر بی اطلاعی اش از موضوعی است که دربارهاش قلمفرسائی میکند. میتوان گفت که سیستم CLOSED SHOP دیگر وجود ندارد. در ایالات متحده دست کم از سال ١٩٤٧ این روش ممنوع بوده است، در آلمان ممنوع است، در فرانسه وجود ندارد، زمانی که حکمت مقالۀ «در مورد مسایل گرهی....» را مینوشت شاید به صورت جزئی و نادر در انگلستان وجود داشته است. این سیستم در دهۀ ١٩٧٠ شامل حدود کارگران اتحادیهای انگلستان میشد، اما در حکومت تاچر بسیاری از مؤسساتی که تحت این شیوه کارگر در استخدام داشتند به نظام OPEN SHOP که بیارتباط با عضویت کارگران در اتحادیهها استخدام شان میکنند، روی آوردند. CLOSED SHOP ازسال١٩٩٠در انگلستان ممنوع شد. (٢٩) یک مورد نادر دیگرِ CLOSED SHOP در برخی بخشهای صنعت ساختمان در سوئد بود که آن نیز دیگر وجود ندارد (مقامات سوئدی در مقابل سئوال و اعتراض شورای اروپا در مورد وجود چنین روشی در سوئد پاسخ منفی دادند).
اشاره حکمت به CLOSED SHOP برای کوبیدن اتحادیهها تنها دو علت میتواند داشته باشد: یا او بدون اینکه از خود بپرسد آیا این سیستم وجود دارد یا نه و اگر دارد دامنۀ گسترش آن دست کم در مهمترین کشورهای صنعتی چقدر است ادعائی از سر ناآگاهی کرده است و یا اینکه آگاهانه برای کوبیدن اتحادیهها به زنده کردن پدیدهای منقرض متوسل شده است.
برای شناخت اینکه چرا اتحادیهها در کشورهای پیشرفته صنعتی بسیار ضعیف شدهاند باید دلایل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سازمانی آن را در اوضاع کنونی بررسی نمود. این امر بسیار مهم و ضروری است، اما به خاطر وسعت وعمق آن، موضوع بحث ما در این کتاب نیست. وجود یا عدم وجود CLOSED SHOP نقش چندانی در رونق و ضعف اتحادیه نداشته است. با اینکه اتحادیهها در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی تضعیف شدهاند، با این همه و به رغم همۀ معایب شان هنوز مهمترین و شاید تنها تشکل های تودهای کارگران در این کشورها هستند و عمل میکنند و فارغ از هر ارزیابیای که در مورد عملشان داشته باشیم یک بازیگر فعال و مهم اجتماعیاند و همان گونه که مارک تواین خبر مرگ خود را شایعهای بیش نمیدانست: «خبر مرگ» اتحادیهها را نیز نباید جدی گرفت!
ترویج نظریۀ «مجامع عمومی» در برابر اتحادیه از طریق نقل رویداد به دلخواه خود
حکمت به دنبال سخنانش دربارۀ محدود بودن کار اتحادیهها به فعالیت قانونی و برقراری رابطۀ همبستگی مکانیکی بین تحکیم اتحادیهها و ثبات سیاسی بورژوازی از یک سو و ناتوانی و اضمحلال اتحادیهها در شرایط بحران و بیکاری میلیونی از سوی دیگر، و اینکه اتحادیهها سررشته کار را در جنبش اعتراضی کارگران از دست میدهند و به مانعی در مقابل آن تبدیل میگردند و غیره مینویسد:
«همین واقعیت امروز دارد جنبش سندیکائی را در سرزمین هائی که مادرِ این جنبش اند به قهقرا می برد و هم اکنون تلاش های کارگران رادیکال و پیشرو برای ایجاد آلترناتیوهای عملی و اشکال نوینی از مبارزه در کنار و یا حتی در تقابل با اتحادیهها آغاز شده است». (٣٠)
حکمت بازهم طبق روال همیشگی از ارائۀ یک نمونۀ مشخص از «آلترناتیوهای عملی و اشکال نوینی از مبارزه در کنار و یا حتی در تقابل با اتحادیهها» سرباز زده است. اما این «وظیفه» را بیش از یکسال پس از نوشته شدن این سخنان حکمت، فرهاد بشارت به عهده گرفته است: بشارت برای ترویج تز «جنبش مجامع عمومی»، درمقالهای به نام «اعتصاب کارگران راه آهن فرانسه وجنبش مجمع عمومی» که در «کمونیست» سال پنجم، شماره ٣٩ منتشر شده میکوشد جنبش اعتصابی بزرگ زمستان ٨٧ - ١٩٨٦ کارگران راه آهن فرانسه را نمونهای عملی در صحت تز «جنبش مجامع عمومی» و «نمایندگان مجامع عمومی» حکمت جلوه دهد. ما دراینجا به نظرات و استدلال های بشارت که اساساً فرقی با نظرات حکمت در این باره ندارد نمیپردازیم و از او نقل قول نمیکنیم، بلکه تنها به واقعیت مبارزۀ اعتصابی کارگران راه آهن فرانسه آن گونه که بوده نه آن طور که بشارت طرح میکند خواهیم پرداخت. خوانندۀ علاقهمند خود میتواند با رجوع به این مقاله به مقایسه آن با منابع معتبر دربارۀ این مبارزۀ اعتصابی بزرگ کارگران فرانسه بپردازد. بشارت برای سندیت دادن به شرح خود از این حرکت اعتصابی صرفاً به سه نقل قول از دو نشریه بورژوایی و یک نشریه سوسیالیستی اکتفا میکند (تنها یکی از سه منبع فرانسوی است و آن هم روزنامۀ فیگارو ارگان دست راستی بورژوازی فرانسه است) و ضرورتی نمیبیند به نشریات مختلفِ سندیکاها، احزاب و جنبش ها و گروه های مختلف کارگری فرانسه در توضیح و تحلیل این اعتصاب رجوع کند تا بتواند تصویری نسبتاً دقیق از آنچه واقعاً رخ داده به دست آورد و بعد انطباق یا عدم انطباق آن را با ایده و طرح مورد علاقه خود یعنی جنبش «مجامع عمومی» بسنجد.
در هیچ یک از سه منبعی که بشارت ذکر کرده کلمهای دربارۀ مجمع عمومی وجود ندارد و ایده «مجمع عمومی» را خود او وارد بحث کرده است. آنچه در این اعتصاب وجود داشت ارگان یا تجمعی موردی، موقتی و برای منظور معین (یعنی تجمعی ad hoc) بود که آن را «هماهنگی coordination» مینامیدند. این «ارگان ها» یا تجمعهای موردی برای منظور معین به ابتکار کارگران غیرعضو اتحادیه ها و بخشی از اعضای سابق و ناراضی اتحادیهها و حتی بخشی از اعضای عادی اتحادیهها بوجود آمد. این «هماهنگی ها» یا «کمیتههای هماهنگی» در کنار سندیکاها فعالیت میکردند و عموماً مواضعی رادیکالتر از سندیکاها داشتند. اما اینها تنها جریان رهبری کنندۀ اعتصاب نبودند. حدود نیمی از کارگران و یا بیشتر مانند گذشته به دنبال رهنمود اتحادیه های خود بودند.
تحلیلگران مختلف، از جمله خانم رولاند ترامپه مورخ برجسته جنبش کارگری فرانسه، ژان میشل دنی با مقاله «"هماهنگی"ها در مبارزات اجتماعی؛ ظهور یک مدل اصیل بسیج؟» (٣١) و نیز عدهای از خودِ فعالان این «هماهنگی ها» یک دلیل اصلی به وجود آمدن آنها را اختلاف بین سندیکاهای مختلف میدانند (در راه آهن فرانسه دست کم ٧ سندیکای رسمی مختلف فعالیت دارند). این اختلافات به ویژه پس از از میان رفتن اتحاد عمل بين CGT و CFDT از سال ١٩٧٧ و شکاف در «اتحادیۀ چپی» که باعث روی کار آمدن میتران و حزب سوسیالیست و کمونیست و غیره در سال ١٩٨١ شد و اتخاذ سیاست ریاضت کشی در کابینۀ فابیوس تشدید یافته بود (در اینجا از اختلافات تاریخی و تقریباً دائمی و کلاسیک بین FO که در سال ١٩٤٨ از CGT جدا شد و خود CGT حرفی نمیزنیم). به طور کلی در سال های اخیر موارد بسیار کمی وجود داشته که هفت سندیکای مهم و سراسری فرانسه و چندین سندیکای محلی یا منطقهای مواضع مشترک یا مشابهی در مسایل کارگری و اجتماعی داشته باشند. از نظر این تحلیلگران، تودۀ کارگران از این اختلافات و نظرهای مختلف خسته شده بودند و درصدد برآمدند خود با ایجاد «هماهنگی ها» مستقیماً در امر اعتصاب دخالت کنند. یک دلیل دیگر، تمایل کنترل نمایندگان در مذاکرات بود.
تحلیلگران آنارشیست (که ما به عمد دیدگاه آنان را نیز میآوریم؛ زیرا که ایجاد «هماهنگی ها» و کمیتههای اعتصاب و«مجامع عمومی» در مقابل سندیکاها با گرایش های آنان نیز توافق دارد و بنابراین در توضیح وضعیت اگر چیزی به موارد فوق اضافه نکنند کم هم نمیکنند) در این مورد علاوه بر دوعامل یاد شده از عوامل دیگری هم نام میبرند. یکی از فعالان فدراسیون آنارشیستی به نام لوگران Legrand چهار دلیل برای ایجاد «هماهنگی ها» در اعتصاب کارگران راه آهن ٨٧ - ١٩٨٦ ذکر میکند (٣٢): ١- عدم وحدت سندیکاها ٢- بیاعتباری سندیکالیسم به طور کلی ٣- دغدغه اِعمال کنترل از پائین ٤- ناتوانی سندیکاها در بیان خواست های بحق حقوق بگیران.
ژان میشل دنی در مقاله «"هماهنگی"ها در مبارزات اجتماعی؛ ظهور یک مدل اصیل بسیج؟» براساس بررسی هماهنگی هائی که دراعتصاب های راهآهن ١٩٨٦، تظاهرات و اعتصابات دانشجویان در همان سال، هماهنگی ها در اعتصابات کارکنان ایرفرانس، هماهنگی های پرستاران، و هماهنگی ها در مبارزات اعتصابی آموزگاران مدارس ابتدائی و شرکت هواپیماسازی SECMA در سال های ٨٨-١٩٨٦ صورت گرفته و مصاحبههائی که با اعتصابکنندگان انجام شده دلائل شکلگیری «هماهنگی ها» را چنین خلاصه میکند:
- تفرقه بین سندیکاها – رایجترین استدلال
- نو بودن این شکل و جنبۀ کارآئی آنها به خاطر وحدت در مبارزه، ظرفیت بسیج آنها و جلب رسانههای گروهی
- اینکه سندیکاها وظایف خود را انجام نمیدهند، کارآئی هماهنگی ها در مقایسه با سندیکاها
- ارجاع به هماهنگی هائی که قبلاً تشکیل شده (مثلاً کارگران راه آهن زیر تأثیر هماهنگی دانشجوئی بودند که در همان زمان ایجاد شده بود، یا کارکنان ایرفرانس که از کارگران SNECMA الهام گرفتند و غیره)
- اینکه خود هماهنگی (خود ایجاد هماهنگی) شرط درگیری در مبارزه است.
براساس این تحلیل های مختلف در موارد زیادی هماهنگی ها را فعالان سابق سندیکائی تشکیل می دادند و در مواردی خود اعضای سندیکا در آنها شرکت داشتند، هماهنگی ها از امکانات فنی و تشکیلاتی سندیکاها استفاده میکردند (چون خود چنین امکاناتی نداشتند) حتی ژان میشل دنی از «استفاده ابزاریِ» هماهنگی ها از سندیکاها سخن میگوید و نیز از مؤلفانی که چنین نظری دارند نقل میکند و همچنین از موقعیت قانونی و حقوقی آنها (چون دولت، هماهنگی ها را به رسمیت نمی شناخت و هرگز حاضر به مذاکره با آنها نشد). طبق نظر ژان میشل دنی و براساس تحلیل مصاحبههائی که با اعتصاب کنندگان و تشکیل دهندگان هماهنگی انجام شده، آنها هماهنگی را جانشینی در مقابل سندیکا نمیدانستند و اعتراضات شان به سندیکاها از نوع اعتراضات آنارکوسندیکالیست ها نبود (که سندیکا را ماهیتاً سازمانی بوروکراتیک ارزیابی کنند). در مورد برخورد سندیکاها به هماهنگی ها میگوید مقامات بالای سندیکا نظر مثبتی نداشتند اما اعضای عادی اتحادیهها و حتی مسئولان محلی با آنها همکاری میکردند. ژان میشل دنی انتقادات هماهنگی ها به سندیکاها را بیشتر «قُرزنی» و یا برخورد اعتراضی میداند و نه نفی کامل و یا ایجاد آلترناتیوی در مقابل سندیکا.
نکته مهمی که در اینجا باید یادآور شد اینست که در هیچ کدام از اسناد یاد شده (نه بحث های رولاند ترامپه، نه مقالات آنارشیست ها در این باره، نه مقاله ژان میشل دنی و نه در اسناد دیگری که در این مورد توانستیم به دست آوریم) سخنی از مجمع عمومی نیست، همانگونه که در منابعی هم که بشارت به آنها رجوع کرده بحثی از مجمع عمومی و یا «جنبش مجمع عمومی» وجود ندارد.
اما مواردی واقعی از تشکیل مجمع عمومی در جنبش کارگری فرانسه وجود دارد که بشارت بدان اشاره نکرده و نمیتوانست بکند چون این موارد بیش از ٧ سال پس از تاریخ نوشته شدن مقالۀ او رخ دادند! این بارهم صحنه عمل اساساً اعتصاب عظیم کارگران راه آهن فرانسه در سال ١٩٩٥ بود. اما ابتکار تشکیل مجامع عمومی نه در دست کارگران غیرعضو اتحادیه، بلکه در دست خود سندیکا و مشخصاً CGT بود. در واقع CGT، سندیکای اکثریت در راه آهن فرانسه، با درسگیری از جنبش ١٩٨٦ و برای اینکه دوباره بخشی از ابتکار به دست فعالان غیرسندیکائی مانند زمستان ٨٧ - ١٩٨٦ نیفتد و نیز برای اینکه زیر پای سندیکاهای مخالف اعتصاب را تا حدی خالی کند و موضع خود را در مذاکرات با مقامات دولتی تقویت نماید، خود موضوع مجامع عمومی برای بحث و تصمیمگیری دربارۀ نحوۀ پیشبرد اعتصاب، پذیرش یا عدم پذیرش پیشنهادهای مقامات دولتی در مذاکرات و ایجاد وحدت عمل بین همۀ کارگران راه آهن در سراسر کشور را پیش کشید و به این ابتکار دست زد. البته فشار کارگران جوان، عضو CGT یا غیرعضو و به طور کلی فشار کارگران رادیکال در درون و بیرون سندیکا دراین تصمیم مؤثر بود.
برای روشن شدن وضعیت بد نیست در اینجا به پرسش و پاسخی که پس از سخنرانی رونالد ترامپه، مورخ جنبش کارگری فرانسه دربارۀ «وضعیت سندیکالیسم در فرانسه در سال ١٩٩٦» صورت گرفت توجه کنیم.
یکی از سئوالکنندگان میگوید:
«جنبش سال ١٩٩٥ به رغم ادعای سندیکاها به هیچ رو جنبشی نبود که آنها برانگیخته باشند. بین ضعف سندیکاها و این جنبش بیسابقه که یادآور مه ٦٨ است تضاد وجود دارد. این نشانگر آن است که عملکرد سندیکا تغییر کرده است. پیش از به راه افتادن این جنبش همۀ رهبران سندیکائی در کمیسیونهای منطقهای در تهیۀ طرح ژوپه [طرح نخست وزیر فرانسه دربارۀ تأمین اجتماعی که این اعتصاب در اعتراض به آن و برای پس گرفتن آن صورت گرفت] شرکت می کردند. هیچ فراخوانی برای بسیج [کارگران] از سوی سندیکاها وجود نداشت. بعکس، این خود کارگران راه آهن بودند که اعتصاب ادامهدار را به مدیران تحمیل کردند و نه سندیکاها، اینان با اعلام روزهای تظاهرات و اکسیون یکی پس از دیگری، بدون فردا و بیچشم انداز باعث فرسایش بسیج شدند. در پایه، در مجامع عمومی بود که کارگران راه آهن اعتصاب را تحمیل کردند.
