مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز(بخش چهارم)
عبدالواحد فيضی
مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز
از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!
ويا:از برخاستن ميرويس خان برضد صفویها تا خميدن اشرف غنی در پابوسی امريکايیها
(1709 ـ 2018)
جنگ قدرت روی تقسيم منفعت، ميان پسران تيمورشاه سدوزايی و پاينده محمد خان محمد زايی که منجر به تجزيه خراسان و اشغال آن بوسيله انگليسها گرديد!
(بخش چهارم)
الف ـ ظهور امير دوست محمد خان محمد زايی و آغاز تهاجم انگليسها بر قلب آسيا:
(1842 ـ 1834)
طوری که در بخش سوم تذکار رفت، سردار پاينده محمد خان بارکزايی دست کم مانند تيمورشاه دارای بيست و يک پسر بود که 16 تن آنان در تاريخ سده ی نزدهم خراسان در صحنه ی سياست نقش برجسته داشتند. اين برادران بخاطرگرفتن انتقام قتل پدر، دولت زمان شاه و حکومت شاه محمود سدوزايی را سقوط دادند و در بخشهای بيشتر سرزمين خراسان مسلط شدند؛"ولی اينها طی 20 سال نتوانستند دولت مرکزی تشکيل و وحدت سياسی افغانستان [خراسان] را حفظ نمايند. جنگ هايی که اينها مکرراً در سرتاسر مملکت در طی سال های طولانی مشتعل ساختند و دولت مرکزی را ازپادرآوردند، منجر به تنزل اقتصاد و تجارت و زراعت و صنعت و انحطاط سياسی گرديد؛ زندگی دهقان و پيشه ور که مهمترين طبقات اجتماع و اصلاً منبع ثروت و فرهنگ بودند، بدتر و پريشان ترگرديد و اين عمده ترين علت عقب ماندگی کشور در طول بيشتر از يک قرن ديگر گرديد." (1)
زمانی که فتح خان پسر ارشد پاينده محمد خان به مقام وزارت رسيد، ولايات خراسان را مانند ملکيت پدری خويش، بين برادران خود تقسيم نمود، که تفصيل آن در بخش سوم ذکر گرديد؛ اما پس از شکست شاه محمود سدوزايی در نبرد کابل در سال 1818 توسط دوست محمد خان و فرار وی به هرات، تمام سرزمينهای خراسان، به استثنای هرات، بين پسران پاينده محمد خان بارکزايی که پس از آن لقب " سردار" را به خود برگزيدند، مجدداً در سال 1819 توسط محمد عظيم خان حاکم کابل به شرح زير ترکه و تقسيم مجدد گرديد و هريک بصورت انفرادی و مستقل ويا بطور دسته جمعی بر اين ولايات حکومت می کردند:
1ـ محمد عظيم خان از مادر نصرت خيل با عنوان وزارت کابل.
2 ـ پردل خان ، شيردل خان، کهندل خان، رحم دل خان و مهردل خان معروف به سرداران قندهاری از مادر غلجايی در قندهار.
3 ـ عطا محمد خان ، يار محمد خان، سلطان محمد خان، سعيد محمد خان و پير محمد خان معروف به سرداران پشاوری از مادر الکوزايی در پشاور.
4 ـ نواب عبدالجبار خان در کشمير.
5 ـ نواب عبدالصمد خان و نواب زمان خان در ديره غازی خان.
6 ـ دوست محمد خان از مادر جوانشير قزل باش در غزنی ....
وليک بعد از مرگ محمد عظيم خان درسال 1822، شير دل خان حاکم قندهار به کابل آمده حبيب الله خان پسر محمد عظيم خان و دوست محمد خان حاکم غزنی را محبوس نموده حکومت را دردست گرفت. شيردل خان پس از تصرف خزانه اندوخته محمد عظيم خان از پشلور و کابل، حبيب الله خان را به لوگر فرستاد و صد هزار روپيه به دوست محمد خان داد و اورا رها نمود. دوست محمد خان بمنظور بدست گرفتن حکومت کابل مادر حبيب الله را نکاح کرد تا جانشين محمد عظيم خان برادر خود گردد. سپس او شيردل خان را در کابل محاصره کرد. در جنگ های خونينی که در سال های 24 ـ 1825 بين سردار شيردل خان حاکم قندهارو سردار دوست محمد خان حاکم غزنی رخ داد، مردم از اين جنگها بستوه آمدند تا اينکه براساس مصالحه آنها " ملک دار السلطنه کابل و کوهدامن و خالصات و توابع آن " به سردار دوست محمد خان رسيد و متباقی بين ديگران تقسيم و ترکه گرديد.
سرانجام سردار دوست محمد خان اخرين برادر مدعی سلطنت، سردار سلطان محمد خان را در سال 1827،از بالاحصار کابل اخراج کرد و به تعقيب آن حمله پردل خان حاکم قندهار را نيز در مقر عقب زد " وبه اين صورت " زابلستان و کابلستان و کاپيسا و پروان زير اداره مستقل سردار دوست محمد خان باقی ماند. "(2)
سردار دوست محمد خان، از تصرف کابل و فايق آمدن در جنگ سال 1834 قندهار برشاه شجاع سدوزايی؛ و بلند شدن صدای جهاد عليه سک ها که پيشاور را اشغال کرده بودند؛ بهره برداری بموقع نموده، درسال 1836 در مسجد عيدگاه « در يک اجتماع بزرگی از عزم خود برای تخليص پشاور سخن زد و پای جهاد(!) مسلمين را بر ضد کفار غاصب بميان کشيد. مردم تحسين کردند و مير حاجی پسر ميرواعظ مشهور و علمای مذهبی مقدم بر جهاد، نصب اميری را پيشنهاد کردند. اينست که سردار دوست محمد خان به پادشاهی افغانستان [خراسان آن وقت] انتخاب شد، ولی سردار از ترس برادران خود عنوان " پادشاهی " را نپذيرفت و عنوان " امارت " اختيار نمود.... با ضعفی که امير نشان داده و افغانستان [خراسان آن وقت] را بشکل يک امارت نشين محلی در انظار خارج قرار داد، بعد از شانزده سال کشمکش های فيودالی، مجدداً هسته کوچکی از دولت مرکزی در بطن افغانستان [کنونی] ملوک الطوايفی کاشته شد. (3)
امير دوست محمد خان پس از رسيدن به مقام امارت، مطابق ادعايش مبنی بر جهاد (!) عليه کفار(!)، با تعداد پنجاه هزار پياده و ده هزار سواره در سال 1835 داخل حوزه ی پشاور گرديد و سردار سلطان محمد خان برادرش با ده هزار مبارز باجوری با اردوی امير يک جا گرديد . دراين وقت هراس بزرگی در روان رنجيت سنگ افتاد. او به نام مصالحه توانست سلطان محمد خان را به وعده دادن پشاور و پول(!) به جانب خود جذب کند. همين که سردار طلايی (!) با نيرويش از ميدان نبرد خارج شده به طرف دشمن رفت؛ امير دوست محمد خان نيز بدون تأمل ميدان نبرد را ترک و به کابل برگشت؛ وليک با واکنش شديد مردم آزادی دوست ميهنش مواجه گرديد: « سپس امير در تحت فشار عقايد عمومی مجبور شد که سپاهی به قيادت نواب عبدالجبار خان برادر خود به استقامت پشاور بحرکت اندازد. پسران امير : سردار محمد افضل خان و سردار محمد اکبر خان جزء اين اردو بودند. قوای افغانی[ارتش حکومت کابل] در ماه می 1837 وارد قلعه جمرود خيبر شده و قشون سکهه را در محاصره کشيد و جنگ افغان [ارتش حکومت کابل] و سکهه مشتعل گرديد....
