نگاهی برکتاب" پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ(بخش دوم)
عبدالواحد فيضی
نگاهی برکتاب" پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ
(پيرامون چگونگی ترورخيبر، علل وعوامل آن که منجربه سقوط رژيم محمد داوود گرديد)
(بخش دوم)
(در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستور سازمان"سيا" را تعميل وهم عقده های ناشئ ازشکست مائوئيستهای هم کاسه ی گلبدين راکتيار را ذوب و درعين زمان درد غُده های سرطانی شخص خودش را مداوا کند و مزد بگيرد! بايست به اين خوش خدمت تازه کار نوخاسته جهان سرمايه(!) با سرافراشته اين گونه پاسخ مستدل؛ محکم و تاريخی داد:)
آن گونه که عزيزان آگاهی دارند، در بخش نخست اين جستار، پيرامون درونمايه ی کتاب " پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر" اثر آقای صبورالله سياه سنگ؛ پس از پيشگفتار و ارائه آگاهی های چند از خامه شماری از آگاهان فرهیخته سياسی و نويسندگان با اعتبار خارجی درمورد هويت قاتلان استاد خيبر که در رسانه های همگانی بازتاب روشن يافته است؛ بيست و شش پرسش نامه نيز درمورد اين رويداد و هويت حقيقی کسانی که آقای سياه سنگ از نبشته های آنان براساس دیدگاه مهندسی شده ی خود سرهم بندی نموده ويا با عده ی محدودی بروفق برنامه دلپذير خويش گفت وشنود نموده است، به پيشگاه فرهنگيان فرهيخته، روشنفکران رسالتمند، بشمول اعضای پيشين و کنونی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ارائه و در تارنگاشت سپيده دم و شمار قابل توجه از رسانه ها منتشر گرديد تا ، پس از ارائه و جمعبندی دیدگاه ها و انديشه های سودمند و گرانسنگ همه ذوات گران ارج ذکرشده به نقد کتاب " پرونده ی ناپديد..." آقای سياه سنگ، مطابق تئوری "نقد"؛ سره از ناسره تفکيک گردد و هم میهنان ما ، بويژه نسل بالنده و آينده ساز امروز و فردا در روشنی کامل واقعیت ها قرار گيرند.
خوشبختانه شماری ازهم ميهنان گران ارج برداشت های سودمندی را به آدرس تارنگاشت وبرگه فيسبوکی سپيده دم و رزمندگان، ارائه ويا از دریچه ی سایر رسانه ها منتشر نموده اند که از ابراز انديشه های آگاهی بخش و احساس مسؤوليت انسانی،میهنی، تاريخی و حقيقت جويانه ی هريک آنان ابراز سپاس وامتنان می نمايم.
باور کامل دارم که شمار ديگری از پژوهشگران و قلم بدستان کشورمان به ادامه ی تماس های خردورزانه ی تلفونی ، نظريات شان را با نگارنده شريک خواهند نمود.
و اما؛آنهای که از يک سو ازستایش های افراط گونه ی نسبت به زنده ياد ببرک کارمل ازدست رفته، بعنوان رهبر بی بديل زحمتکشان افغانستان، شعارگونه تظاهر و تمجيد می نمايند؛ بادریغ درزمينه ی اتهاماتی که درمتن کتاب " پرونده ی ناپديد ميراکبرخيبر" ، به نشانی زعامت ح. د. خ. ا، وارد شده است، سکوت مرگبار نموده ؛ روی همان مرکب خودخوهی های جاه طلبانه؛ غرور کاذب و ساير بيماری های بچه گانه ی خويش سواراند؛ شوربختانه طی 40 سال سپری شده همچنان درسی ی را نياموخته اند؛ برای هريک آنان سلامتی روانی و خردورزی آرزو می نمايم.
همچنان درمورد نشر شماری از نبشته های دوستانی که مانند صبورالله سياه سنگ و ذبيح الله زيارمل عفت کلام وقلم را در مورد استاد خيبر و اين دو تن ذکر شده، بشمول ياوه سراهای معلوم الحال و هم آهنگ ايشان، رعايت نکرده اند؛ انتشارناسزا و دشنام به حريم خانواده ها و شخصيت ها ولو اگر متهم به عملکرد زشت و گنهکار هم باشند؛ در آموزشگاه خانوادگی؛ تربيت حزبی و آموزش دبستانی مان؛ بشمول اصول نشراتی تارنگاشت " سپيده دم" جای ندارد؛ از پذيرش و انتشار آنها معذرت می خواهيم.
کنون کتاب آقای سياه سنگ را بازنموده و پيرامون آنچه که درزمينه قتل استاد خيبر از کتاب های شماری نقل قول کرده ويا با آنهای که در پای گفتمان باهمی(!) نشسته اند؛ با استفاده و ارج گزاری بر نظريات و انديشه های رفقاء و دوستان فرهنگ دوست مان، که تا هم اکنون به آدرس مان ارسال شده است؛ به پیگیری آن ادامه میدهم.
کتاب"پرونده ی ناپديد" پيرامون ترور استاد خيبر دارای 286 برگه می باشد. آقای صبورالله سياه سنگ رشته سخن را در پيشگفتار تحت عنوان " راديو گرافی حزب دموکراتيک خلق افغانستان" آغاز کرده و در پاراگراف دوم آن چنين درفشانی(!) می نمايد:
« برخی نوشته ها آگاهانه در زنجيره ی کنونی گرفته نشدند، زيرا زياد آوازه های من دراوردی اند يا کليشه های کهن که درآن دشنام دادن به حريفان سياسی هدف است و پرداختن به خيبر حاشيه.
در برگردان ها نيز از آوردن سخنان بی بنياد خود داری شده است. بايد گفتار هواخواهان، بدخواهان، آشنايان، آگاهان، بينندگان و ... پهلو به پهلو گذاشته شوند.
زيادتر از نود درصد داشته های اين کتاب از زبان يا خامۀ بزرگان، نمايندگان و سران دو جناح خلق و پرچم است. اگر همه يا نيمۀ آن چه می خوانيد، راست باشد، می توان گفت:
بدا به روزگار حزبی که از آغاز تا پايان قربانی نيرنگ کرملين شده بود؟ وگر نادرست باشد،آيا می توان افزود: بدا به حال حزبی که از گشايش تا فرسايش، پيوسته قربانی کارنامۀ خونين رهبران شده است.»
عزیزان گران ارج! توجه نماييد به متن اين هزيان گويی و دروغ های شاخدار آقای سياه سنگ که درآغاز گفتند:« برخی نوشته ها... که در آنها دشنام دادن به حريفان سياسی هدف است، گرفته نشد.» اما خود آقای سياه سنگ در متن دوم همين نبشته عقده ی چرکين شکست مائوئيسم را( در سرزمين چين و سراسر جهان، همراه با همدست شدن با جهادی های شرارت پیشه وبی فرهنگ درارتکاب اعمال تروريستی در افغانستان)، با اين گونه دشنام گويی خلاف ادعای دروغين ذکرشده اش به نشانی ح. د. خ. ا، نشخوار می کند:
«بدا به روزگار حزبی که قربانی نيرنگ کرملين شده ... و قربانی کارنامه های خونين رهبران شده است.»
آقای سياه سنگ دراين نخستين نبشته ی دشنام گونه اش، مطابق همان دستوری که از جانب اربابان امريکايی و انگليسی برايش داده شده است(!) با دو تير، يکی اتحاد شوروی و ديگری ح.د. خ.ا را نشانه گرفته است.
درپاسخ به اين نگارش سبکسرانه اش بايد گفت که نگارنده قصد دروغ پراگنی و دشنام گويی را ندارد. درميان شهروندان تمام کشورها ـ دولت ها ـ احزاب ـ و جريان ها انسانهای دانشمند و کم دانش ـ فرهنگ دوست وفرهنگ ستيز ـ با انعطاف و ماجراجوـ ترقيخواه وعقبگرا ـ نيک خو و زشت خو ـ خوب و بد ... وجود دارد.
نگارنده مانند آقای سياه سنگ بر همگان يکسان داوری مثبت ويا منفی نکرده؛ دربرابر کتگوری اول (نيک سرشت) احترام بجا آورده وهدف نگارش امروز من دراين جستار، همانا کتگوری دوم(بدسگال) است که آقای سياه سنگ درمتن همين ها آگاهانه ويا شوربختانه جاه خوش کرده و چهره گشوده است!
بنابرآن به آقای سياه سنگ بايد گفت: رخدادهای مشهودی که در سرنوشت کشورها ـ دولت ها ـ حزب ها ـ جريان ها و گروهها؛ بشمول سرنوشت خودتان بوقوع پيوسته است شما، از متن هريک آن توشه ای را برنداشته و درس عبرت نگرفته ايد.
با پوزش از خوانندگان گرامی، ناگزيرم تا شمه ای از آن رخدادها را بمنظور بيداری حافظه و وجدان آقای سياه سنگ، تقريباً همسان با همان زبان خود ايشان بيان نمايم:
1 ـ بدا به روزگار مائوئيست های دو آتشه ای که انديشه ی انقلابی(!) پيشوای گرامی(!) شان مائوتسه تونگ در سرزمين خاستگاه آن محاکمه و به يک تفکر منحط برخاسته از استبداد خشن طراز فاشيستی در سرزمين پهناورچين و سراسر جهان محکوم و به زباله دان تاريخ سپرده شد.
2 ـ بدا بحال هوسبازان مائوئيست افغانستانی، که پس از سه سال شعله افروزی، نی تنها قادر به تشکيل يک حزب سياسی نشدند؛ بلکه همان جريان دربسته ی حلقه ی کوچک نيز به باند گروپ های دشنام گو ـ ماجراجو و هوسباز(انجنيرعثمان ـ محمودی ها ـ اکرم ياری و رستاخيز...) پارچه ـ پارچه شده و هرکدام يکديگر خويش را به جاسوسی متهم کرده؛ سرانجام سر شان طی پنجاه سال اخير از گريبان ساواک ايران ـ آی. اس. ای، پاکستان؛ ام . آی. 6 انگليس و سی. آی. ای ، امريکا؛ در کشور های افغانستان ـ ايران ـ پاکستان ـ آلمان ـ هلند ـ انگليس ـ ايالات متحده امريکا ـ کانادا و...نمايان شد.
3 ـ بدا بحال آنانی که می گفتند « سياست ازلوله تفنگ برمی اید» اما سياست آنان از پرتاب راکت های سکر60 گلبدين " راکتيار" سرکشيد و 13 سال از پول ماهوار کشورهای غربی و عربی، در دسترخوان " آی. اس. آی" پاکستان، نان و نمک امريکا ـ انگليس ـ سعودی و حتا اسرائيل را خوردند و با ارتجاع سياه جهادی يک جا مطابق دستورکيسينجر و برژينسکی عليه جمهوری دموکراتيک افغانستان و مردم رنج ديده آن جنگ مسلخانه ی صادر شده از واشنگتن و لندن را ادامه دادند.
4 ـ بدا بحال جناب سياه سنگ که به حیث عضو فعال یک باند گروه تروریستی (ساما) که هدف اش براندازی قهری ومسلحانه جمهوری دموکراتیک بوده ، به اثر پروژه اوپراتیفی « خاد» در جريان جلسه گروهی درخوشحال مینه کابل ، جهت برنامه ریزی عملیات تروریستی بالفعل دستگیر، بعد از انجام تحقیق همه جانبه، تعقیب عدلی بوسیله دادستانی وفیصله دادگاه با صلاحیت بنابراظهارخوداش به مدت 7 سال و2 ماه محکوم به سپری نمودن حبس در زندان شده است. اما پس از اظهار توبه نامه و تعهد همکاری کتبی بحيث کارمند مخفی با رياست خدمات اطلاعات دولتی، از زندان آزاد می گردد؛ ولی از اعمال شنيع گذشته و دوران سپری شده در زندان درس عبرت نگرفته، 40 سال بعد، اين بار ترور شخصيتی رهبران پيشين و سنگر نشينان ح. د. خ. ا را تحت عنوان " پرونده ی ناپديد..." مطابق دستور اوليای امور خويش(!) نشانه گرفته و انجام خدمت می نمايد.
اما در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستور سازمان"سيا" تعميل وهم عقده های ناشئ از شکست مائوئيستهای هم کاسه ی گلبدين راکتيار را ذوب و درعين زمان درد غُده های سرطانی شخص خودش را مداوا کند و مزد بگيرد! بايست به اين خوش خدمت تازه کارنوخاسته جهان سرمايه(!) با سرافراشته اين گونه پاسخ مستدل؛ محکم و تاريخی داد:
ح.د.خ.ا پس از برخاستن رهبران آن از متن نهضت مشروطيت سوم و برگزاری موفقانه کنگره اول؛ برغم انشعابهای تحميلی سالهای 1346 و1348، راهش را درميان کارگران، دهقانان وديگر اقشار زحمتکش جامعه باز کرده، همۀ آنان را دردفاع ازحقوق وخواستهای صنفی وتشکل سازمانی، ياری نموده، با ايجاد پايگاههای توده ای و اجتماعی اش درميان مردم ، پرستيژ واعتبارش را بمثابۀ يک حزب سراسری اپوزيسيون دولت، درجامعه ی افغانستان تثبيت و کميته های حزبی کار را درتمام واحد های اداری مرکز وولايات تشکيل نمود.
اين ح. د. خ. ا بود، که بعد ازيک توقف طولانی چندين سالۀ استبداد (آل يحی) برای نخستين بار سکوت را بشکست وخواستهای برحق وقانونی محصلان دانشگاه کابل وساير جوانان وروشنفکران را طی تظاهرات شاندارومسالمت آميز، جهت دموکراتيزه کردن نظام پارلمانی واستماع جريان تصميم گيری وکلا برسرنوشت حکومت وجامعه، بتاريخ سوم عقرب 1344 متبارز وراه اندازی نمود. که درنتجيه روزسوم عقرب بمثابۀ روزجنبش جوانان درتاريخ مبارزات سياسی افغانستان ثبت گرديد.
اين حزب درطول دهسال اول زنده گی پربار سياسی خويش، درسازماندهی ورهبری جنبش آزاديخواهی وراه اندازی تظاهرات، اعتصابات وميتنگها بدفاع ازحقوق حقه ی اقشارمختلف جامعه، نقش مرکزی وتعيين کننده را بازی نمود، که ميتوان ازراه اندازی تظاهرات سوم عقرب، تجليل ازروز همبستگی زنان(هشتم مارچ) و راه پيمايی در(اول ماه می)، بصورت همه ساله ومارش ظفر آفرين کارکران نفت وگازشبرغان الی پلخمری، تظاهرات 12هزارنفری کارگران نساجی گلبهار، کارخانه جات جنگلک، سيلوی مرکز، نساجی بگرامی، محصلان دانشگاه کابل وغيره، که هرکدام موفقيتهای چشمگيری را درامر بيداری مردم در قبال داشت؛ داهيانه رهبری نمود.
همچنان شخصيت های برجستۀ حزب با شرکت درمبارزات پارلمانی دوره های 12 و 13 شوراي ملی، خواستهای برحق مردم افغانستان را، چی درپروسۀ انتخابات، چی درجريان اخذ رأی اعتماد به حکومت موظف وچی درجلسات روتين و ابراز نظر براعمال وسرنوشت حکومات وقت، انعکاس داده، ازحقوق مسلم مردم افغانستان دربرابر اعمال سرکوبگرانۀ هيأت حاکمه ی مستبد آن زمان، دفاع نمودند.
چنانچه صحبتهای داهيانه ی زنده ياد ببرک کارمل رهبر پيشين اين حزب درجلسات ابرازنظربراعمال وسرنوشت حکومات وهمينگونه صحبتهای تاريخی آن ابرمرد بزرگ، درمورد معامله ی فروش آب دريای هيرمند بدولت ايران وترک جلسه وتالار پارلمان ازجانب کارمل وتمام سامعين دعوت شده، برسم اعتراض برضد اين معامله ی وطن فروشانه، درتاريخ مبارزات پارلمانی افغانستان، بی سابقۀ است.
به همين منوال، اين ح. د. خ. ا بود، که بمنظوربسيج همه توده های مردم، درروند تحولات دموکراتيک واعمار جامعه نوين درسرزمين افغانستان وپيوند زدن تسمه های ارتباطی حزب با توده های مليونی مردم، اعم از زنان، جوانان، کارمندان دولت وسايرزحمتکشان، نخست درسال 1344 سازمان دموکراتيک زنان افغانستان به رهبری زن شجاع و رزمنده، دکتراناهيتا راتبزاد تأسيس وسپس سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان برهبری برهان غياثی بنا نهاده شد وبه تعقيب آن صندوقهای تعاونی بمنزلۀ اشکال ابتدايی اتحاديه های صنفی، تشکيل وبه فعاليت آغاز نمود.
بد ينگونه حزب طی دهسال اول کارومبارزات سياسی اش درک وآگاهی سياسی وخواست های صنفی توده های مردم را جهت تحقق نيازمنديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقاء بخشيد وجايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا يا ازمداخله ی لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانواده ی سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به اراده مردم، اداره ی حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارنده ی اکثريت درپارلمان وجبهه ی متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا می نمود؛ بشيوه ی قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودرحال زوالش انصراف ورزيده، راه ديکتاتوری پدر، اعمام و خانواده اش را درپيش گيرد.
علی رغم تحميل انتقال قدرت دولتی به گونه ی اجبار بر ح. د. خ. ا درهفتم ثور 1357 و حاکم ساختن جاسوس معلوم الحال سازمان " سيا" بر سرنوشت خونبار مردم، که رويداد ششم جدی 1358؛ و حضور قوت های نظامی اتحاد شوروی را بخاطر نجات مردم افغانستان از پنجه های خونين امين سفاک ببارآورد؛ اين ح. د. خ. ا بود که پس از اعلان عفو عمومی و رهايی حدود بيست هزار زندانی سياسی از زندانهای مرکز و ولايات؛ دولت جديدی را از ترکيب اعضای حزب و شخصيتهای علمی و مسلکی غير حزبی تشکيل؛ اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان را تصويب ودرپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهادهای سياسی و اجتماعی ترقيخواه ميهن، در زمينۀ تأمين صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوين و سهيم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ مزيد بر سازمان دموکراتيک زنان و سازمان جوانان افغانستان، که سال ها قبل به ابتکار وحمايت پرچمداران ح. د. خ. ا، پا به عرصه ی هستی و فعاليت اجتماعی گذاشته بودند؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، نيز يکی پی ديگر ايجاد و فعال گرديدند:
- کوپراتيف های دهقانی؛ در26 فبروری 1980؛
- اتحاديۀ معلمان؛ به تاريخ 24 می 1980؛
- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛ در 16 جون 1980؛
- شورای عالی علماء و روحانيون؛ در 30 جون 1980؛
- شورای مشورتی اقتصادی؛ به تاريخ 20 اگست 1980
- اتحاديۀ ژورناليستان؛ بتاريخ 15 سپتمبر 1980؛
- اتحاديۀ هنرمندان؛ در 22 سپتمبر 1980؛
- اتحاديۀ نويسندگان و شاعران؛ به تاريخ 14 اکتوبر 1980؛
ـ برگزاری کنگره ی کوپراتيف های زراعتی؛ بتاريخ 11 دسمبر 1980؛
- برگزاری کنگره ی اتحاديه های صنفی؛(کارگران ـ پيشه وران ، ماموران دولتی ـ مستخدمين ادارات دولتی و خصوی افغانستان) در 7 مارچ 1981؛
- سازمان صلح، همبستگی و دوستی، ج. د. ا با خلقهای جهان؛ در20 مارچ 1981؛
و سرانجام با تدوير کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاريخ 15 جون 1981 با شرکت بيش از(1000) تن اعم ازشخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دينی و پيروان مذاهب اهل تسنن، تشيُع ، اسماعيليه و اهل هنود افغانستان؛ نماينده گان انتخابی و ذيصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده؛ درشهرکابل و انتخاب (95) تن به عضويت شورای مرکزی زمينه ی مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصيتهای مستقل علمی، سياسی، ملی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی، درزير يک سقف" جبهۀ ملی پدروطن افغانستان" مساعد گرديد.
همچنان حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، طی شش سال اول اين برهه خدمات ارزشمندی را، جهات بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان انجام داده اند، که ازمجموع دستاوردهای اين دوره، صرف می توان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:
1ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در68 ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميزبه جهانيان معرفی نمود.
بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم، برداشته شد.
2- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده دشمنان ذکر شده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
- تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
- رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
ـ اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
- اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
ـ بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
ـ سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
ـ اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
ـ انجام خدمات اجتماعی:
. تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
. تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
. تأسيس پرورشگاه وطن؛
. گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
. ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛
. اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
. ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....
در فرجام به اقای سياه سنگ و بادرانش با افتخار بايد گفت: اگر از گذشته ها صرف نظر گردد؛ از آغاز سلطنت احمد شاه سدوزايی (1747)؛ به ادامه نوادی های وی، زمامداران محمد زايی ـ علجايی ها تا ايندم(2023) بجز زنده ياد ببرک کارمل؛ زمامداری ديده نشده است، که صلاحيت های قانونی خود را بحيث رئيس جمهور با (12) تن ديگر تقسيم و تفويض کند و قانون لغو اعدام را پيشنهاد نمايد؛ که در صورت قطع جنگ درکشور در معرض تطبيق قرارداده می شد.
بلی! در طول تاريخ اين کشور، اين ببرک کارمل بود ، که بمنظور مشارکت فعال همه مردم دراداره و رهبری کشور در مرکز و محلات نظام فدرال را نخست در سال 1355 به دولت داوود خان پيشنهاد و سپس دردوران زعامت خودش، گامهای نخستين را از طريق تشکيل اداره ارگانهای محلی قدرت و اداره دولتی برداشت، تا جاده ی گذار بسوی فدراليسم دموکراتيک راهموار سازد.
در درازای 276 سال گذشته، تنها اين ببرک کارمل بود، که برای شهروندان کشورش دههاهزار اپارتمان رهای رهايشی و نمرات زمين توزيع کرد؛ امر اجرای هفت قلم مواد غذايی اوليه را بصورت رايگان برای کارمندان وکارگران کشورصادر نمود که در نتيجه آن وزير با کارمند وکارگر پشت ماشين دريک بلاک زندگی می کردند وهرسه تن آنان به گونه يکسان از مواد کوپون هشت سيره استفاده می کردند.
اما کارمل برای خودش يک اپارمان ـ يک خانه محقر و حتا يک نمره زمين نگرفت وهيچگونه ملکيتی رسمی و غير رسمی را به فاميلش، به ارث بجا نگذاشت و سرانجام در کانتينرهای سوزان حيرتان چشم از جهان فروبست؛ روانش شاد و راهش پر رهرو باد!
درطول تاريخ ذکرشده ی اين سرزمين؛ تنها اين ببرک کارمل بود، که معاش ماهوارش را به فاميل های بی بضاعت تقسيم کرد و از خود در مجموع شش سال و چهارماه زعامت کشور حتا هزار افغانی پول نقد پس اندازی در منزل و بانک نداشت، که پس از مرگ اش هزينه ی تکفين و تدفين اورا رفقای هم سنگرش پرداختند.
دهها و صدها مثال ديگر از ويژه گی های منحصر به فرد ببرک کارمل است که آن ابرمرد زمان را ازديگر زمامداران سدوسايی ـ محمد زايی ـ غلجايی و ... متمايز می سازد.
بنابرآن، دسيايس چهل سال " سی. آی. ای. " ، ام . آی. 6 " آی . اس. آی. " ساواک " موساد، توأم با تبليغات " بی.بی. سی" صدای امريکا" صدای آلمان و فتواهای آخوندهای ايران و جنرال های پاکستان، از محبوبيت زنده ياد ببرک کارمل درميان روشنفکران رسالتمند و شهروندان قدرشناس افغانستان، نکاست؛ تلاش های مذبوحانه ی شما نيز، بجز تلف سربالا که بر روی خودتان می ريزد؛ کوچک ترين تأثيری در محبوبيت حزب و رهبر مان که تا هم اکنون پرچم گلگون آن بدست فرزندانش دراهتزاز است؛ بجا نخواهد گذاشت.
آقای سياه سنگ درهمين سخن هايش رابطه ی دوستانه ی دولت های اتحاد شوروی سوسیالستی و افغانستان به زعامت ولاديميرايليچ لنين وشاه امان الله درسال 1919 را "نيرنگ کرملين" عنوان می کند.
بلی! به گفته ی شما! " نيرنگ" زمامداران کرملين همان رزمايش حماسه آفرين بی نظير نيمه ی اول سده ی بيستم بود، که در جنگ جهانی دوم بين سال های 1941 ـ 1945 نی تنها بشريت را از شر فاشيسم رهايی بخشيد؛ بلکه کشور چين (کعبه ی مقدس مائوئيست ها و جناب شما را) را نيز از اشغال جاپان نجات داد و از برکت شمشير همان کرملين بود، که حزب کمونيست قدرت سياسی را در کشور پهناور چين دردست گرفت و به ادامه ی آن عضويت شورای امنيت سازمان ملل متحد را حاصل کرد.
آری! رزمايش بی مثال ديگر، همان کشور شوراها بود که تهاجم اشغالگرانه نظاميان ايالات متحده ی امريکا عليه جمهوری سوسيالستی کوبا در 17 اپريل 1961 تحت عنوان " خليج خوک ها"(!) به شکست شرمآور اتازونی پايان يافته و بزرگترين غول مونوپول های غارتگر امپرياليسم جهانخوار را بجايش نشانده و سرزمين کوبا را از دهن اژدهای چندسر جهان فاسد سود وسرمايه نجات داد.
همينگونه، اين همان کرملين! انترناسيوناليست بود که از طريق کمک های سياسی ـ اقتصادی و نظامی خويش به خلق قهرمان ويتنام؛ پوزه ی امپریالیست های متجاوز وجهانخوار ايالات متحده را در آن کشوربخاک سیاه ماليد و اشغالگران قصرسفيد را پس از ده سال جنگ غارتگرانه با شکست مفتضحانه مواجه و با برگشت و خروج شرم آوراز سرزمين ويتنام، سرافگنده و رسوای سراسر جهان نمود.
به همين منوال؛ اين دولتمردان کرملين! بودند که در فرو نشاندن رويداد خونبار کشور کامپوچ؛ حضور يافتند و به تجاوز جنايتبار ارتش چين عليه جمهوری سوسياليستی ويتنام پايان داده مشت محکم را به دهن صدر مائوسته تونگ کوبيدند و با يک اخطار 24 ساعته متجاوزين مائوئيست، مجبور به عقب نشينی و برگشت ذلت بار به پيکن شدند.
بهمين ترتیب ، کمک های اقتصادی ـ اجتماعی وفرهنگی اتحاد شوروی در اعمار زيرساخت های زندگی ساز افغانستان که بيشترآن مساعدت های بلاعوض بوده درمقايسه با ساير کشورها چون ايالات متحده امريکا وجمهوری خلق چين غیر قابل مقايسه بوده وحقيقت آن برای همگان اظهرمن الشمس است.
طی 70 سال استقرار نظام سوسياليستی درکشور کبير شوراها؛ دولت های امپرياليستی، درحالی که شئونيستهای مرتد چين نيز درخصومت با اتحاد شوروی، درهم پيوندی با آنها (بويژه درکنارامريکايی ها و انگليس ها) قرارداشتند؛ پس از شکست آنان در کوبا و ويتنام؛ جرأت آن را کرده نتوانستند تا بالای کشورهای تازه به استقلال رسيده و درحال رشد (جهان سوم)؛ تجاوز غارتگرانه را انجام دهند.
اما در اوج مبارزه ميان سيستم جهانی سوسياليسم و امپرياليسم جهانخوار که مائوئيست ها در کل و دولت خيانت پيشه ی چين، بويژه درخصومت ورزی با اتحاد شوروی؛ همدست کشورهای امپرياليستی بود؛ پس از مرگ لئونيد برژنف وبقدرت رسيدن ميخائيل گورباچف جاسوس پرتاب شده ی سازمان "سيا" در رأس حزب و دولت شوراها؛ سپس خيانت او به نظام سوسياليستی در اتحاد شوروی و سيستم جهانی سوسياليسم، بويژه در اروپای شرقی؛ بسترهای مطلوبی برای پياده شدن، برنامه های تهاجمی مونوپول های غارتگر بين المللی در افغانستان ـ عراق ـ ليبی، سوريه و شمار ديگری از کشورهای آسيايی ـ اروپايی وافريقايی... مساعد و هموار گرديده، بهارعربی(!) انگليسی و انقلاب نارنجی(!) امريکايی وانقلاب های مخملین فرانسوی(!) نيز در کشورهای عربی و اروپای شرقی چهره گشود و روند پيشرفتهای اقتصادی و اجتماعی اين کشور ها را برای سده ها به عقب راند.
(هم اکنون نيز زمامداران پيکن ازطالبان جنايت پيشه ی عمامه به سر! ونکتايی پوش! که درافغانستان مردم را از ابتدایی ترین حقوق بشری وارزشهای انسانی محروم ساخته ودر کشورحمام حمام خون را جاری کرده اند، حمايت همه جانبه ی سياسی ـ اقتصادی ـ نظامی و استخباراتی می نمايد).
بنابرآن، با صراحت کامل بايد اذعان نمود! هرقطره خونی که درنتيجه ی يورش غارتگرانه کشورهای امپرياليستی و متحدين منطقه ای و مزدوران داخلی آنها در افغانستان ريخته شده و می شود؛ ويرانی های که دراين کشور صورت گرفته است؛ بويژه اينکه همين غارتگران بودند، که يک نسل بالنده ی با فرهنگ و کتاب خوان قانون مدار را درافغانستان ازهستی قدرت ساقط کرده، اداره ی کشور وسرنوشت مردم آن را بدست يک نسل بی فرهنگ کتاب سوز و قانون شکن پيرو عصر حجر سپرده و آنان را حاکم و فرمانروای افغانستان نمودند؛ مسؤوليت تمامی اين جنايات بدوش امپرياليستهای غارتگر وشئونيست های چين، بعنوان متحد آنان، در دادگاه تاريخ و درپيشگاه نسل جوان امروز وفردای کشورخواهد بود.
عزیزان گرامی! آقای سياه سنگ، در پاراگراف دوم اش می نويسد:
«بايد گفتارهواداران، بدخواهان، آشنايان،آگاهان، بينندگان و... پهلوبه پهلوگذاشته شود.»
از آقای سياه سنگ بايد پرسيد که شما واقعاً مطابق ادعای تان، هواخواهان و بدخواهان و آگاهان... اين پرونده را کنارهم گذاشتيد؟ نه خير. دهها تن مانند نگارنده ی اين مبحث شامل همين کتگوری قراردارند.آيا ازمن و امثال ما که درمتن رخدادهای آن زمان قرارداشتيم پرسشی بعمل آورديد؟ نه خير!
آقای سياه سنگ، سپس می گويند: « زيادتر از نود درصد داشته های اين کتاب از زبان يا خامه ی بزرگان ـ نمايندگان و سران دو جناح خلق و پرچم است.»
چنین دروغ های شاخدار آقای سياه سنگ، انسان را به حيرت فرو می برد ، که يک قلم بدست چطور جرأت می کند که با چنین دروغ بزرگ ، آنهم در عصرکمپيوتر ـ انترنيت و سده ی بيست ويکم که جهان رابه یک دهکده کوچک مبدل نموده، خاک سیاه را به چشمان بینای مردم بپاشد.
به همگان مبرهن است که درحزب ودولت جمهوری دموکراتيک افغانستان دردهه هشتاد پس اززنده ياد ببرک کارمل، شخصيت دوم، محترم سلطان علی کشتمند، که یکی از اعضای اصلی کميه مرکزی کنگره مؤسس ح د خ ا و صدراعظم پيشين افغانستان بوده است.
1 ـ آيا شما آقای سياه سنگ با جناب کشتمند که درکشور انگليس زندگی مینمایند، باب مصاحبه را بازکرديد؟ از ايشان به حیث یکی از رهبران حزب که با استاد خيبر روابط حزبی نزديک داشتند؛ پيرامون ترورمورد بحث صحبت کرديد؟ نه خير!
آگاهی های کشتمند بمثابه ی یکی از پایه گذاران حزب، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و نخست وزير ده ساله ی افغانستان نزد مردم افغانستان دارای اعتبار سياسی ـ حزبی و حقوقی بوده ويا گفته های ذبيح الله زيارمل رانده شده از حزب ووظايف دولتی درارتش و متهم به سرقت صابون سربازان اردو و دزدی قنديل های قصر تپه ی تاج بيگ؟
2 ـ آيا شما بصورت مستقيم چگونگی شهادت وترور استاد خيبر و معرفی قاتلان و سازمان دهندگان اين رويداد را از محترم نوراحمد نور منشی دوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا که در امور حزبی پس از زنده ياد کارمل شخصيت دوم درحزب بود و درحال حاضر درکشور هلند حيات بسر می برند، پرسيديد؟ نه خير!
آيا صحبت های نوراحمد نور نزد خوانندگان کتاب تان ارزش حقوقی ـ اطلاعاتی و پژوهشی را دارا بود ويا گفته های خصمانه ی داکتر اکرم عثمان که وی هيچ گاه عضويت هيچ يک از سازمانهای حزبی را در مرکز وولايات کشور نداشه و نزد اکثريت نزديک به اتفاق اعضای حزب درآن زمان و درحال حاضر گفته هايش نه تنها ارزشی ندارد؛ بلکه سياه مشق هايش درکتاب کوچه ی ما به تاريخ 18 / 3/ 2006
تحت عنوان"سخنی چند پیرامون رمان کوچهٔ ما" درتارنگاشت سپيده دم رد و ازاعتبارساقط شده است.
3 ـ پس از کودتای 14 ثور 1365 وبوجود آمدن تغييرات در رهبری ح. د. خ. ا؛ آقای فريد مزدک عوض نوراحمد نور بحيث منشی دوم (منشی تشکيلات) حزب تعيين شدند؛ آيا شما آقای سياه سنگ از فريد احمد مزدک که هم اکنون در کشور آلمان زندگی می نمايند پيرامون ترور استاد خيبر پرسش بعمل آورديد؟ نه خير!
آيا معلومات آقای مزدک که پيش از رويداد هفتم ثور 1357 و پس مرحله ی نوين و تکاملی آن درمتن نسل جوان و بالنده ی کشور(سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان) قرارداشت؛ نزد خواننده های کتاب شما در ميان جوانان کشور اعتبارداشت،يادارد، ويا عقده گشايی های عبد القدوس غوربندی که استاد خيبر را تا صد قدمی محل حادثه ترورش؛ رسانيده و بدست قاتلان سپرد؟
4 ـ آقای سياه سنگ! شما از محترم نجم الدين کاويانی، يکی از کادرهای سابقه دار دهه چهل و پنجاه خورشيدی حزب و عضو بيروی سياسی و منشی روابط بين المللی کميته مرکزی ح. د. خ. ا پيرامون علل و عوامل ترور استاد خيبر و قاتلان اين رخداد خونبار باب سخن را باز کرديد؟ بازهم نه خير!
آيا توضيحات آقای کاويانی که باحتمال بيشتردر گفته هايش سرنخ زنجيره ی اين قتل را، که پيوند ناگسستنی با موضعگيری استاد خيبر به جانب داوود خان و واکنش حفيظ الله امين و قدير نورستانی درقبال آن را داراست؛ ( البته روی آن بعداً توضيحات داده خواهد شد)؛ بازتاب می يافت؛ نزد اهل بصيرت ارزشمند بود ويا شعبده بازی های سليمان لايق (نالايق) با پسر دلقک صفت هرزه نويسش؟ که پيش از رويداد هفتم ثور 1357 بحيث اجنت در خدمت داوود خان جاه خوش کرده بود و پس ازآن در خدمت حفيظ الله امين خون آشام قرار گرفت ودراين خدمت گذاری مرتکب جنايت عليه بشريت گرديد؟
آقای سياه سنگ! با ذکر چهار مثال زنده از چهار شخصت طراز اول حزب در يک کلام ميتوان گفت:
قولت دروغ! گفته دروغ! ادعا دروغ ــ يعنی حديث و حرف تو سر تا به پا دروغ!
خوانندگان گران ارج! در برگه های نهم و دهم (9 ـ 10) يشگفتار کتاب "پرونده ی ناپديد..." آقای سياه سنگ، نبشته ی از آدرس دوشيزه برشنا خيبر، فرزند استاد خيبر تحت عنوان "پدرم و سکوت دوستانش...." جا داده شده است؛ متن آن شکايت نامه را با دقت کامل به خوانش گرفتم.
نگارش اين متن که توسط خود دوشيزه برشنا ويا به کمک و رهنمايی ديگران(!) نوشته باشد؛ خيلی ها دردآور و احساس برانگيز است. البته نگارنده که حدود ده سال (از1347 تا 1357) سوای منشی حوزه ی حزبی ام؛ ارتباط نزديکتر و بيشتر با نوراحمد نور ـ نجم الدين کاويانی ـ دکتر نجيب الله و استاد خيبر داشتم و زنده ياد ببرک کارمل را که در جايگاه رهبر حزب مصروفيت های زيادی داشتند، به ندرت ديده می توانستم.
مزيد برآن استاد خيبر مدير مسؤول جريده ی پرچم بودند و ما پس از ختم کار دولتی در شهر کابل سری بدفتر پرچم می زديم و استاد خيبر را می ديديم؛ هرگاه کار و مشکلی شخصی در يکی از مراجع و ارگانهای دولتی می داشتيم؛ با رفيق نور ويا با استاد خيبر درميان گذاشته از آنان کمک و استمداد می جستيم. دفتر جريده ی پرچم در شهر کابل و دروازه ی منزل استاد خيبر وباق شفيعی درمکرورويان اول که رفيق نور درآن جا می زيست، بر روی همه رفقای حزب باز بود.
ازآن جايی که نگارنده بجز خاطره ی خوش آن زمانی، کدام عقده مندی ويا خصومت حزبی و شخصی با استاد خيبر ندارد؛ درمورد بخشی از انتقادهای دوشيزه برشنا، پيرامون عدم رسيدگی لازم با جريان زندگی فاميل دردمند استاد خيبر پس از شهادتش و کوتاهی های غيرقابل انکار رهبری حزب که درمورد حضانت و سرپرستی آنان دردوران حاکميت حزب صورت گرفته است کاملاً موافق هستم.
اما با اين نگارش وی که درمورد ترور پدرش تحقيق نشده و قاتلين آن مجازات نگرديده اند، به اتکای چشم ديد خودم از جريان تحقيق اين پرونده؛ هرگز با ادعای برشنا جان موافق نيستم.
بخاطر روشن شدن حقايق پيرامون، دستگيری، بازداشت، باز پرس و مجازات عاملين ترور استاد خيبر، چشم ديد هايم را از جريان آن، که 44 سال می گذرد، می خواهم با خوانندگان گرامی و قناعت برشنا خيبر شريک سازم:
پس از رويداد ششم جدی 1358 "کارتر"(!)، هارتر(!) گرديد؛ پنجاو هفت روز بعد به تاريخ 3 حوت 1358 سازمان " سيا"، بخاطر گرفتن انتقام سرنگونی خونبار باند جنايت پيشه ی حفيظ الله امين،کادر برجسته اش درافغانستان، به دفتر آسيايی اين سازمان (آی. اس آی) دستور برپا کردن اغتشاش را دراين کشور صادر و اين هدايت توسط تنظيم های جهادی معاش بگير پيشاوری ومائوئيست های حلقه به گوش پيکن، در شهرکابل درمعرض تطبيق قرار گرفت. اين خوش خدمتان ( جيمی کارتر و مائوتسه تونگ) بر ماموريت های پوليس، ارگانهای خدمات عامه و مغازه های شخصی شهروندان در شهرکابل؛ حمله کرده دست به چپاول و غارت زند.
ارگانهای امنيتی و ارتش بمنظور جلوگيری از اعمال جنايتبارآنان اقدامات مقتضی را رويدست گرفتند، که درنتيجه آن عده ای از شرارت پيشگان، بازداشت و مورد بازپرس قرارگرفتند.
ازآن جايی که اداره بدنام و آدمکش "کام حفيظ الله امين" منحل اعلان و بعوض آن اداره جديدی به نام " خدمات اطلاعات دولتی " به رياست دکتر نجيب الله تشکيل و به کار آغاز نموده بود؛ وليک بعوض کارمندان پيشين دوران امين، بجز 5 تن کادر مسلکی جديد، بشمول زنده ياد غلام فاروق يعقوبی، کادر های ديگری هنوز جذب نشده بود؛ زعامت حزب از روند تحقيق توسط کارمندان پيشين، که دردوران امين متهم به شکنجه ی مرگبار شهروندان کشوردرمرکز و ولايات شده بودند احساس تشويش نموده؛ دستوردادند، تا تعدادی از حقوق دانان بخش دادستانی (سارنوالی) و بخش عدلی وزارت عدليه بمنظور کمک وهمکاری درکار تحقيق از متهمين، به رياست خدمات اطلاعات دولتی معرفی و اعزام گردند.
نگارنده درآن زمان که مسؤوليت سازمان اوليه حزبی را در آن وزارت (از جناح پرچم ح. د. خ.ا) بدوش داشتم؛ 14 تن از حقوقدانان و کارمندان مسلکی را بدستور مقام های مسؤول حزب و دولت برشمرده و به رياست خدمات اطلاعات دولتی انتقال دادم و آنها در چهار مديرت تقسيم و مصروف انجام وظيفه شدند.
زعامت حزب و دولت که از دوران شکنجه های وحشيانه ی باند خون آشام حفيظ الله امين و پيامد های آن در جامعه آگاهی کامل داشتند؛ به دکتر نجيب الله هدايت دادند، که بمنظور نظارت بر پروسه تحقيق از متهمين، چهار تن کادرهای سابقه دار حزبی نيز بحيث نظارتگر موظف گردند تا در گام نخست جريان کار مستنطقين را زير نظر قراردهند تا هيچ يکی از متهمين، چون دوران امين ، به اثر شکنجه وادار به اظهارات اجباری نشوند. تا افراد فریب داده شده، تصادفی وکشانیده شده درآشوب های راه اندازی شده باسازمان دهنده گان وعاملین شعوری واصلی آن با دقت کامل تفکیک گردند. چنانچه پرونده های دسته اول گرفتارشده ها شامل فریب خورده هاوکشانیده شده ها، بنابرتصمیم هیات تحقیق حفظ وباصحبت های توضیحی وآگاهی دهنده مبنی براینکه دوباره مرتکب چنین اشتباهات نشده، ازتوقیف رها وروانه خانه های شان گردیدند. درجمع اين چهار تن سه شخص زنده بوده که يکی آن نگارنده اين مبحث می باشد؛ تنها زنده ياد حشمت کيانی سال ها قبل در جهان غربت درکشور سويدن، چشم از جهان فروبست؛ روانش شاد باد!
بنابرآن نگارنده شاهد زنده ی پروسه تحقيق يکی از متهمين دست اول قتل استاد خيبر بودم؛ البته بامحفوظ ماندن هویت مستنطق که ايشان از همزبانان و شايد هم از جمع شاگردان استاد خيبر در اکادمی پوليس بوده است؛ در روز اول آغاز تحقيق از متهم نامدار و دست اول اين ترور که وی از ته کاوی مخفيگاه اش واقع حصه ی اول ناحيه 11 خيرخانه، توسط "گروپ فعالين حزب" همکار رياست خدمات اطلاعات دولتی، دستگير و مورد استجواب قرارداشت؛ مستنطق پرسيد، که شما چگونه استاد خيبر را ترور کرديد؟
او در پاسخ به حاشيه روی متوسل شده، برای نجات و بی گناهی خود و فريب پرسشگر، پيوسته اصرار می کرد که ترور استاد خيبر را که شخصيت بزرگ کشور بود، در سطح بالاتر از من جستجو کنيد؛ خيبر توسط سازمان "سی.آی. ای" به قتل رسيده است نه توسط من که يک فرد عادی هستم.
مستنطق برايش گفت، بنابرآگاهی ی که دارم، اين گفته ی شما را تاييد می کنم، که دستور ترور استاد خيبر توسط " سی. آی. ای" به حفيظ الله امين داده شد. امين هم خودش او را ترور نکرد؛ بلکه امين دستور ترور او را به شما که در رأس گروپ تروريستی امين جنايتکار قرارداشتيد؛صادرنموده و شما اين دستور را عملی نمودید. کنون توضیح نمائید، درموتر جيپ ای که از داخل آن بالای استاد خيبر فيرها صورت گرفت چند نفرحضورداشتید؛ شهرت آنها را معرفی کنيد.
اين جريان را نه تنها من؛ بلکه سه تن ديگر اعضای " فلتريشن" که وظيفه نظارت بر پرسش و پاسخ را داشتيم؛ می شنيديم.
من از آن دوتن که درقيد حيات هستند ويکی هم از نزديکترين های دکتر نجيب الله بوده است، بنابرحکم وجدانی اگر بيدارباشد تقاضا می کنم تا جرأت کنند و اين رويداد را که حالت معما را بخود گرفته است افشا و روشن نمايند؛ تا در گام نخست فرزندان استادخيبر و پيوست با آن خوانندگان کتاب آقای سياه سنگ در روشنی کامل اين رويداد قرارگيرند و گليم پخش درامه ی شعبده بازان مشهور اين بازی مضحک برچيده شود.
سرانجام در نتيجه تحقيق از متهمان اين پرونده؛ سازمان دهندگان و عاملين ترور استاد خيبر شناسايی، تثبيت وبعد ازتعقیب عدلی بوسیله دادستان موظف برمبنای حکم دادگاه باصلاحیت مجرم شناخته شده ومحکوم به مجازات گرديدند:
ازآن جمع، حفيظ الله امين ـ عبدالقدير نورستانی و غلام حيدر رسولی بحيث سازمان دهنده گان اصلی ترور، قبل از حکم دادگاه درجريان ساعات اولیه آغاز رويداد هفتم ثور 1357 و رخداد ششم جدی 1358 به کيفر اعمال ننگين شان رسيده بودند؛ متباقی اعضای باند تبهکار اين پرونده: محمد صديق عالم يار ـ محمد عارف عالم يار و حبيب کلکانی مطابق حکم مواد 394 ـ 395 و 396 قانون جزای افغانستان که در سال 1355 درزمان رياست جمهوری محمد داوود نافذ شده است؛ به اشد مجازات (اعدام) محکوم شده، بعداز منظوری هیات رئیسه شورای انقلابی وقت، حکم دادگاه بالای شان تطبيق گرديد؛ عبدالقدوس غوربندی که استاد خيبر را تا نزديک قتل گاه مورد تير رس تروريست ها رسانيده بود و محمد صادق عالم يار که مزيد بر شرکت دراين قتل در جنايات خونبار کر الله کنرها و قتل عام در شهرستان نجراب نيز متهم بود، هردو از طرف دادگاه به اعدام محکوم شدند؛ اما مجازات صادره ی صادق عالميار نسبت صدور و منظوری حکم اعدام دوبرادرش و از آقای غوربندی بنابر وساطت های سوال برانگيز سليمان لايق و دکتر نجيب الله از طرف هيأت رئيسه ی شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان؛ ازمجازات اعدام به حبس دوام تعديل و تعيين سرنوشت شدند.
از آن جايی که درآن زمان درمورد شهادت استاد خبيبر همگان متأثر و اندوهگين بودند و اکثريت نزديک به اتفاق اعضای حزب؛ اعم از پرچمی و خلقی؛ ( بجز از باند جنايت پيشه ی حفيظ الله امين) خواهان شناسايی تروريست ها و برخورد قانونی با عاملين آن بودند وپيگيری اين جنايت را از وظايف حزبی ـ اخلاقی و انسانی خود می دانستند؛ بنابرآن همگی سعی مینمودند تا تروريستها دستيگر و به پنجه ی قانون سپرده شوند. چنانچه عارف عالميار سردسته ی اين باند، پس از ترور استاد خيبر در دوران فرمانروايی حفيظ الله امين، به قتل 8 تن از محصلان دانشگاه کابل نيزمتهم بود و شهادتی که از جانب يک محصل، که منشی حزبی آن هشت تن مقتول بود؛ درجريان تحقيق پيرامون کاربرد تکتيک های کثيف عالميار درمورد بدام افتيدن محصلين در حضورداشت ما داده شد و اين که براين شخص شهادت دهنده، بخاطر معرفی آن هشت تن، چگونه تجاوز جنسی توسط عارف عالميار و حبيب کلکانی صورت گرفته بود؛ تراژيدی ايست که مو از در بدن انسان راست می شود و جريان شرح بيشتر آن را عفت قلم اجازه ی نشر نمی دهد. نمی دانم مستنطق و دو تن اعضای نظارتگرو حتا سه ـ چهار تن ديگر که در قيد حيات اند؛ تا چی وقت سکوت مرگبارمی کنند؛ چرا چشم ديدهای مشهود شان پيرامون عاملين ترور استاد خيبر و ديگران را، در پايان عمرشان کتمان کرده ،با خود يک جا به زير نقاب خاک برده وبرای همیشه دفن می کنند.
برشنا جان! متأسف هستم که شما چهره ی حقيقی آقای سليمان لايق ماما جان تان را آن گونه که بوده است، نشناختيد و شوربختانه با او به نظر پدرمعنوی برخورد کرديد. درحالی که او چنين جايگاه را بنابراعمال ناشايستی که دربرابر اعضای حزب و کتمان حقايق ترور پدرتان انجام داده قابليت اعتماد صادقانه شما را ندارد.
وی علی رغم اين که در آغاز رويداد هفتم ثور 1357 نسبت علل و عواملی که در بحث های بعدی روی آن آگاهی های دست اول را ارائه خواهم نمود؛ به باند جنايت پيشه ی حفيظ الله امين پيوست که درنتيجه آن مسبب شهادت حدود 3000 تن پرچمداران ح. د. خ. ا دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروند افغانستان گرديد؛ اما از اين جريان تحقيق و شناسايی و مجازات تروريست ها آگاهی کامل داشت. اينکه چرا واقعيت ها و چشم ديد هایش را با شما شريک نساخته و کتمان حقيقت نمود، قابل شرح می دانم:
چنانیکه سابقه داران حزب آگاه اند؛ پس از رويداد ششم جدی 1358 آقای لايق به دفتر کار زنده ياد ببرک کارمل حضور بهم رسانيده خواست تا رفع تقصيرات کند؛ اما در برابر پرسش های کارمل پيرامون پيوستن اش به باند امين؛ اصل حقيقت را در زمينه ی اسنادی که امين درمورد همکاری وی با داوود خان، دردست داشت؛ نتوانست اين شرمساری را بپذيرد؛ لاجرم بی جواب ماند و درمحضر ساير اعضای بيروی سياسی کميته مرکزی حزب خجالت زده شد و با سرافگندگی مرخص گرديد.
واقعيت امر اين است که درآن زمان اکثريت قاطع پرچمی ها نسبت اين موضعگيری ننگين آقای لايق که مطابق دستور امين شمار ديگری مانند بارق شفيعی، قدوس غوربندی و سرور يورش را نيز درعقب خود کشانید ،برمبنای تبعات اين معامله ننگين بهترين سنگرداران جناح پرچم و حدود 100 تن کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا بشمول دهها و صدها هزار ديگر هم ميهنان مان بدست دژخيمان اگسا و کام امين به شهادت رسيده، که سرانجام منجر به مداخله ارتش سرخ درافغانستان گرديده وعواقب ناگوار غير قابل انتظار را ببارآورد؛ ازآن رو همگان، از ماماجان شما نفرت بی پايان داشتند و دارند و در برخوردها در محافل حزبی ـ دولتی و شخصی، پيوسته او را تحقير می نمودند.
اما آقای لايق عوض اين که گناه خود را بپذيرد و در جهت زدودن لکه های ی سياه جبين اش سعی و تلاش نمايند؛ برعکس تحقيرشدن خود را ناشئ از اختلاف نظرهای حزبی زنده ياد ببرک کارمل با استاد خيبر پيرامون ادغام ح. د. خ. ا با حزب غوزنگ ملی محمد داوود خان که، همچو تفاوت ديدگاه ها در تمام احزاب چپ و راست وجود داشته؛ اما ازاين که لايق تشنه ی رفتن به دربار داوود بود؛ دراين راه کامگار نشد؛ اين ناکامی را نيز با همان پرسشهای نخستين زنده ياد ببرک کارمل يک جا نموده؛ عوض اين که بخواهد تقصيرات خود را با عملکرد های صادقانه و انسانی جبران کند؛ نی تنها دست به توطئه و دسيسه عليه زنده ياد ببرک کارمل زد؛ بلکه بعوض اين که معلومات لازم را پيرامون اسناد و معرفی قاتلين استاد خيبر، که از آن آگاهی کامل داشت، به اختيار شما بگذارد، تا مرحمی بر زخم های خون چکان فاميل تان گردد؛ بر عکس با اظهارات گمراه کننده خواست تا مطابق همان دساتيری، که روی آن در بخش بعدی صحبت خواهد شد؛ شما را از جمع اعضای حزب و دوستان پيشين پدرتان تجريد و در موضع خصومت با اکثريت رزمندگان و سنگرنشينان ح. د. خ. ا قراردهد.
نگارنده پيرامون علل و عوامل داخلی و بين المللی ای که منجر به ترور استاد خيبر گرديد، علی رغم اين که دربخش دوم "سخنی چند بر چرندگويی ها واراجیف فقير محمد ودان..." توضيحات داده ام و در تارنگاشت سپيده دم نيز نشر شده است؛ با آنهم در بخش بعدی روی آن صحبت مفصل بعمل خواهد آمد. زيرا برمبنای دانش جهان بينی علمی و جامعه شناسی علمی، هر معلول زاده ی علت بوده؛ انگيزه ها فقط جايگاه پيوند ارتباطی بين آن دو را مانند مفاصل ميان دو استخوان، دارا می باشند؛ بايست نخست علت های اصلی يک رخداد را برشمرد، پس از آن انگيزه را با معلول يک جا به کنکاش گرفت.
در فرجام قابل تذکار می دانم که عملکردهای ننگين آقای لايق نه تنها مورد نفرت و انزجار بيشتر اکثريت اعضای هردوجناح حزب قرارگرفت؛ بلکه حتا نزديکترين دوستان دهه چهل و پنجاه خورشيدی وی نيز با او قطع رابطه کردند؛ از جمله بارق شفيعی مدير مسؤول جريده ی خلق که پس از مصادره ی آن نشريه ی حزبی، در تمام نشرات جريده ی پرچم همکار خيبر و لايق بود؛ وقتی حقايق را درک کرد و چهره ی حقيقی لايق و پيرامونش را شناخت؛ تمام روابط خود را با ابراز نفرت بی پايانش از آقای سليمان لايق، بدين شرح بيان نمود:
[ای کاش! ای نالايق]
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای بی وفا! برو، که شبستان خاطرم
ديگر نه جای جلوه ی ذوق وصال توست
زاندم، که پی به راز نهان تو برده ام
کابوس خواب راحتم هر شب خيال توست
ای کاش! با هيچ مقابل نمی شدم
....
می خواستم ز پرتو پندار تابناک
نور چراغ خلوت انديشه ام شوی
می خواستم چو مرغ سبکبال آرزو
تا آخرين ديار خدا همرهم شوی
اکنون به خويش گريم و بر آرزوی خويش
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
....
در آسمان روشن اشعار دلکشم
ديگر نتابد اختر چشمان مست تو
گرديده چهره ات به غبار گنه نهان
خاموش گشته شمع محبت بدست تو
ديگر تو آن ستاره ی رخشنده نيستی
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
....
ای بی وفا، که شهرت هنگامه خيز تو
مرهون شور و عشق من و ناله ی من است
گر برسر وفای تو شد نام و ننگ من
پاداش آن بدست تو پيمان شکستن است
نی نی تو قدر عشق ندانسته ای هنوز!
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
....
بگذاشتم ترا به هوس های شوم تو
پنداشتم چنان که نه ئی آشنای من
شب ها برو به خلوت ديوان پارسا(!)
بر هر لبی که خواست لب بوسه ها شکن
ديگر تو آن فرشته ی پارينه نيستی
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
....
زين بعد بر مزار تمنا کنم فغان
آينده را به ماتم بگذشته بسپرم
دامان دل ز اشک غمت شستشو دهم
وز سينه داغ مهر ترا پاک بسترم
ديگر نه اعتماد به هر بی وفا کنم
ای کاش! با تو هيچ مقابل نمی شدم
ای کاش ! با تو هيچ مقابل نمی شدم
ای کاش!
ای کاش!
و ای کاش!
(گفتنی ها ادامه دارد)
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه
طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه
درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه
آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه
درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه
کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه
در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه
آنچه مربوط میشود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیشآگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پروندهی نا... ادامه
آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه
شاگردان اندیشهی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانهی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه
دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه
همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه