پروندهی ناتمامِ من در برابر پروندهی ناپدید مير اکبر خيبر!
محمد عثمان نجيب
پروندهی ناتمامِ من در برابر پروندهی ناپدید مير اکبر خيبر!
پروندهی ناپدید، بزنگاه دروغ پراکنی های شاخدار!
( بخش سوم)
بانگ های خروسان آنگاه شیوایی شنوایی شان را میبازند که فکر پندارند قوی زیبا اند. در برهوت رفتن، کار ارواح شناسان شناسا و شجاعست، نه طویلهی گرازهای گبر و ترسا ها. فراخبالی پرواز در کهکشان ناشناخته های شیری کار شیرپرواز های شيفته به پرواز شاهینبال هاست. نه زوزه کشیدن شغالان شاهینگریز. استاد خیبر شهید کمک خلبان یادگرفتهی پرواز ها و پرداز های دانشسرا و دانشگاه نامیرای ببرک کارمل بزرگ بودند. وقتی شبنم شبانگاهی طراوت آرزو های شان در فردای انتظار تراویدن از سوی داود خان یا خانان سلطنتی خشکید و سر بریده شد، این گرمای هوای مهر آشنایی شان با ببرک کارمل بزرگ بود که گذراندن روزگاران گذارهیی شد. ببرک کارمل و یاران شان بودند که ایواننمای ویرانسرای ساخته شده به دست شبپره های خفاشگون لشکر استبداد سلطنتی را به مکان اندوخته و اندوختن های علمی سیاسی دگرگون ساختند.
ایادی سلطنتی بدل کردن نام پادشاهی شان به جمهوری در ساختن زندان پلچرخی را برای استجابت دعای رسیدن به دنیای جدید قدرتگیری و قدرت نمایی داود خانی به مصلحت دیدند. پرداختن به انتظام دانایی هوش و خردسیاسی استاد خیبر فصل درویدن بذری بود که استاد شهید با زیردستی استاد شان مزرعهی حاصل خیز فکری شان شخم و تخم بالندهگی پاشیدند. خالق پروندهی ناپدید و کسانی که نقوش نامنقوشی از نامعقولیت ها را در آن خط خط کرده اند، آموختن زبان انگلیسی را توسط؟رفیق کارمل از رفیق خیبر است. دانش اندوزی که کار رسوا نیست. استاد ناشناس در مصاحبهی متأسفانه بیمحتوای شان دروغ هایی را بر صد خود تراشید ذاند تا شادروان ببرک کارمل را نشانهی بیمروتی از کمان دید تنگ شان بروند. در همهی مصاحبه و به خصوص در ده دقیقهی آخر شخصیت خود را بیشتر آسیب رساندند تا رفیق کارمل. پیش از آن که من به سخنان دیگر استاد ناشناس بپردازم، نوشتهیی از آقای سیاسنگ استاد شان را منتشر میکنم و از استاد ناشناس میخواهم تا پیرامون موضوع از استاد شان ( سیاسنگ ) بپرسند که اگر قرار بود پیشا استخدام شدن به ساختار چنین کتابی چیزی بنویسند چرا این موضوع را در مقالهی شان منتشرهی سال ۱۴۰۰ گزارشنامهی افغانستان مختومه اعلان کرده و نشانی معینی هم برای حل معما داده اند؟ و یا چرا در همین مقاله یادی نه کردند که کارهایی در مورد انجام میدهند؟ مقاله را بازرسانی میکنم:
« يک شنبه ۲۹ فروردين۱۴۰۰
آیا غلام نبی وستلی، قاتل میراکبرخیبر بود؟
نامۀ دبز در پیرامون مرگ خیبر
کابل، 21 جنوری 1979
دکترصبورالله سیاه سنگ
موافقتنامۀ دگروال غلامنبی وستلی به حیث سفیر در وارسا [پولند] به جمهوری دموکراتیک افغانستان رسید. گماشته شدن وستلی به خارج میتواند خیلی مهم باشد، زیرا به باور بسیاری، او از پیروان وفادار حفیظ الله امین - یکی از رهبران بلندپایۀ رژیم خلقی - است.
دربایگانی سفارت[امریکا/ کابل] اطلاعات کمی از سوابق وظیفوی وستلی دردوران قبل از انقلاب داریم: این افسر نظامی پشتون و متولد 1935 ولایت کنر است. در 1955 از اکادمی نظامی افغانستان [حربی پوهنتون؟] در رشتۀ پیاده فارغ شده و تا رسیدن به موقف کنونی، کورسهای اختصاصی مسلک پیاده و محاربۀ کوهی و نیز تحصیلات در بخش "تاکتیک" [جنگی] در اتحاد شوروی را پشت سر گذاشته است. او در 1973 [سال کودتای محمد داوود] به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوسته بود.
وستلی پیش از انقلاب، استاد اکادمی نظامی و قوماندان گارنیزیون پکتیا بود و بعد در بست احتیاط تبدیل شد. پس از انقلاب ثور، چند موقف بلند داشت. والی ولایت ننگرهار، قوماندان فرقۀ یازده [جلالآباد]، والی هرات، قوماندان فرقۀ هفده [هرات]، لوی درستیز وزارت دفاع و قوماندان قوای سه پکتیا بود. به روسی، پشتو، دری و کمی انگلیسی شکسته سخن میزند، متأهل است و سه فرزند دارد.
به گفتۀ [جسونت] دولت سنگھ ـ شارزدافیر سفارت هند، وستلی فرمانبردار وفادار امین - وزیر امور خارجۀ افغانستان -بود و به دستور وی جنایاتی - به شمول گویا قتل میراکبر خیبر نظریهپرداز پرچم - در شام هفدهم اپریل 1978 را انجام داده است. (جرقۀ کشته شدن خیبر آتش انقلاب ثور را برافروخت). سنگھ شیوه ادارۀ ولایات ننگرهار و هرات دوران وستلی را "ددمنشانه" خواند.
اگر او راستی مهرۀ حفیظ الله امین است و متهم به ارتکاب اعمالی که برای اثباتش سند نداریم، تقررش به خارج میتواند یک مقدار مفهوم داشته باشد. اکنون بدون معلومات کافی، نمیخواهیم تخیلپردازی کنیم. ولی، آیا ماموریت تازۀ نبی وستلی در چهارچوب مقررات عمومی "انتخاب افراد برای مقام سفارت" - از طرف جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان - میآید؟ دانستنش دشوار است.
از میان کمابیش بیست سفیر برگزیدۀ حکومت (به شمول شش پرچمی تبعیدی)، شاید دو یا سه تن صلاحیتهای لازم برای چنین موقف را دارند. دیگران یا بالانشینان ناکاره در اجرای امور داخلی بوده اند یا مخالفین رانده شده به تبعید توأم با امتیاز. البته، انگشت شمار کسانی سفارت را [در برابر خدمات معین] از جانب حکومت پاداش گرفته اند.
همچو مقرریها از سوی حاکمیت نوپا و درگیر چالشهای بزرگ درونی شاید قابل درک باشد، ولی برای ما شگفتآور است: رژیم تره کی پیش از آسیب رساندن به ارکان پالیسی خارجی خویش، تا کی به استفاده از پستهای بلند دپلوماتیک منحیث "صندوق کثافات" ادامه خواهد داد؟
یادداشت:
آیا غلامنبی وستلی در کشتن خیبر دست دارد؟ دولت سنگھ راست میگفت یا آوازه شنیده بود؟ اگر سفارت امریکا چهلوچند سال پیش در بارۀ فرد نظامی نه چندان مشهوری چنین دوسیۀ پنهان داشت، از سران و کادرهای جنبشها و جریانهای راست و چپ و میانۀرو دیروز و امروز چها میداند؟ اینهمه معلومات دقیق و عمیق را چه کسانی از کدام راه به سفارت میدادند؟ چهلوپنج روز پیش از کشته شدن در هوتل کابل، سپایک دبز این سند خونین را به نشانی چه کسی نوشته بود؟ چرا هر بار "انقلاب ثور" میگفت، نه کودتای ثور؟ نقشۀ کودتای قادر-شاپور-میرعلی اکبر چگونه به سفارت امریکا و گزارش مقدمات آن کودتا از میان سفارت به گوش حفیظ الله امین رسید؟
اگر پاسخ این هفت پرسش را میجویید، از خواندن جلد اول و جلد دوم کتاب "ستاپ" پشیمان نخواهید شد.
کانادا، هفدهم اپریل 2021 »
عین موضوع در کتاب هم است
پروندهی ناتمامِ من در برابر پروندهی ناپدید:
برخی دوستان یا صاحبنظران به یا رفقای ما به این اندیشه اند تا خالق کتاب، در نقد کتاب پروندهی ناپدید زیاد زیر فشار قرار نهگیرد. منی که در نادانی گویسبقت را بیشتر از همه جستهام، مدام به این طرز تفکر آشتی ناپذیری دارم. زیرا محتوای اندرونی یک اثر بیشتر حاصل توسل و توصل نگارنده به هوش پنهان و اندرونی ذهنناخواندهی اوست. پس نه میشود نقدی کنی تا نویسندهی اثری را نه شناسی یا در موردش آگاهی های اولیهی شناسایی را نه یابی. استاد فرهنگ در اخیر جلد دوم تاریخ شان پیوستی را گنجانیده اند که نمایانگر پاسخگویی های دوستانِ غیر از خود شان به خردهگیری های جلد اول افغانستان در پنج قرن اخیر است. نوشتهی آقای محمدسعید فیضی زیر نام ( تا چه وقت میتوان حقایق را پنهان کرد؟ پیرامونِ مقالهی آقای دکتر کاکړ در صفحهی ۱۲۰۴ جلد دوم چاپ بیستم، بهارِ سالِ ۱۳۸۸ که چاپ چهارم ناشر، یعنی آقای محمدابراهیم شریعتی افغانستانی است چنین مینویسند:
« ۱- پوهاند کاکړ " در اصل متن کاکر است. شاید به دلیل نه داشتن امکانات تایپی حرف پشتوی (ړ) " در آغاز مضمون شان دربارهٔ تاریخ از پروفیسر ای. اچ. کار به نقل قول پرداخته چنین مینویسد:
«برای شناسایی کتابی در بارهٔ تاریخ، پیش از آن که آن را خواند، باید مؤلف آن را شناخت.» پس الزامی است تا در منطق مان باشد که مخاطب ما در نقد هر کتابی به درجهی اول خالق کتاب باشد. این که او زیر فشار میآید یا تهیی قرار کار نقاد نیست.
چه کسی از محتوای کتابی پاسخگو است که جادهی کامل و شامل یکطرفهی طرفدارانه است؟ یا چه کسی میتواند مصاحبهی آقای دکتر فطرت را اندر باب مرحوم رفیق کارمل بشنود و سکوت کند یا آن را غرضآلود و شخصی نه داند؟ دکتر صاحب فطرت در نقد بیانصاف و کینتوزانهی آشکار شان از گویا سلام علیکی نه کردن انوشهیاد ببرک کارمل نقد کرده و در پی آن با همراهی مهربانو منیژه هی بر بزرگی شخصیت رفیق کارمل تاخته و کوچکی خود را نمایان میکنند. آقای دکتر فطرت، استاد ادبیات فارسی و دری و به تعریف خود شان آگاه زباندانی انگلیسی، در صحبت های شان دلیل چنین برخورد کارمل صاحب با خود را هم آشکار نه کرده و هم نه گفته اند که چرا خود شان در آن حال سکوت کردند؟ لازم بود به قول وطنی ما اگر چنین اتفاقی افتاده بود، استاد فطرت بلند شده و با کارمل صاحب سلامعلیکی میکردند تا ناداده را میدادند که خدای نهخواسته میشرمیدند. آقای استاد ناشناس در مصاحبهی شان حتا احکام قرآنی را هم زیرِپا گذاشتند که در سورهی احزاب میفرماید: ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲﴾
انصاریان: ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پی جویی نکنید، و از یکدیگر غیبت ننمایید، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ بی تردید [از این کار] نفرت دارید، و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
خرمشاهی: اى مؤمنان از بسيارى از گمانها پرهيز كنيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و [در كار ديگران] تجسس مكنيد، و بعضى از شما از بعضى ديگر غيبت نكند، آيا هيچ كدام از شما خوش دارد كه گوشت برادر مردهاش را بخورد، كه از آن تنفر داريد، و از خداوند پروا كنيد كه بىگمان خداوند توبهپذير مهربان است
فولادوند: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد از آن كراهت داريد [پس] از خدا بترسيد كه خدا توبه پذير مهربان است
قمشهای: ای اهل ایمان، از بسیار پندارها در حق یکدیگر اجتناب کنید که برخی ظنّ و پندارها معصیت است و نیز هرگز (از حال درونی هم) تجسس مکنید و غیبت یکدیگر روا مدارید، هیچ یک از شما آیا دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را خورد؟ البته کراهت و نفرت از آن دارید (پس بدانید که مثل غیبت مؤمن به حقیقت همین است) و از خدا پروا کنید، که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
مکارم شیرازی: اي كساني كه ايمان آورده ايد! از بسياري از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضي از گمانها گناه است، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگري را غيبت نكند، آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.)
یا «أَتَدْرُونَ مَا الْغِيبَةُ قَالُوا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ ذِكْرُكَ أَخَاكَ بِمَا يَكْرَهُ قِيلَ أَفَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ فِي أَخِي مَا أَقُولُ قَالَ إِنْ كَانَ فِيهِ مَا تَقُولُ فَقَدْ اغْتَبْتَهُ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ فَقَدْ بَهَتَّهُ» [رواه مسلم].
«پیامبر فرمود: میدانید غیبت چیست؟ عرض کردند: خدا و رسول خدا داناترند. فرمود: بحث و سخن گفتن دربارهی برادر ایمانیتان با صفاتی که آنها را دوست ندارد، گفتند: اگر چه دارای آن صفات هم باشد؟ فرمود: اگر آن صفات در او یافت شدند، غیبت و اگر در او موجود نباشند، بهتان است». [مسلم آن را روایت کرده است].
خداوند در اشاره به نوعی از غیبت مشروع میفرماید: ﴿لَّا يُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا ١٤٨﴾[النساء: ۱۴۸].
«خداوند دوست ندارد (که افراد بشر پردهدری کنند و عیوب همدیگر را فاش سازند و) زبان به بدگویی گشایند، مگر آن کسی که مورد ستم قرار گرفته باشد (که میتواند از شخص ستمگر شکایت کند و بدیهای او را بیان دارد و او را دعا و نفرین نماید) و خدا شنوای (دعای مظلوم و) آگاه (از کار ظالم) است».
جایز است که مظلوم از ظالم شکایت کند و دربارهی ظلم او بدون دروغ سخن بگوید، هر چند عفو و بخشش بهتر و برای مسلمان زیبندهتر است.
امام بخاری رحمه الله تعالی می فرماید: «از زمانی که شنیدم غیبت کردن حرام است، هرگز غیبت نکردم. من امیدوارم که در حالی به ملاقات پروردگار بروم که مرا به خاطر غیبت کردن سرزنش و محاسبه نفرماید.»
از منظر اخلاق اجتماعی و احکام قوانین وضعی موجود در جهان، افتراء یک جرم است و مفتری فاعل جرم. لازمهی اخلاق اجتماعی، انسانی و دینی برای استاد بزرگی چون ناشناس یا هر شخص دیگری که بر شخصیت هرکسی از جمله و به طور خاص مرحوم ببرک کارمل اتهامی میبندند تا خود را قهرمان نشان دهند، بایسته نیست. استاد ناشناس مرحوم استاد فرهنگ را شاهد ماجرای پیش نیامدهی تخیلی شخصی خود میآورند. همان استاد فرهنگ که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر شان مطالب رکیکی را نسبت به ببرک کارمل گرامی روا داشته و دشمنی شان با ایشان را آشکار ساخته اند هم از این ادعای استاد ناشناس چیزی نه گفته اند و یا که من نه یافتم. پس استاد بفرمایند نشانی تصدیق ادعای های شان بر ضد رفیق کارمل را از نام استاد فرهنگ مرحوم به ما ارزانی فرمایند. استاد ناشناس و مهربانو منیژه نادری باید این را درک کنند که دانش سیاسی و اجتماعی ببرک کارمل و بیشترین شاگردان شان نمونه های بلندی از عروج با آسمان اندیشه و گفتار علم است. کارملی که شش ساعت در وزرات دفاع افغانستان صحبت های بیوقفه، بیتکرار، با موازنه، بدون گسست کلمات و جملات بدون استفادهی بیشتر از کاغذ و بدون خستهگی صحبت کرد، کارملی که در سطح بینالمللی میان احزاب برادر و غیر از آن به سخنپرداز کممانند شناخته میشدند و میشوند، کارملی که بیشترین رهروان ایشان سال هاست چرخ علم و مدنیتپروری را در داخل و خارج از کشور با نشر صدها جریده، مجله، روزنامه، تارنما ها و تارنگاشت های دارای سطح بلند کیفیتی و علمی منتشر میکنند، نه میتواند به یک عقدهگشایی شخصی یا سیاسی از اذهان زدوده شود. ما نه میگوییم که ببرک کارمل بزرگ نعوذوبالله پیامبر بودند و اشتباهی نه داشتند، مگر هرگز موافق نیستیم که کسی بخواهد به بزرگی شخصیتی شان خدشهوارد کند.
در بخش بعدی یکی دو دیدگاه دگران در مورد انوشهیاد ببرک کارمل را به استاد ناشناس و مهربانو منیژه نادری تقدیم میکنم. حاشیه ها مانع شدند تا به ندافی اصل کتاب بیشتر بپردازم…
پروندهی ناپدید در پدیداری نگاه های پیدا پالِ من:
منعکس ساختن گفته های ناصواب نابخردان توسط آقای سیاسنگ درست به این میماند که با دزدان دهن جوال را بگیری. در این حالت آقای سیاسنگ حقی نه دارند حال و آینده خود شان را مبری از گناه بدانند. البته تاریخ گواه است که این پرداز های پرچالش و پرخارش بار ها در مورد ببرک کارمل بزرگ از سوی آقای سیاسنگ ثبت اند. تا آنجا که ایشان به عمد سیاهی شب را از روشنایی صبح نورانی!؟ دانسته و حفیظالله امین سفاک خونآشام کعبهی مراد خود شان ساخته و بر ضد ببرک کارمل سنگر دیرینهگی گرفته اند.
رعایت پارسایی در نگارش توصیهی پیوستهی بزرگان علم کهن نگاری دینهروز و حالینهروز است. ولی آنگونه که بایسته است رعایت نه شده. به یاددارم که در تاریخ شناسی استاد فرهنگ نوشته شده است عبدالرحمان خان زن زیاد نه گرفت و دلیل احتمالی آن را داشتن علاقه به پسرها وانمود کرده اند، موردی که هرگز تاریخ از خادم دین رسولالله به یاد نه دارد. برای منی که حالا این نوشته را نقش کاغذ میکنم، در گذشته ها کمتر و در دو هفت روز پسین بیشتر اسناد و نوشته های مستندی در برابر آقای سیاسنگ برای من رسیده اند که حتا خودم از خواندن آن ها خجل شدم. حالا اگر من وجدان خود را زیرپا کرده به بازرسانی آن سند ها مبادرت ورزم چه حیثیتی برای من به عنوان نگارنده و چه حیثیتی برای آقای سیاسنگ به عنوان عنصر محور شرارت آفرینی باقی میماند؟
آقای سیاسنگ زحمت نه کشیدند تا پژوهش کامل کارمل شناسی داشته باشند یا عقبه های سوار بر اسپ قلم شان را در فروغ فروزندهی شخصیتی ببرک کارمل از برزخ سلسببیلی های سیاسی و آوارهگی های وجدان های خُفتهی شان به بهشت بالندهگی خرد کارمل بزرگ رهنمایی میکردند. تمام گزافهسرایی های صورت گرفته بر ضد شخصیت شادروان ببرک کارمل را صدها مقاله و نوشتهی شان رد میکند. تز های دهگانه بزرگترین وسعت دید ایشان اند. اینجا من یکی صحبت های شان را بازرسانی میکنم تا بدانید که چه جفنگ آفریده اید: از نشرات شمارهی ۷۸ جریدهی پرچم:
ببرک کارمل:
خلق و دشمنان خلق کیانند راه حل صحيح تضادها در کشور و تأمین وحدت در بین ما ـ از شماره هشتاد و هفتم جریده پرچم تهیه و ترتیب: رفیق انجینر عمر فیض:
باید با تأسف اظهار داشت که کشور ما بنا بر موجودیت مناسبات فئودالی و ماقبل فئودالی و نفوذ استعماری تا کنون متحد و یکپارچه نیست. تضادهای گوناگون مورد نفرت خلق، در وطن ما افغانستان قوياً وجود دارد که هر گاه بوقت و بهصورت منطقی حل نگردد، همیشه خطر تجزیه، تفرقه و هرج و مرج آن را تهدید میکند. یگانه راه حل صحیح و سریع تضادها در کشور عبارت است از پیروزی جنبش دموکراتیك ملى به حیث حداقل هدف استراتیژیک و جنبش سوسياليستى به حیث حد اکثر هدف استراتیژیک (هدف غائی). انجام مؤفقانه این دو مرحله جنبش ضامن اصلی پیروزی حتمی وحدت کشور و همبستگی تودههای خلق و تمام ملیتها و اقوام کشور ما در وجود يك افغانستان نوین، مترقي، واحد، آزاد و متحد بشمار میرود.
امروز در اجتماع ما تضادهای عمده و فرعی آشتی ناپذیر و آشتی پذیر و جود دارد. ولی بعضیها روی بیدانشی وعدم درك علمی جامعه و یا روی عمد و قصد از وجود تضادها در کشور انکار مینمایند و بعضی دیگر ناشیانه بدون تحلیل علمی جامعه، مسایل تضادهای گوناگون را در کشور ساده کرده و در يك نسخه واحد بهصورت دگم (جزمی) به طبقه بالا و پائین تصنیف میکنند (در حالی که اکثریت گویندگان آنها نیز خود از طبقات بالا و مرفهالحال و متنفذين محلیاند و مضحکتر اینکه آنهم روی نقشه ارتجاع و امپریالیزم مسأله طبقه را در داخل جریانات مترقی با شدت بیشتر نسبت به برون جریانات مترقی دامن میزنند) و گروهی دیگر تضاد میان اقوام و ملیتهای کشور را که تضادهای فرعی و آشتی پذیر اند، جایگزین تضاد اساسی میان خلق و دشمنان داخلی و خارجی خلق میسازند. این نوع تصنیفها از یکسو نیروهای مترقی و پیشآهنگ را از جنبش تجرید میکند و از سوی دیگر جنبش را به ناکامی مواجه میسازد.تضادهای اجتماعی: طبق شرایط کنونی افغانستان، در برابر ما دو نوع تضاد اجتماعی که از لحاظ ماهیت خود با یکدیگر متباین است، قرار دارد.
یکی تضاد میان خلق و دشمنان خلق، دیگری تضادهای گوناگون در میان خلق.در کشور ما در هنگام جنگ عادلانه ملی ضد انگلیسی، خلق عبارت بود از تمام طبقات و قشرها و گروههای اجتماعی اعم از زحمتکشان ده و شهر و غیر زحمتکشان و تاجران و تعدادی از سرداران، خوانین، و روحانیون و غیره که به خاطر استقلال علیه استعمار گران انگلیس برخاسته بودند. در حالی که امپریالیستهای انگلیس خائنین داخلی و عناصر طرفدار انگلستان دشمنان خلق را تشکیل میدادند.در مرحلۀ کنونی که دوران جنبش دموکراتیک ملی است، خلق شامل طبقات و قشرهای کارگران، دهقانان، پیشهوران، روشنفکران، بورژوازی کوچک و متوسط (بورژوازی ملی) و آن ارگانها، سازمانهای سیاسی و گروههای اجتماعی میشود که علیه دشمنان خلق افغانستان مبارزه میکنند، در حالی که ملاکین فئودال، تاجران بزرگ دلال (بورژوازی کمپرادور) بیروکراتها و امپریالیزم و آن روشنفکران مرتجع، ارگانها، سازمانها و عناصر و محافل حاکمه مرتجع که نمایندگان این طبقاتاند، دشمنان خلق میباشند. این تضادهای میان خلق و دشمنان خلق از جملۀ تضادهای آشتی ناپذیر (انتاگونیستی) اند. ولی در مورد تضادهای درون خلق باید در نظر گرفت که تضادهای میان زحمتکشان تضاد آشتی پذیر است.
در شرایط کنونی افغانستان تضادهای درون خلق عبارت اند از تضادهای میان طبقۀ کارگر و دهقانان، تضادهای میان قشر مختلف دهقانان، تضادهای میان روشنفکران که از طبقات اجتماعی برون میآیند. تضادهای میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و بورژوازی کوچک و متوسط، تضاد میان ملیتها، اقوام و قبایل و غیر که همه تضادهای آشتی پذیر (غیرانتاگونیستی) اند.در شرایط کنونی کشور ما که تضاد عمده میان دهقانان و ملاکین فئودال و خلق ما با اوتوکراسی و امپریالیسم است، تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی از جمله تضادهای فرعی اند. در وضع کنونی بهطور کلی مبارزه طبقاتی میان طبقه کارگر و «بورژوازی ملی» در کشور ما که هنوز در مرحلۀ بسیار ضعیف ابتدائی رشد خود است و در طبقه متوسط داخل میباشد، دارای خصلت دوگانه است. در شرایط کنونی آن قسمتی از «بورژوازی ملی» که با محافل امپریالیستی ارتباط ندارد، در انجام وظایف اساسی انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی بهطور عینی ذینفع است.
بنابرین امکانات نقش نسبی مترقی آن برده میشود. ولی جداً باید در نظر گرفت که هرگاه بخش عامه اقتصاد تقویه نگردد و راه مترقی تکامل غیر سرمایه داری در پیش گرفته نشود، رشد تشبثات خصوصی زیر نظارت ملی قرار نگیرد بهموازات رشد تضادهای موجود بین زحمتکشان و طبقات ثروتمند و تشدید مبارزه طبقاتی در داخل کشور، «بورژوازی ملی» بیش از پیش به سازشکاری با امپریالیسم و ارتجاع داخلی میگراید و تضاد آشتی ناپذیری میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی را در مرحلۀ جنبش دموکراتیک ملی و جنبش سوسیالیستی تشدید مینماید. به این ترتیب تضاد بین طبقه کارگر و «بورژوازی ملی» ماهیتاً تضاد است آشتی ناپذیر. معهذا در مرحله کنونی تاریخ بهاصطلاح «بورژوازی ملی» با ملاکین فئودال و بورژوازی بزرگ تجاری دلال (کمپرادور) و بورژوازی بيروکرات فرق میکند و طبقه متوسط (بورژوازی ملی) میتواند در شرایط جنبش دموکراتیک و ملی در جبهه خلق درآید.همچنان تضادهای دیگری در کشور ما موجود است که متأسفانه از طرف بعضی عناصر مترقی برخورد نادرست به آن میگردد و میخواهند بهصورت میکانیکی و مصنوعی آن تضادها را جایگزین تضادهای اساسی و آشتی ناپذیر سازند.
مثلاً تضاد میان ملیتها و اقوام مختلف (که به شکل شوونیستی و ناسیونالیستی انعکاس مینمایند و حتی این مسئله را مطرح بحث هژمونی (سرکردگی) در داخل سازمان سیاسی طبقه کارگر و جبهۀ متحد دموکراتیک ملی نیز مینمایند.)، تضاد میان شهریان و دهاتیان، تضاد میان مرکز (شهر کابل) و ولایات و اطراف البته وجود تضادهای فوق در کشور یک واقعیت است، ولی این تضادها آشتی ناپذیر نبوده و در جریان طولانی جنبش دموکراتیک ملی و سوسیالیستی به شکل مسالمت آمیز حل شده میتواند، لذا برخورد میکانیکی و مصنوعی به این تضادها و آنها را عمده و آشتی ناپذیر قرار دادن اشتباه اصولی است و جنبش را به شکست مواجه میسازد. در مبارزه طبقاتی تشخیص تضادها میان خلق و دشمنان خلق و تضادهای درون خلق و طرق حل آنها در هر مرحله تاریخی یک مسئله حیاتی در انجام جنبش رهایی بخش ملی و اجتماعی است.راههای حل تضادها:از آنجا که در مرحلۀ کنونی تاریخ جامعه ما تضادهای میان خلق و دشمنان خلق و تضادهای درون خلق از لحاظ ماهیت خود با یکدیگر تفاوت دارند، لذا راههای حل آنها نیز در مراحل مختلف مبارزه و تحول اجتماعی باید متفاوت داشته باشد.در شرایط کنونی مبارزه اشتباه یک عده از عناصر و محافل ترقیخواه «چپ» هم در این است که حتی تضادهای درون خلق (تضادهای آشتی پذیر) را جایگزین تضادهای میان خلق و دشمن (تضادهای آشتی ناپذیر) مینمایند و در نتیجه باعث تقویه دشمنان خلق به سویه ملی و جهانی میگردند. بیشتر شیوه آن رفقای «چپ» ما تأسف آور است که حداقل مسئله مربوط «اختصاصی» خود را هم مطالعه نمیکنند و در زمینه «حل صحیح تضادهای درون خلق» راههای اصولی را در نظر نمیگیرند و مسئله «حق و ناحق» را در درون خلق مورد نظر و عمل قرار نمیدهند و بهاشتباه نیروی دموکراتیک خلق افغانستان را بجای دشمن آشتی ناپذیر میگیرند.
نیروهای ترقیخواه پیشرو بیش از همه دیگر نیروها چه در جریان جنبش انقلابی دموکراتیک ملی و چه در هنگام به دست گرفتن قدرت که باید از طرف طبق کارگر رهبری شود و هم میشود و باید بر پایۀ اتحاد کارگران و دهقانان مبتنی باشد و هم میباشد وظیفه دارد که اول «هدف عمده» و لبۀ تیز مبارزه «ضربۀ عمده» را در هر مرحله مبارزه علیه دشمنان عمدۀ خلق که در مقابل جنبش مقاومت نشان میدهند، مورد نظر و عمل قرار دهد.
دوم ضرورت حکم مینماید که در برابر وسیعترین بخش وسطی جامعه که مخالف دشمنان عمدۀ خلق اند (با در نظر گرفتن خصلت دوگانه آنها) برخورد صحیح و هوشیارانه صورت گیرد. خلاصه اینکه: باید در درون خلق برای حل مسایل ایدئولوژیک و مسایل مربوط به تشخیص اصولیت و غیر اصولیت «تشخیص حق از باطل» نباید به مبارزه آشتی ناپذیری توسل کرد. به این معنی که در درون خلق مسایل ایدئولوژیک و مسایل مورد اختلاف را باید از راه دموکراتیک یعنی از راه بحث آزاد، انتقاد، اقناع منطقی و آموزش و تجدید تربیت و شکیب حل نمود، نه بهوسیلۀ افتراء، تهمت و دروغ بستن، جبر و تشدد، تهدید و تبلیغات نادرست و در میان گذاشتن شرطهای غیراصولی برای خلق و دوستان خلق و دادن شعار «مبارزه بیرحمانه و پیروان سرکوب بیامان» و دامن زدن تضادهای آشتی پذیر درون خلق.
در مرحلۀ کنونی به خاطر وحدت خلق افغانستان، به خاطر وحدت کلیه ملیتها و اقوام کشور، برای وحدت سازمانهای سیاسی دموکراتیک خلق افغانستان و تمام نیروهای اصیل ترقیخواه پیشرو چپ و به خاطر رشد و تکامل جنبش دموکراتیک ملی ـ تشخیص تضادهای میان ما (خلق) و دشمن و نیز حل صحیح تضادهای درونی خلق ضرورت است فوقالعاده مهم و حیاتی.باید خاطرنشان ساخت هرگاه بلند پروازیها و خودخواهیهای شخصی، رهبری و سازمانی را کنار بگذاریم، کسانی که با ما در ستیز اند و با ما اختلاف نظر دارند شامل دو گروه میشوند: اول گروه متمایل به راست که با دشمنان خلق از در معامله و سازش و تسلیم طلبی پیشآمد میکنند. گروه دوم گروه متمایل به «چپ» و چپروان اند که تضادهای درون خلق و دوستان خلق و سازمانهای مترقی را بهمثابه تضادهای میان خلق و دشمنان خلق میشمارند و ضربه عمده را به نیروی دموکراتیک خلق افغانستان حواله مینمایند.
هردوی این نظریات نادرست است.اصول اساسی نیروی دموکراتیک خلق حکم مینماید که باید میتود اقناع، تربیت، انتقاد رفیقانه، انتقاد از خود و اعتراف به اشتباهات را به خاطر تأمین وحدت نیروی دموکراتیک خلق افغانستان و مبارزه بیامان و پیگیر را علیه مرتجعین داخلی و امپریالیزم بینالمللی مبنای نظر و عمل مشترک قرار دهیم و مقاومت دشمن عمده (فیودالیزم، اتوکراسی) را در مرحله کنونی تاریخ در هم شکنیم و بیثباتی و نااستواری بورژوازی را (بخصوص اینکه در کشور ما بورژوازی بهطور عمومی اصلاً ضعیف و ناتوان است) فلج سازیم.کسانی که به این حقیقت سرسخت علمی تن در نمیدهند مسؤولیت عظیم و سنگینی را در برابر خلق افغانستان به عهده خواهند داشت و علی رغم پرحرفی در باره «توده و خلق» در جبهه ضد توده و خلق سقوط خواهند کرد.«وحدت ـ انتقاد – وحدت»این فرمول به این معنی است که با داشتن آرزوی صادقانه وحدت از طریق انتقاد و مبارزه در چهار چوکات اخلاق مترقی و اصول جهانبینی علمی و انطباق آن در شرایط کشور باید اختلاف داخلی سازمان دموکراتیک خلق را حل کنیم تا بدینوسیله بتوانیم به وحدتی نوین خلاق و نیرومند بر پایههای مترقیتر و اصولیتر دست یابیم.
تجربه نشان میدهد که این شیوه دموکراتیک برای حل اختلافات داخل سازمانهای دموکراتیک خلق افغانستان شیوه درست و ثمر بخشی است و بخصوص واقعاً میتوان وحدت اصولی سرتاسری نیروهای دموکراتیک خلق کشور را تأمین کرد و در نتیجه جنبش کنونی را به پیروزی بزرگی رساند. این شیوه دموکراتیک «وحدت ـ انتقاد ـ وحدت» در صورتی موفق است که صادقانه آرزوی وحدت در چوکات اصول خلاق جهان بینی علمی، ایدیولوژی طبقه کارگر و انطباق خلاق آن در شرایط کشور در میان باشد؛ زیرا اگر تمایل ذهنی برای وحدت دموکراتیک خلق وجود نداشته باشد و به اختلافات بهصورت صحیح برخورد نشود و یا لاقیدی و سهل انگاری کنیم و مصالح شخصی را مافوق مصالح جریان و نهضت قرار دهیم و بگذاریم که زمان بگذرد و فرصت را از دست بدهیم در آن صورت دو نتیجه ناگوار بار خواهد آورد: متلاشی شدن نیروی سازمانی و تشکیلات دموکراتیک خلق افغانستان و پیروزی دشمنان خلق.(ببرک کارمل)
به همینگونه حالا نوشتهی یکی از مخالفان رژیم و محکوم به زندان در زمان ببرک کارمل را بخوانید. که با شما یکجا زندانی بودند. ولی با شخصیت متفاوتتر و عالیتر.
این نوشتهی رزاق مأمون است مخالف رژیم:
« ۱۳۹۵ مرداد ۱۹, سهشنبه
ایکاش حامد کرزی مانند کارمل می بود.
آیا کرزی کارمل امروز است؟
این سوالی است که روز نامه هشت صبح مطرح کرده است. من که هفت سال در زندان کارمل گذراندم؛ از روی وجدان، آموزه ها و دیده های خود را در عباراتی مؤجز می نویسم.
بارزترین شباهت کارمل با کرزی این است که هیچ یک، اسرار و درونیات خود را مکتوب نکردند. مشخص ترین تفاوت شان این است که کارمل صاحب یک ایدیولوژی و چهارچوب های رهبری سیاسی بود و هیچ گاه به دیدگاه های خویش خیانت نکرد.
آشکارا از بودجه دولت و از طریق شبکه های اپراتیفی، تروریزم پروری نکرد؛ به قوم پرستی آشکار روی نیاورد و بم های دو پا و مرگ آفرین را گروه گروه دو باره به محاذات شان گسیل نکرد. با «نیم جهان» بجنگید و از خط خویش منحرف نشد.
افزون برین، کارمل برخلاف حامد کرزی دزد پرور، نظام شکن و یک «دولت سازِ ناکام» نبود. او در مدت کم، نظام منضبطی را ایجاد کرده بود که از کابل، تمام کشورهای منطقه از جمله پاکستان را رصد می کرد. کرزی از نظرظرفیت های خویش یک «خان» نیمه بومی شمرده می شود؛ اما کارمل خان چران بود. جالب این است که حمایت ووفاداری پیروان بسیاری رهبران درمقاطع گونه گون، افت وخیز و جزر و مد داشته؛ اما کارملی ها در هرگوشه و کنار دنیا، همسان سال های پنجاه وشصت، از شخصیت کارمل تبجیل می کنند.
هشت صبح می گوید: «سران حکومت وحدت ملی هم از کرزی میترسند. بهنظر میرسد که محمداشرف غنی چنان از حامد کرزی هراس دارد که داکتر نجیب از ببرک کارمل میترسید.» نجیب از کارمل هراسی نداشت، از اقتدار معنوی وی دربافت نظام حساب می برد. ترس دکترغنی از کرزی، تشویش قومی است و بیم از آن دارد که کرزی درتبانی مجدد با «ائتلاف شمال» موازنه را خراب نکند. کاری که در سفر دکتر غنی به قندهار، انجام داد. ترس سران مجاهدین از کرزی، از ضعف اعتقادی و نا پخته گی سیاسی شان است. حتی بین دکترنجیب و سران «ائتلاف شمال» در ارزیابی خطرات وجه مشترک خاصی وجود ندارد. دکترنجیب الله به مثابه یک کتاب مدون بود؛ دستهجات مجاهدین، به غیراز شادروان احمد شاه «مسعود» که از نوعی دیگر بود، مثل اعتقادات شان اوراق پاره پاره و غیرقابل صحافی اند. »
آقای سیاسنگ!
توطئه ها برضد ببرک کارمل، مادر اناهیتا و شادروان محمود بریالی تازه نیستند.
تأسیس رسمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مقارن سال دوم تولد من بوده. سرنوشت چنان آورد که با پرکشیدن در عمر و قد و قامت راهی آن مکتب سیاسی شدم. زودتر دانستم که بیمار های زیادی در حزب رخنه کرده اند که از بودن شان نه بودن شان بِه بود. نه برای آن که من در حزب کارهیی بودم یا کسی از من چیزی را میپرسید.
پیشنیهی حزب را از ۱۳۴۳ تا زمانی که عضویت من در آن تسجیل شد مرور کردم. در چنان فرایندی بود که توانستم فرصت را غنیمت دانسته و به شکاف های عمیق حزب آشنا شوم. اشتباه اساسگذاری چنان حزب سیاسی، باور به منفی به همگرایی شدن ها بود. آن هم در کشوری به نام افغانستان و جامعهی به شدت طبقاتی، استبدادی، انحصاری، تبارگرایی، تفاوت های اقتداری، ناهنجاری های اقتصادی، بهشت سودخواران و زمین داران و نیمه فیودال ها، جهنم کارگران و دهقانان کمزمین و بیزمین و سودپردازان اجباری، نگاه های متفاوت شهرنشینی و شهری شدن و شهروندی تحصیل کرده هایی که حتا با دانش آموزی و زیست در محیط دانشگاهی و شهری نه توانسته بودند مناسبات حاکمِ قبیله در جامعه را فراموش کنند. تفاوت های برداشتی از دیدگاه های فلاسفه های سیاست و نظم نوین جهانی، نه داشتن ظرفیت های تحلیلی نسبت عدم مطالعهی منطقی و قابل هضم و نهبودِ درک سیاسی نزد بیشترین هایی که با افکار مطلقالعنانی، حکمروایی مردمی و کارگری را تمثیل میکردند. چنان سیاستگذاری ها و هسته گذاری های سیاسی توسط معتقدین و متقدمین و رهبران بزرگ حزب اگر چی نا همخوانی با روال مبارزات زحمتکشان و عدالت خواهان دنیا نه داشت. اما بنا بر مقولهی دقیق فلسفی و عقلی، بستر مناسبی در یک چنان کشوری نه بود. توهمات، خیالات، افکار تهی از تناسب اندیشی های حاکم در جامعه، آرمانگرایی های غیر قابل عملی شدن، سازه های ظاهری و بی پایهی وحدت، برادری، برابری و همدگرپذیری از عواملی اند که محاسبه نه شدند و یا هم بسیار خوشبینانه با آن کنار آمدند. آن کنار آمدن طعم تلخِ بردباری های منطقی را برای یک بخشی از شهری های با انگیزه و دراک های اندیشهی شهروندی و وفق دادن خود با تعاملات گونه گونهی جامعه بسیار كُشنده بود و تا کنون هم است.
وحدت در اساس گذاری حزب اشتباه کلان بود:
نه تئوری های مارکس و انگلس، نه مانیفیست حزب کمونیست نوشتهی مارکس منتشرهی ۱۸۴۸ و نه کتاب سرمایهی مارکس منتشرهی سال های ۱۸۶۷ تا ۱۸۸۳ و نه راهکار مبارزات احزاب برادر و نه روش های پرداختی فلاسفه های غرب که سرمایه را توجیه میکردند، توصیهیی برای انجام کار و انتخاب اجباری نه داشتند تا باید و خامخا راه خود با کسانی بروی که میدانی هرگز با تو نیستند و ترا از خود نه میدانند و حتا تفاوت ها ژنتیکی و ساختاری و خونی و فکری هم با تو دارند.
توصیه های مارکس برای جوامع با نیروی مؤلده و کارگر و صاحبان سرمایه یعنی کارفرمایان بوده. مواردی که افغانستان هزار سال دیگر هم به آن دست نه خواهد یافت. یا انگلس که خود فرزند یک سرمایه دار بود، همه سعی و تلاش خود را در جهت همکاری با مارکس گذشتاند و با آن که شاگرد سیاست مکتب هِگل بود.
اما بیشتر بر اصولی پابند بود که فکر میکرد مقتضای مبارزات سیاسی است. او دهقانان را بخش جدایی ناپذیر در سیر روند مبارزات سیاسی و عدالت خواهی با کارگران دانست. انگلس تا آنجا به ارزش دادن نقش دهقانان در مبارزات با کارگران اندیشه داشت که با وجود فرار از آلمان یکی از دو اثر ماندگار خود به نام « جنگ دهقانی در آلمان » را نوشت. ما افغانستانی ها در کجای محاسبات قرار داشتیم؟ جامعهی کامل دهقانداری را کنار گذاشته شعار کارگری سر دادیم و با غیر متجانس های اندیشه همسفر شدیم. انشعاب حزب بهترین زمان برای خط جدایی ها بود که پخته میشد. آن خطوط، قرمز پرستان را جدا از ما قرار میداد و حدت و شدت انقلابیگری نا مفهوم را همان قلدران میدانستند و راه شان. چون خشونت در ضمیر شان بود و است. دگر اندیشی ندارند، دگر پذیری ندارند، حاکمیت را میراث پدران شان میدانند و بر حق مالکیت و حاکمیت دیگران باوری نه دارند، خود شان را مدام درجه اول و دگران را ماتحت خود میدانند. به هیچ چیزی جزء لجاجت قانع نیستند. با چنان افکاری بود که شاخهی جدید پس از انشعاب میتوانست بالندهتر شود. چرا که منطق و خرد اصل کامل راه شان بود و ناشی میشد از پرداخت ها و برداشت های علمی شان که در جناح خلق وجود نه داشت. پذیرفتن اعضای و سپس رهبران رده های مختلف رهبری سیاسی جناح پرچم از نوراحمد نور تا شادروان دکتر نجیب در جناح پرچم اشتباه کامل رهبر ما کارمل صاحب فقید بود.
دلایلی که حالا در رد گفتار من سبز میکنند را میدانم. اما هیچ کدام آن به اندازهی درکی که رهبری ما از جامعه داشت قانع کننده نه خواهند بود. هیچ اشکالی برای اساسگذاری یک حزبی با افکار مدرن و ملی دموکراتیک و سازگار با شرایط اما برای عام مردم از دهقان تا کارگر و از کارمند تا داکتر نبود. حتا اگر از یک تبار میبود. در آن صورت هرکس میدانست و ترکیب سیاسی حضورش در اجتماع. بعد ها دیدیم که همان گونه بود و وحدت حزب سیاسی ما هم مثل وحدت ملی حکومت های کرزی غنی بود. نتیجهیی در پی نه داشت و هر دو شاخهی حزب از نفس افتادند.
در این بحبوحه های گذر زمان بوده که تصادف اتفاقی استاد خیبر شهید را آشنای زندان با ببرک کارمل میسازد. مورد مهمی که هیچ کسی اشارهیی به آن نه میکند. اسناد به جا مانده از تشکیل جمعی حزب، انشعاب حزب و وحدت دوبارهی حزب در طیف های یگانه و دوگانه و حتا محتوای درونی پروندهی ساخته شده به دست شما نشان نه میدهند که استاد خیبر کدام نقش جانبی، محوری که هرگز، دورا دوری یا مشورتی هم نه داشتند. البته که مبارزات توصیف شدهی شان به طور جداگانه و زیر نام جوانان انقلابی یا هر نام دیگری که راویان برای شما گفته اند، هیچ ربطی به حزب و شاخهی پرچم نه دارد. من فکر میکنم که اگر رفیق خیبر حیات میداشتند، سلسلهی آشنایی شان با شادروان ببرک کارمل در زندان را توضیح داده و اذعان میکردند که افتادن شان در مسیر درست رهبردن سوی مبارزات سیاسی درست مدیون آشنایی با ببرک کارمل در زندان بوده است.
درست است که استاد خیبر شخص محبوبی در حزب شدند. ولی رسیدن شان تا آن مقام معنوی از آموزش های راه رفتن سیاسی توسط ببرک کارمل بود. کاش استاد زنده بودند و عضو عادی حزب میبودند ولی حیات میداشتند.فراموش هم نه کنیم که گاهی شهادت و مرگ هم سبب مطرح شدن یک شخص میشوند. برای شهادت شان هرکسی در زمانش متأثر بود و خون گریست. ولی همین حزب بود که با رژه پانزده هزار نفری کم و زیاد هم نام و هم شهادت رفیق خیبر را ماندگار ساخت. ولی شهادت رفیق خیبر اگر عضو حزب نه میبودند مانند میلیون ها شهید بینام و بانام و گمنام در رواق فراموشی گذاشته میشد.
تاریخ های حقیقی نشان میدهند که اختلافات امین و استاد بسیار عمیق بوده است. منی که کنجکاو مسلکی پروندهنگری هاستم، شاید برای اولینبار طرح کنم که میانهی ناباب سیاسی پنهان کار را به اختلاف بدون توافق هر دو کشانیده باشد. چون کسی مطالعات اوپراتیفی یا نه داشته یا به عمد کاری نه کرده، راز اساسی اختلاف ها با شهادت استاد خیبر و کشته امین همراه به آرامستان های شان دفن شدند. و امین در زمان حیات خود شهادت ایشان و زندانی شدن رهبران را بهانهیی برای قدرتگیری خود تراشید. ورنه هم در روایت های ما خوانده شده و گفته شده و هم در عمل جنایتهایی که امین سفاک انجام داد به خوبی هویداست که امین عاشق حزب و رهبران حزب و رفیق خیبر نه بود. نه تنها نه بود که ارزشی برابر کاه برایش نه داشت. از اینان که بگذریم درک میکنیم که شادروان ببرک کارمل صدها دشمن به شمول شما و حالا مهربانو منیژه نادری و از گذشته استاد ناشناس داشتند و دارند. این کینتوزی ها ناشی از حقارت هایی رنجشی شخصی هر یک از شما هاست که نه توانستید کارمل شوید، کارملی که باگذشت نزدیک به سه ده سال از مرگ شان، بدون حس تعلق تباری و سیاسی هنوز راه در قلوب میلیون ها انسان دارند. این محبوبیت است که آتش در وجود درونی و بیرونی بسیاری ها بر افروخته و نتیجهی کتاب شما را زاییده است. آقای جنرال وزیری، خلقی نامدار، کودتاچی تاجدار، جمهوریخواه کاردار و حالا طالب بالداری از دگر تباری نسبت به شادروان ببرک کارمل از زاویهی دیدِ بسیار منصفانه گفتند.
آیا استاد خیبر شهید موافقت نامهی پنهانی با داودخان علیه ببرک کارمل نه داشتند؟
نقد و بررسی کتاب پروندهی ناپدید:
اسناد فراوان و غیر قابل انکاری وجود دارند که ببرک کارمل بزرگ هرگز با کسی عناد و کینهی شخصی نه داشته و این دگران بودند که در برابر ایشان قرار میگرفتند. وقتی در هر گوشهیی از گوگل یا کتابی سراغ کردم تا مورد مثبتی نسبت به برخی ها از جمله آقای لایق بیابم که ایشان در بدگفتاری برضد ببرک کارمل جایی به حکم وجدان کوتاه آمده باشند، به چیزی دست نه یافتم ولی بر خلاف صدها نوشته و مستنداتی را مانند گذشته دریافتم که تمام سِیر و پودینهی رفیق لایق را از آب به در کرده بودند.
همه نوشته ها به صورت کل نقش مخربانهی سلیمان لایق را در حزب، در قومگرایی، در انداختن دکتر نجیب به لجنزار تعیش، در کنار آمدن با حفیظالله امین علیه رهبر، در ایجاد فاصله های میان سازمانی و میان رفیقی در طرح نوشتار کتاب دویمه سقاوی، نکوهیده بودند و هیچ جایی نه یافتم که نگارنده با ارابهی مستندات غیر قابل انکار آقای لایق را مسبب اصلی بار آمدن تنام فجایع حتا تا زمان کرزی و غنی در کشور نه دانسته باشند. به دلیل حفظ حریم خصوصی از پرداختن به بازرسانی موارد حیثیتی و ناموسی بسیاری ها از جمله شادروان دکتر نجیب که مسبب اصلی سلیمان لایق ثابت شده عبور میکنم و در مورد مصاحبهی ثبت شدهی شان هم به این اکتفا میکنم که ایشان غیر از خیبر پرستی و کارمل دشمنی هیچ کاری در تمام حیات شان نه داشتند.
بالاخره هیچ نه خواندم یا نه شنیدم که جمله یا کلمهیی منتسب به سلیمان لایق در مورد گذشتهی سیاسی حزب، نشان داده باشند که همین ببرک کارمل بزرگ در نزد لایق کی بودند از منظر داشتن جایگاه حقیقی سیاسی؟ اگر در زمان تأسیس حزب منشی دوم نه بودند، اقای لایق در کدام سند پسا کنگرهی اول یا جلسهی اساسکذاری حزب نوشته اند که کارمل صاحب چه کاره بودند؟ اکر کارمل صاحب رهبر یک جناح حزب نه بودند، پس از انشعاب چرا در رأس رهبری جناح پرچم قرار گرفتند؟ اگر اقای لایق رهبری رفیق کارمل را قبول نه داشتند و ایشان را به قول خود مانعی در رسیدن به همگرایی با حکومت داود خان میدانستند و آقای لایق طبق گفتار خود شان مخالف وحدت پرچم با جناح خلق بودند و آن را کار شخصی ببرک کارمل میدانستند، پس چهگونه سال ها تحت رهبری ایشان فعالیت کرده و در زمان حاکمیت شادروان ببرک کارمل مناصب بزرگی را قبضه کردند و هم زمان مانند وسیلهی هرکارهی آشپزخانه ها، همه کاره بودند.
چرا رفیق لایق یا دگرانی که امروز و دیروز دشنه های تشنه به خون جسد بیجان رهبر کشیده اند، نه میگویند که پس این ببرک کارمل کی بود؟ جذب شدهی شما ها بود؟ رهبری را از شما ها قاپیده بودند؟ استاد خیبر را از سکان رهبری یی که نه داشتند پایین آوردند؟ رهبر صاحب قدرت نه بودند؟ که برای به دست آوردن آن تلاش میکردند؟ یا ثابت قدم برای تعهدات ملی و حزبی شان بودند؟ در میان نوشته ها به نوشته های مستند رفیق بابری و رفیق نور سنگر برخوردم که بسیار جالب بودند. صراحت نوشته های رفیق بابری در مورد خبط های سیاسی جناب لایق خدا بیامرز مستنداتی درج اند که نه میدانم آقای سیاسنگ چهگونه آن ها را نادیده انگاشته اند؟ شاید شامل قرارداد شان نه بوده.
رفیق نپر سنگر در بخش چهارم مقالهی بلند تفصیلی شان منتشرهی تمام تارنما های حزب و از آن میان بازتاب حقیقت موارد مبسوطی را شجاعانه چنین بازگفتهذاند:
«چرا تلاش های همگرایی در جنبش چپ دموکراتیک افغانستان؛ به بن بست میرسد؟ن.سنگر
بخش چهارم همانطوری که بار ها نوشته ام؛ باز هم تکرار می نویسم:،که : وحدت تشکیلاتی میان سازمان های جدا شده از بدنه حزب دموکراتیک خلق افغانستان با هویت ها و برنامه های کنونی شان امری است نا ممکن و تلاشی است ناکام. زیرا به استثنای دو تشکیلات (کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نهضت واحد زحمتکشان افغانستان)، همه سازمان ها و احزاب دیگر با انتخاب اندیشه های متضاد با آرمان های اندیشوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان رسمن وداع گفته اند.
اختلافات میان این سازمان ها نه تنها سلیقوی و زودگذر نیست، که ایدئولوژیکی و برناموی است. سازمان های دنباله رو سیاست های اشغالگران و دولت نامردان نصب شده به اهرم های قدرت مانند حزب متحد ملی و حزب آبادی؛ اگر در بازی سهیم شدن در قدرت و تقسیم خیراتی که به ایشان تفویض می شود؛ کنار بیایند؛ از امکان به دور نمی باشد. مانند وحدت امینست ها و نجیبی ها به اصطلاح "حزب وطن".
این احتلافات عمیق و اصرار بالای حقانیت اندیشه های گروپی هر سازمان و انصراف از ادامه مبارزه علیه استبداد و استعمار و غرق شدن در کلی گویی های رسانه یی و تبلیغاتی؛ نخستین مانع بر رسیدن به وحدت تشکیلاتی است. پیروان صادق زنده یاد ببرک کارمل بدون هیچ لغزشی فرموش نکرده اند این جمله تاریخی ایشان را:"هم دوستان و هم دشمنان ما باید بدانند که ما با اصول معامله نمی کنیم!"
این اصول در نخستین و آخرین برنامه عمل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و طرح خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان منتشر شده در سایت سپیده دم؛ به روشنی مشخص گردیده، که جوهر آن مبارزه علیه هر نوع ستم در جامعه و جهان ماست.»
پس ایستایی رفیق کارمل برای مقابله با طرح استاد خیبر در انحلال احتمالی بخش پرچم به نفع داود خان کار منطقی و استوار بر اصول حزب بوده و تاریخی. و رفیق کارمل تشخیص داده بودند که آن کار در سمت منافع حزب نه بل در سوی خفه کردن صدای حزب بود. شاید رفیق خیبر شهید کدام برنامهی پنهانی با داود خان نهداشته بوده باشند که عامل نفوذی وی در حزب و فاعل اصلی انحلال حزب به نفع داود خان باشند. ولی آنگونه که محتوای بیشترین مصاحبه ها در کتاب آقای سیاسنگ یا خارج از آن پیرامون پافشاری
استاد خیبر به ماندن بخش پرچم به نفع داود خان شاهدی میدهند، حدس و گمان های اوپراتیفی را بیشتر میکنند که استادِ شهید موافقتنامه های پنهانی با داود خان داشته و به نتیجه نه رسیده. شاید عامل دیگر پنهانی شهادت رفیق خیبر دستگاه استخبارات رژیم داود خان به دستور داود خان هم بوده باشد، و داود خان تشخیص فکری نادرست کرده باشند که داشته های پنهانی میان ایشان و رفیق خیبر در زیر فشار دیدهبانی های حزب افشا نه شوند. برای داود خان شهید ساختن احتمالی استاد دو منفعت داشت. یکی پنهان ماندن راز های رابطهی احتمالی میان ایشان و استاد شهید و دو دیگر دامن زندان سوء طن ها و گمان ها میان اعضا و رهبری حزب در جناح پرچم به ویژه شادروان ببرک کارمل که از اصول حزب نه میگذشتند…
پایانِ بیپایانهی دایمی دیدگاه انتقادی من در پروندهی ناپدید.
بخش پایانی.
خطاب به خواهرم برشنا خیبر و بازماندههای شان اعم از خانهواده و حزب:
وقتی همه بخش های کتاب را خواندم، بهتر دانستم برای حالا همان چیز هایی را که توانستم بنویسم، بسندهگی دارند. بزرگان دیگری هم پیرامون کتاب گپ و گفت های خردمندانه داشتند که نوشته های نا قابلی مانند من هرگز به آنان نه میرسد. اندوه از دست دادن پدر یا مادر آن هم درست در زمانی که انسان نیاز شدید به مهرورزی آنان دارد بسیار جانکاه و فرساینده و غمکنانه است. در پهلوی آن سوگمندانه چنین رویداد ها نه به خواست و نه بیخواست آدم ها اند. هر گاهی خواستند بیبهانهیی پیش میآیند و بیخبر از ما کار شان را کرده و پس از آن هم نوای جانسوز آگاه شدن از ماجر را برای مان مینوازند. شهر رخسار ما رنگینی جلوهی خونینی پسا ماجرا را به خود میگیرد و عقدههای درونی و برونی وجود مان آبستن عصیان بر ضدِ شبروانی میشوند که همهی شان همپیمانان گناه و گنهکاران خمار در بیغوله های نه دانم کاریها و تجاهل عارفانه برای گریز از افتیدن در جال عدالت اند، فکر میکنم نه من که این سطور را به تو و دگران مینویسم و نه خالق کاذب پروندهی ناپدید، جریحه های قلوب شما ها را در از دست دادن پدر بزرگی مانند استاد خیبر را مداوا کنیم. پدر هر کی باشد از دانشمند تا کارگر و زبالهکش شهر، پدر است و هیچ کسی در مقام پدر برای مان ایستایی داشته نه میتواند. هر یک ما رهجویی هستیم برای رهیابی در کارِ کارزار بازار حقیقتِ گمشده. هرقدر رهبزنیم پدر دوباره نه میآید و راهی به گذرگاهی که آمد آمدِ بوی بهار یا خزان پدر را داشته باشد دیده نه میشود و پیدایی نه دارد.
خواهرکم:
اینجا اسم تصغیر را به خاطر نزدیک احساسی برادرانهی معنوی برایت در نوشتهام سود جستم. سراسر کتاب را هم تو خواندی و هم من و هم همه. هیچ چیز جزء یکی بر دگری تاختن و توصیفی از خود کردن کاری نه داشتند. گویی همه در شهادت رسانیدن پدر تو و استادِ عزیز ما مقصر اند که میخواهند بار ملامت و خجلت شان را بردوش انوشه یاد ببرک کارمل بیاندازند. اینجا صریح و سریع برایت مینویسم که رفیق کارمل هم در پیگیری نهکردن پروندهی شهادت استاد متناسب به سهم خود شان تقصیر دارند. هیچ دلیلی هم نیست برای توجیه این نارسایی. ولی استفادهجویی کینتوزانهی دیگران و بازی با احساسات عاطفی خودت و خانهواده، درست همان آتشباز هایی اند که مامایت لایق بیشتر در آن ملامت است و غرزی پسر مامایت بدتر از آن. چرا وقتی شوهر همشیرهی آدم شهید شود، آدم به جای مقابلهی مردانه و رو در رو با حادثه و دلجویی از خواهرزاده ها یا عمهزاده های خود، پدر، (لایق صاحب) جبونانه در خانه پنهان شود و پسر (غرزی) هم خودش را فاتح میدان شناسایی جسد بیجان شوهرِ عمه نشان بدهد؟ وقتی این پرسش ها را پاسخ یافتی، آنگاه میدانی که از منظر رفاقتِ سیاسی و وابستهگی قومی چه کسی باید بیشتر به آشکار شدنِ پهلو های پنهان شهادتِ پدر بزرگوارت و استادِ عزیز ما پیشقدم میشد؟ از غرزی بخواه تا سندی برایت ارایه کند که مامایت “ لایق” پسا هفتِ ثور ۱۳۵۷ تا سقوط دکتر نجیب و حتا در دوران های جمهوریت شوهر خاله صبغتالله مجددی، جمهوریت های غنی کرزی یک سطر عریضهی دادخواهی به کدام مرجع قضایی کشور سپرده باشد و به آن ترتیب اثر داده نه شده باشد؟ یا یک جلسه از جلسات کمیته مرکزی و بیروی سیاسی و شورای وزیران را نشان بدهید که مامایت دادخواهی چه، حتا یک دعا به روحِ پدرت کرده باشد؟ پس به قول معروف اگر از بهار چیزی ندیدید، از چِله چه گِله دارید؟
اینجا نزدیک به نیم قرن بیبازپرسی گذشت، چرا مامایت که سرخانِ هر دسترخوان بود کاری از پیش نهبُرد؟ که بیشتر از هرکسی میتوانست. چون گاهی خودش در پنج مقام همزمان مقرر کرده بودند. من نه میگویم که برای تو و خانهوادهی معظم تان غزلِ سبز بهار را زمزمهمیکنم که پیغام قرار از فرار غم دارد. میدانم که بزمگهیی عشق استادِ ما و پدرِ گرامی خودت نامیرای سرزمین زیباییهای وطندوستی بود و بس. شما یادگارهایی سایهی مهرِ پدرِ تان و استاد فداکارِ مائید که آغوش شان گرمای بهاران و عطر تن شان بوی شکوهندهیی به مشام های ما بود.
اگر میشناختیم شان و یا اگر در مورد شان شنیده و خوانده بودیم. پس وقتی تو و دیگران شکوفه های شگوفای ترنم بهار و نسترنِ عطر آگین استادِ مایید، بدانید که استاد شهید در دید کارمل عزیز و همهی رفقا عزیزِ عزیز تر از جان های شان بودند و استند و خواهند بود. به استثنای امین و باندش و به استثنای مامایت و پسر مامایت که طبل دروغ دوستی خیبر را میکوبیدند. خیبر بزرگ، بزرگتر از آن بودند که در یک شهر دل خانه داشته باشند و در یک سینه سخن. ایشان در همه شهردلها مکان و در تمام سینهها سخنِ شکوفا دارند که سروهای سروستان ها هم رشک راهوار ایشان را میبرند. استاد در دلِ ساحل یا در غرقاب عشق وطن ناخدای زورق مصفا و گاهی شکستهی حزب بودند در کنار رهبر خردورزشان ببرک کارمل.
خواهرم:
یک بار تمرکز فکر و هوش همه محتوای کتاب را مرورِ منتقدانه کن. به استثنایی نوشتهی خودت هیچ چیزی جزء تعدد نمایی دروغین قاتلان پدرت چیزی نه مییابی. شاید نوشتهی خودت به اساس روایات خودت، از سوی سیاسنگ صاحب به نام خودت درج کتاب شده است و باید در صفحهی اول میبود.
پیشنهاد من این است بیا به جای این گلهگذاری هایی که هرگز به نتیجه نه خواهند رسید روال جدیدی زیرنام خیبرشناسی را راه بیاندازیم و استاد شهید را آنگونه که بایستهی شخصیتی شان است بدون مراجعه به فیگورهای دروغپراگن و خود قهرمانتراشِ معرکهگاه نبرد عدالت خواهی معرفی کنیم. قاتل و کمک قاتل که رد پاهای آنان بیگمان در پله های دیروز و امروز خانههای شما و در نردبان های خانه های شما پیدا خواهند شد، نه میگذارند که پژوهش های مسلکی صورت گیرد. من اگر کاری از دستم در همکاری با شما برای معرفی بهینهی استاد ما، آن سالار سرافراز شجاعت و مناعت و شهادت از گمانهزنی ها اندیشهپردازی های شان بپردازیم. با آن هم روشِ طی طریق رسیدن به مراد را خودتان تشخیص میدهید. یقین دارم این آقای سیاسنگ و بنگاه نشراتی شاهمامه است که در وعدهی سرخرمن شان برای سال ۲۰۲۴ چیزی تازهی نه داشته و مسلماً باید اتهامات داده شده در کتاب امروزی برعلیه دگران منعکس سازند. در آنگاهست که شما همین تکرارها و استدلالاتی را میخوانید که من یا هرکس دیگر پیشا سال ۲۰۲۴ و گرم شدن تنورِ کتابفروشی شاهمامه و قلمفروشی صبورالله سیاسنگ تحریر کرده ایم. اگر کاری برای اجرای این مأمول به عهدهی من میگذارید تلفن و وتساپ و ایمیل من این ها اند:
004917672618256
osman.najib1962@gmail.com
بدرود
تازه ترین مقالات محمد عثمان نجیب
مقالات مرتبط
در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه
طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه
درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه
آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه
درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه
کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه
در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه
آنچه مربوط میشود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیشآگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پروندهی نا... ادامه
آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه
شاگردان اندیشهی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانهی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه
دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه
همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه