مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز(بخش بيست وسوم)

عبد الواحد فيضی

 

مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز

از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

(1709 ـ 2018)

(بخش بيست وسوم)

قسمت دوم

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخست وزيرآن کشور، پس از بحث های طولانی، حضرت صبغت الله مجددی را برای دوماه بحيث رئيس شورای جهادی و ممثل دولت اسلامی افغانستان و برهان الدين ربانی را بحيث خلف وی

برای چهارماه و احمدشاه مسعود را بحيث وزير دفاع تعيين و پست صدارت را به حزب اسلامی حکمتيار تصويب و ساير وزارت خانه ها را برای متباقی تنظيم ها تقسيم و واگذار نمودند.

 برمبنای فيصله و تقسیم بندی متذکره، حضرت مجددی با هيأت51 نفری اعضای معيتی اش بتاريخ 7

ثور1371، درحالی که نيروهای جنگی حکمتيار ومتحدين اش، توسط گارنيزيون کابل و نيروهای جنرال دوستم  و شورای نظار، ازشهر کابل کشيده شده بودند، وارد پايتخت شده و بتاريخ 8 ثور انتقال قدرت بگونه ی مسالمت آميز، توسط معاونان رئيس جمهور، صدراعظم، روسای هردومجلس شورای ملی وقاضی القضات کشور، با حضور داشت اکثريت اعضای کابينه، شماری از اعضای کميته مرکزی حزب

و جنرال های اردو، ديپلمات های خارجی مقيم کابل، ژورناليستهای داخلی وخارجی، به ممثل دولت جديد، انجام پذيرفت.

آقای مجددی، طی صحبتی نظام اسلامی را به مردم افغانستان تبريک گفت؛ بعدازاعلام عفوعمومی چنین ادامه داد:

بايد تمام مردم کينه وکدورت های گذشته را فراموش کنند؛ دست دوستی و برادری به هم بدهند وآنانی که مرتکب خطا واشتباهاتی شده اند، به درگاه رب العزت"ج" توبه نمايند. ديگرزمان، زمان جنگ نيست؛ زمان آبادی عمران وطن ويرانۀ ما؛ تسکين آلام بی شماريتيمان، بيوه ها وبازماندگان شهدای ماست.(5)

درمورد انتقال مسالمت آميز قدرت به مجاهدين، عبدالوکيل وزيرخارجه دولت نجيب الله، که در متن رويدادهای سياسی آن زمان قرارداشت و درمحفل انتقال قدرت حاضر بود، چنين می نگارد:

«زمانی که مجددی همراه با جهادی های که وی را ازپاکستان همراهی نموده بودند، درمهمانخانه ها جابجا شدند، نمی دانستند که چه کار کنند و فکر می نمودند که رسيدن به پايتخت به معنی رسيدن به قدرت است.

درهمان روز، رهبران دولتی، فضل الحق خالقيارصدراعظم، محمود حبيبی رئيس مشرانو جرگه، خليل احمد ابوی رئيس ولسی جرگه، عبدالکريم شادان قاضی القضات، عبدالرحيم هاتف معاون اول رئيس جمهور ودو معاون ديگر رئيس جمهورعبدالحميد محتاط وعبدالواحد سرابی، حضوری ويا از طريق تيلفون درباره اقدامات برای انتقال قدرت به مجددی با همديگر مشوره نمودند.

آنها تصميم گرفتند که انتقال صلح آميز قدرت برای مجددی، بايد مطابق فيصلۀ جمعی تمام اعضای رهبری دولتی وهيأت اجرائيه شورای مرکزی حزب وطن که درملاقات تاريخی 27 حمل 1371 با بنينسوان به توافق رسيده بودند، صورت گيرد. تا درآينده باوری به وجود نيايد که رهبران حزبی و دولتی جمهوری افغانستان، بدون احساس مسئوليت بخاطرترس ازجان های شان، بعد از آمدن مجاهدين به پايتخت، وظايف و مقام های شان را ترک و پا به فرار نهادند.

به اين اساس نمايندگان ارشد نظامی و ملکی حزبی و دولتی تصميم گرفتند که طی مراسم رسمی، قدرت به صبغت الله مجددی که شورای جهادی وی را بحيث ممثل دولت اسلامی تعيين نموده اند انتقال داده شود....

بهرحال، در ساعت معينه تمام اعضای حکومت، بشمول معصومه عصمتی وزيرتعليم و تربيه و صالحه فاروق اعتمادی وزير امور اجتماعی در کابينه فضل الحق خالقيار، در تالار دعوت های وزارت خارجه حضور بهم رسانيدند.

اکثريت رهبران دولتی و عده ای از رهبران حزبی و جنرال های ارشد قوای مسلح نيز درمراسم انتقال حاضر بودند. اما وزرای دفاع، داخله و جنرال محمد رفيع معاون رئيس جمهور و عضو شورای مرکزی [حزب] که بعد از روزهای 5 و 6 ثور رابطۀ شان را با رهبری دولتی و حزبی قطع و مخفی شده بودند، دراين محفل حاضر نبودند. عبدالرحيم هاتف، که قراربود به وقت معينه درمراسم انتقال قدرت حاضرباشد، هنوز نيامده بود. فضل الحق خالقيارصدراعظم تيلفونی با وی تماس گرفت و دليل تأخيرش را پرسيد، وی گفت:

" افراد مربوط به حزب وحدت که دهمزنگ وکارته سه را درکنترول خود دارند، علی رغم تلاشم با تهديد موترم را توقف دادند و مانع آمدنم گرديدند و نگذاشتند که بطرف شهرغرض انتقال قدرت بيايم.

[درحاليکه اعضای رهبری ملکی و نظامی حزبی و دولتی ذکرشده]، ديپلمات های مقيم افغانستان و ژورناليستهای داخلی و خارجی بشمول نمايندگان راديو تلويزيون افغانستان همه در جلسه حضور داشتند، صبغت الله مجددی با همراهانش داخل تالارگرديدند. يکی از همراهان مجددی، حامدکرزی رئيس جمهور اسبق بود که در قطار دوم در کنار من نشسته بود.

دراين مراسم فضل الحق خالقيار، عبدالواحد سرابی، محمود حبيبی، خليل احمد ابوی وعبدالکريم شادان، صحبت کرده از انتقال قدرت برای حکومت مجاهدين به رهبری صبغت الله مجددی، استقبال نمودند.

عبدالواحد سرابی دريک قسمت بيانيه اش گفت: اکنون انتقال قدرت از دست عده ای افغانها به دست عدۀ ديگر افغانها که سالها باهم درگيرجنگ بودند، به طور صلح آميز صورت می گيرد. چنين حادثه درتاريخ کشور کمتراتفاق افتاده است. اميد واريم که صلح درکشور تأمين شود و به جنگ و برادرکشی در کشور خاتمه داده شود." بعداً صبغت الله مجددی بيانيه شفاهی خود را ايراد نمود وگفت:

" اکنون که نظام اسلامی درکشور برقرار می گردد بايد تمام کدورتهای گذشته را فراموش کنيم و دست به دست هم داده در راه اعمار خرابی های جنگها بپردازيم"

همچنان وی به نمايندگی تمام تنظيمها عفو عمومی را اعلام نمود، که البه[اين تصميم وی]گام مثبتی بود. مجددی در ختم بيانيه اش به سوالات ژورناليستان خارجی و داخلی جواب می داد و حامد کرزی بعضاً قسمتهايی از آن را ترجمه می نمود. وی در مورد عفو عمومی در جواب به يکی از سوال ها راجع به نجيب الله گفت: " اين عفو عمومی شامل تمام اشخاص بشمول نجيب الله می باشد."

ولی درواقع، مجاهدين اين اين عفو عمومی را نه به اساس روحيه انسان دوستی و ترحم بالای اعضای ح. د. خ. ا(حزب وطن) و منسوبين نظامی و دولتی جمهوری دموکراتيک افغانستان و پايان دادن به خصومت های گذشته اعلام نمودند؛ بلکه ناشئ می شد از ضعف و پراگندگی هايی که درميان خود آنها موجود بود. ازسوی ديگر، درکابل و ساير ولايات هنوزهم منسوبين ارگانهای حزبی و دولتی از قدرت و اعتبار نظامی و سياسی برخورداربودند و مجاهدين نمی توانستند با خشونت و انتقام جويی نظام شان را استحکام بخشند. چنانچه مجددی بزودی بعد از انتقال قدرت با ديدن توانايی قوای جنرال دوستم که در بدنۀ آن اعضای ح. د. خ. ا(حزب وطن) نيز موجود بودند، به مزارشريف رفت و اورا به رتبه سترجنرالی ارتقاء داد و لقب خالد بن وليد را که يکی از قوماندان های بزرگ اسلام بود، به وی داد.

سرانجام، پس از چهارده سال زمامداری پرفراز و نشيب، ح. د. خ. ا(حزب وطن) و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، قدرتش را بطور رسمی، به مخالفينش انتقال داد، که اين رويداد نادری بود درتاريخ پراز جنگها، کودتا ها، توطئه ها و دسايس شاهان و ديگر زمامداران کشورعليه يکديگربرای بدست گرفتن قدرت.(6)

بلی! انتقال قدرت پس از تيمورشاه درانی تا حکومت دکتر نجيب الله در ميان برادران سدوزايی ومحمد زايی وغلجايی ها، از دست يک زمامدار بدست ديگری، با خونريزی تا سرحد کشتن پدر و کورکردن برادران، انجام يافته، نه با برگزاری محفل بزرگ، با حضور رهبران هرسه ارگان دولت و بصورت مسالمت آميز!

يک هفته بعد از شکست حکمتيار و بيرون راندن نيروهایش ازشهر کابل و انتقال قدرت به صبغت الله مجددی، فرمانده  احمد شاه مسعود با نيروهای رزمی اش وارد کابل گرديده، مستقيماً به مرکزفرماندهی" گارنيزيون کابل" رفت. وی از پيروزی اين نيروها و شکست باورنکردنی حکمتياراظهارخوشنودی نموده از جنرال نبی عظيمی قوماندان گارنيزيون کابل و سترجنرال آصف دلاور رئيس ستاد ارتش و ديگر جنرالها بخاطر شکست يورش نظامی حکمتيار به شهر کابل و جلوگيری از قتل عام مردم کابل توسط وی سپاسگزاری نموده چنين گفت: « اگرشما برادرها نمی بوديد؛ حکمتيار صاحب به منظور خود نايل می شد. درشهرکابل جوی خون جاری می گرديد و حکمتيار همگی را قتل عام می کرد. مردم پايمال می شدند و وضع بسيار خراب می گرديد. مه همرای او گپ زده و برايش گفته بودم که مجبور هستم از مردم کابل، ازجان، ناموس و مال آنها دفاع کنم. اما او حرفهای مرا قبول نکرد. ديگه خوب شد که شما برادرها همکاری کرديد و او را در کابل راه نداديد. من از تمام برادرها مخصوصاً عظيمی صاحب تشکر می کنم.»

 عظيمی می گويد:« اواز من پرسيد که چه پلانی گارنيزيون کابل برای آينده دارد. من گفتم اين امرمربوط به مفکوره شما و تعداد قوا و وسايطی است که با خود از پروان آورده ايد....

پيشنهاد من اين بود که قوت های او مدت 48 ساعت استراحت کرده و در ضمن اکمالات کنند. به استقامت های تعرض آينده جابجا گردند. پلان فعاليت محاربوی حاضر شود و بعداً يک اوپراسيون تعرضی بزرگ بالای حزب اسلامی حکمتيار صورت گرفته، خطوط دفاعی او بدست آيد و نامبرده الی منطقۀ لوگر عقب زده شود، سپس با همين قوتها درشهر کابل تصفيه صورت بگيرد و تمام وزارت خانه ها، تأسيسات دولتی، حوزه های سارندوی[پوليس] از تصرف تنظيمها بيرون شود و نظم و امنيت دوباره در شهرکابل بوجود آيد.

احمد شاه گفت: "عظيمی صاحب! من کاملاً با پلان شما موافقت دارم. ديگه[ ديگر] شما به قطعات خويش و قطعات جنرال صاحب دوستم آمادگی بدهيد و من شورای نظار را حاظر می کنم....

فردای آن شب احمد شاه مسعود بارديگر به گارنيزيون آمد... من پلان حاضرشدۀ عمليات را برای او توضيح دادم... مسعود گفت مطابق همين پلان اجراآت کنيد....

شام روزی که عمليات آغاز می شد، مسعود بار ديگر به گارنيزيون کابل آمد و گفت فردا استاد ربانی به کابل می آيد. او با عمليات عليه حکمتيار مخالفت دارد. هيأت های عربی و دوستان پاکستانی نيز به کابل رسيده اند. آنها اصراردارند که هردو جانب آتش بس نمايند. من تحت فشار هستم و نمی توانم به اين عمليات موافقه نمايم. بناءً شما به تمام قطعات خويش امر دهيد تا آتش بس نمايند.

آصف دلاور گفت: حکمتيار بسيار ضعيف شده است و بجز ازتوپچی چيزديگری دراختيارندارد.

با اجرای آتش بس او يکبار ديگر نيروهای خود را جمع می کند؛ اکمالات می نمايد و بارديگر به تعرض دست می زند. اين شانس نبايد ازدست برود.

احمد شاه مسعود گفت، تصميم آتش بس قطعی است. انشاء الله حکمتيارصاحب ديگردر موضعگيری قبلی نيست.» (7)

جنرال عظيمی درمورد ورود برهان الدين ربانی به کابل و تصاميم وی چنين می نويسد:

«بتاريخ 15 ثور برهان الدين ربانی رئيس و رهبرجمعيت اسلامی افغانستان با طمطراق و دبدبه خاصی... وارد کابل شد و در شورای وزيران رحل اقامت افگند. او بمجرد رسيدن شورای ديگری را به نام "شورای قيادی" ايجاد کرد که دربرابر شورای جهادی به مرکز قدرت ديگری تبديل گرديد.همراه ربانی، سياف، محمد نبی محمدی ومحسنی نيز وارد کابل شدند... رئيس شورای قيادی برهان الدين ربانی ومنشی آن محسنی بود.

تصاميم شورای جهادی اکثراً با تصاميم شورای قيادی در تضاد و تصادم بود.

ربانی در اولين جلسات شورای رهبری[قيادی] اعلان کرد که حزب وطن منحل است. داکتر نجيب الله ، ببرک کارمل و بعضی ازشخصيتهای ديگرحزب بايد محاکمه گردند؛ دارايی حزب به دولت تعلق می گيرد. محکمه اختصاصی ايجاد می شود و با وصف آنکه عفو عمومی اعلان گرديده است، که به نام حق الله ياد می شود، آن عده اعضای حزب که متهم به خيانت و جنايت عليه مجاهدين هستند بايد حق العبد را پس بدهند و در برابر محکمۀ اختصاصی از خود دفاع کنند. تصميم ديگر آن شورا را پوشيدن حجاب اسلامی از طرف زنان تشکيل می داد که می بايستی بلا فاصله تطبيق شود.

هنوز پخش اين اخبار از طرف مردم کابل هضم نشده بود که مدت سه روزه آتش بس به سررسيد و گلبدين حکمتيار بارديگر تعرض نموده، شهر کابل را به آتش راکت و شرانپل توپچی و تانک بست.

[آغازدومين جنگ خانمانسوز حکمتيار با دوستم و مسعود وقوتهای گارنيزيون درشهرکابل]

راکتها مانند باران برشهرکابل فرود می آمدند. هدف ميدان هوايی کابل، تپه های بی بی مهرو، چهارصد بستر، محل تجمع، گارنيزيون کابل، وزيراکبرخان، ارگ، چهار راهی پشتونستان، ده افغانان ودارالامان کابل بود. او که ديگر صاحب دستگاههای اورگان، بی ام ـ 21 ، توپچی های دی سی و 130 ملی متری بود؛ آتش ها را دريک جبهه منظم تنظيم کرده بود و بيرحمی و قساوتش حد و حصری نداشت.

توپچی گارنيزيون اکنون نمی توانست مانند گذشته عکس العمل فوری نشان دهد. زيرا که ديگر کدام توپچی ی وجود نداشت.

با هزار زحمت و مشقت بالآخره توپچی های مجيد روزی، جنرال رزاق لوای 2 گارد و جلندرشاه فرقه 8 به صدا درآمدند و طياره ها از ميدان هوايی بگرام به هوا برخاستند.

احمد شاه مسعود بالای تپه ی تلويزيون بالا شد و از همانجا شهر کابل را که در آتش و دود می سوخت و حاصل خوش باوری وی بود، نظاره می کرد.

در آن روز صدها نفر جان سپردند؛ هزاران تن زخمی شدند. جنازه ها در روی سرک ها افتاده بود. امبولانس ها نبود، زيرا به سرقت رفته بودند. کراچی های دستی، کراچی های اسپکی، چهارپايی ها بکار افتادند و مردم اجساد عزيزان خود را حمل می نمودند.

خسارات زيادی درميدان هوايی، چهارصد بستر و ساير ادارات دولتی وارد آمده بود. شهرکابل می سوخت و کسی نبود که حريق ها را خاموش سازد. زيراکه موترهای اطفائيه يا سرقت گرديده بودند، يا تيل نداشتند ويا دريوران آنها فرارکرده بودند.

در شفا خانه ها دوا وجود نداشت؛ آکسيجن نبود؛ خون سراغ نمی شد. برق نبود؛ آب نبود؛ داکتر و پرستار گريخته بودند. تجهيزات ضروری اتاقهای عمليات سرقت گرديده بود.

با همه ی اين احوال صدها تن زخمی مشرف به موت دراين شفاخانه ها انتقال می يافتند و عده ی معدودی جراح و پرستارمجبوربودند که بصورت دوامدار و بدون در نظر گرفتن خواب و خوراک بر سرپا بايستند و به دوختن زخم ها بپردازند.

اکثر اين داکترها و پرستارها مورد دشنام و ضرب و جرح قرار می گرفتند و تهديد به مرگ می گرديدند.

ما به مشکل امبولانس، ادويه و خون پيدا می کرديم. سربازان و افسران گارنيزيون و مرکزصحی کوچک آن، با شفا خانه چهارصد بسترکمک می کردند و داوطلبانه برای مردم کابل خون می دادند.

جنرالان موترها را توقف دادند؛ تيل اين موترها را برای اطفائيه سپرديم و به مشکل توانستيم، سه، چهار موتر اطفائيه را حاضر کنيم و برای اطفای حريق درشهرکابل توظيف نمائيم. ما نمی دانستيم که ازاثراين حمله، چقدر مردم کشته شده و چند نفرزخمی شده اند. زيرا که حوزه های امنيتی درتصرف تنظيم ها بود و سيستم ارتباطات کاملاً برهم خورده بود. همچنان نمی دانستيم که کدام خانواده مورد غارت و چپاول قرار گرفته و چه کسی تهديد به مرگ شده است و کدام شخصی به کمک عاجل ما ضرورت دارد؟

روز شومی بود؛ هيچ گاه مردم کابل آن را به حکمتيار نمی بخشند. هرچند که بعدها چنان روزهای نحس  وشومی بارها، بارها تکرار گرديد وتا کنون نيز ادامه دارد. در همان روز جنرال رزاق قوماندان لوای 2 گارد نيز از اثراصابت راکت درقرارگاهش شهيد گرديد. کسی که سربازانش بنابر امر وی دوکتورنجيب الله را در اثنای گريز درميدان هوايی کابل توقف داده بود. (8)

اعضای کابينه دولت اسلامی آقای مجددی، که از طرف شورای رهبری تنظيم ها تحت نظر نوازشريف نخست وزير پاکستان تعيين شده بودند؛ پس از آمدن احمد شاه مسعود وزير دفاع به شهر کابل، به شرح ذيل اعلان گرديد:

1 ـ مقام صدارت به حزب اسلامی حکمتيار و معاونيت صدارت به تنظيم های اتحاد اسلامی ـ  محاذ ملی و حزب اسلامی مولوی خالص ورياست دادگاه عالی افغانستان به تنظيم حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی محمدی تعيين گرديد؛ ساير پست های دولتی ،برای هريک از تنظيمها بر حسب آتی تقسيم و ترکه شد.:

2 ـ انجنير احمدشاه احمد زی، معاون تنظيم اتحاد اسلامی؛ بحيث معاون صدراعظم و وزير امور داخله؛

3 ـ احمد شاه مسعود، فرمانده شورای نظار جمعيت اسلامی، بحيث وزير دفاع ملی؛

4 ـ سيد سلمان گيلانی از تنظيم محاذ ملی، بحيث وزير امور خارجه؛

5 ـ دکتر نجيب الله مجددی از تنظيم نجات ملی، بحيث وزير صحت عامه؛

6 ـ جنرال يحی نوروز، بحيث وزير امنيت دولتی؛

7 ـ حميد الله بحيث وزير ماليه؛

8 ـ دکتر عبدالرحمان بحيث وزير هوانوردی ملکی؛

9 ـ محمد صديق چکری بحيث وزير اطلاعات و فرهنگ؛

10 ـ زمرک ياسر بحيث وزير فوايد عامه

11 ـ عبدالرحيم وردک بحيث رئيس ستاد ارتش (لوی درستيز)

12 ـ عبد الحق بحيث قوماندان عمومی ژاندارم و پوليس.

پس از انتقال مسالمت آميز قدرت به آقای مجددی و اعلان اعضای کابينه دولت اسلامی، از اين که آقای حکمتيار، علی رغم اين که متحدين داخلی اش ارگ، مقر رياست جمهوری، وزارت داخله و اکثريت نواحی شهر و تمامی مراکز فرماندهی 11 گانه پوليس را به نيروهای جنگی وی تسليم کرده بودند؛ ولی نتوانست قدرت دولتی را به زور تفنگ و نبردهای خونين بدست آورد، نظر به توصيه ی نوازشريف صدراعظم و جنرال حميد گل رئيس اسبق " آی. اس. آی" پاکستان به تاريخ دوشنبه 4 جوزای 1371 موافقت نامه پلچرخی را با احمد شاه مسعود وزير دفاع به شرح زير امضاء نمودند:

« به عون و ياری الله تعالی، ما بر موارد آتی باهم توافق کرديم:

1 ـ به قطع دايمی جنگ و تخليه کابل از قطعات مسلح شمال توافق کرديم. [درمورد مليشای جبار هلمندی حرفی نيست!] در مورد قطع دايمی جنگ و چگونگی تخليه و زمان آن شورای قيادی و هيأت مصالحه با تأمين تضمينات لازم تصميم نهايی اتخاذ خواهند کرد.

2 ـ غرض تعيين کيفيت و چگونگی انتخابات و موعد ثابت برگزاری آن کميسيون مشترک توظيف می گردد، که در پايان يک هفته تصميم نهايی شان را دراين مورد اعلان می کنند.

3 ـ طرفين مجدانه سعی می ورزند تا قبل از پايان دوره انتقال انتخابات برگزار گردد. تأخير در برگزاری انتخابات درصورت بروز حوادث غير مترقبه و شرايط نامساعد به توافق طرفين صورت می گيرد.

5 ـ مدت انتقال قدرت طبق موافقت نامه قبلی دوماهه بوده و به هيچ صورت تمديد نمی شود.

6 ـ امنيت شهرکابل توسط مجاهدين همه احزاب اسلامی در چوکات وزارت داخله تأمين می گردد.

7 ـ سلسله مذاکرات طرفين درمورد سايرقضايا ادامه دارد.

8 ـ برگزاری انتخابات در اسرع وقت به نحوی که درپايان مرحلۀ موقت فعلی کشور در حالت خلای اداره قرار نگيرد. والله علی ما نقول وکيل. دوشنبه 4 جوزای 1371

امضاء گلبدين حکمتيار ــ  امضاء احمد شاه مسعود ـــ  مهمانان خصوصی: اعجاز الحق و جنرال حميد گل»

بدين سان موافقت نامه پلچرخی تحت نظر اعجاز الحق پسر ضياء الحق و جنرال حميد گل رئيس اسبق استخبارات پاکستان عقد شد و حکمتيار برای مدت کوتاهی جنگ را بمنظور اکمالات و سازماندهی امور نظامی خويش قطع کرد. ولی همين که برای جنگ آمادگی او تکميل گرديد، راکت باران شهر کابل را دوباره شروع کرده و به نقض موافقت نامه مذکور اقدام نمود.(9)

دراين ميان بتاريخ 5 جوزا 1371 مجددی سفر رسمی به پاکستان انجام داد. درآنجا اورا بمثابه يک رئيس جمهور استقبال کردند. نواز شريف چکی به مبلغ ده مليون دالر به او سپرد. دربازگشت طياره اش مورد اصابت راکت قرارگرفت. روابط مجددی با مسعود تيره گرديد. زيرا مسعود از امر او سرپيچی می کرد و در جلسات رياست دولت اشتراک نمی نمود.(10)

علی رغم اين که نيروهای جنگی حکمتيار از شهرکابل کشيده شد؛ ولی اکثر مناطق شهر و ادارات دولتی توسط ساير تنظيم ها اشغال شده و هيأتی که تحت رياست احمدشاه مسعود برای اخراج تنظيم ها از شهر تعيين شده بود، نتوانست آنها را از شهر کابل بکشد.

 سرانجام آتش سومين جنگ ـ  در شهر کابل ولی اين بار، بين حزب وحدت اسلامی مزاری و اتحاد اسلامی سياف روی تقسيم جاده ها و مناطق شهر کابل به تاريخ 10 جوزای 1371 آغاز گرديد:

« ابتدا چهارنفرعضو رهبری حزب وحدت درمنطقه ی سيلوی کابل ترورشدند(کريمی، سيد اسماعيل حسينی، چمن علی ابوذر و وثيق) که سه تن اول عضو شورای مرکزی حزب بودند و شورای نظار به حزب وحدت اطلاع داد که افراد سياف آنها را ترور کرده اند. بعداً موتر حاجی شيرعلم در منطقه پل سرخ، از طرف حزب وحدت توقف داده شد و بعد از رهايی بالای موتر مذکورفير گرديد و يکنفر از سرنشينان موتر مذکور کشته شد.... سپس راه بندان شروع می شود. توپ ها، تانکها و ماشيدارها به غرش می آيند. کشت و کشتار شروع می گردد. هزاره ها پشتونهارا و پشتونها هزاره ها را درهرکجايی که می بينند، اسيرمی کنند. ناخن های اسرا را می کشند؛ دست ها را می برند. پای ها را قطع می کنند. در کله های همديگر ميخکوبی را شروع می نمايند. انسانها درکانتينرها محبوس می گردند و کانتينرها آتش زده می شوند، يا در قفس های شيرها و پلنگ ها در باغ وحش انداخته می شوند.

زنها و دختران جوان همديگررا می ربايند و به آنها تجاوز می کنند. زن در برابر چشمان خشماگين شوهر و برادر و پسرنوبالغ در مقابل چشم های پرآزرم مادر وخواهر، مورد تجاوز قرار می گرفتند.

قساوت، بی رحمی و مرگ جوانمردی، عفو وعدالت آغاز گرديده بود و به مرض مزمنی تبديل می گرديد و تابوت انسانيت و شرافت به چهار ميخ کشيده می شود.

مردم اين مناطق ازسپيده دم با سر وپای لچ و تن برهنه از يک نقطۀ شهر به نقطۀ ديگرآن، گريان و پريشان کوچ کشی داشتند. اولين مهاجرتهای دسته جمعی آغاز گرديده بود. مهاجرت ازيک نقطۀ شهربه نقطۀ امن تر! آنها به منازل اقارب و دوستان خويش می شتافتند. دريک منزل سه الی چهار فاميل مسکون می شدند و غذا، لباس و بستر خويش را باهم شريک می ساختند. گويی دوران کمون اوليه باز می گشت. از صلح خبری نبود و تن کابل، زخمی و خون چکان بود.» (11) 

مدت دوماه دوران زمامداری صبغت الله مجددی به تاريخ 7 سرطان 1371 تکميل گرديد  و وی رياست دولت اسلامی را به  شورای رهبری و سپس به برهان الدين ربانی سپرد و درضمن از عدم همکاری رهبران جهادی، بويژه از برهان الدين ربانی و احمد شاه مسعود، درد دل خود را برای مردم بازگو نمود؛ ولی با تعويض رهبری نه تنها از شدت جنگ ها کاسته نشد؛ بلکه ابعاد آن بدين شرح گسترش يافت:

« درآن موقعی که ربانی قدرت را بدست گرفت، حکمتيار موافقه کرد که استاد فريد را بحيث صدراعظم و نمايندۀ حزب اسلامی به کابل بفرستد و کابينۀ جديدی تشکيل شود. ظاهراً حکمتيار صلح کرده بود. ولی فريد و احمد شاه مسعود نتوانستند با هم کنار بيايند؛ اختلافات اوج گرفت؛ بارديگر تهديدهای حزب اسلامی مبنی بر ترک دادن شهر از طرف قطعات جنرال دوستم، برکناری و سبکدوشی کمونيستها، خصوصاً لوی درستيز از وظايف قبلی شان تکرارشد. درعين حال، حزب وحدت و حزب اسلامی در خفا باهم متحد شدند.

به تاريخ 23 سرطان 1371 [چهارمين جنگ ـ اکنون] بين حزب وحدت، حرکت و شورای نظار در منطقه کارته مامورين و سپس در کارته 3 شروع گرديد.

توقيف و زندانی شدن آيت الله فاضل و شيخ سليمان از طرف شورای نظار، آتش جنگ را تيزتر ساخت. درنتيجه حزب وحدت دو پوسته شورای نظار را در کارته 4 بدست آورد. جنرال مومن دخالت کرد و محاصره شد. اما شورای نظار عذر خواست و مومن نجات يافت. اما جنگ بارديگر در منطقۀ دهمزنگ شعله ورشد. جنگ ها ماهيت قومی و لسانی يافت و ابعاد آن گسترده تر گرديد. مناطق هزاره نشين از تپه تلويزيون و تپه توپ چاشت کوبيده شده جنازه های هزاره ها که با سنگ، چوب، سيم برق کشته می شدند، پيدا می گرديد. هشت جنازه در يکی از کوچه ها، احساسات هزاره ها تحريک گرديد. زيرا که کريم خليلی عضو رهبری حزب وحدت اسلامی از طرف شورای نظار متوقف گرديده و محافظين وی لت و کوب گرديده بودند. حزب وحدت نيز قوماندان اسير شورای نظار را مورد لت و کوب و اهانت قراردادند و يکتن از پشتون ها را در عقب موتری بسته کرده و در وزيرآباد کش کردند تا نامبرده قطعه قطعه شد.

سپس شورای قيادی تشکيل جلسه می دهد واحمد شاه مسعود رادر موارد ذيل مورد استيضاح قرارمیدهد:

«1 ـ روشن شدن اين موضوع که آيا مسعود با نيروهای رژيم گذشته همآهنگی دارد ويا تابع فرامين شورای قيادی است.

2 ـ در صورتيکه با نيروهای رژيم گذشته همکاری ندارد، چرا آنها را از شهر خارج نمی نمايد و امنيت شهر را برقرار نمی سازد.

3 ـ مبلغ سی و شش (36) مليارد دالر که پشتوانۀ ارزی کشور بود، چه شد وبه چه سرنوشتی مبتلا گرديد؟

4 ـ  چرا مسعود معادل دو مليون و پنجا هزار دالر را از بانک مرکزی افغانستان به نفع گروه خود گرفته است؟

5 ـ چرا آقای مجددی مبلغ دو مليون دالر را خارج کرده است.» (منبع: جنگ و نبرد هزاره ها ص 44)

اما مسعود از پاسخ صريح به اين سوالات طفره می رود و همين قدرمی گويد که حاضر است نيروهای جنرال دوستم را از شهر خارج سازد.» (12)

پنجمين جنگ در شهر کابل ـ حزب وحدت اسلامی با اتحاد اسلامی سياف: به تاريخ 28 سرطان 1371 پس از کشف سيزده جنازه ديگر هزاره ها در مناطق ميدان شهر و چوکی ارغنده آغاز می گردد.

حزب وحدت دراين جنگ ليسۀ رحمن بابا، کوته سنگی و حوزه پنج پوليس را از تصرف سياف کشيده   تحت اداره خود قرارمی دهد. در نبرد بين طرفين 20 تن از جنگ جويان حزب وحدت و 16 تن از افراد سياف کشته می شوند.

به تاريخ 26 سرطان اتحاد اسلامی و شورای نظار با هم اتحاد نموده يک جا بر مناطق ده بوری و کوته سنگی تحت اداره حزب وحدت حمله می کنند، که درنتيجه آن ديپوهای خيرآباد درآتش اين جنگ ها می سوزند و سرانجام در نتيجه جلسه ی مورخ 30 سرطان 1371 با شرکت ربانی ، مزاری، سياف و مسعود در قرغه؛ آتش بس ميان آنها برقرار می گردد.

ششمين جنگ در پايتخت خونچکان کشور: بارديگر بين حزب اسلامی حکمتيار و شورای نظار مسعود در اوايل ماه سنبله 1371 در شهر کابل از سر گرفته شد.

اين بار حکمتيار مزيد بر تکرار مطالبات پيشين وی مبنی بر اخراج نيروهای جنرال دوستم از شهر کابل؛ سبکدوشی جنرال های رژيم گذشته از وظايف شان؛ انحلال قطعات اردوی ملی افغانستان؛ خواست جديد ديگری مبنی بر انجام انتخابات در پايان دوره چهار ماهه زمامداری ربانی در کشور را نيز دربر می گرفت. اما ربانی خواهان تشکيل " شورای اهل حل و عقد" بود و می گفت که تا ختم نتيجه ی اين شورا بخاطری که خلای قدرت بوجود نيايد ، قدرت را به هيچ کسی تحويل نمی دهد:

« پس بارديگر سلاح های ثقيل حکمتيار غريدند و شهرکابل را به گلوله بستند... دستگاههای پرتاب راکت، اروگان و توپچی حکمتيار به صدا در آمدند. حکمتيار اکنون ارتفاع تخت شاه را که در بالای شهر حاکم بود، بدست آورده بود و آنجا مترصدين توپچی با دستگاههای مخابره موجود بودند. توپچی حکمتيار با بعضی از افسران مسلکی ح. د. خ. ا تقويه شده بود. حکمتيار اکنون دقيقاً می توانست بالای اهداف نظامی فيرکند. ولی او ترجيح می داد که بالای شهر و مردم بی دفاع آن حمله گردد. تا موجبات عصيان و نارضايتی مردم عليه برهان الدين ربانی و مسعود فراهم گردد.

اکنون توپچی های مسعود نيز منسجم شده بودند؛ توپچی ها و طياره های مسعود نيز از صبح تا شام جانب مقابل را می کوبيدند. گلوله باری ها در طول روز دوام داشت.

درشهر کابل پرنده ای پرنمی زد؛ مردم در تاکوی ها بسر می بردند؛ منازلی که تاکوی نداشتند، تسليم سرنوشت بودند. مردم در تاکوی می نشستند؛ در همانجا غذا طبخ می کردند؛ می خوردند؛ لباس می شستند؛ قضای حاجت می نمودند؛ وضع حمل صورت می گرفت. در همانجا زخمی می شدند؛ درهمانجا زخمی ها

می مردند و مردم بالای اجساد و عزيزان ازدست رفته خويش اشک غم و اندوه نثار می کردند.

نان و آرد و مواد اوليه را فقط شبها بدست می آوردند. دوکانداران مخفيانه شبها دوکانهای خود را باز

می کردند. اين دوکانها تاريک و کوچک بودند؛ اما ازدحام مردم بسيار بود. در پيش روی مکروريانها چاه های آب کنده بودند؛ آب در تهکاوی ها ذخيره می گرديد. آب گل آلود وچرکين بود. از همان آب می نوشيدند ؛ غذا پخته می کردند؛ لباس می شستند و خود را شستشو می دادند.

تشنابهای مکروريانها نسبت نبودن آب مسدود شده بود. بوی گند و عفونت از در وديوار می باريد. خانه ها شيشه نداشت، پنجره نداشت. ديوارها، الماری ها سوراخ، سوراخ گرديده بود.

شفا خانه ها غير فعال بود؛ زخمی ها می مردند. راه رفتن به شهدای صالحين بسته بود. درساير قبرستانها نيز رفت وآمد ممکن نبود. پس مرده ها را بوی می گرفت؛ بزرگترين مصيبتها را تدفين اجساد تشکيل ميداد. فقط هنگامی مردم به اين کار توفيق می يافتند که دوستان خارجی!! برای چند ساعتی وساطت می نمودند و آتش بس برقرار می گرديد.

مطبعه دولتی کاملاً سوخته بود؛ مرکزگرمی های مکروريانها و ذخاير روغنيات آن نيز طعمه حريق شده بود. اين حريق چنان مدهش بود که حتی در طول يک هفته نيز فوران آن به هوا بلند بود و از آسمان کثافت تيل سياه می باريد.

کوته سنگی، ده بوری، و مناطق بزرگی درغرب کابل کاملاً سوخته بود. سيلو صدمه ديده بود؛ پوهنتون [دانشگاه کابل] نشانی از عظمت گذشته نداشت. مکاتب سوخته بود؛ بانک ها راکت خورده بود؛ هوتل انترکانتيننتال سوراخ، سوراخ شده بود و عمارت و تزئينات زياد دولتی و شخصی، چه دراينطرف و چه در آنطرف نابود گرديده بود و بار ديگر مهاجرت آغاز يافته بود....

درآن موقع فقط لوی درستيز[رئيس ستاد ارتش] که آصف دلاور بود، جنگ را [ از جانب دولت ربانی] سوق و اداره می کرد. ديگران بشمول ربانی و مسعود به کاريزمير و خيرخانه رفته بودند. گفته می شد که ربانی شبها و روزهای زيادی را دريکی از تاکوی ها در قريه ی " دکوی کوهدامن" گذرانيده بود.

 شورای نظار بی روحيه بود؛ فقط افراد جنرال دوستم و نظاميان سابق با روحيه بودند و مقاومت می کردند. دلاور می گويد، برای يک جنگ فيصله کن با حکمتيار عمليات آغاز گرديد؛ حکمتيار مقاومت می کرد و پيشرفت ما اندک بود؛ اما بالآخره مقاومت او درهم شکست و ما توانستيم به پيروزی نزديک شويم. افراد او خطوط اول و مواضع خويش را ترک گفته بودند؛ حکمتيار شکست نظامی را احساس کرد و بارديگر پيشنهاد آتش بس نمود.

دلاور گفتِ، مجبور شدم با ربانی ملاقات نمايم و به او بگويم که عمليات بايد ادامه پيدا کند تا حکمتيار کاملاً آتش بس نمايد. اما ربانی گفت: لوی درستيز صاحب، من اختيار ندارم؛ تحت فشار دوستان خارجی خويش هستم. بدين ترتيب بارديگر حکمتيار بصورت سالم نجات يافت.دلاور افزود، اگر عمليات يکروز ديگر ادامه می يافت قوتها چهار آسياب را بدست می آوردند و جنگ برای هميشه از کابل ختم می گرديد.  

او  می گويد، بعد از موافقه مسعود و ربانی به آتش بس، قوتهای جنبش ملی که تمام بار جنگ را بدوش می کشيدند، مأيوس گرديده و مناطق بدست آمده را رها کرده به مواضع خود برگشتند و اعلام نمودند که منبعد آنها در مقابل هردوطرف مخاصمه در حالت بی طرفی قرار خواهند گرفت و تا هنگامی که بالای آنها فير نشود بالای کسی فير نخواهند کرد.

در مذاکراتی که بين ربانی ، مسعود و حکمتيار به ميانجی گری دوستان خارجی شان صورت گرفت؛برعلاوه انفاذ آتش بس، موافقه گرديد که لوی درستيز[ محمد آصف دلاور] از وظيفه سبکدوش و عبدالرحيم وردک به اين وظيفه توظيف شود. دلاور، که روز ديگر از وظيفه به منزل برمی گردد؛ با ماين اداره شونده مواجه

می شود. موتر به هوا پرتاب می شود؛ دريورش شهيد می گردد و محافظينش نيز زخمی می گردند.

دلاور زخم کوچکی برمی دارد؛ ولی فردا نيز به وظيفه می رود. درآنجا در مورد سبکدوشی اش توسط جنرال لطيف اطلاع می يابد. او دفتر و ديوان خود را جمع نموده و به منزلش برمی گردد.

بدين سان حکمتيار موفق می شود تا يکی از مهره های مهم سوق و اداره [نيروهای رزمی مخالف خويش ربانی و مسعود] را از سرراه خود بردارد.» (13)

هفتمين جنگ درشهر کابل ـ  اين نبرد زندگی برانداز(بين شورای نظار و حزب وحدت در 14 قوس 1371 )آغاز گرديد.

در اين برهه تاريخ ائتلاف های پيشين بين اتحاد شمال برهم خورده بود. زيرا: جنرال دوستم ازبرداشتن بار سنگين جنگ با حکمتيار وکسب دستاوردهای پيروزمندانه اش در جبهه نبرد و نقش برآب شدن آن پيروزی ها، بدستور دوستان پاکستانی و اعراب(!) توسط ربانی و مسعود! در ميز مذاکرات و سياست بازی ها، به ستوه آمد و ائتلاف پيشين را ترک گفت.

همزمان با آن شورای نظار برخلاف ائتلاف قبلی، جبهه مشترک را با اتحاد اسلامی سياف تشکيل نمود و حزب وحدت هم از شورای نظار بکلی بريد و اتحاد جديدی را با حزب اسلامی حکمتيار بست.

حزب حرکت محسنی که از قدرت جنگی حزب وحدت در هراس بود، درآغوش شورای نظار جا خوش کرد.

درنتيجه ی اين ائتلاف ها جنگ سوم بين شورای نظار و حزب وحدت در اثر  برخورد طرفين در سيلوی مرکز آغاز گرديد و« در نتيجه ی آن افشار کابل با خاک يکسان گرديد و مرد و زن و طفل هزاره های افشار از دم تيغ بی دريغ مسعود و سياف کشيده شده و نابود گرديده بودند.

علت اين درگيری مانند گذشته سوء تفاهمات و عدم اعتماد و باورمندی يکی بالای ديگر وانمود گرديده؛ گفته می شد که پوسته های سيلو مربوط شورای نظار بالای چند پوسته حزب وحدت حمله کرده بود و متقابلاً حزب وحدت بالای سيلو حمله کرده، سيلو را بدست آورده، چهار راهی پوليتخنيک کابل را متصرف شد و جهت اشغال هتل کانتيننتال کابل در مقابل شورای نظار زورآزمايی کرد.

اين هتل پنج ستاره يی بين المللی که در سال 1960 به کمک تخنيکی انگلستان بمصرف 770 مليون افغانی ساخته شده بود و از لحاظ زيبايی دو مرتبه مقام های درجه اول و دوم را در سطح جهانی کمايی کرده بود، کاملاً خساره مند گرديد. خساره وارده اين هتل را بعد از جنگ در سال 1372 مطابق قيمت های آن وقت چهار مليارد افغانی محاسبه کردند.

احمد شاه مسعود برای آنکه هزاره ها را کاملاً مرعوب(!) نمايد آنچه تانک، هاوان توپچی، دستگاههای راکت و طياره داشت بالای دو نقطۀ شهر، چنداول و افشار متوجه کرد. افشار با خاک يکسان گرديد و چندالول تخريب شد. احمد شاه مسعود خودش با لای تپه تلويزيون بالا شده بود و از همانجا جريان جنگ را سوق و اداره می کرد.

اين جنگ پنج شبانه روز طول کشيد؛ مردم هزاره و اهل تشييع در زير خروارها خاک منازل شان زنده به گور شدند ويا از اثر حريق ها زنده کباب شدند و سوختند. تعداد شهدا به صدها، بلکه به هزارها نفر رسيد. مندوی کابل تخريب شد؛ تعميرات جاده ميوند ويران گرديد. تجارت خانه ها، منازل، سرای ها، اپارتمانها که از حصۀ سرای ليلامی الی چنداول ديده می شد، همه با خاک يکسان گرديد.» (14)

 

اما درمورد جنگ افشار و ساير جناياتيکه برعليه مردم مظلوم وبی دفاع افغانستان صورت گرفته، گوشه های ازآن در " پروژه دادخواهی افغانستان منتشرۀ اکتوبر 2004 بازتاب يافته ودرقسمت دوم اين پروژه شرح حال هريک ازاين جنايات باذکرتاريخ ومحل جنايت وعاملين آن، با تفصيل آتی بيان شده است:

1ـ قتل عام درکرالله کنرها بوسيلۀ [محمد صادق عالميار] يکی ازفرمادهان حفيظ الله امين درسال 1979 .

2 ـ قتل سيدبهاالدين مجروح يکی ازفرهنگيان طرفدارشاه سابق بوسيلۀ حزب اسلامی حکمتياردرسال 1988 .

3 ـ شکنجۀ غيرانسانی زندانيان درمحابس مجاهدين واعدامهای فوری درتمام دوران جهاد.

4 ـ  راکت زدنها وبمباردمانهای نامشخص برشهرکابل توسط حزب اسلامی حکمتيار وسايرجناحهای ديگر ازسال 1992 الی سال 1996 .

5 ـ قتل عام وتجاوزجنسی بطوروسيع درافشار کابل توسط فرماندهان اتحاد اسلامی سياف وجمعيت اسلامی ربانی درسال 1993 .

6 ـ شکنجه واعدامهای فوری توسط قوای حزب وحدت درکابل ومزارشريف طی سالهای 1992- 1998.

7تخلفات دربرابراهالی ملکی توسط قوای جنبش ازسال 1992 ـ 1998 .

8 ـ قتل عام زندانی های طالبان درمزارشريف درسال 1997 .

9 ـ اعدامهای فوری افراد ملکی توسط طالبان دراثنای عمليات نظامی درولايات بلخ، سرپل، بغلان ويکاولنگ باميان طی سالهای 1998- 2001 .

 10 ـ تهاجم طالبان دروادی شمالی وانجام اعدامهای فوری وسايرجنايات ضد بشری ازسال 1996 ـ 2001 . اکنون ازمجموع اين (10) موضوع وجنايات ذکرشده صرف " قتل عام وتجاوز جنسی درافشار کابل؛ ( شماره پنجم پروژه داد خواهی افغانستان)  بمثابۀ " مشت نمونۀ خروار" ذکر ميگردد، ازروی آن ميتوان درمورد اعمال ساير جناحهای درگير جنگ، تصويری بدست آورد.

عمليات افشاردر11 فبروری 1993 يکی ازبزرگترين وپرتجع ترين موارد کاربرد قوای نظامی است، که تا آنوقت از طرف دولت اسلامی افغانستان رويدست گرفته شد.

تمام قوای نظامی (جمعيت اسلامی واتحاد اسلامی افغانستان) که درجنگهای مؤرخ 10 تا 11 فبروری 1993 اشتراک داشتتند، قبل ازآغاز حمله درداخل واطراف شهرکابل تعبيه شده بودند.

 يکی ازمهمترين سوقيات جديد قبل ازعمليات انتقال سلاح ثقيله به دامنه های کوه علی آباد بود. مسعود قبلآ يک توپ -23 ـ  zoراهمراه با يک تولی 30 نفری درآنجا تعبيه نمود تا بدانوسيله ساحات اطراف سيلو، افشار، کارتۀ سه وکارتۀ سخی را زير آتش داشته باشند. قدرت قوی آتش وسعت ساحه، که فيرتوپ آنجاهارا نشانه ميگرفت، پهنا واهميت اين عمليات را بيان ميدارد.

اين يک تعرض يا جنگ جزئی نبود، بلکه يک جنگ کاملآ عياربود، که درآن دولت اسلامی اکمالات نظامی مختلط ازدورۀ استيلای شوروی ومجاهدين را يکجا برای اهداف خود درداخل کابل درجاهايی بکاربرد، که ساحات آن بيشترمسکونی وباشنده گان آن مردم ملکی بودند.

قوای دولت اسلامی درشب 10 ـ 11 فبروری 1993 به بمباردمان عمومی غرب کابل به شمول اهداف دوگانۀ اطراف انستيتوت علوم اجتماعی وافشار وباقی حصص شيعه نشين شهرآغازکرد وبدون مقاومت متقابل توانستند بربالای ارتفاعات افشاراخذ موقع نمايند. پوستۀ دفاعی مهم حزب وحدت درآنجا حريق گرديد و تانکهای مستقر درآنجا ازحرکت بازماندند.

به ساعت يک  بعد ازظهرخط دفاعی اساسی حزب وحدت دربلنديهای افشارسقوط کرد ومقاومت درموسسۀ علوم اجتماعی ازهم گسست. مزاری وقوماندانهای ارشد او ازعمارت موسسه پياده فرارکردند. قوای دولت اسلامی بعد از اشغال موسسه علوم اجتماعی وگرفتن ادارۀ کامل آنجا، به پاليدن (تجسس وتفتيش) خانه ها ومحل پرداختند. درجريان همين عمليات بود که آنها به ارتکاب تخلفات کتلوی وغارتها مبادرت ورزيدند.

     جنايات جنگی:

حملات نظامی، تجاوزهای جنسی، اختطافها وکشتارهای فوری، راکت زدنها وبمباردمانهای نامشخص برساحات ملکی :

ساحۀ افشار طی دوروز اول عمليات، هدف بمباردمانهای شديد قرارگرفت. هدف اصلی همانا موسسۀ علوم اجتماعی وسايرقطعات نظامی حزب وحدت بود، اما هيچ مرمی به عمارت موسسۀ علوم اجتماعی اصابت نکرد؛ بلکه اکثرراکتها وگلولۀ تانکها برساحات رهايشی مردم ملکی خوردند. ازآنجاييکه مرکزقوماندۀ قوای اتحاد وجمعيت درداخل افشارموقعيت داشت، معلوم ميشود، که هدف اين حملات بيرون ساختن مردم ملکی از افشاربود، که آنهم تحقق پذيرفت.

تعداد کشته شده گان دراين حملات ( البته بدون اعدامهای فوری) معلوم نيست، ولی تمام شاهدان، که با پروژۀ دادخواهی افغانستان مصاحبه کرده اند، اجساد بسيار را درآنجا ديده اند. واقعآ فيرهاوان وگلوله های تانک در روزاول آنقدرشديد بود، که مردم خودرا پنهان کرده ونخواستند ساحه را ترک نمايند. هرچند اينکار باعث تقليل تلفات ناشی ازبمباردمان گرديد، ولی مردم ملکی را شديدآ درمعرض تخلفات بعدی قرارداد.

   اعدامهای فوری وناپديد شدنها:

    آنچه درفوق بيان شد طرفين برخورد را مشمول مادۀ عمومی شماره (3 ) کنوانسيون جينوا ميسازد، که اعدامهای فوری، شکنجه وگروگان گيری را منع ميدارد.

  شاهدانيکه با پروژۀ دادخواهی افغانستان صحبت کرده اند ميگويند، که يک گروپ ازنظاميان حزب وحدت ازمرکزقوماندۀ آن درموسسۀ علوم اجتماعی توسط قوای اتحاد اسلامی بتاريخ 11 فبروری اسيرگرفته شدند. برعلاوه يک تعداد زياد مردان ملکی ونظاميان مظنون وحدت از ساحۀ افشاربعداز تسخير آنجا توسط قوای اتحاد نيز اسير گرديدند، که شمار آنها معلوم نيست .

   يک گروپ اسرای هزاره ، که دراسارت اتحاد اسلامی قرارداشتند، توسط قوماندانهای اتحاد به کندن قبر ودفن اجساد عمليات افشار درهفتۀ بعد بکار انداخته شدند.

  يک گروپ شاهدان ميگويند، که آنها دربين کشته شده گان اجساد بعضی از اقارب خودرا يافته اند، که ازجملۀ ملکی ها ونظامی ها بدست قوای اتحاد ( سياف ) اسيرگرديده وناپديد شده بودند. به عقيدۀ اين شاهدان اسرای مذکور توسط قوای اتحاد بعدآ بصورت فوری به قتل رسيده اند، که پروژۀ دادخواهی افغانستان توانسته بعضی نامهای اين قربانيان را بدست آورد وعدۀ ديگر ازخانه های شان برده شده اند.

شاهد (الف) به پروژۀ دادخواهی افغانستان گفته است، که او وفاميلش درصدد فراربرآمدند، ولی حملات آنقدرشديد بود، که نتوانستند. " ما به خانۀ خشوی خود رفتيم ودرآنجا پنهان شديم. مردم ميگفتند، که افراد زياد درسرکها کشته شده اند. فاميلهای ديگرنيزبا ما پيوستند. ما مکالمات راديويی بعضی از افراد سياف را می شنيديم ، که به قوای خود توصيه ميکردند تا برای مال غنيمت جنگ نکنند. افراد مربوط به سياف وجمعيت تمام خانه ها را بغارت بردند. افراد سياف به لسان پشتو صحبت ميکردند وجمعيت به زبان دری ـ فارسی.

من فاميل خود را بجای ديگر فرستادم وخودم درخانه ماندم. حوالی ساعت 11 قبل ازظهربود، که يک قوماندان بنام عزت الله (ازاتحاد) به معيت تقريبآ ده عسکربه خانۀ ما آمد. من دروازۀ خانه را باز گذاشته بودم تا فکر شود، که خانه خالی است. آنها مرا لت وکوب کردند وبعد مرا به قرغه بردند دريک کانتينر انداختند، که درآن بيش از( 60 تا 65 ) مرد بودند. درآنجا بسيارازدحام بود.

بعد يک هفته بما گفتند، که برای رهايی خود بايد يک مقدارپول تاديه کند. شاهد مذکورگفت، که ازاو مبلغ پنج هزاردالر مطالبه کردند. اوبجواب گفت، که او اين مبلغ را ندارد، ولی بعدآ دوستان ازپغمان اين پول را برای رهايی او تدارک ديدند.

شاهد( ب که يک خانم است ) به پروژۀ دادخواهی افغانستان اظهارکرده، که نظاميان اتحاد اسلامی اورا لت وکوب کردند وشوهر غيرمسلح او را ازخانه باخود بردند.

شاهد (س) به پروژۀ داد خواهی افغانستان گفته، که عساکر برای گرفتاری مردها به تلاشی خانه ها پرداختند. مرا به پغمان بردند. شب را درکانتينر بسربردم درروز آنها 10 تا 20 مرد را موظف کندن يک گودال کردند درآنجا کانتينرها زياد بودند. هرشب تعدادی ازمردان را بيرون می بردند، که ديکربرنمی گشتند. ما صدای فيرها را می شنيديم وگمان ميکرديم، که اين مردها کشته ميشوند. به خيالم، که آنها درهمين گودالها مدفون می شدند. من بالآخره توانستم درزيرپل دريا پنهان شوم وازآنجا موفق برفرارگرديده خودرا به کويته (درپاکستان) رسانيدم.

شاهد ( م ) به پروژۀ داخواهی افغانستان گفته، که به ساعت 7  بجۀ صبح وقتيکه اتحاد اسلامی افشاررا تسخيرکرد، يک گروپ عساکرمسلح داخل خانۀ اوشده و (س) شوهراورا بازداشت کردند. بعد از45 روزاورا آزاد ساختند. دراين مدت اورا چنان لت وکوب کرده بودند، که شنوايی خودرا کاملآ ازدست داده وحالا کرشده است.

 برطبق گفتار خانمش او درشناخت مردم اکنون مشکلات دارد. بعد از بازداشت او يک گروپ دوم 10 تا 15 عساکر اتحاد بين ساعات 3 تا30 : 3 بعد ازظهربخانۀ ما آمدند وادعاکردند، که درجستجوی قوای وحدت ميباشند. آنها ازبازوهای پسرم، که 11 سال داشت محکم گرفته وازاو پرسيدند، که پدرش کجا است . آنها تفنگ خودرا به سينه اش نشانه گرفتند. من خودم را جلو پسرم انداختم بردست وپايم فيرکردند واما به پسرم پنج مرمی اصابت کرد واو جان داد. بعد ازچپاول اموال آنها خانه را ترک گفتند.

شاهد (ک) 75 ساله اظهارداشته، که قوای متحد سياف اورا ازمحل سرجوی ناحيۀ افشاردرعمليات روز11 فبروری اختطاف کردند. اويکی از هفت مردی بود، که اسيرشده بودند وبعد ازلت وکوب همه را بحيث حمال اموال مسروقه ازافشاربکارگماشتند. عساکر اتحاد اورا درهمان روز به کمپنی(محل زيرکنترول سياف) بردند. او درمدت هفت ماه دوران اسارت شاهد اعدام فوری يکی ازاقارب خود بنام قمبر (ظاهر؟) بوده است. شاهد ( ج ) درروز اول عمليات گرفتار وبعدازلت وکوب شديد رها شد ووقتی به خانه رسيد دوجسد را ازچاه خانه بيرون کرد وگفته است، که درطول راه برگشت بخانه 30 تا 35 جسد ( بشمول يک کلۀ قطع شده ازتنه ) را درجوارکلکين ديده است.

    عبدالله خان 67 ساله ازغزنی توسط قوماندان عزيزمربوط سياف درافشار گرفتارگرديد و موصوف برای نگهداری منزل واموال خود درخانه ماند وباقی فاميلش بطرف تايمنی فرار کردند. بهرحال خانه تخريب شد واموال به سرقت رسيد و عبدالله خان ناپديد گرديد، که تاحال خبری ازاو دردست نيست.

شاهد ( ش يک خانم ) به پروژه دادخواهي افغانستان اظهار کرده که وقتي قوای اتحاد به خانه شان داخل شدند پدرش را تا سرحد مرگ و لت کوب کردند و همه اموال خانه را به تاراج بردند. 

 تجاوزات جنسي توسط قوای اتحاد:

حين عمليات افشار قوای اتحاد اسلامی سياف به تجاوزات جنسی برزنان و سا ير تخلفات پرداختند تا مردم ملکی را مجبور به ترک محل نمايند.

 پروژه داد خواهی افغانستان با يک عده از شاهدان صحبت کرده که جريان تجاوزات جنسي را توسط قوای اتحاد، حين عمليات افشار بيان ميدارند.

شاهد ( م ـ مراجعه به اظهارات قبلی ) در دست و پاهای خود هنگامی جراحت برداشت که عساکر اتحاد بر پسر 11 ساله او فير کردند و او را کشتند. اين خانم می افزايد: ًخون از بدنم جاری بود اما آنها برمن تجاوز جنسی کردند. اوميگويد، که سه عسکر اورا محکم گرفتند وعسکرچهارمی درزيرخانه عمارت براو تجاوز جنسی کرد. برعلاوه يک عده ديگر خانمها که در خانۀ او پناه آورده و عبارت بودند از يک همسايۀ ( ز) ودودخترش همراه با خانم (ر)، نيز توسط عساکر به زيرخانه برده شده اند ومورد تجاوزجنسی قرار گرفتند. يکی از دختران هنگام مقاومت با برچه ماشيندار زخمی گرديد.

يک شاهد ديگر(س) گفته که مردان مسلح به خانه او در افشار نزديک سيلو در روز دوم عمليات افشار داخل شدند. آنها به او و خواهرش تخاوز جنسی کرده و اموال خانه را به غارت بردند.

شاهد (ش) اظهار نموده که بعد از تسخير افشار عساکر اتحاد به ساعت 7 صبح به زور داخل خانه شان شدند و چهار دختر مسکونه محل را به شمول خودش، خواهر 14 ساله اش و دو دختر ديگر مورد تجاوز جنسی قرار دادند.

راپورهای زياد در مورد تخاوز جنسی در دست است؛ ولی تعداد اين خانمها معلوم نيست. باشندگان افشار تا سال 2001 به خانه های خود برنگشتند. تا اواسط 2004 اکثر ساحات اين محل ويران بود، با آنهم بعضی از مالکين خانه ها بر ويرانه های خود بر گشتند.

هشتمين جنگ درشهر کابل ـ (اولين جنگ بين شورای نظار وجنبش ملی اسلامی افغانستان)

هرگاه مروری به رويدادهای نيمه ی اول سده ی بيستم نموده، بخاطر آوريم؛ در جمع شماری از اُستادان دانشکده ی شرعيات (الهيات) که در دانشگاه جامع الازهر مصر آموزش امور دينی را فرا گرفته بودند؛ سه تن آنان: غلام محمد نيازی ـ برهان الدين ربانی وعبد الرب رسول سياف به تبليغات افکار اسلام سياسی سيد قطب ومحمد قطب مصری، که هردوی آنان در متن "کتاب بازی شيطانی "نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد، منتشرۀ سايت سپيده دم به داشتن رابطه با استخبارات انگليس ، متهم هستند؛ در دانشگاه کابل و درميان جوانان آغاز نمودند و سپس در تشکيلاتی کنار هم قرار گرفتند.

علی رغم اين که اين تشکيلات پس ازکوتای 26 سرطان 1352 محمد داوود واعلان نظام جمهوری فروپاشيد؛ وليک در دهه هشتاد ترسايی و اعلان جهاد از جانب برژنسکی مشاور امنيت ملی امريکا برضد حضور قوای شوروی درافغانستان؛ ربانی و سياف در مسابقۀ بدست آوردن کمک اقتصادی و نظامی از امريکاـ اعراب و ساير کشورها و اشتعال جنگ های خانمانسوز در افغانستان با گلبدين حکمتيار رقابت را آغاز نمودند و دوستی ربانی ـ سياف از آن برهه زمان تا اتحاد آنان در دوران قدرت، کماکان ادامه داشت.

سياف همواره، کينۀ چرکين خصومت با تمام نيروهای دموکراتيک ـ ترقيخواه و ميهن پرست و بويژه با اعضای ح. د. خ. ا را جزء عمده ی سياست تنظيمی اش قرار داد و حتا برخی اوقات آنقدر عليه هرگونه افکار ترقيخواهی قرار گرفته و مدنيت ستيزی را پيشه کرده می گفت:

«خاک کابل نجس شده است؛ کابل بايد کاملاً نابود شود و خاک آن به توبره کشيده شود. تا عمق چهار متر و چون اين خاک  نجس و حرام کشيده شد؛ از "خاک خوب" و حلال، شهر تازه ای برپا شود.

او افسوس می خورد که چرا همۀ کمونيستان ، روشنفکران، هنرمندان، نويسندگان، شاعران، آواز خوانان، نطاقان و خلاصه سرلُچان " مرد و زن" مجال يافتند که شهر کابل را ترک بگويند. او مدعی بود که حضرت صبغت الله مجددی با اعلان عفو عمومی دولت اسلامی، اشتباه بزرگی نموده است. آنها بايد بلا استثنا گردن زده می شدند و جامعۀ افغانی از شر آنها نجات می يافت. (15)

بنابر آن وی موجوديت جنبش ملی اسلامی افغانستان را که در ترکيب آنها شماری از کادرهای نظامی ح. د. خ. ا وجود داشت و در جنگ های کابل عليه حکمتيار هم تبار و هم کيشش؛ نقش تعيين کننده داشتند؛ برای سياف پيرو مکتب بنيادگرای که از اخوان المسلمين مصر و وهابيت سعودی آب می خورد، هيچ گاه قابل هضم و تحمل نبود. از اين رو پس ازآن که برنامه ی زندگی براندازش عليه حزب وحدت شيعه مذهب عبدالعلی مزاری، مطابق اشتهای سيری ناپذيرش پايان يافت؛ پيوسته در فکرتفتين و توطئه را عليه جنرال دوستم بود و برهان الدين ربانی رفيق هم سبق مکتب سيد قطب و محمد قطب اسلام سياسی انگليسی خويش را تحريک به اخراج نيروهای جنرال دوستم از شهرکابل می نمود.

 از جانبی دوستم هم که روی رابطه و پيمان پيشينش با حزب وحدت بصورت محکم و استوار قرار داشت؛ جنگ های خونبار افشار و تلفات اعضای حزب وحدت، اورا، وادار به همدردی می کرد.

بنابرآن جنبش ملی پيشنهاد رهبری حزب وحدت را درمورد انتقال شماری از اعضای آن حزب به کابل، لبيک گفت، که نتيجه آن منجر به نبرد خونين بين دو متحد نشست جبل السراج گرديد:

« بتاريخ 30 قوس 1371 درتاريک و روشن شامگاهی، ناگهان صدای فيرهای اسلحه خفيفه و ماشيندار های پ. کا . راکتهای آر. پی. جی، سکون و آرامش منطقۀ مکروريان و بی بی مهرو و وزيراکبرخان را برهم زد؛ فيرها شديد گرديد ؛ انفجارات بيشتر شد و صدای غرش تانکها شنيده شد....

يکی از آن تانک ها در مقابل بلاک ما توقف کرد و چند لحظه بعد تورنجنرال " همراه" يکی از قوماندانان مشهور جنبش ملی اسلامی داخل منزلم گرديد و حادثه را چنين شرح داد:

"حزب وحدت خواهش کرده بود تا يک تعداد افراد آنها از مزارشريف ذريعه طيارات جنبش انتقال گردد. قوماندان صاحب عمومی جنبش تقاضای مزاری صاحب را پذيرفت. ما از گارنيزيون کابل امر گرفته بوديم که بعد از نشست طياره افراد خويش را به مرکز خويش واقع در تپه های مرنجان انتقال دهيم.

طياره ها نا وقت رسيدند. بالای آخرين طياره که درحال نشست بود از تپه های بی بی مهروتوسط"د.ش.ک" تانک فير گرديد. آنها طياره ها را اجازه نشست نمی دادند. اما طياره ما به امر آنها وقعی نگذاشته و برزمين نشست. ما سربازان خود و حزب وحدت را به موتر سوار کرده و حرکت کرديم. درحصۀ چهار راهی صحت عامه پوسته های شورای نظار بالای شان فير کردند. به تعداد ده نفر سربازان ما شهيد شدند و يک عده زخمی گرديدند. امر را به قوماندان پوسته نشان داديم؛ او اعتنا نکرد و گفت که امر آمرصاحب"وزيردفاع" است که کسی را اجازه ورود به شهر کابل ندهيم.

قوماندان عمومی ما در کابل جنرال فوزی خبرشد و همه را احضارات داده، امر تعرض داد.

اينک ما، بالا حصار کابل، مکروريان اول، برج ساعت، چهار راهی صحت عامه، محل تجمع مرکزی که در آن غند 717 گارنيزيون کابل جاداده شده است، مکروريان دوم و سوم را بعد از نيم ساعت تصرف کرده و بطرف ارگ پيش می رويم."

او وقت نداشت که حتی بنشيند؛ با عجله قصه کرد و رفت. يکی از قوماندانان ديگر جنبش به نزدم آمد و گفت: تا کنون بيشتر از يک هزار ميل کلاشينکوف و راکت انداز و تعداد زيادی پکول و پتو و هزاران تکه اشيای متفرقه را از نزد شورای نظار بدست آورديم. وظيفه ما اينست که تپه های بی بی مهرو را بدست آوريم.

جنرال آصف دلاور که ديگر لوی درستيز نبود، اما همچنان در کابل می زيست، برايم تلفن کرد و حادثه را چنانکه قوماندانان جنبش تعريف کرده بودند، بازگو کرد و اظهار تشويش نمود.

حالات و وضعيت جنگی درآن شب کاملاً به نفع جنبش بود؛ پرسونل شورای نظار با پانيک مواجه شده بود و هيچ کسی مقاومت نمی کرد؛ جنبش می توانست تعرض خود را انکشاف دهد و تا صبح تمام شهر را بدست آورد.

جنرال دوستم امر داد که تعرض متوقف شود؛ اما محلات بدست آمده ترک نگرديده و تحکيم شوند. شب تا صبح صدای انفجار مرمی های سلاح های ثقيله و تانک ها ادامه پيداکرد و در سپيده دم آرامش و سکوت خاصی برشهرکابل چيره گرديد.

هنگامی که آفتاب دميد و شهرکابل را نورباران کرد؛ مردم به تدريج از منازل خويش بيرون شدند و چون کسی مزاحم آنها نشد، داخل سرکهای مکروريانها، وزيراکبرخان، بی بی مهرو، شش درک و مناطقی که تازه توسط نيروهای جنبش اشغال شده بود، گرديدند؛ آنها در بالای تانک ها، چهره های آشنا و قديمی تانکست های جنبش (فرقه 53) را مشاهده کردند. افسران را با لباس و يونيفورم دولت نجيب که آراسته و منظم بودند، تماشا نمودند. در هر چهار راهی تاکی ايستاده بود و سربازانی پاس می دادند.

در اولين دقايق مردم فکر می کردند که نظام تغيير کرده است و شب قبل کودتا صورت گرفته است.

اين حرف ها از گوشی به گوشی گفته شد؛ بالآخره اوج گرفت و در تمام شهر کابل پخش شد.

پس، ريش ها گرفته شد؛ پکول ها از سر و پتوها از شانه ها افتاد و شادی و اميد بزرگ دردلها جوانه زد. روبوسيدن، تبريک و تهنيت گفتن آغازشد. درمنزل من دهها نفر آمدند؛ تبريکی گفتند و رفتند....

درطول روز برهان الدين ربانی، با جنرال همايون فوزی و جنرال مجيد روزی ملاقات نمود و شروط آنها را پذيرفته خواهش کرد که به مناطق اصلی شان برگردند. خواستهای جنبش را، به رسميت شناختن جنبش ملی اسلامی افغانستان بحيث يک تنظيم مستقل و تقاضاهای مبنی بر منظوری تشکيلات جديد، معاش، اعاشه وغيره تشکيل می داد.

روز بعد قوتهای جنبش ملی اسلامی بار ديگر به مناطق قبلی شان عودت کردند و از يک پيروزی قريب الوقوعی صرف نظر کردند.

به تعقيب اين مانور نظامی و سياسی موفقيت آميز [جنبش]؛ احمد شاه مسعود عصبانی و برآشفته گرديد و آن را کودتای مشترک با کمونيستها عليه دولت اسلامی خواند. پس امرداد که از قوماندانان و مسئولين مربوط تحقيق صورت گيرد. وظيفه داد که تمام چهار راهی ها و مواضع شورای نظار توسط وسايط ثقيل تخنيکی حفر گردد و سنگرهای مستحکم بوجود آيد. نقاط مهم و حساس با تانک ها و اسلحۀ ضد تانک تخکيم و تجهيزشود.

روز بعد شب نامه ای انتشار داد که در روز روشن ازطرف شورای نظار توزيع می شد. در شب نامه از مساعی مشترک قوتهای جنرال دوستم، حزب وحدت، تنظيم های گيلانی و مجددی و اشتراک فعال اعضای حزب وطن [ ح. د. خ. ا] خاصتاً پرچمی ها و کارملی ها، جهت براه انداختن يک کودتای نظامی و گرفتن دوباره قدرت، ياد آوری شده بود. درشب نامه ذکر شده بود که کودتا ناکام گرديد و جمعيت اسلامی بالای وضع تسلط کامل دارد.

جنبش ملی اسلامی نيز توسط شب نامه ی خويش آن حرف ها را تکذيب کرد و برای احمدشاه مسعود، خط و نشان کشيد. اختلافات عميق و گسترده تر شد. بخصوص بعد از آنکه احمدشاه مسعود امرداد تا طياره های جنبش به مزارشريف و از مزارشريف به کابل پرواز ننمايند.

احمدشاه مسعود بزودی برای آن شکست، بالای استاد فريد حزب اسلامی، معلم فتح و ساير گروپ های حکمتيار به نام وطنداری! صدا کرد و ازآنها خواست تا برای حفظ نام و ننگ مردم شمالی، وارد کابل گردند. اين صدا را تعدادی از گروپ های حزب اسلامی لبيک گفتند و به خيرخانه کابل وارد گرديدند. تعداد تخمينی اين افراد به دو هزار نفر می رسيد.» (16) 

پس از اين رويداد، اتحاد شمال افغانستان که در سال 1370 سنگ بنايش در بلخ باستان، بين جنبش ملی ، حزب وحدت و شورای نظار جمعيت اسلامی افغانستان، گذاشته شد و درجلسه جبل السراج پروان، تصميم جلوگيری ازنفوذ حزب اسلامی را بداخل شهر کابل، که حکمتيار می خواست قدرت را پس از استعفای دکتر نجيب الله بزور تفنگ در دست گيرد؛ اتخاذ نمود واين برنامه را تا تصرف قدرت، پيروزمنداه فرجام بخشيدند؛ ولی سرانجام درنتيجه ی خود خواهی های بی حد و حصر مسعود و مزاری، نخست ائتلاف ميان آن دو در اثر جنگ های خانمانسوز در شهر کابل که از آن در بالا ذکرشد متلاشی گرديد. سپس مسعود که بحيث وزير دفاع افغانستان خود را يگانه مرکز قدرت و فرمانده کل کشور می دانست؛ روز های گذشته را که چگونه؛ توسط کدام قوت، اعضای جمعيت به ولايات شمال صاحب قدرت شدند؛ چطور خودش از پنجشير به جبل السراج منتقل و از جبل السراج نيروهايش با کدام وسايل (هوايی و زمينی) به کابل منتقل و درجنگ با حزب اسلامی، درحالی که  نيروهای حکمتيار نه تنها چهاراطراف کابل را به تصرف داشتند؛ بلکه نواحی ده گانه شهر، بشمول ارگ و رياست جمهوری را اشغال کرده بودند؛ چگونه اين حزب شکست خورد و از کابل بيرون کشيده شد و آقای مسعود هفت روز بعد از اعلاميه صبغت الله مجددی بحيث سرپرست دولت اسلامی و باز شدن راه توسط نيروهای جنبش به کابل تشريف آورد؛ همه را يک سره فراموش کرد ويا حرص قدرت چشم هايش را آن گونه کور ساخت تا عوض درک حقيقت؛ زير تأثير خود خواهی ها و تحريکات سياف که از آن در سطور بالا ذکر بعمل آمد؛ راه جنگ و زور آزمايی را درپيش گرفت.

نهمين جنگ در شهر کابل ـ (نبرد دومی ميان شورای نظار جمعيت و جنبش ملی و متحدين آنان درشهر کابل وشمال افغانستان ؛11 جدی 1372 مطابق اول جنوری 1994 ترسايی

تاريخ درسرزمين خراسان ديروز و افغانستان امروز، نه تنها دوبار!؛ بلکه بارـ بار! تکرار

می گردد:

از آن جايی که نگارنده، در جريان رخدادهای نيمه ی دوم سده ی بيستم درکابل حضورداشت؛ چشم ديدهايم را توأم با نگارشهای نويسندگانی که در متن رويدادهای سياسی و نظامی قرارداشتند( نه حاشيه نويسان عقده مند و داستان نويسان مزد بگيز! که درد دل و خوش خدمتی های خويش را سياه مشق کرده اند)؛ با ديد تاريخ نگاری، که مستلزم پژوهش علمی می باشد، نه رمان نويسی هنری(!)، بيان داشته و ازآن آثار تاريخی برداشت کرده ام، که با چشم ديد ها و واقعيت های عينی جامعه و اصول تاريخ نگاری، که بخشی

از علوم اجتماعی است؛ در مطابقت کامل قرارداشته است.

 آن گونه که در بخشهای پيشين اين گهنامه تذکار داده ام؛ برداشتم در مورد بسی از رويدادهای اين سده، بدين منوال است، که شماری از زمامداران و سياستمدارن اين سرزمين، در گذشته و حتا درحال حاضر، درسهای تاريخ را بمثابه علم نمی آموزند ويا از خواندن آن بهره ی لازم و اندوخته های رهگشاء برای راهکارهای آينده خويش، برنداشته، اشتباهات رهبران پيشين را، بارـ بار، مرتکب شده، به تکرار تاريخ محکوم می شوند.

مثال های اين اشتباهات، درعملکردهای امير امان الله خان ـ سردار محمد داوود خان و دکتر نجيب الله خان، در بخشهای پيشين با تفصيل بيان شده، تکرار آن ضرورت نخواهد بود.

برهان الدين ربانی و احمد شاه مسعود نيز از اين اشتباهات کمرشکن آنان، که امان الله خان مجبور به ترک کشور و زندگی درغربت تا آخرين نفس ها در ايتاليا شد ودوتن ديگر درآتش غرورکاذب شئونيزم، سوختند؛ درس عبرت نگرفتند و تاريخ خونين کشور مان،در پيش چشمان باز همه، بار ديگر تکرار گرديد.

جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه  ــ  چو نديدند حقيقت، ره افسانه زدند

جنگ های دهه هفتاد خورشيدی و نود ترسايی؛ سه درونمايۀ کمرشکن و زندگی برانداز:

 تبارگرايی ـ ايده ئولوژي گرايی و وابستگی گرايی خارجی را در خود نهفته دارد.

احمد شاه مسعود، مجاهد و تاجيک تبار!  پس از آن که رقبای تنظيمی و سياسی خويش(گلبدين حکمتيار پشتون تبار را بوسيله ی نيروهای جنرال دوستم و افسران رژيم سابق و عبدالعلی مزاری هزاره تبار را توسط نيروهای خود و جنگ افروزان اتحاد اسلامی سياف و حرکت اسلامی محسنی) ،از پيش رويش در شهرکابل برداشت؛ حرص سيری ناپذيری توسعه و انحصار هرچه بيشتر قدرت و فرمانروايی از يکطرف؛ فشارهای پيهم متحدين جنگ افروز و شرارت پيشۀ وی (عبدالرب رسول سياف وانجنير احمدشاه احمدزی) جمع  شماری از رهبران و فرماندهان جهادی جمعيت اسلامی؛ توأم با مشوره های طرح گونه ی شماری از روشنفکران ناسيوناليست تاجيک تبار و چکيده های ح. د. خ. ا، برعقل و تفکرش تأثيرات ناگوار و گمراه کننده را، مبنی بر تصفيه تمام افسران و فرماندهان پيشين ح. د. خ. ا؛ بشمول نيروهای جنرال عبدالرشيد دوستم، از تمام ارگانهای نظامی و ملکی دولت، جاگزين نموده برآن واداشت، که گويا: احمد شاه مسعود تاجيک تبار، فرمانده شورای نظار جمعيت اسلامی افغانستان با سابقه ی جهاد(!) چهار ده ساله اش در برابر ارتش سرخ و حاکميت 14 ساله ح. د. خ. ا، چيزی کمتر از احمدشاه درانی پشتون تبار نمی باشد.

 همانگونه که احمد شاه درانی توسط شمشير و جنگ های سرنوشتساز خويش؛ نه تنها افغانستان؛ بلکه هندوستان را هم در جنگ پانی پت، فتح کرد و سه صدها هزار ارتش آن کشور را تار و مار نمود و دهها هزار شهروند آن کشور را، ازدم شمشير تير کرد، که تا هم اکنون همه پشتونها اورا " احمدشاه کبير!" و

" بابای کبير" می نامند و برلشکر کشی هايش در هند، ولو که منجر به قتل دهها هزار فرزندان خراسان زمين وصدها هزار هندو و سک گرديد، افتخار می کنند. مسعود نيزبايست تيغ را از نيام برکشيده نه تنها درداخل کشور مانند احمد شاه درانی با ضربۀ شمشير سرنوشت جنرال دوستم را ، تعيين وحکومت مقتدر سراسری جهادی را در افغانستان تأسيس کند؛ بلکه فراتر ازآن پرچم مجاهدين و تاجيک تباران را در قلمرو تاجکستان و مناطق اشغال شده بخارا و سمرقند ازبکستان، نيز در اهتزاز درآورد.

البته شماری از کادرهای ملکی و فرماندهان نظامی شورای نظار جمعيت اسلامی، مانند دکترعبدالرحمان ـ رحمت الله بيژنپور ـ عبدالمنان مولوی زاده ـ دولت مير ـ جنرال مايل گلبهاری ـ فرمانده عبدالهادی صافی ـ انجنير عبدالغفار صافی ـ فرمانده غوث الدين نجرابی و عده ی ديگری، که دارای انديشۀ ژرف وتفکر روشن از وضع کشور و جامعه بودند؛ پيوسته می گفتند، که رهبری جمعيت نه بايد اشتباهات ذوق زده ی رهبران پيشين را مرتکب گردد. آنان هيچ گاه نمی خواستند تا شورای نظار جمعيت، با متحدين سياسی ای که در انتقال قدرت آنها را کمک و ياری نموده اند، برخورد سبکسرانه و تصادم نظامی را درپيش گيرد.

وليک آنها در تصميم گيری های بزرگ تنظيم جمعيت، به اندازه ی سياف و انجنير احمد شاه احمد زی!

نقش مرکزی و تعيين کننده را دارا، نبودند.

همينگونه برای جنرال عبدالرشيد دوستم ازبيک تبار، نيز شماری از روشنفکران هم تبارش، بشمول عده ای از اعضای پيشين ح. د. خ. ا، حرف های تحريک کننده ای را، اعتراض کنان می گفتند:

شما که در دوران حاکميت ح. د. خ. ا، يک فرمانده نامدار بوديد، که در جنگ پغمان سياف را  و در تنگی واغجان لوگرحکمتيار و سياف هردو را شکست داديد وهريک از مناطقی را که ارتش دولت وقت از تعرض درآن ناتوان می گرديد، قدرت دشمن شکن شما حماسه می آفريد وبا دست پيروزی باز می گشتيد.

اما چی معجزه ی، رخ دادهای تاريخ را تغيير معکوس داد؟ ربانی و مسعود، که سالها در دامن " آی. اس. آی" قرارداشتند از دسترخوان پاکستان نان می خوردند؛ از قدرتمندی حکمتيار در ولايات کاپيسا ـ پروان و کابل؛ تشريف آوردن به پايتخت را در خواب هم نمی ديدند؛ اکنون آنها از برکت شمشير شما به کابل آمدند؛ در جايگاه فرمانروا قرار گرفتند و شما در موضع افسرگوش به فرمان آنها قرار گرفته ايد.

مگر شما نبوديد که برای نخستين بار، پرچم مخالفت خويش را دربرابر سياست کادری ضد ملی طراز فاشيستی دکتر نجيب الله برافراشتيد و نگذاشتيد تا کار ناتمام محمد گل خان مومند، توسط جنرال جمه اسک، تاج محمد و رسول بی خدا در ولايات شمال تطبيق گردد؟ در آن زمان ربانی و مسعود کجا بودند؟

مگر شما نبوديد که پس از آزاد ساختن ده ولايت شمال و هزاره جات مرکزی در حمايت با مزاری و سيد منصور نادری، مسعود را از کوههای پنجشير نخست به جبل السراج و پس از کشيدن حکمتيار از تمام ادارات امنيتی پايتخت، به کابل انتقال داديد و قدرت را دو دسته برايش تقديم و رقيب پرقدرت وی را تا چهار آسياب کابل به عقب رانديد.

برای شما در بدل اين فداکاری های سرنوشت ساز در رهبری دولت و حکومت کدام پست را تفويض نمودند؟ اکنون مسعود و قسيم فهيم هر روز کارهای اگنتوری را درميان نيروها و طرفداران شما با استفاده از امکانات امنيتی که شما آن را برايش داديد؛ توسط برخی افراد استفاده جوی ازبيک تبار و شماری از اپورتونيستهای " تصادفی!" ح. د. خ. ا؛ سربازگيری نموده، عليه شما تبليغات زهراگين را به راه انداخته حتا به رهبر ديروزی تان، که افتخار لقب " قهرمان جمهوری دموکراتيک افغانستان" را برای تان اهدا نموده بود، در نمازهای جمعه مطالب توهين آميز را به خورد مردم می دهند.

مزيد برآن، شما از جمله رهروان و هم تبار امير تيمورگرگان هستيد؛ نام و جايگاه امير تيمور درتاريخ اين کشور، بحيث پادشاهی که نه تنها خدمات فرموش ناشدنی را در عرصه فرهنگ، ادبيات و هنر ميناتوری در هرات باستان انجام داد؛ امنيت را در سراسر خراسان زمين تأمين نمود؛ بلکه فراتر از آن سرحدات اين کشور را تا سرزمين پهناور هند توسعه داد و عراق و شام و آسيای صغير را هم فتح کرد.

او نه تنها، مثل احمدشاه درانی هندوستان را بی صاحب برای ديگران رها نکرد؛ بلکه نوادهايش بيشتر از 350 سال در آن کشور حکومت کردند و زبان فارسی را در تمام قلمرو هند رايج و در جايگاه زبان اول ارتقاء و رسميت بخشيدند.

شما بحيث وارث بالاستحقاق اميرتيمور گرگان بايست امنيت را در افغانستان تأمين نموده، آن فرزند گستاخ نمک حرام را يا در جايش بنشانيد ويا آن گونه که از کوههای پنجشير به کابل آورديد؛ واپس به خوابگاه نخستين اش برگردانيد.

پس ازاينگونه تبليغات تخريش کننده و تحريکاتی که همواره از جانب  هم تباران و حاميان هر دوفرمانده، (مسعود و دوستم) صورت می گرفت، وضع روزتا روز به وخامت گراييد و آخرين اميد کنارآمدن و اتحاد و تفاهم بين طرفين نيز زمانی قطع گرديد، که شورای نظار جمعيت اسلامی به تعقيب تروريک سال وهشت ماه قبل عبدالکريم شادان قاضی القضات افغانستان، جنرال رسول پروانی معاون رياست امنيت نظامی وزارت امنيت و يک سال بعد آن،با ترور جنرال عبدالحق علومی، حين خروجش از گارنيزيون کابل، قطع گرديد.

نگارنده، صبح روزی که جنرال علومی ترور گرديد، به منزل وی در مکروريون اول، بخاطر دريافت کمک وی درمورد رهايی احمد فريد پسرم، از چنگ ربايندگان رفتم و چای صبح را يک جا صرف کرديم. شهيد علمی وعده ی هرگونه کمک ممکن را از طريق گارنيزيون کابل ، با جبين گشاده ابراز داشت و من را تا نزديک منزلم رسانيد داد.

اما ساعت 2 بعد از ظهرهمان روز يکی از دوستان بديدنم آمد و جريان ترور وی را با اظهار تأثر بيان نمود.

 حين برداشتن جنازه شهيد جنرال عبدالحق علومی از بيمارستان چهار صد بستر اردو توسط کادرها و فعالين ح. د. خ. ا، دوستان و هواداران آن زنده ياد و به خاک سپاری وی در دامنه تپه ی شهداء که امنيت اين مراسم توسط نيروهای نظامی جنبش ملی اسلامی افغانستان تأمين شده بود؛ اوضاع کشور و بويژه شهر کابل را خيلی در حالت انفجاری احساس نموده برُوز يک رويداد خونين را پيش بينی می نمودم.

هرگاه زنده ياد محمود بريالی که دراين مراسم حضور داشت و در آن زمان ميان اکثريت اعضای حزب در کشور از اعتبار خوبی برخوردار بود و هنوز کشور را ترک نکرده بود؛ تحمل و شکيبايی را به آن عده اعضای حزب که در جنبش ملی اسلامی مدغم شده بودند، توصيه نمی کرد؛ همان شب ويا فردای آن قيام عليه حاکميت شورای نظار جمعيت اسلامی افغانستان آغاز می گرديد.

اما نمايش فيلم تحريک آميز و زندگی برانداز" دو روز پی در پی 7 ـ 8 ثور"که با تحريک و فرمايش تنظيم اتحاد اسلامی سياف و حرکت اسلامی محسنی توسط تنظيم جمعيت اسلامی از طريق راديو تلويزيون افغانستان، از تاريخ اول جدی 1372 خورشيدی،  طی چند شب نشر و در آن به شخصيت زنده ياد ببرک کارمل، رهبر پيشين ح. د. خ. ا، توهين و تجاوز آشکار صورت گرفت؛ آنگاه حوصله همه اعضای حزب و هواخواهان آن، لبريزشد.

 جنرال عبدالرشيد دوستم، آقايان ربانی و مسعود را نمک حرام خواند و گفت: آيا برهان الدين ربانی بمثابه عالم دين و احمد شاه مسعود بعنوان مجاهد فی سبيل الله(!) به اين آيه قرآن مجيد که فرموده است:

 « هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ...» اعتقاد و ايمان دارند؟ برداشت من اين است که آنها به اين امرخداوند معتقد نمی باشند؛ درغير آن اين گونه اعمال سبکسرانه را دربرابر يک شخصيت بزرگ کشور، که آنان را در صحبت هايش نسبت به حکمتيارترجيح می داد و صلحجو و وسعت نظر، معرفی می کرد، هرگز انجام نمی دادند.

سرانجام بامداد روز 11جدی 1372 مطابق اول جنوری 1994 جنگ تمام عيار در شهر کابل و شمال کشور آغاز گرديد.

قبل از آغاز اين جنگ علی رغم اين که بين جنبش ملی جنرال دوستم ـ حزب اسلامی حکمتيار ـ حزب وحدت عبدالعلی مزاری ـ تنظيم نجات ملی مجددی و محاذ ملی گيلانی، تحت عنوان شورای هماهنگی ، اتحادی بوجود آمده بود؛ اما حزب وحدت نسبت اين که جنبش ملی در جنگهای افشار جانب بيطرفی را اختيار کرده و او را حمايت نه نموده بود؛ مزاری نيز در اين جنگ حالت بيطرفی را اختيار کرد.

صبغت الله مجددی و پير سيد احمد گيلانی هم توان جنگی لازم را دراختيار نداشتند؛ حمايت آنها فقط در جبهه تبليغات منحصر بود و بس.

گلبدين حکمتيار تعهد کرده بود که با تمام قدرت در جهت سرنگونی مسعود حريفش می رزمد؛ اما تا جاييکه درعمل ديده شد، حرکت جنگی وی خيلی ها کم رنگ بود و با تبليغات رسانه يی اش هيچ گونه هماهنگی نداشت.  وی در استقامتهای تعيين شده، برنامه تعرض و پيشروی را، که در سمت های شرق و غرب شهر کابل، از جمله در ناحيه نهم در استقامت هودخيل به سمت ميدان هوايی کابل ، تپه های بی بی مهرو و در ناحيه هفتم تعرض بالای پوسته ی تپه توپ چاشت، عهده دار بود، هيچگونه پيشرفت و اقدامات مؤثر را انجام داده نتوانست ويا قصداً انجام نداد. زيرا عنان اختيار مجاهدين درمجموع و حکمتيار و ربانی و سياف بگونه ويژه، بدست "آی. اس. آی" پاکستان بوده است.

عقل سليم و منطق سياسی چهار دهه اخير کشور مان افاده می دهد، که  زمامداران پاکستان و سازمان" آی. اس. آی" هريک از تنظيم های جهادی ساخت آنکشور، بويژه حکمتيار ـ سياف ـ ربانی و محسنی را که سالها در پاکستان اقامت داشتند؛ از طريق زمامداران آنکشور کمک های کشورهای غربی و عربی را بدست آوردند؛ مطابق دستور جنرال های پاکستان و بويژه سازمان" آی. اس. آی" در افغانستان جنگيدند؛ خون صدها هزار مرد وزن را، ريختند؛ پاکستان هيچ گاه اين دست پروردگان خويش را با جنرال عبدالرشيد دوستم ازبيک تبار، که عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا را در دوران حاکميت دهه هشتاد ترسايی دارا بود، در دو پله ی ترازو، برابر وزن نکرده و هرگز بالای وی اعتماد همکاری را نمی نمايند.

از اين رو باور کامل وجود دارد، که پاکستان حکمتيار را با يک گوشمالی محکم از حالت فعال، در جايگاه منفعل قرارداده اند و رهبر حزب اسلامی هيچ گاه اجازه و صلاحيت آن را نداشته و ندارد که خلاف ميل و هدايت پاکستان کاری را با استقلال رأی و اراده خودش انجام و تعهدی را در جاده عمل پياده نمايد.

از جانب ديگر حکمتيار بر مبنای کرکتر ذاتی اش، هموار فکر رهبر بودن و در رأس قدرت و اداره ی کشور قرارداشتن را در خواب و خيالش می پروراند. ولی در آن برهه زمان در شورای هماهنگی، تشکيل دولت آينده درميان مردم اين گونه مطرح و بيان می گرديد:

1 ـ حضرت صبغت الله مجددی بحيث رئيس دولت اسلامی افغانستان؛

2 ـ گلبدين حکمتيار بحيث صدر اعظم دولت اسلامی افغانستان؛

3 ـ ستر جنرال عبالرشيد دوستم، بحيث معاون سرقوماندانی اعلی قوای مسلح و وزير دفاع افغانستان؛

4 ـ پير سيد احمد گيلانی بحيث معاون صدراعظم و وزير خارجه؛

5 ـ عبد العلی مزاری بحيث معاون صدراعظم و وزير امور داخله

6 ـ جنرال همايون فوزی فرمانده عمومی نيروهای نظامی جنبش بحيث رئيس عمومی امنيت ملی؛

ساير پست های دولتی از ميان کادرهای مسلکی همين پنج حزب و ساير تنظيم های بيطرف ، بشمول تعدادی از تکنوکراتهای کاردان بعداً برگزيده می گردد.

بدين ترتيب اين تقسيمات مطابق خواست و اشتهای سيری ناپذير حکمتيار نبود؛ از آنرو در پيروزی قيام،که پستهای وزارت دفاع و رياست امنيت ملی، بدست جنبش ملی و وزارت داخله و پوليس بدست حزب وحدت، قرار می گرفت؛ آزمندی های شئونيستی حزب اسلامی برآورده شده نمی توانست.

دولت پاکستان هم در اين طرح و تشکيل، بجز حکمتيار، چهار تنظيم و تشکيل ديگر را متعلق به شاه سابق، دولت ايران وکشور ترکيه محاسبه کرده از آن نه تنها حمايت نه نمود؛ بلکه از عقب هم خصمانه خنجر زد.  

 بنابرآن بار جنگ و مقابله روياروی با تنظيم جمعيت اسلامی ربانی و مسعود؛ اتحاد اسلامی سياف و حرکت اسلامی شيخ آصف محسنی و شاخه ی اکبری جداشده از بدنه ی حزب وحدت اسلامی؛ تنها و تنها بدوش جنبش ملی اسلامی افغانستان قرارگرفت.

شدت جنگ در هفت روز آول آنقدر دهشت آور و وحشت برانگيز بود که نظير آن بجز در فيلم جنگ دوم جهانی، در ساير جنگها ديده نمی شد. دراين مدت تمام ساکنين شهر مثل جنگ های حکمتيار در ته کاوی های منازل، زندگی جهنمی را تجربه می کردند.

در روز اول در شهر کابل نيروهای جنبش پيشروی را تا تصرف شهر کهنه ناحيه اول آغاز کرده الی جاده پشتونستان رسيدند؛ اما بعد از ظهر همان روز از اثر آتش سلاح های ثقيل از تپه های توپ چاشت ـ کوه تلويزيون ـ تپه های بی بی مهرو، آنها از مناطق بدست آورده عقب نشينی کردند.

نيروهای جنبش درآن زمان علت عقب نشينی خود را ناشئ از سهم نگرفتن حکمتيار درتصرف تپه ی توپ چاشت و کوه تلويزيون که هردو برشهر حاکم بوده و در تصرف شهر کابل نقش مرکزی و تعيين کننده را دارا بوده اند، بيان می کردند. سپس آتش پرقدرت و دوامدار همين دو قُله ی استراتژيک، بشمول غرش توپ ها و ماشيندارهای تپه بی بی مهرو، نيروهای تهاجمی دوستم را به عقب نشينی به مواضع قبلی شان واداشت.

اما در ولايات شمال کشور، نيروهای جنبش ملی در روز اول ولايات بلخ ـ جوزجان ـ فارياب ـ سرپل ـ سمنگان و بغلان را از تصرف تنظيم جمعيت اسلامی افغانستان بيرون کشيد. تمام فرماندهان جمعيت شامل عطامحمد نور ـ محمدعلم آزادی مشهور به " علم سياه" و ديگران به دشت ها و کوهها متواری گرديده مدتی بعد خود را به کابل رسانيده در شهرنو کابل با تشکيلات نظامی شان جاگزين شدند.

درطول اين جنگ ها مسعود در کابل بود و جنگ را شخص خودش اداره و رهبری می کرد؛ اما برهان الدين ربانی کما فی السابق، باری در دهکده ی دکوی کوهدامن، مهاجر شده و رحل اقامت گزيده بود.

مسعود اين قيام دوستم را در اعلاميه ها و تبليغات خويش از طريق راديو تلويزيون افغانستان، به هدايت و دستور ببرک کارمل رهبر پيشين ح. د. خ. ا، قلمداد کرد، در حالی که کارمل درآن برهه زمان در کانتينرهای حيرتان بسر می برد و در متن حوادث آن زمان کشور قرارنداشت و مزيد برآن کارمل مطابق کرکتر ذاتی و دانش سياسی و آموزه های حزبی اش، هيچ گاه طرفدار جنگ و ستيزه جويی نبود. همين فلسفه زندگی وی موجب گرديد تا داوود خان وی را زندانی و حفيظ الله از کشور تبعيد نمايد.

مسعود با آن زهرپاشی هم بسنده نشده، از جمع ليست 90 تن کادرهای ح. د. خ. ا که قبلاً تهيه کرده بود؛ 20 تن آنان را در روز اول که در دفاتر دولتی تحت اداره خود وی مصروف انجام وظايف معمولی روزانه بودند، دستگير کرده تيرباران نمود و جنازه های آنان را در چمن ببرک انداخت.

اين قتل دسته جمعی بدستور شخص مسعود، توسط  قسيم فهيم ـ انجنير عارف سروری ـ سارنوال کرام  و شخص ديگری که به نام "... ناف کش " مشهور شده بود؛ صورت گرفت.

 دکتور عبدالرحمان ـ دولت مير ـ قاضی عبد المنان مولوی زاده (اسم ديگرش عبدالفتاح)، جنرال مايل گلبهاری، فرمانده عبدالهادی صافی و شمار ديگری مخالف جنگ و قتل کادرهای دولتی و پيگرد ديگران بودند؛ اما آنها طوری که درسطور بالا ذکرشد نقش تعيين کنند ه را در تصميم گيری ها نداشتند. بدان سبب مخالفت آنان، جلو قتل و خونريزی را گرفته نتوانست.

 طوری که اطلاع از دفتر سارنوال کرام بدست آمد؛ در ليست 90 نفری کادرهای حزب که بايست تيرباران می شدند، شخص اول، زنده ياد امتيازحسن وگنهکاردومی واجب القتل نگارنده اين داستان غم انگيز، بود.

درحالی که نه امتياز حسن کدام فرمانده نظامی بود ونه من افسر و سرباز جبهه جنگ طرفين.

با ندای حکم وجدان و با صراحت کامل اظهار می دارم که در طول زندگی ام نه با جنرال دوستم مواجه شده ام و نه با او يک کلمه صحبت سياسی کرده و نه او را بحيث رهبر سياسی خود می شناسم.

من اززمانی که وارد صحنه سياست شدم؛ فقط يک شخص را بحيث رهبرحزبی وسياسی خود برگزيدم وبس.

لکه ونه مستقيم په خپل مکان يم ــ که خزان را باندی راشی که بهار

درحالی که نگارنده هيچ گاه تصميم رفتن به پاکستان را نداشتم؛ اما بخاطر نجاتم از دم تيغ خون آلود مسعود بنابر مشوره هايی دوستانی از داخل حاکميت شورای نظار که در همان هفت روز اول جنگ به من لطف کردند؛ مجبورشده گزينش چند ماهی را در شهر پيشاور در منزل فضيلت مآب محترم قاضی عبدالمنان

عطا زاده، رئيس پيشين محکمه ولايات پروان و کاپيسا، سپری و سپس دوماه ديگر را در منزل دوستم ميرواعظ در دهدانای شهرکابل و يکسال ديگر را در زادگاهم شهرستان نجراب به حمايت جنرال عبدالهادی صافی فرمانده فرقه 10 کاپيسا سپری کردم. پس از يک سال،  شدت جنگ ها هم به سردی گراييد وهمزمان با آن قهر و غضب و عقده گشايی مسعود نيز فروکش نمود.

بدين ترتيب نواحی اول ـ دوم ـ چهارم ـ نهم ـ دهم و يازدهم شهر کابل زير سيطره تنظيم جمعيت؛نواحی سوم ـ پنجم ـ ششم تحت حکمروايی حزب وحدت عبدالعلی مزاری و نواحی هفتم ـ هشتم و دوازدهم زير فرمانروايی حکمتيار و جنرال دوستم قرارگرفت.

واما قدرت در ولايات بصورت عمومی برحسب ذيل تقسيم بندی شده بود:

ولايات پروان و کاپيسا،( باستثنای تگاب)، تخار و بدخشان بوسيله مسعود و ربانی؛ ولايات بلخ ـ جوزجان ـ فارياب ـ سرپل ـ سمنگان ـ بغلان بدست جنبش ملی جنرال دوستم و سيد منصور نادری متحد جنبش؛ زون هرات و اطراف آن بدست تورن اسماعيل خان فرمانده جمعيت؛ ولی مستقل از تأثير مسعود؛ زون کندهار و هلمند و اطراف آن توسط سه حزب: جمعيت اسلامی ـ حزب اسلامی وتنظيم محاذ ملی؛ ولايت غرنی توسط مجاهدين مربوط به سيد جگرن وقاری بابا؛ بيش از دو ثلث هزاره جات مرکزی توسط حزب وحدت؛ لوی پکتيا و لوگر و وردک توسط حزب اسلامی ـ حزب حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمدی و جلال الدين حقانی  فرمانده حزب اسلامی مولوی خالص؛ زون مشرقی بوسيلۀ حزب اسلامی مولوی خالص و فرمانده آن حاجی عبدالقدير و محاذ ملی گيلانی و نجات ملی حضرت مجددی و برخی فرماندهان جمعيت اسلامی و حزب اسلامی حکمتيار اداره می گرديد.

بدين ترتيب، دولت مرکزی که در سراسر کشور نظم و امنيت را تأمين نموده، اقتصار ـ فرهنگ را مديريت و شرايط زندگی نورمال را برای شهروندان، برنامه ريزی نمايد؛ وجود نداشت؛ جای قلم و سخن را تفنگ و چرندگويی ها فرا گرفته، هر فرمانده بزرگ و کوچک، درهر ولايت، شهر و دهکده و حتا کوچه و محله اش فرمانروای تام و يکه تاز ميدان بود. امر قوماندان حکم قانون را داشت؛ يعنی ملوک الطوايفی طراز نوين جهادی در سراسر افغانستان حاکم بود؛ مردم نگون بخت کشور می سوختند و می ساختند و بس؛ شخص ویا ارگانی که به دادشان برسد اصلاً وجودنداشت!

نتيجه گيری از اين برهه زمان:

با انتقال قدرت بدست مجاهدين و اشتعال جنگ های خانمانسوز بين رهبران و فرماندهان جهادی؛ آنگونه که در سطور بالا ذکرشد؛ نه تنها ولايات و شهرستانها؛ بلکه شهرک ها ، دهکده ها تا سرحد کوچه ها بين تنظيم های جهادی و تفنگ سالارها تقسيم گرديد؛ بی نظمی ، ناامنی، ترورهای زنجيره يی سياسی، قتل و کشتار اهالی بی گناه و بی دفاع؛ راه گيری در شاهراهها و سرک ها؛ چور و چپاول اموال و دارايی های مردم وعامه به يک امر عادی مبدل گرديد. تحمیل اين حال واحوال ناهنجار مردم را تا آن حدی به ستوه آورده بود، که شهروندان گروه ـ گروه کشوررا ترک کرده بخاطر نجات جان خود و خانواده های شان، با فروش جايداد و اموال منزل، راه فرار و زندگی در غربت را اختيار کردند.

کسری ناجی خبرنگار فارسی بی بی سی پنج ماه پس از قيام شورای هماهنگی به کابل رفته و بعداز گفتگوبارهبران جهادی ونظرخواهی ازشهروندان کابل، نتیجه گیری اش راچنین بیان می دارد:

«عملکرد مجاهدين، مردم کابل را از آنها عميقاً مأيوس کرده است. اکثر کسانی که با آنها صحبت کردم،

می گفتند مجاهدين طی دو سالی که از به قدرت رسيدن آنها می گذرد، چيزی جز جنگ، کشتار، قتل وغارت و خرابی، به ارمغان نياوردند. وقتی اين را با رهبران مجاهدين درميان گذاشتم، آنها يکديگر را مسئول دانستند....

افراسياب ختک رهبر حزب ملی گرای پشتونستان پاکستان، می گويد: سازمانهای مجاهدين اصلاً سازمانهای جنگی بوده اند که برای دولتداری ويا حکومت سازی آمادگی و تجربه نداشتند. دربين اين سازمانهای مجاهدين جنگ سالارهايی بودند که تجربۀ جنگ را داشتند و شهرتی بحيث قوماندانهای جبهات مختلف داشتند. اما هيچ کس دربين آنها نبود که واقعاً يک تعداد زياد افغانها را دور خود جمع کرده بتواند.

عامل ديگر مداخلۀ خارجی بود و دراين زمينه خصوصاً کشورهای همسايه نقش  مهمی داشتند.

همين فکری که گويا با عقب نشينی قوای اتحاد شوروی ابعاد خارجی مسأله افغانستان خود بخود حل و فصل خواهد شد، فکر بسيار ساده ای بود؛ چراکه ما ديديم، بعد از خروج قوای اتحاد شوروی از افغانستان کشورهای همسايه مداخلات خود را افزايش دادند. دراين رابطه نقش بعضی محافل مهم دولتی حکومت پاکستان بسيار مهم بود. آنها تلاش کردند تا دولتهای را در کابل تحميل کنند که دولتهای دست نشانده خود شان باشد و درعين حال نقش ايران هم همين طوربود....

اما دکتر سيد عسکر موسوی پژوهشگر مسايل اجتماعی ـ سياسی می گويد، مردم به دولت آقای ربانی به چشم يک دولت ملی نگاه نکردند:

اصولاً چيزی که به نام حکومت مجاهدين در کابل آمد، در واقع سياست گروههای هفتگانه پيشاور بود که از پيشاور به کابل منتقل شد. گروههای هفتگانه يشاور در طول سالهای مقاومت هرگز برسر هيچ موضوعی نتوانستند به توافق برسند. همين کشمکش ها در کابل به شکل بسيار درنده تر و به شکل بسيارعريان تر خودش را نشان داد.

مهمترين دليلی که حکومت چهار ماهۀ آقای ربانی نتوانست مشروعيت به دست بياورد ـ مشروعيت ملی، مشروعيت منطقه ای، مشروعيت بين المللی ـ اين بود که آقای ربانی به هيچ وجه نتوانست که گروههای مختلف جهادی را به شکلی از اشکال، مطمئن بسازد که دريک حکومت واحد، دريک حکومت مشترک، نياز همه رفع خواهد شد.

درواقع مردم افغانستان به چيزی به نام حکومت مجاهدين با ديد ملی نگاه نکرد؛ بلکه باديد يکی از گروه های برسر اقتدار نگاه کرد وهمين مسأله باعث شد که راه برای ظهور وموفقيت طالبان فراهم شد.»(17)

 مير عنايت الله سادات، ديپلمات پيشين افغانستان که در متن رويدادهای سياسی آن زمان قرار داشت، در مورد علت سقوط دولت نجيب الله و عملکرد های زندگی برانداز تنظيم های جهادی که منجر به تطبيق برنامه بعدی پاکستان (تهاجم طالبان و بيرون راندن مجاهدين ازقدرت) گرديد؛ موارد آتی را موجه می داند:

سليک هريسن پژوهشگر موسسه تحقيقات بين المللی صلح و افغانستان شناس امريکايی، درمارچ 1990 برای مجله لوموند فرانسوی نوشت: " دست اندرکاران دولت امريکا مواضع يگانه يی پيرامون مشکل افغانستان ندارند. سی. آی. ای. دست دردست آی. اس. آی. با همراهی موافقان اش در کنگره آرزو دارد که بتواند هر نوع راه حل سياسی را قبل از آزمايش حملۀ نظامی بر کابل به تعويق اندازد و علاوه برآن مايل نيست که به سردی روابط بين پاکستان و امريکا برسر مسأله افغانستان بی افزايد."(124)

اظهارات هريسن ميرساند که تشکيل يک دولتی با پايه های وسيع صرف در حرف بود و در عمل برای صدور دولت مؤقت مجاهدين تلاش می شد.

مقامات امريکايی حتی از ابتکارات حزب سوسيال دموکرات آلمان که منظور آن براه انداختن يک ديالوگ مستقيم ميان دولت و اپوزيسيون بود، جلوگيری کرده و چنين ابتکارات را به مساعی ملل متحد محول ساختند.

انگيزه ی اصلی جلوگيری از راه حل سياسی و پيش کش نکردن يک طرح روشن راه حل مخصوصاً بعد از خروج قوای شوروی دراين نهفته است که امريکايی ها و تعدادی از کشورهای غربی ترس داشتند که ح. د. خ. ا، در پرتو يک راه حل سياسی بازهم دست بالا پيدا خواهد کرد. اين هراس موجب تقويت مواضع حلقات طرفدار راه حل نظامی ميگرديد.

درچنين حالت" دولت شوروی به سرمنشی ملل متحد اطمينان داد که بعد از اين آنها طرفدار بودن نجيب الله در پروسه نيستند"(125)

بادادن چنين اطمينان فورمول " تناظر مثبت" هم خود بخود ازميان رفت و ايالات متحدۀ امريکا يگانه نيروی تعيين کننده در حل معضلۀ افغانستان باقی ماند. شوروی ها بادرنظرداشت اهميت مرزهای جنوبی شان مبتنی بر تماسهای قبلی قوای شان با قوماندان جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود، هيأت دولت موقت مجاهدين را به رهبری برهان الدين ربانی از 11 الی 15 نوامبر 1991 در ماسکو استقبال کردند.

هيأت با الف روتسکوی معاون رئيس جمهور فدراتيف روسيه و کوزيروف وزير درامور خارجی ملاقات کرد. درپايان مذاکرات " اعلاميۀ مشترک دربارۀ نتايج اقامت هيأت اپوزيسيون افغانی به مطبوعات ارئه شد، که بند ششم آن از اين قرار بود: جانب شوروی موافقه می کند که قبل از جنوری 1992 همه اکمالات تسليحاتی، تخنيک نظامی و مواد سوخت برای وسايط جنگی را بر رژيم کابل قطع می کند و تدابير درباره کاهش اساسی و سپس احضار کامل پرسونل نظامی شوروی از افغانستان را اتخاذ می کند". (126)

انکشافات بعدی دال برآن است که روسها به نقش جمعيت اسلامی در ولايات هم مرز با اتحاد شوروی سابق مانند تخار، بدخشان و هرات  اهميت زياد قايل بودند. بنابرآن طرح ملل متحد مبنی بر تشکيل يک دولتی با پايه های وسيع را چشم پوشی نموده و صراحتاً به برهان الدين ربانی از تمايل شان در مورد تشکيل يک "دولت اسلامی" در کابل ابراز نظر کردند. چنين اظهارات، موجب سراسيمگی داکتر نجيب الله شده اورا به مساعی ملل متحد، منحيث يگانه و آخرين وسيله متکی ساخت. بی آنکه به مردم، حزب و قوای مسلح مراجعه نمايد.

سياست مصالحه ملی ازطريق يک تفاهم بين الافغانی وتوسط خود افغانها قبلاً نتيجه نداده بود و مذاکرات با جانب مقابل درخارج کشور هم نتوانسته بود، که از چينل های اطلاعاتی و از دائرۀ سوء استفادۀ گماشتگان معتمد وی بيرون گرديده و دريک سطح قابل اعتبار و از جانب انسانهای وفادار به وطن و مردم پيش برده شود. تا راه خود را در جهت مفاهمه بگشايد.

مذاکرات از جانب چند فرد مشخص، پيش برده می شد. آنها عوض مفاهمه با نيروها و افراد علاقه مند به صلح ملی، مصروف رفت و آمد با کسانی بودند که غير از اهداف پولی، کدام گام عملی از آنها متصور نبود. از همين جهت هردو طرف به مخفی نگهداشتن مذاکرات اصرار می ورزيدند.»(18)

طوری که در نگارش بخش های پيشين تذکار بعمل آمد، نقش تخريب کارانه رهبران اتحاد شوروی در نيمه ی دوم دهه هشتاد درسازماندهی تفرقه ميان رهبران حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و همچنان فعاليتهای تفرقه افگنانه ی دولت پاکستان درايجاد خصومت ميان تنظيم های جهادی توسط سازمان " ای. اس. آی"، آن گونه همسان و هم آهنگ تنظيم و راه اندازی گرديد، که فرجام آن منجر به سقوط حاکميت ح. د. خ. ا، جنگ های ميان تنظيمی، قتل عام مردم افغانستان، تاراج دارايی های مردم و عامه و سرانجام تصرف قدرت توسط طالبان و حلق آويز نمودن دکتر نجيب الله و برادرش گرديد.

عنايت سادات، جريان هردو رويداد را با اسلوب رئاليسم (واقع بينی) اين گونه بازتاب روشن داده است:

شوروی ها مخصوصاً بعد از 1986 ميکوشيدند که تفاوتها را ميان رهبری ح. د. خ. ا، برجسته ساخته و آنها را عليه همديگر شان استعمال نمايند. آنها تعلقات قومی، لسانی و محلی يی برخی از اعضای رهبری حزب را به گروپهای معين نژادی اساس قرارداده و به خاطر نزديک ساختن آنها با تنظيمهای مشخص، دست بکارشدند.

روابط حزب اسلامی، حزب وحدت و شورای نظار با تعدادی از اعضای بوروی سياسی درخفا بوجود آمد.

اما طوريکه حوادث بعدی نشان داد، اين روابط نه تنها زمينۀ تفاهم ح. د. خ. ا، را با تنظيم های فوق الذکر ممکن ساخته نتوانست؛ بلکه برعکس سوء تفاهم را در داخل حزب بوجود آورده و تأثير زيان آوری را بر وحدت حزب و جامعه به بار آورد. علاوه بر افراد و حلقات معين درداخل ح. د. خ. ا، سازمانهای کوچک و گروپهای منشعب از حزب نيز وجود داشتند که بخاطر تحقق اين تدابير فعالانه مصروف بودند.

به اين ترتيب، بازار گرايش های قومی، لسانی و محلی دربرابر مفکوره ملی وافغانی[ يعنی برضد انديشه های انتر ناسيوناليسم انسان سالاری]، گرم گرديد. چنين گرايشات برای پاکستان تحفۀ آسمانی بود.

حکومت پاکستان هم به نوبۀ خود اين گرايشات را درميان مجاهدين دامن می زد.

به اين ترتيب اختلافات نژادی از جانب هردو همسايه افغانستان در داخل جامعه افغانی نقب گذاری شد.

همين تحريکات عامل ديگری بود که سياست مصالحۀ ملی را به ناکامی مواجه ساخته و مانع آن شد که تفاهم ملی برپايه مفکورۀ افغانی[يعنی ملی و انسان سالاری ـ نگارنده] و وسيع، استوارگردد.

دليل ديگر ناکامی سياست مصالحه ملی دراين نهفته است که رئيس جمهور نجيب الله جداً نکوشيد تا اختلاف درون حزبی را بوسيله پرنسيپ های ديموکراتيک حل کند. اختلافات ميان او وبه اصطلاح مخالفين پلينوم 18 تا سپردن قدرت به مجاهدين ادامه يافت.

دکتور نجيب الله قدم به قدم برنامۀ حزب را در جهت پلاتفورم يک حزب بورژوازی ملی تغييرداد. اما همزمان با آن هيچ اقدامی بخاطرانتخاب ديموکراتيک مقامات در حزب و ارکان دولت نکرد.

هرسه عامل فوقاً تذکريافته داخلی، راه را برای تحقق موافقات مخفی کشورهای ذيدخل خارجی که علاقه مند به قدرت رسيدن مجاهدين بودند، هموار ساخت.

"درماه مارچ پاکستان وامريکا به بينان سيوان اطلاع دادند که آنها بصورت مشخص به اعلان علنی استعفا ی نجيب الله ضرورت دارند، تا گارد کهنۀ مقاومت را تحت فشار قرارداده بتوانند. بعد از چند نشست طولانی سيوان در کابل، نجيب الله ليستی از کانديدهارا ارائه و موافقه کرد که تصميم استعفای خود را علنی سازد.

دريک بيانيۀ خطابيه عنوانی ملت که از طريق راديو تلويزيون پخش شد؛ بتاريخ 18 مارچ 1992 بيانيه ای را که سيوان تهيه کرده بود، قرائت کرد. او دراين بيانيه وعده داد که به مجرد تشکيل حکومت عبوری از مقام خود استعفاء خواهد کرد.(127) اما به تصميم اش مبنی بر خروج از کشور اشاره نکرد.

اين فشار در هنگامی بر دولت افغانستان وارد می شد که کمک خارجی قطع شده و در سمت شمال بنابر رفتار نا شايسته مسئولين امور، قدرتهای مليشايی ناراضی گرديده بودند. دکتور نجيب الله از اشخاص نفرين شده يی که مقامات ايالتی را در دست داشتند، پشتيبانی نمود. برخورد بدون انعطاف مرکز و مداخلات پوشيدۀ خارجی موجب شد که ائتلاف جبل السراج در وجود قوتهای تحت قوماندۀ دوستم، شورای نظار و حزب وحدت بوجود آيد.

"ائتلاف شمال" سراسيمگی داکتر نجيب الله را به هراس مبدل ساخت. او حاضرشد، هرآنچه که بينان سيوان نمايندۀ خاص سرمنشی ملل متحد در امور افغانستان بگويد، عملی نمايد.

اعلام آمادگی رئيس جمهور بخاطر انصراف از قدرت، حالت عدم اطمينان را در قوای مسلح بوجود آورده، ناراضی ها و مخالفان جهت اشغال مواضع مهم نظامی دست بکارشدند.

احمد شاه مسعود کنترول ميدان هوايی بگرام را به همکاری ناراضيان قطعه مستقر درآنجا بدست آورد و قطعات نظامی شمال همکاری شان را با جنرال دوستم آغاز کردند.

داکتر نجيب الله در تفاهم با سازمان ملل متحد استعفاء خود را به تاريخ 15 اپريل به فرستادۀ خاص سرمنشی سپرده و می خواست که به تاريخ 16 اپريل با برادر و دونفر همکار دفترش از کشور بصوب دهلی خارج گردد؛ ميدان هوايی کابل بعد از دهم اپريل بدستور بوروی سياسی حزب از جانب قوای دوستم و افسران خوشبين به شورای نظار اشغال شده بود. در مدخل ميدان هوايی از پرواز داکتر نجيب الله ممانعت صورت گرفت. او به شهر برگشته و در همان شب به دفتر نمايندگی ملل متحد در کابل پناه برد. پس ازاين حادثه درمورد تشکيل دولت عبوری هيچ حرفی زده نشد.

تحليل وضع اين حقيقت را روشن می سازد که هدف بينان سيوان صرفاً اخذ استعفاء رئيس جمهور بود، نه تطبيق کدام راه حل سياسی که ظاهراً از آن سخن زده می شد.

بر شهر کابل راکت های بی شماری فرود آمده و منفجر شده اند؛ ولی راکتی که اين بار آقای بينان سيوان بر شهر کابل فيرکرد، تأثيرتخريبی آن طوری بزرگ بود که نه تنها شهر کابل؛ بلکه سراسر افغانستان و آينده صلح آميز آن را احتوا کرد.

در جريان کجراهۀ صلح بينان سيوان، مصادف با استعفاء داکتر نجيب الله، بتاريخ پانزدهم اپريل رهبران تنظيمها به منزل نواز شريف صدراعظم پاکستان احضارشدند. آنها بعد از هشت ساعت مباحثه(128)  موفق به معرفی روسای دولت مؤقت مجاهدين به فاصله های دوماهه، چهار ماهه و هجده ماه شدند.

به اين ترتيب بدون تبارز يک الترناتيف معقول و قابل قبول همگانی، نتيجه " مساعی" بين المللی به آن منجرشد که گروههای مسلح بی سر وپا وارد پايتخت شوند.

به تاريخ 25 اپريل نمايندگان احمد شاه مسعود به حمايت قوت های دوستم و گارنيزيون کابل وارد آن شهر شده و منتظر مواصلت اولين رئيس مؤقت از پاکستان گرديدند. خود احمد شاه مسعود بعد از آنکه نيروهای دوستم راه اورا به صوب کابل گشود، يک هفته بعد وارد آن شهرشد.

صبغت الله مجددی بتاريخ 27 اپريل قدرت را از روسای ارگانهای ثلاثه دولت تسليم شد. فردای آن بتاريخ 28 اپريل حکومت مؤقت مجددی از جانب پاکستان به رسميت شناخته شد. هنوز 24 ساعت از عمر حکومت او نگذشته بود که نوازشريف صدراعظم پاکستان و شهزاده ترکی رئيس سازمان استخبارات سعودی به کابل رسيده و گام های بعدی را سازمان دادند.

مجددی قدرت را بعد از دو ماه در زير فشار جمعيت اسلامی به برهان الدين ربانی واگذار گرديد.

پاکستان از يکطرف مجددی و متعاقب آن ربانی را جهت احراز مقام رياست دولت افغانستان گسيل کرد و از جانب ديگر حکمتيار را جهت مقابله با دولت مؤقت مجاهدين به داخل افغانستان نمود؛ تا برشهر تاريخی کابل حمله نمايد.

ميان نيروهای ائتلاف شمال و حزب اسلامی حکمتيار که از حمايت افسران جناح خلق ح. د. خ. ا،برخوردار بود، زد و خوردهای شديدی درشهرکابل صورت گرفت، که درنتيجه نيروهای حکمتيار ازشهربيرون رانده شده و در18 کيلومتری جنوب کابل واقع در ولسوالی چهار آسياب مواضع خود را ايجاد و از آنجا شهر کابل را زيرآتش راکت وتوپخانه قراردادند.اين حالت پس ازاختتام دورۀ مجددی وآغازحاکميت ربانی ادامه داشت.

گرچه در ماه می 1992 گروههای شامل حکومت توافق کردند که گلبدين حکمتيار پست صدارد را احراز نمايد؛ اما او درحاليکه اين مقام را برايش محفوظ می دانست، با دولت مؤقت مجاهدين از هيچ گونه مقابله دريغ نمی ورزيد. تعداد ديگری از رهبران هفتگانه، مانند پيرسيد احمد گيلانی، مولوی محمد نبی محمدی و مولوی خالص سری به افغانستان زدند؛ اما دوباره به قصرهای رهايشی شان در پاکستان عودت نمودند.

اينها نمايندگان شان را به مقامات دولتی معرفی داشتند؛ ولی خود شان حالت جلا وطنی را ترجيح دادند.

به اين صورت هم در حاکميت سهيم شدند و هم در مهاجرت باقی ماندند. مجددی هم پس از ختم دورۀ دوماهۀ خود همان جا رفت.اما جنگ ميان نيروهای وابسته به صدراعظم حکمتيار و نيروهای وابسته به رئيس چمهور ربانی کماکان ادامه داشت.

ربانی پس از اتمام مدت چهارماه پيش بينی شده حاضر به تحويل دهی پست رياست دولت مؤقت به نفر مابعد نشده و با دسايس الحيل برادامۀ حاکميت محدود و معروض به خطر خود اصرارکرد. درهمين جريان بالاثر عوامل منطقوی و تناسب قوا ميان ايران و سعودی، حزب وحدت اسلامی طرفدار ايران که شامل ائتلاف شمال بود و در به قدرت رسانيدن احمد شاه مسعود و ربانی نقش قابل توجه داشت، از دولت خارج ساخته شد و به عوض آن اتحاد اسلامی سياف در حکومت شامل گرديد، که با اين ترتيب نه تنها حزب وحدت به مخالفت سوق داده شد؛ بلکه تضاد عربستان و ايران دروجود گروه سياف و حزب وحدت متبارز گرديده و غرب کابل صحنۀ قدرت نمايی آنها شد.

عهد شکنی احمد شاه مسعود درهمين جا خاتمه نيافته؛ بلکه پا فراترگذاشت و تلاش ورزيد تا جنرال دوستم و قوتهای تحت فرمان اورا که در بقدرت رسانيدن تنظيم جمعيت نقش کليدی داشت، از صحنه قدرت بيرون سازد. از اين وضع حکمتيار استفاده کرده و به ميانجی گری صبغت الله مجددی خود را با دوستم و حزب وحدت نزديک ساخت، که در نتيجه شورای هماهنگی را مرکب از خودش، مجددی، دوستم و حزب وحدت بوجود آورد. ميان اين شورا و حکومت ربانی جنگهای شديدی درکابل آغاز يافت که به جنگهای جنوری کابل شهرت دارد.

با بقدرت رسيدن مجاهدين درکابل سرقت اموال عامه و خصوصی، اشغال منازل مسکونی اشخاص، اختطاف زنان، اطفال و ساير جنايات به امر روزمره مبدل شد. طبق تخمين نمايندگی های موسسات بين المللی خيريه در سه سال اول قدرت مجاهدين تنها درکابل يک صد هزار نفر کشته و شمار زخمی ها و معلولين ازاين رقم هم بيشتر است.

تنها از بخش دولتی چهل هزار عراده موتر لاری و تيزرفتار به پاکستان برده شد. چهار هزار زن افغان لادرک شدند. از دومليون و پنجصد هزاراهالی کابل، صرف سه صد هزار نفر باقی ماند، که اکثريت اين رقم هم اشخاص مسن و معلول می باشند. منازل آن اهالی شهر کابل که از شهر فرارداده شدند، ازجانب مجاهدين و متعلقين آنها اشغال گرديد.

تمام مراکز کلتوری، مکاتب، پوهنتونها مسدود شدند. زيربنای اقتصادی و سيستم معيشتی شهر تخريب گرديد. گنجينه های تاريخی موزيم کابل، اين با اهميت ترين موزيم آسيا چپاول گرديده و اکنون درسراسر جهان دربازارهای سياه آثار عتيقه بفروش می رسد.

اردوی ملی افغانستان منحل شد و سلاح های آن دراختيار گروپهای درگيرجنگ قرارگرفت. کابل امروز يگانه پايتخت در جهان است که بدون شبکه برق و آب رسانی، مکتب، تياتر، سالونهای کنسرت و سينما، می باشد.

سازمان عفو بين المللی در گزارش منتشرۀ ماه نوامبر 1995 زير نام " افغانستان ـ مسئوليت بين المللی بخاطر حقوق بشر" نوشت:

" با تشکيل دولت اسلامی در افغانستان ماهيت جنگ داخلی وهم شيوه های نقض حقوق بشرتغييريافت. کابل و شهرهای عمده ديگر که درجنگ های قبلی تا حدود زيادی صدمه ناديده باقی مانده بودند، به ميدان های جنگ برای نگهبانان مجاهدين رقيب مبدل گرديد، که برای کنترول موسسات اداری مختلف حريصانه رقابت کردند.

اهالی غير نظامی بطور فزاينده و به پيمانه وسيع از تخطی های حقوق بشر رنج ديدند. درحاليکه قوماندانهای نظامی، قدرت بيشتر برای خود، برای حزب سياسی خود يا برای طايفه و قبيله خود جستجو  می کردند، مردم کابل متحمل سخت ترين ضربات شدند.(129)

داعيان تاج و تخت، کابل تاريخی را به آتش توپخانه و راکت بسته و حاضر به تشکيل يک حکومت تفاهم ملی نشدند. بعد از آنکه کابل مخروبه گرديد و حکمتيارچهرۀ سياسی و قدرت نظامی خود را از دست داد؛ شورای هماهنگی را درتابستان 1996 ترک گفته و پست صدارت را که تا آن وقت برايش محفوظ نگهداشته شده بود، اشغال کرد.

ائتلاف جديد ربانی ـ حکمتيار آخرين تلاش بنيادگرايان برای بقای شان بوده و حکم مانور تاکتيکی را داشت. هم مردم و هم خود آنها ميدانستند که همکاری و بقای آنها درقدرت پاينده وباقی نيست. ( 19)

" ادامۀ جنگ، اختلافات مداوم و ناتوانی گروههای مجاهدين درايجاد يک حکومت ملی، کشور را در سراشيب نابودی قرارداد و امنيت هر فرد و خانواده را درشهرها و روستاها برهم زد.

درواقع هر فرمانده خُرد و بزرگ، يک حکومت مستقل را درهرجا به وجود آورد و نظم و قانون، جای خود را به اسلحۀ تفنگ داد.

درچنين اوضاع [ و احوال ناهنجاری] بود که در اواسط سال 1994 گروه جديدی به نام طالبان با شعار مبارزه عليله غارت و بيدادگری گروههای مجاهدين،[ ازطرف آی اس آی پاکستان و درتفاهم کامل ميان بینظیربوتوصدراعظم پاکستان وبل کلنتن رئیس جمهورامریکا شکل داده شده وبالفعل عرض وجود کرد....]

طالبان پس از به دست گرفتن کنترول قندهار، در سپتامبر 1995 کنترول هرات را بدست گرفته و درست يک سال بعد کابل را تصرف کردند.

اولين اقدام [ ضد حقوق بشری] طالبان، دراولين لحظات ورود به کابل، بازداشت و اعدام[حلق آويز کردن] رئيس جمهور پيشين دکتر نجيب الله [و برادرش احمد زی] بود....

پايان زندگی دکتر نجيب الله [ختم دوران تنظيم جمعيت وساير مجاهدين در حاکميت] و پايان فصلی در تاريخ افغانستان بود؛ اما [ بادرد و دريغ] جنگ در افغانستان که يکی از فصل های[ خون چکان، خانمان برانداز] وغم انگيز تاريخ بشر است، همچنان ادامه داشت" (20) و کما کان ادامه دارد.

برداشت ها :

1 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين صفحه 370

2 ـ ازپادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا ، مؤلف عبدالوکيل، جلد دوم ص937 ـ 945

3 ـ افغانستان در قرن بيستم مؤلف دکتر ظاهر طنين صص384 ـ 386

4 ـ اردو و سياست ، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظيمی صص 572 ـ  584

5 ـ همان منبع و اثر ص 592

6 ـ ازپادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا، مؤلف عبد الوکيل جلد دوم صص 948 ـ 950

7 ـ اردو و سياست، مؤلف، ستر جنرال محمد نبی عظيمی صص 597 ـ 600

8 ـ همان منبع و اثر صص 600 ـ 602

9 ـ همان منبع و اثر ص 604

10 ـ همان منبع و اثر ص 620

11 ـ همان منبع و اثر صص 606 ـ 607

12 ـ همان منبع و اثر صص 624 ـ 625

13 ـ همان منبع و اثر صص 626 ـ 628

14 ـ همان منبع و اثر ص 630

15 ـ همان منبع و اثر ص 616

16 ـ همان منبع و اثر صص 630 ـ 633

17 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين، صص 403 ـ 407

18 ـ افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه، مؤلف ، مير عنايت الله سادات صص 210 ـ 212

19 ـ همان منبع و اثر صص 212 ـ 216

20 ـ افغانستان در قرن بيستم ، مؤلف، دکتر ظاهر طنين

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

جنبش اسلام نوین، عبارت ازعقاید تعداد زیادی از مسلمانان است، که میخواهند اسلام را با قرن عصر مطابقت د... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

پس از آن که امريکايی ها با امضای توافق نامه ی قطر با طالبان بوسيله زلمی خليلزاد برنامه ی کشيدن سرباز... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

افغانستان دربدترين وضعيت امنيتي وسياسي خود بسر ميبرد. شدت حملات جنگجويان طالب؛ ورود ادامه

...

          در این روز ها افزون بر حمله های انتحاری و انفجاری؛ ماین گذاری و انفجار موتر بمب ها و ماین... ادامه

...

ازمدت چهل سال بدينسو، کشور عزيزمان افغانستان، در آتش جنگ خانمانسوز تحميل شده از جانب امپرياليسم جهان... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

در تاریکی که با آشوب و انارشی و طوفان نیز توأمان باشد؛ روشنی و روشنگر راهنما و نجات بخشا؛ برترین و م... ادامه

...

در افغانستان کنونی مشکل اساسی مردم، درد و رنج مردم از چیست؟ آیا درد و رنج کنونی انفرادی است یا درد م... ادامه