نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ (بخش چهارم)
عبدالواحد فيضی
نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ
(بخش چهارم)
هم ميهنان گران ارج!
درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوانی های ذبيح الله زيارمل؛ سرور يورش، فقير ودان و وحيد مژده، که هريک آنان آموزش ديده های برخاسته از محيط قبيله ی جنگ(!) بوده و سوگند ياد کرده اند، که در زندگی هيچ گاه با صداقت و صميميت؛ راستی و درستی؛ همدلی و همگرايی ؛ شکيبايی و ديگر پذيری؛ هم نوع دوستی وانسان سالاری خرد ورزی و کدورت زدايی؛ عياری و سرافرازی... سر سازش را پيشه نکرده و دربرگه های "پرونده ی ناپديد"هم چيزی از تفکر خرد گرايی درچانته نداشته اند؛ ازاين رو آنان خواسته اند تا برای رونمايی نيت شوم ،خباثت فکری و ترکاندن عقده های چرکين چهل سال قبل خويش، ازمشهور ترين دروغ گويان حراف و بدنام ترين عناصر منفور، مانند عبدالقدوس غوربندی ـ گلب الدين راکتيار ـ سليمان لايق و امثالهم نقل قول کرده و پس خوره های پيشن آنها را نشخوارکنند؛ ديگران هيچ يک از نويسندگان خردگرا، مانند آنان گل خشک را بر ديوار پاک نزده؛ بلکه شمار بيشتری از پژوهشگران و اهل بصيرت؛ در کنار ساير موارد؛ پيرامون ترور استاد خيبر علت ها را موشگافی کرده سپس وارد معلول(ترور خيبر) شده وبا ارائه شواهد و عوامل مشهود، حفيظ الله امين و شرکاء وی را بحيث عاملين ترور به معرفی گرفته اند.
برای اين که اصول نقد رعايت و از حاشيه روی جلوگيری بعمل آيد؛ درونمايه (محتویات) گفته ها و نبشته های مندرج برگ های" پرونده ی ناپديد" به شرح زيرين بخش بندی می گردد:
ازبرگه ی 23 الی 41 اين کتاب گفته ها و نبشته های از زبان ونگارش جنرال عبدالقادر وزيردفاع پيشين ج. د. ا ـ دو شهروند اتحاد شوروی سابق ـ عبد الصمد ازهرـ عبد الحميد محتاط ـ عبد الوکيل وزير خارجه پيشين ـ ذبيح الله زيارمل ودگرجنرال محمد نبی عظيمی، پيرامون تشکيل سازمان انقلابی اردو و چگونگی کار سياسی درميان افسران ارتش منتشر گرديده، که آنان دراين موارد نظر همسان و موافق باهم نداشته گفته های برخی از آنان مبالغه اميز، دور از حقيقت و حتا سوال برانگيز ديده می شود. به گونه ی مثال:
1 ـ در برگه 23 کتاب"پرونده ناپديد" از زبان جنرال قادر، در گفت و گو با پرويز آرزو اين گونه نقل قول شده است:
« من در آن زمان (1959 ـ 1960) فعاليت های سياسی خود را شروع کرده بودم کار سياسی با قوای زرهدار درهمان جا شروع شد! [کجا؟ معلوم نيست]... چهار، پنج نفر در قوای هوايِ بوديم؛ ديدگاههای ما نزديک بود. می نشستيم و صحبت می کرديم؛ آن صحبت ها بعداً به ايجاد هسته ای در قوای هوايی و تشکيل " سازمان انقلابی اردو" انجاميد. من در رأس آن بودم....
اما پيرامون اين گفته های جنرال عبدالقادر، و تشکيل سازمان انقلابی اردو، دو تن ازنويسندگان جمهوری فدراتيف روسيه وعبدالحميد محتاط وزير مخابرات حکومت محمد داوود و سپس معاون رئيس جمهور دوکتور نجيب الله، اين گونه نظر ناهمگون ابراز کرده و حتا جناب محتاط، گفته های جنرال قادر را دور از حقيقت گفته و آن را در زمان کهولت وآنهم حالت بيماری،"هزيان گويی"خوانده است:
2 ـ : Vladimir Snegirev & Valery Samunian می گويد:
« قادر جنگجوی آرمانی نبود. از تره کی و کارمل که زندگی را از آوان جوانی وقف سياست کرده بودند فرق داشت و راه ديگری را می پيمود. [وی] با شماری از افسران افغان[افغانستانی] برای آموزش خلبانی در اتحاد شوروی پذيرفته شده بود. هنگام برگشت شان[به افغانستان] سازمان جوانان انقلابی اردو از افسران همفکر ارتش، تشکيل شده بود. از آغاز پی ريزی در 1963، هفت عضو هم سطح بدون رهبر، بودند. اين گروه برنامه، مرامنامه [اساسنامه و مرامنامه] و عضويت نداشت....»
3 ـ : Alexander Lyakhovsky می گويد:
« دوشا دوش حزب دموکراتيک خلق افغانستان، سازمان زير زمينی مستقلی به نام " جبهه ی کمونيست های افغانستان، به رهبری سرهنگ عبدالقادر ايجاد گرديد. اين سازمان درکار با افسران ارتش نقش سازنده داشت و اعضايش در سرنگونی پادشاه افغانستان نيز نقش مهمی بازی کردند.
