رخداد های خونباردرسه سده ی اخيرخرُاسان ديروز وافغانستان امروز-بخش هفتم

  عبدالواحد فيضی

 

رخداد های خونباردرسه سده ی اخيرخرُاسان ديروز وافغانستان امروز

از برچيده شدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!

بخش هفتم

 

مبارزه ی مردم افغانستان دربرابر دومين تجاوز انگليس که پيروزی نظامی را در سنگرهای نبرد و شکست سياسی ناشئ از معامله گريهای سردار عبدالرحمان خان را در قبال داشت.

           از نوامبر 1878 تا اگست 1880

    طوری که در بخش ششم اين رخدادها ذکر شد، ارتش انگليس با استفاده از صدور اوامر امير شيرعلی خان، مبنی بر عقب کشی سپاه از محاذات پيوار، خيبر و قندهار؛ توأم با فرار وی از کابل و تسليمی بدون قيد و شرط امير محمد يعقوب خان جانشين او به دشمن؛ ولايات قندهارـ جلال آباد و کابل را علی رغم مقاومتهای مردم درمسير راهها، اشغال نمود؛ وليک همين که مردم افغانستان از اسارت و تبعيد امير محمد يعقوب خان در اول دسمبر 1879 به هندوستان خبر شدند؛ باری حوادث و رخدادهای تاريخی در اين سرزمين، همان گونه که کارل مارکس درفصل اول کتاب "هجدهم برومر" گفته است : « هگل در جايی می نويسد که تمام حوادث و شخصيتهای بزرگ تاريخ جهانی به اصطلاح دوبار ظهور می کنند؛ ولی او فراموش کرد بيفزايد که بار اول بصورت تراژيدی و بار دوم بصورت کميدی مسخره »؛ هم به گونه تراژيدی و هم بصورت کميدی آن تکرا گرديد و مبارزين آزاديخواه و ميهن دوست افغانستان همين که بار ديگر، فرار شاه و تسليم شدن امير جانشين پدر و اشغال ميهن مألوف خويش را به چشم ديدند؛ همه اقوام برادر و باهم برابر، گرد هم آمدند و بخاطر بجا کردن دين مادروطن و ايفای رسالت تاريخی خويش در اين سرزمين رزم آرا و حماسه آفرين، قيامهای سراسری را عليه انگليسهای اشغالگر اعلام و آغاز نمودند:

    « در کابل و کوهدامن و کوهستان برهبری محمد کريم خان افسر نظامی، غلام حيدر خان کابلی ، ميربچه خان مشهور کوهدامنی ، مير غلام قادرخان اوپيانی برادر پرويزشاه خان پغمانی ـ در تگاو و نجراو [ تگاب و نجراب ] برهبری محمد عثمان خان صافی و برادرش محمد شاه خان ـ در لوگر برهبری غلام حيدرخان چرخی (بعدها سپهسالار)، سمندر خان و محمد حسن خان لوگری، درميدان وردک برهبری جنرال محمد جانخان وردکی، درغزنه وزابلستان برهبری ملا دين محمد اندری معروف به ملا مشک عالم، عبدالقادر خان غزنوی، ملا عبدالغفور خان لنگری و گل محمد خان اندری ـ در هرات برهبری نايب سالار حفيظ الله خان و سردار محمد ايوب خان ـ در ننگرهار برهبری عصمت الله خان جبار خيل و همچنين دهها نفر ديگر ، اجتماعات مردم شروع شد؛ پيشروان اين انقلاب ملی در افغانستان، طوری که مشک عالم به سردار محمد حسن خان حاکم امير عبدالرحمان خان در غزنه گفت ، تقريباً سه هزار نفر می شد....

   همين که دسته جات مجاهدين [ مبارزين ملی] پغمان برهبری برادر پرويز شاه خان آماده حرکت بجانب کاريزمير شدند، ميکفرسن بسرعت بالای کاريزمير افتاد. ميربچه خان تا تاريکی شب 9 دسمبر با دشمن توپخانه دار رزم داد و در 10 دسمبر در قلعه های ماحول کازيزمير با قوای خود معسکر گرفت. در 11 دسمبر قوای جنرال محمد جانخان وارد قلعه قاضی شد. رابرتس امر کرد که ميکفرسن از جناح راست ( کاريزمير) بر سپاه ملی حمله کند و قوای جنرال ميسی از جناح چپ ( قلعه افشار) با ميکفرسن متصل گردد. ولی چنين نشد، ميربچه خان با قوايش به حمله برق آسا برسرميکفرسن پرداخت. جنرال انگليسی مجال حرکت و عقب نشينی نيافت. در حالی که قوای محمد جانخان قطعات ميسی را زير ضربات تباه کن قرار داده بود. ستون بيکر نيز در چهار آسيا ناگهانی مورد هجوم قوای لوگر گرديد. در تمام اين ميدانهای جنگ سپاه دشمن به سختی کوفته می شد و تلفات سنگينی برداشته بود....

