گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود ..... تا ریا ورزد و سالوس ، مسلمان نشود

غفار عریف

 

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا  ورزد  و سالوس ، مسلمان  نشود

 
       به مقصد سبک و سنگین کردن موضوع مورد بحث که مقال حاضر بر آن می پردازد ، ضرورت آن پیش می آید تا باب سخن را با نقل قولی از تولستوی فرزانه آغاز نهاد و سپس به دنبال بیان حقیقت تلخ رفت :
 "  بدینسان ، آدمیان نه فقط جسما" و فکرا" مسخ می شوند ، بلکه اخلاقا" نیز مسخ می گردند و از انجام هر عملی که برای مردم واقعا" لازم است عاجز می مانند . این افراد ، در جامعه ، با قبول نقش سرگرم کنندگان ثروتمندان ، علو طبع انسانی خود را از دست می دهند و شهوت جلب تمجید عموم را تا آن حد در وجود خود وسعت می بخشند ، که پیوسته از جاه جوئی ارضاء نشده ، از حب جاهی که در نهاد ایشان تا سرحد مرض پیش رفته است، در رنجند و تمامی قوای روحی خویش را ، جز برای ترضیهٔ این شهوت بکار نمی برند ، و آنچه پیش از همه غم انگیز است آنست که این افراد ، که در وادی حیات ، بخاطر هنر گم گشته اند ، نه فقط بدرد هنر نمی خورند ، بلکه بزرگترین صدمه را نیز بآن می زنند . " ( هنر چیست ؟ ، ترجمه ی کاوه دهگان ، چاپ هفتم : سال ۱۳۶۴ خ ، ص ١٩٠
    در شبکه ی انترنت ، در سايت " آسمايی" در یک نبشته ، نگارش یافته که افغانستان سرزمین « نا موجود » و در عین حال ، « موجود » است . خامه پرداز محترم ، در تشریح مطلب ، پیرامون هر دو واژه ، نکاتی چند بیان داشته که از ریشه با مضمون معرفت منطقی ، یعنی « حقیقت » در تضاد قرار گرفته است .
   پرسش اساسی این است : چطور امکان دارد ، سرزمینی که معدوم « ناموجود »قلمداد شده ، هستی دارنده « موجود » نیز شمرده شود ؟
    از منظر دانش علم جیولوژی ، واژه های معدوم « ناموجود » و هستی دارنده « موجود » را می توان تنها از لحاظ موجودیت فزیکی یک سرزمین و یا عدم آن ( ناشی از وقوع حوادث بسیار وحشتناک ویرانگر در منظومه ی شمسی ) به کار برد . استفاده از اصطلاح های علم جیولوژی در تحلیل های سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ... تا هنوز مجوز رسمی پیدا نکرده است .


             
زمانی کز فلک زاید زمان نا بوده چون باشد
             
زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا
                                      « ناصر خسرو بلخی »

        بر طبق آموزه های علم جیولوژی و دانش جغرافیای فزیکی، زمین یک جزء منظومه ی شمسی بوده و از زمره ی سیاره های نه گانه آن بحساب می رود . مرکز منظومه ی شمسی را خورشید تشکیل می دهد که زمین به دور آن در گردش است . علاوه بر این مطالعه و پژوهش راجع به تاریخ پیدایش کره ی زمین ، ساختمان فزیکی ( طبقات زمین ) و چگونگی مراحل انکشاف آن ، از وظایف علم جیولوژی محسوب می گردد .

 

     در این دنیای پهناور ، افغانستان در منطقه ی آسیای جنوبی واقع بوده و جزء این کره ی خاکی شمرده می شود . حال باید پرسید که اگر افغانستان در فعل و انفعال های جیولوژیکی ، به سرزمین معدوم « ناموجود » و هستی دارنده « موجود » تغییر شکل داده باشد ؛ پس به خداوند پاک معلوم است که این دگرگونی های متضاد سبب بروز چه حادثه های حیرت آور ، هولناک و وحشتزای جیولوژیکی در کره ی زمین ، بویژه در قلب آسیا شده باشد ؟
     
با در نظر داشت بار علمی مسأله ، بایست یاد آور شد که بازی با واژه های زیبا ، با لفظ پردازی های میان تهی ، با ساده انگاری های فریبنده ، با قال و قیل های عوام فریبانه ، با حرافی های درون پوسیده و منحط ؛ نمی توان در باره ی مسائل خیلی ها بغرنج سیاسی - اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی به داوری نشست و با عقده گشایی ، عصبانیت میکانیکی و خصومت ورزی نمایشی ، پروسه ی حرکت تکاملی تاریخ و سیر وقوع تغییر ها و تحول های سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی را وارونه جلوه داد . زیرا شناخت علمی ، درست و دقیق پدیده های سیاسی - اقتصادی - اجتماعی ، همچنان تحلیل ، تجزیه ، تفسیر و بررسی شاخص های آن ، همین گونه درک نقش و اهمیت آنها در روند زندگی مردم ؛ عقل سلیم ، وجدان بیدار ، صداقت و راستی می خواهد .

               
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظرست
               
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست
               
نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سپید
               
با سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست ....

                                           « سعدی »

 
        و اما در باره ی این حرف که در مقال متذکره ، افغانستان یک « مملکت مقوایی » خوانده شده ، چه می توان گفت ؟
     
در واژه نامه ها ، لغت « مقوا » به مفهوم : « صفخه ای ضخیم که از چند لا کاغذ و یا پارچه ساخته شده و برای تجلید کتاب و ساختن جعبه و جز آن بکار رود » آمده است .
 
    چه خوب شد که حال از تفویض لقب « مقوایی » به سرزمین تاریخی خویش نیز آگاهی یافتیم که در بازار کساد سیاست پردازی های موسمی از سوی سیاسی نما های فرصت طلب به آن ارزانی شده است !
     
این دیگر به همگان واضح و روشن شده است که نمی شود با این گونه کج قلمی ها و با ردیف کردن و جا به جایی اصطلاح ها و واژه های ناموزون ، بی ربط و بی ضبط به موضوع و فاقد اساس و پایه های علمی و منطقی ؛ سیمای زندگی دردناک ، غم انگیز و رقتبار مردم افغانستان را به تصویر کشید و با حرکت های کج ومعوج و با اختیار نمودن ژست های عالمانه (!) خود را در صف صاحبنظران و تحلیل گران مسائل سیاسی - اقتصادی - اجتماعی قرار داد .

                   
ای مایه ی اخفای حقیقت خویت
                   
پوشیدگی آرایش رنگ و بویت
                   
تمهید جنون مکن به اظهار عرق
                   
تا آینه نشکند حیا بر رویت
 
                                   « بیدل »
 بر بنیاد دانش جامعه شناسی علمی تحلیل ، تفسیر و تجزیه ی پدیده های اجتماعی ، همچنان پژوهش راجع به پروسه های سیاسی - اقتصادی - اجتماعی در یک مملکت فقط در پیوند ناگسستنی با بررسی روند انکشاف و یا عقب ماندگی داخلی ؛ پدیدار شدن تغییر و تحول نوین در ساختار های اجتماعی و یا حفظ و پابرجا گذاشتن بنیاد های کهنه و پوسیده اجتماعی در جامعه ؛ چگونگی توسعه ی سیاسی و اقتصادی ؛ مطالعه ی نرخ شاخص های سطح زندگی ( بالا بودن و یا پائین بودن ) باشندگان آن سرزمین ، امکان پذیر است . همین طور بر طبق آموزش جامعه شناسی سیاسی فهم و درک این مطلب مهم دانسته می شود که در اوضاع و شرایط خاص و متفاوت تاریخی یک کشور ، موجودیت کدام علل و عواملی سبب توسعه ی سیاسی ، رشد اقتصادی و پیشرفت اجتماعی ( از لحاظ کمی و کیفی به سود رفاه ی عمومی ) می گردد و کدام مسائل از وقوع تحول و تغییر پیشرونده در ساختار های سیاسی - اقتصادی - اجتماعی جلوگیری بعمل می آورد و جریان انکشاف اجتماعی ( سیاسی - اقتصادی ) را از سرعت باز می دارد و جامعه را با رکود و عقب ماندگی رقتبار روبه رو می سازد ؟
   
در این جا لازم است بدانیم که چه کسانی می توانند به موضوع های تذکار یافته در بالا ، پاسخ روشن بدهند ؟
       
بدون شک همگان به یک صدا خواهند گفت : فقط آنانی که حقایق تاریخی جامعه را درک کرده باشند و با ژرف اندیشی و فهم عمیق ، رابطه ی پدیده های سیاسی - اقتصادی - اجتماعی را با همدگر بشناسند و با یک دید وسیع و روشن و با یک فکر باز پروسه ی فعالیت های اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی نظام سیاسی حاکم بر جامعه را ( در مقاطع زمانی متفاوت ) بررسی علمی نمایند .
     
با در نظرداشت پیش در آمد بالا ، گذشته ی تاریخی که در نبشته ی مطمع نظر مان باملمع کاری بی عیب و عیوب ( !) ( به استثنای ذکر حرف بهشت برین و جهنم سوزان ) خوانده شده و « باور ها و اعتقادات » در چهارچوب نظام سیاسی حاکم در جامعه ، بنابر تدبیر و درایت ( !) زمامداران خاندان سردار سلطان محمد طلایی ؛ « سقف و ستون جامعه » را می ساختند و « اسباب تداوم زندگی را » نیز « فراهم می کردند » ، آیا در حقیقت چنین چیزی بود ؟
 
   نخیر ، بیهوده گویی ، دروغ بافی و دروغ پردازی مشهود که تاریخ از بابت آن خجالت می کشد ، قادر نیست که بر حقیقت و واقعیت ها چیره شود !
   
یاوه سرایی و هذیان گویی های تب آلود نمی تواند جنایت های تاریخی را که در حق مردم روا دانسته شده بود ، پرده پوشی کند !
   
این را دیگر همه می دانند که در حدود از سه صد سال قبل ، مردم سرزمین تاریخی مان ، زجر استخوان سوز تسلط حاکمیت سیاسی عشیره ها را کشیدند و در کشمکش ها و خانه جنگی های آنان بر سرتاج و تخت ، خرد و خمیر شدند و آخرین آن نزاع دوامدار بین اولاده ی تیمورشاه سدوزایی و پسران سردار پاینده محمدخان محمد زايی ، بشمول مخالفت های ذات البینی آنان ، بود که همه و هر کدام آن با کیف و کانش در حافظه ی تاریخ ثبت است .
       
جنایت های نابخشودنی در دوران سلطنت مطلقه و استبدادی عبدالرحمان خان خون آشام و خونریز و پس از آن ظلم ، بیداد و ستمگری پسرش ، امیر حبیب الله خان زنباره تا پیروزی مردم افغانستان بر استعمار انگلیس و حصول استقلال سیاسی کشور، فراموش تاریخ نشده است.

    تا پیش از سقوط استعمار کهن در افغانستان ، اشرافیت سلطنتی که بر کلیه امور مملکتی با مشت و آهن ، حاکمیت مطلقه می راند و بر تمامی شئون زندگی مردم اعمال نفوذ و تسلط جابرانه داشت ، با همه توانایی استبدادی برای حفظ و بقای مناسبات پوسیده ی نظام ارباب رعیتی ، به بهای فقر جانکاه توده های مردم و بربادی میهن ، تلاش می ورزیدند و با تحول و پیشرفت سیاسی - اقتصادی - اجتماعی که منافع قشری و خانوادگی آنان را به مخاطره می انداخت ، در مخالفت تا سرحد سرکوب خونين نيروهای ترقيخواه قرارداشتند .
     
بعد از آن که محمد نادر خان ، با فریب کاری و بر اساس یک توطئه ی سازمان داده شده ی انگلیسی ، بخاطر پیاده نمودن برنامه های اسارت آور استعمار انگلیس ؛ تاج و تخت را غصب کرد و یکجا با برادرانش در افغانستان جوی های خون را جاری نمود ، آنان به جز وحشت ، ترور ، قتل ، کشتار ، قین و فانه ، حبس و زندان ، دستبرد به دارایی های عامه و ملکیت های شخصی افراد جامعه و پامال سازی منافع و حقوق اساسی شهروندان و در کل بربادی میهن عزیز مان ، چیز دیگری به میراث نگذاشتند .
     
بدین سان دیده می شود که میراث شوم جلادان آل یححی حاکم برسرنوشت مردم و مملکت ، در تمام سال های حاکمیت آنان در افغانستان ( سوای پاره ی از اصلاحات نیم بند اقتصادی - اجتماعی در روشنی بهبود مناسبات بین الملی میان خلق های جهان و وارد آمدن تغییر و تحول های مثبت در اوضاع سیاسی جهان پس از شکست فاشیزم هتلری و پایان جنگ جهانی دوم  و آزادی ملل از زیر سلطه ی استعمار کهن ) ؛ تنها و تنها بربادی ، چور و غارت و عقب افتادگی سیاسی - اقتصادی - اجتماعی جامعه بود ، که با پیاده کردن سیاست های ضد مردمی و ضد ملی ، شاهراه ترقی و پیشرفت را بر روی مردم و مملکت بستند .
     
آیا وحشت ، بربریت و اختناق سیاسی و اجتماعی دوران صدارت محمد هاشم خان از خاطره ها بیرون شده است ؟
     
آیا کسی منکر آن شده می تواند که این جلاد تاریخ چگونه از فرد فرد شهروندان افغانستان ، بخاطر این که تسلیم سلطه ی استبدادی خانواده ی حکمران نمی شدند و درمقابل جنایت ها و زورگویی های خاندان شاهی ، از خود واکنش نشان می دادند ؛ با خشم و غضب و با بیرحمانه ترین و غیر انسانی ترین شیوه ، انتقام کشید ؟
     
تا هنوز هیچ کسی کار نامه های خشونت آمیز ، دهشت بار و وحشت آور و جنایت های نابخشودنی شاه محمود خان را ، همچنان اختناق سیاسی و اجتماعی را که در شمال افغانستان ، بویژه در قطغن در حق مردم شریف و مظلوم روا داشته بود ، از یاد نبرده ، همه و همه ثبت برگه های تاریخ است .
     
خود کامگی ، اعمال قدرت استبدادی ، بهره کشی بیرحمانه از مردم زحمتکش ، چور و چپاول ، تحکیم پایه های نفوذ درباریان و حفظ سلطه ی دربار به قیمت بی روز و روزگار ساختن توده های مردم ، پامال سازی حقوق و آزادی های اساسی ( فردی و اجتماعی ) شهروندان ، ایجاد موانع در سر راه رشد سطح آگاهی سیاسی و بیداری اجتماعی مردم ؛ تا تصویب و انفاذ قانون اساسی کشور در سال ۱۳۴۳ خ ، به گونه ی گذشته صرف با اندکی تفاوت های شکلی ، ادامه یافت .
       
ساختار های دولتی به شدت ارتجاعی و استبدادی که با وحشت و دهشت ، ترور و اختناق سیاسی و اجتماعی ، سرکوبگری ، سلب حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی  شهروندان ، تعبید های سیاسی ،  با اعمال قین و فانه ، حبس و زندان ... همه در خدمت دربار ودرباریان و اعیان و اشراف وفادار به سلطنت ، بودند تا آن مرحله به حال خود باقی ماندند که قوه ی اجرائیه از بدنه ی سلطنت جدا شد .

             
ای نان تو گرم از تف دل های کباب
             
از خجلت ظلم بایدت گشتن آب
             تا کام تو مالیده یک انگشت عمل
             
بنیاد هزار خانه گشته ست خراب

                                   «

...
غفار عريف

تعداد مقالات در سپیده دم 157

نمایش تمام مقالات غفار عريف

مقالات مرتبط

...

برسی تاریخی را نمی شود تنها ازمتون های مندرج کتاب های تاریخی که زیر نظرحکومت های زمانش نوشته شده، به... ادامه

...

محمد هاشم ميوند وال بتاريخ 29 اکتوبر 1965 از طرف شاه موظف به تشکيل حکومت گرديد. وی به تاريخ 2 نوامبر... ادامه

...

دهه ی سوم پادشاهی محمد ظاهرشاه در تحت سلطه پسران اعمام و خانواده ( 1332ـ 1342 خورشيدی مطابق 1953... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه

...

دو دهه ی نخست پادشاهی محمد ظاهرشاه در تحت سلطه ی اعمام و خانواده ( 1312ـ 1342 خورشيدی مطابق 1933... ادامه

...

محمد نادرخان، طوری که دربخش پيشين ذکر شد به تاريخ 23 ميزان 1308 خورشيدی برابر با 15 اکتوبر 1929 ترسا... ادامه

...

به مقصد سبک و سنگین کردن موضوع مورد بحث که مقال حاضر بر آن می پردازد ، ضرورت آن پیش می آید تا باب سخ... ادامه

...

با سقوط سلطنت و استقرار دولت بیروکراتیک نظامی سردار محمد داوود اگر از یکسو سلاح از شانهء راست به شان... ادامه