در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون ( بخش چهارم )

  ( غفار عريف )

در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون

( بخش چهارم )

 

           نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما و مارکس باوری روسی "، از صفحه (13) به بعد ، با راندن چرخ تاريخ به عقب، با ذکر حرفهای تکراری ، بار دگر سر کلافه را از " ساختار کمينترن " و توجه " اتحاد شوروی به افغانستان از سال 1917 " باز نموده است و با داخل ساختن موضوع سقوط سلطنت امان الله خان و پس از آن وارد شدن " انجماد " در روابط افغانستان و اتحاد شوروی تا رسيدن محمد داوود به منصب صدر اعظمی، به قول آقای رهپو " در جريان يک کودتای خزنده درباری (!) " ، رفتن به پشت سر را دنبال کرده است.

               در سال 1952 بخاطری که محمد داوود، زمينه ی مناسبات بهتر سياسی و جلب کمک های اقتصادی ـ اجتماعی و نظامی را در افغانستان فراهم ساخت و " فضای باز سياسی " را درکشور بست ؛ به اعتقاد مرجع تقليد و مغز متفکر کانون روشنگران افغانستان، بدترين مرحله ی زندگی مردم ما آغاز يافت. (!)

               ليکن بايد ديد که نگاه تاريخی به اين مسأله چگونه است :

               «... وضع خراب اقتصادی توأم با اختناق سياسی باعث نارضايتی عميق مردم گرديده بود، چنانی که قيام های مسلح دهقانی و قبايلی در سال های 1945 و 1946 نشانۀ آن بود . از ديگر طرف قوت روز افزون کشورهای سوسياليستی و آزادی روزافزون کشورهای مستعمره با پيروزی جنبشهای دموکراتيک و آزاديخواهانه در کشورهای زيادی و تضعيف ممالک استعماری بشمول دولت انگليس باعث می گرديد تا سياست داخلی و خارجی دولت افغانستان تعديل گردد.»

 ( افغانستان درمسير تاريخ، تأليف: مير غلام محمد غبار، ج دوم، ص، 210)

واما حال لازم است تا آگاه شويم که آيا محمد داوود در سال 1952 ، به راستی زمينه ی نفوذ سياسی و نظامی اتحاد شوروی را در افغانستان ، فراهم ساخته بود ويا خير ويا دراين سال کدام واقعه ی ديگری به وقوع پيوسته بود؟

در نخست بايد گفت، که محمد داوود در سال 1952 ، صدراعظم افغانستان نبود. «... حکومت شاه محمود خان در فبروری 1951 موافقتنامۀ همکاری اقتصادی و تخنيکی را با ايالات متحده باساس " نقطه چهار " ترومن امضا کرد. درجنوری 1952 موافقتنامۀ امنيت مشترک بين طرفين امضا شد. » ( همو کتاب ص 226 )

دوم : محمد داوود بعد از قرار گرفتن در مقام صدارت ، در بدو امر به اتحاد شوروی رجوع نکرد؛ بلکه بار اول از ايالات متحده ی امريکا تقاضای کمک را نمود؛ وليک اين که چرا دولت امريکا اين تقاضای وی را نه پذيرفت و به آن جواب رد داد، بايست برای دريافت پاسخ ، به تاريخ و مآخذ مراجعه کرد:

1 ـ هنری برادشر امريکايی درکتاب " افغانستان: تجاوز شوروی ومقاومت مجاهدين" نگاشته است :

« سفارت ايالات متحده مقيم کابل در 4 جنوری 1950  بر کمک سلاح بمنظور مصئون ماندن افغانستان از تأثير نفوذ، تحکيم مناسبات دوستی افغانستان و امريکا ، تأمين امنيت داخلی و پيشرفت در راه حل اختلافات با پاکستان " صحه گذاشت....

زمانی که شاه محمود در اپريل 1951 به واشينگتن مسافرت کرد، يک مقام وزارت خارجه ايالات متحده به رئيس جمهور هری. اس. ترومن گفت که امريکا تقاضا افغانستان را داير بر حصول سلاح رد نمی کند. ولی آن را ناديده می گيرد. به ترومن توصيه شد تا به صدراعظم افغانستان دربارهء محدوديت امريکا مبنی بر تهيه کمک های نظامی اظهاراتی بنمايد و به او دربارهء اتکاء برامنيت دسته جمعی در چوکات ملل متحد تاکيد کند. برای او اميدواری هايی را در زمينه کمک های مزيد مالی و تخنيکی ايجاد نکند. ولی افغانستان به اصرار خود درباره گرفتن سلاح دوام داد. بتاريخ 13 اگست 1951 ليست اسلحه مورد ضرورت خود را رسماً به ايالات متحده تفويض کرد. جواب 27 نوامبر ايالات متحده حاکی از آن بود که حکومت افغانستان 25 مليون دالر قيمت اسلحه را بايد نقد بپردازد و خود آن ترتيبات انتقال سلاح را از طريق پاکستان اتخاذ کند و معامله فروش اسلحه بايد علناً افشاء گردد. ولی اين شرايط نزد افغانستان غير قابل قبول بود.

شخص ديگری که از جانب حکومت افغانستان درخواست سلاح امريکايی را در سال 1953 تجديد کرد ، محمد داوود خان وزير دفاع بود که بعداً بحيث صدراعظم تعيين شد و بتاريخ 28 دسمبر 1954 اين تقاضا از طرف ايالات متحده بازهم رد گرديد. ليبون . بی. بولادايک ديپلمات امريکايی که درآن وقت درکابل بود ، بعداً گفت : داوود يک ماه بعد تر در اوايل 1955 باب مذاکره را با اتحاد شوروی درمورد آمادگی آن برای فروش اسلحه به افغانستان که مدتها قبل ابراز شده بود و افغانها آن را ناديده گرفته بودند، باز کرد.» (صص16ـ 17 )

2 ـ جارج آرنی انگليسی در کتاب " افغانستان : گذرگاه کشور گشايان" نگاشته است:

« ... در سال 1953 وزارت دفاع ايالات متحده مخفيانه مطالعاتی را انجام داد و نتيجه گرفت که " افغانستان ارزش کمتر استراتژيک دارد برای ايالات متحده دارای اهميت سوق الجشی نيست .» ( ص 37 ) ؛

«... درآغاز کابل در جستجوی آن بود که از کی کمک بگيرد و خاصتاً ايالات متحده را درنظر داشت؛ مگر از سبب ستراتژی جديد اتحاد با پاکستان ، ايالات متحده در تقويت ارتش افغان ، مخصوصاً در زمانی که روابط افغانستان با پاکستان خيلی متشنج بود، رضايت نداشت. حتی ملاقات رودر روی رئيس جمهور ترومن با شاه محمود صدراعظم افغانستان که در سال 1951 اتفاق افتاد، جايی را نگرفت. دوسال بعد هنگامی که داوود صدر اعظم شد، پيشنهاد مذاکره تکرارگرديد، مگر بازهم رد شد. داوود که به خشم آمده بود به زودی باب مذاکرات را با اتحاد شوروی درمورد کمک های نظامی، آغاز کرد و درماه اگست 1956 قرارداد بيست و پنج مليون دالری اسلحه را که شامل تانک ها، جنگنده های مِک 17 و جِت می شد با شوروی به امضاء رسانيد. » ( ص 40)    

3 ـ « محمد داوود خان جهت بدست آوردن کمک در مرحلۀ نخست به امريکا روی آورد ... و از امريکا تقاضا کرد تا برای افغانستان نيز امداد نظامی بدهد. اما حکومت امريکا که به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، به دادن چنين کمک به افغانستان مادامی که اختلاف آن با پاکستان در سر مسألۀ سرحد دوام داشته باشد، راضی نشد....

به دنبال حل مسأله  بيرق، حکومت لويه جرگه را درکابل منعقد ساخت... جرگه (از 20 تا 25 ماه نوامبر1955) درکابل اجلاس نمود و پيشنهاد های حکومت را دربارۀ دنبال نمودن مسأله پشتونستان با وسايل ممکن و به دست آوردن سلاح و مهمات حربی از هر کشوری که ميسر شود تصويب کرد ....

اندکی پس از انعقاد لويه جرگه خروشچف رهبر حزب شوروی به اتفاق بولگانين ریيس آن دولت به دعوت حکومت افغانستان به کابل آمد و درپايان مذاکرات مفصل با  زمامداران افغانستان از 16 تا 18دسمبر 1955 کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد.

بخش اول اين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يک صد مليون دالر برای کارهای انکشافی درهمان وقت اعلان شد. اما کمک نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانستان تأثير انداخت پس از مدتی اعلان گرديد .... »

 (افغانستان در پنج قرن اخيرـ مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ج دوم صص 715  ـ 712 )

در مقال " زمين سنتگرای ذهن ما..." ( برگه 14 و صفحه های بعدی ) حرفهای پراگنده و پرت و پلا راجع به پيدايش جريانهای سياسی و تشکيل حزب ها در افغانستان ، همچنان رواج يافتن انديشه های چپ و راست در بين قشر درس خوانده و تعليم ديده در جامعه ، گفته شده است که منبع معلوماتی نويسنده باز هم  همان کتاب " افغانستان: گذرگاه کشور گشايان " (صص 45ـ 65) و کتاب " افغانستان: تجاوزشوروی ومقامت مجاهدين (35 ـ 55) می باشد.

ولی آنچه به سرگذشت زندگی نخبگان سياسی و پيشگامان جنبش مترقی و روشنگرانه ، تشکيل حزب های سياسی و پروسه ی شکل گيری نهاد های انتخاباتی در افغانستان ، از زمان صدارت شاه محمود خان تا تصويب و انفاذ قانون اساسی سال 1343 ارتباط پيدا می کند؛ کليه مطالب با ذکر جزئيات آن، در کتاب " افغانستان در مسيرتاريخ " (ج دوم صص 237 ـ 271 ) درج است . چنان به نظر می رسد که " نقاد ژرف نگر(!) " به مطالعه ی موضوع های مهم سياسی اين برهه ای از تاريخ مبارزات دادخواهانه مردم افغانستان نپرداخته است ويا آگاهانه خواسته است تا مطابق مُد روز، حقايق را کتمان نمايد .

به مقصد ادامه ی بحث روی مسائل ، ضرورت آن پيش می آيد تا بر چند نکته تماس گرفته شود:

الف ـ «... من [ رهپو ] خود خوب به ياد دارم ، آن گاهی که در روزنامه انيس کار می کردم، کسی به نام اوبولوف که گويا کارهای مطبوعاتی را در سفارت شوروی در کابل به دوش داشت، هر هفته يکبار با بغل پر از کتاب و نشريه به روزنامه سری می زد و وسيله های تبليغاتی را پخش می نمود. » ( ص 14 )

بلی آقای رهپو !

دزد هم خدا می گويد و صاحب کاروان هم از خدا مدد می خواهد؛ ليکن در کشمکش اين هردو و در فضای چيغ و فرياد آنان، فقط اين حقيقت است، که در زير پاشنه های عوام فريبی لگد مال می گردد و به يغما می رود!

تاجايی که شماری از اعضای رهبری و کادرهای رديف اول ح. د. خ. ا آگاه اند، اين خود جناب صديق رهپو بود که خود را بعنوان روشنفکر معتقد به چپ !  تبارز داده ، با خبرگزاری " آژانس تاس و دفتر نوستی ) اتحاد شوروی در افغانستان ، تماس داشت ( خواهشمنديم کسانی که در اين باره معلوات بيشتر و دقيق تر دارند، آن را باما شريک سازند.)

در جام جهان نمای اول

شد نقش همه جهان ممثل

خورشيد وجود بر جهان تافت

گشت آنهمه نقش مُشکل

يک روی و هزار آينه بيش

يک مجمل ، اينهمه مفصل

بگذر تو ازين قيود مشکل

تا مشکل تو شود همه حل

هست اين همه نقش ها و اشکال

 نقش دومين چشم احوال

در نقش دوم اگر ببينی

رخسارۀ نقش بند اول

معلوم کنی که اوست موجود

يابی همه چيزها مخيَل

اشکال عراقی ار نبودی

گشتی همه مشکلات منحل

" فخرالدين عراقی "

ولی مهم اين است و همه نيز می دانند که در آن وقت مطابق به سياست اطلاع رسانی و راه و روش فرهنگی حکومت افغانستان ، در چوکات روابط دو جانبه و همکاری های کلتوری بين ممالک دوست، فعاليتهای مطبوعاتی، بر طبق مفاد قانون مطبوعات و ساير اسناد حقوقی و قانونی درکشور ، يک امر مجاز بود.

چنانچه برپايه همين مناسبات بود که ايالات متحده ی امريکا ، انگلستان، فرانسه، المان فدرال ، هندوستان ، ايران و ساير دولی که با افغانستان مناسبات ديپلماتيک داشتند، در جنب سفارتخانه های خويش ، مرکز کلتوری و دفاتر مطبوعاتی را نيز باز نموده بودند و فعاليت می کردند. ( امريکن سنتر، بريتش سنتر، مرکز فرهنگی فرانسه، کويته انستيتوت ، ...) درآن سال ها در سراسر افغانستان، بويژه در شهر کابل در کتاب فروشی ها و غرفه های قرطاسيه فروشی ، هرنوع کتابها ، مجله ها ، نشريه های ذوقی و هنری، سياسی و تبليغاتی غربی، بطور اخص نشريه های مبتذل ايرانی و بازار قصه خوانی پشاور، به فروش رسانيده می شد و به سادگی دريافت می گرديد.

اين که جناب منتقد (!) ناعاقبت انديش مان با پيشه کردن تنگ نظری و عصبانيت برسبيل خصومت ورزی دود دل خود را تنها و فقط برسر يک کشور ، بيرون کشيده ، با در نظرداشت سوابق و کارکردهای حزبی و دولتی خويش در دهه ی هشتاد و قبل آن ، خيلی ها سوال برانگيز است؟

ب ـ به يک باور نادرست ديگر نويسنده ی " زمين سنتگرای ذهن ما ... " که ناشئ از خود بزرگ بينی، خود پسندی، خود منشی و خود نمايی وی می شود، توجه فرماييد:

« کسانی که در زندان های سياه و نمناک به سر می بردند و به جرم آزاديخواهی در بند کشيده شده بودند، در همان جا آرام ننشستند. نور انديشه ها و فکر های نو، راه اش را از پشت ميله های آهنی به درون باز کرد. به باورمن [ به باور صديق رهپو ] اين فضای تنگ و پر از اختناق ، زمين باری را برای نفوذ انديشه های گزافه گرانه باز نمود.  از اين رو در همان زندان هم حلقه هايی به شکلی از شکل ها به ادبيات چپ و مارکس باور که بيش تر از انحراف روسی اثر پذيرفته بودند، دست يافتند.... » (14 )

دراين جا دو مطلب بسيار مهم جلوه می کند:

1 ـ به اعتقاد نقاد ژرف نگر(!) ، « کسانی که به جرم آزادی خواهی در زندانهای سياه و نمناک دربند کشيده شده بودند » ، باوجود اين که از « نور انديشه ها و فکرهای نو » چيزی در چانته داشتند؛ با آنهم پس از رهايی در انتخاب راه و تشخيص خوب از بد ، آيا بواقعيت با درماندگی به خطا رفتند؟ و در گودال انديشه يی سقوط کردند ؟

2 ـ به نظر ، نظريه پرداز بازنگر(!) ما ، « نفوذ انديشه های گزافه گرانه (!) » زمينه ساز سقوط « کسانی که در سرهوای دگرگونی را برای کشور می پرورانيدند» به بيراهه گرديد (!) .

در هردو موردی که در بالا پيرامون آنها حرف زده شد، به نظر می رسد که نقاد عزيز ما تا هنوز معنی و مفهوم فلسفه ی اجتماعی و ميراث فرهنگی را ( از منظر فلسفی نه از لحاظ بار سياسی آنها ) درک نه نموده است ، ورنه به ياوه سرايی های خودپسندانه توسل نمی جست.

برمبنای اصول فلسفه ی اجتماعی و شناخت جنبه های مختلف ميراث های فرهنگی و ارزش سنجی آن که شالوده ی حيات جمعی را می سازد ؛ دانش جامعه شناسی علمی ، انديشه های گزافه گرانه (!) نمی باشد.

چشم ياری داشتن از دشمنان بيهوده است

دشمنی بوده است کار دوستان، تا بوده است

تا زدم لبخندی از شادی ، بلايی در رسيد

آسمان را کينه ای ، با خاطر آسوده است

" رهی معيری "

( تذکار: راجع به مساعد شدن شرايط « برای تشکيل حزب سياسی » و « سياسی شدن حلقات مطالعه » مطالبی در کتاب " يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی " تأليف : سلطان علی کشتمند، ج اول و دوم ـ صص 94 ـ 98 ، قابل دريافت است. )

ج ـ  نويسنده ی مقال " زمين سنتگرای ذهن ما..." با نگارش حرفهای ميان تهی، مفلوک و زبون در باره ی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، با انحراف (180) درجه يی از اصل واقعيتها و باديد سراپا عقده ، کينه ، خشم و سوء نيت به قضايا ، تبليغات خصمانه ی سازمانهای استخباراتی منطقه و غرب ( آی . اس . آی ـ سی . آی . ای ـ انتليسجنس سرويس و موساد ) و مزدوران داخلی آنان ( اخوانی ها و مائوئيست ها ) را تکرار نموده وبا استفاده از بد ترين الفاذ و واژه ها به هدف های روشنگرانه ـ انسان دوستانه و دادخواهانه ی اين حزب که خواهان تغييرات بنيادی در همه عرصه های زندگی مردم بود ؛ خيلی ناشيانه تاخته و کوشيده است تا با حرافی درون پوسيده و منحط به سراسيمگی های روانی و افکار بيمار خود و حلقه های وابسته به سازمان " سيا " دراين برهه ای از زمان که انتخابات رياست جمهوری در افغانستان نيز در پيش رو است، تا حدودی ادای خدمت کرده تسلی خاطر بخشيده باشد.

بياييد ، اين سياه مشق های وی را در سطور زيرين مطالعه فرماييد:

« به ادعای سنده هايی که تا حال به دست آمده است ، خود کسانی که در سر هوای دگرگونی را برای کشور می پروراندند، در فکر ايجاد چنين ساختاری گرديدند و در نتيجه ، ساختاری به نام جريان دموکراتيک خلق بود.

اما، به باور برخی [ چی کسی ؟ بلی همان سازمانها و گروههای ذکر شده ی بالا (!) ؟] ، روسان با استفاده از اين دگرگونی و خواست ، در چارچوب سياست توسعه طلبانه اش، زمينه چنين تشکلی را فراهم ساختند. من [ صديق رهپو] خود از زبان يکی از کسانی که در روزهای نخست به اين کار علاقه يافته بود ، شنيدم که بنيه مالی را روسان از راه سفارت شوروی و اداره آژانس تاس ( خبرگزاری شوروی در کابل ) تأمين می کردند . » ( ص 15 )

ببينيد خواننده ی عزيز!

تا چه حد دروغ بافی و دروغ پردازی و تا چه سرحد دهن پارگی و بيهوده گويی!

در نخست: از پايه گذاری جمعيت دموکراتيک خلق، فقط چهل ونه سال می گذرد؛

دوم : اکثريت اشتراک کنندگان کنگره ی موسس جمعيت دموکراتيک خلق ، بويژه اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی منتخب اين نشست ، در حال حاضر در قيد حيات به سر می برند؛

سوم : در اين جا سخن از پژوهشهای کارشناسانه ی باستان شناسی که چگونگی زندگی اجتماعی ، کارنامه های انسانها ويا حوادث و رخدادهای تاريخی را در پنج ـ چهارـ سه ـ دو ـ يک هزار سال گذشته ويا در بيشتر ويا کمتر از پنجصد سال سپری شده ، برملا سازد ، در ميان نيست .

از اين رو ، عنوان کردن : " به ادعای سنده هايی که تا حال به دست آمده است " جز تحريف کردن واژه ها از معنی اصلی آن ؛ ساده لوحی ، حديث سرگردان و سخن پريشان، چيز ديگری را نمی رساند.

در فرهنگ های معتبر زبان فارسی ـ دری از جمله فرهنگ عميد ، معنی سند اين گونه بيان شده است: « سند ـ چيزی که به آن اعتماد کنند، نوشته ای که وام يا طلب کسی را ثابت کند. سندات و اسناد جمع .»

به عبارت ديگر سند، آن نبشته ای با اعتباری است که درپيشگاه ارگانهای دولت ، از جمله مقام های عدلی و قضايی مدرک قابل قناعت تثبيت و موجب اصدار حکم دادگاه ويا دادستان گردد. معلوم نيست که در خيال سرگردان فارغ التحصيل دانشکده ی حقوق کشور ما آقای رهپو ، سند چی معنی و مفهومی را افاده می کند؟

وليک باز هم مهم اين است که سرچشمه ی آبشخور اين گونه هرزه انديشی ها و ياوه سرايی های نويسنده ، همان کتاب : « افغانستان : گذرگاه کشور گشايان » ( صص 58 ـ 60 ) و کتاب « افغانستان: تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدين ( صص 46 ـ 49 ـ 51) می باشد.

اما يک نکته قابل دقت است و بايد روشن ساخته شود:

اگر آقای صديق رهپو به شهامت سياسی اعتقاد دارد؛ اگر به اصل های اخلاق سياسی و اجتماعی پابند است؛ اگر از رياکاری، تزوير، ترفند تراشی، بهتان گويی ، افتراء و تهمت زدن متنفر می باشد؛ اگر با کسانی که خلاف حقيقت حرف می زنند و صداقت را فدای دروغگويی ، مکر و حيله می کنند، سر سازگاری ندارد ؟ پس بيدرنگ نام آن خائن فروخته شده و خايف وجدان باخته را « که در روزهای نخست » به « ساختاری به نام جريان دموکراتيک خلق »، « علاقه يافته بود » و از زبان وی شنيده است « که بنيه مالی را روسان از راه سفارت شوروی و اداره آژانس تاس ( خبرگزاری اتحاد شوروی درکابل ) تامين می کردند » افشا می نمايد؛ بخاطری که در محک تجربه و آزمايش :

" تا سيه روی شود هرکه در اوغش باشد "

در غير اين صورت ، بايد بپذيرد که اين سخن دروغ و اين تهمت نهادن، فقط و فقط ساخته و پرداخته ی ذهن خودش ، بمظور ارضای خاطر و رفع تشويش دشمنان سوگند خورده ی ذکر شده ی ح. د. خ. ا که از فعاليت نوين فرزندان سنگر نشين آن سخت پريشان حال می باشند؛ بوده است و اندک ترين ارتباطی با حقيقت زندگی پاک اين حزب شهيدان و قهرمانان، پيدا نمی کند.

شايان ذکر است که تدوير کنگره موسس جمعيت دموکراتيک خلق ، کدام محفل شاهانه ، پر از دبدبه و شأن و شوکت سرداری و سرکاری و درباری نبود که محفل برگزاری آن دلگشا ، چراغانی، با زيب و زينت و آراسته با گل های رنگارنگ می بود و قنديل ها به هر طرف پرتوافشانی می نمودند؛ بلکه يک نشست و گردهمايی بی نهايت ساده ، در يک منزل شخصی ، عاری از هرنوع رنگ آمادگی گرفتن برای يک دعوت مجلل ويا ترتيبات مهمانی گونه بود . بنابران ايجاب صرف هزينه را نمی کرد و مخارج هنگفت مالی را نمی طلبيد که "بنيه مالی " آن " از سوی خارجی ها پرداخته می شد.

از امکان بعيد نيست که چشمان آقای رهپو پرده پايين نياورده باشد و از بابت اين مشکل است که در تشخيص درست سياه و سفيد با دشواری روبرو است و بابد بينی برخورد می کند و نمی داند :

آن هزينه ی مالی که C.I.A ـ I.S.I دستگاههای استخباراتی عربی ( عربستان سعودی ـ کويت ـ مصر ـ شيخ نشينی حوزه ی خليج ) کشورهای ارتجاعی منطقه ، استخبارات و پاسداران آخوندهای ايران به اشتراک و همکاری مراکز خدمات اطلاعاتی دول غربی ؛ در تأسيس و نام گذاری حزب های هفت گانه ی پشاوری و نه گانه تهرانی و سر و سامان دادن گروه متحجر طالبان قرون وسطايی به مصرف رسانيدند و تا کنون نيز اين کار را ادامه می دهند؛ در هنگام تدوير کنگره موسس جمعيت دموکراتيک خلق ، تناسب يک بر ملياردم آن از سوی اشتراک کنندگان و از جيب خود آنان ، در نوشيدن يک پياله چای تلخ ، هزينه نشده بود.

آن که آيد ز دست دل به امان

وان که آيد زدست جان به ستوه

گاه سر می نهد به سينۀ دشت

گاه رو می کند به دامن کوه

تا زند در پناه تنهايی ،

دست در دامن شکيبايی

غافل از اين بود که تنهايی

سرنهادن به کوه و صحرا نيست

با طبيعت نشستنش هوس است