مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان (بخش بيست وچهارم) قسمت دوم
عبد الواحد فيضی
مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز
از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!
(1709 ـ 2018)
(بخش بيست وچهارم)
انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:
قسمت دوم
طوری که درقسمت اول اين بخش روی چگونگی تهاجم و اشغال شهرهای مهم و کليدی افغانستان، در زون های جنوب غرب ـ غرب ـ جنوب شرق ـ شرق و سرانجام پايتخت کشور توضيحات داده شد و روی عملکردهای حاکمان، فرماندهان استانها، رهبران تنظيمها و دولتمردان افغانستان مروری نقادانه صورت گرفت؛ با آنهم آگاهان سياسی را عقيده براين است که افزون براشتباهاتی که از درون، حکومت کابل را به سقوط مواجه کرد؛ علت های درونی و بيرونی ديگری نيز دارد، که روند اين سقوط را سرعت بخشيد.
عوامل داخلی:
1 ـ «گرچه مسعود آمدن حکمتيار را به کابل اهميت نداد؛ اما حکمتيار بعد ازورود به کابل غير وظيفۀ صدارت پست وزارت ماليه را هم به طرفداران خود داد و فوراً در امور اقتصادی تشبثات خويش را آغاز نمود. چاپ و حساب بانکنوت ها را می خواست تحت کنترول خود داشته باشد؛ اما مسعود به آن موقع نمی داد و آهسته ، آهسته دوباره اختلافات شان آغاز شد.
2 ـ همايون جرير[نمايندۀ با صلاحيت حزب اسلامی] با هيأتی از دولت مرکزی به مزار آمد و درملاقات با شورای هماهنگی چنين اظهار داشت: البته مامورد انتقاد شورای هماهنگی قرارداريم.
ما مجبور بوديم که بايد با يکطرف يا دولت يا طالبان متحد می شديم؛ ورنه با فشار طالبان از يکطرف که اذره و جلال آباد را گرفته ما را از شرق تحت فشار قرار می دادند و دولت هم از شمال بالای سروبی فشار می آورد. ما دربين هردو نيست و نابود می شديم. به همين خاطراز طالبان تقاضای اتحاد کرديم. آنها ما را قبول نکردند و مجبوراً به دولت آمديم و حال به صفت نمايندۀ دولت تقاضا می کنيم،
هر وزارت را که جنبش ملی اسلامی و حزب وحدت اسلامی می خواهند از طرف دولت برای شان داده می شود.
رهبر جنبش تقاضا کرد، وزارت دفاع برای جنبش داده شود. جرير در ابتدا قبول کرد. اما با رفتن هيأت به کابل، حزب اسلامی پست وزارت دفاع را به خود اختصاص داده وحيد الله سباوون را به صفت وزير دفاع تعيين نمود.
حکمتيار با تعيين وزير دفاع اختلاف ديگری با مسعود پيدا کرد. زيرا وزير دفاع خواستار مداخله در امور وزارت دفاع می شود و می خواهد از قطعات مرکزی ديدن نمايد؛ تقاضا می نمايد که سلاح های ثقيل به وزارت دفاع تسليم داده شود.
اين موضوع کشيدگی های ديگری خلق کرد و مسعود به همه ارگانها وظيفه داد که حکمتيار حق ندارد درامور اقتصادی و نظامی مداخله نمايد.
طالبان ولسوالی [شهرک] اذره را به گفتۀ جرير که گويی از پلان آنها خبرداشته اشغال و بطرف جلال آباد به پيشروی آغاز کردند. اين پيشرفت طالبان هم حکمتيار و هم دولت را پريشان کرده هيأت ديگری را به شمول يونس قانونی و جرير به مزار فرستادند، تا جنرال دوستم را در اتحاد شان بخاطر دفع حملات طالبان در جلال آباد سهيم سازند. اما پافشاری جنرال دوستم برای گرفتن پسُت وزارت دفاع باقی بود. اين رفت و آمد ها چندين بار تکرارشد اما نتيجه نداد.
من به يونس قانونی گفتم شما از موجوديت سباوون به حيث وزير دفاع چه استفاده می بريد. چرا پست وزارت دفاع را به جنرال دوستم نمی دهيد که بيست هزار عسکر را همين امروز به طرف کابل حرکت بدهد. آب تا گلوی شما رسيده است. هنوز از جان کندن نمی ترسيد.
يونس قانونی درميدان هوايی مزار با جرير مشوره نموده حاضر شدند که وزارت دفاع را به جنرال دوستم بدهند. من ملک را صدا زدم و موضوع را با وی مشوره کردم. جنرال دوستم به تاشکند رفته بود. ملک به قانونی گفت، اين امر رسماً به امضای استاد ربانی به ما آورده شود....
اما حکمتيار به دادن پست وزارت دفاع به جنبش و دادن مواضع حاکم در سروبی به دولت برای دفاع حاضر نشد.»(14) تا آنکه نخست شهرک سروبی و به ادامه آن کابل توسط طالبان اشغال گرديد.
3 ـ «سربازان مسعود خسته شده بودند و در برخی موارد به سبب اتحاد با حزب اسلامی حکمتيار، روحيۀ خود را از دست داده بودند؛ چون حزب حکمتيار چهار سال بود که دشمن کينه توز آنها تلقی می شد....
طالبان تا اواخر سال 1996 به يک نيروی حد اقل با 30 الی 35 هزار سرباز با يک سيستم کارآمد وساختار نظامی تبديل شد. اين نيرو مجهز بود به زرهپوش، توپخانه ای قوی، يک نيروی هوايی کوچک، يک شبکۀ ارتباطاتی قوی و يک سيستم اطلاعاتی. مهارت های سازمانی و امکان لجستيکی [لوژستيکی] لازم برای گردآوری، گسترش و نگهداری يک چنين ماشين جنگی يکپارچه ای در زمان شدت خصومتها، چيزی نيست که از مدرسه های پاکستان يا قريه های افغانستان برخاسته باشد.
عوامل خارجی:
حمايت آشکار پاکستان، تأثير اساسی در گسترش طالبان و تبديل آنها به يک نيروی منطقه ای و سپس ملی داشت. شواهد هرچند پراگنده و نا کافی، حاکی از آن است، که باوجود نقش بازيگران رسمی وغير رسمی پاکستان دراين نمايش حمايت از طالبان، اساسی ترين نقش را دراين مسأله شعبۀ "آی. اس. آی" در افغانستان بر عهده داشت. اين شعبه در سه زمينۀ متمايز فعال بوده است:
ـ از نظر لجستيکی[ لوژستيکی] کمک ها شامل تسريع تأمين سوخت وسائط موتوری و هواپيماها، مهمات، قطعات يدکی و خودروهای جديد بود. با توجه به ابعاد و دامنۀ عملياتهای طالبان، مضحک است اگر تصور شود که اين تدارکات از طريق کوره راههای کوهستانی و توسط الاغ حمل شده است. اين تدارکات از طريق چند شاهراه و جاده های ديگر توسط کاروانهایی از کاميونها و با هماهنگی مقامات مرزی پاکستان به طالبان رسانيده می شد.
ـ اين حمايت لجستيکی[ لوژستيکی] با وساطت"آی. اس. آی" توسط ساير بازی گران اصلی عرصۀ شطرنج افغانستان تکميل می شد. بدون ترديد مهمترين کمک به طالبان عبارت بود از کادرهای فراوان افسران رژيم سابق که بسياری از آنها ، همچون ژنرال شهنواز تنی ساکن پاکستان، که به طالبان پيوسته بود و ماشين نظامی خود را با مهارتهای فنی حياتی دراختيار آنها قرار داده بود ـ به طالبان کمک می کردند.
اين احتمال وجود دارد که "آی. اس.آی" بخشی از فرماندهان اصلی جهادی از قبيل جلال الدين حقانی و پيروانش را تشويق به پيوستن به صفوف طالبان کرده باشد.
حقانی نيز همچون شهنواز تنی پيوندهای ديرينه با "آی. اس.آی" دارد. همچنين ارتباط های طالبان با دوستم و کمک های فنی ای که او درسال 1995 به نيروی هوايی طالبان کرد، بروشنی نشان دهندۀ نقش واسطه گرانۀ پاکستان است.
ـ سوماً شواهد حاکی از آن است که درزمينۀ آموزش و برنامه ريزی نيز به طالبان کمک زيادی شده است. چنانکه ديديم روش جنگی سريع و پرتحرک طالبان تفاوت بسياری با آنچه که تا آن زمان در افغانستان مشاهده می شد، دارد و اين روش جنگی عامل مهمی در موفقيتهای آنها بوده است.
ونيز، آن چنان که در نبرد غرب [هرات و فراه تا هلمند] در اگست و سپتامبر 1996 مشاهده گرديد،
نه تنها شوق " الله و اکبر" هيچ کاری را از پيش نبُرد؛ بلکه کار پرزحمت برنامه ريزی سياسی و نظامی، رکن اصلی اين موفقيت ها بود....
در سال های اخير، ايران، ازبکستان، روسيه و (درحد بسيار پايين تری) هند از جناحهای متخاصم افغانستان حمايت کرده و به خاطر منافع خود به نابودی يک ملت کمک کرده اند. اما حمايت پاکستان از طالبان، بدون ترديد بسيار گسترده تر و جاه طلبانه تر از حمايتهای ساير قدرتهای منطقه ای از گروه مورد حمايت شان بوده است.
کمک پاکستان برای شکل گيری طالبان، عاملی اساسی بوده است نه فرعی و جانبی؛ و پاکستان بطور نابخردانه ای تلاش کرده است با کمک به طالبان، خود را از راه نظامی بر يک ملت تحميل کند....
در ماه می 1997، اسلام آباد، به پاداش پيشروی های نظامی طالبان به طور عجولانه آنها را به رسميت شناخت. اما ظهور طالبان، ضربه ای سنگينی و حتی مرگبار بر وحدت افغانستان ـ که کشوری چند قومی است ـ وارد ساخت.»(15)
پس از اشغال پايتخت افغانستان توسط طالبان و مليشای پاکستان وعقب نشينی مسعود با نيروهايش به جانب شمال کابل، که برهان الدين ربانی اين عقبروی را جلوگيری از خونريزی مردم شهر کابل خواند؛
ملا محمد عمر رهبر تحريک طالبان به تاريخ 6 ميزان 1375 (1996 ـ 9 ـ 27)، طی فرمانی حکم انفاذ شريعت را در سراسر افغانستان صادر نمود. همچنان وی مسئوليت اداره و رهبری امور مربوط به شهرکابل را به شورای شش عضوی سپرد که در رأس آن ملا محمد ربانی قرارداشت. دولت پاکستان بصورت شتاب زده دولت طالبان را به رسميت شناخت.
در جريان عقب نشينی قوت های مسعود و خانواده ها از شر امارت سياه طالبان به ولايت های پروان وکاپيسا، افراد انور دنگر مربوط به تنظيم جمعيت اسلامی که با طالبان ارتباط قبلی داشت، درشهرستان های کلکان وميربچه کوت دست به راه گيری زده، تمام اموال و داشته های مردم چون پول نقد،زيورات زنان و وسايط را چپاول و غصب کردند؛" اما مسعود اکثريت قوتهای خويش را با سلاح شان به طرف پروان و از آن جا به طرف پنجشير عقب برده و دهنۀ پنجشير را انفجار داد و در کوههای پنجشير به مدافعه گذشت."(16)
به تاريخ 9 ميزان 1375 (30 سپتامبر 1996) پيکرهای دکتر نجيب الله و احمدزی برادرش توسط قوم احمدزی از تحريک طالبان گرفته شد و در دهکده ی آبايی شان واقع "ميلن گرديز" به خاک سپرده شدند. همزمان با آن طالبان حملات شان را به قصد تصرف اسُتانهای پروان و کاپيسا آغاز نموده، پس از تصرف شهر چهاريکار و شهرستان جبل السراج، يک بخش آنها به طرف سالنگ و بخش ديگرشان به جانب پنجشيردست به سوقيات زدند.
به تاريخ 10 ميزان بوريس يلتسن رئيس فدراتيف روسيه به چرنومردين نخست وزير دستور اجلاس فوق العاده سران کشورهای مشترک المنافع روسيه را داد. وی گفت: بايد با حکمتيار، مسعود و دوستم همکاری صورت گيرد. از طرف ديگر کشورهای آسيای مرکزی بعد از فتح کابل به دست طالبان، خطوط مرزی خود با افغانستان را تقويه نمودند.(17)
به تاريخ 14 ميزان طالبان حمله دوم را از مسير کوهها به صوب پنجشير آغاز نموده، کنترول گلبهار را بدست گرفتند.
به تاريخ 15 ميزان جنرال دوستم اعلان کرد که اگر طالبان از جنگ دستبردار نشده و با مخالفين مذاکره ننمايند درآنصورت جنبش ملی با مخالفين طالبان پيوسته و برعليه طالبان خواهند جنگيد.
به تعقيب آن دوستم جلسه قوماندانان شورای نظامی را داير و تدابير جدی در خصوص تأمين امنيت شمال کشور اتخاذ نمود.
اين موضعگيری دوستم، طالبان و حاميان پاکستانی آنهار را واداشت تا بنابر روابط تيره ای ناشئ از جنگ های که ميان نيروهای جنبش و شورای نظار در کابل و شمال صورت گرفته بود؛ حمايت جنبش را مثل رويداد هرات جلب نمايند. دراين راستا جنرال نصير الله بابر، اولی الامر طالبان به معيت عزيز معاون " آی.اس.آی" و ملاغوث سرپرست وزارت خارجه طالبان، رهسپارشهر مزار شريف شده، خواهان حمايت دوستم بمنظور تصرف پنجشير و ساير ولايات گرديدند:
« تقاضای بابر، عدم مداخله و کمک در جنگ به مسعود بود و هيأت مذکور وعده های دادن پستهای مهم دولتی را به جنرال دوستم پيشکش کردند و گفتند در حکومت آينده به جنبش ملی اسلامی حقوق بيشتری خواهند داد.
در جريان مذاکرات آنها تيلفون جنرال دوستم زنگ زد. تيلفونچی گوشی ستلايت را برداشت.
جانب مقابل گفت من مسعود هستم با جنرال صاحب ميخواهم صحبت کنم. جنرال دوستم به دهليز برآمد و گوشی را گرفته به احوال پرسی پرداخت. مسعود با صدای گرفتۀ خود گفت: " جنرال صاحب کمک کنيد وضع ما خوب نيست."
جنرال دوستم مکث کرد و به طرف بابر ديد و گفت: آمر صاحب همين اکنون هدايت می دهم که قطعات سالنگ را عبور و به طرف شما حرکت کنند و شما هم به افراد و پوسته های سالنگ هدايت بدهيد که ممانعت نکنند." و در آخر گفت: " آمر صاحب مطمئن باشيد، که يک تار موی شمارا به هزار پاکستانی و موقفی، که آنها به من می دهند برابر نمی کنم."
من که در دهليز استاده بودم، يکباره به فکر گذشته ها افتادم و به خود گفتم که اگر اين تماس ها و خود گذری ها و اين باورها يک سال پيش و شش ماه پيش به وجود می آمد، حالا سرنوشت به اين جا نمی رسيد.
درهمين اثنا بابر به طرف ملا غوث ديده گفت: " من شنيده بودم که در افغانستان مداخله است."
جنرال دوستم به طرف او ديده گفت: "بابر صاحب شما شنيده بوديد که در افغانستان مداخله است و ما عملاً می بينيم که در افغانستان مداخله است؛ زيرا شما به ملا غوث اجازه نمی دهيد که با ما صحبت نمايد. فکر می کنم که شما قوماندان عمومی طالب ها باشيد.
بابر از جا برمی خيزد؛ دراين وقت داکتر عبدالرحمان می خواست چيزی بگويد که يکبار بابر به سوی او ديد با صدای تند گفت: " تو چُپ باش. اگر همين جنرال نباشد، ترا به وطن اصلی ات تاجکستان، می رساندم." جنرال دوستم مداخله کرده گفت:" بابر صاحب شما حق نداريد با ما به اين شکل حرف بزنيد. شما يک پاکستانی هستيد و ما افغانها[افغانستانی ها] هرچه داريم بين خود داريم....
جنرال دوستم رو به من کرد و گفت که به جنرال مجيد روزی هدايت بدهيد که هرچه زودتر سه هزار نفر را به طرف سالنگ جنوبی حرکت بدهد و خودش با بابر به بحث پرداخت. جنرال دوستم به بابر گفت: طالبان وشما هيچ وقت از کمک های ما قدردانی نکرديد. بخاطر اشغال هرات وشيندند[سبزوار] ما به طالبان کمک هوايی کرديم. بخاطر ترميم طيارات به قندهار تخنيکران را فرستاديم، پول فرستاديم.
ازهيچ کدام شما يادآور نشديد. بازهم شما حرکات و استقلاليت ما را به مداخلات خارجی ارتباط ميدهيد. من در مقابل ملت شمال بی تفاوت نمی مانم."
بابر با شنيدن اين حرفها خاموشانه قلعۀ جنگی را ترک می گويد.
جنرال دوستم به زودی جلسه قوماندانان شورای نظامی را داير و تدابير جدی در خصوص تأمين امنيت شمال اتخاذ می نمايد....»(18)
به تاريخ 9 اکتوبر ديدار جنرال دوستم با برهان الدين ربانی در نزديکی مزار شريف صورت گرفت:
«هيأت رهبری دولت مرکزی شام همين روز به قلعه جنگی نزد جنرال دوستم آمدند. جنرال دوستم آنها را به گرمی استقبال نموده و آماده گی خود را برای ارائه هرنوع کمک ابراز نمود و آنها را طورمؤقت به مهمانخانه ی غفار پهلوان جای داد.
فهيم وزير امنيت دولت گفت: " وقتيکه ما کابل را با آمدن طالب ها ترک می کرديم، نزد دکتور نجيب الله رفته از اودعوت به عمل آورديم که با ما به پنجشير برود. اما او قبول نکرد."
دکتور نجيب الله با وجود درک همه قضايا، مرتکب دو اشتباه شد. يکی اينکه به مسألۀ ملی [تساوی حقوق مليتها و اقوام ساکن در افغانستان] چندان اهميت نداد. فقط خواست که اعتماد بالای افسران پکتيا وال [افسران ولايت پکتيا] داشته باشد. به همين خاطربه دوستم مشکوک گرديد، که باعث شکست اوشد.
دوم: دروقت پناهنده شدن به دفتر سازمان ملل متحد به مسعود اعتماد نکرد، که باعث کشته شدنش گرديد.
او به طالبان که پشتون بودند اعتماد پيدا کرده بود. او در خطی که برای نورالبشر ژورناليست پاکستانی فرستاده بود بعد از احترامات آنچه نوشته بود اعتماد اورا به طالبان نشان می داد.
سانگه به نن سبا کی گل شی مامی په سر کشی سری غوتی ليدلی وينه
وهم [دکتر نجيب] به حرفهای خانم خود که هميشه اورا به نبرآمدن از دفتر سازمان ملل تشويق می کرد اعتماد کرده بود که می گفت: طالب ها پشتونها هستند با من در ارتباط بوده و تقاضای ماندن ترا الی اشغال کابل دارند که ترا نجات بدهند.
يکی از کارمندان ملل متحد که در دروازۀ ملل متحد وظيفه داشت، کشته شدن دکتور نجيب الله را چنين بيان نموده که در مرحلۀ اول ملاقات طالبان که نزد دکتور نجيب الله آمده بودند با وی خيلی برخورد دوستانه نمودند. حتی با آغوش گشاده همديگر را در بغل گرفتند. گويا اينکه اشخاص وارد شده همه با دکتورنجيب الله شناخت قبلی داشته باشند. اما در آمدن بار ثانی شان که چند افسر کوماندو با لباس پلنگی بود؛ دکتور نجيب الله را از دفتر ملل متحد کشيده به موتر بالا نمودند. درحين انتقال در چهار راهی آريانا کشمکش بين عاملين انتقال دکتور نجيب الله صورت گرفت...تا اين که توسط ماشيندار دکتور نجيب الله را می کشند....» (19)
اما ميرعنايت الله سادات ديپلمات افغانستان، پيرامون قتل دکتر نجيب الله در زمان اشغال کابل بدست طالبان، اين گونه می نگارد:
«اکثراً سوال می شود، که چرا داکتر نجيب الله وهمراهانش وقتی که محافظين رژيم ربانی فرار نمودند، آن نمايندگی را ترک نکردند. به اين ارتباط دو نوع جواب وجود دارد:
1 ـ هيچ انسان تصور نمی توانست، که چنين جنايتکارانی هم وجود خواهند داشت، که غير قابل تعرض بودن يک نمايندگی بين المللی را به اين سادگی نقض کنند. دکتور نجيب الله در تحت حمايۀ يک سازمان جهانی قابل اعتبار که به اثر مساعی آن از مقام عالی دولتی کناره گيری کرده بود، قرار داشت.
2 ـ طالبان مجريان دساتيری اند، که به آنها صادر می شود. شواهدی زيادی دال برآنست که دکتور نجيب الله بائيست از[جانب] افراد معتبر بين المللی و افغانی اطمينان حاصل کرده بود که از جانب طالبان کدام خطری متوجه وی نخواهد بود.
اعدام [قتل] داکتر نجيب الله بيشتر از همه يک مانور تاکتيکی بوده و بدين شيوه ای تلاش صورت گرفت تا ذهنيت عامۀ افغانها[مردم افغانستان] از رسالت واقعی طالبان منحرف گردد. اما صادر کنندگان اين دستورفکر نکرده بودند که چنين يک جنايت باعث اعتراض جهانی خواهد شد.
دکتور نجيب الله قربانی "مساعی" ملل متحد شد. مساعی ای که نه با واقعيت سياسی ونه با ادعای اخلاق عالی آن موسسه انطباق داشت.
مامورين ملل متحد يک روز قبل از آن افغانستان را ترک گفته و پناه جوی خود را بی پناه رها کرده بودند. خبرنگار انگليسی جنتان ستيل که از ساليان متمادی گاه گاهی به افغانستان سفر می نمايد، دراين مورد بقول يکی از مامورين آن نمايندگی که نخواست نامش افشاء شود، می نگارد:
ملل متحد بر دولتهای عضو خود متکی است. شورای امنيت ملل متحد بسيار پيش ازاين مصمم بود که امنيت او [ دکتر نجيب الله] را تأمين نه نمايد."
مردم افغانستان در داخل و خارج کشور بمقابل اين عمل بيشرمانۀ گروه تحت الحمايۀ پاکستان اعتراض کردند؛ ولی تا هنوز نه از جانب ملل متحد ونه از جانب قدرتهای دست اندرکار فاجعۀ افغانستان توضيح قناعت بخشی به آنها داده نشده است.» (20)
به تاريخ 19 ميزان احمد شاه مسعود، جنرال دوستم و کريم خليلی طی جلسه ای در خنجان يک حرکت جديدی را به نام شورای عالی دفاع از افغانستان تشکيل دادند. دراين اجلاس فيصله شد که اگر طالبان بر يک جناح حمله کند ديگران به دفاع خواهند پرداخت. چنانچه فيصله شد تا در شهر مزارشريف جلسه بزرگی بخاطر يافتن راه حل برای قضيه افغانستان از اهل خبره و علمای افغانستان بشمول محمد ظاهرشاه سابق تشکيل گردد.
همزمان با اين تصميم: " قوماندانان حزب اسلامی: قلم ، چمن و زرداد و يک تعداد پرسونل جمعيت به پلخمری و مزار آمدند.... استاد عطا محمد با فرستادن جنرال صبور رئيس ارکان خود از دوستم تقاضای کمک کرد. جنرال دوستم بدون آنکه حرفی بگويد، بصير سالنگی، استاد عطا و بابه جان را سلاح، مهمات، پول و اعاشه داده به طرف موقعيت شان می فرستند. تنها به استاد عطا سه دستگاه دافع هوای ارکاب شده بالای واسطه، مهمات و دوهزارلک افغانی پول نقد فرستاد.او درپلخمری بود بعد از اطمينان قوتهای خود را در پلخمری جمع آوری و به طرف سالنگها حرکت کرد.
طالبان در اولنگ با قوتهای جنبش روبرو شدند. طالبان خواستند سالنگ را عبور کنند که به ممانعت قوتهای جنبش برخورده توقف نمودند. قوتهای پنجشير که به پراگندگی موجه شده بودند؛ آهسته آهسته تجمع نمودند.
طالبان ولايت کاپيسا را اشغال کردند و می خواستند پنجشير را دور بزنند؛ اما موفق نشدند. بصير سالنگی و بابه جان به موقعيت خود باز گشته با تأمين ارتباط افراد پراگنده شده ی خويش را دوباره به طرف پوسته های شان وظيفه دادند."(21)
به تاريخ 21 ميزان شهر جبل السراج و به تاريخ 22 ميزان با آغاز نبرد مشترک نيروهای شورای عالی دفاع افغانستان، شهر چهاريکار نيز دوباره بدست نيروهای شورای نظار با حمايت نيروهای جنبش ملی قرار گرفت و قيام ملی مردم استان پروان برضد طالبان آغاز گرديد:
«طالبان بعد از آن که به طرف سالنگ ها و پنجشير پيشرفته نتوانستند، به تصفيه ی ولايت پروان شروع نمودند... اما با تقرب قوتهای جنبش فشار بالای پنجشير کمترشده زمينه برای ترتيب وتنظيم قوتهای پروان مساعد شده بود.
لت و کوب، توهين و تحقير جوانان از طرف طالبان، مردم پروان را آهسته آهسته عصبانی می کرد. گروپهای پنجشير هم شبانه به کاپيسا داخل شده قوتهای طالبان را ضربه می زدند....
حبيب افغان [مسکونه دهکده ی نوآباد مرکز کاپيسا] با چند نفر پرسونل خود داخل کاپيسا شده به يک گزمه ی طالبان حمله می کند. از همين جا جنگ آغاز می شود.
مردم پروان منتظر همين فرصت بودند؛ درهرجا به مقابل طالبان به زد و خورد می پردازند. قوتهای بصير سالنگی و جنبش هم به طالب های که درسالنگ بودند هجوم بردند. يکباره در شمالی قيام آغازشد. مردم پروان ديگر از جان گذشته بودند؛ با سنگ و چوب بالای داتسونهای طالبان مسلح با راکت و ماشيندار، حمله می کردند. می کشتند يا کشته می شدند. طالبان را زيادتر کشتند و اسير گرفتند.
يک قسمت طالبان به طرف کابل فرار کردند. يک تعداد شان به کوههای سالنگ برآمدند که اکثر شان مردند ويا اسير مردم پروان شدند. مردم پروان صاحب داتسون و سلاح شده بودند و بسياری از طالبان را که اسير گرفته بودند، بخاطر تبادله [مبادله] خويش و قوم شان پنهان کردند.
شهرهای جبل السراج، کاپيسا، چهاريکار، ميدان [هوايی] بگرام، ولسوالی های قره باغ و ميربچه کوت دوباره از تصرف طالبان آزاد شدند. قوتهای دولت با تشريک مساعی قوتهای جنبش به تحکيم مواضع مصروف بودند، که طالبان با استفاده از فرصت ريزرفهای خود را به طرف شمالی سوق داده ولسوالی های قره باغ و کلکان را دوباره تصرف کردند و به طرف ميدان هوايی بگرام پيشرفت خود را ادامه دادند. قوتهای جنبش تحت قومانده ی عبدل چريک با همکاری قوتهای دولت از دوراهی بگرام تعرض متقابل را آغاز کرده با يک حملۀ برق آسا به طالبان تلفات وارد نموده آنها را به عقب نشينی مجبور ساختند و طالبان از خط پل صوفيان گذشته به خط حسين کوت و کوتل آقسرای خط دفاعی گرفتند.
قوتهای استاد عطا که از طرف جنرال دوستم اکمالات شده بود، ارتفاع ذيمه را اشغال و تحکيم نمودند. قوتهای بصير سالنگی در پل صوفيان به مدافعه گذشتند. قوتهای جنبش در تپه ی گل غندی و شهرک و کوتل طوطی خان جابه جا شدند. يعنی خط مدافعه ی قوتهای دوست از گلدره ، پل صوفيان و ارتفاعات ذيمه، کوتل طوطی خان و ارتفاعات کوه صافی و تگاب شامل و تحکيمات می شود.
[درجريان اين جنگ ها] غنايم زيادی چون تانک، دستگاههای ب ـ ام ـ 21، توپ ها و موتر ها از طرف مردم محل به غنيمت گرفته شده بود؛ [همه ی آنها] به قوتهای مسلح سپرده می شد.
مردم باوجودی که کشته داده بودند و زخمی شده بودند. اما راضی به نظر می رسيدند که از اسارت نجات يافته بودند. اما بازهم مسعود از داخل شدن قوتهای جنبش رضائيت نداشت و مردم جابه جا شدن نيروی جنبش را آرزو می کردند. زيرا مسعود با تنها گذاشتن آنها و داخل شدنش به پنجشير مردم را کمی آزرده خاطر کرده بود که علنی اظهار می داشتند.»(22)
به تاريخ 23 ميزان برهان الدين ربانی، جنرال عبدالرشيد دوستم و محمد کريم خليلی ، حامد گيلانی و احمدشاه مسعود در سالنگ جنوبی جلسه نمودند؛ آنان طی اعلاميه ای خواستار غيرنظامی گردانيدن کابل شدند و از طالبان خواستند تا کابل را ترک گويند. اسماعيل خان والی سابق هرات نيز دراين اجلاس شرکت داشت.
به تاريخ 27 ميزان 1375ـ (18 اکتوبر 1996) نصير الله بابر وزيرداخلۀ پاکستان بار ديگر به قندهار ومزارشريف سفرکرد؛ بدين معنی که وی درداخل افغانستان مشغول انجام اموربه حمايت ازطالبان بود.
احمد شاه مسعود درمورد مذاکرات طالبان و دوستم گفت: بابر می خواهد دربين نيروهای ضد طالبان اختلاف ايجاد کند. وی ازموسسه ی ملل متحد خواست تا به کابل قوه فرستاده وامنيت اين شهر را، تأمين نمايد.
نصير الله بابر وزير داخلۀ پاکستان به تاريخ 30 ميزان بدون حضور نمايندۀ طالبان روانه ی مزارشريف شد تا با جنرال دوستم مذاکره نمايد.
طالبان طرح جنرال دوستم مبنی برآتش بس را پذيرفتند. ولی قبل ازآن خواستار ترتيب ليست و رهايی اسرای خويش گرديدند. احمد شاه مسعود نيز با آتش بس موافقت کرد. شرط اساسی وی غيرنظامی گردانيدن شهر کابل قيد گرديد. در حالی که طالبان ادعا نمودند، کابل غير نظامی است و امنيت آن شهر اکنون بدست نيروهای پوليس است.
به تاريخ اول عقرب 1375ـ (22 اکتوبر 1996) اولين جلسۀ شورای عالی دفاع از افغانستان به اشتراک 153 تن قوماندانان منظمات[تنظيمهای] مختلف به شمول يونس قانونی، داکتر عبد الرحمان و جمعه خان همدرد در شهر مزار شريف داير شد. جنرال عبدالرشيد دوستم به اتفاق آراء بحيث رئيس اين شورا انتخاب گرديد.
به تاريخ 3 عقرب 1375 ـ (24 اکتوبر1996) حکومت های ايران، هند، فدراتيف روسيه اعلان نمودند که حکومت برهان الدين ربانی را به رسميت می شناسند،گروه طالبان نزد آنها هيچ گونه رسميتی ندارد.
به تاريخ 7 عقرب 1375 (28 اکتوبر 1996) جنرال دوستم اظهارداشت: طالبان توسط پاکستانی ها رهبری می شوند و آنها دست نشاندگان پاکستان هستند؛ پاکستانی ها طالبان را به وجود آوردند و نمايند گان شان دربين طالبان وجود دارد. چنانچه نصير الله بابر وزيرداخلۀ پاکستان طی چند سفرش به مزارشريف از گروه طالبان نمايندگی می کرد.
به تاريخ 8 عقرب 1375 ملا اميرخان متقی سرپرست وزارت اطلاعات و کلتور طالبان برضد جنرال دوستم اعلان جهاد نمود.[درحالیکه] نامبرده چند روز قبل دوستم را شخص مسلمان خونده بود(23)
به تاريخ 30 ثور 1376 ـ (19 می 1997) شورش يا توطئه ای بر ضد جنرال عبدالرشيد دوستم، به طرفداری از طالبان به رهبری جنرال عبدالملک، برادر رسول پهلوان به راه افتيد و عوض پرچم سابق محراب و منبر، بيرق های سفيد طالبان در مزارشريف به عنوان پيروزی طالبان بلند گرديد.
جنرال ملک گفت که پنج هزار تن مليشه ی دوستم را خلع سلاح کرده و بيست جنرال بشمول اسماعيل خان والی پيشين هرات را به تنظيم طالبان تسليم نموده است.
واما، اين رويداد چگونه رخ داد؛ جنرال ملک کيست؟ چرا به اين عمل دست زد؟علت های اين شورش چی بوده و از کجا منشأ گرفته است؟ دراين رابطه ضرور است تا کمی به عقب (سال 1375) برگشت؛ و سپس ديدگاه دو جنرال سابق ارتش افغانستان، هريک عبدالغفورفاريابی،همشهری جنرال عبدالملک و دگرجنرال ارکانحرب عبدالرؤوف بيگی، که هردو در متن رويدادهای دو دهۀ هشتاد و نود ترسايی کشور از نزديک حضور داشتند، به خوانش گرفته شود:
1 ـ جنرال فاريابی می گويد:
«من در يکی از ملاقات هايم با احمد شاه مسعود که در آن روز حادثه ی مهمی در شمال رخ داده بود و آن قتل حفيظ ارباب يکی از قوماندانان برجسته جمعيت در شمال توسط رسول پهلوان بود؛ [حضور داشتم]. او خونسردانه به من گفت: بدترين واقعه شده؛ اما چيزی که عوض دارد گله ندارد و ما عوض آن را گرفتنی هستيم.بنابرآن شرايط پيهم اين طور فراهم شد که احمد شاه مسعود يکی پی ديگر ضربات کوبنده بر دوستم وارد کرد. بعد ازکشته شدن حفيظ ارباب ازطرف رسول پهلوان، فاروق قوماندان (خواهرزاده حفيظ ارباب) که در صف قطعات جنبش درکابل بود با تمام سلاح و وسايط و پرسونل خود به مسعود پيوست. احمدشاه مسعود وی را از طريق هرات به ولسوالی قيصار(که خود نيز از قيصار بود) فرستاد تا مراقب احوال باشد و در صورت امکان به رسول پهلوان ضربه بزند.(24)
علی رغم اين که رسول پهلوان به تاريخ 5 سرطان 1375ـ 25 جون 1996، حين جريان بازجويی ازدين محمد آمر روغنيات که متهم به قتل خسر وخشويش بود؛ توسط عبدالکريم سربازش مطابق برنامه بسيارسنجيده شدۀ بيرونی در شهر مزار شريف ترور گرديد اما " دشمنان جنبش عامل آن جنرال دوستم را وانمود کرده و بدين اساس دشمنی دربين جنرال ملک و جنرال دوستم ايجاد گرديده بود.
گرچه کشته شدن رسول پهلوان برای ملک سبب خرسندی وی بود. زيرا وی از رسول پهلوان بسيار هراس داشت و نمی توانست در زمان حيات وی کدام حرکت مستقل داشته باشد. از طرف ديگر رسول پهلوان برادر اندر وی بود و قتل رسول پهلوان برای ملک بهانه ای بود تا با جنرال دوستم مخالفت کند و اورا از قدرت دور بسازد و خودش به اريکه قدرت شمال تکيه زند.
او از يک طرف قرارگاه نظامی برادرش رسول پهلوان را در فارياب بر ضد دوستم تقويه کرد و از طرف ديگر طالبان، که از اين حادثه خبرشده بودند؛ با تبانی آی. اس. آی با جنرال ملک در تماس شده وعده ی پرداخت مبلغ هنگفت به وی دادند. قرار شايعات، طالبان دوصد مليون دالر بخاطر همکاری وی جهت اشغال صفحات شمال برای ملک دادند." (25)
2 ـ جنرال بيگی، در مورد اين رخداد توضيحات بيشتری را بدين شرح ارائه می دارد:
«غفار پهلوان [در مراسم خيرات در منزلش] رسول پهلوان را هم دعوت کرد... در اثنای خيرات به رسول پهلوان خبردادند که دين محمد آمر روغنيات را دستگيرنموده اند. هدايت داد که [اورا] فوراً به هلی کوپتر ببرند. اما غفار اصرار کرد که او را رها کند.
رسول پهلوان گفت، او خسر و خشويش را کشته فرار کرده است. خسر او دوست صميمی من بود.
تا حال گور او را پيدا نکرده ايم. او بعد از ختم و خيرات به مزار باز گشت.... دو روز بعد آن در سنگچارک در قريۀ فرشتگان مهمان رئيس شاهپور بوديم، حين صحبت با مردم،
غفار پهلوان به بی سيم خواسته شد و بعد از دقيقۀ بازگشت، رنگ چهره اش سفيد شده... با صدای لرزان گفت، رسول را کشتند.... به مجرد رسيدنم به سوزمه قلعه شفر جنرال دوستم را برايم دادند که مرا به مزار احضار کرده بود. هلی کوپتر رسيد. من ساعت پنج عصر به قلعۀ جنگی رسيدم.
جنرال دوستم با من تيلفونی صحبت کرده گفت: خودت را به خاطر جنازۀ رسول پهلوان خواسته بودم دشمنان بازوی ما را قطع کردند.
پرسونل جمعيت با استفاده از شهادت او هم بالای ميمنه از استقامت سرحوض و هم بالای خط اول چکاب و زيرکی حمله کرده 25 کيلومتر پيشروی نمودند.
دوستم برايم گفت، خودت عاجل به سمنگان برو، من به فارياب می روم. من بلا وقفه حرکت کردم و ساعت 11 شب به سمنگان رسيدم... ساعت 8 صبح به محل قرارگاه احمد خان قوماندان رسيدم....
ساعت 8 شب با يک آتش قوی تانک و توبچی به عقب قوتهای عطا ضربه وارد کرديم... پرسونل عطا وارخطا شده به فرار آغاز نمودند... بعد از دادن تلفات... 70 نفر آنها را دستگير و باقی مانده به طرف دهی فرار نمودند.
در استقامت فارياب هم گلی پهلوان قوماندان فرقه 511 يک تعرض فيصله کن را انجام داده قوتهای دشمن را عقب زد. خط مدافعۀ شان را دوباره اشغال و تحکيم کردند.
جنرال دوستم از سوق و اداره گلی پهلوان اطمينانش حاصل شد که ولايت فارياب بعد از شهادت رسول پهلوان خوبتر اداره می شود و ملک خان را به صفت سرپرست ولايت تعيين کرد. فردای همان روز جنازه رسول پهلوان در موجوديت هزاران نفر به خاک سپرده شد....
گل محمد پهلوان برعلاوه اين که قوماندان فرقه بود، رياست شورای نظامی فارياب را نيز به عهده گرفت و ملک در حين سخنرانی اش وعده داد که اگر رسول پهلوان شهيد شده هفت برادر او به جنرال دوستم برادر اند و به او همکار هستند.»(26)
واما اين که رسول پهلوان چگونه و توسط چی کسی ترور گرديد؛ باری حقايق از زبان جنرال بيگی،که بعد ازجنرال دوستم شخص دوم مسئول امورنظامی قوتهای رزمی جنبش بود، به خوانش گرفته ميشود:
« رسول پهلوان آن روز که از سوزمه قلعه باز گشت، آمر روغنيات فرقه 511 دين محمد را که با خود از سوزمه قلعه آورده بود خواسته مورد تحقيقات قرار داده می گويد که اجساد خسر و خشوی خويش را در کجا دفن نموده است. او اعتراف می کند و می خواهد که محل دفن اجساد را نشان بدهد.
نزديکی های شام همان روز رسول پهلوان چند نفر سرباز را با خدايبردی گرفته به آن محل می رود، که گويا اجساد در آن جا دفن شده اند. محلی را به اشاره ی خدايبردی از زمين کنده می بينند که هردو جسد در يک جا دفن شده است.
[رسول پهلوان] هدايت می دهد که قبر را بسته نکنند تا پرسونل جنايی آمده عکس برداری نموده، تحقيقات به عمل بياورند و خدايبردی به محکمه داده شود و به طرف موترش حرکت می کند که عبدالکريم نام سرباز باديگاردش با دادن فحش و ناسزا از عقب رسول پهلوان را مورد اصابت مرمی قرار می دهد. چون در بدنش مرمی های زيادی اصابت کرده بود، همان لحظه جان می دهد.
دونفر سربازان او می خواهند که مداخله کنند، صمد سرباز هردوی آنها را نيز می کشد و خود آن بدون آن که فرار کند از طرف سربازان ديگر کشته می شود و با کشته شدن او قتل رسول پهلوان در پرده ی ابهام باقی می ماند....
به هرصورت او قربانی يک توطئه ناجوانمردانه شد. بعد از مرگ او فارياب بدست هفت برادر او باقی ماند. تمام خانواده ی عبدالصمد سرباز از طرف ملک کشته شد و هرکس در مرگ رسول مورد سوء ظن واقع می شد از بين می رفت.
گلی پهلوان که از ملک کوچک تر بود بحيث رئيس شورای نظامی به علاوه آن که قوماندان فرقه 511 نيز بود، تعيين شده بود، توانست دسپلين رسول پهلوان را حفظ نمايد.
اگرچه ملک برادر بزرگ گلی پهلوان که از مادر جدا بود، برعلاوه رياست خارجه ی جنبش، سرپرستی ولايت فارياب را هم به دوش گرفت. جنرال دوستم گلی را تشويق می کرد و به احترام می نگريست. گلی هم به جنرال دوستم احترام زياد داشت.»(27)
حال اين پرسش به ميان می آيد که جنرال ملک والی فارياب چگونه توانست، نيروهای رزمی جنبش را به آن حدی جذب و تحت فرمانروايی خود قراردهد تا شورش بزرگی را برضد جنرال دوستم در سراسر شمال کشور، راه اندازی و وی را،که روزگاری مدال "قهرمان جمهوری دموکراتيک افغانستان" برايش داده شده بود، مجبور به ترک کشور نمايد.
آيا برنامه ی تدوين و انجام اين رويداد، زاده ی تفکر و عملکرد منحصر به خود وی و برادرانش بود؛ ويا از جانب قدرتهای بزرگ درونی و بيرونی کشور نيز رهبری، مساعدت و حمايت می شد.
بهتر خواهد بود تا به اين پرسشها باری از زبان دگر جنرال عبدالرؤوف بيگی که در همان زمان در متن رخدادهای شمال کشور حضور فعال داشت، پاسخ قناعت بخش بدست آيد:
« جنرال دوستم تصميم گرفت، که يک عمليات عمومی را از سه استقامت بالای طالبان[که درحمل سال 1376 در استقامت مرغاب تعرض شديد نموده بودند]، آغاز کند. با مسعود و خليلی مشوره کرد که بعد از سپری شدن مراسم پنجمين سالگرد پيروزی انقلاب اسلامی عمليات آغاز شود.
به استقامت مرغاب قوتهای جنبش، به استقامت غوربند قوتهای وحدت و به استقامت پروان قوتهای مسعود تعرض نمايند. حتی نماينده های روسيه که عبارت بودند از معاون لوی درستيز[رئيس ستاد ارتش] نيکولای و يک عضو پارلمان روسيه در جلسه ی پلخمری اشتراک نموده وعده اکمال مهمات و تسليمی پنج فروند طياره ی سو را دادند. بعضی واگونهای سلاح و مهمات نيز به شمال رسيد.
جشن پنجمين سال پيروزی انقلاب اسلامی با مراسم شانداری سپری شد وآمادگی برای پيشبرد عمليات بطرف بادغيس گرفته شد. درحدود پنج هزار نفر از بهترين افراد ورزيده با قوماندانهای دوستم مثل زينی پهلوان قوماندان فرقه (2) سرحدی آقچه، لعل قوماندان فرقه (70)، حکيم قوماندان لوای گارد و شير عرب معاون فرقه (18)، عبدل چريک، سلام بای و مجيد روزی، همه بخاطر عمليات به مرغاب فرستاده شدند و به اسماعيل خان مهمات کافی رسانيده شد.
برخ جبه خانۀ توپ ها و تانک ها هرکدام پنج پنج برخ و مواد ممر برای يک هزار کيلومتر به سه صد واسطه به مرغاب فرستاده شد تا عمليات به شکل درست اجرا شده بعد از اشغال بادغيس، اسماعيل خان را تقويه و در بادغيس جابه جا نمايند.
اما در داخل جنبش بعضی حرکت ها و ناباوری ها به وجود آمده بود. آوازه ها شنيده می شد، که گويا ملک با طالبان ارتباط تأمين کرده و دوست محمد رئيس گمرک به بهانه مريضی به پاکستان رفته با بعضی از مقامات طالبان و افسران خلقی که با طالب ها هستند ملاقات نموده است.
اما ما باور نداشتيم. زيرا جنرال دوستم هيچ چيز را به گلی و ملک دريغ نکرده و به آنها احترام خاص داشت و حتی تمام قوماندانان خود را تحت امر گلی پهلوان در جبهه ی مرغاب داده بود....
رفت و آمد جنرال ملک نزد جنرال دوستم نورمال بود. او با صلاحيت بيشتراز صلاحيت خود مصروف کار بود. اما با تحريک غفار پهلوان که علنی دوستم را تخريب می کرد، ملک و برادران او از دوستم فاصله می گرفتند.... تا بالآخره زمان موعود فرا می رسد، که پيش از شروع عمليات به طرف بادغيس، پلان ملک تطبيق شود.»(28)
اتحاد ملک با طالبان در مقابل جنرال دوستم؛ تصرف شمال توسط طالبان و رفتن جنرال دوستم به ترکيه چگونه صورت گرفت؟ آيا نظر به شايعات ذکر شده ی بالا، واقعاً " سيا " از طريق " آی. اس. آی" جنرال ملک را در بدل دوصد مليون، يا کمتر ازآن خريداری کرده، می خواست جاگزين جنرال دوستم نمايد و شمال را بوسيله طالبان اشغال و راه خود را به آسيای ميانه باز کند ويا خير؟
آن گونه که در بالا گفته شد؛ آگاهان سياسی سمت شمال بدين باوراند، که رسول پهلوان با ملک برادر اعلاتی (نا تنی و از مادرجدا) اش ميانه ی خوب نداشت. حتا در موجوديت وی، ملک به ولايت فارياب رفته نمی توانست. در حالی که ملک می خواست هم در زادگاهش دارای قدرت و اعتبار باشد و هم مانند رسول پهلوان سرمايه و دارايی بی حد و حصری که ديگر پهلوانان دارند؛ او نيز داشته باشد.
اين آرزوی وی در زندگی رسول پهلوان و حاکميت جنرال دوستم در شمال امکان پذير نبود.
بنابرآن ملک که در تشکيل حاکميت جنبش ملی در شمال کشور سمت رياست خارجه را دارا بود، از طريق سفرهای به کشورهای خارجی، از جمله به پاکستان و ايالات متحده ی امريکا، برنامه ای برايش تنظيم و به اختيارش قرارداده می شود تا با تطبيق آن درگام نخست رسول پهلوان و به ادامه ی آن جنرال دوستم را از سر راهش بردارد و خود در جايگاه هردو شخصيت نظامی و سياسی شمال قرار گرفته و بدين ترتيب به آرزوهايش برسد.
طبق معلومات بدست آمده، ملک رئيس خارجه جنبش حدود دو هفته پيش از قتل رسول پهلوان برای وی در يک نشست می گويد، که شما اکنون در جايگاه يک بزرگ شمال کشور احراز موقعيت کرده ايد؛ حالا لازم نيست که باديگاردهای شما اشخاص بی سواد محل باشد. بايد باديگاردهای طرف اعتمادی از جوانهای با سواد و آموزش ديده ی شمال در محافظت از شما قرارگرفته تا در ملاقات با خارجی ها شأن و حيثيت شما حفظ گردد. سرانجام، ملک، در تحقق پلان اش موفق گرديده، طوری که تا ده تن محافظ جديد و دلخواه اش را معرفی و با مهارت تمام برايش اعزام و در کنارش جابجا می کند. از آن جمله عبدالکريم قاتل رسول پهلوان و صمد شخص دوم که دوتن باديگاردهای مداخله کننده را می کشد ازميان همين باديگارد های معرفی شده ی ملک بودند.
قابل توجه اين که در زمان قتل رسول پهلوان، جنرال ملک در امريکا قرارداشت.
بربنياد حدوث اين رخدادها و قرينه های بهم پيوسته ی ذکرشده ؛ آگاهان سياسی بدين باوراند که قتل رسول پهلوان بوسيله محافظين معرفی شده ی جنرال ملک؛ سرآغازهمان توطئه ی مشترک سازمان سيا و " آی. اس. آی" بوده که پس از سقوط کابل بدست طالبان، تطبيق بخش بعدی آن بدين گونه در دستور کار قرار می گيرد:
«نظر به گفتۀ فتح الله قوماندان لوای 62 فرقه 511، وقتی که طالبان کابل را می گيرند، از طرف ملا عمر به ملک هدايت داده می شود که بالای شبرغان تعرض نمايد. او موضوع را در جلسه ای با قوماندانان خاص خود مطرح می نمايد، مگر گلی پهلوان برای حمله رأی مثبت نمی دهد. او می گويد که ما به تنهايی امکان اشغال شبرغان را نداريم. بگذاريد تا زمينه مساعد شود.
همچنين در اثنای سالگرد شهادت رسول پهلوان می خواستند جنرال دوستم را ازبين ببرند؛ ولی نظر به تدابيری که گرفته می شود، پلان عملی نمی گردد. دراين پلان غفار پهلوان با وی شريک بوده است. بالآخره ارتباطات شان از طريق قونسلگری پاکستان ادامه می يابد. قونسلگری پاکستان خانۀ ملک را به کرايه گرفته بود. تا اين که زمينه را با اکمالات مهمات و اعزام قوماندانان با اعتماد جنبش بخاطر عمليات در بالا مرغاب مساعد ديده، پروتوکول شش ماده يی را در تنگی بوزبای با موجوديت ملا عبدالرزاق، عزيز معاون " آی. اس. آی" پاکستان يک نمايندۀ امريکا؛ ملک ـ مجيد روزی ـ قاری علم و غفار پهلوان امضاء می کنند و در موارد ذيل موافقه می شود:
1 ـ شمال تحت رهبری ملک به حيث رهبر جنبش ملی اسلامی، باقی می ماند؛
2 ـ سلاح های قوتهای شمال جمع آوری نمی شود؛
3 ـ شمال دولت مرکزی را به رسميت می شناسد؛
4 ـ مرکز، شمال را به رسميت می شناسد؛
5 ـ هيأت اداری شمال از طرف جنبش تعيين می شود؛
6 ـ قوتهای شمال در پلانهای محاربوی طالبان شرکت می نمايند.» (29)
بخش دوم سناريوی پروتوکول امضاء شده بدين شرح در معرض تطبيق قرار می گيرد:
«به تاريخ 28 ثور1376 دوستم از شبرغان ازطريق تيلفون با من در ارتباط شد؛ اما تيلفون دفعتاً قطع گرديد. بي سيمی تقاضا کرد که با وی صحبت کنم. در دستگاه بی سيم رفتم، همين قدر گفت که عاجل خودت، داوود عزيزی و رؤوفی به شبرغان بياييد و خدا حافظی کرد.
گوشی بی سيم را به زمين نگذاشته بودم که غفار پهلوان صدا کرد. گفتم می شنوم. با پهلوان آکه احوال پرسی کرديم. او گفت: خودت شبرغان می روی از طرف من به دوستم بگو که ديگر زمان حکمروايی تو ختم شده؛ تمام قوماندانان تو نزد ما اسير شده اند و تمام پرسونل تو خلع سلاح شدند. ما با طالب ها متحد شديم. از جنگ صرف نظر نمايد. خونريزی نکند. به هرجای که می خواهد برود. ما با او کار نداريم، اما از افغانستان برايد.
من گفتم پهلوان آکه می فهمی چه می گويی؟ گفت: می فهمم و بعد از من خواست تا با جنرال ملک صحبت کنم. ملک گفت، که به دوستم حرف های مارا بگوييد و اضافه کرد که قوتهای ما و طالبان به طرف اندخوی به خاطر اشغال شبرغان درحال حرکت می باشند. گفتم اجازه بدهيد که من به فارياب بيايم و با شما از نزديک صحبت کنم. گفت، حال فايده ندارد....
ما به شبرغان رفتيم، جنرال دوستم قضايا را تشريح کرد که ملک تمام قوماندانان را در جلسه دعوت کرده و دستگير نموده است. تمام پرسونل مارا خلع سلاح کرده و اسماعيل خان را با هفت نفر به طالبان تسليم داده، فعلاً از وضعيت خبر نداريم.
پيلوتان که بخاطر اجرای وظيفه می روند، می بينند که به هزارها نفر پياده در راه بالا مرغاب بطرف قيصار درحال حرکت هستند و گلی پهلوان هدايت می دهد که پل دريای مرغاب را تخريب کنيد. شما چه مشوره می دهيد.
راستی واقعه ی خيلی مأيوس کننده و درد ناک بود، که يکی از دوستان نزديک او اين خيانت را مرتکب شده بود. ما مشوره داديم که موسفيدان و واليان ولايات سمنگان، سرپل، و مزار خواسته شوند، به فارياب رفته با غفار و ملک صحبت کنند، که ازاين عمل شان صرف نظرکنند. دستاورد های پنج ساله جنبش و عزت و آبروی مردم شمال را پايمال نکنند و همزمان با اعزام موسفيدان خط مدافعه را در حصۀ خواجه دو کوه و دشت ليلی ايجاد نماييم تا در صورت تعرض ايشان، از شبرغان دفاع نماييم.
گرچه همه قوماندانان نزد آنها اسير هستند؛ اما دو روز پيش لعل قوماندان و صادق قوماندان لوای تانک به شبرغان خواسته شده بودند؛ ليکن تمام پرسونل فعال و جنگديده در بالا مرغاب خلع سلاح شده بودند.
جنرال دوستم از طريق بی سيم با غفار پهلوان داخل صحبت شد... و گفت: پهلوان آکه بياييد رهبری جنبش را به شما واگذار می شوم؛ اما طالبان را اجازه دخول به شمال ندهيد. اصرار او به غفار پهلوان تأثيری نداشت. درآخر[غفارپهلوان] گفت: حال ما با طالبان متحد شده ايم ببينيم که حکومت کرده می توانيم يا نمی توانيم....
جنرال دوستم گفت: خوب پهلوان آکه خودتان ميدانيد و هر کاری که می خواهيد بکنيد. شکست هم دراين مرحلۀ حساس و سرنوشت ساز برای مليت های مظلوم شمال به حساب پيروزی می آيد.
موی سفيدان به ولايت فارياب رفتند. با آنها برخورد خوبی هم نشد... مذاکرات نتيجه نداد. تنها راه جنگ باقی مانده بود.
درحاليکه يک کتله بزرگ 35 ـ 40 هزار نفری مربوط فرقه 511 و 510 از پهلوی جنبش جدا شده بود. پنج هزار نفر از قول اردوی 6 و فرقه 18 و 70 خلع سلاح شده بودند. در حدود 3 ـ 4 هزار نفر به دفاع سالنگ ها موظف بودند. 2 ـ 3 هزار نفر در بغلان ها و ايرگنگ در خط دفاعی قرار داشتند و پرسونل باقی مانده در قريه جات پراگنده بودند.
پرسونل موجود در حدود يک و نيم هزار نفر جمع آوری و در خط دفاعی مستقر شدند. هنوز به مذاکره اميدواری موجود بود... ما فکر می کرديم که مذاکره و مفاهمه اگر يک روز ديگر ادامه يابد قوت ها به خط جبهه می رسد. اما 3 / 4 جوزای 1376 قوتهای مشترک طالبان، فرقه 511 و پرسونل شيرعرب که به موافقه مجيد روزی از اسارت خلاص شده بودند، ساعت 23 شب تعرض شان را بالای خط اول آغاز کردند. دو چين تانک شان در سرک در اثر انفجار ماين کار گذاری شده منهدم گرديد. يک قسمت قوتهای ما را عقب زدند. اما با داخل کردن قوتهای ريزرف تعرض شان عقب زده شد.
ملک طالبان را به کمک خواسته گفت که وضع قطعات ما خوب نيست.هرچه زود ترما را کمک کنيد....
ساعت 4 صبح جنرال دوستم به خط اول رفت. با داخل کردن باديگارد هايش تحت قومانده شيرعلی دايی قوتهای طالبان را پنج کيلومتر عقب زد. در اثنای زد و خورد در عمق دشمن، شير علی دايی کشته شد و تلفات زيادی را گارد دوستم متحمل گرديد. تعرض توقف کرد. جنرال دوستم به کسی اجازه نمی داد که يک قدم عقب بيايد. لعل قوماندان فرقه 70 نيز زخمی شد. صادق و جوره بيگ، ارتباط شان را قطع کردند.
جنرال دوستم بالای سرک درزير پايه نشسته هدايت می داد. يک تعداد قوتها که عقب آمده بودند دوباره به مدافعه گذشتانده شدند. تپه خواجه دو کوه مکمل با تمام ذخاير و مهمات آن به دست طالب ها افتيد.
من و داوود عزيزی وضعيت را مطالعه نموده گفتيم که موجوديت جنرال دوستم در خط مدافعه ديگر ضروری نيست. يا کشته ويا اسير می شود. نزد او رفتيم که هنوز بالای سرک نشسته است و اشک از چشمانش می ريزد. مرا ديد و گفت: بيگی صاحب چه کنيم؟ من برايش گفتم، که به مزار برود.
دوستم گفت: بيگی صاحب کجا بروم. مردم شبرغان را که دراين هفت سال با ريختاندن خون فرزندان شان از جنبش دفاع کردند کجا مانده بروم. من او را تسلی داده گفتم: مزاری خود را به کشتن داد و دست بسته به کام مرگ رفت. فعلاً چه خدمتی می تواند به مردمش بکند. غير از آنکه به قبر او بروند و دُعا و فاتحه بکنند. انقلاب هنوز ادامه دارد.
از جايش برخاست به مهمانخانه اش سرزد و بعداً به اوپراتيفی رفت... من هم به اوپراتيفی رفتم که دوستم با مردم خدا حافظی می کند. او را به ميدان هلی کوپتر رهنمايی کردم... در حين بالا رفتن به هلی کوپتر رو به من کرده گفت که بيگی صاحب قطعات را جمع آوری نموده به مزار بياييد. من در مزار احضارات می گيرم. من می فهميدم که ديگر دفاع امکان ندارد. اما غرور نظامی بودن من اجازه نداد که به او جواب رد بدهم....
جنرال دوستم با رسيدن به مزار کسی را حاضر به وظيفه نمی ديد. قادر برادرش که قوماندان فرقه 53 و رئيس کميته امنيتی مزار بود؛ وقت مزار را ترک کرده به ترمز فرار کرده بود. او ديگر چاره ای جز رفتن به حيرتان را نمی بيند. لحظه ای انتظار هلی کوپترش را می کشد که بخاطر گرفتن تيل به ميدانچۀ کود و برق رفته بود. هلی کوپتر دوباره بازگشت نکرده به جانب کابل پرواز کرده بود....
جنرال دوستم توسط موتر به حيرتان می رود و منتظر ورود قوتها از شبرغان می شود....
جنرال دوستم با شنيدن اسارت من، اميدش قطع شد و خواست که به ترمز برود. حکومت اوزبکستان اجازه عبور نداد. از مسعود هلی کوپتر خواست، که به پنجشير برود. اما هلی کوپتر وقتی رسيد، که سرحدی های اوزبکستان دروازه را بروی دوستم باز کرده به او اجازه داخل شدن داده بودند. مقامات اوزبکستان به دوستم گفته بودند که نمی تواند بيشتر از دوساعت درخاک اوزبکستان باقی بماند.
دوستم با توافق دولت ترکيه به آن کشور پرواز می کند.
طالبان شهر شبرغان را گرفته پرسونل جنبش را خلع سلاح کرده به تمام قرارگاهها و مهمانخانه های جنرال دوستم طالبان جا به جا شده بودند.»(30)
بدين ترتيب شهر شبرغان به تاريخ 4 جوزای 1376ـ 24 می 1997) بدست طالبان و نيروهای جنرال ملک اشغال گرديد و پنج ساعت بعد طالبان شهر مزار شريف را نيز تصرف کردند.
ملا محمد عمر رهبر تنظيم طالبان جنرال ملک را بحيث معين وزارت خارجه و ملا عبدالرزاق را در جايگاه جنرال دوستم مسئول زون شمال افغانستان تعيين نمود.
همزمان با آن دولت پاکستان از اين رويدادها استقبال گرم نمود و آن را پايان مشکل کنونی افغانستان خواند.
به تاريخ 5 جوزا گوهر ايوب خان وزير خارجه پاکستان از آدرس اولين کشور جهان طالبان را در جايگاه دولت افغانستان به رسميت شناخت.
به تاريخ 6 جوزا حکومت عربستان سعودی نيز اداره طالبان را به رسميت شناخت. همزمان با آن شهرهای تالقان و کندز به تصرف نيروهای طالبان درآمده و درنتيجه برهان الدين ربانی با عده ای از همکارانش با هلی کوپتر به صوب تاجکستان پرواز نمودند.
به تاريخ 7 جوزا طالبان از راه سالنگ وارد مزار شريف شده و در آن شهر نسبت بروز بی امنيتی، چور و چپاول دارايی مردم ، بی حرمتی به مقدسات دينی ـ ملی و حيثيت و کرامت انسانی شهروندان؛ خلع سلاح نيروهای جنبش، حزب وحدت و ديگران، بدستور دولت پاکستان و ساير عوامل زيرين؛ قيام عمومی مردم به رهبری حزب وحدت و جنبش ملی عليه طالبان آغاز گرديد:
«با اشغال شمال توسط طالبان دولتهای پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده ی عربی حکومت طالبان را به رسميت شناختند. طيارات پاکستانی دوامدار پرسونل طالب ها را به ميدان هوايی مزار انتقال می دادند. ميدان هوايی مزار و شبرغان مکمل به دست طالبان اداره می شد و هيچ کسی حق داخل شدن و خارج شدن را ندشت.
نصير الله بابر هم به مزار آمده هداياتی به طالبان ميدهد و دوباره به پاکستان ميرود. لت و کوب، تلاشی خانه ها و خلع سلاح عمومی آغاز می شود. آهسته آهسته مردم را به قهر و غضب می آورند و[مردم] بدون ترس به ملک لعنت می فرستند. غفار پهلوان انتظار احترام و پاداش[ خدماتش! را از آنها] داشت؛ يک بار مورد توهين و تحقير طالب ها قرار می گيرد و [او] بار بار به ملک می گويد، به ملاعبدالرزاق بگويد که طالبان از خلع سلاح قرارگاههای ما جلوگيری کنند. اما حرف ملا عبدالرزاق را هم کسی نمی شنود. غفار و مجيد دندان به دندان می جويند و ديگر چاره ندارند....
طالبان به قبر مزاری رفته بيرقهای آن را پاره می کنند. تکيه خانه ها را بسته می نمايند و در صحن روضه شريف با داتسون های شان داخل شده حرف های خلاف عقايد و باورهای مردم نسبت به روضه شريف به زبان می آورند.اين حرکت طالبان مردم را زيادتر به قهر و غضب می آورد.
بالآخره پرسونل حزب وحدت و مردم هزاره که در خانه های شان سلاح داشتند، آماده [رزم] می شوند.
پرسونل فرقه 511 با ملک ارتباطش را قطع می کند. همه مردم برای يک قيام آماده می شوند و منتظر يک جرقه می شوند که از کجا آغاز می شود.
سرانجام، ماما ابراهيم يکتن از قوماندانان حزب وحدت، تن به تقدير داده بالای داتسونهای طالبان حمله می برد. با اين حمله قيام عملاً از سيد آباد آغاز می شود و موج احساسات مردم بيشتر شده باران مرمی در کوچه ها باريدن می گيرد و صدای الله و اکبر در خانه ها طنين انداز می شود.
طی يک ساعت زد و خوردها تمام نقاط مزار را فرا می گيرد. ملک به مجيد هدايت می دهد که جلو جنگ و انداخت ها را بگيرد. اما مجيد که خودش زير فشار طالب ها قرارداشت می گويد. قيام همه مردم آغاز شده جلو آن را کسی گرفته نمی تواند. چيزی از من ساخته نيست. مردم به يکبارگی قيام نموده اند و زنها حلوا به دست عقب فرزندان شان می دوند. کوچه ها پر از مرده می شود. ملک، ملا غوث و ملا عبدالرزاق و قونسل پاکستان، مجيد و غفار و ايشان و مولوی عثمان سالکزاده که هنوز والی مزار بود، در تالار رياست خارجه روی تطبيق پروتوکول امضاء شده مذاکره می کردند؛ صحبت ها به نتيجه نرسيده، ملا عبدارزاق از ملک تقاضا می کند که جلو اين جنگ ها را بگيرد.
ملک می گويد، اين شورش را هزاره ها براه انداخته اند؛ نه طرفداران من. ملک و ملا عبدارزاق از آن جا برآمده به قلعه جنگی می روند و نظر به قراری که می گذارند، شيرعرب باديگاردهای ملا عبدالرزاق را در راه خلع سلاح می کند و خود ملا عبدالرزاق را در قلعه جنگی دستگير می نمايند.يک تعداد طالبان که در محبس گمرک و شاروالی مزار داخل شده بودند، مردم بالای شان حمله برده زيادتر آنها را می کشند و باقی مانده را اسير می گيرند.
تعدادی از طالبان به بلخ پناه می آورند، که من درآن جا بودم و يک تعداد شان به طرف شاديان حرکت می کنند که در تنگی شاديان از طرف حرکت اسلامی اسير و خلع سلاح می شوند و يک تعداد طالبان به طرف تاشقرغان می روند و به مجيد پاچا خود را تسليم می کنند.
همزمان با قيام مردم مزار، مردم فارياب، شبرغان و سمنگان نيز دست به حملات می زنند.
در قندوز هم ميرعلم دست به قيام زده طالبان را يک جا با عارف خان و ميرزای ناصری و ارباب هاشم از قندوز کشيده به طرف بغلان متواری می نمايد.
قوتهای سمنگان تحت ادارۀ خوشوقت بالای طالبان حمله نموده آنها را از شهر ايبک بيرون می کشند و طالبان به طرف رباطک و پلخمری عقب می روند و طالبان تلاش کردند که از راه سالنگ قوای کمکی به شمال بفرستند. راه سالنگ دوباره از طرف بصير سالنگی مسدود شده در حدود صد نفر طالبان منجمله قوماندان گارنيزيون کابل را در سالنگ که با او يک جا بود اسير می گيرد....
هفت صد نفر که نزد مجيد پاچا خان رفته بودند به اثر فشار به طرف بغلان آنها را رهنمايی می کند. خط اول طالبان در چشمه شيرپلخمری بود و قوتهای که تحت امر مجيد روزی بودند به طرف پلخمری حرکت داده شده در کوتل رباطک جابه جا می شوند.
درميدان هوايی مزار پنج فروند طياره طالبان باقی مانده بود که از داخل آنها 10 هزار زولانه، زنجير و کيبل با نکاحنامه های سفيد پيدا شد، که مداخلات اجنبی ها را نشان می داد.
با از بين رفتن طالبان در شمال سه کشوری که طالبان را به رسميت شناخته بودند تلاش می کردند که راه مذاکره را پيدا نمايند. طالبان اعلان نمودند که درصورت دوام جنگ شمال را بمباردمان خواهند کرد. از طرف رهبری جنبش نيز اخطار داده شد، درصورتی که شمال بمباردمان شود، تمام اسيرانی که در نزد ما هستند همه را می کشيم. اين عمل درميمنه بالمقابل بمباردمان طالبان اجراء شد. دراين زد و خوردها مجموعاً در حدود 4 ـ 5 هزار نفر از طالب ها اسير و کشته و زخمی شدند.
درجمله اسيران 2 نفر پيلوتان، بشمول چهره های برجسته طالبان چون ملا عبدالرزاق و احسان الله وزرای هوانوردی و پلان طالبان و ملا غوث سرپرست وزارت خارجه و قوماندان قول اردوی 4 طالبان نزد ملک اسير ماندند.»(31)
به تاريخ 21 جوزا 1376ـ 10جون 1997 ملا محمد عمر رهبر طالبان پس از 9 ماه تصرف پايتخت، برای اولين بار وارد کابل شد.همزمان با آن عبدالرحيم غفورزی از جانب دولت ربانی، طی کنفرانس مطبوعاتی در شهر مزارشريف گفت که طی شش هفته ی اخير هزاران پاکستانی وارد کشور شده و نيروهای ما تا کنون صدها پاکستانی را اسير گرفته اند.
سپس غفورزی اعلان نمود که عنقريب در شهر مزار شريف لويه جرگه داير خواهد شد تا حکومت آينده را تشکيل دهند. او افزود که دراين جرگه برعلاوۀ علماء و اهل خبره، از محمد ظاهر شاه سابق نيز دعوت بعمل خواهد آمد تا دراين نشست بزرگ اشتراک نمايند.
در ضديت با اين کنفرانس، گوهر ايوب خان وزير خارچه پاکستان به تاريخ 30 جوزای 1376 وارد جمهوری های آسيای ميانه شده، در تاجکستان اظهار داشت، که طالبان بالآخره همه ی افغانستان را فتح خواهند کرد و مخالفين آنها ناکام خواهند شد.
در پاسخ به آن، به تاريخ 31 جوزا ،سخنگوی جبهه متحد اين اظهارات گوهرايوب خان را، مداخله ی مستقيم پاکستان درامور داخلی افغانستان خوانده گفت، از سخنان او چنين برمی آيد که نامبرده سر قوماندان طالبان بوده، نه وزير خارجه پاکستان.
غفورزی نيز سخنان گوهرايوب خان را خلاف موازين و اصول سازمان ملل متحد دانسته، به دنبال آن تظاهراتی برضد اظهارات گوهر ايوب خان در شهر مزارشريف صورت گرفت. پاکستان در15سرطان کارکنان قونسلگری خود را به اسلام آباد فراخواند. به ادامه آن گوهرايوب خان در 18 سرطان وارد مسکوشد. پريماکوف برايش گفت: حمايت از يک گروه کار معقول نبوده ؛بخاطرتشکیل حکومت،بايد همه ی گروه ها سهم داشته باشند.
به تاريخ 19 سرطان 1376 ـ 9 جولای 1997 رهبران جبهه متحد در جلسه ای در شهر مزارشريف، عبدالرحيم غفورزی را بحيث نخست وزير(صدراعظم جديد عوض حکمتيار) تعيين و سپس برهان الدين ربانی طی اعلاميه ای شهر مزارشريف را پايتخت مؤقت کشور معرفی نموده و در جلسه مورخ 23 اسد احمد شاه مسعود را بحيث معاون رئيس جمهور و وزيردفاع وجنرال عبدالملک را بحيث وزيرخارجه برگزيدند ؛ اما نماينده حکمتيار با اين تعينات مخالفت نموده گفت: کابل مرکز کشورما است، بايد حکومت مرکزی قوی در ان جا تشکيل گردد؛ تشکيل حکومتهای شمال و جنوب مشکل افغانستان را حل نخواهد کرد.
به تاريخ 31 اسد 1376 ـ 21 اگست 1997 عبدالرحيم غفورزی در اثر سقوط هواپيمای حاملش در فرودگاه باميان با 17 سرنشين ديگر، بشمول عزيزمراد سخنگوی ربانی و شماری از سران حزب وحدت به قتل رسيدند.
به تاريخ 17 سنبله سيد اسحاق گيلانی در يک جمعی از مهاجرين افغانستان در خارج از تشکيل يک گروه سوم در برابر طالبان و جبهه متحد ، تحت رهبری محمد ظاهر شاه سابق اعلان موجوديت نمود.
به تاريخ 21 سنبله جنگ شديدی بين نيروهای شمال و طالبان در نزديکی مزارشريف درگرفت.
به تعقيب آن به تاريخ 22 سنبله 1376 ـ 12 سپتامبر 1997 جنرال عبدالرشيد دوستم از ازبکستان به شهر مزارشريف رسيد و گفت: اگر اعضای جنبش ملی جنرال ملک را به رهبری قبول نموده باشند من ترديدی ندارم؛ اما مخالفت خود را يک بار ديگر با طالبان ابراز داشت.(32)
به تاريخ 28 سنبله 1376 نيروهای طالبان بندر مهم و استراتژيک حيرتان را تصرف نمودند و با تشريک مساعی طالب های بلخ و اشغال مناطقی خود را به همديگر وصل می نمايند اما:
«جنرال دوستم با اجرای عمليات وسيع ... ضربه قوی به طالبان وارد نموده درحدود 700 نفر شان را اسير می گيرد. بلخ و چمتال را تصفيه و با يک قوه ی 2 ـ 3 هزار نفری به شهر مزار شريف داخل می شود. طالبان به تلافی شکستهای پيهم شان در قريه های قيزل آباد و قل محمد دست به قتل عام اهالی می زنند و در حدود 700 نفر مردان، زنان و کودکان را می کشند و بعد به طرف دوراهی حيرتان عقب نشينی می کنند.
به تاريخ 7 ميزان سال 1376 شهرک حيرتان توسط معاون فرقه 70 جنرال روزی گيلدی تصفيه و اشغال گرديد و به پاداش خدماتش اورا بحيث قوماندان فرقه 70 تعيين نمودند.
با داخل شدن جنرال دوستم به مزار، مسعود، مجيد روزی را از ترکمنستان به تاجکستان خواسته به پلخمری انتقال می دهد. او با يک تعداد قوتهای بصير سالنگی نزد احمد خان به سمنگان می آيد.
جنرال دوستم بخاطر اشغال باغ جهان نما و دو راهی حيرتان، او و احمد خان را وظيفه می دهد.
آنها به باغ جهان نما خود را می رسانند. جنرال دوستم همه قوماندانان را به باغ جهان نما بخاطر جلسه دعوت می کند... بالآخره در جلسه فيصله می کنند که عمليات مشترک را انجام بدهند.
دراين عمليات جنرال دوستم از طرف حيرتان، قوتهای محقق از طرف مزار، حرکت اسلامی و جمعيت اسلامی از طرف مارمول، احمد خان و بصير سالنگی از استقامت باغ جهان نما به طرف دوراهی وظيفه گرفتند و قوماندان عمومی عمليات جنرال دوستم را تعيين نمودند.
غفار پهلوان بحيث معاون رئيس جمهور درحالی که به بالشتی تکيه کرده بود؛ برای جنرال دوستم که ايستاده است می گويد: ما ترا کلان کرده بوديم؛ حالا هم ترا کلان می کنيم. جنرال دوستم با خنده ميگويد: پهلوان آکه، يا شما مرا کلان کرديد ويا من شما را، فرقی نمی کند؛ [حالا وقت آن است تا] وظيفه را اجراء کنيم. باز صحبت خواهيم کرد.
وقتی که عمليات آغاز می شود،متقی در دستگاه بالای جنرال دوستم صدا کرده می گويد: اگر دوراهی حيرتان را گرفتی، من در شمال نخواهم ماند. جنرال دوستم می گويد: اگر در دو ساعت نگرفتم، من از مزار می برآيم. جنگ آغاز می شود؛ طالبان در دوراهی حيرتان از سه استقامت مورد هجوم قرار ميگيرند. بعد از يک و نيم روز جنگ شديد، طالبان با تحمل تلفات سنگين به طرف شباغلی عقب نشينی می کنند. يک تعداد شان اسير، تعدادی کشته و تعداد ديگری فرار می نمايند.
تانک ها و توپ های شان در مواضع دفاعی می ماند. اما دو قوماندان جنرال دوستم زينی پهلوان و صادق را به شهادت می رسانند....
جنرال دوستم تدابير جدی برای درهم کوبيدن ملک و غفار به را می اندازد. طرفداران جنرال دوستم اول شهر شبرغان و ميدان هوايی شبرغان را از وجود قوتهای فرقه 511 و خدای قل پاکسازی می کنند. خدايقل دستگير و محبوس می شود. جنرال لعل قوماندان و جوره بيگ را به طرف اندخوی وظيفه می دهد. انجنير احمد از گروه کار به طرف آستانه بابا وظيفه می گيرد وهاشم قوماندان لوای گرزيوان با تأمين ار تباط با جنرال دوستم از استقامت شهر ميمنه و مخالفين ديگر... همه يکباره عليه ملک به فعاليت آغاز کردند.
ملک به مسعود از شروع تحريکات جنرال دوستم خبر می دهد... جنرال دوستم می گويد، من هيچ وقت بالای ملک عمليات نمی کنم؛ اما مردم درمقابل او قيام کرده اند.هيأت بفرست، موضوع را بررسی کن... فهيم وقتی به شبرغان می آيد، ملاحظه می کند که تمام قوماندانان عليه ملک قيام کرده اند. راه حل پيدا کرده نمی تواند به مزار بازگشت می کند....
گل محمد پهلوان [برادر ملک با شکست دربرابر نيروهای جنرال دوستم] با انفجار دادن ديپوهای مهمات و سلاح و آتش زدن دو دستگاه اسکات که مليونها دالر قيمت داشت، توسط هلي کوپتر به ترکمنستان فرار کرده و بعداً به ايران می روند؛ ولايت فارياب مکمل به دست نيروهای طرفدار جنرال دوستم قرار می گيرد....
غفار پهلوان در اثنای جنگهای فارياب تلاش کرد که مردم سرپل را برعليه جنرال دوستم تحريک نمايد. اما مردم درجواب گفتند که جنرال دوستم با ما بدی نکرده است....
او به مسعود احوال می دهد که هلی کوپتر بفرستد. مسعود چندان توجهی نمی کند؛ اما هلی کوپتر جنبش به سوزمه قلعه می نشيند. غفار به فکر آنکه هلی کوپتر مسعود است بالا می شود....
هلی کوپتر به ميدان شبرغان می نشيند. معاون رئيس جمهور از طياره پايين می شود و می بيند که غير از باديگاردهای مسلح دوستم هيچ کسی به استقبالش نيامده اند. رنگش سفيد می شود و سرافگنده تن به تقدير می دهد و در مهمانخانه دوستم مدتها به آرامی زندگی می کند. اما او قدر عافيت را نمی داند و هنوز هم در مقابل دوستم ازحرفهای نامناسب قبلی اش صرف نظر نمی کند. بالآخره به محبس انداخته می شود (33)
به تاريخ 11 ميزان 1376 داکتر عبدالله به نمايندگی از دولت افغانستان در اجلاس سالانه موسسۀ ملل متحد، کتابی را که درآن اسناد مداخلات پاکستانی ها با عکس ها، آدرس ها و ... مزين بود به اشتراک کنندگان اجلاس نمايش داد. وی افزود: اکثر اشخاص اسيرشده مربوط اردوی پاکستان و از ايالت پنجاب می باشند که برای فرماندهی طالبان به افغانستان فرستاده شده اند. وی علاوه کرد پاکستان می خواهد کرسی افغانستان دراين موسسه خالی باشد، درحالی که افغانستان قبل از تشکيل دولت پاکستان، عضو رسمی موسسۀ ملل متحد بود.
در مجمع عمومی موسسۀ ملل متحد که در مورد سرنوشت افغانستان تشکيل گرديده بود، برای دولت افغانستان (حکومت ربانی) يک سال ديگر هم اعتبار نامه داده شد.
به تاريخ 24 قوس 1376 ـ 15 دسامبر1997 تنظيم محاذ ملی اسلامی برای بوجود آوردن صلح يک طرحی را پيشنهاد نمود،که ذريعه ی اشخاص غير متنازع فيه يک حکومت مؤقت برای حد اقل دوسال که بيشتر از سه سال تجاوز نکند تشکيل گردد، که ميکانيزم آن چنين باشد:
شورای عالی
اعليحضرت محمد ظاهر خان شاه سابق؛ پير گيلانی؛ حضرت مجددی، ملا محمد عمر، کريم خليلی؛ جنرال دوستم و احمد شاه مسعود.
ـ اعليحضرت محمد ظاهرشاه بحيث يک شخص بزرگ که از وحدت ملی نمايندگی می کند؛
ـ ملا محمد عمر بحيث زعيم طالبان؛
ـ پير سيد احمد گيلانی و صبغت الله مجددی بحيث رهبران دينی غير قومی و سياسی؛
ـ مولوی محمد نبی محمدی بحيث رهبر دينی و سياسی پشتون؛
ـ احمد شاه مسعود بحيث رهبر نظامی تاجيک؛
ـ جنرال دوستم بحيث رهبر نظامی ازبيک؛
ـ کريم خليلی بحيث رهبر سياسی هزاره شيعه.
شورای عالی از ميان اعضا يکتن را بحيث سخنگو انتخاب نموده، شورای عالی بحيث دولت و سمبول وحدت ملی عمل نمايد.
شورای عالی يکتن تکنوکرات را برای تشکيل کابينه انتخاب نمايد که واجد صفات مسلکی و تخصصی بوده از هرنوع همبستگی قومی، سياسی و فرقه ای بری باشد.
در شوری بايد از هر ولسوالی يک نماينده وجود داشته باشد و شوری دارای وظايف ذيل باشد:
ـ رسيدگی در رابطه به وظايف حکومت (خلع سلاح، ايجاد اردوی ملی و قوه امنيتی)؛
ـ تسويد قانون اساسی؛
ـ ايجاد زمينه برای تدوير لويه جرگه.
قوه ی قضائيه دربرابر شورای عالی مسئوليت داشته و در اجرای امور قانونی فعاليت نمايد.(34)
از ديد نگارنده: اين طرح با گزينش هشت تن اول الذکر در جايگاه تصميم گيرنده های نخستين؛ از نظر ترکيب ملی (3 تن پشتون ـ يک تن تاجيک ـ يک تن ازبيک ـ يک تن هزار و دوتن عرب تبار وابسته به شاه سابق) غير عادلانه بوده وهم از نظر درونمايه ی سياسی، بويژه درنظر نگرفتن احزاب سياسی مطرح در کشور؛ شکل کاربرد مفاهيم وواژه ها... خيلی ها کهنه ، ناکارا و غير عملی، تدوين شده است.
به تاريخ 10 اسد1377 ـ اول اگست 1998 نيروهای طالبان شهر شبرغان مرکز ولايت جوزجان را تصرف نمودند.
به ادامه آن در 17 اسد 1377 شهر مزارشريف يکبار ديگر به تصرف طالبان درآمد.
بعد از اين که شهر مزارشريف بدست طالبان افتاد، برعلاوه قتل اهالی و افراد مسلح شهر، 9 ديپلمات و يک خبرنگار ايرانی نيز در قونسلگری آن کشور در شهر مذکور بقتل رسيدند.
اين دو پيروزی چگونه نصيب طالبان گرديد؟ آيا توانمندی رزمی و نظامی طالبان کارگر افتاد ويا ضعف در ترکيب جبهه متحد ضد آنان و اختلافات درونی تنظيم ها و جنبش ملی ويا هردو؟ اين سقوط از کجا آغاز و چگونه فرجام پذيرفت؟
« به تاريخ 20 سرطان 1377 طالب ها بعد از حملات شديد خط دفاعی غورماچ را شکستانده ، پرسونل جنبش را اسير و يک تعداد به عقب نشينی پرداختند....
سقوط غورماچ، المار و قيصار و اشغال فارياب و پراگندگی قطعات، عدم اعتماد به همديگر شان، نتوانست ثبات سياسی را در شمال حفظ کند... اين پيشروی طالبان زمانی صورت گرفت که درمقابل جنرال دوستم سخت توطئه و خيانت جريان داشت. غير از قوتهای جبهه متحد چون وحدت، جمعيت و حرکت در دفاع قرارگاه و خانه های شان در داخل شهر قرارداشتند. در جبهه قلعه زال اکثريت پرسونل دفاعی را جنبش تشکيل می داد و تلفات اعظمی را در هردو جبهه جنبش متحمل می شد.
نظر جبهه اين بود که اگر جنرال دوستم به تنهايی طالبان را عقب زده نتواند و طالبان فارياب را بگيرند قوتهای جمعيت و وحدت به کمک آنها رفته بعد از اشغال فارياب، موجوديت گلی پهلوان را در ميمنه مطرح نمايند. در آن وقت جنرال دوستم به قبولی آن مجبور می شود. درآنصورت طالبان عقب زده می شوند و گلی [ که با جنرال ملک برادرش در تهران بود] به شمال جابه جا می شود. زيرا موضوع آمدن گلی و نشست جنرال دوستم با ملک از طرف ايرانی ها چندين بار مطرح شده بود....
فشار طالبان و جنگ های امروزی آنها با جبهه متحد شکل جدی تری را به خود گرفت... يک تعداد از قوماندانان حزب اسلامی مانند ضابط خنجر با طالبان يک جا شده از شوردريا به جناح راست قوتهای مدافع جلاير دور خورده خود را به دولت آباد نزديک نموده عقب قوتها را دور می زنند. حزب وحدت که در راه بود عقب نشينی می کند.... قوتها از سوق و اداره برآمده و پراگنده شده، يک تعداد به طرف اندخوی عقب می آيند و طالبان به تاريخ 10 ساعت 11 اندخوی را اشغال و از دو استقامت دشت ليلی و اندخوی به طرف شبرغان پيش می روند. همه وسايط و مهمات به دست طالبان باقی می ماند.
مسعود درهمين حالت به جای آن که کمک نمايد، آمدن گلی و ملک را به جنرال دوستم پيشنهاد می کند.
جنرال دوستم قدمه وار با طالبان در جنگ بود. قوماندانان به او پيشنهاد می کنند که وضع خراب است، به طرف مزار برود. می بيند که قوتهای خط خواجه دو کوه همه در حالت عقب نيشينی و پراگنده شدن بودند. به اوپراتيفی شبرغان می آيد؛ شهر شبرغان کاملاً ازوجود قوتهای جنبش تخليه شده ودراوپراتيفی هم به جز از جنرال غلام حيدر رئيس ارکان قول اردو کسی ديگر وجود ندارد.
ناچار به ميدان هوايی می آيد که متأسفانه از طياره های هلی کوپتر هم خبری نيست.
درهمين اثنا مسافرين هلی کوپتر آخری موترهای جنرال دوستم را می بيند؛ فوراً ارتباط گرفته دوباره به ميدان باز می گردد و جنرال دوستم را می بردارد و موترهای او از راه زمين به حيرتان می روند و جنرال دوستم به حيرتان می رود. آن جا تلاش دارد تا که قوتها را آماده ی دفاع نمايد.»(35)
واما اشغال مزارشريف چگونه و روی کدام علت و عواملی بار دوم توسط طالبان صورت گرفت؟
آيا قوت رزمی آنها اثر گذار بود ويا برخورد تنظيمهای جهادی با يکديگر و شهروندان ولايت بلخ باعث سقوط آنان و تسلط مجدد طالبان در بلخ باستان گرديد:
«طالبان هنوز در شهر بودند، هنوز در قرا[قرئ] و قصبات از افراد مسلح پربودند. قوتهای مزار آماده دفاع می شوند. به طرف زينی آباد قوتهای وحدت به مدافعه گذشته؛ پل امام بکری را قوتهای فرقه 18 شيرعرب دفاع می کنند. بازهم افراد حزب وحدت اسلامی سه هزار نفر ديگر از باميان به مزار می آيند. بعد از يک روز استراحت به چپاول اموال باقی مانده مزار می پردازند.
علم خان قوماندان گارنيزيون مزار بخاطر جلوگيری از همچو[اعمال] چور و چپاول آنها با استاد محقق چند بارصحبت می کند؛ ولی استاد محقق از اداره آنها عاجز می باشد.
[سرانجام در نتيجه ادامه اين وضع] قهر وغضب مردم افزايش يافته به آمدن طالب ها راضی می شوند. مردم به هيچ چيز شان متوجه نبودند. فقط می خواستند چگونه از چپاول و بيدادگری هزاره های[آمده از] باميان، نجات يابند. حکمتيار و ربانی هردو به هلی کوپتر بالا شده عازم تخار می شوند تا با مسعود در خصوص دفاع بعدی صحبت کنند.
به تاريخ 12 اسد 1377 حزب اسلامی بلخ با طالبان يک جا شده به طرف زينی آباد آمادگی حمله را می گيرند.... يکی از قوماندانان حزب اسلامی به نام امير قلعه چه با حسن ديوانه يکی ازقوماندانان شير عرب از زامبوکان با طالبان يک جا شده به طرف مزار حرکت می کنند و وارد شهر مزار می شوند.
مردم و قوتهای شهر با ديدن وسايط و پرسونل شيرعرب، گمان می کنند که قوتهای جنبش بخاطر دفاع شهر داخل شده اند. اما اين قوتها به مجرد داخل شدن به شهر بالای قرارگاههای حزب وحدت حمله می کنند... چون مردم شهرخاطره خوبی از حزب وحدت نداشتند، در هرجا بالای آنها حمله می کنند و آنها را می کشند. با شروع اين حملات همه قوتهای مزار با مردم يک جا شده بالای قرارگاههای حزب وحدت حمله می کنند.
همزمان شهر از طرف طالبان بمبارد می شود. درابتدا وقتی که طالبان به شهر داخل می شوند، هرکسی که در مقابل شان می آيد تيرباران می کنند؛ نه اوزبيک، نه هزاره و نه تاجيک، هيچ کسی را امان نمی دادند.اما آهسته آهسته به هزاره ها متوجه شده کوچه به کوچه و خانه به خانه هزاره ها را می پاليدند.
درحدود چهارصد نفر را در[کنار] قبر مزاری تيرباران می کنند. مخصوصاً در ناحيه سيدآباد و کارته مزاری و دشت شور از طفل گهواره هزاره تا مرد پير همه را می کشند و تا سه روز به هيچ کسی اجازه داخل شدن و خارج شدن از شهر مزار شريف را نمی دهند.
محبس مزارچندين باراز مردم ملکی و نظامی پر و خالی می شود و بيش از يکهزارنفر را در دشت ليلی بالای گورهای دسته جمعی طالبان تيرباران می کنند. قبر مزاری را با فير تانک و راکت با خاک يکسان می نمايند. بعداً بالای ميدان هوايی تعرض می کنند. قوتهای ميدان هوايی با قوتهای باقی مانده حرکت و وحدت به طرف تنگی شاديان و از آن جا به دالان چار کنت می روند. شير عرب با مجيد روزی توسط هلی کوپتر به کوه البرز بعداً به طرف تاشقرغان ميروند ودرباغ جهان نما با جنرال دوستم يکجا میشوند.
اشغال ميدان هوايی مزار از طرف طالبان زمينه انتقال قوتهای طالبان را از قندهار و کابل به مزار مساعد می سازد و به تعداد يکهزار نفر اسير را از مزار به قندهار انتقال می دهند....
بعد از ورود طالبان به قونسلگری ايران از جمله 11 نفر ديپلمات 9 نفر آنها را می کشند.... دونفر خود را به ايران می رسانند....
به تاريخ 20 اسد 1377 استاد ربانی و حکمتيارتوسط هلی کوپتر به بدخشان می روند. با ملاحظه وضع و فشار طالبان به طرف تخار و عقب رفتن بعصی از قوماندانان تخار بطرف ماورای کوکچه، مسعود قوتهای خود را از شهر تالقان می کشد و تالقان بدست طالبان می افتد.
طالبان بعد از اشغال پلخمری[ مرکز ولايت بغلان در 21 اسد 1377] احضارات تعرض را بالای سمنگان می گيرند.... جنرال دوستم پس ازبمباردمان شهر ايبک، با تحت فشارآمدن سمنگان به باميان می رود... سپس احمد خان قوماندان نظامی سمنگان را با فاميلش توسط هلی کوپتر به باميان انتقال می دهد.طالبان داخل شهر شده شش صد نفر را قتل عام می کنند.
با اشغال سمنگان خط فارياب، شبرغان، مزار، سمنگان به بغلان وصل می شود وتا تخار می رسد.
جنرال دوستم و احمد خان درباميان وضع را مطالعه می نمايند که پراگندگی و وحشت باميان را فرا گرفته است. قوتهای حزب وحدت اسلامی باميان که از مزار برآمده بودند، در راه به قريه های سيغان و کهمرد داخل شده همه دار و ندار آنها را چور و چپاول نموده حتی به ناموس آنها دست درازی می کنند و به باميان می آيند.
جنرال دوستم و احمد خان بالآخره با يک طياره ان 32 به ايران می روند و نوبت تسخير باميان اين قلعۀ تسخير ناپذير حزب وحدت می رسد. (36)
طالبان بعد از تصرف پلخمری و بغلان و مرکز تخار، قصد لشکر کشی را بطرف ولايت بدخشان می نمايند؛ وليک با مقاومت شديد مردم بدخشان و شهرستان های تخار مواجه شده، راه برگشت به پلخمری را به عزم تصرف دره ی کيان ، درپيش می گيرند.
« با حرکت طالبان بطرف کيان خانواده سيد منصور و سيد جعفر قوماندان قول اردو و سيد حسام الدين معاون قول اردو با 1800 نفر مسلح، دره ی زيبای کيان را ترک می گويند و مهمان خانه ی عقاب را که با جمع آوری شعراء و ادباء افتتاح کرده بود به جا می گذارد، به دره ی اسکارت و بعد به دره ی تلخيان رفته و توسط چهار هلی کوپتری که مسعود برای شان می فرستد به پنجشير انتقال می شوند و افراد مسلح او با سيد جعفر و سيد حسام الدين از راه سالنگ جنوبی خود را به پنجشير می رسانند و دره ی کيان با همه دار و ندارش، با ديپوهای مهمات و اعاشه که در طول دوران جهاد و 7 سال بعد از پيروزی انقلاب اسلامی ذخيره شده بود به دست طالبان می افتد و راه پيشرفت طالبان از استقامت دوآب نيز به طرف باميان باز شده بود(37)
ولايت باميان را طالبان چگونه ، در 22 سنبله 1377 ـ 2 سپتامبر 1998 اشغال نمودند؟ آيا تصرف اين اسُتان در نتيجه ی قهرمانی طالبان، انجام پذيرفت ويا در اثر برخورد نادرست تفنگ داران آن با مردم آن، مثل رويدادهای مزار شريف؛ تاريخ يکبار ديگر تکرار گرديد؟
« ولايت باميان با محاط بودن با کوه های سر به فلک کشيده، داشتن دره های عميق و پر از برف و صعب العبور دربرابر طالبان قرار داشت. ايران هم با اجرای همه کمک هايش منتظر شکست طالبان دراين دره های پرپيچ بود. انتظار پايمردی و مقاومت افراد مسلح آن را داشت. طالبان هم بخاطر اشغال باميان جنگها را درغزنی و وردک شدت بخشيدند تا ازآن طرف راه برای پيشرفت قوتهای شان بازشود.
مردم کهمرد، سيغان و روی دوآب با چپاول اموال و دست درازی های که به ناموس شان از طرف افراد مسلح باميان صورت گرفته بود، تصميم گرفتند که کار باميان را خود شان يکطرفه کنند.
به همين خاطر مولوی اسلام از روی دوآب، ملا زوی از مدرو باز محمد و کرم علی، که راه های کوهی در باميان را نيز بلد بودند شبانه نقاط حاکم باميان را که کسی در آن جا نبود اشغال می کنند و فردای آن روز يک قسمت شان از راه دره ی باميان به پيشروی شروع می کنند و پرسونل مسلح باميان که می خواهند به قله بالا شوند، از قله بالای شان انداخت صورت می گيرد. فکر می کنند که تمام نقاط حاکم توسط طالب ها اشغال شده است. مورال را از دست داده در شهر به هر طرف به فرار آغاز می کنند تا آن که شهر از وجود افراد مسلح تخليه می شود.
قوتهای متعرض شهر را مکمل اشغال و از طالبان دعوت بعمل می آورند که به شهر باميان داخل شوند.
با داخل شدن طالبان به باميان همان قضيه مزار تکرا می شود.(قتل عام هزاره ها)....
به تاريخ 9 ميزان 1377 هيأت رهبری جبهه متحد که درآن خليلی، مسعود، جنرال دوستم، جاويد و محقق شامل بودند با مسؤولين ايران جلسه را داير و درآن چنين فيصله بعمل آوردند، که[درافغانستان بخاطر نبرد با طالبان] سه حوزه ی تصميم گيری( حوزه ی مرکزی ـ حوزه ی جنوب غرب و حوزه ی شمال) به وجود آيد، که هر کدام در بخش تنظيم های خود کار نمايد....
به تاريخ 26 ميزاميزان 1377 نيروهای تالقان(تخار)... يک عمليات تصفيوی را از داخل و خارج تخار انجام می دهند که در نتيجه عمليات يکهزار نفر اسير، کشته و زخمی از طالبان بجا ماند و طالبان به طرف خان آباد عقب نشينی می کنند. شهر تالقان بدست نيروهای مسعود اشعال شده و خط مدافعه در پل بنگی بوجود می آيد....
با تلفات طالبان در تخار و دره اندراب مورال قطعات مسعود بهتر شده در هرجا آماده دفاع می شوند.
جنرال دوستم با مسعود تيلفونی صحبت می نمايد تا يک تعداد قوماندانان جنبش را به تخار بفرستد. شير عرب، فقير قوماندان و حاجی حبيب را که در تاشکند بودند به تخار فرستاده شد؛ اما به رفتن احمد خان ويا خود جنرال دوستم به تخار موافقه نکرد.
لعل قوماندان با جمع آوری افراد مسلح خود بالای قطاری که طالبان به طرف درزاب می فرستاد در ساحۀ چقمه چقور کمين گرفته سلاح ووسايط زيادی به غنيمت می گيرد وتلفاتی به طالبان وارد میکند. جنرال دوستم با انها از طريق بی سيم محقق ارتباط دارد.»(38)
به تاريخ 30 دلو1377ـ 19 فبروری 1999 طالبان سرمجسمه بودا را درولايت باميان منهدم ساختند.
همچنان، به تاريخ 29 سرطان 1378 ـ 20 جولای 1999 يک بت [مجسمه] بود به مبلغ 50 مليون دالر فروخته شد. اين بُت[مجسمه]4 فت عرض و 12 فت طول داشت و از ولايت کندز ذريعه طياره به ميدان هوايی جلال آباد و از آن جا به پيشاور آورده شده بود.
طالبان به ادامه اين جنايت در 11 حوت 1379 ـ 2 مارچ 2001 طبق فرمان ملا محمد عمر رهبرطالبان کار تخريب مجسمه های معروف و مشهور باميان را که يکی از آثار تاريخی افغانستان و جهان شمرده می شدند، آغاز کردند.(39)
«به تاريخ 31 حمل 1378 قوتهای وحدت و حرکت حملات قوی را بالای باميان شروع نمودند. طالبان با يک زد و خورد سطحی پراگنده شده يک تعداد شان اسير و يک تعداد آنها به طرف سيغان وکهمرد فرار نمودند....
اما بازهم طالب ها منتظر فرصت شدند که نگذارند باميان هسته مهم جبهه متحد مخصوصاًشيعه ها و جنبش ملی اسلامی افغانستان گردد؛ از هرطرف نيروها را جمع آوری وبا قوتهای عقب رفته از سه استقامت شيبر، بهسود و دوآب تعرض را با همکاری افراد محل به طرف مرکز باميان آغاز کردند.
قوتهای جبهه متحد بعد از يک شب و روز زد و خورد های شديد بطرف شبرتو عقب آمدند. اما اين بار قوتهای طالبان آنها را موقع نداده تا شبرتو پيش رفته مخالفين خود را به جانب بلخاب عقب راندند.
پول و مقداری سلاح که با حاجی حبيب فرستاده شده بود، توسط افراد حزب وحدت چور و چپاول شد.
جنرال دوستم که به رفتن باميان احضارات می گرفت، مأيوسانه به فرصت ديگر منتظرماند.»(40)
طالبان به تاريخ 17 اسد 1379 ـ 8 سپتامبر 2000 پس از يک سلسله جنگ های شديد، شهر تالقان مرکز ولايت تخار را از نيروهای مسعود دوباره در تحت تصرف خود درآوردند.
طالبان به ادامه ی جنايات پيشين در11 حوت 1379ـ 2 مارچ 2001 طبق فرمان ملا محمد عمر کار تخريب مجسمه های معروف و مشهور باميان را که يکی از آثار تاريخی افغانستان و جهان شمرده می شدند، آغاز کردند:
« سازمان کلتوری ملل متحد(يونسکو) اعلان کرد:
افراد عادی طالبان امر ملا عبيد الله وزيردفاع خود را نپذيرفتند وهمان بود که جهت سرنگونی مجسمه ها افراد مخصوص گماشته شدند ومجسمه ها را به کلی نابود کردند.
کوچيرو ميتورا مسؤول دفتر يونسکو اظهارداشت: اين عمل جنايتکارانه ی طالبان تمام دنيا را متأثر ساخت. نامبرده از لافرانس رئيس دفتر خواست تا برای حفظ آثار باقی مانده در افغانستان تلاش نمايد.
محمد ظاهر شاه سابق افغانستان درحالی که اين عمل ضد ملی و اسلامی و مغاير معيارها و ارزشهای مدنيت و فرهنگ جهانی را شديداً تقبيح نمود، گفت: اقدام به چنين جنايت غيرقابل جبران را که قصد امحاء و نابودی هويت ملی و تاريخی کشور باستانی ما را دارد جداً محکوم می نماييم.
اين اقدام ضد منافع ملی افغانستان نتيجه عملکرد رژيمی است که به حمايت دولت پاکستان بر ملت افغان[مردم افغانستان] تحميل گرديده است. مسلم است که مسؤولين اين فاجعه منافی ارزشهای فرهنگی ملی و جهانی، از طرف ملت افغانستان درموقع مقتضی مورد بازپرس قرار خواهند گرفت.
پروفيسور مجددی در رابطه به انهدام بت ها [مجسمه ها] گفت: اين اقدام طالبان شرعی نيست. بسياری اولياء وعلماء گذشته اند؛ ولی به مجسمه های بودا ضرر نرسيده است. اقدام طالبان باعث شرارت هندوها و بودايی ها شده تاحدی که مساجد و قرآن پاک شهيد و تصاوير مکه معظمه و مدينه منوره به آتش کشيده شد. مجسمه ها برای عبادت نه، بلکه برای عبرت مسلمانان بود که زمانی مردم جاهل به پرستش آنها می پرداختند.
وی افزود: قرآن عظيم الشأن می فرمايد: ای مؤمنان شما به خدايان باطل ديگران توهين نکنيد تا خدای حقيقی شما را توهين نکنند. وی علاوه کرد که تلاشهای جهان دراين رابطه کافی نيست.
سيد شمس الدين مجروح طی مصاحبه ای با صدای امريکا گفت: تخريب نمودن مجسمه ها يک کار جاهلانه می باشد. زيرا بشريت در طول تاريخ پرستش آفتاب و آتش، چشمه و بت را نموده است؛ ولی اکنون بشر از نگاه عقل به تکامل رسيده و پرستش آن اشيارا نمی نمايد. آيا بشر بايد آن ظواهر را از بين ببرند که در گذشته ها پرستش نموده اند.
اداره ی مؤتمر عالم اسلامی از طالبان مطالبه نمود تا آثارتاريخی را حفظ نمايند. بايد طالبان به جای نابودی مجسمه ها راه های ديگر را جستجو کنند.
کنفرانس کشورهای اسلامی طی انتقادی ازطالبان، گفت: مجسمه ها ميراث مشترک بشريت است. طالبان بايد بجای نابودی در فکر حفاظت آن باشند.
افغانهای [مهاجرين افغانستان] مقيم کشورهای خارجی تظاهرات وسيعی را عليه طالبان به راه انداختند و طی صدور قطعنامه ها اقدام طالبان را محکوم کردند.
يک هيأت علمای کنفرانس اسلامی به رياست شيخ حامد جابر الثانی وزير خارجه قطر وارد قندهار شد تا مانع تخريب مجسمه های بودا گردند؛ ولی ملا محمد عمررهبر طالبان با اين هيأت ملاقات نکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از تخريب مجسمه ها هندوهای تند رو قرآن کريم را آتش زدند؛ درايالت ميانمار غرب اراکان بودايی ها بر يک قريۀ مسلمانها هجوم بردند درحدود پنجصد تن را هلاک و1500 تن ديگر را مجروح ساختند.
ملا محمد عمر رهبر طالبان امر نمود که بخاطر کفارۀ تأخير در تخريب و شکستاندن بت ها 100 رأس گاو قربانی شود. به اين اساس 12 رأس گاو در کابل ذبح و گوشت آن به 200 فاميل توزيع شد.
بعد از فرمان ملا محمد عمر در حدود چهل مجسمه ديگر نيز تخريب گرديد که درآن جمله مجسمۀ کنشکا که چهل و پنج سال قبل در بگرام توسط يک فرانسوی يافت شده بود نيز شامل می باشد.
گفته می شود که در همين گيرو دار، خيلی از مجسمه های معروف توسط مسؤولين تير و بيرشدند.
به اين ترتيب افغانستان بسياری از آثار خيلی قديمی و پرارزش خود را رايگان از دست داد....
طالبان سومين مجسمه بزرگ بودا در ولايت غزنی را نيز ازبين بردند. اين مجسمه شانزده متر ارتفاع داشته و بيش از يکنيم هزارسال قدامت تاريخی داشت.
طالبان برعلاوه موزيم کابل، آثارتاريخی موزيم هرات را نيز از بين بردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به تاريخ 5 حمل 1380 ـ 25 مارچ 2001 جنگ شديدی بين نيروهای طالبان و جبهه متحد در باميان درگرفت.
به تاريخ 17 حمل 1380 ـ 6 اپريل 2001 جنرال دوستم بعد از جلا وطنی دوباره وارد افغانستان گرديد و يک روز بعد آن جنگ شديدی بين نيروهای جبهه متحد و طالبان در سرپل در گرفت.
پارلمان اروپا از احمدشاه مسعود فرمانده نظامی جبهه متحد دعوت کرد تا در اجلاس که درهفته آينده در شهر فرانکفورت داير می شود، شرکت ورزيده در مورد اوضاع جاری افغانستان و بخصوص وضع زنان سخنرانی نمايد.
فرمانده احمد شاه مسعود وارد فرانسه گرديد و درآن جا بارئيس و برخی از اعضای پارلمان اتحاديۀ اروپا ملاقات نمود.
به تاريخ 20 حمل 1380 جنگ شديدی بين نيروهای طالبان و جبهه متحد در ولايت تخاردرگرفت.
به تاريخ 28 جوزا 1380 جنگ شديدی بين نيروهای طالبان و مخالفين آنان در يکاولنگ ولايت باميان در گرفت[ طالبان دراين جنگ دست به قتل های دسته جمعی به گونه نسل کشی زدند].
به تاريخ 11 سرطان 1380 فرمانده اسماعيل خان ادعا نمود که چغچران مرکز ولايت غور را از دست نيروهای طالبان گرفته است.
بتاريخ 27 سرطان 1380 طالبان قوتهای تازه دم خود را به ولايات هرات، غور، فراه، نيمروز و شيندند فرستادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به تاريخ 18 سنبله 1380 ـ 9 سپتامبر 2001 طی يک حمله انتحاری دوتن عرب که خود را ژورناليست معرفی نموده بودند؛ فرمانده احمد شاه مسعود در منطقه خواجه بهاء الدين ولايت تخار شديدآ زخمی گرديد. خبر مرگ او چند روز بعد از طريق رسانه های خبری جهان اعلان گرديد. جنازه ی وی به امامت استاد سياف اداء و در تپۀ بازارک پنجشير به خاک سپرده شد.»(41)
به تعقيب ترور احمد شاه مسعود، رخداد خونبار ديگری به تاريخ 20 سنبله 1380 مطابق 11 سپتامبر 2001، در ايالات متحده امريکا اتفاق افتاد. مزيد بر اين که جريان اين حادثه، با کوبيدن هواپيماهای ملکی بر ساختمان ها درشهرهای نيويارک و واشنگتن حيات بيش ازسه هزار انسان بی گناه ملکی را بکام خود فروبرد وبناهای 120 منزله را درشهرنيويارک فروريخت وبرعمارت پنتاگون درواشنگتن خساره وارد نمود؛ ژاندارم بين المللی را نيز نسبت به سالهای پيشين مکارتر، ماجرا جوتر، بهانه گيرتر، خشن تر، انتقامجوتر، جنگ طلب تر ومتجاوزترساخت وبرمناسبات بين المللی تأثير ناگواری برجا گذاشت؛ دهشت افگنی را وارد دورجديدی ازفعاليتهای خشونتبار وقاتلانه درسراسرگيتی (افغانستان، اندونزيا، مراکش، الجزاير،عربستان سعودی، هند، پاکستان ، فلپين، کشور های اروپايی...) کرد وسناريوی سياه وابستگی سياسی- اقتصادی- نظامی دول جهان به ستم سرمايه داری بسيار ماهرانه چوکات بندی گرديد.
بر رغم اينکه مولوی وکيل احمد متوکل طی مصاحبه با تلويزيون "سی. ان. ان" حملات تروريستی برمرکز تجارتی بين المللی در شهر نيوياک را نکوهش کرد؛ اما دولت امريکا اسامه بن لادن را که در افغانستان بسر می برُد، مسؤول اين عمليات خواند ه از طالبان تسليمی اسامه را مطالبه نمود. اما ملا محمد عمر رهبر طالبان به تاريخ 23 سنبله 1380 ـ 14 سپتامبر 2001 اظهار داشت: اسامه بی گناه است و امريکا به اين بهانه می خواهد بر افغانستان حمله کند.
جورج دبليو بوش به تاريخ 14 ميزان 1380 ـ 6 اکتوبر 2001 اظهار داشت: ما بخاطر تحويلدهی اسامه بن لادن برای طالبان فرصت اندک داده ايم که در حالت پايان يافتن است.
سپس از تاريخ 15 ميزان 1380 حملات هوايی امريکا بر شهرهای کابل، قندهار، جلال آباد، قندز و مزار و سپس در ساير شهرهای افغانستان آغاز گرديد، که در اثر آن هزاران انسان بی گناه شامل مرد و زن ، پير و جوان، بشمول کودکان به کام مرگ رفتند.
سرانجام در اثر ادامه حملات هوايی و پرتاب راکتهای کروز امريکا و تهاجم زمينی جبهه مقاومت به فرماندهی جنرال دوستم و متحدين نظامی آن جبهه از تاريخ 19 الی 24 عقرب 1380، نخست ولايات شمال و شمال شرق و سپس ، کابل و هرات و به دوام آن زون شرق و جنوب شرق و هزاره جات بدست نيروهای جبهه متحد سقوط نمود و ملا محمد عمر بتاريخ 15 قوس 1380 تصميم بيرون شدن از قندهار را اتخاذ و به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلمند و زابل، آخرين ولاياتی بودند، که طالبان آن را از دست دادند و به اين ترتيب ملا محمد عمر با اسامه بن لادن هردو به گونه ی سوال برانگيز ناپديد شدند.
(پايان قسمت دوم)
بخش بيست و چهارم
ادامه دارد
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
خدا که می دهد نمی پرسد بچه کیستی؟! "اما آی اس آی"و ده ها مماثل ... وسیله می شوند. ادامه
طوری که شما آگاهی کامل داريد؛ اشغالگران امريکايی پس از بيست سال جنگ و خونريزی؛ غارت و سيه روزی مردم... ادامه
سه سال پوره، از حاکمیت گروه وحشت و دهشت تالبانی در کشور من و تو میگذرد. این سومین سالگرد سیاه و خشن... ادامه
لشکرکشی طالبان در برابر مردم و فراخوان قیام عمومی مردم افغانستان علیه آنان! از خیزش مردم بدخشان ده ر... ادامه
آتشی را که رژیمهای مزدور پاکستان ودیگرکشورها به نیابت ازقدرتهای آمپریالیستی، از نیم قرن قبل تا بدینس... ادامه
تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان طالبان و ارتش پاکستان رخ میدهد یک بازی استخباراتی، یک تاکتیک... ادامه
اجلاس دو روزه دوحه درباره بحران افغانستان به سرپرستی سازمان ملل با شرکت ۲۵ کشور و چندین نهاد منطقها... ادامه
اخیرا نهاد تحقیقی «رواداری» که تحت نظر سازمان ملل، توسط شهرزاد اکبر فعالیت میکند گزارش تکان دهندها... ادامه
این روزها پخش جریان حضور آقایی به نام عبدالباری عمری نماینده ی!؟ طالبان در آلمان و گرفتن عکس یادگار... ادامه
ازآغاز سده ی بیست و یکم تا این دم، تاریخ چه پیش آمد های شگفتی را در سرزمین خورشید، درج برگ های روزگا... ادامه
افغانستان دراثرتجاوزات استعماری یکصد وشصت سال قبل زمان تسلط انگریزیها وبخصوص پس ازتحمل شکست ننگین شا... ادامه
دو سال پس از تسلط طالبان بر افغانستان، زلمی خليلزاد سفير کبير(!) و نماینده پیشین ايالات متحده ی امری... ادامه