شما گفتیند که یک جنبش اعتصابی برنامهریزی نمیشود. من [بعکس] فکر میکنم که نقش سندیکاها دقیقاً این است. دست کم سازماندهی جنبش، ایجاد کمیتههای اعتصاب، و این کار در سال ١٩٩٥ صورت نگرفت. این امر بود که باعث شکست [جنبش] سال ٩٥ شد در حالی که نیرو، جمعیت و بسیج وجود داشت. فراخوان اعتصاب عمومی داده نشد، هرکس به تنهائی در مجمع عمومی خود تصمیم گرفت و این کار جنبش را به شکست کشاند. به طور جداگانه هیچ کاری نمیتوان کرد. سندیکا از نظر تاریخی همچون مدافع منافع کارگران بوجود آمده اما رهبران سندیکائی مانعی در مقابل منافع کارگرانند. باید از این برای آینده درس گرفت».
پاسخ رولاند ترامپه:
«من در اینجا کل داستان اعتصاب را نقل نمیکنم. صرفاً به شما میگویم که یک کار دستهجمعی برای مطالعۀ این موضوع در سراسر فرانسه با انجام مصاحبه با اعتصابکنندگان صورت گرفته است. از این مصاحبهها و بررسی جنبش نتیجه میشود که برخلاف تصور شما- که حتماً ناشی از نبود اطلاعات کافی است- سندیکاهای کارگران راه آهن و فدراسیونهای مربوط به آنها، به ويژه CGT، نیروی سندیکائی اول نزد کارگران راه آهن، نقش درجه اول درطول این اعتصاب داشتند. از ٥ اکتبر [حدود دو ماه پیش از شروع اعتصاب بزرگ] CGT قرارداد و مضمون طرح ژوپه را افشا میکند و روز دهم اکتبر اعتصابی یک روزه انجام میشود، روز ١٦ نوامبر CGT (و نه FO) کارمندان دولت را به اعتصاب به ضد طرح ژوپه و اصلاحات تأمین اجتماعی او، برای ٢٤ نوامبر دعوت میکند. سرانجام روز ٢٠ نوامبر فراخوان مشترک ٧ فدراسیون کارگران راه آهن به اعتصاب ٢٤ ساعته و تصمیمگیری درباره اعتصاب قابل تجدید (و بنابراین نامحدود) براساس تصمیمات پایۀ کارگران که در مجامع عمومی گرد میآیند صورت میگیرد.
نقش مجامع عمومی روزانه، در محل کار، که به روی همۀ کارگران (خواه اعتصاب کننده باشند یا نه، عضو اتحادیه باشند یا نه و از همۀ گرایش ها) باز بود، یکی از ویژگی های اصیل این اعتصاب است. این امر برای آن صورت گرفت که تماسی واقعی با مجموعۀ پرسنل که قدرت تصمیمگیری متعلق به آنهاست صورت گیرد. مجامع عمومی پاسخی به هماهنگی های سال ١٩٨٦ است، کمیتۀ اعتصاب نبود، اما گردهمائی های واحد (متحد) برای تجزیه و تحلیل تصمیمات مجمع عمومی و به عمل درآوردن آنها وجود داشت.
اجرای تصمیمات [مجامع عمومی]، اطلاع رسانی عمومی و محلی، تدارک تظاهرات بین حرفهای نیز توسط سازمان های سندیکائی صورت میگرفت. کارگران راه آهن عضوCGT (و دیگران) کارآئی ساختارهای سندیکائی محلی و منطقهای (واحدهای محلی و واحدهای منطقهای) را کشف کردند. چاپ تراکتها، تماسگیری محلی، تعیین مسیر و اهداف تظاهرات: کارگران راه آهن هرگز نمیتوانستند به تنهائی و با وسایل خاص خود همۀ این وظایف را انجام دهند. در همین حال فدراسیونها که تصمیمات و حرکات اعتراضی محلی را متمرکز میکردند بحث و مذاکره با وزارتخانه را به پیش میبردند. واکنش متقابل دائمی بین پایه و رأس وجود داشت.
اطلاعات، بیوقفه توسط فاکس جریان داشت. گفتم که اعتصابِ فاکسی بود. کاربرد فاکس خصلت وحدت و دموکراسی به اعتصاب میداد. بخشهای محلی فوراً در جریان بحث های پاریس قرار میگرفتند و ابتکارهای محلی تعمیم پیدا میکرد.
تمام زیرساخت اعتصاب، سندیکائی بود. اگر جنبش نتوانست اعتصاب عمومی به راه اندازد بدین دلیل بود که فوراً معلوم شد بنگاه های بخش خصوصی به دنبال آن نخواهد آمد، و به ویژه اینکه قدرت دولتی مقاومت میکرد و تصمیم داشت در صورت ملاحظۀ چنین وضعیتی [اعتصاب عمومی] هیچ چیزی [هیچ امتیازی] ندهد.
نتایج محدودی که اعتصابکنندگان به دست آوردند همچنین ثابت میکند که اگر یک جنبش اجتماعی، حتی جنبش نیرومند، از جانب یک قدرت سیاسی دوست (مانند سال ١٩٣٦) که خواست های آن جنبش را در مد نظر قرار دهد، مورد پشتیبانی قرار نگیرد، خطر شکست جنبش وجود دارد. جنبش اجتماعی خودکفا نیست. در اینجا خود را در بحثی مییابیم که سندیکالیست های انقلابی مدتها پیش گشودند.» (٣٣)
از مجموع آنچه گفته شد نتایج زیر را میتوان گرفت:
- در جنبش اعتصابیِ کارگران راه آهن فرانسه در سال ١٩٨٦، چیزی به نام و یا با مضمون «جنبش مجامع عمومی» آنچنانکه حکمت و بشارت میفهمند و تعریف میکنند وجود نداشت. «هماهنگی ها»ئی (ظاهراً تشکیل دهندگان این تجمعها به عمد از کاربست واژه کمیته پرهیز داشتند) وجود داشتند که بخشی از کارگران غیرسندیکائی، بخشی از اعضای سابق و ناراضی سندیکاها و حتی بخشی از اعضای سندیکاها به وجود آورده بودند. این هماهنگی ها، در کنار سندیکا اعتصاب را به پیش می بردند و عموماً مواضع رادیکالتری از سنديكاها داشتند. آنها در كار و فعاليت خود به سازمان سنديكا از نظر فنی، اداری، ارتباطی و حقوقی و قضائی متکی بودند. ما دلایل ایجاد این هماهنگی ها را قبلاً گفتیم و تکرار نمیکنیم. آنچه در این جا مهم و قابل تکیه است این است که «هماهنگی ها» نه مجمع عمومی بودند نه ارگانی دائم. برخی از تشکیل دهندگان هماهنگی ها پس از پایان اعتصابها یا به ایجاد سندیکاهای خود روی آورند، (به قول ژان میشل دنی به خاطر فرهنگ کارگری و سندیکائیای که داشتند شکل و سیمای جا افتاده Pregnance دیگری در ذهن آنان نبود) و یا در مواردی که «هماهنگی» را حفظ کردند (مورد پرستارها)، اما سازمان های ایجاد شده شبیه سندیکا بودند.
- در جنبش اعتصابی بزرگ سال ١٩٩٥ مجامع عمومی همۀ کارگران، اعم از عضو اتحادیه یا غیر عضو، اعتصابی یا غیر اعتصابی و همه گرایش ها را دربر میگرفت. اما این مجامع عمومی اساساً به ابتکار خود سندیکاها به وجود آمدند. مجامع عمومی ارگانی در مقابل سندیکا نبودند و دقیق تر و درست تر این است که بگوئیم اصولاً تجمع سازمانی نبودند هرچند نقش مهمی در تصمیمگیری داشتند، تجمع هائی برای وحدت مبارزه بودند. مجامع عمومی کارگران در اعتصاب ١٩٩٥ تشکل های موردی یا موقتی برای انجام کار معین یعنی ad hoc بودند و نه تشکلی دائمی و یا یک سازمان. اینها مجمع عمومی سندیکا هم نبودند زیرا هم کارگران عضو سندیکا و هم غیرعضو را دربر میگرفتند.
- خانم رولاند ترامپه تا آنجا که علت عدم موفقیت و پیشروی محدود این جنبش بزرگ را نبود حمایت یک جنبش سیاسی وسیع از آن وعدم ترکیب آن با یک جنبش سیاسی (کارگری) میداند یا تا آنجا که چنین چیزی از حرفهایش استنباط میشود، حق دارد، اما راه حلی که پیشنهاد میکند (یا تصور می کند)، یعنی «یک قدرت دولتی دوست» مانند سال ١٩٣٦، یک توهم است – صرفنظر از اینکه بخشی از دستاوردهای کارگران فرانسه در سال ١٩٣٦، در سال ١٩٣٩ و بخش اعظم آن در سال های ١٩٤٠ به بعد، بازپس گرفته شد، مسأله مهم تر این است که «قدرت دولتی دوست» از نوع «جبهه مردمی» لئون بلوم در دهههای آخر سده بیستم همان دولت حزب سوسیالیست میتران و متحدان آن بود که اعتصاب ١٩٨٦ به ضد آن صورت گرفت و این دولت صرف نظر از اینکه نخست وزیرش شیراک باشد یا بالادور، فابیوس باشد یا روکار، بره گووا باشد یا موروآ کوچکترین حمایتی از خواست های کارگران نکرد و نمیتوانست بکند. این دولت مانند هر دولت بورژوایی دیگر دشمن کارگران بود. «قدرت سیاسی دوستِ کارگران» تنها می تواند قدرت سیاسی خود کارگران باشد. در ضمن طرح مسألۀ ضرورت کسب قدرت سیاسی کارگران نه از «سندیکالیست های انقلابی»، بلکه از «اتحادیۀ بینالمللی کارگران» (بینالملل اول) و پیش از آن از «مانیفست حزب کمونیست» است.
درک حکمت از شوراها
حال که درک انحرافی حکمت از سندیکا و نقش آن را دیدیم و ادعاهای او در مورد جایگاه سندیکاها در جنبش کارگری را براساس تکیه بر واقعیات تاریخی، اقتصادی و بر پایۀ مبانی تئوریک مارکسیستی و تجربیات جنبش کارگری بررسی کردیم، ببینیم درک او در مورد شورا چیست؟ از نظر حکمت: «شورا مجمع عمومی منظم و سازمان یافته کارگران است. در هر واحد تولیدی، همۀ کارگران عضو شورای آن واحد هستند و مجمع عمومی کارگران بدنه و ارگان تصمیم گیرنده شورا است. مجمع عمومی برای اجرای تصمیمات خود افرادی را (به عنوان کمیتۀ اجرائی و یا تحت هر نام دیگر) انتخاب میکند. این افراد در هر جلسۀ مجمع عمومی، قابل عزل و نصب مجدد هستند».(٣٤)
از دیدگاه حکمت شورا (یا شورای پایه) چنانکه دیدیم «مجمع عمومی کارگران» است. چنین تجمعی از نظر او به طور اتوماتیک «سازمان تودهای» کارگران به حساب میآید، بیآنکه کارگران داوطلب عضویت در آن باشند، یا حق عضویتی پرداخته باشند، یا در مقابلِ حقوقی که از طریق برسمیت شناخته شدن و نیز به قدرت رسیدن این مجامع به دست میآورند وظائف و تکالیفی برعهده گیرند. (٣٥)
ممکن است به نظر آید موضوع پرداخت حق عضویت امری «فرعی» است، اما اگر قرار باشد مجامع عمومی جانشین اتحادیهها گردند و کارگران به این مجامع هیچ حق عضویتی نپردازند، هزینۀ فعالیت های مجامع مانند هزینههای مربوط به اطلاعرسانی، تبلیغات، وسایل چاپ، کامپیوتر، تلفن، محل تجمع (اگر همواره نتوانند به کارفرما «تحمیل کنند» که در محیط کارخانه جمع شوند)، تشکیل صندوق اعتصاب و ده ها مورد دیگر را چه کسی خواهد پرداخت؟ فردی که اندک تجربهای در مسایل تشکیلاتی دارد میداند که تکیه بر«همت عالی» و«کمک های داوطلبانه» به هیچ رو راهگشای این امر نیست. در این صورت يا یک سازمان سیاسی که توانائی مالی دارد این هزینهها را به عهده میگیرد که در این صورت قدرت ویژه و«حق آب و گل» در مجامع به دست میآورد که نقض غرض است، یا هزینهها و کارهای تشکیلاتی اساساً بر دوش عدهای فعال کارگری است که در این صورت یا به حالت پیش برمیگردیم، یعنی این افراد به خاطر کنترل وسایل ارتباطی، تبلیغی، زیرساختی و غیره قدرت ویژه پیدا میکنند و یا اینکه با کنار رفتن آنها (به هر دلیل) کارهای تشکیلاتی مجمع عمومی به عنوان «شورای پایه» و در نتیجه شوراها لنگ خواهند ماند (چون اینها پیشبینی و نهادینه نشدهاند) یا اینکه «مجامع عمومی» و شوراهای ناشی از آنها حتی توانائی انجام وظایف عادی خود را نخواهند داشت تا چه رسد به اینکه رهبری مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران را به عهده گیرند و هوای تسخیر قدرت سیاسی را در سر بپرورانند.
ما به عمد این موضوع «فرعی» را مطرح کردیم تا درک ذهنی حکمت و پا در هوا بودن واحد بنیادی سازمانی مورد نظر او، یعنی «مجمع عمومی» به عنوان «شورای پایه»، که ساختار شورائی باید بر آن استوار باشد، را نشان دهیم (حتی اگر بپذیریم محتوای وظایفی را که برای آن مطرح میکند درست است و نقش شوراها در جنبش کارگری همان است که او میگوید).
حال به اصل موضوع ، یعنی به محتوای طرح شورائی حکمت، بپردازیم:
وظیفۀ شورا چیست؟ از دیدگاه حکمت شورا در همۀ مبارزات اقتصادی، رفاهی و سیاسی دخالت می کند، دربارۀ تصمیمات دولت اظهارنظر میکند، در قراردادهای دسته جمعی کار، طرف اصلی کارفرماست، در همۀ موضوعات مربوط به قانون کار و غیره فعالیت دارد و در همان حال سازمانی علنی است که به هنگام انقلاب (یا بحران انقلابی) نه تنها وظیفۀ کنترل تولید در کارخانهها و دیگر مراکز تولیدی را به دست میگیرد، بلکه به ارگان قدرت سیاسی تبدیل میشود (یا خودش این قدرت را به دست میآورد یا «حزب کمونیست کارگری» که قدرت سیاسی را به دست آورده آن را دو دستی تقدیمش میکند، به هرحال حتی در این صورت باید توانائی گرفتن این سینی نقرهای تقدیمی «حزب» را داشته باشد!) .
در تاریخ جنبش کارگری نمونههای چندی از شوراها (شوراهای کارگری و شوراهای دیگر) سراغ داریم که در امر مبارزۀ طبقاتی پیشروی های بزرگی داشتند. از مهمترین نمونههای این نوع شوراها، باید از شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان در روسیه، و شوراهای کارگران و سربازان در آلمان نام برد. بقیه شوراها (یا سازمان هائی که چنین نامی به خود نهادند) هرگز نتوانستند در حد این شوراها، همچون نهاد یا سازمان نوین کارگری عمل کنند.
شوراهای نوع روسیه و آلمان ارگان مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، یعنی ارگان انقلابی برای برانداختن دولت بورژوایی، و نیز ارگان اِعمال قدرت سیاسی کارگران بودند (که در روسیه موفق شدند و در آلمان موفقیت های جزئی و موقتی بدست آوردند). به هر حال آنچه یقیناً میتوان گفت این است که بخش انقلابی شوراها درآلمان دقیقاً خواستار درهم شکستن ماشین دولتی بورژوایی و اِعمال حاکمیت کارگران بودند.(٣٦) بنابراین شورا از نظر تاریخ جنبش کارگری، یعنی شوراهای تاریخی، شوراهای واقعی (نه شوراهائی که در ذهن خود میسازیم) ارگان مبارزه برای کسب قدرت سیاسی پیش از پیروزی، و ارگان اِعمال قدرت سیاسی پس از پیروزی در انقلاباند.
پس اولین نکته در مورد شوراها سیاسی بودن آنهاست، شوراها آلترناتیو سیاسی طبقه کارگر در مقابل سیستم اداری – نظامی دولت بورژوایی، حکومت پارلمانی، مجلس مؤسسان و غیرهاند. (٣٧)
دومین نکته دربارۀ شوراها این است که (باز هم در مورد شوراهائی که واقعاً و تاریخاً وجود داشته و عمل کردهاند حرف میزنیم و نه از محصولات ذهنی اشخاص و یا سازمان های منفردی که در بهترین حالت گروه کوچکی از کارگران را متشکل میکردند و برخود نام شورا نهاده بودند، حتی اگر اقداماتی برای کسب قدرت هم کرده باشند) شوراها سازمان هائیاند که در شرایط بحران انقلابی، در وضعیت و موقعیت انقلابى امكان ظهور و عملكردشان وجود دارد. شورا در وضعيت رکود سیاسی، در وضعیت سلطه سیاسی بورژوازی نمیتواند وجود داشته باشد. چنین «شورائی» یا به دلیل نبودن وضعیت انقلابی (که معنی آن توازن نیروها به نفع بورژوازی و قدرت دولتی آن است) سرکوب و نابود میشود (حتی در شرایط انقلابی چنین امکانی هست، مورد شوراهای برلن و سرکوب خونین آن توسط نوسکه وزیر کشور حکومت سوسیال دموکرات به رهبری ابرت که پس از استعفای قیصر رئیس دولت شد) و یا اینکه تغییر ماهیت میدهد و در بهترین حالت به «ارگان مبارزۀ سیاسی» تبدیل میشود (چنانکه خواست و تعریف کائوتسکی از شورا چنین بود) و نه ارگان دولت پرولتری. شورا حتی به عنوان «ارگان مبارزۀ سیاسی» نیز نمیتواند دوام آورد مگر آنکه تحت سیاستی رفرمیستی و سازشکارانه به ارگانی با هدف غیرانقلابی و بنابراین مغایر با تعریف و نقش خود تبدیل شود.
سئوالی که ممکن است پیش آید این است که اگر بپذیریم شورا ارگان قدرت سیاسی، یا ارگان مبارزۀ انقلابی برای درهم شکستن قدرت سیاسی بورژوازی پیش از پيروزى انقلاب و ارگان قدرت دولتی پرولتری پس از پیروزی انقلاب است، پس کار مبارزۀ اقتصادی و رفاهی و نیز دخالت در کنترل و اداره تولید در دوران انقلاب و وظیفۀ خلع ید واقعی و عملی (و نه صرفاً حقوقی و رسمی) از بورژوازی و مدیران آن به عهده کیست؟ پاسخ حکمت (و منابع الهام او که بزودی خواهیم دید چه جریان هائی اند) این است که این وظایف نیز به عهدۀ شوراهاست. توجه کنیم که شوراها در دید حکمت (به شرط اینکه او را کاملاً در نظراتش پیگیر و صمیمی بدانیم و هرگونه شائبۀ فریبکاری و غیره را کنار بگذاریم و ادعای تفویض قدرت از حزب به شورا را هم کاملاً صادقانه و کاملاً ممکن بدانیم)، آری شوراها در دید حکمت همه کارهاند، هم قدرت سیاسی دارند، هم قدرت اقتصادی و هم اداری. باز توجه کنیم نقشی که برای سندیکا قائل است- که حتی در شرایط کنونی نقشی بسیار فرعی است- قطعاً در شرائط تشکیل «دولت کارگری» مورد نظر او و قدرت گیری شوراها اگر کاملاً از بین نرود، از این هم کمتر خواهد بود. بدینسان شورا تمام قدرت سیاسی، اقتصادی، و اداری را در یک دست متمرکز میکند. آیا این ایجاد یک بوروکراسی عظیم و با قدرتی مهیب نیست که برای حل، پیشبرد و اداره مسایل تولید، کارگری، رفاه عامه، اداری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره و غیره ناگزیر است از بالا نهادها و شبکههای گسترده به وجود آورد؟
باز ببینیم تجربۀ جنبش کارگری چه بوده است؟ در روسیه (و نیز در آلمان و ایتالیا در سال های پس از جنگ جهانی اول تا ٢٢-١٩٢١) ما با پدیده دیگری که از نظر شکل شبیه شوراست ولی نقش، حوزۀ فعالیت و عملش متفاوت است روبروایم و آن کمیته کارخانه و محل کار است: در واقع این کمیتههای کارخانه و محل کاراند که در شرایط بحران انقلابی کنترل کارخانهها را به دست میگیرند، مانع کارشکنی و بستن کارخانه و تخریب بورژوازی و غیره و تأمین آذوقهرسانی و پشتیبانی از اعتصابات و غیره میشوند (در موراد بسیاری همان کمیتههای اعتصابند یا با آنها در پیوند نزدیک قرار دارند) و پس از پیروزی انقلاب وظیفۀ مدیریت کارخانهها و مراکز کار را عهدهدار میشوند (روشن است که نحوۀ انتخاب آنها و جایگزینیشان وغیره عیناً مانند شورا است، یعنی قابل عزل بودن، مسئول بودن، محدود بودن درآمدشان به درآمد یک کارگر متوسط یا ماهر و غیره).
یعنی واقعیت و تاریخ جنبش کارگری به ما میگوید که پدیدهای به نام کمیتۀ کارخانه و محل کار به وجود آمده – و میتواند به وجود آید – که این امر مهم را به عهده گیرد: یعنی اداره تولید و خلع ید واقعی از بورژوازی و مدیران و متخصصانی که حاضر به تمکین از دولت کارگری و از ادارۀ کارگری کارخانه و محل کار نیستند.
روشن است که کمیتههای کارخانه- چه پیش از تسخیر قدرت، و چه پس از آن - دارای نزدیکترین پیوند با شورا و نیز با سندیکاهاست (حتی ممکن است همین کمیتههای کارخانه و محل کار، یا بخشی از آنها تبدیل به شورا – به عنوان ارگان قدرت سیاسی کارگری – شوند). ضرورت پیوند آن با شوراها واضح است: کمیتههای کارخانه تکیهگاه اقتصادی و تدارکاتی شوراها هستند و نیز تضمینکنندۀ اجرای تصمیمات عام سیاسی (مانند مصادرهها، ملی کردنها و غیره) و اجرای اولویتهای سیاسی که برای انقلاب ضروری است و نقش یکی از تسمههای ارتباطی دولت کارگری با تودۀ کارگر را به عهده دارند.
کمیتههای کارخانه و محل کار در همان حال با سندیکاها، یعنی سازمان های صنعتی کارگران که میتوانند همۀ کارگران را صرفنظر از گرایش ها، موقعیت، سن، جنسیت، عقاید، ملیت و غیره متشکل کنند، در پیوند هستند.
نقش سندیکاها چیست؟
باید توجه داشت که به محض تسخیر قدرت دولتی به دست طبقه کارگر، مجموعۀ روابط تولیدی، اداری و سازمانی یکباره تغییر نمیکنند، تصمیماتی که حتی با انقلابى ترین روحیه گرفته میشوند، باید اجرا گردند، بر اجرایشان نظارت شود و حمایت تودهها، حتی عقبماندهترینشان، به آنها جلب گردد، باید با بوروکراسی مبارزه شود، تضاد بین خواست های محلی و خواست های عمومی حل گردد، بر شرایط کار و سازماندهی آن نظارت کامل صورت گیرد، همۀ روابطِ مربوط به تقسیم کار و غیره با روحیۀ انقلابی جدید و نگرش تازهای که قرار است به وجود آید نه تنها در همۀ واحدهای تولیدی، بلکه درهمۀ پُستهای کار اجرا شود، باید ارگانی برای اعتراض کارگران حتی به مدیریت کارگری و به شوراها و غیره وجود داشته باشد، باید امر آموزش سیاسی، سازمانی، فنی، مدیریتی، فرهنگی و غیره برای کارگران به پیش برده شود، و همچنین (به شرط استقرار قدرت سياسی پرولتاریا) باید ارتقای بارآوری کار (اساساً از طریق بهبود در سازماندهی کار و شرایط تولید بدانسان که با از خودبیگانگی کارگران، با تبدیلشان به ابزارکار، مبارزه شود و توأم با دخالت آگاهانه آنان در روند تولید باشد) تأمین گردد، همۀ اینها و ده ها مورد دیگر از جمله وظایف سندیکاها در جامعۀ انقلابی، در جامعۀ سوسیالیستی است: اتحادیههای کارگری نه تنها در جامعه سوسیالیستی از بین نمیروند، بلکه نقش واقعی خود را به دست میآورند و این نقش را گسترش میدهند.
لنین، چنانکه دیدیم، بر نقش سندیکاها برای مبارزه با کژروی ها و دگردیسی های بوروکراتیک دولت کارگری و برای حمایت از کارگران در مقابل دولت کارگری تکیه میکرد. بدنیسان کمیته های کارخانه و محل کار باید با سندیکاها در پیوند دائمی و ارگانیک باشند: سندیکاها که مدرسۀ کمونیسم نامیده شده اند وظیفۀ آموزش و تربیت مدیران پرولتری برای کمیتۀ کارخانه (مدیریت کارخانه) را به عهده خواهند داشت.
در همان حال باید توجه کرد که اگر تولید سوسیالیستی را تولید اجتماعاً تنظیم شده مولدان آزادِ متحد با مالکیت اجتماعی و مدیریت کارگری بدانیم، به یک ارگان اجتماعیِ (در سطح جامعه یعنی ارگان مرکزی برنامهریزی عمومی) اقتصادی – اجتماعی نیاز است و این ارگان نه به دست تکنوکراتها و بوروکراتها، بلکه باید به دست کارگران به وجود آید (٣٨). این ارگان تنظیم و برنامهریزی اجتماعی و سراسری تولید، برای آنکه دائماً از نبض عمومی جامعه خبر داشته باشد قطعاً باید از یک سو با دولت کارگری (به معنی اخص کلمه یعنی شوراها) و از سوی دیگر با کمیتههای کارخانه و محل کار (به عنوان مدیران اجرائی تولید و خدمات) و نیز با سندیکاها، تعاونیها و غیره در رابطه باشد.
به عبارت دیگر، در همان نگاه اول به وظایف و اهداف جنبش کارگری و با توجه به تجربههای واقعی جنبش کارگری و مبانی تئوریک در این زمینه (به ویژه نظرات مارکس و انگلس در مورد تنظیم اجتماعی تولید، قدرت سیاسی، سندیکاها، تولید تعاونی مولدان آزاد متحد، حزب سیاسی و غیره) می بینیم که طبقۀ کارگر در شرائط پیروزی دست کم به پنج نهاد یا سازمان نیازمند است:
١- حزب سیاسی طبقه کارگر ٢- سندیکا (اتحادیه) ٣- شورا (ارگان قدرت سیاسی کارگری) ٤ - کمیته کارخانه ومحل کار(ارگان مدیریت کارگری) ٥- سازمان سراسری تنظیم و برنامهریزی اجتماعی تولید.
حکمت بجز حزب، بقیه این سازمان ها را در یک سازمان به نام شورا خلاصه میکند و شورا را، بدون هیچ پایۀ مالی مشخص و منبع تأمین آن، در همۀ شرایط، اعم از شرایط انقلابی یا شرایط غیر انقلابی، سلطه ارتجاع و رکود، آری در همۀ شرایط ممکن میداند. به علاوه شورای او (که وظیفه مبارزۀ اقتصادی، رفاهی، سیاسی و اجتماعی را به عهده دارد) دارای هیچ معیار و تعهد تشکیلاتی نیست و همه، چه بخواهند و چه نخواهند، خواه حق عضویت بدهند یا نه ندهند، چه در مقابل آن موظف باشند یا نباشند، مانند آرتلهای باکونین در آن عضو اند.
منابع نظری تز حکمت درباره شوراها
ایدۀ شورا به عنوان «سازمان همه فن حریف» توسط «کمونیست های چپ» در سال های پس از انقلاب اکتبر، و به طور مشخص توسط گورتر از«حزب کمونیست کارگری آلمان» (١٩٢٠) آنتون پانه کوک از«تریبونیستها»ی هلندی و سیلویا پانکهورست انگلیسی بسط داده شده است. در اواخر سال های ١٩٣٠ و بعدها، پل ماتیک (که از اعضای جوان «حزب کمونیست کارگری آلمان» بود و در اواسط دهه ٢٠ قرن بیستم به ایالات متحده مهاجرت کرده بود) نیز این ایده را زیر نام «کمونیسم شورائی» در «مقابل بلشویسم» ترویج میکرد.
دیدگاه حزب کمونیست کارگری آلمان در مورد سازمان های کارگری چنین است: « در کنار پارلمانتاریسم، اتحادیهها مانع اصلیِ تکامل معنوی انقلاب پرولتری آلمان هستند.» و اینکه «اتحادیهها در کنار شالودههای بورژوایی یکی از ستونهای اصلیِ دولتِ سرمایهداریاند.» (٣٩)
در مقابل اتحادیهها، «حزب کمونیست کارگری آلمان» از «سازمان بنگاه» و «شورای انقلابی بنگاه» سخن میگفت. از نظر این حزب «در مبارزات تودهای بود که سازمان بنگاه سربرآورد.» این سازمان از نظر«حزب کمونیست کارگری آلمان» میبایست دو هدف داشته باشد. ١- منهدم کردن اتحادیهها و کلیت شالودههای آنها و مجموعۀ ایدههای غیر پرولتری که در آنها تمرکز یافته است. ٢- تدارک ساختمان جامعۀ کمونیستی.(٤٠)
بدینسان از نظر «حزب کمونیست کارگری آلمان» «مبارزه برای برسمیت شناختن شورای انقلابی بنگاه و شوراهای کارگری سیاسی در چهارچوب وضعیت انقلاب معین، زاده منطقیِ مبارزه برای دیکتاتوری پرولتاریا به ضد دیکتاتوری سرمایهداری است.» (٤١)
رابطۀ بین «سازمان بنگاه»، «شورای انقلابی بنگاه» و «شورای کارگری سیاسی» چیست؟ پاسخ برنامه «حزب کمونیست کارگری آلمان» به این پرسش چنین است:
«فاز تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا مستلزم حادترین سرکوب جنبش های سرمایهداری بورژوایی است. این کار با استقرار سازمانی از شوراها که کل قدرت سیاسی و اقتصادی را اِعمال میکنند به دست خواهد آمد. خود سازمان بنگاه در این فاز به عنصری از دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل میگردد که در بنگاه از جانب شورای بنگاه عمل میشود که سازمان بنگاه پایۀ آن است».
پس در سطح کشوری (یا منطقهای) سازمانی از شوراها به وجود خواهد آمد که کل قدرت سیاسی و اقتصادی در دست اوست، در سطح هر کارخانه یک شورای کارخانه وجود دارد که دیکتاتوری پرولتاریا را در آنجا به عمل در میآورد (برچه کسی)؟ و سازمان بنگاه پایۀ این شورای کارخانه است.
در واقع نقشی برای اتحادیه وجود ندارد (اتحادیهها از نظر «حزب کمونیست کارگری آلمان» ضد انقلابی اند و باید منهدم شوند)، دستگاه سراسری تنظیم اجتماعی تولید، دستگاه برنامهریزی سراسری اقتصادی – اجتماعی وجود ندارد (یا اینکه ارگانی از همان «سازمانی از شوراها» است)، سازمان بنگاه خود جزئی از دیکتاتوری پرولتاریا، جزئی از دولت کارگری است (همان گونه که از دیدگاه تروتسکی و بوخارین و یا از دیدگاه دیمیتروف سندیکا جزئی از دولت کارگری است). به عبارت دیگر، همۀ قدرت اقتصادی و سیاسی، و همۀ توانائی های تصمیمگیری در این زمینهها، در دست شوراهای سیاسی یعنی دولت است که هیچ لگامی هم ندارد (جالب توجه است که همین «کمونیست های کارگری آلمان» یکی از تزهایشان مخالفت با «دیکتاتوری رهبران» و برقراری «دیکتاتوری تودهها» بود!)
در نظامی که آنان برای جامعه آینده در نظر میگیرند و ترویجش میکنند یا قدرت اصلی (و یا تمام قدرت) در دست سازمان بنگاه (پایۀ شورای کارخانه) است که در این صورت با آنارکوسندیکالیسم روبروئیم، یعنی اینکه هر کارخانه یا واحد تولیدی برای خودش تصمیم بگیرد و غیره، یا اینکه یک رشته تصمیمات و سیاست ها فراتر و بالاتر از صلاحيت کارخانه معین وجود دارد (چنین تصمیم هائی قاعدتاً باید توسط شورای کارخانه از بالا به کارخانه برای اجرا آورده شود و یا ابلاغ گردد) در مقابلِ چنین تصمیماتی (که در واقع همۀ تصمیمهای عمومی و یا سیاسی را تشکیل میدهند) است که مى گوئیم هیچ لگام و کنترل و ابزار اعتراضی در نظام پیشنهادی آنها وجود ندارد. در دیدگاه لنین- که به هیچ رو با تمرکز و تصمیمات مرکزی مخالف نبود و نمیتوانست باشد- دست کم وزنه متقابلی در مقابل این تصمیمات که از بالا به پائین میآید (و اگر آنارشیست نباشیم نمیتوانیم منکر وجود یا ضرورت آنها شویم) در نظر گرفته شده بود که همان اختیارات و وظایف سندیکاها، حق اعتصاب و غیره را دربر میگرفت (به همین جهت بود که لنین میگفت سندیکاها باید از کارگران در مقابل دولت کارگری حمایت کنند!) اما در دیدگاه «حزب کمونیست کارگری آلمان» وهمه کسانی که مانند آن تنها شورا را به عنوان سازمان تودهای کارگران برسمیت میشناسند (از جمله حکمت که برای سندیکا یا نقشی قائل نیست یا در بهترین شکل آن را چرخ یدکی سازمان تولید و به طور کلی جامعه میداند) در واقع دولت بیلگام را ترویج و تبلیغ میکنند. ما پیشتر بارها نشان دادیم که گرایش های آنارشیستی (به اصطلاح ضد اتوریته و ضد تمرکز) در عمل و هنگامی که راه حل مثبت پیشنهاد میکنند، خود ارائه دهنده و پیشبرندۀ الگوی سازمانیای هستند که به شدت هم خصلت آمرانه (اتوریتر) دارد و هم تمامیت گرا (توتالیتر)، یعنی همۀ انواع تصمیمات، تصمیم گیریها و اجرای آنها را بدون آنکه عملاً نهادهای اجتماعیای متقابلاً برای مقابله و تعدیل آنها وجود داشته باشند، در یکجا جمع میکند.
همین مسأله را در مورد رابطه بین شورا و کمیته کارخانه نیز میتوان مطرح کرد: اگر کمیته کارخانه یا محل کار (واحد کار) را ارگان مدیریت کارگری در مقابل مدیریت بورژوایی بدانیم، یعنی ارگانی که نقش هماهنگکننده کار اجتماعی (رهبر ارکستر) دارد (که از دیدگاه ما تنها تعریف درست این ارگان است) در آن صورت تداخل وظایف بین شورا (که ارگان قدرت سیاسی طبقۀ کارگر است) و کمیتۀ کارخانه (که ارگان مدیریت کارگری است) خود موجب اشکالات فراوان میشود، همانگونه که تداخل وظایف سندیکا با شورا یا با کمیته کارخانه موجب سردرگمی، ایجاد زمینه برای هرگونه فرصت طلبی و فرار از مسئولیت و یا قدرتطلبی است. دیدگاه «حزب کمونیست کارگری آلمان» و دیدگاه حکمت و حزبش که کاریکاتوری از کاریکاتور قبلی است، در ماهیت خود اختلافی با دیدگاه تروتسکی و بوخارین در مورد دولتی کردن سندیکا و عمل استالین در زمینه بی اثر کردن و تبدیل کردن سندیکا به ابزار مدیریت و ابزار تشدید کار و افزایش بارآوری در خدمت کسانی که به اسم کارگران بر آنان حکومت میکنند ندارد: در همۀ اینها تکثر و تنوع سازمان های کارگری که منعکسکننده عرصههای مختلف و متنوع مبارزه و فعالیت طبقۀ کارگراند و نشاندهنده ضرورت کاربست ابزارهای مختلف برای انجام کارهای مختلف، ردّ و انکار میشود؛ همۀ این دیدگاه ها یکجانبه نگرند و همگی پیچیدگی و غنای زندگی واقعی را از نظر دور میدارند، همگی به گونه ای متافیزیکی اند، رابطۀ بین وحدت و کثرت، استقلال و وابستگی متقابل را نمیبینند، همچنانکه از کاربرد درست منطق و روش بنیادی سوسیالیسم علمی یعنی مبارزۀ طبقاتی به عنوان موتور محرک تاریخ عاجزند یا دست کم در کاربست رابطۀ دیالکتیکی پیچیده بین طبقه و حزب، طبقه و دولت، طبقه و ارگان های اقتصادی آن و در یک کلام بین طبقه و سازمان های آن و بین توده و رهبری، ناتوانند.
در دیدگاه به اصطلاح «کمونیست های شورائی» که با « حزب کمونیست کارگری آلمان» و غیره همفکر بودند (ضمن داشتن برخی تفاوتها که در زیر خواهیم دید)، همین التقاط و سردرگمی بین سازمان های مختلف طبقه کارگر، بین عرصههای مختلف مبارزه، بین اقتصاد و سیاست، و بین تئوری و عمل کاملاً به چشم میخورد. آنتون پانه کوک در کتاب «شوراهای کارگری» (که یکی از متونِ اصلی به اصطلاح «کمونیسم شورائی» است) مینویسد:
«شوراهای کارگری شکل خود – حکومتیای هستند که در آینده جانشین اَشکال حکومتی دنیای کهن خواهند شد... شوراهای کارگری شکل سازمانی دورۀ گذارند که طی آن طبقه کارگر برای قدرت می رزمد، سرمایهداری را منهدم میکند و تولید سوسیالیستی را سازمان میدهد.» (٤٢) و چند سطر بعد میافزاید:
«... شوراهای کارگری اداره کار و تنظیم تولید را به عهده دارند در حالی که پارلمانها ارگان های سیاسیاند که در مورد امور دولتی بحث و تصمیمگیری میکنند. اما اقتصاد و سیاست حوزههای کاملاً متفاوتی نیستند».(٤٣) پانه کوک میگوید در جامعه سرمایهداری بین کار سیاسی و کار اقتصادی نوعی تقسیم کار وجود دارد، در این تقسیم کار، عده کمی کارهای سیاسی را که مربوط به شرایط عمومی اقتصادی است برعهده دارند و مولدان صرفاً «کار تولیدی» میکنند، این کار تقریباً تمامی وقت مولدان جدا از هم را میگیرد. وقتی که مسایل کلی حل و فصل شده باشند، شهروندان به سرکار خود برمیگردند و کارهای عمومی به اقلیت کارشناسان واگذار میشود. اما در نظام شورائی چنین نیست، در اینجا:
«سازماندهی تولید مشترک به وسیله شوراها امرمتفاوتی است. تولید اجتماعی، شماری از بنگاه های جداگانه که هریک کار محدود یک شخص یا گروه باشد نیست. این تولید بیانگر کلیتی همساز و منسجم است که موضوع توجه کلیت کارگران را تشکیل میدهد و ذهن آنان را همچون وظیفهای عام اشغال میکند. قواعد عام امری کناری نیست که به گروه اقلیتی از متخصصان واگذار شود، بلکه مسألۀ اصلی است که توجه همگان را طلب میکند. دیگر جدائی بین سیاست و اقتصاد وجود نخواهد داشت. جدائی ای که در گذشته کار روزانۀ گروه هائی از متخصصان از یک سو و تودۀ مولدان از سوی دیگر بود. برای جماعت تجزیه ناپذیر مولدان، سیاست و اقتصاد در هم ادغام میشوند.» (٤٤)
پانه کوک در جای دیگر همین کتاب مینویسد:
«... اگر کارگران به حد کافی قوی باشند که قدرت و دولت را به مصاف بطلبند، به عقب نشینی وادارند و شکست دهند، اگر خود را ارباب کارخانه کرده باشند، باید فوراً امر تولید را به عهده گیرند. شوراها، سازمانی که با مبارزه به وجود آمده در عین حال سازمان بازسازی خواهند بود.
درباره یهودیان عهد عتیق گفته میشود که دیوار اورشلیم را در حالی ساختند که در یک دست شمشیر و در دست دیگر ماله داشتند. در اینجا [مورد شوراهای کارگری] شمشیر و ماله یکی هستند. بنای سازماندهی تولید به معنی به عمل درآوردن قوی ترین سلاح و در حقیقت تنها سلاح راستین برای درهم شکستن سرمایهداری است.» (٤٥)
پانهکوک در بحث ها و استدلال هایش به چند نکته اساسی توجه نمیکند:
الف) جدائی بین اقتصاد و سیاست تا هنگامی که تقسیم کار اجتماعی و طبقات وجود دارند، وجود خواهد داشت. سیاست، همان اداره امور عمومی اقتصاد نیست: سیاست در پهنه تئوری، علم مبارزۀ طبقاتی و شرایط آن و در پهنۀ عملی چگونگی دست یابی یک طبقه به قدرت (دستگاه دولتی) برای تسهیل شرایط رشد اقتصادی و اجتماعی و ثروت آن طبقه، تحکیم موقعیت آن طبقه و تداوم سلطۀ او و یا شرایط زوال طبقه و جامعۀ طبقاتی به طور کلی است. هرچند بین عرصههای اقتصادی و سیاسی تداخل های بسیار و پیوندهای نزدیک و فشرده وجود دارد، اما اینها دو عرصه متفاوتند و در جامعۀ طبقاتی دوعرصه متفاوت باقی خواهند ماند و در جامعه بی طبقه، عرصه سیاسی وجود نخواهد داشت.
ب) به محض تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقۀ کارگر نه تقسیم کار اجتماعی جامعۀ سرمایهداری که یک منشأ اصلی ایجاد و باز تولید طبقات است از میان میرود نه هنوز طبقات محو شدهاند و نه سیاست به معنی علم و عمل مبارزۀ طبقاتی برای تحکیم سلطه یک طبقه علت وجودی خود را از دست داده است. نکته اینجاست که پرولتاریا از سلطۀ طبقاتی خود برای محو طبقات و هرگونه امتیاز طبقاتی در جامعه بهره میگیرد و بورژوازی خواهان جاودانه کردن سلطه خود و تقسیم جامعه به طبقات است. بنابراین کار سیاسی، که همان کار اقتصادی نیست، همچون فعالیتی معین باقی خواهد ماند و به ارگان های خود نیاز دارد. طبقۀ کارگر کار سیاسی خود را اساساً با حزب و شورا به پیش میبرد و قدرت سیاسی را با شورا اِعمال میکند (شورا دولت کارگری است). اما از دیدگاه پانهکوک شورا هم سازمان اداره تولید است و هم سازمان سیاسی طبقه کارگر (چون از نظر او این دو یکی و یا تقریباً یکیاند!). پانه کوک با صراحت تمام کار سیاسی و اقتصادی را در یک ارگان خلاصه میکند: «شمشیر و ماله یکی هستند!». ما نتایج چنین دیدگاهی را بالاتر توضیح دادیم و تکرار نمیکنیم.
پ) راه جلوگیری از اینکه «عدهای متخصص» سر رشته کارها را به دست گیرند و بقیه مجری و نادخالتگر در سرنوشت خود باشند این نیست که همۀ ارگان ها در یک ارگان، حتی اگر ارگان منتخب کارگران باشد، متمرکز شوند، بلکه پیشبینی شرایط، روش ها، ابزارها و ساز و کارهائی است که کنترل تودهها را بر نهادها و سازمانها ممکن وعملی سازد، حال میخواهد این نهاد سندیکا باشد یا حزب، شورا باشد یا کمیته کارخانه و محل کار و یا ارگان سراسری تنظیم و نقشهریزی اجتماعی ـ اقتصادی وغیره.
ت) در بینش پانه کوک (و نیز «حزب کمونیست کارگری آلمان» و کپی ایرانی آن حزب حکمت و امثال آن) نه تنها به تنوع واقعی عرصههای مختلف مبارزه و ضرورت انطباق ابزار سازمانی با عرصۀ مبارزه توجه نمیشود، بلکه اصولاً به مبارزه طبقاتی (و مشخصاً به مبارزه سیاسی) پس از سرنگونی قدرت سیاسی بورژوازی کم بها داده میشود و این تصور وجود دارد که به محض سرنگونی قدرت سیاسی بورژوازی، سیاست و مبارزه طبقاتی محو یا کمرنگ میشوند و سیاست همان اداره امور عام اقتصادی میشود (تعبیر سنسیمون از سیاست). از این روست که پانهکوک می نویسد:
«همزمان با این کار [یعنی همزمان با قرار گرفتن قدرت اقتصادى و سیاسی در دست شوراها] ارگان های سرمایهداری و حکومت رو به زوال و اضمحلال میروند تا تبدیل به چیزهائی کاملاً زائد و بیگانه با نظم کامل گردند. (٤٦)
ممکن است تصور شود پانه کوک از یک روند یا به قول مارکس از یک دوران تاریخی کاملِ گذار از سرمایهداری به کمونیسم سخن میگوید، این تصور اشتباه است. در دیدگاه پانه کوک اجزای این روند به طور همزمان رخ میدهند و نه به طور متوالی، یعنی در واقع روندی وجود ندارد! او میگوید:
«کسب قدرت سیاسی توسط کارگران، الغای سرمایهداری، استقرار حقوق جدید، تصاحب بنگاه ها، بازسازی جامعه، ساختمان نظام جدید تولید، عناصری متوالی و متمایز نیستند، آنها همزمان اند و در سیر روند تحول اجتماعی همزیستی دارند. آنها در واقع جنبههای مختلف روند واحدی از یک انقلاب بزرگ اجتماعیاند که نام های مختلفی به خود گرفتهاند: روند سازماندهی کار به دست بشریت کارگر.» (٤٧)
آیا این سخنان پانه کوک یادآور برنامه باکونین نیستند که میخواست:
«برای آنکه از نظم کنونی امور که مبتنی بر مالکیت، بهرهکشی، اصل اقتدار خواه مذهبی، خواه متافیزیکیِ آئین پرستانه بورژوایی، و خواه حتی انقلابی ژاکوبنوار است، نخست در اروپا و سپس در بقیه جهان، سنگی به روی سنگ باقی نماند، اتحادیۀ برادران بینالملل خواستار انقلابی جهانی، اجتماعی، فلسفی، اقتصادی و سیاسی، باهم است؛ برای آنکه میلیونها انسان بیچاره، فریبخورده، به بردگی کشیده شده، زجردیده و استثمار شده با رهائی از دست مدیران و نیکوکاران رسمی و غیر رسمی، جمعی و فردی، بتوانند سرانجام با آزادی کامل نفس بکشند، با فریاد صلح برای کارگران، آزادی برای ستمدیدگان و مرگ بر سلطهگران، استثمارگران و قیّمهای از هر قماش، ما خواهان انهدام همۀ دولت ها، همۀ کلیساها، و همراه با آن همۀ نهادها، قوانین مذهبی، قضائی، سیاسی، مالی، پلیسی، دانشگاهی، اقتصادی و اجتماعی هستیم.» (٤٨)
پل ماتیک در نوشته ای به نام «کمونیسم شورائی» (١٩٣٩) همه دیدگاه های این جریان (یعنی دیدگاه های « حزب کمونیست کارگری آلمان»، تریبونیستهای هلندی به رهبری پانه کوک و غیره) را خلاصه میکند: ضد انقلابی بودن سندیکاها (یا دقیقتر بگوئیم نا به هنگام بودن و یا قدیمی شدن سندیکاها)، ضرورت انهدام آنها و نیز انهدام همۀ احزاب «سنتی» (٤٩)، به وجود آمدن سازمان هائی که محصول جنبش خود جوش کارگراناند که باید اداره امور جامعه را به دست گیرند، و اینکه حزب کارگری صرفاً سازمانی است که امر ترویج و روشنگری را به عهده دارد (نه سازماندهی و پیشبرد انقلاب و رهبری مبارزۀ طبقاتی در عرصههای مختلف آن را).
ماتیک به طور مشخص مانند پانهکوک همزمان بودن و فوری بودن اهداف جنبش کارگری را مطرح میکند. او مینویسد:
«از چپ پیش از جنگ [جهانی اول] (که شامل لوکزامبورگ، ليبکنشت، پانه کوک و گورتر میشد) در پیوند با مبارزات واقعی کارگران در اعتصاب های تودهای در شرق و در غرب جنبشی به هنگام جنگ سربرآورد و چند سالی ادامه یافت که حقیقتاً گرایش ضد سرمایهداری را نمایندگی میکرد و بیان سازمانی خود را در گروه های مختلف ضد پارلمانی و ضد اتحادیهای در تعدادی از کشورهای مختلف یافت. این جنبش به رغم همۀ تازه کاری ها و ناپیگیری هایش از همان آغاز دقیقاً مخالف کل سرمایه داری و نیز کل جنبش کارگریای بود که جزئی از سیستم [سرمایهداری] به شمار میرفت. با پذیرش اینکه تسخیر قدرت به دست حزب به معنی تغییر استثمارگر است [و نه از بین رفتن آن]، این جنبش اعلام کرد که جامعه باید مستقیماً توسط خود کارگران کنترل شود. شعارهای قدیمی الغای طبقات، الغای کار مزدی، الغای سرمایهداری، دیگر شعار نبودند و به اهداف فوری سازمان های جدید تبدیل شدند. هدف آنها یک گروه حاکم جدید در جامعه نبود که بخواهد "برای کارگران" عمل کند، که قادر باشد به ضد آنها عمل کند، بلکه هدفشان کنترل مستقیم وسائل تولید به دست کارگران از طریق سازماندهی تولیدی بود که این کنترل را تضمین کند. این گروه ها تمایزی بین احزاب و اتحادیههای مختلف قائل نبودند، بلکه در همۀ آنها بازمانده های مرحلهای سپری شده از مبارزۀ طبقاتی در جامعه سرمایهداری را میدیدند. آنان علاقهای به دمیدن جان تازه درسازمان های کهن نداشتند، بلکه می خواستند نیاز به سازمان هائی با خصلت های کاملاً متفاوتی را بشناسانند، یعنی سازمان های طبقاتی که قادر به تغییر جامعه و نیز قادر به سازماندهی جامعه به گونهای باشند که در آن استثمار ناممکن گردد.» (٥٠)
در دیدگاه «حزب کمونیست کارگری آلمان» و نیز در دیدگاه پانهکوک، شورا سازمانی بود که در شرایط انقلابی (وضعیت انقلابی) میتوانست به وجود آید و شکل سازمانی جامعه آینده به شمار می رفت. آنها – به ویژه «حزب کمونیست کارگری آلمان»- بر این نبودند که شورا را در هر شرایطی میتوان ایجاد کرد. اما سیلویا پانکهورست نسبت به آنها «یک گام جلوتر» برداشت. او بر آن بود که در شرایط غیرانقلابی نیز میتوان و باید شوراهای کارخانه (شوراهای کارکنان کارگاه Shop Stewards) را به وجود آورد، اینها سازمان هائی صنعتى (و نه حرفهای یا پیشهای) هستند که کمابیش همان وظائفی را که سندیکاها، کمیتههای کارخانه و شورا به عهده دارند باید انجام دهند. از دیدگاه پانکهورست نخست میبایست «شوراهای صنعتی» (شوراهای کارگری مربوط به یک صنعت در سطح محلی، منطقهای و کشوری) به وجود آیند و سپس شوراهای «صنایع مختلف» تشکیل شوند (از دید او«صنایع» شامل همۀ فعالیت های اقتصادی – اجتماعی میشد)، یعنی شوراهای صنایع و شوراهای بین صنایع. پانکهورست تزی را که زینوویف در کنگره دوم انترناسیول سوم مطرح کرده بود مورد انتقاد قرار میدهد. طبق این تز هیچ کوششی برای تشکیل شوراها قبل از انفجار بحران انقلابی نباید صورت گیرد. زینوویف بر آن بود که چنین ارگان هائی (یعنی شوراهائی که در شرائط انقلابی تشکیل نشوند) بی قدرت یا تقریباً بیقدرتند و ممکن است باعث مخالفت کارگران با مفهوم شورا به طور کلی شوند. این تز در کمینترن پذیرفته شد و به یکی از اصول آن مبدل گشت. پانکهورست با طنز و اعتراض میگوید: «این بخشی منطقی از سیاست انترناسیونال سوم است که از کوشش برای ایجاد سازمان های صنعتی انقلابی به پذیرش اتحادیههای حرفهای (مبتنی بر پیشه) روی آورده است.» (٥١)
ما دیدیم که از نظر کمینترن اتحادیهها اساساً سازمان های صنعتی کارگران مزدیاند (تزهای کمینترن دربارۀ سندیکاهای سرخ)، و ادعای پانکهورست در اینکه کمینترن اتحادیه را سازمان حرفهای یا پیشهای میداند درست نیست، همچنین دیدیم که اتحادیه به عنوان سازمان صنعتی کارگران (صنعت در مفهوم وسیع کلمه که خدمات را نیز دربرمیگیرد) بسیار پیشتر از آن در روسیه در حدود سال ١٩٠٥ و نیز در IWW به وجود آمده بود، بنابراین، تشکل براساس صنعت و کارخانه (و نه پیشه و حرفه) مختص شورای کارخانه نیست. در حقیقت مدافعان سندیکا از دیدگاه انقلابی یا دست کم مدرن نیز خواهان سندیکا به عنوان سازمان صنعتی کارگران مزدیاند نه سازمان پیشهای یا صنفی.
از این اشتباه که بگذریم استدلال اصلی پانکهورست در مورد ضرورت تشکیل شوراها (با همان درک از شوراهای صنعتی و شوراهای بین صنایع یا بین رشتهای) در شرایط غیرانقلابی این است که چنین سازمان هائی برای انجام انقلاب در آینده لازمند و اگر چنین سازمان هائی نباشند به هنگام انفجار انقلابی، پرولتاریا فاقد تشکل های لازم برای به عمل در آوردن انقلاب خواهد بود و به ناچار به نهادهای سابق و دستگاه اداری و دولتی گذشته روی خواهد آورد. او مینویسد:
«ایدهای که در تز زینوویف بیان و بر آن تأکید شده این است که شورا باید یک جنبش بزرگ تودهای باشد که در هیجان الکتریکی بحران شکل میگیرد؛ [در دیدگاه زینوویف] صحت ساختار شورا، شورائیت آن (اگر بخواهیم صفتی از شورا بسازیم) دارای اهمیت ثانوی است. رشد تدریجی و شاخه گستری شورا تا زمان بحران، ایجاد سازمانی قوی و مجرّب در تز زینوویف مورد تأمل قرار نگرفته است. نیاز به ساختاری که با دقت طرحریزی شده باشد از نظر دور مانده است. [در دیدگاه زینوویف] نه سازماندهی بلکه ترویج شوراها توصیه شده است.»
پانکهورست سپس میافزاید:
«انقلاب دوگانۀ روسیه موضوع انفجاری خود به خودی بود و سازمان درخوری پشت آن وجود نداشت. اتحادیهها که همواره رشد ضعیفی داشتند به هنگام وقوع جنگ بزرگ ١٩١٤ درهم شکسته شدند. احزاب سیاسی انقلابی میتوانستند فراخوان انقلاب دهند اما نمیتوانستند آن را به عمل درآورند. انقلاب با عمل انقلابی در ارتش، نیروی دریائی، کارگاه ها، راه های آهن و بر روی مزارع صورت میگیرد. بیسازمانیِ این انقلابیان در نقاط تولید یک ضعف به شمار میرفت و نه یک مزیت. در روسیه، حکومت، نخست حکومت تزار و سپس حکومت کرنسکی، صرفاً در اثر حملۀ عمومی درهم شکستند. ناتوانی ناشی از وضعیت بیسازمانی کارگران تا زمان استقرار حکومت شوروی خود را با تمام سنگینیاش نشان نداد. به هنگام تشکیل حکومت شوروی بود که فهمیده شد فرض بر این است که شوراها قدرت را در دست دارند اما ساختار شورائی میبایست هنوز به وجود آید و عمل کند. ساختار هنوز ناکامل است: این ساختار اصلاً به سختی عمل میکرد. دستگاه اداری، وسیعاً همان ادارات حکومتی بود که غالباً بدون شرکت فعال یا آمادگی به همکاری و حتی با خصومت گروه های کارگران عمل میکردند، که قرار بود نقش مسئول در اداره آنها داشته باشند. شکست روسیه شوروی در جبهۀ اقتصادی [منظور روی آوردن به سیاست اقتصادی نوین (نپ) است] را باید وسیعاً به این امر نسبت داد.» (٥٢)
اگر از برخی اشتباهات پانکهورست مانند اینکه سندیکاهای کارگری روسیه در سال ١٩١٤ نابود شدند (دیدیم که در سال ١٩١٦ صد اتحادیه وجود داشت) و یا اینکه انقلاب های فوریه و اکتبر ١٩١٧ بدون تدارک و سازمان بودند بگذریم، به جان کلامش میرسیم. او میگوید: کارگران (و به طور کلی توده های زحمتکش) سازمان خود را نداشتند که در زمان انقلاب (و در جریان تشکیل دولت انقلابی) آن را جایگزین دستگاه های سابق کنند. از اینجا نتیجه میگیرد که باید شورا در زمان غیر انقلابی به وجود آید، تدریجاً رشد کند و شاخه بگستراند تا در زمان انقلاب بتواند نقش سازمان اداره اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور را به عهده گیرد.
پرسش این است که آیا شورا به عنوان ارگان قدرت دولتی کارگران، میتواند در شرایط غیر انقلابی به وجود آید؟ دولت های بورژوائی که حتی سندیکاهای اصلاحطلب را به سختی تحمل میکنند، چگونه میتوانند شورا یعنی سازمانی که مدعی قدرت است (و تا آنجا که به اِعمال این قدرت میپردازد) را تحمل کنند؟ آنها قطعاً با همۀ دستگاه سرکوب پلیسی، نظامی و امنیتی خود آن را مورد یورش قرار خواهند داد. ممکن است پاسخ داده شود شورا مقاومت میکند و کارگران را به دفاع از سازمان خود و دستاوردهاى خويش فرا مى خواند. پاسخ ما اين است كه اگر شورا توان چنین مقابله ای را داشته باشد شرایط انقلاب در آن حال به وجود آمده است، یعنی با شرایط غیر انقلابی روبرو نیستیم! اگر منظور آنان ازشورا قدرت سیاسی و یا ارگان اداره اقتصادی باشد، سئوال این است که در شرائط غیرانقلابی، شرایطی که اکثریت کارگران و اکثریت مردم به سمت انقلاب کشیده نشدهاند (یا حداقل بیطرفی توأم با حسن نیت نسبت بدان نشان ندادهاند) و شرایطی که دولت بورژوایی هنوز تسلط کامل دارد و دچار ضعف و سردرگمی نشده، آری در چنین شرائطی چگونه میتوان شورا ساخت حتی اگر صرفاً وظایف اقتصادی مانند کنترل و اداره تولید و غیره در نظر گرفته شود؟
اگر منظور این است که کارگران نه براساس پیشه و حرفه، بلکه براساس صنعت که حرفهها و تخصص های زیادی را در برمیگیرد سازمان داده شوند و بالاتر از آن خودِ سازمان های صنعتی مختلف با هم متحد شوند، پاسخ ما این است که این دیدگاه ذرهای از سازمان اتحادیهای (در مفهوم مدرن آن و در مفهومی که هم اکنون و حتی در آن زمان عملاً وجود داشت) فراتر نمیرود و در این حالت دعواى مدافعان شورا پيش از شرایط انقلابى صرفاً دعوائى لفظی است، ضمن آنکه معایب خود را دارد، زیرا در کارگران توهم ایجاد میکند که گویا منظور از شورا (دولت کارگری) و یا کمیتۀ کارخانه (ارگان مدیریت کارگری) همین تشکل های موجود است! و آنان را از تلاش برای ایجاد تشکل های ویژه در شرایط ویژه (شوار به عنوان ارگان قدرت دولتی در شرایط انقلابی) باز میدارد یا آن را کُند میکند.
حکمت و همه کسانی که تشکیل شورا در شرائط غیرانقلابی را ترویج میکنند – صرفنظر از درک التقاطی و توتالیتری که از شورا دارند که به تفصیل بررسی کردیم – برای پرسش های بالا پاسخی ندارند: مشخصاً نمیگویند یک سازمان که میخواهد قدرت کارگری را اِعمال کند (در همه عرصهها اعم از سیاست، اقتصاد، امور اجتماعی وغیره) چگونه میتواند در شرایط سلطۀ قدرت بورژوائی (= شرایط غیر انقلابی) وجود داشته باشد (البته منظورما غیر از روی کاغذ است!)؟
بحث های گورتر (در برنامۀ «حزب کمونیست کارگری آلمان» و«نامه سرگشاده به رفیق لنین»)، پانه کوک در «شوراهای کارگری»، پانکهورست در «كمونيسم و رفرم» و «کمونیسم و تاکتیک های آن»، ماتيك در «كمونيسم شورايى» كه الگوهای نسبتاً اصيل بحث های حکمت دربارۀ شورا، آلترناتیو فرض کردن شورا در مقابل سندیکا، ادغام وظائف اقتصادی و سیاسی و امکان تشکیل و پیشبرد شورا در شرایط غیرانقلابی هستند، خود به نحو عمیقی از تزهای آنارشیستی الهام گرفتهاند. اینها چه از نظر رد دوران گذار از سرمایهداری به کمونیسم و باور به امکان پیاده کردن فوری کمونیسم (رد توالی و روند زمانی و جانشین کردن همزمانی بجای آن)، چه از نظر یک کاسه کردن همۀ وظائف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی طبقۀ کارگر در یک یا دو سازمان (شورا و حزب یا شورا به تنهائی – در مورد کمونیسم شورائی)، چه از نظر باور به اینکه پس از تسخیر قدرت سیاسی به دست پرولتاریا، دولت عملاً از بین میرود و یا دست کم عدم توجه به ضرورت ادامۀ مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار، بی اعتنائی به سیاست و به طور کلی ندیدن مبارزۀ طبقاتی همچون موتور محرک تاریخ تمایز خود را از آنارشیسم خالص کم و کمتر میکنند. حکمت نیز جز در زمینۀ پذیرش ضرورت حزب در همۀ این خطاها شریک است.
از نظر روش شناسی ندیدن رابطه عینی، علّی و دیالکتیکی بین پدیدهها (مشخصاً ندیدن رابطۀ وضعیت سیاسی – بودن یا نبودن وضعیت انقلابی – با شکل و وظایف سازمان)، التقاط بین اقتصاد و سیاست، ندیدن روند و توالی عینی پدیدهها که گاه در طرح های شان اسب به پشت گاری بسته میشود، و ندیدن رابطۀ بین تکامل مبارزۀ طبقاتی، روش ها، اشکال و سازمان های مبارزه، آری همۀ این «ثوابتِ» دیدگاه های آنارشیستی در اندیشه و عملشان جایگاه تعیین کننده دارد.
سندیکا در کشورها پیشرفته سرمایهداری و در ایران
نکتۀ بسیار مهمی که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که آنچه حکمت دربارۀ به اصطلاح ویژگی های عمومی سندیکا میگوید مربوط به سندیکاها در کشورهای پیشرفته سرمایهداری است و ما نشان دادیم که حتی در مورد آنها نیز نظرات او درست نیست و به تفصیل نادرست بودن، بعضاً تحریفی بودن، بیپایه بودن اکثر نکات مورد تأئید او را آشكار كرديم. ما همچنين گفتيم مواردى هم كه در تحليل هاى او درست است اساساً ناشی از سیاست عمومی حاکم بر جنبش کارگری است و نه ناشی از شکل سندیکا، هرچند که این شکل نیز نارسائی های خود را دارد و میتواند و باید تغییر کند و تصحیح شود (همانگونه که در مواردی شده است مانند تشکیل سندیکا براساس صنعت و نه پیشه و تخصص حرفهای، یا تشکیل سندیکا بر پایۀ کارخانه – که همان نتیجۀ تشکیل آن برپایه صنعت است –و یا اصول سازمانیای که به تفصیل در موارد مختلف ذکر کردیم مانند انتخابی و پاسخگو بودن همۀ مسئولان، قابلیت عزل آنان توسط انتخابکنندگان، محدود بودن زمان مسئولیت و محدود بودن انتخاب مجدد برای مسئولیت ها، محدود بودن حقوق و مزایای مسئولان تمام وقت به حقوق و مزایائی که پیش از تصدی مسئولیت داشتند، به حداقل رساندن شمار مسئولان تمام وقت، گسترش آموزش و جلسات بحث و انتقاد و غیره).
حکمت خود میگوید سندیکاها در ایران به خاطر عدم ادامه کاریِ احزاب رفرمیست و اینکه به دلیل استبداد سیاسی به ندرت از سوی دولت برسمیت شناخته شده اند و غیره، اصولاً ضعیف اند. او همچنین از «نبرد تئوریکی»ای که گویا بین «الترناتیو شورائی» و«آلترناتیو سندیکائی» در ایران پس از انقلاب ٥٧ جریان داشته و گویا این نبرد به نفع جریان شورائی پایان یافته است دم میزند. حال سئوالی که پیش میآید این است که در این صورت چرا این قدر در «مضار» سندیکا سخن پراکنی میکند؟
ما بارها نشان دادیم که شورا و سندیکا دو آلترناتیو نیستند و در مقابل هم قرار ندارند، همان گونه که چشم راست و چشم چپ، و یا دست و پا، دو آلترناتیو نیستند: طبقۀ کارگر و جنبش کارگری، هم به سندیکا و هم به شورا نیاز دارد، اینها ابزارهای مبارزاتی او در عرصههای مختلف اند. شورا، شوراهائی که تاریخاً و واقعاً وجود داشتهاند و این مفهوم و این اسم به آ نها و عملکردشان اطلاق شده، یعنی شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان در روسیه و آلمان (و نیز در انقلاب مجارستان، بلغارستان و غیره پس از جنگ جهانی اول)، شوراهائی که در مواردی در چین وجود داشتند (به ویژه در سال های ١٩٢٤ تا ١٩٢٧)، ارگان های انقلابی برای کسب قدرت سیاسی و ارگان های اِعمال قدرت سیاسی اند: شوراها ارگان برانداختن دولت بورژوائی و ارگان دولت کارگریاند. هیچ تعبیر دیگری از شورا بر یک واقعیت تاریخی دلالت نمیکند.
پرولتاریا همچنین ارگان های دیگری به نام کمیته کارخانه (یا کمیته کارخانه و محل کار به طور کلی) به وجود آورده است که نقش کنترل و اداره تولید (در پیوند با سندیکاها و شوراها و یا حتی به تنهائی) داشتهاند. گاه این کمیتهها را «شورای کارخانه» مینامند؛ این نام اساساً از جانب آنارشیست های ایتالیائی به این ارگان ها داده شده است. در ایتالیا، در سال های ١٩١٩ تا ١٩٢١ ، «شورای کارخانه» نخست در مناطق صنعتی تورینو، میلان و سپس در برخی مناطق دیگر گسترش یافت. منشأ تاریخی – سازمانی این نهاد جدید کارگری در ایتالیا «کمیسیونهای داخلی» بود که از سال ١٩٠٧ در صنایع بزرگ فلزی این کشور برسمیت شناخته شده بود: کارگران هر بخشِ (دپارتمان) کارخانه نمایندهای به نام «کمیسر» انتخاب میکردند که ممکن بود عضو سندیکا باشد یا نباشد (البته در کارخانههائی که سندیکا حضور و نفوذ واقعی داشت، کمیسرها معمولاً عضو سندیکا بودند). مجموعۀ این کمیسرها، «کمیسیون داخلی» کارخانه را تشکیل میدادند که در پیمانهای جمعی کار و غیره با کارفرما وارد مذاکره میشدند (نخستین کمیسیون داخلی در کارخانۀ فیات به وجود آمد که هسته اولین کمیتۀ کارخانه را تشکیل می داد). نقش و وظایف «کمیسیونهای داخلی» در سال های پس از جنگ جهانی اول و تکامل شرایط بحرانی و انقلابی در ایتالیا، کاملاً تغییر کرد و خود آنها به «کمیتههای کارخانه» و یا آن گونه که در آن زمان اساسا آنارشیست ها – ولی نه فقط آنها – میگفتند به «شوراهای کارخانه» تبدیل شدند. این کمیته ها، در این سال ها، در سازماندهی اعتصاب ها، مخالفت با تعطیل کارخانهها از جانب کارفرمایان، اشغال کارخانهها، معادن و غیره و نیز در تلاش هائی برای کنترل و اداره تولید نقش مهمی بازی کردند.
در سال های ٢١ - ١٩٢٠ مشخصاً شاهد دو درک کاملاً متفاوت از این پدیده درمیان آنارشیست ها و کمونیست ها هستیم: از دید آنارشیست ها کمیتههای کارخانه (یا به قول آنان شوراهای کارخانه) سازمان هائی ضد دولتی (ضد هر گونه دولت) بودند و سلول جامعه بی دولت آینده را تشکیل میدادند و گاه آنها را سازمان تولید تعاونی مینامیدند. از دید کمونیست ها کمیتههای کارخانه سازمان کنترل و اداره تولید بودند که میبایست به سمت «شوراهای سیاسی» (آسوویت ها) تکامل یابند که ارگان دولت کارگری یا دیکتاتوری پرولتاریا هستند یا با آنها کامل شوند. کمونیست ها بر آن بودند که تولید جدید سوسیالیستی تنها پس از برافتادن قدرت دولتی بورژوازی و سلطۀ کارفرمایان و زمینداران بر کارخانهها و دیگر مراکز تولید صنعتی و کشاورزی امکان دارد. البته در درون حزب سوسیالیست ایتالیا که بعداً به حزب کمونیست تبدیل شد گرایش های رفرمیستی وجود داشت که جنبش کمیتههای کارخانه را به اسم آنارشیسم رد میکرد (جریان تاسکا) و نیز جنبشی که اساساً «شورای سیاسی» را بی توجه و بدون پیوند با جنبش تودهای کارگران کارخانهها که در کمیتههای کارخانه و یا «کمیسیونهای داخلی» متشکل بودند مطرح می نمود (جریان بوردیگا).
منظور ما از جریان کمونیستی در ایتالیای آن زمان مشخصاً دیدگاه گرامشی است که هم با رفرمیسم تاسکا و سندیکالیسم اصلاحطلب مرزبندی داشت و هم با جریان سکتاریستی بوردیگیستی و هم با آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم: گرامشی به جنبش «کمیسیونهای داخلی» یا کمیتههای کارخانه به حد کافی بها میداد، در همان حال ضرورت «شورای سیاسی» و یا آسوویت ها را مطرح میکرد و نیز ضرورت حزب سازمانیافته و متمرکز را (البته باید روند تحول و جهت تکاملی دیدگاه های گرامشی را در نظر داشت).
اختلاف بین دو دیدگاه کمونیستی و آنارشیستی به خوبی در سخنان زیر از موریزیو گارینو (از رهبران آنارشیست ایتالیائی که در جنبش کمیتههای کارخانه در ایتالیای آن سال ها شرکت مستقیم داشت) دیده میشود:
«ما [آنارشیست ها] در صورت لزوم به مبارزه در کنار جریان های سیاسی – سندیکائیای که از همه به ما نزدیک ترند، و تا هنگامی که تصور کنیم چنین مبارزهای برای رسیدن به هدف مشترک، یعنی تصاحب جمعی وسایل تولید و مبادله، فایده دارد، ادامه خواهیم داد. سپس، همان گونه که در گذشته طی یک جدال کوتاه به گرامشی گفتیم، هنگامی که به چهار راهی رسیدیم که در آن راه اتوریته و آزادی، راه شورای دولتی و شورای جماعت آزاد انسانی از هم جدا میشوند، آنارشیست ها راه خود را انتخاب خواهند کرد.»(٥٣)
همین گارینو در گزارش درباره «شوراهای کارخانه و بنگاه» به کنگرۀ اتحاد آنارشیست های ایتالیا (که از تاریخ ١ تا ٤ ژوئیه ١٩٢٠ در بولونی برگزار شد) میگوید: «شورای کارخانه را با سوویت اشباه کردهاند. بنابراین باید تکرار کرد که اگر اولی همۀ مولدان را در محل کار برای مدیریت وسایل تولید متحد میکند، دومی ارگانی سیاسی است که کمونیست های اقتدارگر (اتوریتر) به وسیله آن میخواهند اعمال قدرت کنند. از نظر ما شورا باید [اتحاد] کار تعاونی آزاد و هماهنگ شده برای تولید خواروبار و وسایل لازم برای جامعه باشد. از ما دور باد که از پیش شکل ثابتی از نهادی که باید روابط بین مردم را تنظیم کند تحمیل نمائیم: ما این کار را به انقلاب اجتماعی وا می گذاریم که راه را فارغ از شِماهائی که این یا آن حزب ترسیم میکند بگشاید». او سپس میافزاید: «ما به اینکه چرا فکر میکنیم سیستم سوویت ها و عملکردهای آن را بدان گونه که سوسیالیست ها خواهانش هستند و انترناسیونال سوم تأئیدشان کرده نمیتوانیم بپذیریم، برنمیگردیم. به این نکته توجه کنیم که شورای سیاسی تحمل خواهد شد اما به هیچ صورتی نباید در فعالیت های شورای کارخانه دخالت کند. در این مورد ما کاملاً مخالفیم که روبناهاى سیاسی باید سازمان های تولید را به وجود آورند و آنها را در مدار دولت قرار دهند، حتی اگر دولت سوسیالیستی باشد». (٥٤)
چند نکته در اینجا قابل توجه است:
1 ـ اختلاف بین درک کمونیستی و درک آنارشیستی از شورا و مخالفت سرسختانه این آخری با قدرت شوراها و حکومت شورائی.
2 ـ اینکه حتی درکِ آنارشیستی مانند گارینو از این اختلاف، از درک حکمت و امثال او، روشن تر است؛ او این اختلاف را درک میکرد و حکمت در این باره دچار سردرگمی بود و دیگران را نیز بدان دچار میکرد!
اینکه حکمت میگوید شورا آلترناتیو کمونیستی است، هرچند آنارشیست ها هم آن را بیان کردهاند، نشان میدهد که او تفاوت بین درک آنارشیستی و کمونیستی از شورا (و کمیته کارخانه) را نفهمیده است.
سندیکا سازمان صنعتی کارگران مزدی است (در اینجا صنعت را در مفهوم وسیع کلمه به کار میبریم که شامل خدمات هم میشود) که وظیفۀ آن مبارزۀ اقتصادی و اجتماعی کارگران و دفاع از منافع مادی و معنوی کارگران صنعت مورد نظر، بهبود شرایط کار، مقابله در برابر تعرضات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کارفرمایان و دولت، مبارزه با رقابت در میان کارگران و غیره است. سندیکا با آنکه مهم ترین عرصۀ مبارزاتش عرصۀ اقتصادی و اجتماعی است، اما از نظر سیاسی خنثی نیست و چنانکه گفتیم نه تنها درمقابل تعرضات و فشارهای اقتصادی کارفرمایان و دولت مقاومت میکند، بلکه با سیاست های آنها هم وارد درگیری میشود (مثال مبارزه سندیکاها با سیاست میلیتاریستی دولت های سرمایهداری، مبارزه برای دادن اوراق هویت و برسمیت شناختن قانون سکونت، کار و حقوق کارگران مهاجر، همبستگی با کارگران در نقاط مختلف جهان، مبارزه با تبعیض های نژادی، جنسی و غیره و غیره).
هیچ چیز مانع از آن نیست که یک سندیکای کارگری از مبارزۀ دانشجوئی یا مبارزۀ معلمان، یا مبارزۀ زنان، یا مبارزۀ بی مسکنان، یا مبارزۀ «مهاجران غیر قانونی» برای قانونی شدن وضعیت اقامت و کارشان و غیره حمایت کند (و موارد زیادی وجود دارد که چنین حمایت هائی صورت میگیرد). بنابراین: اولاً) سندیکا و شورا (و نیز کمیتۀ کارخانه) در حوزههای مختلف فعالیت میکنند، پس آلترناتیو یکدیگر نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند و تز آلترناتیو یکدیگر بودن آنها تزی است در خدمت ایجاد تفرقه در جنبش کارگری.
ثانیاً) شورا و کمیته کارخانه (و نیز سازمان سراسری تنظیم اجتماعی تولید که براساس مالکیت اجتماعی و مدیریت کارگری و به دست مولدانِ آزادِ متحد بنا میشود، یعنی سازمان تولید سوسیالیستی – که آن هم سازمانی کارگری است) در هر شرایطی قابل تشکیل نیستند شوراهای کارگران و کمیته های کارخانه و محل کار در وضعیت انقلابی به وجود میآیند، زیرا آنها سازمان هائیاند که وظیفۀ فوری و مقدمشان برانداختن قدرت سیاسی، قدرت دولتی بورژوازی و ایجاد دولت کارگری (در مورد شوراها) و خلع ید و کنار زدن سرمایه داران و مدیران بورژوا و کنترل و اداره تولید (در مورد کمیته های کارخانه و محل کار) است. خلع ید از سرمایه داران و مدیرانشان مستلزم به زیر سئوال بردن مالکیت بورژوایی است که خود به معنی وجود وضعیت و ذهنیت انقلابی است. پس در هر شرایطی نمیتوان شورا و کمیتۀ کارخانه (و به طریق اولی سازمان سراسری تنظیم اجتماعی تولید سوسیالیستی) را به وجود آورد.
بدینسان نه تنها آلترناتیو قرار دادن سندیکا در مقابل اینها تزی در خدمت ایجاد تفرقه در جنبش کارگری و ايجاد سردرگمی در اذهان فعالان است، بلکه «بحث تئوریک» در این باره نیز یک بحث کاذب است. در ایران «بحث تئوریکی» در مورد اینکه کارگران باید سندیکا ایجاد کنند یا شورا، به عنوان بحثی واقعی، بحثی راهگشا نمیتوانسته وجود داشته باشد و به فرض وجود چنین بحثی، هر دو طرف بازنده بودهاند! عیناً مانند بحث ترجیح چشم راست به چشم چپ یا بعکس: شرکتکنندگان در چنین «بحثی» هر دو بازنده اند یکی چشم راست را از دست میدهد و دیگری چشم چپ را! حکمت خود و تشکیلاتش را برندۀ این «بحث» میداند، به یک معنی درست میگوید، اگر این بُرد را بُرد بی تشکیلاتی، بُرد سازمان شکنی بدانیم. اما برندۀ اصلی این «بحث» و این «جدال» کس دیگری است، برنده اصلی آن رژیم جمهوری اسلامی است که با تشکیل «شورا»های اسلامی کار، هر تشکل مستقل کارگری (مستقل از کارفرما، دولت، احزاب سیاسی و نهادهای دینی) یا جوانۀ تشکیل آن را برای مدتی درهم کوبید. جدال واقعی نه جدال بین شورا و سندیکا، بلکه جدالِ بین کارگران که خواهان تشکل های خویشاند (سندیکا، حزب کارگری، شورا، کمیته کارخانه، سازمان سراسری تنظیم و برنامه ریزیِ تولید سوسیالیستی، هرکدام برحسب نیازهای مبارزاتی و وضعیت تکاملی خود جنبش کارگری) و بورژوازی و دولت بورژوائی است که دشمن همۀ این تشکل ها میباشند و ارگان سلطۀ کارفرما، دولت و پلیس را به نام شورای اسلامی بر آنها چیره کردهاند. آری، برنده عملی و بنابراین واقعی در نبرد به ضد سندیکا، جمهوری اسلامی بود و هست.
نتیجه اینکه برخلاف نظر حکمت دربارۀ «تشکل های تودهای طبقۀ کارگر» ما برآنیم که:
«این پنج نهاد یا سازمان، آفریده مبارزه طبقاتی، و محصولات تاریخی انقلابات بزرگ کارگری اند. کارائی انقلابی و بازده مثبت این نهادها مستلزم عمل براساس نکات بنیادی زیر است:
الف) هماهنگی بین این نهادها براساس اصل فرماندهی سیاست عام پرولتری واستقلال وظایف ویژۀ هریک،
ب) کنترل هر نهاد از سوی نهاد دیگر،
پ) تسلط هر نهاد بر دیگری به ایجاد نوعی دیکتاتوری بر طبقه کارگر و تودهها، و اخلال در ساختمان سوسیالیسم است.
در روند تکامل ساختمان سوسیالیسم و شکل های تازهای که مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار به خود خواهد گرفت، ممکن است نهادهای انقلابی جدیدی با اهمیت نهادهای فوق به وجود آیند که به این نهادها اضافه یا جانشین آنها شوند.» (٥٥)
جمعبندی این فصل
ما در این بحث نشان دادیم که:
- تعریف و درک حکمت از سندیکا، درک محدود صنفی، شبیه درک و تعریف حزب توده از سندیکاست و در مواردی از آن هم عقب مانده تر است.
- تعریف حکمت از شورا تعریفی است: الف) التقاطی (چون وظائف شورا، کمیته کارخانه و محل کار و سندیکا را به صورت آش درهم جوشی مخلوط میکند)، ب) مجرد و متافیزیکى (چون نه به محتوای ویژه هریک از این سازمان ها توجه دارد و نه به شرایط تشکیل آنها)، پ) تبلیغ بیسازمانی است (چون آنچه به طور مشخص مورد تکیه اوست، مجمع عمومیای است که حتی نخست لازم نیست «منظم» باشد، تشکیلاتی جبری است نه داوطلبانه، حق عضویت احتیاج ندارد، وظایف اعضا معلوم نیست، روشن نیست زیر ساخت فنی و تشکیلاتی آن بدون منابع مالی چگونه بوجود میآید و غیره).
- به طور عوامفریبانه بر«دموکراسی مستقیم» در شوراها تکیه میکند در حالی که این دموکراسی مستقیم تنها در شوراهای پایه او وجود دارد و بقیۀ دموکراسی براساس نمایندگی و یا دموکراسی غیر مستقیم است (این دقیقاً یکی از ایرادهای کائوتسکی به شوراها بود و پاسخ لنین به او این نبود که نه، این دموکراسی مستقیم است! بلکه این بود که آری دموکراسی غیر مستقیم است ولی دموکراسی کارگری است و نه بورژوایی، و آنچه در نظام دموکراسی بورژوائی وجود دارد دموکراسی مبتنی بر نمایندگی یعنی دموکراسی غیر مستقیم بورژوائی است! – مدت کوتاهی بعد از نوشتههای مربوط به شورا و سندیکا حکمت اصولاً هرگونه دموکراسی را تخطئه میکند و این بحث فصل دیگری از این کتاب است.)
- طرح بحث کاذب «آلترناتیو شورا» در مقابل «آلترناتیو سندیکا»، در حالی که سندیکا و شورا هر دو برای جنبش کارگری و مبارزۀ طبقاتی ضروری اند و هرگونه «ترجیح» و آلترناتیوسازی بین آنها از نظر عملی یا به معنی ایجاد تفرقه است (بین طبقۀ کارگر به طور کلی زیرا این ایده میتواند طبقۀ کارگر را برای ایجاد این یا آن نهاد به دو بخش تقسیم کند و به طور مشخص در زمانی که هر دوی این سازمان ها وجود داشته باشند وعمل کنند) یا به معنی ایجاد بحث کاذب و سردرگم کنندهای است (در شرایطی که کارگران باید سندیکاها را به وجود آورند شرایط تشکیل شورا به وجود نیامده است – یا شرایطی که شورا وجود دارد و با تشکیل سندیکا یا ادامه حیات آن مخالفت میشود که باز هم غلط است). از نظر تئوریک چنین بحثی متافیزیکی و یکجانبه نگرانه است زیرا نه به محتوا و شرایط تشکیل سازمان ها توجه دارد، نه به تنوع ضروری آنها (تنگ نظری تئوریک و سیاسی او مانع از آن میشود که توجه کند هم این میتواند باشد و هم آن، و وجود آنها منافاتی با هم ندارند و دشمنی با هم ندارند – همان گونه که در تاریخ واقعی نداشتند – مگر اینکه «احزابی» مانند «حزب کمونیست کارگری» دشمنی بین آنان به وجود آورند).
- بیتوجهی به سیاست و تکیه اصلی بر شکل، ما نشان دادیم که هم سندیکا، هم شورا، هم حزب، هم کمیتههای کارخانه و هم هر سازمان دیگر طبقۀ کارگر میتواند رفرمیست، آنارشیست و غیره باشد، میتواند انواع انحراف های بورژوایی داشته باشد، میتواند زیرنفوذ جریان های دینی یا ناسیونالیستی قرار گیرد و غیره. این امر بسیار بیش از آنکه به شکل تشکیلاتی مربوط باشد به سیاست حاکم بر جنبش کارگری، به جریان ها یا «گرایش ها»ی موجود در جنبش کارگری مربوط است. اگر جریان غالب رفرمیستی باشد هم حزب، هم سندیکا و هم شورا رفرمیستی خواهند بود، حتی به طور دقیقتر بگوئیم اگر جریان غالب رفرمیستی هم نباشد باز جریان رفرمیستی به طور غیر غالب در حزب، سندیکا، شورا و غیره وجود خواهد داشت. همین امرعیناً دربارۀ جریان آنارشیستی صادق است که اگر غالب باشد یا نیرومند، هم بر سندیکاها حاکم میشود، هم بر شوراها، هم بر حزب و غیره و یا به صورت جریان مغلوب باز در درون اینها به حیات خود ادامه میدهد.
اینکه بگوئیم مثلاً شورا آلترناتیو کمونیستی و سندیکا آلترناتیو رفرمیستی است، غیر از اینکه غلط است خوشخیالانه هم هست! در همۀ این سازمان ها (به شرط سطحی از رشد و مبارزه) هم جریان کمونیستی، هم جریان آنارشیستی و هم جریان رفرمیستی وجود خواهند داشت و مبارزه بین آنها دائمی است.
- برخورد اپورتونیستی و توتالیتاریستی به اتحادیههای موجوداست:
حکمت ضمن رد اتحادیه، همچون نهادی رفرمیستی و محافظهکارانه، میگوید ما به کارگران در تشکیل اتحادیهها کمک میکنیم یا اینکه در اتحادیههای مستقل شرکت میکنیم و میکوشیم رهبری آنها را به دست گیریم یا اینکه در مواردی «رأساً» به تشکیل اتحادیهها میپردازیم و غیره.
اولاً) این برخورد اپورتونیستی است زیرا اگر اتحادیه نهادی رفرمیستی و محافظهکارانه باشد نباید رأساً آن را ایجاد کرد! ثانیاً) این برخوردی است در جهت انحلال سندیکاها و جذب آنها به شوراهای مورد نظرِ «حزب»: برخورد حکمت به سازمان کارگری برخوردی توتالیتری است: شورا همۀ کارها و اختیارات و همۀ صحنههای مبارزه (اقتصادی و سیاسی و احتمالاً نظامی و غیره) را در دست می گیرد و سندیکاها را نیز به تشکیلات خود جذب میکند. حکمت این را پنهان نمیکند که سیاستش در مورد سندیکاها، ادغام آنها در شوراست). ما دیدیم که در روسیه پس از انقلاب اکتبر چنین سیاستی وجود داشت که میخواست سندیکا را در دستگاه دولتی (یعنی شوراها) ادغام کند. حکمت از پیش از انقلاب به استقبال چنین سیاستی میرود، در دید حکمت و در جامعۀ مورد نظر او سندیکا وجود ندارد، همان گونه که طرفداران دولتی شدن سندیکا در روسیه پس از انقلاب اکتبر چنین دیدی داشتند.
- حکمت با تأکید بر اینکه کار مخفی تنها مربوط به حزب است و کار سازمان های تودهای کارگری صرفاً کار علنی است، بازهم دید یکجانبه و در همان حال ناشی از عدم آشنائی خود را با شرایط واقعی فعالیت و مبارزه در کشوری مثل ایران نشان میدهد. کار علنی و غیر علنی، کار قانونی و غیرقانونی مربوط به همۀ سازمان های کارگری در دوران پیش از انقلاب است و محروم کردن کارگران از هر جنبه (یعنی کار علنی یا غیر علنی، قانونی یا غیر قانونی) در هر کدام از سازمان ها (حزب، سندیکا، شورا و کمیته کارخانه) لطمه زدن به جنبش کارگری و محدود کردن آن است. حزب نباید خود را از کار قانونی برای همیشه معاف بداند در حالی که به هیچ رو نباید ساختار اصلی غیر قانونی خود را حتی در شرایط دموکراتیک پیش از انقلاب کارگری – از میان ببرد. سندیکا با آنکه اساساً کار علنی میکند، اما این کار علنی محدود به قانون نیست، ضمن آنکه باید از قانون هم تا آنجا که ممکن است برای پیشبرد کارش بهره ببرد. سندیکا هم در شرایط حکومت های ارتجاعی به رغم علنی بودن باید برخی جنبههای کار غیر علنی، نیمه مخفی یا مخفی را بکار برد (صندوق های اعتصاب، کمیتههای اعتصاب، ارتباطات و هماهنگی های مربوط به اعتصاب و تظاهرات و غیره). تأکید حکمت بر کار صرفاً علنی سازمان های کارگری انحلالطلبانه و سازمان شکنانه است.
- به طور کلی تقدیس هر یک از تشکل های کارگری (حزب، سندیکا، شورا، کمیتههای کارخانه و محل کار) و تأکید یکجانبه برآن و منحصر کردن فعالیت بدان به یک انحراف بزرگ در جنبش کارگری میانجامد (حکومت حزبی یا دیکتاتوری حزبی، آنارشیسم، آنارکوسندیکالیسم، سوسیالیسم دولتی و غیره).
- حکمت با دید یکجانبه در مورد سازمان های کارگری، با ایجاد آلترناتیو مصنوعی شورا/ سندیکا، با تقدیس شورا، با تکیه یکجانبه بر کار علنی سازمان های کارگری، با بیتوجهی به سیاست و تکیه یک جانبه بر شکل سازمانی، با تلنبار کردن همۀ وظایف و همۀ مبارزات در شورا، با ایجاد جنگ مصنوعی شورا و سندیکا، و با تلاش برای انحلال سندیکا در شوراهای بیشکل و بیسازمان خود، در تئوری و در عمل در جهت چیزی جز درهم شکستن سازمان های کارگری عمل نمیکند.
پانوشت ها
(١)- در اين قطعنامه آمده است:
«كنگره همچنين بر نقش مجمع عمومى هم به عنوان تجمع هدفمند و آگاهانه براى تصميم گيرى و اعمال اراده جمعى كارگران در مبارزات جارى و هم به عنوان نطفه و پايۀ شوراهاى قدرتمند كارگرى و جنبش شورائى تكيه مى كند. برپائى و دامن زدن به جنبش وسيع مجامع عمومى در كارخانه ها و مراكز توليدى فورى ترين اقدام همۀ كارگران و رهبران اعتراضات كارگرى براى ممكن كردن پيشروى طبقۀ كارگر است.»
(٢)- حكمت، «تشكل هاى توده اى طبقۀ كارگر»، گفتگو با نشريه «كمونيست» شماره ٣٧. و «بسوى سوسياليسم»، دورۀ دوم، شمارۀ سوم، ص ٣٢٠ تا ٣٥٥.
(٣)- حكمت، «باز هم در بارۀ شوراها»، «به سوى سوسياليسم»، دورۀ دوم، شمارۀ سوم، مهرماه ١٣٦٨، صفحات ٢٩٥ تا ٣٠٩.
(٤)- همانجا.
(٥)- همانجا.
در برخى جاهاى اين نوشتۀ حكمت واژه «رشته» و در برخى موارد «رسته» آمده است. واژه رسته در زبان فارسى معادل واژۀ état فرانسوى estate انگليسى است كه ناظر بر گروه هاى متمايز اجتماعى در جامعۀ فئودالى است كه داراى امتيازات موروثى يا اعطائى (از جانب شاه) بودند و يا هيچ امتيازى نداشتند (مانند روحانيان، اشراف و رستۀ سوم در فرانسه). رسته هيچ ربطى به سنديكا ندارد مگر اينكه برخى امتيازات را كه شاهان و يا حاكمان محلى به برخى سازمان ها يا انجمن هاى پيشه وران يا بازرگانان مى دادند و در واقع اين انجمن ها را به رسميت مى شناختند به اين اعتبار سنديكا بدانيم! شايد واقعاً به كار بردن اصطلاح «رسته» اشتباه تايپى بوده باشد!
(٦)- رجوع كنيد به: www.wikipedia.org/wiki/trade-union
(٧)- حكمت، «باز هم در بارۀ شورا»
(٨)- حكمت، «تشكل هاى توده اى طبقۀ كارگر». هر دو نقل قول در اين پاراگراف از همين مصاحبه است.
(٩)- اين ديدگاه كه پس از انقلاب كارگرى، اتحاديه ها به جزئى از دولت كارگرى تبديل مى شوند، تنها به تروتسكى، بوخارين و همفكران آنان در حزب بلشويك خلاصه نمى شد، بلكه موضع بيشتر احزاب و فعالان جنبش كارگرى و كمونيستى در آن زمان بود. مثلاً در بخش ٧ مقاله گئوركى ديميتروف زير عنوان «وظايف اتحاديه ها» (كه نخستين بار در «كتابخانه اتحاديه كارگرى كمونيستى» در فوريه سال ١٩٢٠ منتشر شد) چنين مى خوانيم:
نمونۀ روسيۀ شوروى كه در آن پرولتاريا اكنون يكسال و نيم است كه ديكتاتورى خود را اعمال مى كند و در حال به عمل درآوردن ساختمان سوسياليستى است به روشنى نشان داده است كه نقش تاريخى اتحاديه ها پايان نيافته و با پيروزى پرولتاريا از طريق انقلاب و تسخير قدرت سياسى، كار اتحاديه ها تمام نشده است. بعكس، دقيقاً در اين دورۀ گذار ديكتاتورى پرولتاريا – از سرنگونى سرمايه دارى تا فرا رسيدن كمونيسم- اتحاديه ها بايد نقشى به همان اندازه مهم [كه پيش از انقلاب داشتند] برعهده گيرند. البته آنان ديگر سازمان های پرولتاريا به ضد استثمار سرمايه داری نيستند زيرا سرمايه داران از توليد حذف شده اند و يا در نظام ديكتاتوری پرولتاريا مطلقاً بی زيان گشته اند.
درست است كه در دوران گذار، اتحاديه ها هنوز به دفاع از كارگران ادامه می دهند اما ديگر نه از طريق اعتصاب ها، بلكه با نفوذ سازمانيافته در قدرت شورائی اين كار را به انجام می رسانند. چنانكه گوئی اتحاديه های كارگری همراه با پرولتاريا به قدرت دست يافته اند يعنی بخشی از حكومت، ارگانی از حكومت شوروی شده اند.» (همۀ تأكيدها از اصل است. مقاله ديميتروف در سايت www.marxists.org قابل دسترسی است).
ديميتروف سپس از نقش اتحاديه ها در مورد توزيع نيروی كار در شاخه های مختلف توليدی (در انطباق با نقشۀ عمومی دولت شورائی برای كل اقتصاد كشور)، مسایل مربوط به مزدها و شرایط كار كارگران، انضباط كاری و تلاش برای دستيابی به حداكثر بارآوری كار سخن می گويد. او همچنين بر نقش اتحاديه ها در تنظيم قوانين، تثبيت مزد، ساعات كار، شرایط بهداشتی، مقابله با سوانح كار، بيماری و سالخوردگی و كاربرد اين قوانين در عمل تأكيد می ورزد. مراقبت از آموزش عمومی و حرفه ای كارگران، مسئوليت سازماندهی كنترل كارگری از نظر ديميتروف تا سوسياليزاسيون كامل و در دست گرفتن كامل سازماندهی و مديريت توليد و كل زندگی اقتصادی در پيوند با ارگان های قدرت شورائی و ديگر ارگان های اقتصادی از سوی اتحاديه ها، جنبه ديگر نقش و وظایف آنها را رقم می زند.
با آنكه ديميتروف به درستی بر وجود و نقش اتحاديه های كارگری پس از انقلاب تأكيد می كند، اما چند نكته در ديدگاه او قابل تأمل است.
١ – به پايان رسيدن تضاد كار و سرمايه پس از تسخير قدرت دولتی به دست پرولتاريا.
٢ – حذف اعتصاب از فعاليت عملی اتحاديه ها.
٣ – تبديل شدن اتحاديه ها به بخشی از ارگان قدرت دولتی.
٤ – نقش اساسی اتحاديه ها در انضباط كار و به حداكثر رساندن بارآوری كار(نقشی كه اساساً بر عهده كميته های كارگری – به عنوان مديران توليد- است و نه اتحاديه ها كه ارگان مبارزۀ تودۀ طبقه كارگراند).
هرچند ديميتروف بر آن است كه در دوران گذار اتحاديه ها بايد وظيفۀ دفاع از كارگران در زمينۀ مسایلی چون مزد، ساعات كار روزانه، حق بازرسی شرایط كار و توافق بر كيفيت آن، بيمه های مربوط به سوانح كار، بيماری، سالخوردگی و غيره را به عهده داشته باشند و نيز بر آموزش كارگران تأكيد می كند، اما وجود و عملكرد ديدگاه ها، روش ها و وظایف مربوط به چهار مسألۀ بالا در عمل و در سير مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار (كه او آن را ناديده می گيرد يا بدان بسيار كم بها می دهد) مانع تحقق موارد مثبتی می شوند كه او همچون وظيفه برای اتحاديه قائل است، يا آنها را فرعی و كم اثر می كند و يا به طور كلی در جهت اين چهار مسأله شكل می دهد؛ همان گونه كه از سال ١٩٢٨ به بعد در شوروی رخ داد، و نيز بايد در نظر داشت كه دگرديسی بوروكراتيك اتحاديه ها در شوروی پس از بوروكراتيزه شدن مديريت كارخانه ها، شوراها و دستگاه حزب صورت گرفت و نه مقدم بر آنها.
(١٠)- استالين، مجموعۀ آثار، ترجمه انگليسی، مسكو، ١٩٥٥، جلد ١٢ ص ٣٢١/٣٢٠.
(١١)- همانجا ص ٣٤٢/٣٤١.
(١٢)- خوانندگان علاقه مند به آگاهی از مسایل مربوط به اتحاديه های كارگری در روسيه پس از انقلاب اكتبر، می توانند از جمله آثار زير را مطالعه كنند: «تاريخ روسيۀ شوروی» نوشته مورخ انگليسی ای اچ كار، ترجمۀ نجف دريابندری، جلد ٢ «انقلاب بلشويكی» ، بخش «كار و اتحاديه های كارگری» صفحات ٢٣٤ تا ٢٦٨، اين نوشته حاوی اطلاعات با ارزشی در اين باره است. يكی از منابع ديگر، كتاب «مبارزه طبقاتی در اتحاد شوروی دورۀ اول ١٩٢٣ – ١٩١٧» نوشتۀ شارل بتلهايم، ترجمۀ خسرو مردم دوست، انتشارات پژواك، تيرماه ١٣٥٨، فصل سوم بخش ٢، «سال ١٩٢٠ و بحران حزب» در صفحات ٤٧٩ تا ٤٩٠ است. آثار زير از لنين نيز موضع او را دربارۀ اتحاديه های كارگری نشان می دهد: «سنديكاها، وضعيت كنونی و اشتباهات تروتسكی». «دربارۀ نقش و وظایف اتحاديه ها در شرایط سياست اقتصادی نوين» ، منتخب يكجلدی، ترجمۀ محمد پورهرمزان، صفحات ٨٢٨ تا ٨٣٣. «باز هم در بارۀ سنديكاها، وضعيت كنونی و اشتباهات تروتسكی و بوخارين».
(١٣)- منبع آمارها و اطلاعات: بتلهايم، «مبارزه طبقاتي در اتحاد شوروی دوره اول ١٩٢٣-١٩١٧» انتشارات سوی/ ماسپرو، پاريس، ١٩٧٤ص ٦٣. لنين در «چپ روی، بيماری كودكی كمونيسم» می گويد در نخستين كنگره سراسری شوراها در روسيه، بلشويك ها ١٣% آرا را داشتند و SR ها و منشویك ها در اكثريت بودند و در دومين كنگره شوراها (٢٥ اكتبر) بلشويك ها ٥١% آرا را داشتند.
(١٤)- منبع آمارها و اطلاعات: آندره و دوری پرودمو، «اسپارتاكيست ها و كمون برلن، ١٩١٩- ١٩١٨»، انتشارات اسپارتاكوس، پاريس ١٩٧٧، ص ٢٥.
(١٥)- لنين نسبتاً به تفصيل از امكان بروز انحرافات در شوراها، از نفوذ افكار، گرايشها و عناصر بورژوائی و خرده بورژوائی به درون انها، از شكل گيری ويژگيهای منفي پارلمانتاريستی در شوراها، از امكان ايجاد امتيازها، مقام ها و غيره در «چپ روی، بيماری كودكی كمونيسم» سخن می گويد. او می خواهد «كمونيست های چپ» و به طور كلی خوانندگان نوشتۀ خود و همۀ فعالان را از ديد پرستش شوراها و غلو و مبالغه در بارۀ فضایل آنها . نديدن امكان انحراف در آنها برحذر دارد.
(١٦) آنتون پانه کوک (١٩٦١-١٨٧٣)، سوسیال دموکرات هلندی که در سال های نخست دهۀ بیستم تا جنگ اول در حزب سوسیال دموکرات آلمان فعالیت داشت. در جریان جنگ جهانی اول با مواضع سوسیال شووینیستی احزاب سوسیال دموکرات مخالف بود و مانند لنین، روزا لوکزامبورگ و غیره جزء جریان انترناسیونالیستی محسوب می شد. او سپس به هلند برگشت و نشریه ای به نام «تریبون» را اداره می کرد. پس از انقلاب اکتبر و انقلاب آلمان (١٩١٨) موضع کمونیست «چپ» داشت، بویژه به هنگام تشکیل حزب کمونیست آلمان و پس از آن و مشخصا هنگام اخراج بخشی از این حزب که نام «حزب کمونیست کارگری آلمان» بر خود نهاد، به این بخش نزدیک بود. او از جمله کسانی است که لنین در «چپ روی، بیماری کودکی کمونیسم» زیر عنوان «تریبونیست» و «هارپر» (اسامی مستعار پانه کوک) مورد انتقاد قرار می دهد. پانه کوک از مواضع گورتر (از رهبران «حزب کمونیست کارگری آلمان» - ١٩٢٠) به ضد لنین حمایت می کرد و مانند او به اتحادیه ها نظری منفی داشت. او سپس نقدهائی بر نوشته های سیاسی و فلسفی لنین (مشخصا «ماتریالیسم و امپریو کریتی سیسم») نوشت. همجنین نوشته هائی در مورد سندیکا و حزب و طبقه از او وجود دارد. مهم ترین نوشتۀ او «شوراهای کارگری» است که به برخی از تزهای اصلی آن اشاره خواهیم کرد.
(١٧) رجوع کنید به: Kurasje council Communist, Archives
(١٨) رجوع کنید به منبع: www.lefut-dis.nl/f/kapd/١٩٢٠f.htm
(١٩) این مقاله تروتسکی را در سایت www.marxists.org می توان یافت.
(٢٠) ب. پره و ژ. مونیس، «سندیکاها ضد انقلاب»، انتشارات اریک لوسفلد، لو ترن وگ، پاریس ١٩٦٨
(٢١) منبع: www.marxists.org/archive/gorter/١٩٢٠/open-letter
(٢٢) «سازمان عمومی کارگران»، سازمان توده ای مورد ادعای گورتر در بالاترین حد تکامل خود حدود ٢٠٠ تا ٣٠٠ هزار عضو داشت، در حالی که در همان زمان کارگران آلمان بالغ بر ٢٠ میلیون نفر بودند. این سازمان بعد از سال ١٩٣٣ اساسا از بین رفت.
(جدول زیر تعداد کارگران زن و مرد عضو اتحادیه ها را در سال های ١٩١٨ تا ١٩٢٠ در آلمان نشان می دهد:
سال |
تعدا کل کارگران عضو اتحادیه ها |
تعداد زنان کارگر عضو اتحادیه ها |
١٩١٨ |
٢٣٦٦٠١٢ |
٦٦٦٣٩٢ |
١٩١٩ |
٧٣٣٧٤٧٧ |
١٧٣٣٧٠٥ |
١٩٢٠ |
٨٠٢٥٣٨٢ |
١٦٩٧٩٣٩ |
منبع: جیکوب والچر، «اتحادیه های کارگری آلمان در ١٩٢٠». این نوشته را در نشانی اینترنتی زیر می توان یافت:
https://www.marxists.org/archive/walcher/١٩٢١/١١/germantus.htm
داده های بالا نشان می دهند که «سازمان عمومی کارگران » مورد نظر «حزب کمونیست کارگری آلمان» در اوج شکوفائی خود کمتر از ٤% کارگران متشکل آلمان را در بر می گرفت (٣٠٠ هزار نفر در مقابل بیش از ٨ میلیون نفر). اگر کارگران متشکل را نسبت به کل جمعیت طبقۀ کارگر در نظر بگیریم،« سازمان عمومی کارگران» بین ١ تا ١.٥% کل کارگران و اتحادیه های دیگر بیش از ٤٠% کارگران آلمان را متشکل کرده بودند. این نشان می دهد که «حزب کمونیست کارگری آلمان» و اتحادیۀ مورد نظراو یعنی «سازمان عمومی کارگران»، سازمانی که این حزب کارگران را به ترک اتحادیه ها و پیوستن به آن دعوت می کرد، نفوذ ناچیزی در میان کارگران آلمان داشتند.)
توضیح: مطالب داخل پرانتز و آمارهای مربوط به تعداد کارگران و اتحادیه های آلمان در فاصلۀ سال های ١٩١٨ تا ١٩٢٠ در متن نقد کمونیسم کارگری حکمت که در مهرماه ١٣٨٤ منتشر شد، وجود نداشتند. این مطالب در ٣٠ آذر ١٤٠٠ اضافه شده اند. (سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته)
(٢٣) گورتر، ضد انقلابی بودن سندیکاها را فقظ شامل رهبران رهبران نمی داند بلکه آن را به اعضا هم تعمیم می دهد (رجوع کنید به «نامۀ سرگشاده به رفیق لنین»).
(٢٤) مثلا در نهم ژانویۀ ١٩١٧ بلشویک ها فراخوان اعتصاب سیاسی دادند. کارگران پتروگراد، مسکو و دیگر شهرها به این فراخوان پاسخ مثبت دادند که با گردهمائی ها و تظاهرات سیاسی همراه بود. تزار با گلوله باران و سرکوب وسیع کارگران و سندیکاها با آن مقابله کرد. از صد سندیکای موجود در سال ١٩١٦ تنها بیست سندیکا در فوریۀ ١٩١٧ باقی مانده بودند. در تابستان ١٩١٧ سندیکاها موفق به کسب افزایش حقوق کارگران شدند (هرچند افزایش سریع قیمت ها آن را خنثی کرد). در ماه اوت ١٩١٧ سندیکاها در مقابل شورش کورنیلف به مقاومت دست زدند.
سندیکاهای روسیه مانند شوراهای کارگران در ماه های پس از انقلاب فوریه تا حدود نسبتا قابل ملاحظه ای زیر نفوذ منشویک ها بودند، اما این وضع از ماه های اوت، سپتامبر و اکتبر دگرگون شد و مثلا در ماه های سپتامبر و اکتبر اعتصاب های بزرگی در منطقۀ صنعتی مرکز برای قراردادهای جمعی و افزایش حقوق رخ داد که ٣٠٠ هزار کارگر در آنها شرکت داشتند. (اطلاعات بالا از کتاب «سندیکاهای شوروی، نقش، وظایف و حقوق» نوشتۀ م. باگلائیف ترجمۀ فرانسوی، انتشارات پروگرس ١٩٨٣، صفحات ١٢ تا ١٥ نقل شده اند.)
(٢٥) حکمت، «بازهم دربارۀ شوراها»، در «به سوی سوسیالیسم»، دورۀ دوم، شمارۀ سوم ، صفحات ٣٠٨-٣٠٧ .
(٢٦) آمار وزارت کار آمریکا، رجوع کنید به:
www.lbs.gov/opub/cwc/cm٢٠٠٣٠١٢arop١.htm
(٢٧) همان منبع
(٢٨) منبع آمار: جرالد فریدمن، دانشگاه ماساچوست، امهست، «اتحادیه های کارگری در ایالات متحده»، رجوع کنید به:
www.eh.net/encyclopedia/?article=fridman.unions.us
(٢٩) ر. ک. به: cep.lse.ac.uk/pubs/download/dp٠٤٩٣.pdf
مقالۀ David Metcalf آوریل ٢٠٠١، زیر عنوان «اتحادیه های بریتانیا انحلال یا تجدید حیات، نگاهی مجدد» از اتشارات «مرکز کارآئی اقتصادی، مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن».
(٣٠) حکمت، «بازهم دربارۀ شوراها»، در «به سوی سوسیالیسم»، دورۀ دوم، شمارۀ سوم ، مهرماه ١٣٦٨، صفحه ٣٠٨
(٣١)- ر. ک. به: http//multitudes.samizdat.net/article.php٣?.id-article=١٠٤٧
(٣٢)- ر.ک به : http://increvablesanarchistes.org/articles/١٩٨١-٢٠٠١/١٩٨٦-coordinations.htm
(٣٣)- رولاند ترامپه؛ «وضعیت سندیکالیسم در فرانسه در سال ١٩٩٦».
این مقاله با نشانی اینترنتی زیر قابل دسترسی است: www.grep-mp.org/cycles/liberalisme/situation-syndicalisme.htm
(٣٤)- حکمت، «قطنامه دربارۀ تشکلهای تودهای طبقۀ کارگر»، در «بسوی سوسیالیسم»، دوره دوم، شمارۀ سوم، مهرماه ١٣٦٨، ص ٣١٥-٣١٤.
(٣٥)- ما در جای دیگر این کتاب نشان دادیم که بینش متافیزیکی حکمت مانع از آن میشود که حق و وظیفه را با هم ببیند و همواره از حقوق (به عنوان پدیدههائی مستقل نه فقط از مبانی اقتصادی، بلکه همچنین از وظیفۀ افراد) دم میزند.
(٣٦)- ما در دنبالۀ این بحث نشان خواهیم داد که برخلاف تصور حکمت مُهر انقلابی بودن بر پیشانی شورا زده نشده؛ شوراها، انقلابی مادرزاد نیستند، بلکه مانند سندیکاها میتوانند زیرنفوذ احزاب رفرمیست و یا آنارشیست درآیند. در شوراهای روسیه و آلمان به خوبی شاهد این موارد هستیم.
(٣٧)- شورا نه تنها یک نهاد کارگری، بلکه در عین حال نوعی از نظام سیاسی است که با روند تاریخی مبارزۀ طبقۀ کارگر برای رهائی خود متناسب است. شورا به عنوان نظام سیاسی به هیچ وجه منحصراً یک نظام پرولتری نیست، بلکه در مرحلهای معین از تاریخِ برخی از کشورهائی که در آنها طبقۀ کارگر هنوز به وجود نیامده بود میشد از نظام شورائی سخن گفت. در همین راستاست که لنین نوشت: «... اکنون یکی از وظایف ما عبارت است از اندیشیدن به چگونگی شالودهریزی سازماندهی جنبش شورائی در کشورهای غیر سرمایهداری. تشکیل شوراها در چنین ممالکی امکانپذیر است؛ شوراهای آنجا، نه شوراهای کارگری، بلکه شوراهای دهقانی و یا زحمتکشان خواهد بود» (لنین، آثار، ج ٣١، باکو آذر نشر، ١٩٥٢، ص ٢٣٠. به نقل از ترجمه فارسی کتاب «پیدایش حزب کمونیست ایران، فعالیت سازمانهای سوسیال دموکرات در ایران» نوشته ابراهیم اف (تقی شاهین) باکو ١٩٦٣ به زبان ترکی آذری).
از جمله، این سخن لنین نیز نشان میدهد که شورا نهادی است که سیاستی غیر پرولتری نیز میتواند بر آن حاکم باشد.
(٣٨)- ما قبلاً در این کتاب نشان دادیم که در «یک دنیایِ بهتر» نه کوچکترین اشارهای به «تولید اجتماعاً تنظیم شده مولدانِ آزادِ متحد با مالکیت اجتماعی و مدیریت کارگری» شده و نه از ارگانی برای تنظیم و برنامهریزی اجتماعی تولید سخنی به میان آمده است.
(٣٩)- از نظر پل ماتیک بجز جریانهائی نظیر«حزب کمونیست کارگری آلمان»، جریان کمونیسم شورائی پانه کوک، و یا مجمع اسپارتاکیست های لوگزامبورگ، همۀ احزاب کارگری دیگر، احزاب سنتی بودند.
(٤٠)- برنامۀ حزب کمونیست کارگری آلمان ١٩٢٠، پیشین.
(٤١)- همانجا.
(٤٢)- همانجا.
(٤٣)- آنتون پانه کوک، «شوراهای کارگری»، پیشین ص ٨٨.
(٤٤)- همانجا، ص٨٩.
(٤٥)- همانجا، ص٩٠/٨٩.
(٤٦)- همانجا،ص١٦٤/١٦٣.
(٤٧)- همانجا.
(٤٨)- همانجا، ص١٦٦.
(٤٩)- مارکس و ٠٠١١انگلس، «ائتلاف دموکراسی سوسیالیستی و اتحادیه بینالمللی کارگران». ر.ک به:«انترناسیونال اول، گزیدهای از اسناد منتشر شده» زیر نظر ژاک فرهمون Jacques Freymond، انتشارات موسسۀ دانشگاهی مطالعات بینالمللی ژنو، ش ٣٩، ١٩٦٢، ج ٢ صفحات ٤٧٨-٣٨٢. و نیز به : ژرژ ری بیGeorges Ribill: «مارکس/ باکونین: سوسیالیسمِ آمرانه یا سوسیالیسمِ اختیارگرا؟» اونیون ژنرال دِ دیسون، پاریس ١٩٧٥، ج ٢، صفحات ٣٤٩-١٢٥ (جیبی ١٨/١٠).
«ائتلاف دموکراسی سوسیالیستی» نام سازمانی بود که باکونین به ضد بینالملل اول تأسیس کرده بود.
(٥٠)- پل ماتیک، «کمونیسم شورائی» (١٩٣٩)، فصلی از کتاب «کمونیسم ضد بلشویکی» از آرشیو Kurasje (ر.ک به: www.marxists.org).
(٥١)- سیلویا پانکهورست، «کمونیسم در مقابل رفرم»، ١٠ مارس ١٩٢٣. این سند در سایت www.marxists.org قابل دسترسی است.
(٥٢)- همانجا.
(٥٣)- از مقدمۀ «آنارشیست ها و کمونیست ها در جنبش های شورائی در تورینو». این سند را در سایت های زیر میتوان یافت:
http://kropot.free.fr/masini-conseils truin.htm\
http://www.increvableasanarchites.org/articles/١٩٢٠-٣٦/italie١٩٢٠- congresanar.htm
(٥٤)- نقل شده در: ل. مرسیه وگا و و.گریفوئل، «آنارکوسندیکالیسم و سندیکالیسم انقلابی»، انتشارات اسپارتاکوس، سپتامبر ١٩٧٨، پاریس.
(٥٥)- رجوع كنيد به «طرح برنامۀ كمونيست های ايران» ، نوشته ما (سهراب شباهنگ و بهروز فرهيخته)، سال ١٣٨١، ص ٤٨/٤٧. اين نوشته در سايت «آذرخش» با آدرس زير قابل دسترسی است: www.aazarakhsh.org.
مقالات مرتبط
نوامبر ١٩١٨. تاریخی به قدمت بیش از یک قرن. اما میخواهم بنگرم، صدای اولین قدمها حاکمیت خلق را بشنوم... ادامه
میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند، حتی فاتحین موقت. تسلط ضدانقلاب و برانداختن سوسیالیسم در شوروی و... ادامه
«انگلس در نتیجه تحقیقات گسترده خویش در انگلستان، با معرفی اقتصاد بورژ وازی، نتیجه گرفت که فقط با از... ادامه
از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه
از بیانات فوق چنین بر می آید که سوسیالیزم به مثابه یک نظام اقتصادی نه تنها با دین منافات ندارد، بلکه... ادامه
آیا در افغانستان؛ واقعن چیزی به مصداق «کمونیست» و«حکومت کمونیستی» بود و میتوانست باشد؟ ادامه
این روزها که بوی خوش انقلاب در سپهر میهن ما فشانده و پراکنده شده است، جا دارد که یک بار دیگر به بازخ... ادامه
دراین زمانی که حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین مشغول دفاع ازانقلاب دربرابرضد انقلاب ودفع تها... ادامه
پیام تبریک گنادی آندریویچ زیوگانوف، صدر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست، رهبر فراکسیون حزب کمونیست در دومای... ادامه
اکنون بشریت بر لب پرتگاه رسیده است. دیگر نمی تواند در برابر بی عدالتی و ستم سرمایه داری تاب بیاورد.... ادامه
اگرچه خود مارکس به ”پایه “ و ”روبنا“ فقط در دو اثر خود اشاره کرده است (تا آنجا که من میدانم)، ”مسئل... ادامه
اخیرا «سایت نقد اقتصاد سیاسی» سلسله گفتار هایی ذیل نام «درسهای یک قرن» منتشر کرده است که عموماً به... ادامه