    در نزديکی قلعه قاضی جنگ شديدی بين سپاه ملی و قشون رابرتس بعمل آمد. اين جنگ مشهور بقدری شديد بود که بالآخره به جنگ تن به تن منجر گرديد. رابرتس در تمام محاذات امر فرستاد که قوای انگليسی بی درنگ تا شيرپور عقب نشينی نمايند؛ به انگليسهای کابل امر نمود که شهر را تخليه کرده به شيرپور پناه ببرند....

    اما جنرال رابرتس قبل از آنکه ستونهای اعزامی او موفق بفرار شود، خودش که برای بار اول محو شدن اردوی انگليس را به چشم می ديد، پشت به کارزار داد و براسپ ممتاز خود قمچين کشيد. اين جنرال مشهور از روی نعش کشته شده گان سپاه خود اسپ می تاخت و رو بجانب شيرپور مثل مرغ [ رميده] پرواز می کرد. درحالی که از تمام قشون او فقط چهل سوار موفق شد که درعقب جنرال فرار کند....وی از ترس تعقيب کنندگان داخل محله ده مزنگ شد و در خانه های روستايی پناه جست.... شب بود و تاريک که قشون محافظ از شيرپور نزد جنرال آمد . جنرال به عجله راه شيرپور برداشت و در دل شب داخل استحکامات شيرپور گرديد... فردای اين روز تمام قوای انگليس فقط در داخل شيرپور و آنهم بحالت محاصره باقی ماندند و بس. زيرا تمام شهر کابل و اطراف آن با سلسله جبال همه در دست سپاه ملی افتاده بود و می رفت که داستان مکناتن و الفنستن بعد از (36) سال تکرار شود. » (1)

     پس از شکست قشون انگليس در جنگ رويارويی و فرار آنان به مرکز فرماندهی نظامی شان در شيرپور که ديوارهای بلند و بروج و باره های مستحکمی داشت؛ از يکطرف رابرتس که توان مقاومت را در يورش بعدی مبارزين ملی نمی ديد، درگام نخست همه قوای نظامی خود را از بتخاک و گندمک به شيرپور احضار کرد و به ادامه ی آن دو فرقه عسکر امدادی ازهندوستان بخواست و همه را در چهار سمت شيرپور تحت فرماندهی چهار جنرال انگليسی جابجاکرد؛اماازسمت ديگری ، مبارزين ملی به رهبری سپهسالار غلام حيدر خان چرخی وارد کابل شده تپه ی مرنجان و بالاحصار را گرفته با ملا مشک عالم و جنرال محمد جانخان وردک شهر کابل را در دست گرفتند.

    علی رغم اين که رابرتس بخاطر شکستاندن محاصره و تصرف مجدد شهر کابل با رسيدن سه فرقه ی کمکی از قرارگاه گندمک و هندوستان، در 13 دسمر تعرض شديد و عمومی را آغاز کرد و بنابر داشتن توپخانه قوی تپه های سياه سنگ را گرفت و سپس در کوه آسمايي سنگر محکمی ايجاد کرد؛ اما فردای آن (14) سپتمر مبارزين ملی تازه نفس ولسوالی های تگاب و نجراب زير رهبری:«  محمد عثمان خان صافی و برادرش محمد شاه خان وارد کابل شده بر زبر کوه آسمايی آمدند و با يک حمله شديد کوه را اشغال نمودند. در جنگ شديدی که اين جا رخ داد نعش کشته شده گان انگليسی مثل سنگهای لغزان تا سطح زمين می ريخت.رابرتس برای اشغال اين کوه مجدداً به جنگ پرداخت و توپخانه او به آتشباری سخت شروع کرد. اما مجاهدين [مبارزين ملی ] مقاومت کرده و بعد از کمی دليرانه بالای توپخانه دشمن با سيلاوه و پيش قبض حمله نمودند. در همين جنگ بود که محمد عثمانخان  پيشاپيش مجاهدين [ مبارزين ملی] شمشير در دست و بر سر دشمن حمله می نمود، تا مورد گلوله های دشمن قرار گرفت و از پا درآمد....