(برگه 44 جلد نخست " طوفان در افغانستان" ترجمه: عزيز آرينفر)
4 ـ عبدالحميد محتاط دراين مورد، تحت عنوان " سازمان نظاميان آزاديبخش مردم افغانستان" توضيحات مفصلی را برخلاف گفته های جنرال عبدالقادر، بدين شرح بيان می نمايد:
«هسته " سازمان نظاميان آزاديبخش مردم افغانستان" که از تحولات داخل کشور، بويژه تأسيس ح. د. خ. ا، مايه می گرفت، به تاريخ سيزدهم فبروری 1966 درشهر کيف روسيه با چهار دانشجوی اکادمی نظامی ايجاد شد. جلسه ی مقدماتی را با دانشجويان ملکی در انستيتوت تعليم و تربيه کيف دايرکرديم و بنابر اختلافات نظر، موقعيت ها و مسؤوليت ها، ما دانشجويان اکادمی نظامی راه خود را جدا ساختيم.
بايد اعتراف کرد که آن جلسه اشتباه بزرگی بود و نبايد صورت می گرفت. تاوانش را در مبارزات داخل کشور پرداختيم. زيرا درآن زمان تجربه ی کافی و پختگی سياسی وجود نداشت.
دانشجويان موسسات تحصيلی ملکی، گرايشات خلقی و شعله يی پيدا کردند و جدال های زيادی در جنبش محصلی به ميان آمد.
از آن هسته ی اولی عده ی کمی زنده مانده اند. اکثريت شان يا کشته شدند ويا فوت کرده اند.
در ختم تحصيل، حلقه ی نظامی ما که به 34 نفر افسر مجهز با انديشه های روشنفکری می رسيد، در 1969 به وطن برگشتند و در کابل ـ بگرام ـ شيندند و مزار شريف توظيف شدند.
از جولای 1969 تا جولای 1973 تعداد افسران تحول طلب که در ماحول هسته ی مرکزی سازمان قرارداشتند، به صد نفر می رسيد.
حوزه ی فعاليت ما از قوای هوايی و مدافعه ی هوايی تا استادان دانشکده ی حربيه، دانشگاه حربی و ساير قطعات اردو گسترش يافت.
از ترس استخبارات دولت، محتاطانه برخورد می کرديم؛ ولی دراثر تاکيد انجنير يعقوب، ضرورت طرح برنامه ی " سازمان آزاديبخش مردم افغانستان" به ميان آمد....
اين سازمان هرگز با ( G.R.U) رابطه نداشت و کاملاً خصلت ملی را در خود متبلور کرده بود. فلهذا، حتا گمانه زنی اشتباه است و روحيه وطن پرستی افسرانی را که بی باکانه بخاطرتأسيس نظام جمهوری گام برداشتند، زير سوال می برد.
شخصاً از طرف خود و از طرف همرزمانی که در رهبری قرارداشتند، اطمينان می دهم که با (G.R.U) رابطه نداشتيم.
محترم محتاط، درمورد جنرال عبدالقادر چنين می گويد:
عبدالقادر، يکی از اعضای فعال هسته ی مرکزی افسران در قوای هوايی بود. او بموجب ماجرا جويی در قطعه بگرام از پرواز محروم گرديد و بحيث مدير حرکات قطعه شيندند تبديل شد.
زمانی که بخش عملياتی [ کودتای] 26 سرطان [1352] موفقانه پايان يافت؛ اورا با طياره ی مخصوص به تاريخ 27 سرطان به کابل احضار نمودم، تا مسؤوليت سوق و اداره ی قوای هوايی را بدوش بگيرد.
[او] فوق العاده احساساتی بود؛ در جلسه ای که بعد از گرفتاری ميوندوال و همراهانش در کلوپ عسکری داشتيم؛ به صراحت اعلام کرد: " ما جامعه ی سوسياليستی را تأسيس می کنيم و اگر سردار داوود خيانت کند و با ما نرود، همه توپ و تانک را بالايش می ريزيم.
[ اوهمين کار را درهفتم ثور1357 بالای ارگ رياست جمهوری محمد داوود انجام داد. نگارنده اين مقال]
داوود يقيناً از اين جلسه مطلع شده بود؛ اما به زبان نمی آورد. روزی تلويحاً به من گفت:
وزير صاحب! بهتر است متوجه کارهای خود باشيد؛ رفقاء جوان هستند واحساسات شان لبريزمی کند.
همين صحبت های احساساتی بود که سرانجام آتش خشم نهانی داوود برافروخت؛ قادر از وظيفه اش سبکدوش و ارتباط وی با من قطع شد....
به تاريخ هشتم و نهم ثور 1357 صحبت هايی با قادر و اسلم وطنجار داشتم و گفتم: نبايد قدرت را تسليم ح. د. خ. ا نماييد. زيرا جامعه هرگز رهبری ح. د. خ. ا را نمی پذيرفت. نظرمن اين بود که بايد يک دوره ی انتقالی با شورای نظامی ويا حکومت انتقالی متشکل از تمام جريان ها و احزاب سياسی بوجود آيد و هيچ نيرويی چه خرُد و چه بزرگ، در جامعه خود را بيگانه احساس نکند و بعد از تسويد و تصويب قانون اساسی، دولت جمهوری حسب ميل و آرمان های مردم، بوجود آيد.
قادر از نظريات من حمايت کرد؛ اما وطنجارگفت: حالا من عضو ح. د. خ. ا هستم؛ تره کی صاحب رهبرماست. هرچه حزب فيصله کند و رهبر بگويد من همانطور اجراآت خواهم کرد.
بعد ازآن دوگانگی در افسران ارتش به ميان آمد و شوروی ها مداخله کردند.
درمذاکراتی که با کارمندان مسؤول سفارت شوروی داشتم؛ آنان تاکيد داشتند که شرايط موجود ايجاب می کند تا همه بدور ح. د. خ. ا؛ بخصوص رفيق امين جمع شوند.(!)
من خواستم با پوزانوف سفير شوروی ملاقات نمايم(اورا از دوره وزارت مخابرات می شناختم) تا به او تفهيم کنم که شوروی ها طرفدار انحصار قدرت به ح. د. خ. ا نشوند. [اما] پوزانوف از ملاقات با من معذرت خواست و چنين پيام فرستاد:
« ستالين هم در زمانش نقش مثبت بازی کرده است؛ در اوضاع موجود امين برای افغانستان نقش ستالين را دارد؛ اورا حمايت کنيد....»
پس از 7 ثور 1357 به رفقای سازمانی و طرفداران خود اعلام نمودم که شرايط در جامعه تغيير کرده و ديگر مبارزه ی مخفی در ارتش مقدور نيست. خود شان تصميم بگيرند که سياست می کنند يا نه و احزاب و سازمانهای سياسی داخل کشور را خود انتخاب کنند و فعاليت نمايند.
بدين ترتيب تشکيلات افسرانی که درقوای هوايی و اردو داشتيم، عملاً منحل گرديد.
اکثر مقالاتی که در خاطرات جنرال قادر نوشته شده، تحريف حقايق می باشد. زيرا از زبان او نقل قول شده و درآن حالت بيماری، سخنانش نمی توانند بحيث سند تاريخی ارزش داشته باشند. در چنين حالات، هزيان گويی يک بيمار روانی عام است.»
5 ـ عبد الصمد ازهر، ايجاد سازمان نظاميان را در ارتش، در داخل افغانستان توسط خودش و ذبيح الله زيارمل مدعی شده در برگه 26 اين کتاب، چنين توضيحات می دهد:
« روز 26 سنبله 1343 (هژدهم سپتمبر1964) ساختار مخفی به نام " سازمان دموکراتيک انقلابی اردو" از طرف حلقه تحول طلب انقلابی که از مدت ها در تدارک راه برون رفت از وضع ناهنجار مردم کشور بودند، در دارالامان کابل اساس گذاری شد.
اين حلقه متشکل از يک افسر قوای هوايی(محمد وصال) سه افسر قوای زمينی ( ذبيح الله زيارمل ـ عبدالطيف انصاف و عزيزالرحمان) و دو افسر پوليس (مهرالحق قطره و عبدالصمد ازهر) بودند. درهمان نشست بر اهداف عمومی و اصول تشکيلاتی توافق بعمل آمد و به اتفاق آراء ازهر و زيارمل بحيث رئيس و معاون سازمان انتخاب شدند.... عبدالقادر عضو اين سازمان نبود وهرگز ارتباطی با آن نداشت.....
سازمان انقلابی اردو، پسان ها حيثيت ساختار جنبی! ح. د. خ. ا، را قبول کرد. ازهر، که در رأس سازمان بود، براساس شناخت ها(!) و اعتمادهای قوی سابقه! صرفاً با دو رفيق، کارمل و خيبر! تماس داشت. در سال های بعدی که سنگينی مسؤوليت ها و مصروفيت های رفيق کارمل زياد شد، صرفاً در نشست های مهم اشتراک می کرد و در بقيه موارد رفيق خيبر، رابطه ی رفيق کارمل و سازمان را تأمين می داشت.
تماس های رفيق خيبر معمولاً با هردو نفر اول رهبری برگزار[برقرار] می شد.
با آن که حتا تقريباً از يک سال پيش " سازمان انقلابی ارد" از جلب و جذب و تدارکات برای کودتای محمد داوود اطلاع داشت و عده ی زيادی از اعضای آن برای کمک دعوت شده بودند؛ [اما] نه کودتا را لوداد و نه به اعضای خود اجازه ی سهم گيری درآن داد. به دو دليل:
اول ـ داوود انسان وطن دوست ، تحول طلب و ترقيخواه بود. لذا نبايد در مقابلش مانع ايجاد می گرديد؛ يا رازش فاش می شد.
دوم ـ با در نظرداشت اين تلقی، که او عضو خاندان سلطنتی و منافعش با منافع سلطنت آميخته بود؛ پرسشی به ميان می آمد: درحالی که سازمان انقلابی اردو، بدون داشتن امکانات و وسايل استخباراتی از تدارک کودتا مطلع می شد؛ آيا ادارات استخباراتی دولت، مانند ضبط احوالات ـ استخبارات وزارت داخله ـ استخبارات نظامی وزارت دفاع ـ استخبارات خاص سردار عبدالولی و امثال شان می توانستند از اين فعاليت ها بی خبر باشند؟
اعضای سازمان وقتی برای اشتراک در کودتا دعوت می شدند؛ با حرمت گذاشتن به شخصيت محمد داوود ووطن پرستی او وبا اظهارعدم مخالفت با اين عمل؛ به بهانه معاذير شخصی، خود را کنارمی کشيدند. تنها يک عضو سازمان ـ فيض محمد ـ تحت تأثير يک دوست انقلابی، نتوانسته بود، خودرا کنار بکشد و مجبور به سهم گيری[ درکودتا] شده بود....
بعد از پيروزی کودتای داوود، اعضای اين سازمان وظيفه داشتند با او همکاری کنند. شمار زيادی از افسران فعال در کودتا، بنا به خصلت انقلابی شان به صفوف سازمان راه يافتند.(!)
شايد دو عامل ـ همکاری بعدی با داوود و جذب افسران فعال کودتا در سازمان، مايه ی تصوری که گويا سازمان انقلابی اردو در کودتا سهم داشت، شده باشد.
اگر سازمانی به نام " جبهه کمونيست های افغانستان" وجود داشته باشد، تاريخ آن به سپتامبر 1964 بر نمی گردد و احتمالاً چندين سال بعدتر اساس گذاری شده باشد. (پنجم نوامبر 2008)
6 ـ ذبيح الله زيارمل، که آقای ازهر، وی را بحيث معاون "سازمان انقلابی اردو" معرفی داشته، از تشکيل اين سازمان با آقای سياه سنگ، در برگه 36 الی 40 بدين شرح داخل راز و رمز شده است:
« طرح سازمان جداگانه نظامی، طی صحبتی، که به هدف ايجاد تشکيلات سياسی در زمستان 1341 (جنوری ـ فبروری 1963) غالباً در خانه کرايی ببرک کارمل که تا آن زمان تنها ببرک جان بود، در منطقه ده بوری بين ببرک کارمل ، ميراکبر، عبدالصمد ازهر اُستاد در اکادمی پوليس و معاون تدريسات اکادمی، مديرآن ميراکبر بود و من ( زيارمل) بريدمن فرقه هشت قرغه به ميان آمد.
با ازهر بعد از عودتش از مصر آشنا شدم. آشنايی ما به مناسبات دوامدار و مستحکم تبديل شد و منجر به ايجاد سازمان انقلابی اردو گرديد.
دو مبتکر(!) اين گردهم آيی؛ ازهر و اين جانب؛ به اساس فيصله مشترک، آن را با ميراکبر شريک ساختيم و به پيشنهاد او با ببرک درميان گذاشتيم....
ايده ی اصلی در همان نشست آغاز کار، تشکيل يک حزب سياسی بود؛ برضرورت آن صحبت شد و موافقه عمومی به عمل آمد.... دراين جلسه که اساس نظريات چپی قبول شده بود، پيشنهاد گرديد، که اين ايده با همه محافل و شخصيت های مستقل سياسی شريک ساخته شده و تلاش عملی آغاز شود.
کسانی که در باره شان بحث شد: غلام محمد غبار، عبدالرحمان محمودی، علی محمد زهما، صديق فرهنگ ، عبد الرؤوف بينوا، نورمحمد تره کی و... بودند....
دراين جلسه، درباره ی نقش نظامی ها بيشتر به مثابه ی کسانی که در خفا نهضت را زير نظر داشتند، آن را از انحراف و خطرات آگاه سازند، بدون اين که از سازمان بحث شود، اشاره ی عمومی شد.
اما ايده ی اصلی چنان سازمان در صحبت ازهر و من در منزل ما صورت گرفت. باراول او از طرح سازمان نظامی جدا از حزب سخن زد. بعد از توافق بين ما و صحبت در باره ی مشخصاتش، بر جزئيات به موافقه رسيديم و با نزديک ترين رفقای نظامی به صورت انفرادی با ميتودی که قبول کرده بوديم، به کار آغاز کرديم. اقدام ما منجر به ايجاد سازمان در 26 سنبله 1343 شد. در يازدهم جدی همين سال کنگره موسس [ح. د. خ. ا] تشکيل گرديد.
درجلسه 26 سنبله ضمن موافقه بر اصول کلی، مسأله رابطه با حزب نيز مطرح شد. به اساس موافقه، صلاحيت به ازهر و من، يعنی نفر اول و دوم سپرده شد تا آن را با دوتن اصلی و احتياطی از رهبران حزبی که تلاش برای تأسيس آن به مرحله نهايی رسيده بود، مطرح کنيم وارتباط امن را ايجاد نماييم.
اين سازمان را نه ميراکبر ايجاد کرده و نه در رهبری آن قرارداشت. رابطه ی اصلی را نه حزب، بلکه ما دونفر به اساس اعتمادی که برآن دوتن داشتيم و مطمئن بوديم، که در رهبری حزب آينده خواهند آمد؛ تصميم گرفتيم. بقيه شايعات و اطلاعات کذب بعداً برای تخريب شخصيت خيبر جعل و نشر و به شکل تبليغات پخش گرديد.
ابتدا اين موضوع بخاطر هم آهنگی با هردو شريک ساخته شد؛ اما بعد از حادثه سوم عقرب 1344 زمانی که ميراکبر به پکتيا تبعيد شد، صحبت تنها با کارمل صورت می گرفت....
بعد از عودت خيبر از پکتيا و آزاد شدن از قيد يونيفورم [عسکری] بازهم ديد و بازديد ازهر به همان اساس گاه با کارمل و گاه با هردو صورت می گرفت....
اين کار بدون سر و صدا و درد سر تا زمان کودتای داوود خان ادامه داشت.
سرانجام [ پس از کودتای 26 سرطان 1352 داوود] در رهبران خلق و پرچم ايده ی تصاحب قدرت با استفاده از قوای نظامی شکل گرفت.... دراين جا بود که نام ميراکبر به حيث مسؤول سازمان نظامی بر سر زبان ها انداخته شد و از شيوه ی مخفی کاری و کند کاری دراين عرصه انتقادها آغاز و زمينه برای خذف او از رابطه با سازمان نظامی در دستور روز قرار گرفت، که در عقب او سياست کلان شوروی و پلان های بعدی آن حتا ترور خيبر را می رساند.
بعد از دستور و فيصله ی کارمل، ارتباط سازمان انقلابی اردو از طريق صمد ازهر و من ابتدا به نور احمد نور و بعداً به عبدالوکيل سپرده شد، که مسؤوليت نظاميان پايتخت به او و ولايات به نور تفويض شد....
با اين دوتن جلسات ماهيتاً خشک، بدون تجزيه و تحليل اوضاع، به چند پرسش و پاسخ کليشه يی و جمع آوری حق العضويت خلاصه می شد. جر و بحث بر ماهيت وظايف و سياست های حزبی، اصلاً مورد بحث قرارداده نمی شد....
درچنين حالتی صمد ازهر و من تصميم گرفتيم، که موضوعات را با ميراکبر بحث کنيم. درخواست ملاقات را در وضعيتی به عمل آورديم که او مارا از ديدارهای سه نفره منع کرده بود؛ تا سبب سوء تفاهم و بهانه جويی های کارمل(!) و اطرافيانش(!) نشود....
وقتی اين تقاضا را با استدلالی که داشتيم با وی درميان گذاشتيم، گفت: ملاقات بايد دربيرون از کابل و در شرايط پنهان کاری، دور از خطر تعقيب پوليس و رفقای حزبی صورت گيرد، تا باعث سوء تفاهم و جنجال تازه نشود.
بهتر است شما به جلال آباد برويد، من هم خود را می رسانم و درآن جا صحبت می کنيم. غالباً نيمه ی دوم حوت 1356 ( مارچ 1978) بود؛ کليد خانه يک دوست(!) مشترک را به دست آورديم و از سفرمان به ميراکبر اطلاع داديم. ازهر و من صبح وقت در حالی که موظفين تعقيب(!) هنوز کارهای شان را آغاز نکرده بودند، با استفاده از بس های لينی به سوی جلال آباد حرکت کرديم....
در تاريکی شب خيبر با کلاه کاسکيت و بالاپوش که به شکل شناخته می شد؛ به ما ملحق گرديد....
بعد از غذای شب، صمد ازهز دليل ضرورت چنين ملاقات را تشريح کرد. ميراکبر گفت: مشکل تان را کاملاً درک می کنم و می توانم فضای صحبت شما را حدس بزنم....
چنين معلوم می شود که مسأله تعويض قدرت و اختتام حکمروايی داوود مورد فيصله قرار گرفته است. دراين هنگام ازهر و من پرسيديم: کی فيصله کرده است؟ او به نام مستعاری که دربين ما برای اشاره به مقامات شوروی معمول بود، گفت: « دمرزايانو وروستی پريکره ده» ( تصميم نهايی مرزاهاست). ازهر پرسيد: با کی تعويض خواهند کرد؟ ميراکبر جواب داد: فکر کنيد توسط اشخاص مربوط به خود شان؛ مانند قادر پيلوت يا سرور تانکيست....؟؟؟
تشويش من اين است که برای استقرار آنان در حکومت، بالای حزب ما حساب باز کنند.... می ترسم که محاسبه را به اساس توانايی داخلی ما استوار کرده باشند. زيرا نهايت تصميم خوشبينانه است.
آن گاه، همين ثبات موجود هم نمی تواند حفظ شود. بنابراين مانند رفتن در مجارستان و چکوسلواکيا، خود به مداخله مجبور می شوند که عواقب غير قابل پيش بينی به بار خواهد آورد....
ميراکبر پيشنهاد کرد که فعلاً بهتر است بخوابيم تا فردا در تاريکی صبح بدون جلب توجه پوليس به خانه برسيم....
[صبح] وقتی بيدار شديم، ديديم که استاد رفته بود. بعد از[صرف] ناشتا، ازهر و من به کابل آمديم.»
7 ـ جنرال محمد نبی عظيمی دربرگه 41 همين کتاب، تشکيل سازمان انقلابی اردو به رهبری ازهر و زيارمل را بدين شرح رد و آن را بی اساس خوانده است:
« اگر سازمان انقلابی اردو ويا جبهه کمونيست های افغانستان، پيش از تأسيس ح. د.خ. ا در قطعات نظامی وجود می داشت؛ بايد افسران جوانی مانند من را از وجودش آگاه می کردند و به جلب و جذب ما که تازه از دانشگاه نظامی (حربی پوهنتون) فارغ شده بوديم، همت می گماشتند. چنين سازمانی هرگز وجود نداشت. ( برگه " چهلستون" نزدهم نوامبر 2013)
8 ـ عبدالوکيل وزير خارجه حکومت دکتور نجيب الله برخلاف گفته های عقده مندانه ی ذبيح الله زيارمل، جريان مسؤوليت کاری نوراحمد نور و خودش را پس از کودتای محمد داوود، در برگه 35 کتاب "پرونده ناپديد" آقای سياه سنگ، اين گونه بيان می دارد:
« کميته مرکزی هفت نفری حزب به رهبری کارمل بعد از کودتای 26 سرطان تا آخر به نتيجه قاطع درمورد ايجاد يک رهبری واحد، بخاطر فعاليت در بين منسوبين قوای مسلح، نرسيد.
لذا در دوسال اول رژيم جمهوريت، دو برخورد متضاد درميان اعضای کميته مرکزی، دراين زمينه موجود بود.
از يک طرف تمامی اعضای کميته مرکزی با فعاليت نور و اين جانب درميان منسوبين قوای مسلح، در پهلوی " سازمان انقلابی اردو" موافقت غير رسمی خود را نشان می دادند و از سوی ديگر خيبر از فعاليت های نور و اين جانب و ساير اعضای ملکی در قوای مسلح راضی نبود. بعضاً به همين علت ، کشيدگی های جدی ميان نور و خيبر رخ می داد.
خيبر می گفت: حزب نبايد با اقدامات شتاب زده در قوای مسلح، داوود را عليه خود تحريک نمايد. اوباکار بخش رفقای ملکی پرچمی در قوای مسلح موافقت نداشت. به نظر او تنها منسوبين "سازمان انقلابی اردو" که تجارب وظيفه داشتند، می توانستند مانند گذشته با احتياط درميان قوای مسلح کارکنند.
خيبر گفت: خلقی ها کار را با سر و صدا در قوای مسلح پيش می برند؛ ما نبايد مانند آنها غوغا به راه بيندازيم. خلقی ها با همچو اقدامات در قوای مسلح به زودی سرکوب می شوند. زير داوود تحمل چنين فعاليت ها در قوای مسلح را ندارد.
دوماه بعد از کودتای داوود و استقراررژيم، با شناختی که از محمد نبی عظيمی قوماندان قطعه ی انضباط داشتم او را به منزلم دعوت نمودم تا درمورد پيوستن اش به حزب صحبت نماييم.
خيبر از اين دعوت اطلاع يافته بود، مرا خواست و ضمن انتقاد ها گفت: چرا قوماندان های نظامی را ملاقات می کنی؛ می خواهی کودتا کنی؟ چه مقصد داری؟ با نظامی ها در تماس نباش، درغيرآن از حزب اخراج می شوی.
از برخورد وی متعجب شدم؛ ولی به کار با نظامی ها ادامه دادم. زيرا دستور خيبر؛ دستور حزب و فيصله ی جمعی کميته مرکزی نبود.
بعد از مدتی، خوشبينی های اوليه رهبران حزبی، از جمله خيبر درمورد رهبری جمهوريت تضعيف شده می رفت؛ آنان از موضعگيری های دولت مأيوس می شدند. رهبری حزبی ازآن به بعد، نه تنها مانع کار نور و اين جانب نمی شدند؛ بلکه علاقه نشان می دادند، که درعرصه نظامی توجه زيادتر صورت گيرد.
با توسعه ی کارها ضرورت احساس شد که چند کادر ديگر نيز در همکاری با نور و من قرار داشته باشند. البته کميته کار ملکی در قوای مسلح رسماً نه از جانی رهبری حزب تعيين گرديد و نه از جانب نور يا من، شکل يافت. علت آن جلوگيری از افشاگری بود.
چند کادر حزبی بطور فردی دراين عرصه مصروف شدند و با نور و اين جانب ارتباط انفرادی داشتند.
(از پاد شاهی مطلقه الی جمهوری دموکراتيک افغانستان، مؤلف عبدالوکيل، برگ های 152ـ 154)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوانندگان گران ارج!
از درونمايه نگارش ها و نقل قول های که در برگه های بالا تذکار يفته، نگارنده براين باور است:
الف ـ پيرامون نقل قول و گفته های که از زبان جنرال عبدالقادر در صحبت با پرويز آرزو در برگه 23 کتاب " پرونده ی ناپديد، برداشت شده، به اتکای شناختی که اين قلم از وی در آواخر سال 1370 و اوايل 1371 بحيث همسايه ی ديوار بديوار در بلاک 128 مکروريون سوم داشته، روزها و حتا شب ها با هم باب سخن را باز کرده از گذشته های دور و نزديک درد دل می کرديم؛ اين نقل قول يک درصد هم با گفته های و موضعگيری های آن زمان قادرخان مطابقت نمی کند.
جنرال قادر، درآن وقت هيچگاه از تشکيل سازمان انقلابی ارتش در سال های ذکرشده حرفی هم برزبان نياورده بود.
وی همچنان طی صحبتی، سابقه ی حزبی و سياسی اش را در جناح خلق ح. د. خ. ا رد نموده شموليت خود را دراين حزب، با نگارنده، پس از وحدت هردو جناح حزب در سال 1356 ابراز داشته بود.
مزيد برآن قادرخان پيوسته از اعتقاد ويژه و داشتن احترام خاص به زنده ياد ببرک کارمل و صميميت بيشتری به سلطان علی کشتمند و جنرال گل آقا حرف می زد. از روانشاد نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين که وی را بسيار شکنجه ی جسمی و روانی کرده و دسيسه ی کودتای ناکرده را بر وی برچسب زده بودند، تنفرش را ابراز می داشت و از دکتر نجيب الله هم دل خوش نداشت.
پس از سقوط دولت جمهوری در ماه ثور 1371 و غصب قدرت توسط تنظيمهای جهادی؛ شبی يک گروپ تروريست های حزب اسلامی حکمتيار به دستگيری وی به منزلش يورش بردند. اما پس از مقاومت خود قادرخان و واکنش علنی باشندگان بلاک، بشمول نگارنده و کمک محافظين مسلح جنرال عبدالغفور فاريابی از بلاک127؛ قادرخان از مرگ نجات يافت و انتقالش توسط دوکتورعبدالرحمان وزيرهوانوردی به کشور هندوستان، صحبت های گرم سياسی و ديد و بازديد ما هم پايان يافت.
بنابر آنچه گفته آمد، با تاييد نظر محترم عبدالحميد محتاط آن مطالبی که از زبان جنرال عبدالقادر در برگه 23 نشر شده، همه آن خلاف حقيقت و هزيان گويی يک بيماردر واپسين روزهای زندگی وی و برچسب زدن به شخصيت های سياسی دانسته می شود.
ب ـ کار سياسی درميان افسران ارتش (نه "تشکيل سازمان انقلابی ارتش" که اخيراً روی تعريف آن صحبت بعمل خواهد آمد) باورم اين است، که اين فعاليت ها، چنان که آقای محتاط گفته اند، در اتحاد شوروی و افغانستان، پس از تأسيس ح. د. خ. ا صورت گرفته؛ نه پيش از ايجاد حزب از جانب ازهر و زيارمل!
دراين رابطه که آقاي عبدالصمد ازهر ايجاد سازمان انقلابی ارتش را 26 سنبله 1343 يعنی پيش از انفاذ قانون اساسی افغانستان و پيش از برگزاری کنگره ی مؤسس ح. د. خ. ا گفته و آقای زيارمل حتا ايده گذاشتن سنگبنا وتاريخ نخستين جلسه ی آن را در زمستان 1341 آنهم با ابتکار و درايت آقای ازهر و جناب خود شان بحيث رئيس و معاون بيان داشته اند مقرون به حقيقت نبوده وازجانب ساير نخبگان حزبی وانديشمندان اهل سياست و بصيرت، مورد تاييد قرار نگرفته؛ بلکه در مقالات پژوهشی شمار بيشتری از نويسندگان در رسانه های جمعی بازتاب روشن يافته که کار درميان نظاميان ارتش توسط ميراکبر خيبر پس از رهايی وی از زندان آغاز شده است.
همچنان پيرامون عضويت زنده ياد فيض محمد شهيد در سازمانی انقلابی ای که رهبری آن را، آقايان ازهر و زيارمل بدوش داشته و اجازه عدم شرکت در کودتای 26 سرطان 1352 را صادر کرده باشند؛ ازجانب رفيق ارجمند شيرآقا سرشک، يکتن از افسران پيشکسوت ح. د. خ. ا و نزديکترين دوست و همکار و هم مسلک شهيد فيض محمد در قطعه 444 کوماندوی پراشوتی؛ سپس عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و آمر عمومی زون شمال شرق افغانستان، در دهه 80، رد گرديده و ايشان گفتند که زنده ياد رفيق فيض محمد شهيد سرنوشت حزبی و سياسی اش را با ح.د.خ.ا درنتيجه ی درک همه جانبه ازاوضاع فلاکتبارمردم افغانستان و رفاقت باهمی وهم کلاسی اش دردوره مداومت کورس ج( کوماندوی پراشوتی) و سپس از تاسيس قطعه کوماندو الی حوادث بعدی با استاد والا گهر، زنده ياد رفيق جنرال گل آقا، قبل از کودتای 26 سرطان 1352، پيوند زده بود و دراين رويداد نيز رفيق فيض محمد با ساير رفقاء بشمول ايجانب (شيرآقا سرشک) بحيث افسران قطعه کوماندو آگاهانه نقش مرکزی و تعيين کننده را در برچيدن بساط سلطنت و استقرار نظام جمهوريت ايفاء نموده و هريک از شرکت خويش دراين رخداد،هيچ گاه نادم نبوده اند.
زيرا درآن زمان، اوضاع اقتصادی و اجتماعی در افغانستان طی ده سال دوران دموکراسی تاجدار! وحکومتهای برخاسته ازاين برهه تاريخ نتوانستند از فقر جانکاه توده های مردم بکاهند؛ ثبات ونظم را قايم و آسايش نسبی را در جامعه بوجود آورند.
دراين دوره، فساد اداری و استفاده های سوء از مقام و قدرت اجرايی؛ استبداد و ستم اجتماعی وملی، مظالم و بيرحمی های ملاکان فئودال، روزتاروز گسترش می يافت؛ بی نظمی ها و دستبردها دراداره امور اقتصاد کشور، بيشتر می گرديد؛ مخارج زندگی به سرعت بالا می رفت؛ توده های مردم بگونه روزافزون از وعده ها و تعهدات بی پشتوانه حکومتها بخاطر حل اين يا آن مسأله و مطالبه، احساس دلسردی و نا اميدی می کردند. اقشار گسترده ی مردم نسبت به حکومتها و صلاحيت کاری آنها جداً بدگمان شده و آشکارا نارضايتی خويش را ابراز می کردند.
درست درچنين شرايط واوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شده ی تاجدار سلطنتی در کشور درلبه ی پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترمی گرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناحهای مختلف دربار، تشديد شده می رفت تا ازانتقال قدرت و اداره حکومت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد؛ ضرورت برچيدن بساط سلطنت و بجايش استقرار نظام جمهوريت؛ به نياز مبرم روز مبدل شده بود. ازاين رو رفيق فيض محمد و ساير منسوبين ترقيخواه وميهن پرست کشور، سر را به کف گرفتند واين برگه تاريخ کشورمان را ورق زند. برای معلومات بيشتر اين موضوع؛ توجه خوانندگان گرامی را به خوانش مقاله ی رفيق سرشک عزيز، تحت عنوان: (بمناسبت پنجاهمين سالگرد تأسيس نظام جمهوريت درافغانستان؛ بازنشر:
برگی ازسير زندگی راد مرد سلحشورميهن مان، رفيق هدايت الله شهيد....) جلب ومعطوف می دارم.
ازآن جايی که هر چهار تن افسران و جنرال های ذکر شده ی قوای مسلح افغانستان:(جنرال عبدالقادرـ عبدالحميد محتاط ـ عبدالصمد ازهر و ذبيح الله زيارمل) از تشکيل و ايجاد "سازمان انقلابی اردو" در داخل و خارج کشور حرف زده و ادعای رهبری آن را در سازماندهی و انجام رسالت در سرنوشت ميهن و مردم افغانستان نموده اند؛ در فرجام اين بخش توجه خوانندگان گرامی را به تعريف اکادميک وعلمی" مختصات ضروری يک سازمان انقلابی" معطوف نموده، داوری مبنی بر صحت بودن آن، که آيا هر يک آن تشکل ها، واقعاً "مختصات ضروری يک سازمان انقلابی" را دارا بوده اند يا خير؛ به عهده ی شما اهل بصيرت گذاشته می شود!
هر سازمان انقلابی ضرورتاً بايد دارای مختصات زيرين باشد:
الف ـ داشتن برنامه علماً تنظيم شده ای درباره هدف های اجتماعی، سياسی و اقتصادی سازمان؛
ب ـ داشتن آئين نامه ی مقررات زندگی سازمانی؛
ج ـ داشتن خط مشی روشن استراتژيک و تاکتيکی؛
د ـ مجهز بودن به شعارهای مصرح و روشن؛
هه ـ داشتن سترکتورسازمانی مشخص و متناسب با شرايط زمان و مکان مبارزه؛
و ـ داشتن پيوند وسيع با مردم از طريق سازمانهای توده ای و تسمه های ارتباطی ديگر؛
ز ـ شرکت مبتکرانه و فعال در مبارزه روزمره و اجراء نقش مؤثر در تکامل جامعه.
هريک ازاين حلقات اگر مفقود باشد آن سازمان دچار لنگش می شود و شخصيت خود را به عنوان سازمان انقلابی از دست می دهد.
(نوشته های فلسفی و اجتماعی؛ دکتر احسان طبری؛ جلد اول ـ برگه های 273 ـ 274)
پايان بخش چهارم
(گفتنی ها ادامه
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه
طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه
درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه
آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه
درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه
کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه
در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه
آنچه مربوط میشود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیشآگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پروندهی نا... ادامه
آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه
شاگردان اندیشهی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانهی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه
دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه
همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه