عملکرد و چشم‌انداز سوسیالیسم در چین

عملکرد و چشم‌انداز سوسیالیسم در چین

 (بخش اول)

 

سوسیالیسم 3.0: عملکرد و چشم‌انداز سوسیالیسم در چین
ترجمه مجله هفته
بنیاد تحقیقات اقتصادی و اجتماعی لانگوی پکن در سال 2009 با هدف مطالعه بحران تداوم فرهنگی در چین مدرن و ترویج اعتماد به نفس و خودمختاری فرهنگی در جامعه چین تأسیس شد. تحقیقات این بنیاد بررسی می‌کند که چگونه تغییرات در ساختار اجتماعی چین، توسعه فرهنگی کشور را شکل داده و منجر به ظهور طبقات اجتماعی جدید با گرایش‌های فرهنگی و سیاسی متمایز شده است.
«سوسیالیسم 3.0: عملکرد و چشم‌انداز سوسیالیسم در چین» به صورت جمعی توسط گروهی از محققان بنیاد لانگوی نوشته شده و اصل آن در شماره 2 (آوریل 2015) مجله ونهوا زونگهنگ منتشر شده است.
ما باید درباره سوسیالیسم صحبت کنیم
امروزه، مفهوم سوسیالیسم در مرکز نبردهای ایدئولوژیک شدید قرار دارد و طرفداران و مخالفان با یکدیگر به شدت بحث می‌کنند. این مباحثات اغلب در سطح ایده‌ها باقی می‌مانند و شرکت‌کنندگان تمایل دارند برداشت‌های خود از سوسیالیسم را بر اساس روایت‌های تاریخی و آموزه‌های نظری گزینشی مطرح کنند، در حالی که این واقعیت را نادیده می‌گیرند که سوسیالیسم یک فرآیند تاریخی است که همگام با صنعتی شدن پیشرفت کرده است.
در طول چندین قرن، سوسیالیسم به عنوان مسیر جایگزین توسعه برای غلبه بر بحران صنعتی شدن سرمایه‌داری ظهور کرده است. این مسیر با تلاش برای برابری سیاسی و اقتصادی بیشتر و کاوش در آرمان جامعه در اخلاق و فرهنگ مشخص می‌شود. سوسیالیسم نه تنها منجر به ایجاد کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی و چین شد، بلکه تأثیر قابل توجهی بر سیاست‌های سوسیال دموکراتیک در اروپای غربی داشت. با این حال، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر قرن بیستم، جنبش سوسیالیستی جهانی با عقب‌نشینی عمده‌ای مواجه شد و اشکال دولت سوسیالیستی و شیوه تولید سوسیالیستی نیازمند تأمل و احیای سیستماتیک شدند. امروزه، با توجه به اینکه دولت‌های رفاه سنتی سرمایه‌داری از بین رفته‌اند یا با بحران‌های متعددی روبرو هستند و اشکال تولید مادی دستخوش تحولات پیچیده‌ای شده‌اند، لازم است که ایده‌ها و عملکرد اساسی سوسیالیسم را مجدداً بررسی و ارزیابی کنیم تا پویایی سیاسی آن را فعال کنیم.
افول جنبش جهانی سوسیالیسم، سیستم سوسیالیستی چین با اصلاحات و درهای باز، دستخوش دگرگونی درونی شد. با این حال، نمی توان انکار کرد که سوسیالیسم با ویژگی های چینی، امروزه با چالش های جدی روبرو است.
در چین، تردیدهایی در مورد معنای سوسیالیسم و اینکه آیا هنوز ضروری یا حتی ممکن است، وجود دارد. این برای چین یک معضل ایجاد می کند – از یک طرف، به عنوان یک کشور سوسیالیستی، نمی توانیم از بحث در مورد سوسیالیسم اجتناب کنیم؛ از طرف دیگر، نمی توانیم در کشمکش های مفهومی گرفتار شویم. به جای اینکه درگیر نبردهای ایدئولوژیک شویم، باید سوسیالیسم را به عنوان یک فرآیند مداوم و تلاشی مستمر برای ایجاد جامعه ای عادلانه تر و منصفانه تر در برابر فرصت ها و چالش های ناشی از تغییرات در تولید از آغاز صنعتی شدن در نظر بگیریم.
بحث های امروز در مورد سوسیالیسم و شکل های آینده آن، باید سوسیالیسم را در متن فرآیندهای تاریخی موجود، در بستر تولید انبوه صنعتی، همانطور که کارل مارکس روشن کرد، قرار دهد و تعامل پیچیده بین آرمان برابری و واقعیات مادی تولید را تحلیل کند. در مورد چین، مسیر سوسیالیستی این کشور باید در متن مسیر تاریخی آن از قرن بیستم بررسی شود – تجزیه و تحلیل فرآیند پیچیده ای که سوسیالیسم به عنوان یک مفهوم سیاسی خارجی با سنت های سیاسی چین ادغام شده است و همچنین ارزیابی درس های آموخته شده از آزمایشات چین در ساخت و ساز سوسیالیستی – برای درک واقعیت و ضرورت سوسیالیسم.
علاوه بر این، در میان تغییرات روزافزون پیچیده در اشکال تولید مادی و ساختار سیاسی-اقتصادی بین المللی، ضروری است تا تغییرات در الگوهای سازمان اجتماعی، عوامل تولید و تقسیم کار ناشی از جهانی شدن و چشم انداز صنعتی جدید را بررسی کنیم تا جهت گیری آینده سوسیالیسم را تعیین کنیم.
تنها بر اساس این امر می توانیم به طور مؤثر با شرایط سیاسی و اقتصادی در این دوران تغییر عظیم روبرو شویم، منابع سیاسی ارائه شده توسط سوسیالیسم را درک کنیم و مسیر توسعه آینده چین را در نظر بگیریم.
این مقاله به بررسی سیر تحول تاریخی و جهت گیری آینده سوسیالیسم چینی می پردازد. نویسندگان، تجربه سوسیالیستی دوران مائو تسه‌تونگ (1949 تا 1976) را به عنوان «سوسیالیسم 1.0» چین و اکتشافات بعدی اقتصاد بازار سوسیالیستی از آغاز اصلاحات و درهای باز در سال 1978 به عنوان «سوسیالیسم 2.0» توصیف می کنند. در نهایت، در بحبوحه بحران سیاسی و اقتصادی جهانی کنونی، نویسندگان معتقدند که چین نیازمند توسعه «سوسیالیسم 3.0» برای هدایت مسیر آینده خود است که از «سوسیالیسم 1.0» و «2.0» درس می گیرد و بر آنها بنا می شود.
سوسیالیسم 1.0
1. برخورد تاریخی بین سوسیالیسم و آگاهی فزاینده چین از نجات ملی.
انتخاب مسیر سوسیالیستی توسط چین تصادفی نبود. در اواخر قرن نوزدهم، تمام تمدن‌های بزرگ غیرغربی با چالش‌های جامعی از سوی غرب روبرو شدند. با پیشرفت‌های صنعتی شدن، نیروهای نظامی مدرن غربی توانستند ستون فقرات نظامی شکننده‌ای را که برای حفظ نظم در این امپراتوری‌های کشاورزی سنتی لازم بود، به طور کامل شکست دهند. برای نخبگان این تمدن‌ها، این امر باعث اضطراب و ناامیدی شد، زیرا احساس می‌کردند فرهنگ‌هایشان از بین رفته یا نابود شده است؛ دولت‌های تمدنی مانند چین حس برتری فرهنگی خود را نسبت به «بربرها» یا کشورهای همسایه و اقلیت‌های قومی از دست دادند. «کشتی‌های سخت و توپ‌های دقیق» غرب، «تغییرات بزرگی که در سه هزار سال دیده نشده بود» را بر جهان تحمیل کرد و سیاستمداران و روشنفکران چینی را مجبور به واکنش کرد. با پیشرانه نیروی مادی قدرتمند صنعتی شدن خود، کشورهای «پیشرفته» به رهبری بریتانیا به گسترش خود به خارج ادامه دادند و نظم بین‌المللی جدید و «قوانین بازی» جدیدی را شکل دادند. تحول نظم جهانی تمام قراردادهای پیشین را غیرقابل اجرا کرد.
در مواجهه با قدرت‌های غربی که به صنعتی شدن مسلح شده بودند، چین باید تعیین می‌کرد که چگونه می‌تواند به سرعت صنعتی شود تا به غرب برسد و از خود محافظت کند. همانطور که سیاستمداران و روشنفکران چینی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به سختی مسیری را برای صنعتی شدن کشور جستجو می‌کردند، گسترش سرمایه‌داری به رهبری غرب به تدریج از مرحله تجارت آزاد به امپریالیسم حرکت کرد. منطق خشن سرمایه‌داری، که در آن ضعیف‌ها توسط قوی‌ها شکار می‌شوند، به طور فزاینده‌ای برجسته شد. در کشورهای اروپایی، تضاد طبقاتی بین کارگر و سرمایه تشدید شد و جنبش‌های مقاومت اجتماعی افزایش یافت، پویایی که تأثیر عمیقی بر طبقه روشنفکر چین در آن زمان داشت. وقوع جنگ جهانی اول باعث شد بسیاری از دانشمندان چینی عمیقاً درباره تناقضات درونی تمدن غربی تأمل کنند. برای انقلابیون و متفکران چین مدرن، دو جنبه در این تعامل وجود داشت: از یک سو، آنها به دنبال یادگیری از غرب برای دستیابی به اهداف مدرنیزاسیون و رفاه ملی بودند؛ از سوی دیگر، نسبت به فقر و نابرابری ناشی از صنعتی شدن سرمایه‌داری هوشیار باقی ماندند. چهره‌هایی مانند یان فو، روشنفکر، و دکتر سون یات-سن، رهبر انقلاب 1911، توانستند دیدگاه گسترده‌تری برای توسعه چین به دست آورند زیرا آنها «چشمان خود را باز کرده بودند تا جهان را ببینند» و روندهای تاریخی پیشرفت و تغییر را تشخیص دادند؛ با این حال، پایه‌های فکری و ایدئولوژیک آنها، که در جوانی بنا نهاده شده بود، عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ سنتی چین، از جمله آرمان کنفوسیوسی باستانی «وحدت بزرگ» قرار داشت.
در حالی که متفکران چینی از غرب درس می‌گرفتند، نقاط ضعفی را نیز در تمدن صنعتی غرب و امکان ساختن یک نظام اجتماعی پیشرفته‌تر از آن را تشخیص دادند. به طور خاص، رشد سریع به دست آمده توسط صنعتی‌سازی سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی در مدت زمان کوتاه، به عنوان مسیری واقع‌بینانه برای چین برای رسیدن به غرب تلقی می‌شد. پس از معرفی مفهوم سوسیالیسم به چین در اوایل قرن بیستم، بسیاری از روشنفکران چینی آرمان برابری را که اساس آن بود، بیشتر با آرمان‌های سنتی چین همخوان یافتند تا لیبرالیسم غربی.
در این دوره، سوسیالیسم در چین به شدت مورد توجه قرار گرفت زیرا فقط مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترک عالی نبود، بلکه نمونه‌ای عینی از نظامی بود که قادر به صنعتی شدن بود. هر دو سوسیال دموکراسی اروپای غربی و سوسیالیسم دولتی اتحاد جماهیر شوروی نشان داده بودند که می‌توانند شیوه تولید مدرن را توسعه دهند و به صنعتی شدن دست یابند. در دهه‌های 1920 و 1930، پس از شکست ناامیدکننده انقلاب بزرگ (1924-1927)، روشنفکران چینی نظریه سوسیالیستی را با جدیت مورد بحث و بررسی قرار دادند.
مهمتر اینکه، نگرش تکاملی نسبت به تاریخ که از اتحاد جماهیر شوروی وارد شد – اینکه جامعه بشری از جامعه «ابتدایی» به جامعه برده داری، به جامعه فئودالی، به جامعه سرمایه‌داری و در نهایت به جامعه سوسیالیستی و کمونیستی پیش می‌رود – به طور آگاهانه به توسعه تاریخی تمدن چین تاثیر گذاشت. این انقلاب در مفهوم تاریخ به مقدمه انقلاب سیاسی نهایی تبدیل شد. سرانجام وظیفه رسیدن به غرب به دست کمونیست‌های چینی افتاد که تحت تأثیر شدید انقلاب اکتبر 1917 قرار گرفتند. این تأثیر نه تنها به مدل سازمانی پیشرفته ولادیمیر لنین از حزب پیشرو محدود نمی‌شد، بلکه در نمونه عملی و روش‌های خاصی نیز بود که یک کشور عقب‌مانده می‌توانست برای صنعتی شدن به کار گیرد.
بنابراین، یک همبستگی عمیق در چین بین میل به صنعتی شدن (ناشی از آگاهی فزاینده از نجات ملی) و برنامه برای ساختن یک کشور سوسیالیستی شکل گرفت. اندیشه‌ها و عملکردهای سوسیالیستی مائو تسه تونگ: اولین تلاش برای تطبیق سوسیالیسم با شرایط چین. در اواخر دهه 1930، مائو شروع به بررسی چگونگی ادغام اهداف انقلابی و صنعتی چین با روند تاریخی سوسیالیسم در جهان کرد. او در آثار خود، «انقلاب چین و حزب کمونیست چین» (1939) و «در باب دمکراسی نوین» (1940)، استدلال کرد که چین در آن زمان یک جامعه نیمه استعماری و نیمه فئودالی بود و حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) باید رهبری انقلاب سوسیالیستی را برعهده می‌گرفت.
در مفهوم مائو، برنامه توسعه آینده چین را می‌توان به دو مرحله تقسیم کرد: اول، مرحله دموکراسی نوین، و سپس مرحله سوسیالیستی، که تنها پس از توسعه کامل دموکراسی نوین به آن دست می‌یافت. مائو با شروع از نظریه مراحل تاریخی توسعه که توسط ژوزف استالین و دیگران ارائه شده بود، نوشته‌های لنین در مورد امپریالیسم و استعمار را با هم ادغام کرد و در نهایت دیدگاهی تاریخی از توسعه چین مدرن را ساخت: پس از گذر از جوامع «ابتدایی»، برده داری و فئودالی، این کشور وارد مرحله نیمه فئودالی و نیمه مستعمره شده بود، که باید از طریق مرحله انقلاب دموکراتیک که به دوره‌های دموکراسی قدیم و دموکراسی نوین تقسیم می‌شد، عبور می‌کرد.
این دیدگاه تاریخی به عنوان معیاری برای حزب کمونیست چین برای تدوین و ارزیابی سیاست‌هایش عمل می‌کرد: سیاست‌هایی که به اصطلاح جلوتر از برنامه تاریخی تلقی می‌شدند و برنامه ای چپ‌گرا در نظر گرفته می‌شدند، در حالی که سیاست‌هایی که عقب‌تر بودند، راست‌گرا به حساب می‌آمدند. با هدایت این دیدگاه تاریخی، نسل کمونیست‌های چینی به رهبری مائو، صنعتی‌سازی سوسیالیستی و برابری سوسیالیستی را دنبال کردند، دو هدفی که رابطه‌ای پیچیده و حتی متناقض داشتند.
حزب کمونیست چین اکنون مسئولیت توسعه صنعتی کشور را پس از تلاش‌های ناموفق در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مانند جنبش خودتقویتی (1861-1895) برعهده گرفت. چشم‌انداز تاریخی و سوسیالیستی حزب در مورد مسئله صنعتی‌سازی، حس برابری قوی‌تری را در خود داشت که به طور کلی از آگاهی نجات ملی فراتر می‌رفت. پس از تأسیس جمهوری خلق چین (PRC) در سال 1949، مدل صنعتی‌سازی حزب کمونیست چین اولویت را به توسعه صنایع سنگین داد که برای کشورهای دیرآمده (عقب نگاه داشته شده) که به دنبال بالا رفتن از نردبان توسعه بودند ضروری تلقی می‌شد و از زمان جنبش خودتقویتی نیز طرفدارانی داشت. این دیدگاه در «خط مشی عمومی حزب برای دوره گذار» (1953) تبیین شد، رهنمودی که در سال 1953 صادر شد و در آن مائو بر ضرورت تمرکز تلاش‌ها بر توسعه صنایع سنگین برای ایجاد زیربنای صنعتی و دفاعی مدرن کشور تأکید کرد.
راهبرد توسعه‌ای که اولویت را به صنایع سنگین می‌دهد و بر اساس شعار «ابتدا قوی شو، بعد ثروتمند» (先强后富) بنا شده است، به نوعی برای کشورهای دیرآمده اجتناب‌ناپذیر است. با این حال، صنعتی شدن هزینه‌ای بسیار بالا در بر دارد و نیازمند انباشت سرمایه هنگفتی است. اگر منابع سرمایه‌گذاری داخلی فراهم نباشد و امکان چپاول منابع خارجی وجود نداشته باشد، سرمایه‌گذاری در صنایع سنگین اغلب باید از مناطق روستایی داخلی استخراج شود. در سال‌های اولیه جمهوری خلق چین، تنها راه پیشبرد صنعتی شدن، تمرکز مجدد زمین‌های توزیع‌شده و افزایش مدیریت متمرکز و توزیع مازاد کشاورزی از طریق جنبش کمون‌های مردمی بود. علاوه بر مالیات‌های کشاورزی، ابزاری به نام «تحت‌کنترل و توزیع دولتی» (統购统销) مازاد کشاورزی را به سمت صنعت و شهرها سوق می‌داد.
صنعتی شدن همچنین نیازمند تعداد زیادی کارگر ماهر است و این امر ایجاب می‌کرد که منابع عظیمی برای ساخت یک نظام آموزشی مدرن اختصاص داده شود – آموزش ابتدایی و متوسطه را همگانی کند، موسسات آموزش عالی را توسعه دهد و جمعیت تحصیل‌کرده را از ده‌ها یا صدها هزار نفر به ده‌ها میلیون نفر برساند. بنابراین، چین با نیاز مبرم به صنعتی شدن، به سرعت فاز دموکراسی نوین خود را به پایان رساند و وارد مرحله اولیه سوسیالیسم شد.
حزب کمونیست چین در سال 1953 خط مشی کلی «یک تغییر و سه اصلاح» (一化三改) را اتخاذ کرد که از طریق آن سوسیالیسم ۱.۰ به تدریج در کشور با هدایت اصول سیاسی-اقتصادی زیر، از جمله مالکیت دولتی بر ابزار تولید، اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده و توزیع بر اساس کار، برقرار شد. مشابه الگوی شوروی، این یک سیستم انباشت کارآمد در مراحل اولیه صنعتی شدن چین بود. با این حال، با پیشرفت روند صنعتی‌سازی سوسیالیستی، تناقضی بین صنعتی شدن و هدف برابری سوسیالیستی به طور فزاینده‌ای آشکار شد. مدل دولتی صنعتی‌سازی که اولویت را به صنایع سنگین می‌داد، ناگزیر به تعداد زیادی از کارمندان دولت، مدیران شرکت‌ها و متخصصان نیاز داشت و تعداد مورد نیاز نیز همگام با صنعتی شدن افزایش می‌یافت.
در نتیجه، ابزار تولید به جای اینکه در اختیار کارگران قرار گیرد، در دست مدیران متمرکز شد و منجر به گرایش به دیوان‌سالاری شد. در اواخر دهه 1950، مائو متوجه شد که تا زمانی که تولید به این شکل توسعه یابد، به طور مداوم یک طبقه مدیران را در درون سیستم ایجاد خواهد کرد، مدیرانی با منافع شخصی خود که کنترل امور دولت و بنگاه‌ها را به دست می‌آوردند و از قدرت خود برای تضعیف مالکیت عمومی استفاده می‌کردند.
به عبارت دیگر، این طبقه دیوان‌سالار از موقعیت خود برای مدیریت اقتصاد استفاده می‌کرد، هزینه‌های صنعتی شدن را به مردم عادی، به ویژه کشاورزان تحمیل می‌کرد و در عین حال خود از مزایای صنعتی شدن بهره‌مند می‌شد.
مائو در مواجهه با این معضل، مدل جدیدی از صنعتی شدن را با عنوان «انقلاب را درک کن، تولید را ارتقا بده» (抓革命促生产) بررسی کرد که به کارگران اجازه می‌داد مستقیماً فرآیندهای تولید را مدیریت کنند. این مدل در صدد بود تا اهداف متناقض صنعتی شدن و برابری را تکمیل کننده یکدیگر کند.
مائو در نقد خود بر کتاب «مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی» اثر استالین (نوشته شده در 1951) اشاره کرد که تغییر مالکیت ابزار تولید به شیوه سوسیالیستی، به طور اجتناب ناپذیری منجر به رهبری کارگران در فرآیند تولید نخواهد شد.
از نظر مائو، مالکیت عمومی بر ابزار تولید تضمینی برای حرکت چین به سمت سوسیالیسم، که در آن کارگران کشور خود را اداره می‌کردند، نبود؛ بنابراین، اصلاحات و آزمایش‌هایی در سطح رهبری فرهنگی و سیاسی لازم بود – به عبارت دیگر، لازم بود تا با سیستم حقوقی بورژوایی قطع رابطه شود. به همین منظور، مائو در دهه‌های بعد اقدام به یک سری ابتکارات کرد، از جمله تقویت هدایت و نظارت بر کادرها در سطح سیاسی و اجرای اقدامات آزمایشی مختلف برای رفع این مشکل، از جمله انتقاد از سیستم دستمزد مبتنی بر رتبه، اعزام تعداد زیادی از کادرها برای کار یدی در روستاها و کارخانه‌ها، تایید سیاست‌هایی که تقسیم کار را بازسازی می‌کردند، راه‌اندازی کمپین‌های آموزش سوسیالیستی و غیره. مائو همچنین پیشنهاد کرد که اقتصاد باید روی «دو پا راه برود» (两条腿走路)؛ به این معنی که توسعه اقتصادی نمی‌توانست تنها به مدل دولتی متکی باشد و همچنین لازم بود تا بسیج توده‌ها برای مقابله با معایبی که از وابستگی این مدل به تکنوکرات‌ها برای اجرای دستورات اقتصاد متمرکز مرکزی ناشی می‌شد، صورت گیرد.
این امر با ظهور سیاست‌هایی که تقسیم کار را بازسازی و مختل می‌کرد، مانند قانون اساسی آنگانگ (鞍钢宪法) در سال 1960 و عمل آن به «دو مشارکت و یک اصلاح» (两参一改) که مورد تأیید مائو قرار گرفت، نشان داده شد. این تلاش‌ها نشان‌دهنده نگرانی مداوم مائو برای اطمینان از پیشبرد صنعتی شدن کشور به سمت سوسیالیستی، تلاش‌های او برای اصلاح عدم تعادل‌های ناشی از صنعتی شدن و پایبندی به ایده برابری است.
به طور کلی، بین تأسیس جمهوری خلق چین در سال 1949 و آغاز اصلاحات و开放 (kāifàng) در اواخر دهه 1970، چین به تدریج به یک کشور صنعتی تبدیل شد. در این مدت، ساختار اجتماعی چین نسبتاً برابر باقی ماند و شکاف‌های اجتماعی به شدت مشهود نبود. با این حال، اگرچه الگوی توسعه «ابتدا قوی شو، بعد ثروتمند» به صنعتی شدن کشور کمک کرد، اما به طور کلی مردم در فقر باقی ماندند. تناقضات بین مدل دولتی صنعتی شدن و هدف برابری در دوران مائو به طور فزاینده‌ای برجسته شد. علاوه بر این، مائو با هدایت موج یک‌صد ساله تفکر رادیکال در کشور، تلاش کرد تا این مشکلات را با جهش بزرگ به جلو (1958-1962) و انقلاب فرهنگی (1966-1976) حل کند، اما هر دو در نهایت با شکست مواجه شدند. نسل‌های بعدی همچنان با این دو هدف سوسیالیسم چینی، یعنی صنعتی شدن و برابری، دست و پنجه نرم می‌کنند.
۳. معضلات داخلی سوسیالیسم ۱.۰: از زمان مارکس، نظریه سوسیالیستی اهداف اصلی زیر را دنبال کرده است: غلبه بر مالکیت خصوصی سرمایه‌داری و رقابت نامنظم از طریق مالکیت عمومی و اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده، ریشه‌کن کردن استثمار و اجرای توزیع بر اساس کار. با این حال، برای هر دو مسیر سوسیالیستی هدایت‌شده توسط دولت که توسط لنین آغاز شد و مسیر سوسیال دموکراتیک که در اروپای غربی دنبال شد، اصلاحات اساسی در نظریه سوسیالیستی مورد نیاز بود.
سوسیالیسمی که مارکس تصور می‌کرد قرار بود در کشورهای سرمایه‌داری توسعه‌یافته‌ای که انباشت سرمایه اجتماعی به میزان قابل توجهی رسیده بود، محقق شود و بدین ترتیب شرایطی را برای اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده و توزیع بر اساس کار فراهم می‌کرد. اما نه اتحاد جماهیر شوروی و نه چین کشورهای سرمایه‌داری توسعه‌یافته‌ای نبودند، بنابراین اولین گام در این کشورها تعیین چگونگی انباشت سریع سرمایه برای ایجاد زیربنای مالکیت عمومی بود. تا آغاز قرن بیستم، ساختار مرکز-پیرامون سرمایه‌داری جهانی شکل گرفته بود، که به این معنی بود که کشورهای سوسیالیستی نمی‌توانستند برای انباشت سریع سرمایه به بازار جهانی تکیه کنند. در نتیجه، کشورهای سوسیالیستی اغلب مجبور بودند سیاست‌های اقتصادی خود را آزمایش کنند و گاهی اوقات به سرعت آن‌ها را بازنگری کنند. پویایی که در اتحاد جماهیر شوروی به نمایش درآمد. در طول جنگ داخلی، «کمونیسم جنگی» لنین – که با ملی‌سازی تقریباً کامل اقتصاد و تملک اجباری فرآورده‌های غذایی از دهقانان از سال 1918 تا 1921 در پاسخ به وضعیت اضطراری و نیاز به حفظ قدرت سیاسی اجرا شد.
پس از پایان جنگ داخلی، لنین با نیاز مبرم به افزایش بهره‌وری، مجبور شد تغییرات رادیکال (و تا حدودی سازش‌کارانه) متعددی ایجاد کند، او با اجرای «سیاست اقتصادی نوین» (1921-1928) و اجازه دادن به توسعه سرمایه‌داری و اقتصاد بازار تحت کنترل دولت، دست به این اقدامات زد. در همین حال، استالین رویکرد دیگری در پیش گرفت که هزینه‌برتر بود، او بازار را با یک سیستم بوروکراتیک سازمان‌یافته جایگزین کرد تا مسئولیت سنگین برنامه‌ریزی و توزیع را بر عهده گیرد.
در چین، مرحله اولیه صنعتی شدن تا حد زیادی بر محرومیت مناطق روستایی استوار بود. یکی از کارکردهای جنبش کمون‌های روستایی، هدایت مازاد کشاورزی به سمت صنعتی شدن بود. با این حال، چین در مقایسه با اتحاد شوروی، کل هزینه انباشت سرمایه صنعتی را کاملاً به مناطق روستایی منتقل نکرد. مائو به همراه سایر رهبران خواستار «سفت کردن کمربند» برای کل کشور شدند، به این معنی که کل جمعیت باید هزینه انباشت سرمایه را به دوش می‌کشیدند.
به طور عینی، در هر دو کشور اتحاد جماهیر شوروی و چین، اقتصاد برنامه‌ریزی شده دقیقاً در مرحله اولیه صنعتی شدن نقش مثبتی ایفا کرد. در این مرحله، ساختارهای اقتصادی و اجتماعی نسبتاً ساده بودند و بنابراین برای دولت این امکان وجود داشت که برنامه‌های مشخصی برای تولید، مبادله، توزیع و مصرف تدوین کند. با این حال، هنگامی که صنعتی شدن از مرحله اولیه فراتر رفت، تقسیم کار صنعتی پیچیده‌تر شد و زنجیره تولید گسترش یافت و منجر به کاهش سریع کارایی برنامه‌ریزی، «گرفتگی لوله‌ها» در سراسر سیستم اقتصادی و بحران اطلاعاتی شد که در آن بازخورد کافی برای انجام اصلاحات مناسب سیاستی وجود نداشت.
اگرچه مائو امیدوار بود که اولویت دادن به مشارکت مردم در مدیریت تولید، تحقق مفهوم مارکس از کنترل کارگران بر ابزار تولید را بیشتر کند، اما این تلاش‌ها در واقعیت با مشکلات عمیقی روبرو شد. با پیشرفت صنعتی شدن، تقسیم کار تشدید می‌شود، نه تنها در کار صنعتی، بلکه همچنین در جایگاه‌ها و کارکردهای مدیران و پژوهشگران علمی. علاوه بر این، با پیچیده‌تر شدن فرآیندهای تولید، مصرف و توزیع با صنعتی شدن، حجم اطلاعات تولیدی نسبت به جامعه کشاورزی به سرعت افزایش می‌یابد و نیاز به یک سیستم بوروکراتیک سازماندهی‌شده برای مدیریت اطلاعات را ضروری می‌کند.
این سیستم بوروکراتیک، همانطور که ماکس وبر و دیگران بیان کرده‌اند، نه تنها در واحدهای تولیدی بلکه برای کل جامعه ضروری است. از این نظر، در دوران توسعه صلح آمیز، یکی از پیامدهای جانبی صنعتی شدن این است که یک حزب پیشرو سیاسی می‌تواند به سرعت به اجزای بوروکراتیک پیچیده‌تر و گروه‌های سیاسی مختلف تقسیم شود. مائو امیدوار بود که این مشکل را بتوان با جایگزین کردن سیستم بوروکراتیک با خودسازماندهی مردم حل کرد. اطمینان او احتمالاً ناشی از تجربه جنگ مردمی حزب کمونیست چین بود؛ حزب از طریق اجرای خط مشی توده‌ای توانست بسیج‌های اجتماعی قدرتمند و فرآیندهای سیاسی پویایی را به وجود آورد که حزب پیشرو را با مردم پیوند می‌داد. مائو می‌خواست الگوی سازمانی جنگ مردمی را در دوران صنعتی شدن برای پیشبرد توسعه ملی احیا کند؛ با این حال، اجرای موفق این الگوی سازمانی در یک بستر تاریخی خاص صورت گرفته بود، دوره‌ای که به دلیل جنگ داخلی چین (1927-1937؛ 1945-1949) و جنگ مقاومت در برابر تجاوز ژاپن (1937-1945) حس قوی فوریت در میان مردم وجود داشت. پس از پیروزی انقلاب و آغاز بازسازی ملی، این حس فوریت به تدریج از بین رفت.
علاوه بر این، شرایط در دوران سوسیالیسم ۱.۰ برای کمک به مردم در مواجهه با پیچیدگی‌های توسعه کشور مناسب نبود، در حالی که سیستم‌های بوروکراتیک حزب و دولت، سازماندهی خودجوش توده‌ها را چه به عمد و چه غیرعمد تحریف و تجزیه می‌کردند. بنابراین، تحقق اهداف مائو در عمل بسیار دشوار بود.
مشکل دیگری که در آن زمان قابل حل نبود، اصلاح سیستم انباشت بالا در اوایل تأسیس جمهوری خلق چین بود. پس از تکمیل مرحله اولیه انباشت صنعتی، چالش بعدی پیش روی یک کشور سوسیالیستی، ترویج یک چرخه باثبات برای بازتولید گسترده است. این کار دو وظیفه را شامل می‌شود؛ اولاً، لازم است نسبت انباشت و مصرف به طور معقولی تنظیم شود، اصلاحات سیاست مالی و پولی انجام شود و نیروی محرکه پایداری برای رشد اقتصادی ایجاد شود. با این حال، در دوران سوسیالیسم ۱.۰، سیاست‌های مالی و پولی چین نسبتاً محافظه‌کارانه بود که منجر به کمبود عرضه پول می‌شد و در نتیجه باعث سرکوب گسترش مصرف و در نتیجه فقدان انگیزه برای ارتقای صنعتی می‌گردید.
دوماً، لازم است مشکل ادغام اقتصاد ملی در نظام اقتصادی بین‌المللی حل شود. نظام مدرن تولید انبوه صنعتی به منابع و محصولاتی وابسته است که فراتر از مرزها و مناطق گسترش می‌یابد. اتکای صرف به سرمایه‌گذاری و مصرف داخلی برای حفظ رشد اقتصادی دشوار است. یک چرخه اقتصادی کارآمد باید از طریق تجارت بین‌المللی برای حفظ پویایی ایجاد شود.
اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۱۹۳۰ برای جذب سرمایه و فناوری از ایالات متحده تلاش کرد که در آن زمان در بحبوحه بحران اقتصادی بود و تقاضای عینی برای خروج سرمایه و تولید صنعتی داشت. این شرایط برای ترویج همکاری و توسعه پرشتاب اقتصاد شوروی مطلوب بود. متعاقباً، اتحاد جماهیر شوروی متعهد به ساختن اردوگاه سوسیالیستی شد، نه تنها به دلایل سیاسی و امنیتی، بلکه برای ایجاد یک چرخه اقتصادی بین کشورهای سوسیالیستی. پس از انقلاب در سال ۱۹۴۹، چین به اردوگاه سوسیالیستی پیوست و حمایت قابل توجهی از سرمایه و فناوری شوروی دریافت کرد، به ویژه پس از جنگ کره (۱۹۵۰-۱۹۵۳) (که در چین به عنوان جنگ مقاومت در برابر تجاوز آمریکا و کمک به کره [抗美援朝战争, Kànɡměi yuáncháo zhànzhēnɡ] شناخته می‌شود). این حمایت باعث شد تا صنعتی‌سازی اولیه چین به آرامی پیش رود، با این حال، سیستم اقتصادی به رهبری شوروی نیز عدم تعادل‌هایی را بین کشورها ایجاد کرد. در نهایت، مائو و رهبری حزب تصمیم گرفتند از سیستم شوروی جدا شوند، زیرا این سیستم در سال ۱۹۴۹ از نظام اقتصادی جهانی سرمایه‌داری جدا شد، که منجر به بسته شدن نسبی اقتصاد چین برای مدت طولانی شد.
به طور کلی، چشم‌انداز سوسیالیسم ۱.۰ را می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد: تحت مالکیت عمومی، کارگران به طور جمعی ابزار تولید را مدیریت می‌کردند و به جای سود، برای رفاه مادی و معنوی خود تولید می‌کردند. در واقع، اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده و نظام مالکیت عمومی، نظامی از انباشت را ایجاد کرد که هزینه‌های آن توسط کل مردم به اشتراک گذاشته می‌شد و صنعتی‌سازی پایه را در مدت زمان نسبتاً کوتاهی تکمیل می‌کرد. با این حال، این ساختار اقتصادی همچنین دارای برخی محدودیت‌های ذاتی بود که به تداوم توسعه داخلی و مشکلات اتصال به چرخه اقتصادی خارجی مرتبط بود.
در نهایت، شیوه تولید و ظرفیت سازمانی چین در دوران سوسیالیسم ۱.۰ برای تحقق واقعی آرمان‌های برابری و همکاری سوسیالیستی کافی نبود. این چالشی بود که در مقابل دنگ شیائوپینگ (邓小平) و سایر رهبران قرار داشت، کسانی که چین را به مرحله بعدی سوسیالیسم هدایت می‌کردند.

سوسیالیسم ۲.۰
ادامه دارد

مقالات مرتبط

...

در اولین مقاله این شماره از نسخه بین المللی «فرهنگ عمودی و افقی» می نویسد: «امروزه مفهوم سوسیالیسم ادامه

...

در اولین مقاله این شماره از نسخه بین المللی «فرهنگ عمودی و افقی » می نویسد: «امروزه مفهوم سوسیالیسم... ادامه

...

اگر شما یکی از دو ابرقدرت جهان باشید و از ابرقدرت دیگر چالشی واضح و مشخص، و در اصل تهدیدی برای موجود... ادامه

...

بنیاد تحقیقات اقتصادی و اجتماعی لانگوی پکن در سال 2009 با هدف مطالعه بحران تداوم فرهنگی در چین مدرن... ادامه

...

مستند به نظرات" پریماکوف" 2024" (1)، "یوری اوشاکوف"، دستیار رئیس‌جمهور روسیه به آمادگی روسیه برای "پ... ادامه

...

بیش از شش ماه پیش، در پایان گفت‌وگوهای هشت ساعته در کرملین، رئیس‌جمهور پوتین و رئیس‌جمهور شی ادامه

...

کوبا از حضور گسترده هیأت‌های نمایندگی از همه قاره‌ها در اجلاس هاوانا استقبال می‌کند: دیدگاه مشترکی د... ادامه

...

چین در بحبوحه تحقیقات رشوه، رئیس نیروی موشکی را جایگزین کرد. ادامه

...

بيست وسومین نشست سازمان همکاری شانگهای، بتاریخ چهارم جولای 2023 ازطریق ویدیو کنفراس به میز بانی نرند... ادامه

...

چرا آمریکا در ایجاد اغتشاش در ایران اینقدر عجله دارد؟ و چرا توافق ایران و عربستان ناقوس پایان سلطه د... ادامه

...

مذاکرات رسمی روسیه و چین به عنوان بخشی از سفر شی جین‌پینگ به روسیه ۲۱ مارس، در کرملین انجام ش ادامه

...

ایران و عربستان سعودی ترک مخاصمه کردند و برای برقراری روابط دیپلماتیک به توافق رسیدند. این توافق در... ادامه