    قشون انگليس تاب جنگهای دست و يخن نياورده توپ خانه خود را در ميدان ترک و فرار کردند. تا اين وقت دسته جات قشون شمالی کابل رسيده کوههای خيرخانه و تپه های سياه سنگ رامجدداً اشغال نمودند. درهمين جنگهای جبال کابل بود که مردم بيرقهای رنگارنگ برافراشتند وزنان کابل وظيفه آب و نان رسانی مبارزين ملی را در قله کوهها بدوش گرفتند.چهار صد نفر از زنان کابل در اين وظيفه سهم گرفتند و 83 نفر آنان در جنگ کوه آسمايی شهيد شدند. (2)   

   مبارزين ملی پس از تصرف شهر کابل تصميم انجام تعرض عمومی را برشيرپور قرارگاه مرکزی انگليسها در افغانستان اتخاذ و برنامه آغاز و انجام عمليات جنگی را تصويب کرند؛ اما شوربختانه " انگليسها بواسطه سردار ولی محمد خان و جاسوسهای او از تمام نقشه ی جنگی مبارزين ملی مطلع گرديده آماده ی دفاع شدند. بنابران عمليات تعرضی ای را که مبارزين ملی در 23 دسمبر آغازکردند، دراثر اطلاع قبلی دشمن از آن و آمادگی دفاعی آنان؛ موجوديت حصار های مستحکم ديوارهای شيرپور و فعاليت بيشتر قوای توپچی انگليسا، که مبارزين ملی فاقد آن بودند، نه تنها منتج به پيروزی نشد؛ بلکه منجربه شهادت سه هزار تن مبارزين و عقب نشينی از سنگرهای نبرد،گرديد:« به اين صورت تلفات مردم بسيار سنگين شد؛ خصوصاً که در جببه ملی دو نفر خائن ( پادشاه خان سرخابی و محمد شاه خان سرخابی) قرارداشت وآنها در فرصت نازکی دسته جات متعلقه خود را امر عقب نشينی دادند. اين رجعت ناگهانی که حمل بر شکست گرديد؛ راه عقب نشينی قشون ملی را باز نمود و رهبران ملی بغرض تجديد قوا و آمادگی برای جنگهای آينده عقب کشيدند و سپاه ملی شبانه به کوه های کابل برآمدند.» (3)

    علی رغم وارد شدن دو قوای نظامی انگليس به کابل، با آنهم رهبران نظامی و سياسی آن کشور بمنظور جلوگيری از شکست و خطر امحای ارتش انگليس مانند جنگ اول ، از تعرض نظامی دست کشيده، در عوض آن فعاليتهای سياسی و تبليغاتی خود را در سه بخش آتی، سمت و سو دادند:

    در گام نخست، انگليسها در شهر کابل و اطراف مربوطه ی آن يک تبليغات دروغين و تفرقه افگنانه را براه انداختند که « جنرال محمد جانخان غازی شکست 23 دسمبر قشون ملی را در محاظ شيرپور عامداً و قاصداً سبب شده و سپاه ملی را به عقب نشينی واداشته ؛ زيرا جنرال با انگليسها ساخته و يک صندوق طلا گرفته است؛ در حالی که بعدها مردم واضحاً دانستند که اين اتهام غلط دشمن است....» (4 )

    از طرف ديگر انگليسها در ولايت غزنی که مثل پروان و کاپيسا کانون و مرکز تجهيز و سوقيات مبارزين ملی بود؛ تبليغات تفرقه افگنانه ملی را تا سرحد بروز جنگهای داخلی بين اقوام پشتون، تاجک وهزاره، مشتعل ساختند؛ وليک اين توطئه انگليسها هم با رفتن ملا مشک عالم به غزنی و تشريک مساعی و همدستی عبد القادر خان تاجيک و گل محمد خان اندری خنثا گرديد و هر سه قوم باهم يک دست شده مبارزه ی مشترک را عليه انگليسها اعلام داشتند.

 توطئه سوم ـ « رابرتس همين که از تجهيز مجدد مردم در کوهدامن و کوهستان و لوگر و غزنه واقف شد، سراسيمه گرويد. او چون دولت انگليس را از تسخير افغانستان عاجز می ديد، بغرض نجات اردوی انگليس از افغانستان و زنده رسيدن به هندوستان... در جنوری 1880 به عجله اعلاميه های در افغانستان منتشر ساخت و بوضاحت گفت که دولت انگليس جنگ با مردم افغانستان نمی خواهد؛ قشون انگليس افغانستان را تخليه می کند و هر کسی را مردم کشور به پادشاهی افغانستان انتخاب نمايند، انگلس اورا برسميت می شناسد.» (5)

   اما، انگليسها همزمان با اين تبليغات، روی محور ديگری از فتنه گری های سياسی خويش، مبنی بر بالا کشيدن فرد ديگری از ميان خانواده امير دوست محمد خان، که هم بوسيله آن، ارتش خود را به آرامی و سلامتی از اين کشور و مردم سلحشور آن بيرون کشند و هم قدرت و اداره  دولت را به امير دست نشانده ای در افغانستان تسليم و تفويض نمايند که وی در تمام مسائل سياسی وروابط به جهان خارج تابع هدايت دولت انگليس باشد؛ نيز برنامه ريزی کردند. بمنظور پياده کردن اين تصميم:« رابرتس به ويسرا پيشنهاد کرد تا افغانستان را به سه پارچه تجزيه نمايد. کابل و ترکستان افغانی [ کابل ـ پروان ـ کاپيسا ، 9 ولايت شمال شرق و شمال ، بشول ولايت باميان] در تحت اداره يک نفر از شهزادگان محمد زايی که در برابر دولت برتانيه احساسات نيک دارد قرار داده شود. قندهار در زير سياست سردار شيرعلی خان والی آنجا با آزادی داخلی به هند مربوط گردد و هرات با شرايطی که مذاکره خواهد شد به ايران تفويض شود....

   اما موضوع مهم و دشوار هم برای رابرتس در کابل وهم برای حکمران هند در کلکته تصميم گرفتن درمورد امير آينده و ترکستان بود. محمد يعقوب خان قبلاً به عنوان مسئول حادثه کيوناری به هند تبعيد شده بود؛ برادرش محمد ايوب خان در اين وقت از ايران به هرات باز گشته اداره امور آنجا را به دست گرفته بود؛ اما انگليسها بر او بلکه بر هيچ يک از پسران شيرعلی خان اعتماد نداشتند. سردار ولی محمد خان و سردار محمد حسين خان... در نظر مردم چنان به دوستی و خدمت گذاری انگليس بدنام بودند که مثل شاه شجاع و پسران او در چهل سال قبل توسط قوای انگليس محافظت می شدند.

   بالآخره رابرتس به سردار عبدالرحمان خان پسر امير سابق محمد افضل خان متوجه شد.... تصادفاً در اين وقت سردانلد ستورت قوماندان قوای قندهار به او خبر داد که مادرعبدالرحمان خان در آن شهر زندگی نموده حاضر است که در بين انگليسان و پسرش وساطت کند. تازه انگليسها با اين خانم در تماس آمده بودند که خبر ورود سردار عبدالرحمان خان به ترکستان افغانی [ ولايات شمال کشور] به گوش آنها رسيد. درعين حال يک نفر نماينده سياسی به نام گريفن از طرف وايسرا به کابل آمد و به او وظيفه داده شده بود تا با عبدالرحمان خان داخل مذاکره شده رياست کابل و ترکستان را طور مشروط به او پيشنهاد کند.» (6)

    اما ميرغلام محمد غبار معتقد براين است که انگليسها ازسراسيمگی فزاينده، نخستين ارتباط خويش را با سردار عبدالرحمان خان، بوسيله ی " شاه ببو جان " خواهر وی تأمين کردند:

 « در افغانستان سردار عبدالرحمان خان در مارچ 1880 ظاهراً علم جهاد برداشته و توسط اعلانات و مکاتيب متعدد به تمام مردم کشور اطلاع داده بود که او بغرض نجات کشور از استيلای انگليس و راندن دشمن از افغانستان، از قلمرو روسيه برگشته است....

   در هرات نيز مردم برخاستند و سردار محمد ايوب خان را به حمله به قندهار و انهدام سپاه انگليس دعوت و تشجيع نمودند.

    سردار محمد ايوب خان فوراً مکتوبی به سردار عبدالرحمان خان فرستاد و نوشت: که بايستی ما و شما برای راندن انگليس از افغانستان متحد گرديم. اما سردار عبدالرحمان خان جواب داد که در دشمنی با انگليس نفع افغانستان نيست ؛ چنانيکه امير شيرعلی خان مرتکب اين اشتباه شد و از بين رفت؛ پس شما هم راه آشتی با برتانيه پيش گيريد. سردار عبدالرحمان خان اين جواب را براه کابل درهرات عنوان کرد تا بدست انگليسها برسد و روی آنان را بطرف خود بکشاند و هم سردار محمد ايوب خان را در عسکر کشی برضد انگليس متذبذب سازد، تا خودش پيشتر از او به کابل تازد و رهبری عمومی را بدست آرد. چنين شد و انگليسها در توسل به سردار عبدالرحمان خان عجله کردند و سردار محمد ايوب خان هم تا وقتی که  سردار عبدالرحمان خان از تخارستان به استقامت کابل حرکت نکرد، از هرات شور نخورد....

  در ماه مارچ 1880 همينکه انگليسها شنيدند که سردار عبدالرحمان خان در ولايات شمالی افغانستان بحيث رهبر ملی قبول شده سپاهی از مردم آزاديخواه بغرض طرد انگليس تشکيل شده است... آنقدر سراسيمه شده بودند که بغرض مفاهمه با سردارعبدالرحمان خان به خواهر او (شاه ببو جان) متوصل گرديدند و توسط او راه مکاتبه را با سردار باز کردند.»(7)

    دولت انگليس همين که دانست در دومين تجاوز خويش بر افغانستان طی يک سال و نيم ، در نبردهای : خوست ، خيبر، گرشک ، قندهار، قلات، غزنه ، کابل شکست خورده و از طريق نظامی، ادامه اشغال اين کشور نه تنها ناممکن بوده ؛ بلکه خطر انهدام تمامی قوای نظامی انگليس متصور است؛ بنابران بمنظور بيرون کشيدن عساکر و تأمين سلطه ی سياسی خويش، پروسه ی مذاکرات و برکشيدن سردار عبدالرحمان خان را بحيث امير دست نشانده، تشديد بخشيده به او نوشتند که " ما شما را در کابل به پادشاهی اعلان می نماييم "، شما نماينده ی خود را غرض عقد معاهده ی جديد به کابل بفرستد.

   امير عبدالرحمان خان که به تاريخ 20 جولای به چهاريکار مرکز ولايت پروان مواصلت کرده بود : " در اين جا يک عده از سرداران و متنفذين کابل و کوهستان که حالا پادشاهی اورا مسلم  می دانستند به او ملحق شدند و سردار يک روز پس از ورود به چهاريکار پادشاهی اش را اعلان کرد. از جمله مجاهدين [ مبارزين ملی] ضد انگليس بعضی ها در اين مراسم حاضر بودند و عدۀ ديگر مانند ملا مشک عالم و محمد جان خان با اينکه حاضر نبودند؛ اما از مخالفت دست کشيده بودند." (8)

  همين که اميرعبدالرحمان خان از تعرض سردار محمد ايوب خان به جانب قندهار مطلع گرديد ، تقاضای جانب انگليس را لبيک گفت و سردار محمد يوسف خان نماينده خود را معرفی و به کابل اعزام داشت. در محفل مجللی که از طرف نمايندگان دولت انگليس ( جنرال ستورت ، جنرال رابرتس و گريفن) به تاريخ 22 جولای در شيرپور برگزارگرديد، آنان " تفويض اداره ی افغانستان را به عبدالرحمان اعلان کردند و اين اعلان رسماً از طرف سردار محمد يوسف خان قبول شد؛ اما بعداً شرايط خود را بر بنياد همان موافقتنامه اسارتبار قبلی با محمد يعقوب خان ، اين گونه تنظيم و طی نامه ی که از جانب گريفن مهر شده بود، به امير ارسال داشتند ، که همه ی اين شرايط دست و پاگير ضد منافع ملی و استقلال سياسی افغانستان، مورد تاييد امير دست نشانده  و تشنه ی قدرت و سلطنت، قرار گرفت:

   « جلالت مآب ويسرا و حکمران کل به اتفاق مجلس مشوره از حرکت شما به سوی کابل بر اساس دعوت حکومت برتانيه با خوشی اطلاع حاصل کرده اند. بنابراين به ملاحظۀ احساسات دوستانۀ ولاحضرت شما و منافعی که از تأسيس يک حکومت ثابت در تحت اقتدار والاحضرت برای سرداران و مردم عايد می شود، حکومت برتانيه والاحضرت شما را امير کلُ می شناسد. علاوه براين از طرف ويسرا و حکمران کل به من اختيار داده شده تا به اطلاع والاحضرت شما برسانم که حکومت برتانيه هيچ آرزو ندارد تا در ادارۀ داخلی سرزمين هايی که در تصرف والاحضرت می باشد، مداخله کند و نمی خواهد که نمايندۀ مقيم انگليس را در کدام نقطه در داخل سرزمين های مذکور تعيين نمايد. برای سهولت اجرای معاملات عادی دوستانه که دربين کشورهای مجاور معمول است، مناسب خواهد بود که يک نفر نمايندۀ مسلمان حکومت برتانيه به موجب موافقتنامه در کابل مقرر گردد.

   والاحضرت شما تقاضا نموده ايد که نظر حکومت برتانيه درمورد مقام زمامدار کابل در مناسبات او با دول خارجی جهت اطلاع والاحضرت به قيد آورده شود. ويسرا و حکمران کل به اتفاق مجلس مشوره به من اختيار داده اند تا به شما ابلاغ کنم که چون حکومت برتانيه به دولت های خارجی حق مداخله در افغانستان نمی دهد و چون هردو دولت روسيه و ايران تعهد نموده اند تا از مداخله در امور افغانستان خودداری کنند؛ واضح است که والاحضرت شما نمی با توانند هيچ گونه روابط سياسی کدام دولت خارجی به جز حکومت برتانيه داشته باشد؛ هرگاه کدام خارجی به مداخله در امور افغانستان اقدام کند و مداخلۀ مذکور به تعرض بدون تحريک به متصرفات والاحضرت منجر شود، در آن حال حکومت برتانيه آماده خواهد بود تا با شما به اندازه و به طوری کمک نمايد که در نظر خود حکومت برتانيه برای دفع تعرض لازم باشد. اين امر مشروط به آن است که والاحضرت شما در روابط خارجی تان بلا شرط مطابق نظريۀ حکومت برتانيه رفتار نمايد.» (9)

   جنگ ميوند (جولای 1880):

   همين که خبر ورود سردار عبدالرحمان خان در مارچ 1880 به تخارستان وسپس به چهاريکا مرکز ولايت پروان و اعلان جنگ وی عليه اشغالگران انگليس در سراسر کشور پخش گرديد؛ مردم هرات به عزم رزم با دشمن اشغالگر بپا خاستند؛ سپاه هرات تدابيرسوقيات بجانب قندهار را درپيش گرفت. به تعقيب آن زمانی که جواب رد عبدالرحمان خان در برابر تقاضای وطن پرستانه ی سردار محمد ايوب خان، مبنی بر تأمين اتحاد سياسی و نظامی عليه انگليسهای اشغالگر، به هرات رسيد؛ مردم و سپاه هرات سازش عبدالرحمان خان را با انگليسها درک کرده تصميم گرفتند تا اين وجيبه ی ملی را به تنهايی انجام دهند. حتاهمين که جنرال فقيرمحمد خان بخاطر تشويش سردار محمد ايوب خان مبنی بر روشن شدن موقعيت عبدالرحمان خان، وقت گذرانی می کرد؛ سپاه هرات قيام کرده جنرال را بکشت و پرچم مبارزه را يک جا با ساير مبارزين ملی عليه انگليسها برافراشتند: « حفيظ الله خان نائب سالار که چنين ديد رهبری سپاه را در دست گرفت و جهاد [قيام ملی] را اعلام نمود....

   سردار محمد ايوب خان با سپاه هرات از راه فراه و گرشک به استقامت قندهار به حرکت افتاد و در طول راهها از طرف مردم با سواره و پياده داوطلب و آذوقه کمک شد. اين سپاه در 20 جولای نزديک ميدان ميوند رسيد و دردشت خشک و بی آبی بناچارعسکر [معسکر] گرفت. زيرا جنرال برروز با قشون دوازده هزار نفری خود، بشمول سه کندک عساکر متعلقه سردار شيرعلی خان قبلاً در کنار دريا وضع الجشی اختيار و توپخانه قوای انگليسی را تعبيه کرده بود. اما کندک های شيرعلی بمجرد ديدن سپاه ملی، اردوی انگليسی را ترک کرده و به سپاه هرات پيوست.... شش روز هردو سپاه همديگر را نگاه می کردند. در طی اين مدت حملات متفرق قوای غلام حيدرخان افشاری و عبدالکريم خان افسر کوهستانی، دشمن را می کوفت؛ روز هفتم سپاه ملی به حرب عمومی آغاز نمود؛ اما توپخانه دشمن بشدت فعاليت می کرد و قشون ملی درميدان هموار مثل برگ درخت ميريخت. از طليعه بامداد تا چاشت 500 نفر کشته و 850 نفر زخمی ازسپاه ملی در ميدان جنگ افتاد وعدۀ از افسران دليرچون عبدالغفور خان غند مشر هراتی، محمد حيدرخان کميدان قندهاری، محمد زمان بارکزايی و بچه قادرخان و امثالهم کشته شدند. حفيظ الله خان که چنين ديد به عجله امر " پرُوت " داد و همه در روی زمين دراز افتادند. آنگاه چهارهزار سواره منظم وغير منظم هراتی که در دو طرف سردار محمد ايوب خان استاده بودند، در سه ستون در سه جهت دشت بتاختند و از نظرها دورشدند.

   انگليسها که اين حرکت و گرد وغبار سواران ديدند، حمل برشکست قشون ملی نمودند واز جا برآمدند و بر هجوم خود شدت بخشيدند؛ افغانها [ مبارزين ملی] مقاومت کردند. درحاليکه ستونهای سواره اعزامی افغان [سپاه ملی] در داخل دايره عظيمی دور خورده و در مدت يک ساعت درعقب جبهه دشمن رسيده بودند. پس حمله افغانها [مبارزين ملی] از پيشروی و عقب دشمن آغاز گرديد و جنگ شديدی درگرفت. قشون دشمن که خود را محصور و راه نجات را مسدود ديد؛ دل بمرگ نهاد و تا پای جان دفاع نمود. اين جنگ تا هنگام ديگر طول کشيد و بالآخره به جنگ تن به تن منجر گرديد. البته سپاه انگليس توان پايداری زير ضربت سيلاوه های ثقيل و مشهور افغانی [ مبارزين ملی] را نداشت و در دمی از تيغ گذشت. فقط ششصد نفر توانستند که در بين گرد و خاک خود شان را تا محوطه باغچه ئی دور از ميدان جنگ برسانند و در پشت ديوار سنگر گيرند. مگر مجاهدين [ مبارزين ملی] نگذاشتند و تعقيب کردند و با قبول تلفات، شمشير در دست بر سر آنها ريختند و تا نفر اخير را از تيغ کشيدند.

   سردار شيرعلی خان فقط با 25 نفر انگليسی وآنهم به لباس افغانی و مسلمانی از بيراهه ها توانست که درشهر قندهار رسيده و خبر انعدام سپاه انگليس را به جنرال پرايمروز برساند....

 مورخ معاصر اين جنگ (ميرزا يعقوب علی خوافی) ... می نويسد که در اين جنگ از 12 هزارعسکر و افسر انگليسی فقط 25 نفر زنده مانده و فرار کرده بودند و بقيه کشته شدند.

    اين فتح بزرگ ميوند در روزی بوقوع آمد که يک روز پيشتر در چاريکار[مرکز ولايت پروان] سردار عبدالرحمان خان از طرف مردم و صد هزار مرد مسلح به پادشاهی افغانستان برداشته شده بود و انگليسها در افغانستان و هندوستان در دهشت افتاده بودند.(10)

   بعد از شکست انگليسها در جنگ ميوند، سردار محمد ايوب خان با سپاه فاتح هرات همين که به قندهار رسيد، شهر را محاصره نمود و جنگ با ارتش انگليس آغاز يافت و تسخير شهردر دستور روز قرارگرفت. اين پيروزی بزرگ مبارزين ملی درمناطق غرب افغانستان (درميوند)  هم  انگليسها و هم اميرعبدالرحمان خان را سراسيمه نمود:

   انگليس ها همين که دانستند، در دومين تجاوز خويش بر افغانستان طی يک سال و نيم ، در نبردهای : خوست ، خيبر، گرشک ، قندهار، قلات، غزنه ، کابل و هم اکنون در نبرد تاريخی ميوند شکست خورده و از طريق نظامی ادامه اشغال اين کشور نه تنها ناممکن بوده ؛ بلکه خطر انهدام تمامی قوی نظامی انگليس متصور است. اين وضع زمامداران انگليس را بشدت سراسيمه نموده به تاريخ 29 جولای به فرماندهان نظامی خود به کابل امرنمودند تا ارتش باقی مانده ی ان کشور را در قندهار کمک نظامی کنند.

   اميرعبدالرحمان خان نيز می خواست تا به هر کار وهر وسيله ای ممکن که اورا به هرم قدرت برساند، متوسل گردد، تا با استفاده از آن يکبار سلطنت شخصی خود را در افغانستان مستقر سازد. برای رسيدن به اين هدف او برآن شد تا مثل پدر بزرگش( امير دوست محمد خان)  از امکان سازش با انگليسها عليه سردار محمد ايوب خان فاتح جنگ ميوند که بعد از تصرف قندهار محاصره شده، عازم کابل و پيروزی دوم ( اعلان سلطنت و اخراج انگليها از کشور) بوده است، استفاده بيشتر صورت گيرد. بنابران امير عبدالرحمان خان با فرستادن فرمانی بدست نماينده ی خاص خود به رهبران مبارزين ملی راه کابل ـ قندهار، زمينه ی رسيدن کمک نظامی سپاه انگليس را از کابل به قندهار مساعد ساخت.

جنرال رابرتس قبل از حرکت از کابل به جانب قندهار به قوماندانی نظامی قندهاردستورداد تا با استفاده ازهر وسيله ی ممکن يک ماه در برابر مبارزين ملی مقاومت نمايند؛ سپس با استفاده از عقد معاهده مورخ 22 جولای 1880 با يک قوت نظامی مجهز به سلاح ثقيل و خفيف، همراه با فرستاده ی امير عبدالرحمان خان ؛ درحالی که فرمان اميرجديد و محافظ مقتدر جديد (سردار محمد عزيزخان نماينده ی با صلاحيت امير عبدالرحمان خان) را با خود داشت؛ درهر ولايت تشريف آوری امير را با خارج شدن انگليسها از افغانستان به مردم مژده می دادند؛ سرانجام با اين نيرنگ قوت های خود را بدون جنگ ومقاومت در راهها به قندهار رسانيد.

   از جانب ديگر، فرمانده انگليسی قندهار که قدرت دفاع را در خود نمی ديد، مطابق دستور کابل، باری به يک نيرنگ ديگر انگليسی متوسل شد: « وآن اينکه به شهادت ميرزا يعقوب علی خان خافی... (مادرسردار مهردل خان) را " مادر" خوانده بود و اينک آن پيره زن را وسيله حصول مقتصد خود قرارداد. پس " مادرخوانده " از شهر به معسکرهرات رفت و نزد سردار محمد ايوب خان شفاعت کرد تا چهل روز مهلت دهد که قوای انگليس امور سفربری خودرا تنظيم کرده و شهر را بدون جنگ به سردار تسلم وخود عزيمت هندوستان نمايند. افسران اردوی هرات نپذيرفتند؛ ولی سردار محمد ايوب خان شفاعت اين خويشاوند خود را رد نکرد، وعده قبول داد....

    اينست که رابرتس [ درمدت 22 روز] به قندهار رسيد و شبانه داخل شهر گرديد و فردای آن 28 اگست بر سر قشون سردار محمد ايوب خان بريخت. اين جنگ ناگهانی سردار را درهم شکست و مجبور برجعت جانب هرات نمود. زيرا رابرتس گفته بود که پادشاه افغانستان امير عبدالرحمان خان است و قشون انگليس شهرقندهار را فقط به گاشته گان او می سپارد.(11)

      امير عبدالرحمان خان بعد از شکست سردار محمد ايوب خان و عزيمتش به هرات از چهاريکار به سمت کابل حرکت نمود و پس از توقف سه روز (30 جولای تا اول اگست) در دهکده ی " زمه " شانزده ملی کابل با جنرال گريفن ملاقات نمود « در طی همين مذاکره بود که امير عبدالرحمان خان در قبول شرايط سابق الذکر انگليس عجله نشان داد... و در برابر انگليس راه نرمش و سازش اختيار نمود و اين به ضرر منافع ملی افغانستان منجر گرديد.

   اينست که انگليسها استقلال افغانستان را سلب نمودند و عساکر شکست خورده خود را با آرامی از افغانستان نجات دادند. » (12 )

    نتيجه گيری :

    از آنچه تا کنون گفته آمد، هرگاه رويدادهای اين نبشته را درپيوند با بخشهای گذشته ی آن

مقالات مرتبط

...

آقايان جورج دبليو بوش و زلمی خليلزاد، که گردانندگان اصلی چرخ تاريخ پر ازخون و حقارت و زندگی اسارت با... ادامه

...

(درانتخابات رياست جمهوری و پارلمانی جعل و تقلب بحدی صورت گرفت که حامد کرزی درحالی که در جايگاه چهارم... ادامه

...

حادثۀ فاجعه بار 11 سپتامبر 2001 بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک، اثرات مخرب پايه داری برتحولات سياسی... ادامه

...

رويداد 11 سپتامبر2001 دوره تسليمی قدرت را از ارتجاع سياه، به غارتگر سپيد به نمايش گذاشت. ادامه

...

به تاريخ 16 قوس 1380 مطابق 7 دسامبر 2001 حکمروايی پنج ساله امارت سياه طالبان پايان يافت. قندهار، هلم... ادامه

...

انتقال قدرت از مجاهدين به طالبان توسط پاکستان و امريکا و ادامه جنگهای خونين و ويرانی کشور:      ط... ادامه

...

طوری که در بخش قبلی تذکر رفت، شورای رهبری تنظيم های هفت گانه مقيم پيشاورپاکستان در منزل نوازشريف نخس... ادامه

...

قبل ازآمدن مجددی به کابل، گلبدين حکمتيار با تصميم تنظيم های جهادی پاکستان، مبنی بر تشکيل شورای انت... ادامه

...

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن: کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال... ادامه

...

جنگ قدرت در درون حاکميت؛ عروج خونبار و سقوط مرگبار حفيظ الله امين و باند جنايتکارش ( از 25 سنبله... ادامه

...

روز نهم ماه می 1946 برابر با 19 ثور 1325 خبر استعفای محمد هاشم خان صدراعطم بنابرخرابی وضع صحی وی از... ادامه