در چنين وقتی بود که برای بار اول رشادت سردار محمد اکبر خان جوان تبارز نمود. او از عقب به پيش کشيد و با مجاهدين حمله شديدی در قلب دشمن نمود. سپهسالار دشمن هری سنگهه به جلوگيری شتافت، ولی سردار محمد اکبرخان با ضرب شمشير اورا از روی زين بزير فرستاد. غريو از دشمن برخاست وهجوم قشون افغانی [ارتش و مبارزين ملی] سپاه سکهه را از پيش برداشت. دشمن با قوای منظم و توپخانه قوی که داشت چنان هراسان شده بود که فقط درحصار پشاورتوانست دم راست کند. درچنين دقايق حساسی که قشون افغانی [ارتش حکومت کابل] در صدد حمله به قلعه لوارگی وشهر پشاور و قشون سکهه در صدد تخليه پشاور بود، نواب عبدالجبارخان آب سردی بر آتش احساسات جنگاوران افغانی [ارتش و مبارزين ملی] ريخته امر توقف قوا را صادر کرد و هم کتباً راجع به پيشرفت در پشاور از اميردوست محمد خان هدايت خواست. امير عجولانه و بدون مشوره با مردم خود امر بازگشت سپاه فاتح را به کابل داد. بدين صورت خون ريخته شده مجاهدين فاتح بی نتيجه ماند. (4)
درسال 1838 لارد اکلند حکمران هند تصميم عمليات نظامی را بخاطر اشغال خراسان اتخاذ نمود. زيرا وی می خواست که امير دوست محمد خان و برادران قندهاری او را که با برنامه های انگليسها درمورد پشاور و هرات مخالفت کرده بودند از اريکه قدرت در کابل و قندهار بردارد و بجای آنان شاه شجاع را که در لوديانه بسر می برد و با تمامی برنامه های نظامی و اقتصادی انگليس در خراسان موافق و شخص مطيع است نصب نمايند. در ماه می همين سال قرارداد سه جانبه دربين دولت سکهه ، شاه شجاع و کمپنی انگليس عقد گرديد:
« به موجب اين قرارداد رنجيت سنگ موافقت کرد که با شاه شجاع در امر استرداد تاج و تخت افغانستان [خراسان] کمک نمايد و در مقابل شاه شجاع از تمام مناطق افغانستان [خراسان] که در آن وقت در دست قوای سيک بود يا خارج ادارۀ برادران محمد زايی قرارداشت ، به شمول پشاور و ديره جات، سند و کشمير صرف نظر کرد. علاوه برآن تعهد نمود که بدون اجازۀ انگليسان و دولت سيک با هيچ دولت خارجی رابطه قايم نکند و با هر دولتی که با دو طرف ديگر قرارداد مخالفت داشته باشد، خصومت نمايد.
باوصف اين اتحاد که سود آن تماماً به زمامدار سيک متوجه می شد راجۀ حيله گر و بدگمان، به شاه شجاع و قوای انگليس اجازه نداد که از خاک او علور نمايند. بنابراين قرار براين شد که شاه شجاع با قوای کمکی انگليس از طريق سند و بلوچستان به قندهار برود و پسرش شهزاده تيمور با قوای امدادی مهاراجه از طريق پيشاور به طرف کابل حرکت نمايد.
انگليسها به تهيه اردوی بزرگ مشغول شدند و در ضمن حکمران هند در اول اکتوبر 1838 بيانيه ای در سلمه صادر نمود [بيانيه در سمله ايراد نمود] که در آن دوست محمد خان را به تعرض ناگهانی و بدون دليل بر قوای متحد قديم برتانيه رنجيت سنگ متهم ساخته و تصميم دولت خود را مبنی بر عسکرکشی بر افغانستان [سرزمين خراسان] و بر تخت نشاندن شاه شجاع اعلان نمود. (5)
بدين بهانه و اتهام، تجاوز و لشکر کشی غارتگرانه ی انگليس ها بر سرزمين خراسان که بعد از اين نام آن توسط انگليسها، به موافقه شاه شجاع دست نشانده به " افغانستان " تغيير اسم نمود؛ وليک از طرف مردم تاييد نگرديد؛ در سال 1839 آغاز شد.
نخستين تجاوز و لشکرکشی غارتگرانه انگليسها بر خراسان
درمورد کميت و تعداد افراد نظامی انگليسها در جنگ با ارتش خراسان که پس از آن از طرف انگليسهابه افغانستان مسمی گرديد؛ ديدگاههای متفاوتی وجود دارد.
زنده ياد مير غلام محمد غبار مجموعه ی افراد نظامی انگليسها را اين گونه برمی شمارد:
« ـ دويژن بنگال (دارای چهار غند بقوماندانی ميجر جنرال سرد بليوکاتن): 9500 نفر
ـ دويژن بمبی (دارای سه غند بقوماندانی لفتننت جنرال سرجان کين ): 5600 نفر
ـ لشکر ريزرو ميجر جنرال دنکن: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 4250 نفر
ـ لشکر ريزرو بمبی: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 3000 نفر
ـ لشکر شاه شجاع: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 6000 نفر
ـ لشکر شهزاده تيمورشاه پسر شاه شجاع: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 4800 نفر
(با 54 توپ و 800 توپچی و 340 مهندس مامور حرکت از راه سند)
ـ لشکر مسلمانان امدادی دولت سکهه پنجاب:ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 6000 نفر
ـ قوت الظهر سکهه: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 15000 نفر
(با 16 توپ و 140 توپچی و 250 مهندس مامور حرکت از راه خيبر)
مجموع اين سپاه بالغ می شد بر 54150 نفر که دارای 12000 کارکنان لوازم و 30000 اشتر بابر بود.» ( 6)
اما ، مير محمد صديق فرهنگ تعداد اين لشکر را کمتر دانسته چنين بيان میدارد:
« اردوی که انگليسان برای عمليات در افغانستان مأمور نمودند عبارت بود از يک فرقه (دويژن ) از قوای نظامی بنگال مرکب از 7500 نفر و يک فرقه از قوای نظامی بمبئی شامل 5500 نفر يعنی 13000 نفر مرد جنگی ، علاوه برآن يک دسته 6000 نفری را هم شاه شجاع از مسلمانان هند و گورکۀ نيپالی فراهم و توسط صاحب منصبان انگليس به حيث اردوی خصوصی خود تربيه کرده بود که به اين صورت تعداد مجموعی افراد جنگی اردو به نوزده هزار نفر بالغ می شد. با اين اردو در حدود پانزده هزار نفر نوکر و چاکر و بارکش و اهل حرفه و تجار امتعۀ مختلف مشمول زنان فاحشه به عنوان دنباله رو اردو همراه بود و به تعداد سی هزار فيل و شتر و قاطر و خر، سامان و لوازم آن را حمل می کرد.
به اين صورت گويا شهری از اعمال استعماری توأم با يک دربار شرقی با تمام لوازم و تجملات اين دو عنصر و تن پرور در حال حرکت بود و به هر نقطه ای که مواصلت می کرد خوراکه و آذوقۀ آن را مانند مور و ملخ از بين می برد.» (7)
تهاجم قوای انگليس، بنابر مشوره رنجيت سنگ، بدون گزينش راه کوتاه پشاور، مسير کويته و قندهار را درپيش گرفته به فرماندهی جنرال سرجان کين و همراهي مکناتن سفير انگليس در حکومت دست نشانده ی شاه شجاع بشمول الکزاندر برنس آغاز گرديد.
علی رغم اين که سرداران قندهاری با سه هزار سپاه آمادگی دفاع از قندهار را داشتند؛ اما به مجرد رسيدن خبر معامله چند تن از خان های نورزايی ـ علی زايی و اسحق زايی و بويژه ملحق شدن حاجی خان کاکری با دسته های نظامی اش به شاه شجاع، سردار کهندل خان و برادرانش، بدون کوچکترين مقاومت، ولايت قندهار را با عسکر و افسر و مردم آن به ارتش اشغالگر انگليس رها کرده به تاريخ 20 اپريل 1839 از راه دروازه هرات به جانب گرشک و سپس به کشورفارس (ايران کنونی) فرار را بر قرار ترجيح دادند و بدين سان پس از سيطره ی جنايتبار نادرشاه افشار، اولين پايتخت شاهان سدوزايی و شهر استراتژيک ميهن مان، در 25 اپريل 1839 توسط اردوی انگليس اشغال گرديد وشاه شجاع، نواده ی احمدشاه درانی توسط انگليسها بر شهر وارد و بحيث پادشاه دست نشانده به مردم معرفی گرديد.
انگليسها بعد از مراسم تاج پوشی شاه شجاع در 8 می همين که شهر را آرام و مردم را مطيع يافتند و هيچ گونه مقاومتی را در برابر لشکر کشی و اشغال نديدند؛ " لهذا حلقه دوستی را که در گردن شاه شجاع انداخته و حلقوم او را می فشردند، تنگ تر ساختند تا صدای او خارج نشود. اين است که معاهدۀ " دوستانه " هفت فقره يی مورخ هفتم می 1839 را بالای محبوس محترم خود امضاء کردند. طبق اين معاهده هرگونه ارتباط افغانستان با جنس اروپايی تحريم شده و اقامت دايمی قشون و افسران انگليسی در داخل افغانستان و بمصرف افغانستان واجب گرديده بود و مسايل تجارتی هم بسته به صوابديد " ايلجی سرکار دولت مدار انگليسه " شده بود.» (8)
دوماه بعد اشغالگران انگليس به قصد گرفتن کابل راه قلات غلجايی را عبور کرده به تاريخ 23 جولای به غزنی رسيدند. علی رغم اين که شهرغزنی توسط سه هزارعسکر به فرماندهی سردار غلام حيدرخان در حالت مدافعه قرار داشت و سردار محمد افضل خان پسر ديگر امير با سه هزار نيروی ديگر از کابل به کمک غزنه رسيده بود و غلجايی ها نيز برضد انگليسها و شاه شجاع مصروف تنظيم قوا وحمله های مواتر بودند؛ اما " درچنين مرحلۀ سردارعبدالرشيد خان خواهرزاده امير دوست محمد خان بواسطه موهن لال با انگليسها داخل مکاتبه شد و آخراً به اردوی دشمن رفت و تمام اوضاع جنگی و نقشه دفاعی افغانها [ارتش حکومت کابل] را به انگليسها خاطرنشان نمود.
جنرال کين امر کرد تا مستر تامسن در تاريکی شب 23 جولای دروازه کابلی غزنه را بواسطه نفت و باروت منفلق ساخت. سپاه دشمن در ساعت سه همان شب داخل شهرگرديد و سردار غلام حيدرخان در بالا حصار غزنه متحصن شد. مردم شهر از غريو انفلاق سر از خواب دوشينه برداشته و دست بهر سلاحی که يافتند بردند. از اين بعد بازار به بازار ، کوچه به کوچه و خانه به خانه جنگ دست و گريبان آغاز گرديد. مردم شهری و قشون غزنی چنان جنگ قهرمانانه يی نمودند که برای بار اول چشم سپاه امپراتوری را بسوخت و در خاتمه 1200 نفر کشته و 300 نفر زخمی از مدافعين غزنه بروی زمين افتاده بود ـ 17 نفر افسر انگليسی زخم برداشته بودند، در حاليکه تعداد کشته شده گان خود را پنهان نمودند. » (9)
انگليس ها پس از تسلط در بالاحصار غزنه و دستگيری سردار غلام حيدرخان و 30 تن عايله اش، به دهن توپ بستن و ذبح نمودن اسرای جنگی را آغازکردند. درجمع 50 اسيری که بحضور شاه شجاع برده شده بود؛ يکی از آنان با ابراز شهامت و دلاری بی مانند اورا " نوکر فرنگی " گفت ؛ سپس به امر شاه شجاع همه ی آنها را حلقوم بريدند.
از آن جايی که تکيه گاه شاهان و اميران سدوزايی و محمد زايی، فقط حمايت و جانبداری خانها و مشران قبيله بوده، متکای مردمی نداشتند؛ بنابران همين که انگليسها بالاحصارغزنی را گرفتند؛ سردار محمد افضل خان با سه هزار سپاه خود راه فرار را به جانب پدر در پيش گرفت و پاهای اميردوست محمد خان را نيز لرزش و واهمه ی سقوط فرا گرفته و از حرکت دفاع از ميهن و مردم بازداشت. وی عوض مراجعه به مردم ، پيشنهاد معامله ی تسليمی و ابقايش را در مقام وزارت کشور(سلطنت به سدوزايی و وزارت به محمد زايی) توسط عبدالجبار خان برادرش به مکناتن تقديم نمود؛ وليک فرمانده انگليس که حاکم کابل را شخص ضعِف و مورال باخته ديد، نه تنها اين خواست؛ بلکه آخرين مطالبه ديگرش که رهايی سردارغلام حيدر خان و فاميلش بود، نيز نه پذيرفت. تنها تسليمی امير و فرستادن او را با عايله اش درهند قبول نمود و بس؛ همين که نواب جبارخان به کابل برگشت و فئودال ها و مشران قبايل نيز منفعت خود را در حمايت ازوی نديده رو بجانب شاه شجاع و پول های انگليسها گشتاندند؛ اميردوست محمد خان خود را نگون بخت دانسته، در اول اگست 1839 راه فرار را درپيش گرفته از راه باميان به خلم رفت. علی رغم اين که امرای محلی خلم از امير استقبال گرم کرده آمادگی نبرد را با انگليسها اعلام داشتند؛وليک امير نگون بخت نه پذيرفت وراه پناه بردن به دربارنصرالله خان امير بخارا را درپيش گرفت. اما امير بخارا باستثنای امير دوست محمد خان و پسرانش متباقی اعضای معيتی اش را نه پذيرفته هدايت داد تا ديگران در ساير ولايات زيست نمايند.
امير دوست محمد خان با تأثر تصميم سوال برانگيز اعزام پسران خُردسال خود را با نواب عبدالجبارخان به کابل اتخاذ و عملی نمود و تصميم فرار سردار محمد اکبرخان پسر و سردار سلطان احمد خان برادر زاده ی امير از بخارا، نيز ناکام گرديده بادادن تلفات محبوس شدند.
بدين ترتيب قشون اول انگليس از جبهه قندهار به تاريخ هفتم اگست و قشون دومی آنها از جبهه شرق در 17 اگست وارد جلال آباد و در سوم سپتمبر 1839 داخل کابل شدند و افغانستان بعد از تسلط خونين نادر افشار، بار ديگر در زير نام و نقاب شاه شجاع سدوزايی، توسط دولت استعمارگر انگليس اشغال گرديد و بدين گونه مردم افغانستان يک بار ديگردربرابر آزمون زمان و دفاع از ميهن آبايی خويش قرارگرفتند:
« بعد از آنکه قوای انگليس در نقاط سوق الجشی قندهار و غزنه و کابل و جلال آباد و باميان وغيره با سواره و پياده و توپخانه و جباخانه مستحکم گرديد، وضع و رفتار انگليس هم تبديل شد. ديگر انگليسها " دوست " نی ، بلکه زمامدار اصلی و حاکم نظامی افغانستان بودند. مکناتن نماينده و سفير انگليس از اين بعد عملاً بشکل صدراعظم وهم نايب السلطنه افغانستان درآمد. تمام امور دولت، عزل و نصب وزرا و افسران افغانی[افغانستانی] ، بودجه و ماليات، مجازات و مکافات وغيره همه در اختيار او بود....
مکناتن امور صدارت را در دست داشت؛ الکساندر برنس بحيث وزير داخله و منشی او موهن لال بود. موهن لال بعلاوه اينکار، وظيفه رياست استخبارات را نيز ايفا می نمود.
نماينده گان سياسی انگليس در ولايات افغانستان بحيث والی و نماينده مکناتن، امور ملکی را بعهده داشتند. منتهی مکناتن و برنس و نمايند گان کشوری آنها، اسماً اين عناوين را اختيار نکرده بودند؛ اما عملاً عين وظايف را اجرا می کردند. تشکيلات نظامی انگليس در افغانستان تابع امر و نهی سپهسالار کابل (اول جنرال کين و بعد از او جنرال الفنسن ) بود.... به اين صورت قوماندانهای ملی دست خالی ماندند و قوت تنها در دست دشمن متمرکز گرديد.(10)
با مشاهده ی چنين وضع و برخوردهای سرکوبگرانه مکناتن، مردم افغانستان به چشم ديدند و در وجود خويش لمس کردند که واقعاً افغانستان اشغال شده و شاه شجاع را که دربدو امر می پنداشتند که " وارث حقيقی سلطنت افغانستان از هندوستان برگشته" گودی گکی يافتند که در دست انگليسها در حال رقص است. سپس در وصف وی اين بيت خوانده می شد:
سکه زد بر سيم و طلا شه شجاع ارمنی ـــ نور چشم لارد و برنس خاک پای کمپنی
ازاين رو نخستين قيام های رادمردان آزاديخواه افغانستان، عليه دولت استعمارگرانگليس در جبهه شرق از طرف مردم کنر و جبارخيل و خوگيانی غلجايی های حصارک، درجبهه شمال به قيادت مير مسجدی خان کوهستانی و ساطان محمد خان نجرابی و ساير مبارزين پروان و کاپيسا ودرمرکز کابل بوسيله حافظ جی پسرميرواعظ، آغاحسين کابلی ومحمود خان نصوح قندهاری، درجنوب غرب توسط غلجايی های قلات، مردم غزنی و زرمت پکتيا، آغاز گرديد.
با پخش خبر قيام های آزاديخواهی مردم افغانستان، امير دوست محمد خان فراری نيز در تابستان سال 1840 از بخارا فرار کرده بداخل کشور آمد و با تجهيز نيرو با محمد افضل خان پسرش در ماه سپتمبر به مصاف دشمن به باميان شتافت؛ ولی با شکست مواجه گرديد و به ايبک و تاشقرغان عقب نشينی کرد:
«اما همينکه شنيد مردم پروان و ک
تازه ترین مقالات عبدالواحد فیضی
مقالات مرتبط
ادامه ی حاکميت و تقلبکاری حامد کرزی ۱۳۸۸–۱۳۹۳خ مطابق 2009 ـ 2014 م! ادامه
آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه
(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه
حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه
رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه
به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه
انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور: ط... ادامه
طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه
قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه
کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه
جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه
روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه