رخداد های خونبار درسه سده ی اخيرخرُاسان ديروز و افغانستان امروز از برچيده شدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين! بخش چهارم -

عبد الواحد فيضی

رخداد های خونبار درسه سده ی اخير خرُاسان ديروز و افغانستان امروز

از برچيده شدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

( بخش چهارم )

قسمت دوم

آغاز شکست نظامی انگليسها در سنگرهای نبرد؛ اما برگشت مجدد امير دوست محمد خان بقدرت ، به بهای از دست دادن همه افتخارات مبارزين ملی تا سرحد ريختن خون آنان!

    به گواهی تاريخ ، مکناتن هميشه در برخورد با مردم خراسان آن وقت، از همان سياست هميشگی زرادخانه وزارت خارجه ی انگليس مبنی بر" تفرقه انداز و حکومت کن " استفاده کرده ، حين شکست ارتش انگليس در نبرد های ماه نوامبر سال 1841 ، باری می خواست تا با ايجاد تفرقه ميان رهبران مبارزين ملی، به تداوم اشغال و حکمروايی خويش در اين سرزمين ادامه دهد.

   وی بخاطر پياده کردن اين آرزوی شومش از يک طرف طرح برنامه ی شش ماده يی صلح، مبنی بر اخراج ارتش انگليس؛ فرستادن شاه شجاع به لوديانه هند و بازگشت امير دوست محمد خان را به کابل پيشکش نمود؛ ولی در عين زمان پيشنهاد کتبی ديگری را حاوی برگزينش سردار محمد اکبرخان يا پدرش بحيث وزير ( نخست وزير) توأم با دادن ( 12 لک روپيه نقد و تاديه سالانه دولک روپيه مستمری) پول به شخص محمد اکبرخان، مشروط بر خاموش ساختن جنبش آزاديخواهی و تسليمی نائب امين الله خان لوگری به انگليسها را؛ توسط سلطان احمدخان شوهر خواهر محمد اکبرخان ، همراه با يک ميل تفنگچه خود بعنوان تحفۀ حسن نيت به سردار اکبرخان ارسال داشت. در عين زمان مکناتن با نائب امين الله خان و نواب محمد زمان خان نيز تماسهای کتبی بالمثل برقرار کرده بود.

     اما، رهبران قيام برای اخراج دشمن مکار هم نظر و يک دست شده برنامه ی واحدی را تدوين و برای تطبيق آن ، سردار محمداکبرخان مکتوب نائب امين الله خان را مبنی بر انعقاد مجلس برای مذاکره، توأم با پيام خود که در آن، پيشنهاد ذکر شده ی مکناتن را بخاطر گول زدن او قبول کرده بود؛ صرف بمنظور حضور حتمی او در مذاکره طرفين،  مقدار پول را به ( سه مليون روپيه نقد و سالانه چهارصد هزار روپيه ) افزود کرده شب 22 دسمبر به مکناتن فرستاد و از وی تقاضا نمود که اين موافقت نامه از جانب طرفين در يک جلسه ای که نمايندگان باصلاحيت هردو طرف حضور داشته باشند، عقد و امضاء گردد:

  « اين جلسه به تاريخ 23 دسمبر بازهم دربين اردوگاه انگليس و رودخانه کابل درهوای آزاد صورت گرفت. از طرف انگليسان مکناتن با تريور، لارنس و مکنزی و از طرف افغان ها [مبارزين ملی] علاوه بر اکبرخان، سلطان احمد خان، محمد شاه خان، دوست محمد خان، غلام محی الدين و خدابخش خان شرکت داشتند. از اين جمله محمد اکبرخان ، سلطان احمد خان و محمد شاه خان نشسته و سه نفر ديگر درعقب آنها اسلحه به دست ايستاده بودند. از طرف انگليسها مکناتن با تريور و مکنزی نشسته و لارنس با دونفر ديگر را با تفنگچه درعقب ايشان ايستاده بودند....

     در آغاز جلسه محمد اکبرخان مکناتن را به فريبکاری و نقض عهد متهم ساخته اسنادی را  که در اين باره با خود داشت قرائت کرد. مکناتن که منتظر چنين پيش آمدی نبود حواسش را باخته در صدد آن شد که از خود دفاع نمايد. در حالی که ذهن او به اين کار مصروف بود محمد شاه خان به اکبرخان گفت که " وقت می گذرد " و بلا فاصله بعد از آن اکبرخان و سلطان احمد خان به مکناتن دست انداخته سعی کردند او را با خود به طرف اسپ ها بکشانند. رفقای آنها همچنان ناگهانی بر تريور و مکنزی حمله بردند.

    چون مکناتن به شدت مقاومت می کرد سردار او را با تفنگچه  ای که چند روز پيش از خودش هديه گرفته بود به قتل رسانيد. ساير افغانها[ رزمندگان اين معرکه] موفق شدند با تهديد تريور، مکنزی و لارنس را در رديف شان بر اسپ ها سوار نمايند. از جمله تريور در راه از اسپ افتاده در همانجا توسط غازيان قطعه قطعه شد در حالی که لارنس و مکنزی به سلامت به قلعه محمد خان بيات رسانيده شدند.» (15)

    اين تصميم و اقدام سرنوشتساز رهبران ملی، مبنی بر حمله سردار محمد اکبرخان بر مکناتن مکار و از پا درآوردن وی و اسير گرفتن رهبران حيله گر انگليس، آن گونه ضربه کاری و خُرد کننده را برمغز متفکر اشغالگران انگليس در افغانستان ، و روان ارتش آن کشور، وارد کرد که ديگر مجال تعرض و خارج شدن از قشله های عسکری و بارک های نظامی را بکلی از دست داده، پيشنهاد 13 گانه ی پيشين، مبنی بر خروج از کابل را با تزئيد 3 ماده جديد از جانب سردار محمد اکبرخان ، قبول کردند.

    بدين ترتيب، روزاول جنوری 1842 قرارداد جديد از جانب هر دو طرف در حالی که پاتنجر بعوض مکناتن برگزيده شده بود، امضاء گرديد.

     سرانجام سپاه تجاوزگر انگليس  که لشکرکشی اول خويش را در 20 اپريل 1839 بر سرزمين خراسان آغاز و کندهار و سپس کابل را اشعال کرده بودند؛ درنتيجه قيام عموم مردم، در 6 جنوری 1842، شسکت قطعی نظامی را پذيرفته ، خروج مفتضانه ی عساکرخود را از کابل با فرماندهی جنرال الفنستن از راه بتخاک ـ خُردکابل ـ بگرامی و سروبی به جانب جلال آباد ، درپيش گرفتند ؛ اما انگليسها مطابق ماده  سوم تعهد نامه که برطبق آن بايد " قوای انگليس در جلال آباد پيش از رسيدن اردوی کابل به طرف پشاور حرکت کنند و در راه معطل نشوند " عمل نکرده ارتش خود را در جلال آباد بعزم رسيدن قوای کمکی و تعرض مجدد به کابل و ادامه اشغال نگهداشته بودند. بنابران محمد اکبرخان و محمد شاه خان غلجايی اين توطئه عهد شکنانه ی دشمن را درک کرده جنگ های چريکی مبارزين ملی مناطق مسير راه را جلوگيری نکردند تا در راه عزيمت انگليسها به شهر جلال آباد و پيوستن عساکر کابل به ارتش جنرال سيل در آن ولايت ؛ از يکطرف دشمن تقويه نگردد و از جانبی هم به آنان درس عبرت بخاطر تجاوز برسرزمين ديگران را، بدهند.

     سرانجام از اثر شدت تهاجم مبارزين ملی با لای ارتش انگليس، در 11 جنوری سپهسالار انگليس جنرال الفنستن خودش را به سردار محمد اکبرخان تسليم کرد و از مجموع 17500 نفر قشون انگليس تنها يک نفر زخمی به نام داکتر برايدن زنده به جلال آباد رسيد و خبر انهدام تمام اردوی انگليس را به جنرال سيل بيان نمود.

       سيل که تب لرزه ی سقوط حتمی ، سراسر وجودش را فرا گرفته بود و هر لحظه مرگ را جلو چشم هايش می ديد؛ تنها وسيله ی نجات خويش را در رسيدن قوای کمکی از هندوستان می دانست وبس. بنابران وی برای بدست آوردن وقت بيشترتا رسيدن کمک، تصميم به دفاع نظامی و توسل به نيرنگ های انگليسی را اين گونه درپيش گرفت :

      « همين که سردار محمد اکبرخان و محمد شاه خان در جنوری از تنظيم لغمان و تأمين اسرای جنگی انگليس فارغ شدند، با پانزده هزار پياده و پنج هزار سواره از لغمان به جلال آباد کشيده  و جنگهای حصار را براه انداختند... وزير اکبرخان توسط يکنفر از اسرای انگليس به جنرال سيل در داخل شهر پيام داد که اگر شهر تخليه و دشمن تسليم شود او تضمين می کند که قشون انگليس را زنده سر از دره خيبر به آنطرف پرتاب کند. ولی جنرال سيل که صحنه قشون کابل را در برابر چشم خود می ديد جرأت به چنين اقدامی نداشت؛ پس دست به خدعه انگليسی زد و با قبول ادای يک صد هزار روپيه هندی ، پاينده نام کاکری ملازم سردار اکبرخان را بفريفت تا سردار را از بين ببرد. روزی که اکبرخان استحکامات شهر را معاينه و نقطه ضعف آن را از دور جستجو می کرد، پاينده از عقب سر او را به گلوله تفنگ بزد. اما سردار نمرُد و زخمی شد. محافظين مسلح رسيدند و پاينده دستگير و معترف شد که انگيسها اورا با پول به اين کار واداشتند. گرچه اکبرخان او را ببخشيد اما مبارزين ملی او را بکشتند.... » (16)

   با رسيدن اخبار وضع در جلال آباد و زخمی شدن اکبرخان، مردم کابل تحت رهبری نايب امين الله خان و ميرحاجی بعزم حرکت بجانب جلال آباد اجتماع بزرگی تشکيل و در سياه سنگ بيرق های قيام عمومی را برافراشته، به شاه شجاع نيز اخطار داند که اگر شهروند اين سرزمين و مسلمان است با مبارزين يک جا شده درامر برچيدن بساط انگليسها از جلال آباد و قندهار شرکت کند.

      درغزنی هم بدون اسرای انگليسی ديگر هيچ نيروی نظامی از آنان باقی نماينده و سردار شمس الدين خان با تنظيم هزاران تن از مبارزين ميهندوست آن منطقه راه حرکت جنرال نات و قشون انگليسی قندهار را به سمت کابل مسدود کرده بود.

       در قندهار وضع انگليسها هر روزتاروز ديگری بدتر شده می رفت : « درحالی که جنرال نات و قشون انگليسی قندهار هم بعد از هشت هزار کشته دادن، فقط در سايه بيرق شهزاده تيمور می زيستند [و پيوسته] مورد حملات دسته جات [ مبارزين ] ملی قرار می گرفتند.... به اين ترتيب بقيه اردوی 54 هزار نفری امپراتوری انگليس در افغانستان تحت انهدام قرار گرفت و جنرال سيل و جنرال نات در جلال آباد و قندهار از ترس انعدام مجال عقب کشی نيافتند و برای نجات خود منتظر ورود قشون تازه دم انگليسی گرديدند. در عوض دولت انگليس که در ميدان رزم مغلوب شده بود دست بدامن ديپلوماسی [ ديپلمُاسی] دراز کرد. زيرا نه اينکه حيثيت امپراتوری در اروپا صدمه باور نشدنی برداشته بود؛ بلکه " آقايی و جلال " او در مستعمره هندوستان متزلزل گرديده و زير خطر قيامهای ملی قرار گرفته بود....

   در هر حال اکلند در صدد شد که از راه ديپلوماسی و توسل به امير دوست محمد خان محبوس ، قشون باقيمانده و آبروی از دست رفته انگلستان را حفظ کند.... در اواخر فبروری گورنر جنرال جديد هند " لارد ايلنبرو " وارد کلکته شد و به عجله امير دوست محمد خان را از منصوری به کلکته بخواست و باب مذاکره را با او باز کرد. (17)

    درمورد کشيدن قوای اشغالگر انگليس از افغانستان نظريات متفاوتی ميان زنده ياد غبار و مير محمد صديق فرهنگ وجود دارد.

فرهنگ معتقد است که با پيروزی حکومت جديدی در اگست 1841 در انگلستان، دولت جديد با استفاده از پول و تجديد نيروی های منظم جنگی و تقرر فرمانده جديد ، با سلاح های ثقيل و تدابير بهتر، گسيل قوای تازه نفس را به قند هار وجلال آباد و يک جا شدن هردو قوه به کابل، بشمول مجروج شدن اکبرخان در جلال آباد و قتل شاه شجاع دست نشانده ی انگليها در 5 اپريل توسط شجاع الدوله پسر نواب زمانخان و بويژه تشديد اختلاف ميان رهبران مربوط به دو قبيله سدوزايی و محمد زايی و شکست اکبرخان در جنگ علی مسجد و باز کردن راههای نظامی جلال آباد ـ کابل و قندهارـ کابل در جنگهای نابرابر... بود که منجر به حملات فرهنگ ستيزانه ی آنان در مورد به آتش کشيدن بازار مرکزی شهر کابل ، استالف و چهاريکار گرديد و آنان خواستند تا از يک طرف اسرای جنگی تسليم شده ی خود را آزاد سازند و از جانبی هم  قدرت انگليس را بصورت کاذبانه شکست ناپذير به نمايش بگذارند:

    « يکی از اهداف لشکر کشی جديد به کابل رها ساختن اسرای جنگی انگليس بود که اکثر آنها را زنان و کودکان تشکيل می داد، اما يک تعداد از صاحب منصبان مجروح و غير مجروح به شمول الفنستن قوماندان عمومی و پاتنجر مأمور سياسی هم جزء آنان بود....

   پالک به تاريخ 16 سپتمبر به کابل وارد شد به بالا حصار داخل گرديد و فتح جنگ را به عنوان پادشاه افغانستان شناخت ، اما معلوم بود که اين پادشاهی محض نمايش بود....

   وظيفۀ ديگر انگليس به طوری که ديديم انتقام گرفتن از افغانان [ مبارزين ملی] بود که آن را به شکل نامردانه و مخالف معيارهای قبول شدۀ تمدن و عدالت اجراء نمودند؛ به اين معنی که جنرال انگليسی چون بر اکبرخان دست نيافت، تصميم گرفت تا از شهرکابل که مرکز و کانون قيام ضد انگليس بود ، انتقام بگيرد.

   بنابرين امرداد تا بازار مرکزی شهر معروف به چهارچته را  که از زيباترين بازارهای مشرق بود و با نقاشی های نفيس تزئين يافته ، چهار ميدان داشت و در وسط هرميدان حوض و فواره تعبيه شده بود، با بعضی مساجد و ابنيۀ تاريخی توسط باروت به هوا کنند. بعد از آن هم عساکر انگليس به چپاول شهر آغاز نموده و آن را [بازار چهار چته و بناء های شهر را حريق و] به کلی تخريب نمودند. اما پالک به اين هم اکتفاء نکرد و چون مردم کوهدامن و کوهستان در محاربۀ ضد انگليس سهم فعال داشتند و حالا هم محمد اکبرخان به آنجا پناه برده بود ، يک دسته از قوايش را برای انتقام جويی به آن سو فرستاد. قوای مذکور قصبه های استالف و چهاريکاررا حريق و با خاک يکسان نمودند و تمام مردان بالاتر از سن 14 را به قتل رسانيدند و برزنان و کودکان نيز تعرض نمودند. (18 )

    اما مير غلام محمد غبار لشکر کشی اخير انگليسها را به افغانستان و رساندن  کمک نظامی به جنرال سيل و جنرال نات در جلال آباد و قندهار و يک جا شدن هردو قوا را در شهرکابل، ناشئ ازبرتری نظامی آنان و شکست مبارزين ملی ندانسته؛ بلکه دراين رابطه تسليمی خيانتبار مجدد اميردوست محمد خان دربرابر خواست ها ی کمرشکن و فريبکارانه انگليسها می داند که او را مجبور به ارسال پيامی به سردار محمد اکبرخان پسرش نمودند تا با استفاده از اعتبار و نفوذی که اکبر خان در ميان مبارزين ملی دارد آنان را  به ترک جنگ و مقاومت در برابر ارتش تازه وارد انگليس که زمينه ی اخراج آبرومندانه ی (!) همه نظاميان ان کشور را از افغانستان مساعد می سازند، وادارد:

    « در مارچ 1842 امير دوست محمد خان به کلکته وارد شد و اين زمانی بود که در کابل اردوی بزرگ ملی تجهيز و جهاد مکرر با قوای باقيمانده انگليس در افغانستان اعلام شده و شاه شجاع هم شرکت خود را در صف[ مبارزين] ملی اعلان کرده بود. جنرال نات در قندهار و جنرال سيل  در جلال آباد هراسان و از عودت زنده سر به هندوستان نااميد گرديده بودند. خبر انعدام اردوی انگليس بين کابل و جلال آباد حکومت انگليس را در هندوستان مرتعش ساخته بود و سپاه انگليس درهند داخل شدن در افغانستان را بمنزله داخل شدن درگورستان تلقی می کرد....

    در چنين وقتی امير دوست محمد خان محبوس که... از تمام جريانات سياسی ونظامی افغانستان عمداً غافل و بی خبر نگهداشته شده بود، ناگهانی با ايلنبرو مقابل گرديد... لارد به امير گفت: دولت انگليس حاضر شده که سپاه خود را از افغانستان به هند عودت دهد و شما را به افغانستان بفرستد تا برتخت افغانستان جلوس نماييد.... آنگاه ايلنبرو شرط " کوچکی" پيش نمود که ارزش عظيمی برای انگلستان و خساره بزرگی برای افغانستان داشت وآن اينکه : سردار محمد اکبرخان در رأس قوای افغانی [ مبارزين ملی] در مقابل قوای انگليس قراردارد، پس امير به فرزند خود امر نمايد که او با قشون افغانی [ با مبارزين ملی] از جلال آباد به تاشقرغان در ماورای هندوکش عقب بکشد و همچنين تمام رهبران اردوی افغانی [مبارزين ملی] را به پراگنده شدن وادارد؛ برای آنکه سپاه انگليس از قندهار و پشاور و جلال آباد بدون مزاحمت مردم افغانستان يکبار به کابل رسيده و با حفظ پرستيج امپراتوری و گرفتن اسرای انگليسی، بدون جنگ از افغانستان خارج شوند و در عوض امير دوست محمد خان با 150 نفر خانواده خود از هندوستان برای اشغال تاج و تخت افغانستان حرکت کنند.

    امير دوست محمد خان که هيچ وقتی بقوت ملت خود تکيه نکرده بود اين بار نيز زير بار خواهشات کمرشکن دشمن ضعيف کمر خم کرد. درحاليکه مردم افغانستان قبلاً بانوک شمشير اعاده امير دوست محمد خان را با تمام خانواده اش در افغانستان بالای انگليسها توسط قرارداد 11 سپتمبر 1841 تحميل کرده و اينک سه صد نفر اسير انگليس را دردست داشت وهم دشمن در حدود 40 هزار کشته در ميدان جنگ گذاشته و اکنون چند هزار آنان دربرابر ملت افغانستان در دام افتاده بودند.

امير دوست محمد خان اين شرط ايلنبرو را بدون قيد و شرط متقابل پذيرفت ونامه ونشانی خودش را (عينک و قطی نصوار) بنام سردار محمد اکبر خان بفرستاد. چنانی که همين کار را در برابر سردار محمد افضل خان در جنگ پروان و حين مغلوبيت قشون انگليس انجام داده بود….

   سردار محمد اکبرخان با آنکه ثقلت قرارداد امير را با انگليس و خساراتی که از آن متوجه نام و نشان افغانستان بود احساس می کرد، مگر عاطفه مذهبی و وظيفه پسر پدری او را خواه ناخواه به اطاعت از امر پدر وا می داشت. لهذا تصميم گرفت که فشار ملت فاتح را از سر قشون دشمن مغلوب بردارد و راه ورود سپاه تازه اورا باز دارد....

   سردار محمد اکبرخان در همين ماه اپريل اسرای انگليسی را توسط محمد شاه خان از لغمان به کابل اعزام کرد. در طی عودت اسرای انگليسی بکابل، جنرال الفنستن در 22 اپريل بمُرد و نعش او از طرف افغانها [ مبارزين ملی] نزد جنرال سيل فرستاده شد. وزير اکبرخان در تعقيب قافله اسرای انگليس خود هم جلال آباد را ترک گفته بکابل کشيد.

   به اين صورت 35 هزار مجاهد [ مبارزين ملی] از شهر جلال آباد و 40 هزارنفر غلجايی [مبارزين ملی غلجايی] از راه جلال آباد و کابل بيک سو شدند و راه کابل برای ورود مجدد انگليس باز گذاشته شد.

   واما در کابل چه شد: هنگامی که هزاران نفر مرد مسلح در موضع سياه سنگ کابل بيرق های جهاد[ پرچم مبارزه را] بغرض امحای قشون انگليسی جلال آباد افراشته داشتند؛ در 4 اپريل 1842 شاه شجاع از بالاحصار کابل خارج و در سياه سنگ در رأس قشون ملی قرار گرفت تا فردای آن روز راه جلال آباد بردارد. شب هنگام شاه نهانی به بالاحصار برفت و بعد از انجام امور شخصی سحرگاه پنجم اپريل بسواری تخت روان عازم اردگاه شد. ولی سردار شجاع الدوله خان پسر نواب محمد زمان خان به اتفاق نورمحمد خان و شاه آغاسی دلاورخان و 60 نفر همکاران ديگر از کمين برآمده و به گلوله و شمشير شاه را بکشتند. بزودی اين خبر در کابل منتشر گرديد و ميرحاجی روحانی معروف در اجتماع مردم فرياد زد: لارد بزرگ (شاه) به لارد کوچک ( مکناتن ) پيوست....

    وزير اکبرخان در کابل با رهبران ملی مذاکره کرده و امر امير دوست محمد خان را با نقشه آينده ، صادقانه درميان گذاشت. اين رهبران وقتی که مطمئن شدند قشون انگليس بمجرد ورود در کابل از افغانستان خارج و امير دوست محمد خان وارد می شود، با نقشه وزير اکبرخان که طرف اعتماد همه بود موافقت کردند....

      در اگست سردار سلطان احمد خان ماموريت يافت که به غزنين رفته با روسای مجاهدين [ مبارزين ملی ] و سردار شمس الدين خان حاکم غزنه سخن زده قرارداد جديد امير دوست محمد خان و تعهد انگليسها را به تخليه افغانستان مطرح نمايد و باتفاق مردم شهر را تخليه و اسرای انگليس را بکابل منتقل کند. اين قرار عملی شد.... تا اين وقت شهر کابل هم از قشون 35 هزار نفری ملی [ مبارزين ملی ] تخليه شده بود. وزير اکبرخان اسرای انگليسی لغمان و غزنه و کابل را که سه صد نفر می شدند با هدايت مخفی به باميان اعزام کرد....

جنرال های انگليسی [ پالک و نات در 16 سپتمبر] بعد از رسيدن به کابل يک قطعه عسکری در داخل شهر خالی کابل اعزام کرده ، سقف بازاری را که مکناتن از آن آويزان شده بود ، آتش زدند وهم يک قطعه عسکری به دهکده کوچک و قشنگ استالف که قرارگاه روسای مبارزين ملی کوهستان و کوهدامن بود فرستادند. چون اين قصبه بيدفاع بود، آتش زده شد و بحساب انگليسها احتراق يک بازار و يک دهکده افغانستان می توانست تلفات يکصد و هفتاد و يک نفر افسر و جهل هزار عسکر و هفتاد توپ و هزاران تفنگ و مليونها پول نقد انگليسها را تلافی نمايد....

   واما جنرال پالک و نات و سيل با قشون خود  [ پس ازگرفتن اسرای انگليس از صالح محمد خان در باميان] و بعد از ترک کابل براه جلال آباد و خيبر و پشاور به عجله در نوامبر 1842 داخل هند شدند.... اما بعدها انگليسها اخباری جعل کردند و از جنگهای متعددی با فتوحات خود لافها زدند وقشون پالک را " سپاه انتقامی " نام نهادند. البه اين همه برای تلافی آبروی از دست رفته اردوی انگليس بود، تا دنيا را اغفال نمايد و هندوستان را به عظمت انگليس معتقد نگهدارد. (19 )

     امير دوست محمد خان ، مانند تيمور شاه سدوزايی و پاينده محمد خان پدرش ، 14 زن و 52 پسر و دختر داشت. وی همان گونه که در سال 1819 سرزمين خراسان آن وقت را مطابق به منافع حاکميت قبيله يی ( سدوزايی و محمد زايی )  بين 21 برادر مانند مال موروثی پدری تقسيم نموده بودند؛  همين که در سال 1843 وارد کابل شده و قدرت را در مرکز و ولايات شمال بدست گرفت ، بمنظور تحکيم سلطه ی سياسی و تأمين منافع اقتصادی خود و بويژه انجام تعهدی که در وقت آزادی اش به مقام های  دولت انگليس مستقر در هندوستان نموده بود؛ در گام نخست تمام ولايات و مناطقی را که توسط شمشير مبارزين ملی از تصرف انگليس ها آزاد شده بود، بين پسران خود ، بدين شرح  ترکه و تقسيم کرد تا آنان بحيث حکمرانان جديد حاکميت را تأمين و باج وخراج را از مردم تحصيل کرده ، نيمی را خود بلعيده و نيمی ديگر را به امير به کابل بفرستند:

1 ـ سردار محمد اکرم خان ، حکمران هزاره جات ؛

2 ـ سردار محمد افضل خان ، حاکم زرمت و کتواز؛

3 ـ سردار شير علی خان ، حکمران کرم ؛

4 ـ سردار محمد اعظم خان ، حاکم لوگر ؛

5 ؛ سردار غلام حيدر خان ، حاکم غزنی ؛

6 ـ سردار محمد امين خان ، حاکم کوهستان ؛

7 ـ سردار سيف الله خان حاکم کرشک ؛

8 سردار فتح محمد خان ( نواسه) حاکم قلات ؛

9 ـ سردار محمد شريف خان و سرار محمد امين خان به نوبت دو ـ دو سال حاکم تاشقرغان؛

10 ـ سردار محمد اسلم خان حاکم آقچه ؛

11 سردار محمد زمان خان حاکم سرپل؛

12 ـ بعد از الحاق ولايات شمالی سردار محمد اکرم خان و باز سردار محمد افضل خان والی آن ولايات گرديدند؛

13 ـ بعد از الحاق قندهار و هرات آن ولايات نيز به پسران امير، سردار غلام حيدر خان و سردار محمد امين خان و سردار شير علی خان داده شد....

   اين تنها نبود، اردوی مختصر افغانستان نيز در بين پنج پسر امير تقسيم گرديد: دو فوج به سردار محمد اکبرخان، يک فوج به سردار شيرعلی خان، يک فوج به سردار محمد امين خان ، و يک فوج به سردار محمد شريف خان داده شد.... اين سيستم ملوک الطوايفی امير دوست محمد خان بمراتبی از ملوک الطوايفی قديم بدتر بود، زيرا هر شهزاده در هر محلی که حکمران بود، ماليات و عايدات آن محل را در تيول و جاگير خود داشته، در وضع و جمع آوری ماليات و در تطبيق مجازات و استثمار از دهقان و مالدار ، دست آزادی داشت و معناً پادشاهی کوچک بشمار می رفت و هيچ مقام باز پرسی از آنان وجود نداشت. (20 )

     سپس امير، آن وظيفه ای را که مکناتن در زمينه برچيدن بساط مبارزين ملی، انجام داده نتوانست ، بلکه سرخود و اقتدار نظامی انگليس را درآن راه برباد داد؛ تمامی آن را برطبق تعهدی که با انگليسها نموده بود ، همه را بدين شرح در معرض اجراء قرارداد:

     « امير دوست محمد خان قبل از حرکت از کلکته بجانب افغانستان ، در مذاکره با گورنر جنرال هند قبول کرده بود که حکومات محلی هرات و قندهار را خارج دايره قلمرو خود بشناسد. همچنين وعده داده بود که بدون دولت انگليس با هيچ دولت خارجی ديگری ارتباط مستقيم بهم نرساند. اما اين تنها نبود ، وقتي که امير دوست محمد خان در سال 1843 به کابل رسيد، رهبران انقلاب را که انگليسها برای سر هريک جايزه تعيين کرده بود، به انواع مختلفی از پا درآورد : نائب امين الله خان لوگری دشمن شماره يکم استعمار خارجی بحکم امير... در زندان ارگ بالاحصار محبوس شد و بعد از تحمل آلام زندان امير در 1857 به عمر 72 سالگی بمرد. محمد شاه خان غلجايی ، مردی که انگليسها او را بنام " دشمن بزرگ" ياد می کردند، در 1847 ، بواسطه سوقيات نظامی امير دوست محمد خان مورد هجوم و تاراج قرار گرفت و با زن و فرزندان خود در کوه های که بين لغمان و نورستان است، فراری و متواری گرديد. قلعه بديع آباد لغمان او که محبس گروگانان و اسرای انگليسی بود ، بحکم امير منهدم شد. وزير اکبرخان دردربار امير و زير نظر امير نگهداشته شد تا قادر به هيچ حرکت سياسی و نظامی در برابر دولت انگليس نباشد. سردار سلطان احمد خان که در زمان استيلای دشمن در افغانستان، شانه بشانه ملت و رهبران ملی [ برضد انگليسها] جنگيده بود، از مداخله در امور دولت مطرود و در قندهار نفی شد و بالآخره از آن جا نيز در سال 1855 بحکم امير در کشور خارجی ايران تبعيد گرديد.... حتی سردار شمس الدين خان و نواب محمد زمان خان و سردار محمد عثمان خان و سردار شجاع الدوله خان که اشخاص معتدلی بودند، نيز از اين روش بی نصيب نماندند. (21)

     وزير اکبر خان علی رغم اين که در زمينه توسعه و تنظيم قلمرو  پدرش کارهای مهمی را انجام داد و مناطقی چون باميان، دايزنگی ، دايکندی را در سال 1844 با آرامش به مرکز متصل ساخت و در سال 1846 قيام صاحب زاده های تگاب را سرکوب خونين نمود؛ سپس قيام مردم اشپان وماما خيل ننگرهار را مانند هزاره جات به مدارا حل و فصل کرد؛ اما هيچ گاهی اعتماد کامل پدر را که وی متعهد اطاعت از امر و نهی دولت انگليس بود، حاصل کرده نتوانست ولی هرگز راه و رسم سرخمی پدر را پيشه نکرد و از مبارزه برضد انگليس دست نکشيد. زيرا « وزير اکبرخان که خودش را عقيدتاً محکوم اوامر پدر و پادشاه می دانست ، با تأثر از شرق [ که امير نگذاشت تا وی راههای ورودی انگليس را در مناطق ساحلی دريای سند مسدود کند ]  به کابل برگشت؛ اما بيکار ننشست و کتباً با وزير يار محمد خان حکمدار هرات در تماس آمد و توسط او راه روابط دوستانه را با ايران [ فارس آن وقت] باز کرد.... وهم هردو وزير با دولت قاجاری ايران [ فارس آن وقت] موفق به عقد يک قرارداد دفاعی گرديدند. هردو وزير تعيين کرده بودند که طرفين از دو جبهه در سال 1846 به قندهار حمله کرده و آن حکومت برزخ را از بين بردارند تا کابل و هرات با هم اتصال يابد. اين است که وزير ي

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه