مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز
عبدالواحد " فيضی "
مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز
از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!
ويا:از برخاستن ميرويس خان برضد صفویها تا خميدن اشرف غنی در پابوسی امريکايیها
(1709 ـ 2018 )
پيشگفتار:
سرزمين کهنسال مان که ديروز نام و جايگاهش،" ازعهد يستا (هزار سال پيش از ميلاد تا قرن پنجم ميلادی) به اسم آريانای کبير واز سده پنجم تا قرن نزدهم در طی يکنيم هزار سال به نام خراسان، بمعنی مشرق، مطلع آفتاب،"(1) از شهرت جهانی برخوردار بود؛ طی سده های واپسين، بنابرداشتن ويژگی های چشم گيرآن( منابع سرشار طبيعی، آب وهوای گوارا، نيروهای توانمند انسانی، موقعيت جيوپوليتيک و برجستگی استراتژيک)، در جايگاهی بحيث نقطه ی تلاقی تمدنها و فرهنگهای کشورهای جهان قرار گرفت و بالنتيجه پيوسته علاقه مندی سود جويانه و تهاجم خصمانۀ مشهورترين کشور گشايان آزمند و لشکرکشی های استعمار گران کهن و غارتگران نوين بين المللی را بار آورد.
گرچه لشکرکشی اسکندر، استيلای عرب ، تهاجم چنگيز و تيمور ويورش شيبانی ها، صفوی ها و بابری های هند، منجر به قتل عام مردم ما، ويرانی کشور و در مواردی هم منتج به تخليه ساکنين آن از مرد و زن و حتا حيوانات گرديد؛ ولی در تجاوز مستمر انگليسها و عواقب آن درقرن 19 و سده ی بيستم؛ نه تنها جنايات پيشين به شيوه ی نوين آن تکرارگرديد؛ بلکه کشورما را با استفاده ی سوء از اختلافات درونی و ضعف اخلاقی حکمرانان دو خانواده ی حاکم وقت، از طرف شمال و جنوب ـ شرق و غرب، چندين بار تجزيه و تقسيم نموده، پارچه ی شمالی آن را روسيه زاری غصب کرد؛ پارچه غربی آن به دولت فارس( ايران کنونی) در معرض معامله خائنانه قرار گرفت و از پارچه های شرقی و جنوبی آن دولت دست نشانده ای را به نام "پاکستان" ساختند و از آن بحيث تخته ی خيز تجاوز برسرزمين مان و ساير کشورهای منطقه استفاده نموده، خط های استعماری را برپيکر خونين آن کشيدند.
بنابرآن تاريخ حدود پنجهزارسالۀ سرزمين مرد خيزآريا نای کهن، خراسان ديروز و افغانستان امروز، از آغاز تا به مرحلۀ کنونی، مملو ازصحنه های پيکارحق طلبانۀ زحمتکشان درضديت با بيداد ستمگران بوده، آباء و اجداد باشهامت مان درطول زمانه ها ودرادوارمختلف، باريختن خون خود درراه دفاع از استقلال ملی و تماميت ارضی کشور، تأمين عدالت اجتماعی، آزادی- شرافت وکرامت انسانی رزميدند و از خود حماسه های جاويدان آفريدند، که بدون شک سلسلۀ آن تا تحقق کامل برابری اجتماعی و حصول کليه ارزشهای درخورجامعۀ فاقد ظلم وبهره کشی و تأمين زندگی آبرومند و پراز خوشبختی، برای تمامی مردم آزاده ی مان ادامه خواهد يافت.
اگر از گذشته های دور بمنظور جلوگيری از درازا ی کلام، صرف نظر بعمل آيد؛ از ابتدای قرن شانزدهم، رخدادهای خونبار، بر کشور و مردم مان، اين گونه تحميل و سمت سو داده شده است:
« از آغاز قرن شانزدهم، حوادث سياسی که در داخل افغانستان [ خراسان کبير آن وقت] و ممالک همجوار آن واقع شد، همه به ضرر اين کشور تمام گرديد. در داخل از شروع قرن شانزدهم ( بعد از مرگ سلطان حسين در 1505) دولت مرکزيت قدرت اداری خود را از دست داد و فِيودالهای مقتدر محلی و تجزيه طلب از هر گوشه و کنار قد علم کردند و در جدال با همديگر شدند. در ماورالنهر [ ماوراء النهر] دولت شيبانی در 1500 و در ايران [فارس آن وقت] دولت صفوی در1502 و درهندوستان دولت بابری در 1525 تشکيل گرديد.
اين دولت های جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان [خراسان آنوقت] دست تجاوز دراز کردند و بالآخره مملکت را در سه حصه شمالی و غربی و شرقی تجزيه و تقسيم نمودند.
دولت شيبانی در ولايات شمالی و دولت صفوی در ولايات غربی و دولت بابری در ولايات شرقی افغانستان [ خراسان آن وقت] مسلط شدند و اين مدت تسلط اجانب از سال 1506 به بعد تا 1708 و1716 در ولايات غربی و تا 1747 در ولايات شرقی و شمالی کشور تقريباً دونيم قرن طول کشيد.» ( افغانستان در مسير تاريخ ، تأليف مير غلام محمد غبا ، ج اول، ص 281)
علی رغم اين که " در طول تجزيه و تقسيم ولايات شمالی و شمال شرقی خراسان ( بلخ و تخار و بدخشان) در تحت اداره حکام ازبکی و تيموری، به تدريج شکل محلی و استقلال بخود گرفته از تابعيت مستقيم دولتهای ماوراء النهر و هندوستان خارج شدند و اين روش می توانست آرامش داخلی اين مناطق را تأمين نمايد "؛ همين گونه مبارزات مردم اين سرزمين درجبهه ی شرق برضد دولت بابری هند با راه اندازی نبردهای خونين روشانيان و قيام های آزاديخواهانه به رهبری خوشحال خان ختک تا نيمه ی دوم سده ی هفدهم ادامه يافت و اين قيام ها منجر به کسب استقلال و آزادی مملکت از سلطه اشغالگران در جبهه شرق نگرديد؛ وليک تأثيرات ژرف را در ايجاد حرکتهای آزاديخواهی بر ضد متجاوزين، در قرن هژدهم در جبهه ی جنوب غرب خراسان ، ببار آورد.
واما، در اين رويدادها،اقوام و قبايلی که طی سه صد سال اخير در تشکيل و رهبری دولتها، در سرزمين خراسان پرفروغ ديروز و افغانستان پرآشوب امروز و در مبارزه با دولت های استيلاگر خارجی؛ همچنان درتجاوز برحريم ساير ملل و اشغال سرزمين های ديگران؛ نقش رهبری کننده ی مثبت و منفی (دفاعی ويا اشغاگرانه ی) جنگها را در هرم قدرت بدوش داشته اند؛ بصورت مشخص رهبران قبايل همکيش و همزبان "غلجايی و ابدالی" بوده اند.
تذکار:البته نقش ساير اقوام: تاجک ها ـ ازبک ها ـ ترکمن ها ـ هزاره ها ـ بلوج ها ـ نورستانی ها، پشه يی ها و ديگران در مبارزه بر ضد استعمار و استيلاگران خارجی کمتر نبوده است؛ وليک اين اقوام در چنين حوادث برزگ، در رأس قدرت و رهبری دولتها قرار نداشتند.
از آن جايی که تاريخ وقايع و رخدادهای اين سرزمين از دوران آريايی ها تا نيمه دوم سده ی بيستم بوسيله زنده ياد مير غلام محمد غبار و شخصيتهای ديگری، که از کتاب ها و نگارشهای نويسندگان معتبر ساير کشورها استفاده کرده اند، نگارش يافته است؛ بنابرآن نگارنده برآن شد تا گاهنامه رخدادهای سه صد سال اخير را از خيزش رهبران قبيله ی غلجايی در سده هژدهم بر ضد اشغالگران دولت صفوی فارس، درغرب سرزمين خراسان آن روز آغاز کرده و تا افتيدن بدام غارتگران نوين، يعنی اشغال افغانستان بوسيله ی امپرياليسم جهانخوار امريکا و متحدين غربی ـ عربی و منطقه يی آن، فرجام بخشد.
درنگارش اين گاهنامه، علی رغم اين که زنده ياد ميرغلام محمد غبار و روان شاد ميرمحمد صديق فرهنگ، بجای اسم خراسان، افغانستان وبعوض نام فارس، اسم ايران را ذکر کرده اند؛ درحالی درآن دوره های پيشين نه واژه ی افغانستان دراين سرزمين معمول بود ونه نام ايران در غرب کشور. بنابرآن ضرورت منطقی و تاريخی ديده شد تا دراين نگارش ، نام های اصلی و پيشين کشورها (مانند خراسان که بعدها به افغانستان تبديل و فارس که در قرن بيستم به اسم ايران، تغيير داده شده اند)، که به همان اسم اولی ياد می شدند، ذکر گردد.
واما، از آن جايی که پس از سقوط حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان در سال (1371 خ 1992 م) بوسيله ايالات متحده ی امريکا و متحدين غربی، عربی، منطقه يی و گماشته های جهادی آن و بويژه پس از اشغال اين کشور درسال 2001 توسط ارتش پنتاگون و ناتو، بحران سراسری ملی( سياسی ـ اقتصادی ـ امنيتی و فرهنگی) همه شئون زندگی مردم افغانستان را فرا گرفت؛اشغالگران آزمند بمنظور تطبيق برنامه بزرگ و پرمنفعت دست رسی کامل بر تصرف منابع طبيعی قاره ی آسيا؛ به محاصره کشيدن روسيه و چين و سرنگونی دولتهای مستقل اين قاره، که 50 سال کامل روی آن کار و سرمايه گزاری کرده اند؛ افغانستان را بمثابه ی تخته ی خيز تجاوز بجانب آسيای ميانه برشمرده، درگام نخست، با استفاده از برنامه آزمون شده ی استعماگران کهن، تخم نفاق و تفرقه افگنی را ميان مردم ما کشت و زرع و به ثمر رسانيده اند که حتا شماری از روشنفکران ما زير تأثير همين فضا و فرورفتن در تعصب قوم گرايی و قبيله پرستی، از موجوديت هويت سياسی و فرهنگی 1500 ساله ی آريانای کبير و هويت تاريخی بيش 1400 سال خراسان سرافراز و با وقار، انکار ورزيده همه را اسمی با مسمای مبهم ، بخورد جامعه می دهند.
برای اين که همچو نگارش های غيرمسؤولانه که بجز خوشنود نمودن دشمنان تاريخی مردم ما و ريختن آب را در آسياب همسايه های محيل و درکمين نشسته، هيچ منفعت ديگری را در امر تنوير اذهان جوانان، اتحاد باهمی اقوام افغانستان ندارد؛ خشم ساکنين اين کشور فرهنگ دوست را مشتعل نکرده منجر به عواقب ناگوار جبران ناپذير نگردد؛ ضرورت ديده شد تا پيرامون هويت تاريخی کشور مان از آريانای کبير تا خراسان فروزنده و پرافتخار، برداشتهای را از نگارش های پربار و مستند زنده ياد ميرغلام محمد غبار، علامه عبدالحی حبيبی و مرحوم مير محمد صديق فرهنگ، سه مورخ نامور که نظريات آنان از منابع معتبر و نگارش های مشهور ترين پژوهشگران بين المللی گرفته شده و اعتبار جهانی دارند، خدمت خوانندگان اين گاهنامه تقديم گردد.
ـ الف نظر ميرغلام محمد غبار:
زنده ياد غبار در کتاب افغانستان در ميسير تايخ، جلد اول صفحه (9)تحت عنوان نامهای تاريخی کشور می نويسد:
«1ـ آريانا: قديمترين نام افغانستان که ازعهد اويستا (هزار سال قبل از ميلاد) تا قرن پنجم ميلادی درطول يکنيم هزار سال براين مملکت اطلاق می شد، نام آريانا بود که مفهوم( مسکن آريا) داشت. در اويستا اين نام بشکل ايريانا ذکر گرديده که در مقابل آن توريانا قرارداشت؛ يعنی آريايی هائی های توريايی ماورای جيحون که درحالت بدوی زندگی داشتند. درهرحال همين نام ايريانا وآريانا افغانستان بود که بعدها در مملکت فارس(پارسيه) با تغييری اندکی (ايران) قبول شد.
2 ـ خراسان: بعد از قرن سوم ميلادی کلمه خراسان که در معنی مشرق و مطلع آفتاب است، پيداشد و از قرن پنجم ميلادی تا نزدهم مسيحی در طی يکنيم هزار سال نام مملکت افغانستان [کنونی] بشمار رفت.
روان شاد غبار در صفحه های (77 و 78) همين اثر درمورد زرم و پيکار سرنوشت ساز ابومسلم خراسانی اين گونه معلومات افتخار اميز و آگاهی بخش را به فرزندان اين سرزمين، بازگو می نمايد:
« ابومسلم... در پنجم رمضان سال 129 هجری مساوی 746 ميلادی در مرو پرچم سياهی برافراشت، خود لباس سياه پوشيد و دربين هزاران نفر از داوطلبان آزادی خواه و جنگ جو، خلع خلفای اموی را از خلافت و نصب عباسيان را به خلافت اسلامی اعلام کرد و خويش را شهنشاه خراسان خواند....
بعد از آنکه ايالات مسلمان شده را از تسلط عرب آزاد ساخت و ايران را از طرفداران دولت اموی پاک کرد، در سال 752 به ماورالنهر[ ماوراء النهر] سوقيات کرد و حاکم عربی"زياد" را بکشت و به اين ترتيب يک دولت بزرگ خراسانی تشکيل نمود که خود در راس آن قرار داشت.
زنده نام غبار در صفحه های (81 و 82) همين کتاب می نويسد:
« مامون عباسی پسر هارون الرشيد، در حيات پدر والی خراسان و در شهر مرو مرکز خراسان آن روزه مقيم و دلبسته خراسان بود. بعد از فوت پدر به مشوره رجال خراسان مخصوصاً فضل بن سهل سرخسی وزير خراسان، در صدد تشکيل خلافت اسلامی برآمد؛ درحالی که امين برادر او در بغداد جانشين پدر و خليفه اسلام بود. وزيرخلافت فضل بن ربيع نيز مخالفت با خراسان داشت و خليفه جديد را واداشت که مامون را از خراسان در بغداد احضار کند. در سال 809 خليفه چنين امری صادر کرد، ولی مامون نپذيرفت. در سال 810 شصت هزار سپاهی بغداد به سرداری علی بن عيسی دشمن ديرينه خراسانيان به استقامت افغانستان [ خراسان آنوقت] سوق شد و از اين طرف وظيفه دفاع به طاهر پوشنگی محول گرديد. طاهر در ری ايران[ ايران کنونی] سپاه عرب را منهزم و علی را در ميدان نبرد بکشت و به استقامت بغداد پيشرفت. در راه همدان سپاه دوم بغداد به قيادت عبدالرحمن جلو طاهر را گرفت؛ ولی سپاه خراسان خودش را اسير گرفت و لشکرش را بشکست. متعاقباً طاهر قوای امدادی بغداد را ازبين برد و خود تا حلوان پيشرفت. اين وقت قوای تازه دم خراسان به سرداری هرثمه بن اعين نزد طاهر رسيد و هردو سپاه در دوستون ازراه اهواز و نهروان بجانب بغداد پيش کشيد. طاهر اهواز را به جنگ گرفت و بصره وواسط تسليم شد. طاهر مداين را اشغال کرد و به بغداد نزديک شد. هرثمه نيز نهروان را به جنگ گرفت و به بغداد پيش شد.
خليفه امين دربين دو قوت محصور بود و مجال دفاع نداشت. او از طاهر خواهش نمود راه دهد تا نزد برادر به خراسان رود. طاهر نپذيرفت و خواست امين تسليم شود. امين کشتی در آب انداخت تا شبانه به اردوی هرثمه، که عرب بود پناه جويد، ولی دربين شط از دست سپاهيان طاهر ناشناخته کشته شد. فردای آن شهربغداد درابتدای سال 813 مفتوح گرديد.....
وقتی مامون باسپاه خراسان وارد بغداد شد، خلافت خود را تحکيم، شعار سياه را قبول و عنصر عرب را راضی نمود. تا اين وقت طاهر پوشنگی کشور شام را تامين و نصر بن شبيب عاصی را تاديب و اينک در دربار خلافت حاضر و مراقب اوضاع بود.
او می ديد که چگونه خليفه سفاح عباسی ابومسلم را به خدعه بکشت و هارون الرشيد خاندان برمکی را با چه قساوت معدوم نمود واينک مامون عباسی با چه تزويری فضل را از بين برداشت. پس آينده خويش را حدس می زد و سعی بسيار کرد تا توانست مامون را وادارد که اورا بولايت خراسان بگمارد.
مامون که هنوز خودش را به قوای خراسان نيازمند می ديد اين پيشنهاد را پذيرفت.
طاهر درسال 820 والی افغانستان اسلامی [ خراسان آنوقت] مقرر و بلادرنگ وارد خراسان گرديد.
او درسال 821 بواسطه افگندن نام خليفه عباسی از خطبه، استقلال افغانستان [خراسان پرافتخار وپيروزمند] را اعلام نمود.
علامه غبار در ماه دلو(بهمن سال 1323 خورشيدی تحت عنوان خراسان چنين می نگارد:
« چنان که ديده مي شود کلمه خراسان مرکب از (خور) يعني آفتاب بوده و بلاشک مفهوم شرق را افاده مي کند و لوسترانج يک نفرمستشرق انگليسي مي گويد: خراسان در فارسي قديم به معني سرزمين مشرق آمده. ابوالفضل مورخ قرن هشت هجري مي نويسد : خُر(خور) معني آفتاب و آسان معني مکان شي ميدهد.
يعني مطلع الشمس ويا مشرق. سایر مورخين عربي زبان در ترجمه اين واژه اصل فارسي آن را مراعات کرده و غالبآ از کشور خراسان و يا افغانستان بنام مشرق ياد کرده اند مثلآ ابن خرداد جغرافيا نویس مشهور قرن سه هجري زیر عنوان ( خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث مي کند.
در هر حال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتي که استعمال شده باشد، فقط چيزيکه دران شک نيست اينست که اسم خراسان از چهارده قرن ا ست اولا در مورد قسمتي از خاک افغانستان ، و بعدآ در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنها دوام نموده است.
حالا مي بينيم از چه وقت اين اسم درکتب تاريخ و جغرافيا موقع گرفته و بچه ترتيب جزاً يا کلآ در مورد خاک افغانستان علم گرديده است. همينکه عسکر عرب در قرن اول هجري بعد از انهدام دولت ساساني فارس از شرق به غرب سرازير و براي بار اول در اراضي ماورا کويرلوت رسيد اسم خراسان را شنيده و متعاقبآ در کتب و آثار خود تذکر دادند.
اولين نويسنده عرب که از خراسان در تاريخ نام برده است امام احمد بن يحيي بن جابر بغدادي مشهور به بلاذري است که در اواخر قرن دوم هجري تولد، و در 255 هجري کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبري براي مورخين قديم اسلامي گذاشته است.
حدود خراسان
قبلا بايستي دانست خراسان داراي دو نوع حدود جغرافيایي بوده يکي خراسان خاص و ديگري خراسان عام. اولي در مورد يک و يا چند ولايت شمالي و شمال مغربي افغنستان استعمال، و دومي بتدريج وسيع و بالاخره در مورد کل مملکت افغانستان اطلاق شده است. و البته اين هر دو نيز نظر بحدوث وقايع سياسي گاهي کوچک و گاهي وسيعتر گرديده اند اما در مفهوم اصلي آنها تغييري بعمل نيامده است.
خراسان خاص
اگرچنانچه نويسنده تاريخ سهستان گفته قبول کنيم که در قديم يعني قبل از ورود عرب مملکت افغانستان در سه حصه بزرگ شمالي ( باختر) و حصه وسيع جنوبي ( نيمروز) و حصه وسطي ( خراسان) منقسم بود. پس بايد بگويم در ورود عرب به حواشي افغانستان حصه باختر از ميان رفته و جايش را خراسان اشغال کرده است. زيرا ما مي بينيم که همينکه ستون نخستين عرب از کشور فارس رو به شرق سرازيرشد، بعد از تسخير ولايت کرمان و معموره هايش از قبيل سير جان، بم، جيرفت و سار، براي اولين بار اسم خراسان را شنيده و ولايات و بلاد ذيل را جزً خراسان شناختند: ولايت نيشاپور، ولايت هرات، ولايت مرو، ولايت تخارستان، ولايت بلخ، ولايت ماورا ًالنهر و ولايت خوارزم.
بلاد وقصاد:-طبسين، قهستان، زم، با خزر، جوين، بيهق، بشت، ورزخ، زاوه، خواف، اسپرائن، ارغيان، ابرشهر، حمر، اندرز، نسا، ابيور، سرخس، کيف، طوس، هرات، بادغيس، پوشنگ، مروشاهجان، مروالرود، بغ، جوزجان، طالقان، فارياب، صغاننان، بلخ، سمنجان، قادس، بيکند، رامدين، بخارا، سغد، کن، نسف، سمرقند، ترمز، خجند، ختل، شومان، کاسان و غيره. ...
تا اينجا ديديم که مورخين و جغرافيه نگاران حدود جغرافي خراسان خاص را در قسمت ماورا جبال هندوکش شامل ولايات شمال و شمالمغرب افغانستان دانسته و احیانا حدود آنرا در جنوب و شرق نيز وسعت بخشيده اند. حال ميرويم ببينم که مفهوم خراسان بطور عام چگونه شامل تام حدود سياسي آرياناي قديم و يا افغانستان امروز گرديده است.
خراسان به مفهوم عام آن
مولف ناشناس جغرافياي حدود العالم من المشرق الي المغرب با اشتباهاتي که در تعليق بعضي بلاد به بعضي از ممالک مينمايد راجع بحدود مملکت هندوستان چنين گويد: سخن اندرناجيت هندوستان و شهر هاي وي: مشرق وي ناحيت چين است و تبت، و جنوب وي درياي اعظم است. و مغرب وي رود مهدان( يعني جليم) و شمال وي ناحيت شـــکنان واخان يعنــي( واخان و شغنان) است.
باين ترتيب خراسان آنروز شرقا شمالا از نهر جلیم تا جيحون، غربا و جنوبا از گرگان تا بيابان سند ميدود. نقطه ديگري که در نوشته هاي العالم قابل ذکر است که او زير عنوان: سخن اندر ناحيت خراسان و شهر هاي وي در جمله بلاد خراسان از دو نام (طوران) و(حاريانه) هم ذکر ميکند. اگر مطلب مولف از اسم طوران علاقهٌ در حنوب خراسان بوده باشد، پس جاي ترديد نخواهد بود که حد حنوبي خراسان خوبتر روشن شده و به بحر عرب متصل ميگردد، زيرا ما بتصريح مورخين و حغرافيا نويسان ميدانيم که طوران در جنوب خراسان عبارت از ولايت بلوچستان کنوني، و واقع در بين دو ولايت سند و مکران ميباشد....
سياح معروف قرن هشت ابن بطوطه وقتيکه از ذکر وقايع مسافرت خود از کشور ماوارالنهر فارغ ميشود ميگويد: بقصد شهر هاي خراسان از نهر جيحون گذشتم و آنگاه از سير خودش در بلاد افغانستان از قبيل: بلخ، هرات، جام، طوس، مشهد، نيشاپور، بسطام، قندوز، بغلان، اندراب، هندوکش، پنجشير، پروان، غزنه، چرخ(لوگر) قندهار، کابل، کوهاي سليمان و شش غار قصه ميکند.
عطامک جنوب نويسنده مشهور قرن هفت نيز بعد از آنکه ميگويد:- چنگيزخان خواست که بنفس خود بر عقب سلطان محمد خوارزم شاه و ممالک خراسان را از معارضين پاک گرداند. از اسفار او در نخشب، ترمذ، بلخ، طالقان، مرغاب، غزنين، پشاور و چترال تا رود سند بحث مينمايد.
يکي از متاخرين جغرافيا نویسان هند مرتضي حسين بگرامي در کتابي بنام حديقه الاقاليم در قرن دوازده هجري نوشته، زير عنوان خراسان از بلاد و نواحي ذيل نام ميبرد:- مروشاهجهان، نسا، سرخس، بلخ، ججکتو، ميمنه، اندخود، ختلان، تدهشان، کابل، غوربند، استالف، استرغج، ريگ روان ضحاک، باميان، غزني، قندهار، بنام زوال و پايتخت سابق سلاطين خراسان لوگر، زمين، داور، کافرستان(نورستان) هزاربچه، ننگهار، جلال آباد، چهارباغ، باجور، سواد، هيکلپور، لعل پور، بگرام، پشاور، بنکيستان بجانب ملتان- جام، تربت، مشهد، تون، نيشاپور، سبزوار، اسفراين، جنوشان، قهستان و بسطام.
همين شخص حد مشرقي کابل را درياي سند تعين ميکند و راجع به استالف و استرغج( چند ميلي شمال کابل) ميگوید:- الغ بيگ بن ميرزا سلطان ابوسعيد اين دو موضوع را خراسان سمرقند ميخواند.
تااينجا ديدم که خراسان جغرافيائي بمفهوم خاص ان شامل ولايات شمال مغرب و شمال افغانستان چون (بدخشان و قطغن) بلخ (مزارشريف و ميمنه) مرغاب و هرات، مرو، شاجهان ، طوس و نيشاپوربوده و بمفهوم عام آن شامل تمام اراضي افغانستان قديم از توران(بلوچستان ) تاخوارزم و از دشت هاي لوت و کرمان تا رود بار سند و جليم، به معني سياسي آن حاوي تمام افغانستان و ماوارالنهر[ماوراء النهر] را و احيانآ فرغانه زمين مي باشد. حال نظري به خراسان سياسي و دولت هاي دوره اسلامي افغانستان انداخته، ميبينيم که در تاريخ هاي هزار و يکصد ساله ممالک اسلامي، دولت هاي افغانستان بچه اسم و عنوان ذکر شده اند.
دول خراسان
چنانچه ميدانيم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پيش رفتند، مملکت فارس را بنام عراق و نضمام عراق عرب عراقين، و کشور افغانستان را باسم خراسان، و سغدياناي قديم را بعنوان ماوارا النهر ياد و در کتب خود ذکر کردند، و بهمين سبب از قرن اول هجري تا قرن سوم زمان تشکيل دولت طاهريه خراسان تمام عمال و نائب الحکومه هاي عرب که در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شده اند، بلا استثنا امير خراسان عنوان داشتند، و خود اين لقب از شدت وضوح محتاج به تفصيلات ديگري نيست. بعد از آنکه در قرن سوم هجري خاندان طاهريه فوشنج به تشکيل يک دولت مستقل خراساني در شمال مغرب کشور موفق شدند، البته در تمام تاريخهاي اسلامي بعنوان امرای طاهريۀ خراسان ياد و قيد گرديدند و تقريبا نيمقرن سلطنت کرده اند، عنوان امير خراسان داشتند.
حکيم بلخي ناصر خسرو علوي در قرن پنج هجري راجع به امير يعقوب بن ليث صفاري مينويسد و از آنجا بشهر مهرویان در کشور فارس رسيديم و در مسجد آدينه آنجا بر منبر نام يعقوب ليث ديدم نوشته، پرسيدم از يکي که حال چگونه بوده است؟ گفت که يعقوب ليث تا اينشهر بگرفته بود، و ليکن ديگر هيچ امير خراسان را آنقوت نبوده است.
راجع به امير عمروبن ليث صفاري جانشين يعقوب صفاري، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک گرديزي مورح قرن پنج هجري در کتاب زين الاخبار چنين مينويسد:- و چنين گويند که عمروليث امارت خراسان را هر چه نيکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سياستي برسم نهاد، چنانکه هيچکس برانگونه نرفته بود.
راجع به پادشاهان ساماني افغانستان نرشخي در تاريخ بخارا، امیر شهيد احمد بن اسمعيل الساماني امير خراسان شد. نويسنده حدود العالم در همين موضوع ميگويد: پادشاهي خراسان در قديم جدا بودي و پادشاهي ماورالنهر[ماوراء النهر] جدا و اکنون هردو
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
ادامه ی حاکميت و تقلبکاری حامد کرزی ۱۳۸۸–۱۳۹۳خ مطابق 2009 ـ 2014 م! ادامه
آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه
(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه
حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه
رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه
به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه
انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور: ط... ادامه
طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه
قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه
کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه
جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه
روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه