نگاهی برکتاب" پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياسنگ
عبدالواحد فيضی
نگاهی برکتاب" پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" نگارش صبورالله سياسنگ
(پيرامون چگونگی ترورخيبر، علل وعوامل آن که منجربه سقوط رژيم محمد داوود گرديد)
دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از رشحه ی قلم جناب صبور الله سياسنگ چاب شده شده است؛ همرسانی کردند.
نخست از همه، پرسشی مبنی بر ضرورت نشر اين کتاب و برگشت مجدد به روزگاران چهار دهه پيشين ذهنم را مشغول نمود، که چرا پيرامون ترور استاد خيبر، که 45 سال از آن رخداد خونبار می گذرد و درشماری از کتاب ها و رسانه های همگانی، ازجمله در بخش های ( 16 ـ 17 ـ 18 ـ 19) گهنامه ی
"مروری بر رخدادهای خونبار سه سده ی اخير خراسان ديروز وافغانستان امروز" منتشره تارنگاشت سپيده دم، ارگان نشراتی مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان(ح.ز.ا) معلومات همه جانبه ارائه و قاتلين آن (حفيظ الله امين ـ عبدالقدير نورستانی ـ حيدر رسولی ـ عبدالقدوس غوربندی ـ محمد عارف عالميارـ محمد صادق عالميار و حبيب کلکانی، رفيق نزديک عارف جيدو ـ با احتمال همکاری دو تروريست مربوط به باند جنايتکار گلبدين حکمتيار) به جامعه معرفی و به اشد مجازات محکوم شدند؛ ورق خوانی آن پرونده دوباره آغاز شده است.
چرا 45 سال بعد و بويژه در اوضاع و احوال کنونی، که افغانستان پس از جنگ های خانمان برانداز دهه ی 90 (تنظيم های جهادی و طالبان مزدور آی.اس.آی پاکستان)؛ بيست سال اشغال اين کشور توسط ايالات متحده ی امريکا و پيمان تجاوزکار ناتو، سپس انتقال اين پروسه ی جنايتبار! (تداوم اشتعال جنگ های زندگی برانداز تا رسيدن به منابع سرشار آسيای ميانه) به جنرال های خون اشام پاکستان و مزدوران جنايت پيشه ديروزی! (همان طالبان آزموده شده ای که در نيمه دوم دهه 90 ترسايی، بحيث اجيران استخدام شده ی نصيرالله بابر وزير داخله پاکستان برای شرکت يونيکال امريکا و دلتای سعودی به افغانستان گسيل و پس از پنج سال با عالمی از رسوايی ازاين وظيفه اخراج شده بودند)، دوباره به آنان دوره تسليمی داده شده و کنون درهر گوشه ی شهر و استان های اين سرزمين خون شهروندان کشور، اعم از مبارزين آزاديخواه ـ دوشيزگان و بانوان دلير ظلمت شکن و برابری خواه ـ روشنفکران آزاد انديش ـ فرهنگيان رسالتمند ـ افسران و سربازان سه ارگان قوای مسلح درحکومتهای پيشين ـ حقوقدانان حامی حاکميت قانون و ساير فرزندان مربوط به مليت های ستمديده ی عدالتخواه ضد فاشيسم دين سالار و قبيله سالار،جاری بوده؛ قتل و کشتار مردم بی گناه ـ نسل کشی ـ گروگان گيری خانواده ها ـ کوچ اجباری باشنده گان بومی اين سرزمين و جاگزينی اقوام دوطرف مرز با پاکستان (خط ديورند) بجای آنان ... بشدت جريان دارد؛ زنان و مردان کارآگاه از محل کار و زندگی شان رانده و درمانده شده اند؛ بيشتر از 90 درصد شهروندان اين کشور در فقر کشنده و مصاب بودن به انواع بيماری ها بسر برده و بامرگ تدریجی دست و پنجه نرم می کنند و در يک کلام افغانستان به يک جهنم سوزان تعريف شده (!)،برای شهروندان اش مبدل شده است؛ آقای صبورالله سياسنگ و حواريون دور و پيش اش، درحالی که ادعای روشنفکر بودن! را به سر می پرورانند؛ بجای آنکه روی تدابیربرون رفت از وضیعت فاجعه بار موجود؛ نجات ميهن و مردم مان از پنجه های خونين اشغالگران امريکايی، جنرال های خون آشام پاکستانی و جنايت پيشه گان فروخته شده ی جهادی، طالبی و شرکای افغان ملتی آنان، در پيوند باهمی با ساير روشنکران رسالتمند برخاسته ازمتن جامعه انديشيده، روی بسيج نمودن تمام مردم آزاديخواه افغانستان برضد اشغالگران خارجی ومیهن فروشان داخلی انديشه های سودمندی را به جامعه ارائه و درجهت تحقق عملی آن گام های استوار را بردارند؛ برعکس به گذشته 45 سال قبل برگشته، مردم استقلال طلب و آزاديخواه کشور را از جاده ی رزم و پيکار بر ضد اشغالگران خارجی و جامه سپيدان سيه دل، آدم نماهای عصر حجر وتماميت خواهان مکتب آدولف هيتلر، تغییرمسيرداده ،به جستجوی مجدد مرتکبین قتل خيبر وبازنمودن پرونده ی جزایی- حقوقی قبلآً بسته شده دعوت می نمايد.
دربدوامر، به اين انديشه فرو رفتم، که شايد آن گونه که شماری از رفقاء می گفتند، که صبور الله سيا سنگ، اکنون آن جوان فريب خورده ی ديروز نيست که در دهه هشتاد درزير تأثير اعلان جهاد(!) (آنهم ازجانب زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، عليه حاکميت جمهوری دموکراتيک و مردم مستعد به رشد و تکامل افغانستان؛ درکنار گلبدين حکمتيار و سايرمزدوران حقوق بگیر سازمان دوزخی آی.اس.آی؛ که ازجانب ايالات متحده ی امريکا ـ کشورهای عربی و شئونيستهای مرتد(!) پيکن، حمايت مالی ـ تبليغاتی ـ تسليحاتی و تربيت نظامی آتش افروزی می شدند؛) جنگ خانمانسوز 13 ساله را ادامه دادند؛ وی در مسير سپری کردن مدت زمان حبس، صادر شده ی دادگاه باصلاحیت، که بروفق قانون جزای افغانستان مجازات شده بود؛ اما در زندان پلچرخی دراثر سعی و تلاش خودش و شرايط زندان، تجديد تربيت شده است.
(به ارتباط ۷ سال و۳ ماه زندانی شدن جناب سیا سنگ که مندرج زندگینامه اش درگوگل گذاشته است، میخواهم با اختصارمکث نمایم اینکه، طی زندگینامه اش اظهارداشته که درسال ۱۹۷۹ عضویت سازمان «ساما» را حاصل نموده است.
برهمگان آفتابیست ، بعدازآنکه رویدادنظامی ثوربعد از سرنگونی رژیم خونتای امین وباندتبهکاراش بتاریخ ۶ جدی ۱۳۵۸ وارد فازنوین خود گردید، طی اولین روزهای حاکمیت نوین، فرمان هیات ریسه شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان صادروبر اساس آن همه ی زندانیان سیاسی ایکه به اثر سیطره حاکمیت فاشیستی دستگیر واز دم ساتورامین میر غضب جان به سلامت برده بودند، بدون هیچگونه قید وشرط بشمول رسول سیاف ازجمله سران باندهای جهادی اززندان رها وبه آغوش خانواده های شان پیوستند که رقم این زندانیان در زندان مرکزی پلچرخی کابل وزندانهای ولایات به بیشتر از ۲۵ هزارتن میرسید.
به این اساس صفحه ی نوینی برای مردم افغانستان واپوزسیون نظام مفتوح گردید.ازاینکه مداخلات خارجی برمبنای جنگ اعلان نا شده ی تمام عیارامپریالیست های متجاوز وجهانخوار دررأس واشنگتن ، پکن، اسلام آباد، ریاض وتهران دروجود باندهای استخدام شده داخلی جهت براندازی قهری و مسلحانه حاکمیت ادامه یافت، سازمان «ساما» که براساس ایده ئولوژی مائویستی نیز فعالیت مسلحانه وتروریستی را بخاطر ساقط کردن حاکمیت دموکراتیک براه انداخته بود، طبعیست وقتی که اعضای باند تروریستی "ساما" درجریان رویاروی مسلحانه ویاعملیات نیروهای دفاعی وامنیتی کشور دستگیر می گردیدند، بعد از تحقیق، تعقیب عدلی ومحاکمه قانونی در دادگاه ویژه ی امنیت ملی، مطابق قانون جزای تدوین شده جمهوری محمد داوود (قانو جزای وقت افغانستان ازجمله دست آوردهای محمد داوود درسال ۱۳۵۵ میباشد.) محکوم به مجازات می گردیدند. جناب سیا سنگ هم به حیث اپوزسیون مسلح ج د ا به همین سلسله محکوم به حبس گردیده بود.
حرف اینجاست ،وقتی جناب ایشان ازهمان اول به حیث دشمن آشتی ناپذیرعلیه جمهوری دموکراتیک ومعتقد به براندازی مسلحانه بوده اند، این خود میرساند که خود طرف ادعا بوده ومطابق حرف معروف«صاحب مدعا مجنون است»، بخاطر عقده کشایی وانتقام جویی ازحزب وحاکمیت دموکراتیک دست به دامان یک مشت منحرفین مرتد ونفرین شده گان حزب انداخته وهمچنان بخاطر سودجویی ودرآمد یک مشت پول ناشی ازفروش کتاب اش(پرونده ناپدید)، کارنامه سیاه ازخود بجا گذاشته است که هرگز نمیتواند به حیث یک قلم بدست بیطرف مورد اعتماد قرارگرفته و باسبک وسنگین کردن حرف های دشمنان ایده ئولوژیک خود، به بررسی پرونده ی بازهم به حمایت ازمخالف ایده ئولوژیک اش
(میراکبرخیبر) برآمده ودر روز روشن به چشمان بینای مردم خاک سیاه بپاشد. )
علی رغم سوابق ذکر شده ی بالا؛ برداشتم چنين بود، که شايد سعی و تلاش وی در برخی نگارش ها؛ بويژه پيرامون ترور خيبر، بمنظور روشن نمودن ماهيت تبهکارانه مونوپول های غارتگر بين المللی و جواسيس معلوم الحال آنان چون حفيظ الله امين ـ سليمان لايق ـ عبدالقدوس غوربندی و تنی چند دور و پيش آنها بوده؛ تا روشنفکران سده 21 و نسل جوان امروزی فريب اين جنگ افروزان جهان فاسد سود وسرمايه و شعبده بازان داخلی آنان را نخورده باشند.
اما زمانی که متن اين کتاب را به خوانش گرفتم پرسش های زيادی ذهنم را مشغول نمود.
نخست بدين باور شدم که آقای سياسنگ طی يک گفتمان با دکتر صادق فطرت " ناشناس" تحت عنوان " ناشناس ، ناشناس نيست" پيرامون کتابی زيرنام " پته خزانه" که نه در کتابخانه های داخلی و خارجی، جای و جايگاهی داشته ونه در بازار خريداری؛ در سويچ های سرخ انگشت گذاشته، علی رغم اين که از آقای " ناشناس" در يکی دو رسانه " توبه نامه " هم گرفته شد؛ شايد آقای سياسنگ نيز بعنوان پرسشگر ونويسنده ی اين کتاب مورد قهر و غضب شاگردان «دافغانستان پشتو تولنه » و سازمان افغان ملت قرار گرفته، بخاطر جبران اين گناه بزرگش(!) پرونده 45 سال قبل استاد خيبر را ولو که قاتلين آن محکوم به مجازات شده و پرونده متذکره تحت «مرورزمان» واقع شده است؛ باری بمنظور خاک پاشيدن بالای رسوايی آنان در شرکت و همکاری با جنايات دهه 90 گلبدين راکتيار(!) و طالبان جنايت پيشه ی عصر حجر که دست های کثيف هريک آنان ( اعم ازدستار پوش و نيکتايی پوش)، طی بیشتر ازچهاردهه وهمین اکنون به خون صدها هزار شهروند بیگناه وبی دفاع افغانستان آلوده است؛ خاک پاشيده وروی سیاه آنهارا سفید جلوه دهد.
اما همين که ديديم(!) خانم (منيژه نادری) هم کيش انديشه های منسوخ و به تاريخ سپرده شده ی مائوتسه تونگ و دُکاندار فروش کتاب اش؛ نيز مأموريت يافته تا بيچاره صادق فطرت پير و عليل و عزلت نشين را از سراسيمه گی به چرندگويی وادارد و اوهم مطابق گفته های خودش در کتاب " ناشناس؛ ناشناس نيست" جوهر اصلی شخصيت خويش را در سفرش به پاکستان و مشرف شدن اش به دربار جنرال های سازمان جهنمی" آی.اس. ای"وگرفتن معاش ماهوار ده هزار کلدار ازآن سازمان، به زبان رسا بازگو نمود؛ بدين باور شدم، که نه، داستان فراتر از آن است که می انديشيدم!
سپس انديشه ام بدين مسير راه پيمود، که جنگ افروزان ديروزی و اشغالگران امروزی از خيزشهای مردمی و آزاديخواهانه جوانان ميهن شامل مردان و زنان حماسه آفرين درداخل کشور، توأم با تحولات نويد بخش در خارج از ميهن، بويژه برايند هستی ساز و دشمن سوز روشنفکران رسالتمند، از جمله حزب دموکراتيک خلق افغانستان(ح.ز.ا)، که پس از يک وقفه نفسگير، (از18سال بدينسو)، دوباره وارد ميدان نبرد دفاع از مادروطن و مردم دربندکشيده و عذاب ديده ی افغانستان شده و بابرافراشتن پرچم گلگون ظفرآفرين پيشين؛ تصويب برنامه عمل و اساسنامه جديد انسان محور آن؛ با شرکت فعال در شورای ائتلاف هفت سازمان آزاديخواه و عدالت محورکشور؛ توأم با نشر فراخوان نجات دهنده ی ميهن و مردم افغانستان از پنجه های خونين غارتگران بين المللی و مزدوران داخلی آنان؛ اتازونی و متحدينش خيلی سراسيمه شده، دوباره به همان آشناهای قديم(!)، مراجعه و از جمله آقای سياسنگ و افراد هم کاسه وهم کيسه اش را تکليف داده اند تا مطابق برنامه تفويض شده اتازونی و کارکشته های سازمان "آی.اس.آی" پاکستان(!) گام های واپسين ايجاد توطئه ها و دسايس مضحک و تاريخ زده را برضد ح.د.خ.ا بردارند. درغيرآن ازدست دادن افغانستان نظر به موقعيت جيوپوليتيک وجيو استراتژيک آن برای مونوپول های غارتگر بين المللی؛ آنهم پس از شکست های مفتضحانه در ويتنام ـ عراق ـ افغانستان ـ سوريه و هم اکنون در اوکراين، غير قابل تحمل و برای خوش خدمتان ديروزی و امروزی، ترک مسلک(!) و منفعت(!) در راهی که سال ها گام گذاشته اند غير ممکن وغير تحمل خواهد بود.
اکنون برمی گرديم به متن داستان 45 سال قبل که آقای سياسنک از آن چهاردهه بعد، «پيراهن خونین عثمان» ساخته است؛ سپس با برکشيدن پرسشهای چند، سياه مشق های آقای سياسنگ و ديگران را به کنکاش می گيريم:
طوري که همگان آگاهی دارند، 45 سال قبل از امروز، بتاريخ 17 اپريل 1978 استاد ميراکبرخيبر عضواصلی کميتۀ مرکزی ح. د. خ. ا ازمنزلش واقع مکرورويان اول بوسيلۀ عبدالقدوس غوربندی عضو ديگرکميته مرکزی حزب، که با وی ازگذشته بنا بردلايل ويژه ای، رابطه ی نزديک و تنگاتنگ برقرار نموده بود، جهت قدم زدن بيرون کشيده شد.غوربندی استاد خيبررا الی منطقۀ شيرپوربا خود برده ودربرگشت اورا در جاده وزيراکبرخان تنها گذاشت. زمانيکه خيبرپس از دقايقی به منطقۀ مکرورويان دوم کنونی رسيده بود، درسرک عمومی متصل مطبعۀ دولتی کابل باضرب گلولۀ تروريستان ازداخل موتر به شهادت رسيد وقاتلين فرارنمودند. درمورد شهادت استاد خيبروقاتلين وی حدس وگمانهای متفاوتی وجود دارد.
رفقاء وهمسنگران وی اين جنايت سازمان يافته را کارقاتلان حرفوی وجنايتکاران مسلکی، يعنی آن دشمنان سوگند خوردۀ حزب دموکراتيک خلق افغانستان ومردم افغانستان دانستند، که دردرون وبيرون حزب همچنان در ارگانهای دولتی رژيم حاکم وظايفی داشتند.
اين افراد ماجراجو درمقابل ح. د. خ. ا و ساير نيروهای وطنپرست، تا سرحد نهايی صف آرايی واعلام مقابله را نموده بودند.
در جناح مخالف؛ دشمنان سوگند خورده ی حزب وخيبرشهيد، تلاش های خصمانه به کار برده، خواستند تا قتل اورا به گردن رفقای نزديک روزهای دشوارش انداخته، باميد اين که باصطلاح " با يک تير دو صيد را شکارکنند".
علی رغم اين که پيرامون ترور خيبر شهيد مزيد بر رفقای هم رزم وهمدرد روزهای آغازين زندگی سياسی اش برداشتهای خويش را برمبنای دلايل منطقی ابراز و قاتل اصلی وی را به معرفی گرفته اند؛ ساير پژوهشگران و شخصيت های علمی ـ سياسی و آگاه از مسائل داخل افغانستان نيز درمورد عوامل اين قتل و عاملين آن ابراز نظر نموده اند که همه اين نظريات آگاهی بخش در رسانه های همگانی، از جمله در بخش های هفدهم ـ هژدهم و نوزدهم" مروری بر رخدادهای خونبار سه سده ی اخير خراسان ديروز و افغانستان امروز» تارنگاشت سپيده دم بدست نشر سپرده شده است؛ با انهم به هدف ارزيابی مجدد و روشن ساختن بيشتر اذهان هم ميهنان عزيز و رد دروغ ها و جعل نگاری ها در سياه مشق های آقای صبور سياسنگ ، باری به نگارش چند اثر ازمؤلفان خارجی و داخلی مراجعه صورت می گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان، آبرو و حيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی گذاشته اند وبا گشاده دستی آميخته با ريا، دروغ و تزوير معامله نموده اند، پی ببريم:
1هنری برادشرتحليل گرسياسی امريکايی وصاحب نظردرمسايل افغانستان، نگاشته است:
«ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روزبعد به قتل خود محمد داوود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا افغان که يک اعتصاب اين پيلوتان را رهبری ميکرد دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی در رابطه به قتل وی وجود داشت، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد. زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند. اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داوود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود، ميخواست (با هدايت يا بدون نظر داوود) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند مرمی هاييکه توسط خلقی ها [حفيظ الله امين] به منظورکشتن کارمل فيرگرديد، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان.
امکان دارد که خرم بحيث يک رهبرغربی پلان عصری اقتصادی افغانستان محتملآ هدف عکس العمل مسلمانان قرار گرفته باشد. يا شايد او نسبت چنان منازعات خانوادگی کشته شده باشد که مربوط به شرف وناموس می باشد واين نوع منازعات هميشه درجامعۀ افغانستان جريان داشته است.
قتل خيبر نه تنها مهمترين، بلکه مرموزترين قتل هم بود، غالبآ او را بحيث مغزمتفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد. بعضی ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داوود کشته شده است. نظريات اثبات ناشده هم وجود داشت که مرگ اورا ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد. تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داوود را به کشتارهای خاصۀ يک " رژيم فاشستی "و" تروريستی " متهم کرد....» (1)
2- جارج آرنی نگاشته است:«رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داوود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح[ نه خيرـ خيبر توسط غوربندی] ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود.هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داوود تندروهای اسلامی را متهم کرد، درحاليکه حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داوود صورت گرفته بود.اما بعدها پرچمی های برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد....» (2)
3 ـ سليک هريسن محقق پرآوازه و روزنامه نگارقدرت مند وبا امکان ايالات متحدۀ امريکا درمورد علل وعوامل سقوط حکومت داوود وقتل استاد خيبر، اينگونه ابرازنظر می نمايد:
«وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داوود خودرا مانند هرديکتاتور ديگردرانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال و کنترول کامل حتی بر امورخيلی جزيی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.
درحالی که داوود خودش زندگی زاهد منشانه داشت، برکسان نزديکش اتهامات رشوه و فساد اداری، که بعضی ازاين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ وارد گرديد. اين اتهامات رژيمش را در معرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست درصد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روز به خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران که ازتنگدستی رنج ميبردند، نسبت به طبقات ديگرفشارزياد تروارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.
داوود، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داوود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزيرداخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهور عبداللله بمنظورمحو کلی کمونستها ازقدرت ، کارميکردند.
دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که درسابق تحت ستم قرار داشتند، مجددآ درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند.
[برکشيدن وفی الله سميعی اخوانی مشهور، بجای دکتر عبدالمجيد بحيث وزير عدليه و داد ستان کل کشور، از نمونه های برجسته اين گرايش مصيبتبار به جانب ارتجاع راست و سياه افراطی است.]
اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياالحق در پاکستان تشجيع شده بودند. دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداوود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت. لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غيرمستقيم ازطرف وزير داخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عدۀ ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل از آنکه بيش از اين قويتر گردند، محوشوند. دوپری ميگفت که نورستانی" بيريای" وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داوود بود. وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزها را با داوود درميان گذاشت.
عبدالصمد غوث ميکوشد، که اين اتهام قتل خيبررا برحفيظ الله امين وارد آرد. وی ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. زمانی که ببرک کارمل درسال 1980 جاگزين امين شد، وی اين اتهام را بحيث جزء ازمساعی وسيعش که بخاطر سياه ساختن امين دراذهان عامه به راه انداخته بود، برشخص اخيرالذکر وارد کرد، نميتوان گفت که ادعای ببرک کارمل کاملآ عاری ازحقيقت است.
خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب و جذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.طبق اظهارات منابع متعدد حزب کمونست، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (3)
داکترحسن شرق ميگويد:«درحاليکه ميراکبر خيبردرهمان روز(17 اپريل 1978) قرارگفتۀعبدالهادی مکمل معيين وزارت خارجه وعده داشتند تا 4 عصر با يکديگربه سينما ميرفتند. ميراکبرخيبر که بگفتۀ تعدادی از اعضای حزب، خصوصآ پرچميها به قيام مسلحانه بضد جمهوريت افغانستان سرسختانه مخالفت ميکردند ساعت15 / 3 دقيقه ازخانه به بهانۀ قدم زدن و اشتراک به جلسۀ رفقای حزبی به شهرنوميروند و ازآنجا آقای غوربندی با او تا دوصد قدمی جای قتل او يکجا آمده واز آنجا خدا حافظی کرده پس ميگردند وچند دقيقه بعد ازيک موترجيپ روسی بالايش فيرميشود وبزمين می غلطد بگفته وشهادت رهگذری چند. اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ الله امين و بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی می باشد. وزيرداخله بروز پنج ثور 1375 ازمحمد داوود هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ الله امين تا ساعت 9 صبح7 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داوود هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ الله امين تهيه شده بود.
جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری ميگويد:
شخصآ به غلام حيدر رسولی بروز6 ثور اطلاع دادم که فعاليت تخريبی دراردو توسط حفيظ الله امين جريان دارد ودرعين روز محمدرفيع رئيس ارکان قوای 4 زرهدارازغلام حيدر رسولی هدايت گرفته بود تا تانکهای قوای 4 زرهدار را بروز 7 ثور اجازه بدهند که جهت تمرين از گاراج ها خارج و بطرف پلچرخی حرکت نمايند. بعد از اطلاع از وزير دفاع ملی خواهش کردم تا به تانکست ها اجازه ندهند که روز7 ثور بخارج قشله حرکت نمايند؛ اما او نپذيرفت. بروز7 ثورغلام حيدرخان رسولی به تمام قطعات قوايمرکز هدايت داده بود تا بخاطردستگيری رهبران ح. د. خ. جشن برپا و اتن ملی اجرا شود.تلفونی به او تماس گرفتم که وضع دراردو بکلی غير طبيعی بوده بايد به قطعات امر احضارات درجه اول داده شود. او با يک تمسخر مرا توصيه به آرامش اعصاب و خاطرجمعی نمود. به ساعت 10 صبح روز7 ثور به وزير دفاع ملی تلفونی اطلاع دادم که تانکها برخلاف هدايت شما بطرف شهر کابل درحرکت می باشند گفت اطلاع دارم آماده گی گرفته ميشود.
دوستی آنها [قديرنورستانی و حيدر رسولی] با حفيظ الله امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغلام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خود را از کمونست هرگز پنهان نميکردند وشايد دراثر همين توقعات طفلانه بوده باشد که برويداد 7 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 400 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت که عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ الله امين اطلاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ الله امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند. (4)
هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا، با نگرش ژرف، ديده ی بصيرت، با ضميرصفا، و وجدان پاک قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود، بخوبی قابل دريافت است، که درمتن همه ی آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای ازمطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد، با آنهم به شکلی از اشکال، جزئياتی ازريشه ی حقيقت، که در فرجام دراتحاد باهم، بدنه - جوهر واصل حقيقت را درمورد ترور ميراکبر خيبر و معرفی قاتلين وی تشکيل ميدهند، بازتاب يافته است.
با آنهم، از اين که مونوپول های غارتگر بين المللی و مزدوران جنايت پيشه ی ذکر شده داخلی آنان بازکردن پرونده ی 45 سال پيش را برما تحميل کرده اند؛ ناگزير بر گرديم به پرسش های چند و چونی، که ما را به نقد هر بخشی از کتاب آقای سياسنگ رهنمايی کرده وخوانندگان گران ارج وبويژه فرزندان استاد خيبر را به شناخت حقيقی قاتلين پدرمرحومی شان و افشای چهره های حقيقی شعبده بازان مزدبگير تاريخ زده و رنگ باخته گان شش دهه ی گذشته کمک و رهنمايی می کند:
اول ـ ميراکبر خيبر کی بود؛ وی چگونه وتحت عنوان چی نوع اتهامی در سال (به گفته ی ذبيح الله زيارمل 1947؛نظر به پاسخ دکتر حسن شرق 1949 و نشريه جريده پرچم 1950) زندانی شد؟
دوم ـ آيا رفيق خيبر آموزش هرسه بخش: جهانبينی علمی و جامعه شناسی علمی و لسان انگليسی را در جريان آموزش در ليسه نظامی و دانشگاه حربی آموخته بود ويا بعدها درزندان به فرا گرفتن آن دست يافت؟
سوم ـ زنده ياد ببرک کارمل آن طوری که ازجانب نزديکان(!) خيبر گفته می شود، آيا اين دانشها را درزندان از مرحوم خيبر آموخته بود ويا از متن جنبش مشروطيت سوم، عضويت در حزب وطن و دوران آموزش در دبيرستان و دانشکده ی حقوق دانشگاه کابل و زندان فرا گرفت؟
چهارم ـ بخاطر دارم که رفقای رهبری و فعالين حزب، رفيق خيبر را اسُتاد خطاب می کردند؛ آيا ذکر واژه ی " اسُتاد" بخاطر آموزش بيشتر وی از انديشه های سياسی ذکر شده و انتقال آن بعنوان " اسُتاد" به اعضای رهبری و کادرهای حزب بود ويا بنابر موقعيت کاری اش بحيث "اسُتاد" در اکادمی پوليس، وی را مانند ساير استادان مدارس و دانشگاه ها و آموزگاران؛ "اسُتاد" می گفتند؟
پنجم ـ آيا اين گفته ی داکتر حسن شرق درست است، که داوود خان شش ماه پس از نشستن به کرسی صدارت استاد خيبر را از زندان رها نمود و بحيث اسُتاد در اکادمی پوليس مقرر کرد؟ مگر داوود خوف آن را نداشت که خيبر بادرنظرداشت وصف اتهام زندانی شدنش، آن انديشه ها را به شاگردان اکادمی پوليس انتقال می دهد؟ اين برخورد داوودخان با خيبر،آن گفته های را که وی با داوود خان رابطه ی پيشين داشت تقويت نمی کند؟
ششم ـ استاد خبيبر بنا به گفته های ذبيح الله زيارمل و اسماعيل محشور، مبنی بر اين که وی شخصيت انقلابی چپ نه ؛ بلکه شخص ملی گرا؛ متعادل و مخالف دخالت احزاب و شخصيت های سياسی در ارتش بود؛ هرگاه اين حرف های آنان راست باشد، چرا خودش کار و فعاليت سياسی را در ارتش آغاز کرد و شامل تشکيل حزب انقلابی افسران درميان ارتش افغانستان شد و آن سازمان را در جناح پرچم ح. د. خ. ا مدغم و تا اوايل سال 1354 اداره و رهبری آن را عهده داربود؟ مگر کارسياسی درميان افسران ارتش، تدريس سرودن شعر و ادبيات است ويا آموزش درسنامه های سياسی، مبنی برآموزش دگرگونی های بنيادی( مانند تئوری و تکتيک راه اندازی قيام های مسلحانه ـ جنگ های پارتيزانی؛ بشمول کودتاها ی نظامی) درجامعه که در فرجام به ايد اين که شايد منتج به انقلاب اجتماعی گردد؟
هفتم ـ علت نزديکی استاد خيبر با داوود خان چی بود؟ آيا آن هردو دارای تفکر و انديشه های سياسی ـ ايده ئولوژيک و اجتماعی يکسان درمورد تعيين سرنوشت ميهن و مردم افغانستان و ساختار اقتصادی ـ اجتماعی کشور بودند ويا تنها داعيه ی پشتونستان خواهی آنان را، آنقدر باهم نزديک نموده بود، که بنابر روايت کتاب مورد بحث، داوود خان، استاد خيبر را "آغا صاحب می گفت؟
هشتم ـ چرا استاد خيبر پس از کودتای 26 سرطان 1352 آنقدر با داوود نزديک شد، که موضوع انحلال ح.د.خ.ا و مدغم نمودن آن را در حزب انقلاب ملی و دولت محمد داوود مطرح و در کنفرانس سال 1354 آن را علنی ساخت؟
نهم ـ استاد خيبر درحالی که درميان افسران ارتش نفوذ و هواخواهان بيشتر داشت؛ چرا جلو فعاليت های لگام گسيخته و مشهود حفيظ الله امين را در ميان افسران اردو، ازطريق تماس و روابط نزديکی که با داوودخان داشت، توسط وی نگرفت؟ که فرجامش منجر به سقوط رژيم؛ قتل فجيعانه محمد داوود و تمام اعضای خانواده ی وی؛ قتل عام اعضای کابينه و دو نخست وزير پيشين؛ اولين منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. ا؛ سه هزار اعضای حزب تنها از جناح پرچم؛ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار هم ميهن مان گرديد وعواقب خونبار واپسين را نيز در سال های بعد، ببارآورد.
دهم ـ کدام علل و عوامل داخلی و خارجی موجب ترور استاد خيبر در سال 1357 گرديد؟
يازدهم ـ چی کسی از ادامه ی زندگی و فعاليت خلاقه ی استاد خيبر زيان مند می شد که تصميم ازميان برداشتنش را رويدست گرفت و سرانجام اين ترور به نفع کيها در بدست آوردن قدرت داخل افغانستان وکدام يکی از کشور های بزرگ و ذينفع منطقه و جهان تمام شد و ازاين رويداد، کدام کشور و چگونه سود کلان را بدست آوردند و به آرزوهای شکست خورده ی ديرين شان رسيدند؟
دوازدهم ـ چرا پس از مرگ استاد خيبر اقارب نزديک و شاگردانش(!) (سليمان لايق ـ دکترنجيب الله ـ عبدالقدوس غوربندی و ديگران) که از آغاز گرفتن قدرت سياسی الی ختم آن دارای صلاحيتهای اداری و اجرائيه ای بالايی برخوردار بودند؛ از وی يادی و از فاميل اش مواظبت لازم و ضروری نکردند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سيزدهم ـ خليفه عبدالغنی، پدر مرحومی سليمان لايق کی بود و چرا از ولايت پکتيکا به شهر پلخمری مرکز استان قطغن ديروز و بغلان امروز منتقل و وظيفه ی خلافت(!) مريدان از جانب سردار محمد هاشم خان و ساير خانواده ی حکمران به وی داده شد؟ چی رمز و رازی دراين وظايف وجود داشت؟
چهاردهم ـ چی کسانی راپور جلسات رهبری حزب را به داوود خان قبل ازکودتای 26 سرطان 1352 و بعد آن که داوود کست آن را پيش روی دکتر اکرم عثمان قرارداد؛ انتقال می دادند؟
پانزدهم ـ حفيظ الله امين چگونه اسنادی را بر رخ آقای لايق برکشيد و به او اخطار داد، که هرگاه تسليم تمام امر و نهی وی نشود، اين اسناد را با تمام محتويات آن به کارمل و ساير رهبری هردو جناح پرچم و خلق تسليم می دهد؛ که درمقابل، نی تنها لايق ؛ بلکه به تعقيب وی بارق، غوربندی و سرور يورش نيز تسليم بلاقيد و شرط امين جلاد شدند؛ سپس اکثريت رهبران جناح پرچم تبعيد و عده ای هم زندانی شده و درافغانستان جوی خون جاری گرديد؟
شانزدهم ـ سليمان لايق و عبدالقدوس غوربندی چرا از مدرسه شرعيات اخراج شدند؛ آيا انها درآن زمان شخصيت های سياسی مطرح در مدرسه بودند ويا بنابر گفته برخی هم کلاس های ايشان در دادگاه عالی افغانستان، که به نگارنده اظهارداشته اند؛ آتهام آنانّ رابطه ای با ترور مولانا عبدالحق آمر مدرسه ی شرعيات بوده است؟
هفدهم ـ نگارنده باغوربندی در ماه ميزان 1341 دردوران سربازی در فرقه 20 نهرين بنا براين که هردو از مديريت مکلفيت حکومت اعلی پروان سوق و اعزام شده بوديم، بعنوان به اصطلاح آن وقت! "وطندار"! معرفت حاصل نمودم.
او در غند توپچی ـ مهدی ظفر (نطاق راديو افغانستان در زمان داوود خان) در کندگ سه پياده و من در تولی مخابره، سرباز بوديم. به استثنای مهدی ظفر، که حتا از رخصتی روزهای جمعه هم محروم بود؛ ما هردو دارای تفکر سياسی قابل لمس در جامعه و محيط پيرامون نبوديم.
اما سوال اين جاست که غوربندی پس از اخراج از مدرسه شرعيات، شامل ليسه هوايی ملکی و بعد از فراغت از آن ليسه کارمند رياست هوانوردی بود؛ تقرر وی بحيث کارمند هوايی ملکی بحيث وزير تجارت که يک پست مسلکی مستلزم استخدام يک کادرفارغ دانشکده ی اقتصاد است، چگونه وبرمبنای کدام مدرکی و بخاطر انجام کدام وظيفه ی بزرگی از جانب تره کی وحفيظ الله امين صورت گرفت؟ چگونه او پس از قتل تره کی هم تا آخرين لحظات مرگ امين درهمان پست ابقا شد و تا دم مرگ هم از حفيظ الله امين جلاد دفاع می نمود؟
هجدهم ـ عبدالکريم ميثاق دربرابر پرسش سياسنگ می گويد که صبح 27 اپريل لايق ـ بارق و غوربندی که با من و نور در يک مخفيگاه بودند؛ تصميم گرفتند که به پوليس تسليم شوند. آنها به ما گفتند به ما اجازه دهيد، به خانه های خود می رويم؛ چون خانه های ما تحت نظارت پوليس است، طبعاً ما را گرفتار می کنند. آنها رفتند؛ لايق و بارق گرفتار شدند؛ اما غوربندی چون خانه اش تحت مراقبت پوليس نبود، گرفتار نشد. چرا نورستانی وزير داخله اين کمک استثنايی را تنها به غوربندی نمود.
پرسشی در ذهن انسان خلق می شود که اين سه تن چه تضمين و اميدی از داوود داشتند که آنان مانند ساير اعضای رهبری حزب مجازات نمی شوند؛ داوطلبانه آمادگی رفتن به زندان و خطر مرگ را از آخرين خانواده حکمران با سوابق خون آشامی ای که از خود در تاريخ افغانستان ثبت کرده اند،
پذيرا شدند.
در حالی منزل ساير اعضای کميته مرکزی و بيروی سياسی تحت مراقبت پوليس قرارداشت؛ چرا منزل آقای غوربندی از مراقبت پوليس معاف بود؛ چرا خود آقای غوربندی تا ختم رويداد، زندانی نشد.
نوزدهم ـ حفيظ الله امين با داشتن سوابق سياسی پيشين و قبل از وحدت جايگاه دوم را پس از تره کی درجناح خلق از آن خود کرده چهار سال وکيل در مجلس نمايندگان و مسؤول بخش نظامی آن بخش در ارتش هم بود؛ چرا رژيم داوود اين سوابق و موقعيت های مهم وی را درنظر نگرفته وی را تا روز 27 اپريل بازداشت نکرد و به وی اجازه داد تا دستور قيام را به کادرهای نظامی جناح خلق صادر و ارسال نمايد؟ قدير نورستانی درحالیکه جراحات برداشته بود؛ چرا اصرار می کرد که از مجروح شدن وی حفيظ الله امين را اطلاع دهند؟ چرا قدير و حيدر رسولی با سرعت تمام و بدون درنگ تيرباران شدند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بيستم ـ ذبيح الله زيارمل کيست؟ وی چرا و به چی جرمی نخست از ارتش و سپس از حزب اخراج گرديد؟ چگونه پس از کودتای 14 ثور 1365 دوبار به حزب پذيرفته شد؟ افسرعالی رتبه ارتش گرديد و رتبه جنرالی برايش داده شد؟
بيست و يکم ـ زمانی که آقای زيارمل در حاتم بخشی های داکتر نجيب الله بحيث رئيس امور سياسی وزارت دفاع افغانستان گماشته شد؛ به ادامه آن زنده ياد عبدالعزيزعازم نيز بحيث معاون نظامی آن رياست مقرر گرديد.
عازم که از سال 1353 به بعد دوست نزديکم بود و در دوران مبارزات سازمان مخفی پرچمداران ح. د. خ. ا وی دريکی از بخش های حزبی مسؤوليتم (حوزه مربوط به زنده ياد داوود شبرنگ) در شهر کابل تنظيم بود؛ در دوران کارش در رياست امور سياسی، روزی به منزلم آمده و با عصبانيت گفت:
من فردا ذبيح زيارمل را در يک جلسه بزرگ در وزارت دفاع، با تمام جناياتش افشاء می کنم.
من گفتم: زيارمل چی کرده و چرا با او درگير می شوی؛ او که خود را يکی از نزديکان طراز اول استاد خيبر جاه زده و خويشتن را سازمانده حلقه ای تحت عنوان "خيبرستهای افغانستان" عنوان می کند و نزد نجيب الله هم جايگاه ويژه ای دارد؛ با او مخالفت نکن که از وظيفه ی کنونی سبکدوش می شوی؟
عازم قبول نکرد و گفت که من فردا اين " صابون دزد " را به هر قيمتی که تمام شود افشاء می کنم. بيانيه خود را تنظيم کرده ام فقط يکبار آن را ببين که اشتباهات ادبی بزرگی درآن صورت نگرفته باشد.
من طبق عادت هميشگی انديشه های ناچيزی که داشتم با او شريک ساختم؛ اما به من نگفت که زيارمل را چرا" صابون دزد" معرفی نمود. و او چی وقت در کدام وظيفه و قطعه عسکری متهم به اين عمل، آنهم از استحقاق سربازان ارتش شده است؟
فردای آن واقعاً در جلسه ای در وزارت دفاع بيانيه اش را ايراد و عليه زيارمل اتهاماتی عنوان کرده بود. يک روز بعد آن عازم از وظيفه اش سبکدوش و پس از مدتی نشستن در منزل، بحيث استاد در دانشگاه حربی فرستاده شد.
درمورد صحت ويا غلط بودن اين اتهام اگر افسران مربوط به آن برهه زمان ويا رفقاء پيشکسوت، آگاهی داشته باشند آن را همرسانی فرمايند.
بيست و دوم ـ آقای زيارمل چرا مورد قهر و غضب دکتر نجيب الله قرا گرفت؟ بر مبنای کدام اتهام و عملکردی رتبه جنرالی اش گرفته شد و از رياست امور سياسی برکنار و عوض اش آقای منوکی منگل دراين پست گماشته شد.
بيست و سوم ـ من درمورد علت سبکدوشی زيارمل از پست رياست امور سياسی اردو و گرفتن رتبه جنرالی وی اسنادی دردست ندارم؛ اما در همان زمان رفقای حزب می گفتند که زيارمل مرتکب دو عمل خجالت آور و ضد قانونی شده است:
نخست اين که در روز آغاز کودتای شهنواز تنی، زيارمل بر پيروزی تنی معتقد شده از ترس کشته شدن و نجات جان خويش در جايی خود را به بهانه ی غير موجه مخفی کرده بود تا زنده بماند؛
دوم ـ پس از خارج شدن ارتش اتحاد شوروی از قصر تپه ی تاج بيگ، رياست امور سياسی اردو در آن جا منتقل وآقای زيارمل مقداری اشيای لکس، بشمول قنديل های زيبای را که حفيظ الله امين دروقت زمامداری اش در آن جا منحيث قصر نشيمن رئيس جمهور نصب کرده بود دستبرد نمود.
رفقا گفتند که داکتر نجيب الله ازاين دستبرد مطلع شده، روزی زيارمل را بدفترش خواست و با نثار کردن سلی ای چند بر رخسارهای وی و کندن نشان های جنرالی از شانه هايش، او را از دفتر کارش اخراج و غزلت گزين منزل نمود.
من درمورد صحت و ثقم اين دو اتهام نيز معلومات کامل و موثق در دست ندارم. آرزومندم تا رفقاء درمورد درست بودن ویا نادرست بودن آن، آگاهی های دقیق شان را با نگارنده شریک سازند.
بيست و چهارم ـ آقای سياسنگ درمورد ترور استاد خيبر، چرا از همسنگران نزديک هم پايه ی حزبی اش چون سلطان علی کشتمند و ديگران طالب وضاحت نشده و برعکس بيشتر از دروغ ها و جعليات مضحک( مندرج غروب خورشيد آقای بارق شفيعی ـ کوچه ی ما یا روایت پردازی های دروغين اکرم عثمان ـ عقده نگاری های خصمانه سليمان لايق ـ قدوس غوربندی و ...) که هريک اين سياه مشق های شعبده بازان،قبل براین با ارائه اسناد و دلايل استوار، دروغ بافی ها واکاذیب آنان در همان برهه زمانی افشاء گرديده؛ ولی با آنهم به بازنشر آن مبادرت ورزيده است؟
بيست و پنجم ـ چرا آقای سياسنگ به مستنداتی که پيرامون ترور استاد خيبر و رد دروغ ها و جعل نگاری های چهره های سياه متذکره ( پرسش بيست و چهارم) ، نگارش های رفيق غفار عريف واین قلم ، همگانی شده درتارنگاشت «سپسده دم»مراجعه نه نموده و بصورت مهندسی شده ويک جانبه، صرف به آدرس همان گماشته های دلخواه خود رجوع و داستان را بدون نتيجه گيری به آينده موهوم موکول کرده است.
بيست و ششم ـ چرا آقای سياسنگ از انتقاد های سازنده شماری اندک از فرهنگيان رسالتمند کشور، مبنی بر معرفی چهره های حقيقی مصاحبه کننده ها و رد دروغ ها و جعليات مندرج کتابش سراسيمه شده و دست به دامن آقای رزاق مامون رفيق "همزنجيرش(!) در زندان پلچرخی" برده و راه نجاتش را از رفيق هم سبق انديشه های تابناک(!) مائوتسه تونگ فقيد، در جستجو است؟ هنوز نقد کامل کتاب " پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر"؛ معرفی چهره های واقعی مصاحبه کننده هايش، چون: غلام مجدد مشهور به سليمان لايق ـ قدوس غوربندی ـ ذبيح الله زيارمل ـ اکرم عثمان و ديگران بشمول شخص خودش که بهترين منبع شناخت وی، بيوگرافی خود جناب سياسنگ می باشد، آغاز نشده است.
ازاين رو اين گونه برخورد دوگونه و مراجعات سوال برانگيز وی به آقای رزاق مامون (که ايشان زير لحاف بيمار ساری پا دراز کرده وتيشه را بر ريشه ی زندگی فرهنگی خود فروبرد) درخور دقت؛ تأمل و نقد همه جانبه، بمفهوم واقعی آن می باشد.
ارزو می رود تا خوانندگان گران ارج پيرامون ترور استاد خيبر و پاسخ به پرسش های بالا و معرفی هويت های ذکر شده؛ دريافت ها و ديدگاه های سودمند خويش را بدون حب و بغض به اين ويا آن طرف وبدون توهين به شخصيت ها و رفتن درحريم شخصی خانواده ها؛(مانند سياسنگ و زيارمل که درمورد شخصيت زنده ياد ببرک کارمل افسار را گسسته و عفت قلم و زبان را به چوبه دار کشيده اند)؛ به آدرس نگارنده در تارنگاشت "سپيده دم" ارسال فرمايند تا دربخش های بعدی از ديدگاههای سودمند وآموزنده ی شما سروران گران ارج، درنقد کتاب"پرونده ی ناپديد" آقای سياسنگ استفاده ی بهينه صورت گيرفته و "سره از ناسره"؛ حق از باطل و راست از دروغ متمايز گردد.
(ادامه دارد)
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه
طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه
درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه
آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه
درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه
کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه
در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه
آنچه مربوط میشود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیشآگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پروندهی نا... ادامه
آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه
شاگردان اندیشهی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانهی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه
دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه
همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه