درسوگ درگذشت شهسوارسخن و ادب پارسی : استاد واصف باختری
غفار عریف
درسوگ درگذشت شهسوارسخن و ادب پارسی :
استاد واصف باختری
———————
" آفتاب نمی میرد"!
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
(از گلستان سعدی)
چه درد آور و اندوه بار است، که در چهار فصل سال -افزون بر مردم در روی زمین؛
در آسمان :
در روزها، آفتاب و در شب ها، ماه و ستارگان می بینند که مرگ چه سان در گلزار زندگانی، گل چکانی می کند و شاخه های پر بار درخت زندگی را یکه یکه می شکند و برگ های کتاب عشق به زندگی را از شاخه ها فرو می ریزد.
و امروز آن مرگ زور آور :
در باغستان زندگی قدم گذارد و از گلستان خرد و اندیشه و ادب پارسی، شاخه ی پر بار سخنوری و ادبیات شناسی سرزمین خورشید را شکست !
شاخه ی عمر همان سرودگر آزاده را، که سروده بود :
چه ها که بر سر این تک درخت پیر گذشت
ولیک جنگل انبوه را ز یاد نبرد
به فتح نامه خورشید کاغذین خندید
چراغ گوشه اندوه را ز یاد نبرد
نشست عمری در استواری برگ و تگرگ
شکیب صخره نستوه را ز یاد نبرد
به استواری آن سنگ محکم
که آبگینه شد و کوه را ز یاد نبرد
شاخه ی عمر همان سرودگر آزاده را، که غزل خوان و غزل سرا بود و کانون دوستداران مولانا را بنا نهاده بود.
شاخه ی عمر همان سرودگر آزاده را ، که گلدسته های " نردبان آسمان " و " آفتاب نمی میرد " را در دست داشت و بر شاخساران کاج بلند شعر و ترانه، بالا شد و چکامه ی ، "بیان نامهٔ وارثان زمین" را ترنم کرد !
و در گاهه ی :
سخن های نغز و پر مغز پیرامون " سرشت شعر و فراز و فرود شعر معاصر" گفت و آن را در گنجینه ی " در گوشه یی از نگارستان " به آیندگان به میراث گذاشت و پیشکسوتان سده ی پسین این بخش ادبیات شکوهمند پارسی را به همگان شناسانید.
شاخه ی عمر همان سرودگر آزاده را، که در شب پاسداشت از نیم سده کارنامه هایش، سرودگران حوزه ی فرهنگی و تمدنی زبان و ادب پارسی، گل پونه ها را برایش هدیه دادند.
و کنون من بیچاره با این غزل ناب با آن سرودگر آزاده، که انوشه شده است، بدرود
می گویم :
ما در ین دیر فتادیم هم از روز الست
رند و دیوانه و قلاش و خراباتی و مست
محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط
هستی ما همه نی نیستی ما همه هست
یک نفس در همه عالم ننشینیم ز پای
تا نیاریم سر زلف دلارام بدست
آبروئی نشد از زهد ریائی ما را
ساقی عشق چو پیمانهٔ ناموس شکست
نیست ما را سر طوبی و تمنای بهشت
شیوهٔ مردم نا اهل بود همت پست
زاهدان جای نشست ارچه به جنت دارند
عاشقان را نبود در دو جهان جای نشست
عشق را در حرم کعبه و بتخانه یکی است
رند میخانه نشین زاهد سجاده پرست
هر چه در چشم بجز صورت معشوق خطاست
هر چه در دست بجز دامن مقصود بدست
گرچه زد صورت خوبان ره عقل تو کمال
نیک بود آن همه صورت چو به معنی پیوست
(کمال خجندی)
آرام بخواب عزیز و بزرگوار من، آرام آرام !
(پایان)
۲۰ / ۷ / ۲۰۲۳
مقالات مرتبط
کشور ما از نگر پیشینه ی تاریخی ، از زمره ی کهن ترین مرز و بوم در جهان است و در برگ های تاریخ جمع کرد... ادامه
چه درد آور و اندوه بار است، که در چهار فصل سال -افزون بر مردم در روی زمین؛ ادامه
چرایی جهانی نه شدن زبان، فارسی با آن که دامنهی گستردهی گویایی وگویشی وگفتاری ونوشتاری در جهان ادامه
مخالفت با زبان فارسی در هند تنها کار انگلیس ها نه بود. پیشینه ها و پسینه های تاریخی در داخل هند هم... ادامه
مولانای بزرگ بلخ چی کمبودی از سیدجمال الدین اسعدآبادی داشت یا دارد؟ که جسدِ او را سال ها پس بیاورند... ادامه
بعضن در صفحات مجازی و گزارشات خبری دیده میشود که بعضی ازافراد و شخصیتهای که بدون شک دارای تحصیلات ت... ادامه
راستش از این دست گپ ها و سخن ها به لطف خدا و کرامات شیخ ما «مغز متفکر دوم جهان!» این شب و روز ها بیخ... ادامه
آنچه موضوع کژیهای زبان فارسی در افغانستان را بار دیگر در شبکههای اجتماعی مطرح کرد، بازنشر کتاب قص... ادامه
همچنان دراین کتاب واژه زبان دری نیست. البته در متن کتاب آمده که تا سال ۱۹۳۶ زبان دولتی فارسی بود. ال... ادامه
با این هم، برای این کار، در گام نخست به شناسایی ریشه ها و واکاوی زمینه های فتنه نیازداریم. ادامه